رمان الهه بهشتی به قلم Amelia
در دنیایی دیگر، برفراز زمین و ستارگان، جایی دور از زشتی و پلشتی، دختری با سرنوشت دست و پنجه نرم میکند. حوادثی که میآیند و میروند، تکالیفی که باید انجام شوند و حال... عشقی که به سادگی بهوجود آمده و فراموش نمیشود. عشاق قصّه یکدیگر را طلب میکنند؛ اما در این میان تنها عفریتهایست که همه چیز را برهم میریزد...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۲ دقیقه
ژانر : #فانتزی #عاشقانه
خلاصه:
در دنیایی دیگر، برفراز زمین و ستارگان، جایی دور از زشتی و پلشتی، دختری با سرنوشت دست و پنجه نرم میکند. حوادثی که میآیند و میروند، تکالیفی که باید انجام شوند و حال... عشقی که به سادگی بهوجود آمده و فراموش نمیشود. عشاق قصّه یکدیگر را طلب میکنند؛ اما در این میان تنها عفریتهایست که همه چیز را برهم میریزد...
پ.ن: همهی موجودات توی داستان تخیلی هستن و اسمشون قبلا جایی ذکر نشده.
مقدمه:
صدای زمزمهی اطرافیانم، باعث شد که چشمهایم را باز کنم. ما درست جلوی دروازههای آسمان هفتم ایستاده بودیم و لشکر راییکا نیز روبهروی ما قرار داشت. خورشید در آسمان گرفتهتر از همیشه به نظر میرسید؛ گویا او هم میدانست که چیز خوبی در انتظارمان نیست. آه خفهای که از گلوی مانیا خارج شد، باعث شد که نگاهم را از آسمان بگیرم و نگاهش کنم.
مانیا:
- اون... اون...
رد انگشت لرزانش را گرفتم که نگاهم به کسی دوخته شد که به تازگی عشق او را در بند بند وجودم احساس میکردم و با شنیدن نامش، خون در رگهایم جریان میگرفت و قلبم مانند قلب گنجشکی به تپش میافتاد.
نفسم به یکباره بند آمد، آن همه سر و صدا به یکباره قطع شده بود؛ دستهای لرزانم را روی قلب درد کشیدهام گذاشتم. خدای من، آخر آن دیگر چه کاری است؟
صحنهی روبهرویم تار شد، با پشت دست پردهی اشکهایم را پاک کردم و سپس آن را محکم روی دهانم فشردم تا هقهقم را خفه کنم. احساس خفگی میکردم، حس میکردم میلههایی آهنین در گلویم فرو کردهاند. آخر چرا دل بستم؟ چرا خود را در برابر آن نگاههای مهربان و چهرهی معصوم باختم؟ چهطور شد که قلبم را به او هدیه دادم؟ چهطور اینقدر احمق بودم؟!
نگاهم تنها متوجه دو نفر شده بود که بیشرمانه، جلوی آن همه جمعیت یکدیگر را میبوسیدند...
***
- جهان آفرینش متشکل از زمین و هفت آسمونه که هرکدومشون سرتاسر، مملو از شگفتیهای آفرینش و سرزمینهای مختلف هستن.
خانم سَروی به سمت تختهی کلاس که از برگ درخت زردآلو ساخته شده بود، قدم برداشت و پس از آنکه با شهد انجیر روی آن «جهان آفرینش» را نوشت، گفت:
- همونطور که خودتون میدونید، آسمون اول سرزمین...
نیلوفر، یکی از بچههای پرحرف کلاس بلند گفت:
- زمین. همونجایی که آدمها زندگی میکنن.
خانم سروی گلوی خود را صاف کرد و گفت:
- بله! زمین. کسی اسم عربی آسمون اول رو میدونه؟
هیچکدام از شاگردان دست خود را بالا نبردند.
- رفیع! اسمش رفیعه.
و با این حرف روی تختهی کلاس، کلمه رفیع را نوشت و ادامه داد:
- آسمون دوم به قیدوم معروفه که سرزمین ابر و باده.
نیلوفر با افتخار گفت:
- پدر من چند بار به اونجا سفر کرده. میگه اونجا همه چیز از ابر ساخته شده؛ خونهها، مغازهها، خیابونها. اون حتی ابرِ یخی هم خورده.
خانم معلم سعی کرد به نیلوفر که همیشه سخنانش را قطع میکرد، اهمیتی ندهد و روی ادامهی درس متمرکز شود.
او گفت:
- اسم آسمون سوم مارومه که به سرزمین یخبندان معروفه. ملکه دلسا و دخترشون مانیا رو که میشناسید؟
نیلوفر دوباره گفت:
- بله خانوم! بعضیها میگن مانیا خیلی خوشگله.
خانم سروی درحالی که سعی میکرد خونسردی خود را حفظ کند، برای لحظهای چشمان سبزرنگش را بست و گفت:
- نیلوفر جان، میشه وسط حرف من نپری؟
و سپس لبخند کوچکی زد و ادامه داد:
- آسمون چهارم که اسمش ارفلونه، سرزمین ستارههاست؛ من یکبار اونجا رفتم و فقط میتونم بگم سرزمین فوقالعاده زیباییه. آبشار نوری داره که بچه ستارهها تا زمانی که ستارهی بالغی بشن اونجا زندگی میکنن.
و روی تخته کلمه ارفلون را نوشت و گفت:
- اما آسمون پنجم، که مطمئناً اون رو خودتون میشناسید؛ سرزمین گلها. جایی که ما هماکنون در اون زندگی میکنیم که اسم عربیش هیعونه.
آقای دارکوب که در حیاط کنار زنگ نشسته بود، با کوبیدن نوکش روی آن، زنگ را به صدا در آورد.
لبهای نازک و صورتیرنگ خانم سروی بالا رفتند و لبخند دلنشینی ساختند:
- خسته نباشید بچهها، دیگه میتونید برید. خداحافظ تا فردا.
بچههای کلاس همزمان گفتند:
- خداحافظ خانم سروی.
و از کلاس خارج شدند. افرا با خود فکر کرد:
- امروز هم تموم شد؛ حالا باید برم باستارین.
باستارین یا بازار، مکانی بود که در آن زنان و مردان اجناس فروشی خود را روی زمین پهن کرده و آنها را میفروختند.
افرا هم از دستفروشان آنجا بود و عروسک میفروخت. او به خانه برگشت، عروسکهایش را در سبدی ریخت و آنها را به باستارین برد. او همیشه کنار گلبانوخانم که پیرزن چاق و مهربانی بود، مینشست و هر ازگاهی هم به او کمک میکرد.
افرا در باستارین قدم زد و خود را به گلبانو رساند.
- سلام خاله، خوبی؟
گلبانو با افرا نسبتی نداشت؛ اما مهر او به دل افرا نشسته و در نتیجه او را خاله صدا میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر که خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونههایش بر اثر آفتاب سرخ شده و موهایش حناییرنگ بودند که البته بیشتر اوقات زیر روسری کرمرنگ او پنهان میماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا کنار او نشست و عروسکهایش را که تعدادشان به دهتا میرسید، روی زمین چید و مرتب کرد. یکی از آنها مانند افرا موهای مشکی براق و ابروهایی گرد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخندی زد و عروسک را در دست خود فشرد و فکر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اینکه موهات فر نیست، اما من رو یاد خودم میندازی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد ناگهانی جمع، باعث شد که افرا با وحشت سرش را بلند کند و به نقطهای خیره شود که صدا از قعر آن به گوش میرسید. چه اتفاقی افتاده بود؟! این سروصدا هر لحظه بیشتر میشد و به دل او چنگ میانداخت. افرا با ترس بلند شد؛ مردد بود که فرار کند یا همانجا بماند که ناگهان موجودی زشت و سه پا، با پوستی قرمزرنگ و موهای به هم ریخته سیاه، با چشمانی براق و مشکی، در حالی که زبانش آویزان شده بود و دم بلندی داشت و به این سمت و آن سمت میپرید، جهش بلندی زد و در هوا به دور خود چرخید و مستقیم روی عروسکهای افرا فرود آمد و قبل از آنکه دختر بیچاره بتواند حرکتی انجام دهد، جیغی کشید و با دم کلفت و قدرتمندش او را پرت کرد. افرا محکم به دیوار خورد که باعث شد دردی وحشتناک تمام وجودش را فرا بگیرد و به دنبال آن موجود عجیب، او نیز جیغ بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیههی اسبهای سلطنتی تا حدودی جمع متشنج را ساکت کرد. مردم چپ و راست کنار میپریدند و راه را برای اسبهای حاکم باز میکردند. موجود وحشتناک دوباره جیغ کشید و پرشکنان از آنجا دور شد و به دنبال او نیز، سربازان سلطنتی سوار بر اسبهای مشکی رنگ، او را تعقیب کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبانو با وحشت به سمت افرا دوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه افرا؟ چیزیت که نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا تکانی خورد که باعث شد نالهاش بلند شود. چند نفر آنها را دوره و به هر دو نفر نگاه میکردند. گلبانو دست افرا را گرفت و او را بلند کرد. افرا موهایش را که از زیر شال خالخالیاش بیرون آمده و توی صورتش ریخته بود را کنار زد. او معمولاً شالی میپوشید و یک سر آن را به پشت گردنش فرستاده و آن را از شانه مخالف بیرون میفرستاد و همینکار را با سر دیگر شال میکرد. برای همین موهایش همیشه پنهان؛ اما گردنش معلوم میماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزیت که نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، فقط کمرم یه ذره درد میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو خونهتون خوب استراحت کن، به اون سرلک زبون دراز هم بگو کم غرغر کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندهاش گرفته بود؛ گلبانو دل خوشی از سرلک و حاضرجوابیهایش نداشت که البته در این حسِ دو طرفه، سرلک نیز از او خوشش نمیآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبانو به عروسکهای افرا نگاه کرد؛ بیشترشان پاره و بقیه خاکی شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبانو: عروسکهات رو برنمیداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه! خراب شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لنگلنگان به سمت خانهاش که کلبهای کوچک نزدیک جنگل بود، قدم برداشت. دست به کمر، سرش را به زیر انداخته بود و زیر لب غرولند میکرد که ناگهان نالهای ضعیف شنید که لرزه به دلش انداخت؛ به سرعت دردش را فراموش کرد و سرش را بالا گرفت. متوجه پسری شد که روی زمین افتاده بود و از درد به خود میپیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا پایین پیراهنش را بالا گرفت و با ترس به سمت او دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا، آقا! حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر در حالی که دستش را روی شکمش میکشید و ناله میکرد، از میان دندانهایش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وهشیته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ناگهان مادهی سفیدرنگی از دهانش بیرون پاشید و از هوش رفت. افرا جیغ بلندی کشید و عقب پرید. آن مادهی سفید و چسبناک روی لباسش ریخته بود. به سمت کلبه دوید و لباسش را عوض کرد؛ میترسید آن مواد سمی، کشنده و یا هر چیز دیگری باشند. پیراهن کثیف را در سبدی انداخت و لحظهای ایستاد تا نفسی تازه کند. اول آن موجود عجیب و حال، این پسرِ زخمخورده! چه اتفاقی افتاده بود؟ چیزی که پسر گفته بود را به یاد آورد: «وهشیته». او نمیدانست وهشیته چیست و تا به حال آن را هم جایی نشنیده بود. به سمت قفسهی کتابهایش دوید، فرهنگ لغت را از میان کتابهای مدرسهاش بیرون کشید و داخل آن دنبال کلمه «وهشیته» گشت. مدتی طول کشید؛ آن فرهنگ، غنیترین فرهنگ فارسی بود که حتی نظیر آن در زمین هم پیدا نمیشد؛ برای هر کلمه بیش از یازده معنی نوشته شده بود و بیش از هفت هزار کلمه در آن وجود داشت که در هیچ فرهنگ دیگری پیدا نمیشد. در آسمانِ آنها قیمت کتاب برای استفادهی روزافزون مردم و آگاهیِ بیشتر آنها به شدت کاهش پیدا کرده بود و حتی غنیترین کتابها هم با قیمت ارزانی به فروش میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرانجام، افرا کلمهی مورد نظرش را پیدا کرد؛ نام موجودی قرمز رنگ بود که در آسمان ششم زیسته و به دشمنانش ضربههای کشندهای میزد. ناخنهایش زهری داشتند که اگر وارد بدن میشد، خون را سفید کرده و انسان را میکشت. تنها راه درمان آن استفاده از جوشاندهی گل وهوگون بود که تنها در جنگل و میان آبها میرویید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر تمامی این توضیحات، عکس حیوان نیز کشیده شده بود که با دیدن آن نفسِ افرا بند آمد؛ با چشمان گرد شده از پنجرهی کلبه پسر را نگاه کرد که فاقدِ هرگونه حرکتی، روی زمین افتاده بود. آن حیوان، همان جانوری بود که سربازان پادشاه او را دنبال میکردند، همان جانوری بود که امروز در باستارین دیده بود. همان حیوان، به پسر حمل کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا از کلبه خارج شد و پسر را کشانکشان به خانه آورد و رویش ملحفهای از جنس گلبرگ محمدی انداخت. سپس از داخل کمد، کیفش را در آورد و در آن چاقو برای حفاظت و مقدار کمی غذا برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس پیراهن خود را با یک بلوز و شلوار عوض کرد تا راحتتر بتواند حرکت کند. کیف خود را روی شانهاش انداخت و به جسم نیمهجانِ پسر نگاه کرد. سپس نفس عمیقی کشید و از کلبه خارج و وارد یکی از بزرگترین جنگلهای هفت آسمان شد که درست کنار کلبهی محقر او قرار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ چمنهای آن جنگل بنفش سیر و درختانی با تنههای پیچدار و برگهایی با رنگ آبی، زرد و قرمزِ روشن داشت که پرتوهای نور از میان شاخههایشان میتابید و روی زمین خطی باریک تشکیل میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا محل دقیق گل را نمیدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو اندیشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگن تو آب رشد میکنه؛ اما آب از کجا پیدا کنم؟ شاید اگه خوب گوش بدم، بتونم صداش رو بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنگل در سکوت ترسناکی فرو رفتهبود و حتی صدای شکستن یک شاخه هم به گوش میرسید. افرا قدمی برداشت و با احتیاط اطرافش را نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ صدایی نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همینکه این فکر از ذهن او گذشت، پرندهای با یک پا و پرهای صورتی که تعدادی از آنها نارنجی بودند، شروع به آواز خواندن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا از حرکت باز ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه محاله بتونم دریاچه رو پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای غرشی او را میخکوب کرد. قبلاً هم آن صدا را شنیده بود؛ در باستارین شنیده بود! از ترس جرأت برگشتن نداشت؛ حتی نمیتوانست نفس بکشد. قلبش وحشیانه خود را به سینهاش میکوبید. بیحرکت همانجا ایستاده و عاری از هرگونه سروصدایی بود. صدای قدمهای وهشیته را میشنید که به او نزدیک میشد. کمکم صداها بیشتر شده و وحشت او را دوچندان کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل به خود لعنت فرستاد که چرا به آن جنگل رفته و هدفش از این کار چه بوده؟! چرا به این فکر نیفتاده بود که در آن جنگل چه خطرهایی میتواند او را تهدید کند؟ از این بیفکری خودش به شدت لجش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای بیقرار آن جانور به گوشش میرسید. جرأتی به خود داد و آرام، درحالی که چشمانش از ترس گشاد شدهبود به سمت حیوان برگشت که با دیدن صحنهی روبهرویش چشمانش را بست. آنجا نه تنها یک وهشیته، بلکه پنج عدد بودند و هر پنج نفرشان با چشمانی سیاه و مشتاق نگاهش میکردند و لبخند ترسناکی نیز بر لب داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا چشمانش را محکمتر فشرد و اشهد خود را خواند و برای مردن آماده شد. غرشی دیگر؛ اما بلندتر و رعبآورتر به گوشش رسید که تنها میتوانست برای یک راستای مشکی و بزرگ جنگلی باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا، حیوانی خرس مانند اما باهوشتر و زیرکتر از خرس بود که قدش به دو متر میرسید و موهایی بلند داشت که تا شانهاش کشیده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا دیگر حتی توان ایستادن هم نداشت. زانوهایش لرزیدند و او را بر زمین انداختند. این پایان راه او بود؛ میان شش موجود ترسناک و قدرتمند قرار گرفته بود که حتی تصور دیدنشان هم برایش رعبآور بود، چه برسد به آن که با آنها روبهرو هم بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهشیتهها گارد گرفته و آمادهی حمله شدند؛ راستا رویشان جهشی زد و دو نفر را همزمان با پنجههای حیرتآورش درید. خونهای گلگون رنگ آنها روی افرا پاشید و او را به لرزه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه وهشیتهی دیگر به هوا جسته و روی بدن راستا فرود آمدند. هر کدامشان سعی میکردند او را با گازگرفتن یا با استفاده از پنجههای زهرآمیزشان نابود کنند؛ اما ظاهراً راستا از آنها قویتر و زرنگتر بود؛ چون مدام آنها را از روی خود برمیداشت و به گوشهای پرت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با ترس روی خاکهای نرم و خیس نشسته بود و آن منظره را نگاه میکرد. سرانجام این جنگ چه بود؟ پنج وهشیته در برابرِ یک راستا! البته در هر صورت برای افرا فرقی نمیکرد؛ چون بدون شک غذای برندهی این میدان میشد. تصمیم گرفت بلند شود؛ اما پاهایش یاری نمیکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا یکی از وهشیتهها را در دست گرفت و شکمش را درید. تنها دوتای دیگر مانده بودند که یکی از آنها را میان بوتههای خار، که قطر هر یک به پنج و درازایشان از پنجاه سانتیمتر تجاوز میکرد، پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهشیته سوم جیغی کشید و با هر سه پایش تلاش کرد تا خود را رهایی بخشد؛ اما در نهایت با زوزهای محزون چشمانش را بست و مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها یک وهشیتهی دیگر مانده بود که او هم از ترس اینکه به سرنوشت دوستانش دچار شود، از آنجا فرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا به سمت افرا برگشت و به او نزدیک شد. افرا که انگار جانی تازه گرفته باشد، به آرامی بلند شد تا فرار کند؛ اما ناگهان زمین پشت پایش فرو ریخت و ساقهای سبزرنگ با هالهای از رنگهای سیاه و سفید از میان آن رویید و در هوا پیچی به خود داد و افرا را در برگرفت. هرچه میگذشت قطر ساقه بزرگتر و تعداد پیچهایش بیشتر میشد. افرا با چشمانی از حدقه بیرونزده جیغ میکشید و پاهایش را در هوا تکان میداد. حلقههای دور بدن او تنگتر و تنگتر میشدند و فشار بسیاری بر بدنش وارد میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت فکر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذای یک راستا شدن بدتره یا لهشدن توسط یک ساقه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقههای دور بدنش هر لحظه بیشتر و ضخیمتر میشد. دیگر حتی توان نفس کشیدن هم نداشت. قلبش در پی ذرهای اکسیژن آنچنان میتپید که امکان داشت، هر لحظه سینهاش را بشکافد و از آن خارج شود. درد شدید و نفسگیری او را در بر گرفته بود. دنیا سیاه و تیرهتر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو آمادهی مرگ بود. صورت کبود شدهاش به سیاهی میزد و همه چیز تار شده بود. جیغ بلندی کشید؛ جیغی که نشاندهندهی نهایت ضعف و ناتوانی او بود. چشمانش بسته شد و از هوش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا به افرا نگاه کرد که در میان پیچکهای ساقه ناپدید میشد. او نزدیکتر رفت و به آن منظرهی عجیب نگاه کرد. با پنجهاش ضربهای به ساقه زد که باعث شد پیچ و تابی به خود داده و رشدش سریعتر شود. راستا خم شد و با دندانهایش شروع به جویدن تنهی ساقه کرد. او گیاهخوار نبود؛ اما خود را موظف میدانست از آن دختر محافظت و آن گیاه عجیب را از تنه قطع کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیاه خود را تاب میداد و به اینور و آنور میپیچید. اما خرس محکم گیاه را گرفته بود و آن را میجوید. دندانهای بزرگ و تیزش در تنهی گیاه فرو میرفتند و ذرهذرهاش را نابود میساختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیاه که خود را به مرگ نزدیک میدید، رشد خود را افزایش داده و راستا را به آسمان بلند کرد. راستا دهانش را باز کرد و با یک حرکت گیاه را قطع و آن را نابود ساخت. آن ساقه سبزرنگ به سرعت تغییر رنگ داده و به زرشکی سیر مبدل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا و راستا هر دو با صدای بلندی بر زمین افتادند؛ اما چون قد راستا بلند بود و ارتفاع کمتری با زمین داشت و افرا هم در حصار آن گیاه ترسناک قرار گرفته بود، هیچکدام آسیبی ندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ ساقههای دور افرا تیرهتر و هر لحظه ضعیفتر و کوچکتر میشدند. به طوری که در آخر چیزی جز تعدادی چوب خشک و شکننده باقی نماند. افرا در میان آنها افتاده بود و نفس نمیکشید. راستا به او نزدیک شد و نگاهش کرد. سپس آرامآرام از آنجا دور شد و لحظهای بعد با گل رنگینکمان، که تنها سه گلبرگ قرمز و ساقهای هفت رنگ داشت، برگشت. او ساقه را از وسط به دو نیم کرد و سپس شیرهی نارنجی رنگی را که از آن خارج میشد، در دهان افرا ریخت. مدت زیادی نگذشت که افرا شروع به نفس کشیدن کرد و چشمانش باز شدند. او با دیدن راستا جیغ بلندی کشید؛ اما تا نگاهش روی لبخند آرامشبخش و چشمان مهربان راستا افتاد، ساکت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا پنجهاش را بلند و به صورت افرا نزدیک کرد که باعث شد افرا بترسد و خود را عقب بکشد. راستا اهمیتی نداد و یک قدم جلو آمد و پنجهاش را روی موهای مشکی افرا که فِرهای ریزی داشت و از شالش بیرون زده بود و تا بالای گودی کمرش میرسید، گذاشت و او را نوازش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با تعجب او را نگاه کرد؛ باورپذیر نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قدر عجیبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سرش را کج کرد و به او خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو... میفهمی من چی میگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سرش را تکان داد و با این کار حرف او را تایید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجیبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه تو حرفهای من رو میفهمی، میتونی بگی گل وهوگون کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سرش را تکان داد و سپس به سمت مرکز جنگل حرکت کرد. افرا نیز وسایلش را که کف زمین افتاده بودند، جمع و او را دنبال کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعدادی آفتابپرست نارنجی که روی شاخه درخت کوتاهی نشسته بودند، شروع به آواز خواندن کردند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-«ما باهم میریم به کوه***اون مکان باشکوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشاره از بوی خوب***بوی رز و بوی عود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجا رنگ و وارنگه***سر تا پاشم قشنگه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد هر سه به رنگ آبی در آمدند و گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هو هو هو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخند زد. او میدانست که آفتابپرستها میتوانند آواز بخوانند؛ اما هیچگاه فکر نمیکرد چنین صدای زیبایی داشته باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرناس راستا او را به خود آورد. ظاهراً به دریاچه رسیده بودند؛ امّا افرا چیزی جز یک سنگ بزرگ و خاکستری نمیدید که راستا کنارش ایستاده بود و به آن اشاره میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا به او نزدیک شد و پنجهاش را پشت او گذاشت و افرا را به سمت سنگ هُل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه کاریه؟ ولم کن، ولم کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا پنجههایش را دور کمر افرا حلقه و او را بلند کرد و در هوا معلق نگه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذارم زمین! داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا او را بالای سرش برد و به سمت سنگ پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا جیغ کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس چشمانش را بست و آماده شد تا صورتش توسط آن سنگ تیز و کشنده، خراش ببیند و بدنش از شدت درد مچاله شود. نباید به آن راستای احمق اعتماد میکرد. باید منتظر درد شدیدی میشد که نتیجهی حماقت خودش بود؛ امّا تنها چیزی که حس کرد، بوی تند چمنهای بنفش بود که ظاهراً فاصلهی چندانی با او نداشتند. با تعجب چشمانش را باز کرد؛ او از سنگ رد شده و وارد مکان جدیدی شده بود! با تعجب بلند شد و به دنیای اطراف خود نگاه کرد. درست جلوی پای او دریاچهی بزرگی از ژلهی شفاف قرار گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با حیرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر میکردم دریاچههای لرزونک توی آسمون هفتم باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حرف به آن نزدیک شد و با انگشت، به آن فشار وارد کرد. دریاچه به نرمی بالا و پایین رفت. لبخندی زد و به سمت جایی که فکر میکرد راستا آنجا ایستاده باشد، برگشت. دربارهی او زود قضاوت کرده بود، آن حیوان به هیچوجه احمق نبود. راستا در نقطهای دور، درست در جنگل و آن طرف سنگ که حال دیگر افرا آن را نمیدید، ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اونجا وایستادی؟ بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیوان عظیمالجثه افرا را میدید که مانند نقاشی روی سنگ حکاکی شده و حرف میزند. او نزدیک آمد و سعی کرد از سنگ عبور کند؛ اما محکم به آن برخورد کرد و بینیاش درد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با تعجب به حیوانی نگاه کرد که لحظهای پیش به دیواری نامرئی خورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونی بیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سرش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهطور ممکنه؟ من که تونستم رد بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفتابپرستها تغییر رنگ داده و صورتی شدند. سپس خواندند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «دختره رفت توی سنگ***پرت شد مثل یک بومرنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقاشی قشنگی شد***با نمک ملنگی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اون جونور گنده چاق***رفت و شد آسفالت با دیوار»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره برای پایان دادن شعرشان سفید شدند و گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هو هو هو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا به آهنگی که میخواندند، فکر کرد. یک نقاشی شده بود؟ بومرنگ و آسفالت دیگر چه بودند؟ ملنگ چه معنایی میداد؟ سمت راستا رفت تا از قضیه سر در بیاورد؛ امّا با فکر اینکه آفتاب پرستها معمولاً شعرهای نامربوطی میخوانند، به سمت دریاچه برگشت و آن را نگاه کرد. درست وسط دریاچه گلی هشتپر، به رنگ بنفش تیره با خطهای نازک زرد روییده بود. خودش بود؛ گل وهوگون بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا هیجانزده یک پایش را بلند کرد و روی دریاچه گذاشت که باعث شد سرتاسرش به لرزه بیفتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب برگشت؛ اگر توی آب دریاچه فرو میرفت، چه؟ دوباره دستش را روی آب فشار داد. آب پایین و سپس بالا رفت و بعد به حالت اولیهی خود برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دریاچه، مثل زمینهای پاتیناژ بود که در زمستان روی آن اسکیت میکردند. با این تفاوت که نرم و دنیای زیرش کاملا واضح بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا عزمش را جمع کرد و یک پایش را روی سطح ژلهای آب گذاشت. دریاچه تکان خورد و بالا و پایین رفت؛ اما اتفاقی برای افرا نیفتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو شروع به قدم زدن در آنجا کرد. زیر پایش لیز بود و تکان میخورد؛ اما او با تمام توانش سعی میکرد تعادل خود را حفظ کند و زمین نخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نمانده بود به گیاه برسد که متوجّه شد آبهای ژلهای زیر پایش تکانهای شدیدی میخورند. با تعجب زیر پای خود را نگاه کرد. کوسهای به سرعت به سمتش میآمد. لبخند خبیثانهاش کاملا واضح بود. افرا جیغی کشید و اقدام به فرار کرد؛ اما لیز خورد و روی زمین افتاد. با وحشت به منظرهی زیر پایش نگاه کرد؛ کوسه هر لحظه به او نزدیک و نزدیکتر میشد و او را بیشتر میترساند. سعی کرد بلند شود؛ اما دوباره لیز خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا دیگر میتوانست تمام دندانهای کوسه را ببیند که به او چشمک میزدند. چشمانش را بست و برای بار دوم در آن روز آمادهی مرگ شد که ناگهان همه جا لرزید و افرا به آسمان بلند شد. با تعجب چشمانش را باز کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ آب ژلهای سوراخ نشده و کاملا سالم بود و زیر آن کوسه از شدت درد به خود میپیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا دوباره روی ژلهها افتاد و به آسمان پرتاب شد. از این که توسط کوسهای ترسناک خورده نشده، نفسی از سر آسودگی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دوم که افرا به روی آب آمد، دستش را دراز کرد و همزمان گل را کند و دوباره به هوا بلند شد. کمکم ارتفاع او با دریاچه کم شد و توانست روی آن بی هیچ حرکتی بنشیند؛ با احتیاط بلند شد و بار دیگر به زمین زیر پایش نگاه کرد؛ از کوسه خبری نبود. سطح ژلهای آب لیزتر شده بود، او خود را کشانکشان به خشکی رساند و روی چمنها پرت کرد. گل همچنان در دستش بود. افرا با خوشحالی آن را در کیفش گذاشته و آماده شد تا خارج شود. به سمتی رفت که راستا آنجا ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر افرا روی سنگ محو شد و کمی بعد او از داخل آن بیرون آمد. راستا با تعجب به سنگ دست کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا به راستا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم اونجا رو دیدی؟ دریاچه رو دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سر خود را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهطور ممکنه؟ من اونجا بودم. داشتم روی دریاچه بالا و پایین میپریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای به فکر فرو رفت؛ اما چون به نتیجهای نرسید، شانهای بالا انداخت و برای نجات جان پسر به راه افتاد؛ راستا از او جلو زد و راه را نشانش داد تا زمانی که هر دو به جایی رسیدند که جنگل تمام و کلبهی افرا در فاصلهای نه چندان دور قرار گرفته بود. افرا با لبخند به راستا نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعاً ازت ممنونم! بیا بریم تو خونهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حرف به سمت خانهاش دوید؛ اما راستا همانجا ایستاده بود و او را نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا به سمت او برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟ چرا نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا خرناس کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متوجه نمیشم! چی میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا تاجی خیالی روی سرش گذاشت و برای خود سبیل کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پادشاه رو میگی؟ به خاطر اون نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستا سر خود را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیوان بخت برگشته به داخل جنگل برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ! کجا داری میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما راستا اهمیتی نداد و در میان درختان تنومند آنجا ناپدید شد. هوا گرگ و میش شده بود و باد خنکی از سمت شرق میوزید. افرا به داخل کلبه برگشت تا پسر را نجات دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ چهطور ممکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالی بود! آنجا هیچکس نبود! افرا چشمش به ملحفهای افتاد که روی پسر انداخته بود. آن را از روی زمین برداشت. یعنی پسر کجا رفته بود؟ زنده شده بود؟ نه! او باید پادزهر میخورد تا نجات پیدا میکرد. افرا بیشتر از اینکه ناراحت پسر باشد، حسرت اتفاقاتی را میخورد که به خاطر آن پسر متحمل شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص ملحفه را روی تختش که از چوب درخت صنوبر ساخته و با حلقههای صورتی گل تزئین شده بود، پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اَه! یعنی کجا رفته؟ من به خاطر اون، پنج تا وهشیته و یک ساقهی بزرگ خطرناک دیدم. یک راستای عظیمالجثه و چند تا آفتابپرست آوازهخون، با دریاچه لرزونک و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت کمکم به این نتیجه میرسید که بعد از ظهر آنچنان سخت و دشواری را نگذرانده است. سعی کرد پسر را از ذهنش پاک کند؛ اما مدام به او فکر میکرد. اگر کسی از عمد او را به زهر وهشیته آغشته ساخته و سپس برگشته بود تا جسد او را بردارد، چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این هم تقریبا غیرممکن بود. آسمانهای خداوند به غیر از آسمان اول که سرزمین انسانها و آسمان ششم که زیر سلطهی راییکا قرار گرفته بود، هیچگاه محل شرک و بدی نبوده است. نمیدانست چه کار کند؟ تصمیم گرفت فردا صبح زود، قبل از مدرسه به قصر پادشاه برود و گزارش اتفاقات اخیر را به او بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد تکالیفی افتاد که باید انجام میداد. به سمت کتابخانهاش رفت و دفتر مشقش را بیرون کشید. باید دربارهی آسمان ششم تحقیقی مینوشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اکثر خانهها، حشرهای به اندازه یک تخممرغ که بالهای بزرگ و براق سبز- آبی رنگی داشت، زندگی میکرد که کار ساعت را برای اهالی آن سرزمین انجام میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن حشرهی سرلک نام، صدای ریز و نازک گوشنوازی داشت (البته عدهای از آنها صدای بلند و گوشخراشی داشتند و مدام جیغ میکشیدند.) از آنها برای خبررسانی به اهالی شهر هم استفاده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سراغ سرلک رفت که روی میز نشسته بود و چرت میزد. او پرهای سرلک که عضوی از بالهایش بودند را نوازش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرلک، سرلک! بیدار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرلک خمیازهای کشید که همچون یک در روغنکاری نشده، صدای جیرجیر میداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟ چرا من رو بیدار کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواستم بدونم الان سرلک چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان سرلک 7 و 45 سالگانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهای آنان 24 سرلک بود؛ مانند روزهای ما که 24 ساعته است؛ اما با این تفاوت که هر سرلک به صد سالگان که در ساعت عادی ما آن را دقیقه میخوانیم، تقسیم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با خود فکر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کتابخونه سرلک 8 بسته میشه، فقط 55 سالگان دیگه وقت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس بعد از آن که، آن لباسهای مردانهی خود را با پیراهن صورتی و روسری سفید رنگ با گلهای رز برجسته و صورتی که تنها لباسهای تمیز و مناسبی که داشت، بودند عوض کرد، از خانه خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام راه را تا کتابخانه، در حالی که پیراهن خود را بالا گرفته بود، دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابخانه مکان زیبایی بود که خرگوشها آن را اداره میکردند؛ اهالی آن سرزمین اعتقاد داشتند که خرگوشها حیوانات باهوشی هستند و این سمت کاملاً سزاوار آنهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد، سرپرست کتابخانه، خرگوش پیری به اندازهی یک انسان بود که گوشهای کوتاه و موهای لیمویی رنگی داشت. او پشت میز نشسته بود و عدهای هم کتاب به دست جلویش ایستاده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سراغ قفسهی کتابهای تاریخی رفت و به خرگوشی که مسئول آن بخش بود و روی یک صندلی که روبهروی قفسههای کتاب قرار داشت، نشسته بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آقا داوود! میشه کتابی دربارهی آسمون ششم به من بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا داوود، دستی روی موهای کوتاه قهوهای رنگش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم! دیر اومدی. امروز تمام کتابهامون در خصوص آسمون شیشم به امانت گرفته شدن؛ مثل این که بچهها برای مدرسهشون تحقیق داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با ناراحتی پوف کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی حتی یک کتاب هم نمونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! همهش رو بردن، باید زودتر میاومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه چند تا کتاب داشتید که اینقدر زود تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهی کتابهایی که در خصوص آسمون شیشم داریم، مجاز نیستن؛ تعداد کتابهای مجازمون هم کمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تحقیقم رو چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه بخوای من میتونم کمکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه از افرا جوابی بخواهد، شروع به صحبت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آسمون ششم، در گذشته به سرزمین کوتولهها معروف بوده. پروشات، پادشاه اون سرزمین، قدرتهای خاصی داشت. اون میتونست با استفاده از ارواح آبی، خوبی رو از بدی تشخیص بده. سرزمین کوتولهها، جای فوقالعاده خاص و زیبایی بود تا اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک سرلک که در همان اطراف بوده، صدایش را صاف کرد و جیغ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرلک 7 و 65 سالگان، سرلک 7 و 65 سالگان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد، به او نگاه کرد و با گذاشتن انگشت اشاره روی دهانش او را ساکت کرد. همه از او حساب میبردند، حتی سرلکهای لجباز و پررو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا داوود گوشهای بلندش را تکان داد و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این سرلک جدید خیلی یک دنده و لجبازه. از صبح تا حالا هر پنج سالگان یک بار، مدام سرلک رو اعلام میکنه. کمکم دارم سر درد میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتید میگفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، بله! همه در اونجا به خوبی و خوشی زندگی میکردن که ناگهان دختری به اسم راییکا به سرزمین کوتولهها حمله کرد. میدونی که! سالهاست که از جنگ چهار فرشته اعظم با الیکا میگذره. آذربانو و خواهرشون الیکا، هر دو از یک خاندان بودن. الیکا در اوج زیبایی و جوونیش تاریکی و آذربانو نیکی رو انتخاب کرد و اون موقع بود که راه دو خواهر از هم جدا شد. الیکا زن گستاخ و زیادهخواهی بود؛ اون تصمیم گرفت تا مُلک آسمونها و زمین رو در دست بگیره و قلمروِ خودش رو داشته باشه؛ اما آذر بانو با کمک سه فرشتهی اعظم دیگه جلوش رو گرفت و اون رو نابود کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کشتن خواهرش براش سخت نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی کتابها نوشته که بعد از اون اتفاق ضربه بدی خورد و تا مدتها خودش رو از بقیه مردم پنهون کرد. ظاهراً از مرگ خواهرش عذاب وجدان داشته و سعی میکرده خودش رو با عبادت آروم کنه. مدتها گذشت و خبری از اون نشد تا اینکه یک روز جبرئیل نازل شد و گفت: «به دستور خداوند بلند مرتبه، چهار پری اعظم آب، خاک، باد و آتش به آسمان هفتم راه یافتهاند و تا زمانی که شرک و بدی از بین رود، باز نخواهند گشت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم تعجب کردن و به محل زندگیِ جناب اَرشیت و ارشنوس و بانوآناهیتا رفتن؛ اما همهشون ناپدید شده بودن. حتی از آذربانو هم خبری نبود. کمکم تمامی این قضایا فراموش شد و مردم دوباره زندگی عادیشون رو از سر گرفتن تا اینکه ناگهان سر و کله دختری به اسم راییکا پیدا شد که ادعا میکرد الیکا مادر و شیطان پدرشه. اون موجودات وحشتناک و خطرناکی به اسم وهشیته رو بهوجود آورد که تواناییهای بهخصوصی داشتن. دُمشون بلند و قدرتمند بود، توانایی پرش چندین متری رو داشتن و زهری از زیر ناخنهاشون ترشح میشد که خیلی کشنده بودن. سرلک خبررسون میگفت که یکیشون امروز اینجا اومده بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی؟ پنج تا بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج تا؟! این غیرممکنه! از دروازه نمیشه عبور کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اینجوریه، پس چهجوری تونستن اینجا بیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرگوش، پنجههای پشمآلودش را روی سبیلهای سفیدش کشید و سپس پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مطمئنی پنج تا بودن؟ اشتباه ندیدی؟ یا مثلا توی خواب نبوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. من مطمئنم که خودشون بودن. اصلا قیافهشون از تو ذهنم پاک نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا داوود با این که میدانست که کسی در آنجا دروغ نمیگوید و این خصلت زشت تنها به راییکا و شیاطین مربوط میشود؛ اما نمیتوانست باور کند که افرا آنها را دیده باشد. او بلوز زیبا و خوشرنگی پوشیده بود که با آن سبیلهای بلند و سفیدش، او را بیشتر به یک کتابدار تشبیه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا داوود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اینطوره، پس چهطور تونستی از دستشون فرار کنی؟ میدونی اونها چهقدر قوی و چهقدر خطرناکن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سعی کرد توضیح بدهد؛ اما با خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه مگه کسی باور میکنه یک راستا من رو نجات داد؟ کی باورش میشه که یک راستا اونقدر باهوش باشه؟ همه فکر میکنن اونها موجودات خنگ و بی مصرفیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا هیچگاه دروغ نمیگفت. او این کار را زشت و شرمآور میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دستشون فرار کردم؛ به سختی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دیگر بیشتر از این ماندن را جایز ندانست و به دنبال این حرف از کتابخانه خارج شد. نمیتوانست جواب سوالهای داوود را بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخرش هم نتونستم یک چیز به درد بخور دربارهی آسمون شیشم پیدا کنم. تحقیق فردا چی میشه؟ جواب خانم سروی رو چی بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرهای بالای سرش غرشی کردند و در دل آسمان رعشهای ایجاد کردند. چیزی نگذشت که قطرات باران، آرامآرام چکیدند و گیاهان تشنهلب را از خود سیراب کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه هنگام بارش باران، مردم از خانههایشان بیرون آمده و فریاد «اللّه اکبر» سر میدادند و خدا را شکر میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا قدمهای خود را تند کرد و به سمت خانه دوید. صدای زنان و مردان شهر را میشنید که با تمام وجود نام خدا را فریاد میزدند. باران کمکم شدید و شدیدتر میشد و چندی نگذشت که به رگبارهای بزرگ و کشندهای مبدل شد که آه از نهاد هر آدمی برمیخواست. صدای رعد و برق دل افرا را به لرزه میانداخت و حال تنها او مانده بود که در میان باران به سمت خانه میدوید؛ کلبهای که گرچه کوچک بود؛ اما سرپناه و محل آسایش و آرامش او بود. فریاد الله اکبر هنوز به گوش میرسید و افرا هم دیگر به کلبه رسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد و وارد خانه شد. سر تا پایش خیس و صورتش هم از شدت ضربات تگرگ قرمز و گونهاش هم کمی زخمی شده بود. حال او از سرما به خود میلرزید و مدام عطسه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ سرلک او را از جا پراند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا الان کجا بودی؟ تو این هوا چیکار میکردی؟ اگه میدونستی چقدر نگرانت شدم. بار آخرت باشه بدون اینکه به من بگی از خونه بیرون بری. نگاه نگاه! ببین چه بلایی سر خودش آورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدن افرا درد میکرد و بسیار خسته بود. او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم اصلا خوب نیست سرلک، ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش کمی تند بود و این گواه حال بدش را میداد. او هیچگاه با کسی اینگونه صحبت نمیکرد، خود را روی تخت انداخت و میان پتوی گرم و نرمش خزید و قبل از آنکه سرلک حرفی بزند، از شدت خستگی به خواب عمیقی فرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای رسا و بلند مردی که ظاهراً بیرون از کلبه ایستاده بود، از خواب پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به دستور پادشاه آمدهایم. در را باز کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خمیازهاش را نیمهتمام گذاشت و با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس از تختش پایین پرید و بعد از اینکه موهایش را زیر شالش پنهان نمود، در را باز کرد. عدهای از سربازان حاکم، سوار بر اسب بودند و یکی از آنها هم جلوی افرا ایستاده بود. قد سربازان سلطنتی بسیار بلند بود و کسی که قدش زیر دو متر بود را استخدام نمیکردند. در برابر آن سرباز تنومند، افرا گنجشکی بیش نشان داده نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز طوطیوار با آن صدای بلندش تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به دستور پادشاه آمدهایم تا شما را به قصر ببریم؛ باید با ما بیایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز دوباره صدایش را بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از کجا بدانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهالیِ دربار آسمان پنجم موظف بودند به گونهای ادبی سخن بگویند و عامیانه حرف زدن، نزد آنها دور از ادب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا از ترس آنکه مبادا سرلک بیدار شود و بهانه بگیرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، باشه! الان میام. فقط صبر کنید لباسام رو عوض کنم، بعد به دیدن شاه بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز مانند رباتی برنامهریزی شده، بار دیگر فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما ما وظیفه داریم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ سرلک افرا را از جا پراند؛ اما سرباز مانند سنگی خشک و بیجان حرکتی نکرد و عکسالعملی نشان نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده اول صبحی؟ چرا اینقدر سر و صدا میکنید؟ بذارید بخوابیم دیگه! افرا تو کجا رفتی؟ اون جا چیکار م...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو پروازکنان، در حالی که غرغر میکرد از خانه بیرون آمد که با سرباز روبهرو شد. او برای حشرهای به آن کوچکی مانند غولی بی شاخ و دم و گرسنه میماند که ممکن بود هر لحظه او را به عنوان ناهار یک لقمهی چپ کند. سرلک گرچه میدانست سرباز به او آسیبی نخواهد رساند؛ اما به خود لرزید و به سرعت داخل خانه برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما باید با ما بیایید. ما شما را به داخل قصر راهنمایی میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لااقل بذارید صورتم رو بشورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کتتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irwww.negahdl.com
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با کلافگی پوف کشید و سپس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب! بریم. من با شما میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز هیچگاه به پایین که افرا آنجا ایستاده بود، نگاه نمیکرد. او به جلو و نقطهای نامعلوم چشم میدوخت و فریاد میزد و اینبار باز همان کار را تکرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسبی برایتان مهیا گشتهاست؛ میتوانید با آن بیایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس مانند اسباببازیهای کوکی شروع به راه رفتن کرد و با حرکاتی خشک، سوار اسبش شد. کسی به افرا نگفت که سوار کدام اسب شود! او چشم دواند و سر انجام اسبی بدون سرنشین پیدا کرد و به سمت آن قدم برداشت. حال با این پیراهن صورتی که چروک گشته بود، چگونه سوار آن حیوان میشد؟ او تا به حال سوار اسب نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چهجوری از این بالا برم؟ قدش خیلی بلنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این حرف از دهانش بیرون آمد، اسب روی زمین نشست و شیهه کشید. افرا با تعجب به اسب مشکی رنگ روبهرویش نگاه کرد. او معنی حرفش را فهمیده بود؟ مگر میشد؟ شاید او هم مانند راستا که همه گمان میکردند حیوانی خنگ و ابله است، اینگونه به نظر میرسید. افرا پایش را بلند کرد و روی زین نشست که همان موقع اسب بلند شد و دوباره شیهه کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نمانده بود که افرا از تعجب شاخ در بیاورد. این اسب خیلی باهوش به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به پیش میرویم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال این حرفش سربازان دیگر نیز فریاد زدند و اسبهایشان را وادار به حرکت کردند. افرا که اسبسواری بلد نبود، با تعجب آنها را نگاه کرد. حال باید چه میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو خم شد و در گوش حیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه میفهمی چی میگم، دنبال اونها برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانست که تلاشهایش بیفایده است؛ اما امتحانش هم ضرری برای او نداشت. با این حرف، اسب شیههای کشید و به دنبال بقیهی اسبها به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا جیغی کشید و افسار اسب را چنگ زد. اگر آن را نگرفته بود، بدون شک روی زمین میافتاد. اسب به سرعت حرکت میکرد و به جلو پیش میرفت، از مغازهها، خانهها، کوچهها و خیابانها عبور میکرد و مردم راه را برایشان باز میکردند و کسانی که افرا را میشناختند با تعجب به او خیره میشدند و سرانجام مدت زیادی نگذشت که به قصر رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسب روی زمین نشست و افرا به راحتی از آن پیاده شد. کنار قصر چشمهی کوچک آبی جوشیده بود و کنار آن گلهای یاسی و بنفشرنگی روییده بودند و تعداد زیادی پروانه دورشان پرواز میکردند. افرا به سمت چشمه رفت و صورتش را با آن شست. سپس سعی کرد لباسهای چروکیدهی خود را مرتب و ظاهر بهتری پیدا کند. او به دیدار پری بزرگ و فرهیختهای میرفت و باید از هر نظر در حضور او زیبا و آراسته به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز بار دیگر فریاد برآورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به قصر میرویم؛ همراه ما بیایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا به تصویر خود در چشمه نگاهی انداخت و پس از آنکه مطمئن شد، همه چیز خوب و مرتب است، به دنبال سرباز به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروازههای قصر در مدت زمان معینی باز میشدند و مردم میتوانستند به دیدن عالیجناب رشادت و همسرشان الینا بروند و از آنها کمک بخواهند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا اطرافش را از نظر گذراند؛ دیوارها بسیار بلند بودند و از پانزده متر تجاوز میکردند. از تمامی دیوارها انشعابهای بلند نازگل تا روی زمین کشیده شده بود و در هر کنج دیوار هم یک درخت بید مجنون روییده و سایهاش همهجا را در بر گرفتهبود. کف زمین با گلبرگهای گل محمدی پوشانیده شده که زمین را یکپارچه صورتی رنگ کرده بود. داخل قصر، درست مثل خارج از آن، زیبا و سرسبز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحشرههای زیادی از جمله پروانه، سنجاقک، قسع، دژم، حیات، کفشدوزک، سرلک و... پرواز میکردند. شش عدد آفتابپرست زیر یک درخت بید مجنون نشسته بودند و آواز میخواندند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یک امیری زان امیران پیش رفت***پیش آن قوم وفا اندیش رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اینک نایب آن مرد، من***نایب عیسی منم اندر زمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن امیر دیگر آمد از کمین*** دعوی او در خلافت بُد همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغل اورن توماری نمود***تا بر آمد هر دو را خشم جهود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مثنوی معنوی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی آفتابپرستهای دربار هم ادبی سخن میگفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد سرباز او را به خود آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از پادشاه رشادت در خواست ورود مینماییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندی نگذشت که صدای پر ابهت مردی به گوش رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داخل شوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال این حرف دروازهها خود به خود باز شدند و چهرهی پادشاه نمایان گردید. آن اتاق را برای انجام امور سرزمین پادشاه آماده کرده بودند و وی در آنجا به تنهایی مشغول بررسی طومارهایی میشد که میزان برداشت محصول، مرگ تعداد حیوانات و حشرات، مبلغی که برای کمک به کودکان بیبضاعت جمعآوری شده بود و... را داخل آن نوشته بودند و کسی بدون اجازهی او حق ورود به آنجا را نداشت؛ زیرا ممکن بود تمرکز شاه برهم ریزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا به داخل قدم نهاد. آنجا برخلاف مناطق دیگر قصر، خالی از هرگونه گل و گیاهی بود. ظاهراً پادشاه نمیخواست بگذارد چیزی حواسش را برهم زند؛ زیرا ممکن بود در جمع و تفریق ارقام مالیاتی اشتباهی کند. او درآمد سالیانه حکومت را به چندین دسته تقسیم میکرد و هر کدام از آنها را برای انجام کاری کنار میگذاشت. هر دسته شامل انشعابهای دیگری میشد که با دقت و گزینش زیادی نوشته شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با دیدن عالیجناب سرش را خم کرد و احترام گذاشت. او این مرد مهربان را، مانند پدر نداشتهاش دوست میداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرشادت دستی به ریشهای قهوهای رنگش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدانی چرا به اینجا احضار شدهای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر، نمیدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا میدانست که باید در حضور شاه ادبی صحبت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقات تازهای در راه است؛ راییکای پلید قصد دارد قفل دروازهی میان آسمان پنجم و ششم را بشکند. وی تا حدودی موفق بوده است و توانسته است وهشیتهای را به اینجا روا دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما عالیجناب، من خودم دیروز پنج تاشون رو تو جنگل دیدم. اونها میخواستن به من حمله کنن؛ اما یک راستای مشکی اومد و من رو نجات داد. اوه، راستی! به نظر میرسید از شما میترسه؛ چون وقتی میخواستم از جنگل خارج بشم، دنبالم نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو لحن ادبی خود را فراموش کرده بود و عامیانه سخن میگفت. چهرهی پادشاه به یکباره درهم رفت و این باعث شد که افرا دیگر سخن نگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالیجناب چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یک راستا نجاتت داده است؟ او با تو از جنگل خارج نشده است چون از من میترسد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کنید نمیخواستم ناراحتتون... یعنی ناراحتتان کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه نگاه جستجوگرانهاش را به او دوخت. این دختر از چه حرف میزد؟ مگر راستا میتوانست با پریها ارتباط بر قرار کند؟ بدون شک چیزی در درون این دختر، او را از بقیه متمایز میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستا متوجه سخنان تو میشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با تردید پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله عالیجناب. او حرفهای من را میفهمید؛ گرچه خودش نمیتوانست حرف بزند؛ اما با زبان اشاره چیزهایی را به من میفهماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه چیزهایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب... او مرا به دریاچهی لرزانک برد تا بتوانم گل وهوگون را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرفهایت بسی عجیباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدانم، میدانم. من هم مثل شما فکر میکردم آنها کودناند؛ اما آن راستا با من ارتباط برقرار کرد. او مرا به مکانی برد که تنها در...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند سربازی او را ساکت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهزاده اجازهی ورود میخواهند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داخل شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهای پشت سر افرا باز شدند. او برگشت تا شاهزاده را ببیند. پسری قد بلند، با پوستی سبزه و چشمان درشت قهوهای، روبهروی او ایستاده بود. چه چیز این چهره، او را برای افرا تا این حد آشنا میساخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سر خم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درود بر شاهزاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه تبسمی نمود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش آمدی شهاب! بیا اینجا بنشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب لبخند گرمی زد و تعظیم کرد. سپس به سمت جایگاهش در کنار شاه رفت و نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه: همانطور که گفتم؛ حوادث زیادی در راه است. راییکای پلید، قصد حمله به آسمانهای زیرین را دارد و در تلاش است تا دروازه را بشکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا فکر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه اینها چه ربطی به من داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از آنجایی که ما تصمیمهای خود را، بر مبنای خواست خداوند انجام میدهیم؛ از پنج آسمان گرد هم آمده و با استفاده از پیشگویی، با خداوند ارتباط برقرار کردیم تا راه چارهای بیابیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ سرلکی، خارج از اتاق به گوش رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرلک شش و یازده سالگان است؛ سرلک شش و یازده سالگان است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و خداوند تو را به ما نشان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای افرا بالا رفتند. با انگشت به خودش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش سرشار از تعجب بود. شاه با بستن چشمانش حرف او را تایید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما... آخه چهطور ممکنه؟ من فقط یک دختر معمولیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاه: صبر داشته باش؛ هنوز تمام نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا فکر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشان را به یاد نمیآورید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حرف به شهاب اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برایم بسیار آشنا هستند؛ اما گمان نمیکنم او را قبلا دیده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشان شاهزاده شهاب، فرزند شاه آتور، فرمانروای سرزمین ستارگان هستند که پس از پیشگویی آمده بودند تا شما را به آسمان چهارم ببرند؛ اما ظاهراً توسط وهشیتهی خونخواری آسیب میبینند. سربازان ما، ایشان را مییابند و به قصر میآورند. او توسط طبیبان قصر درمان شده و سلامتی خود را به دست میآورند و حال در حضور ما نشستهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با تعجب به شاهزاده نگاه کرد. دیگر از درد و رنج در چهرهی او خبری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهزاده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نمایندگی از سرزمینم آمدهام، خوشبختم بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همچنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپادشاه: حال مرخصید! بهتر است هر چه سریعتر اقدام به رفتن کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا تعظیم کرد و سپس از آن جا خارج شد. به دنبال او شاهزاده هم بیرون آمد و پابهپای او قدم برداشت. اولین بار بود که افرا با پسری همقدم میشد؛ سرش را پایین انداخت و با انگشتانش بازی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی هست که بخوای با خودت بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سرش را بالا گرفت و به شهاب نگاه کرد که به جلو خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما ادبی صحبت نمیکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی سرزمین ما همه عامیانه صحبت میکنن، تعجب میکنم که نمیدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به افرا نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این قضیه شامل بعضی از آسمونها میشه؛ توی سرزمین ما همه عامیانه صحبت میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جالبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتم میگفتم، هر وسیلهای که برای سفر نیاز داری رو بردار. سرلک ده هم به قصر برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونید چرا من انتخاب شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچکس نمیدونه، این خواست خدا بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس... خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حرف از قصر بیرون آمد و پا به طبیعت گذاشت. مردم از خواب بیدار شده و روز خود را شروع کرده بودند. عدهای پوناسهای خود را به چراگاه میبردند و تعدادی زن جلوی در خانههایشان لواشک تمشکی میفروختند. به مناسبت عروسی دختر یکی از عالمان سرزمین، جشن بزرگی برپا شده و همه دعوت شده بودند؛ تعداد زیادی زن و مرد در جنب و جوش بودند تا بتوانند بساط شور و نشاط را تا شب برپا کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز زیبایی بود و ابرهای نرم و پفکی در آسمان حرکت میکردند و گاهی هم جلوی خورشید را میگرفتند و از نور آن میکاستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد مهربانی به گلهای خود آب میداد و با آنان به نرمی صحبت میکرد و گلها با تکان دادن برگهای خود رضایتشان را اعلام میکردند. چنین گلهایی تنها در آسمان پنجم به چشم میخوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخندی زد و راه کلبه را در پیش گرفت. محلی دور از شهر، ساکت و در کنار جنگل؛ درختان آنجا آنچنان بلند بودند که سایهشان دور کلبه را احاطه کرده بود، گویا میخواستند از این کلبه در برابر هرچیز خطرناکی حفاظت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرلک مدام دوروبر کلبه پرواز میکرد و زیر لب غر میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دست این دخترهی سربههوا. دیشب که دیر اومد، امروز هم که سربازها بردنش، حالا هم که نیومده. معلوم نیست کجا رفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا دواندوان خودش را به او رساند: «هی! سرلک!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بالاخره اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای سرلک باورت نمیشه چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرلک با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باش باورم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم هم هنوز نمیتونم باور کنم. اصلا چنین چیزی غیرممکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره میگی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز شوکهام. آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرلک جیغ زد: «بگو دیگه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلیخب، خیلیخب! حالا چرا عصبانی میشی؟ من باید به آسمون چهارم برم. باورت میشه؟ خدا من رو انتخاب کرده تا راییکا رو نابود کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرلک اول با تعجب به او نگاه کرد؛ اما چندی نگذشت که شکم خود را گرفت و شروع به خندیدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir