رمان دنیای ماورایی به قلم گلشن امریی
ژانر : #تخیلی #هیجانی #عاشقانه
خلاصه :
داستان دربارهی یه دخترِ یه دختر که تو عشق شکست میخوره شب که میخوابه اصلا با خودش فکر نمیکنه صبح که از خواب بیدار میشه مکان و زمان و دنیا و سرنوشتش تغییر میکنه دختری که .......
با صدای جیغ یک نفر از خواب بیدار شدم، اون هم هراسون.
زمان و مکان یادم نبود، یک لحظه که به خودم اومدم یادم اومد چی شده.
ساعت نه صبح بود
تو آینه به خودم نگاه کردم دختری سفید نه سفید مثل ماست سفیدی که نزنه تو ذوق چشمایی آبی که گاهی طوسی گاهی سرمه ای البته هررنگ در مواقعی خاص مثلا الان که نه عصبانیم نه خوشحال آبی درمواقع عصبی سرمه ای درمواقع شادی طوسی خودم که عاشق چشمهامم، دماغی که دوسال پیش به خاطر ضربهش خورد عملش کردم البته نه به طور ضایع خیلی معمولی جوری که تا زیاد دقت نکنی متوجه نمیشی، موهایی که تا یه وجب زیر باسنمه به رنگ خرمایی، ابروهایی به همون رنگ باقدی به اندازه ۱۷۵ و وزن ۶۶ کیلو جز افراد قد بلند و مانکن به حساب میام.
تک دختر یه خانواده پولدار هستم که البته خانوادم خیلی خاکی هستن و هرکی برای اولین بار ببینتشون اصلا متوجه پولدار بودنشون نمیشه.
این ثروت همش از زحمت پدرم هست چون پدربزرگم اصلاً ارثی به پدرم نداد و همش رو داد به عموم پدرم به دلیل اینکه با مادرم ازدواج کرده بود از ارث محروم شد، چون مادرم از خانواده های ثروتمند نبوده ولی فقیرم نبوده پدر بزرگم یه دکتر اطفال بوده که دکتر خانوادگی خانواده پدریم بوده.
موهامو با یه کش بستم و به سمت در اتاقم رفتم.
در اتاقم رو باز کردم و به دورو برم یه نگاه کردم خونه ی ما دوبلکس بود.
اتاق من طبقه بالا بود، بالا ۷ تا اتاق قرار داشت که یکی اتاق من بود، یکی کتابخونه و بقیه اتاق مهمان بودن.
پایین هم دو تا اتاق داشت که یکیشون اتاق پرو مادرم بود و اون یکی اتاق مخصوص عزیز بود واسه زمانی که میومد خونمون.
عزیز مادربزرگ مادریم بود، یه پیرزن مهربون و دوست داشتنی که خیلی دوسش دارم.
. خواستم از پله ها پایین برم که چشمم به نرده ها خورد که میگفت بیا بغلم منم به حرفش گوش دادم و رفتم نشستم روش و سر خوردم به سمت پایین.
-یوهو...و .
وقتی رسیدم پایین رفتم سمت آشپزخونه دیدم مامان و بابام نشستن و میخوان صبحونه بخورن تصمیم گرفتم یه خورده شیطنت کنم به خاطر همین داد زدم سلام صبح بخیر مامانم که از ترس رنگش پریده بود ولی بابا عادت داشت آخه هروقت میدیدم حواسش نیست میترسوندمش. مامانم گفت:
-آخه الهی من کفنت کنم چرا اینجوری میکنی؟ نمیگی من سکته میکنم ها؟
منم رفتم سمتش و لپشو بوسیدم و گفتم:
-الهی دورت بگردم خدا نکنه سکته کنی الهی این شوهرت به قربونت.
تا این حرف از دهنم دراومد مامانم گفت:
-اه...ه! خدانکنه لازم نکرده از شوهر من مایه بزاری برو بشین صبحونتو بخور.
بااین حرف بابا عاشقانه نگاش کردو گفت:
- الهی من به قربونت... .
پریدم وسط حرفشونو گفتم:
- اولاً که بچه نشسته ثانیاً من گشنمه خواب بد دیدم دارم ضعف میکنم.
مامانم گفت:
-چه خوابی؟
گفتم:
-خواب دیدم من و تو بین گلهای گرگ گیر افتادیم بابا هم هرچی میکنه نمیتونه نجاتمون بده بعد... وسط حرفم تلفن زنگ خورد مامانم رفت تا جواب بده.
تا مامان بیاد یه صبحانه خوردم که مامانم رو باحالت شکست خورده ها دیدم ازش پرسیدم: -چیشده؟
مامانم گفت:
-وانیا مامان صورت گرگا رو ندیدی؟
با تعجب و چشمای ور قلومبیده گفتم:
-نه چطور؟
با حالت زاری گفت:
-الان زن عموت بود زنگ زد. گفت تا چهار ساعت دیگه اونجاییم .
مامانم این حرف رو جلوی بابام زد ولی چون بابام عاشقانه مامانم رو دوست داشت چیزی نگفت.
وای خدا یعنی فرهاد منم میخواد بیاد؟
آخ جون،ایول.
با حرفی که مامانم زد قشنگ پنچر شدم.
مامانم با حالت تهدید مانندی گفت:
-وانیا پاشو چقدر میخوری مثلا ۱۹ سالته. بلند شو کمک منو بتول خانم خونه رو تمیز کن.
(بتول زن باغبونمون بود که تو کارای خونه به مامانم کمک میکرد در عوض بابام هم به شوهرش هم به خودش حقوق میداد )
گفتم:
-وای مامان من نمیتونم. خواهش میکنم منو عفو کنید!
ولی بانگاهی که مامانم بهم کرد سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقم تا لباس کار بپوشم.
نگاه مامانم نشون دهندهی این بود که اگه نری عصبانیت اومدن عمت به اینجا رو سر تو خراب میکنم.
بعد از پوشیدن یه تیشرت گشاد. گشاد که میگم واقعا گشادها چهار سایز بزرگتر از خودمه این و برای کارگری خریدم که رنگش لیمویی بود با یه شلوار راسته مشکی پوشیدم.
موهام و با یک گیر جمع کردم، بعد یک روسری دورشون بستم و رفتم پیش مامانم؛ اونم گفت دستمال کشی خونه با منه منم با بدبختی افتادم به جون خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دوساعت و نیم تموم شد که مامانم یک جارو داد دستم و گفت که اتاقم و تمیز کنم اونم یک ساعت طول کشید فقط یک ساعت به اومدن مهمونا مونده بود منم سریع رفتم حموم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرویس بهداشتی و حموم هر اتاق جدا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون رفتم جلو آینه طبق عادت همیشگیم اول موهام و خشک کردم بعد از کرم مخصوصم استفاده کردم، بعدش میرسید به سخت ترین کار یعنی انتخاب لباس رفتم جلوی کمدم ببینم چی بپوشم که چشمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لباسی افتاد که خودش برام خریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسی به رنگ آبی که خیلی زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس تشکیل شده از یک شومیز و دامن آبی خوشگل با یک شال سفید که گلای آبی داره به همراه صندلهام رو پوشیدم و بعد از زدن یه برق لب رفتم سمت در.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا دستم به دستگیرهی در رسید یک تصویر اومد جلو چشمم، یک دختر بچه که لباس پرنسسی پوشیده وچند تا گردنبند و انگشتر به همراه یک تاج به خودش آویزون کرده بود؛ داشت میدوید توی گلها و داد میزنه《مامان کمک.》بعد تصویرها از بین رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا! این چرت و پرتها چیه من میبینم آخه؟ در رو باز کردم از سر و صداشون مشخص بود که اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی از پله ها رفتم پایین اما وسط پلهها یه لحظه هنگ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا چی میبینم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون فرهاده که شراره رو بغل کرده؟ اونم کی شرارهای که همیشه میگفت بدم ازش میاد الان دست انداخته دور کمرش و کنار خودش نشوندش!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا حالم بد بود ولی باید میرفتم جلو تا بفهمم ماجرا چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پایین و بعد از سلام کردن قیافهی ناراحت مامان و قیافهی پیروز زنعمو رو دیدم ولی باحرفی که زنعموم زد دنیا رو سرم خراب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنعمو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir!وانیا جان عروسمو دیدی؟ بهشون تبریک نمیگی؟ آخرش پسرم سر عقل اومد و با شراره عقد کرده. وای نمیدونی که چقدر خوشگل شده بودن واقعا همه خوشحال بودن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حرفهای زنعمو رو گوش ندادم و روی مبل کنار بابام نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام دستم و گرفت و فشار داد این یعنی من پشتتم، حواسم بهت هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نگاه به فرهاد کردم ولی اون همه ی حواسش به شراره بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعتی نشستن بعد رفتن توی اتاقها استراحت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدترین چیز این بود که فرهاد و شراره توی اتاق بغلی من بودن و این یعنی بدبختی، رفتم توی اتاقم دراز کشیدم روی تختم داشتم دق میکردم. حالا که تنهام اجازه دادم اشکام سرازیر شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام داشت سنگین میشد از بس که گریه کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی یک لحظه حس کردم هوای اطرافم سرد شده، بعد دوباره با خودم گفتم دیوونه هم که شدی رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی یک صدایی شنیدم هر چی خواستم بلند شم نتونستم صدا با آرامش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم باش تا وقتی من اینجاهستم تو نمیتونی تکون بخوری! اومدم که ازت یه سوال بپرسم دوست داری با من بیای به یه سرزمین دیگه جایی که نه فرهاد نه شراره هیچکس نباشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه میشد؟! من که از خدام بود از اینجا برم پس سرم رو آروم و به زور به معنی تایید تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه پس چشمهات رو ببند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بستم با بسته شدن چشمهام حس کرد روی هوا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم چشمهام و باز کنم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به هیچ وجه چشماتو باز نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه زمین رو زیر پام حس کردم صدا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان میتونی چشمهاتو باز کنی چشمهام رو که باز کردم حیرون شدم چطور ممکن بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن توی یک چمنزار بزرگ بودم؛ و یک جایی که اصلا به چشم ندیده بودم تا الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به اطرافم انداختم که سمت چپم یه پیرمرد جذاب با لباس عجیب دیدم ترسیدم یه قدم رفتم عقب که با آرامش و لحنی که اعتماد آوم رو به خودش جلب میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آروم باش اینجا سرزمین من هست ترس هم نداره. الان باید به شهر بریم بهتره لباسهات رو تغییر بدم چون اینجا لباسهاش با زمین فرق داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟ لباسهاش با زمین فرق داره؟! ازش پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اینجا زمین نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم درجوابم یک نه گفت و بعد زیر لب چند تا کلمه عجیب و غریب گفت که اصلاً نفهمیدم چی گفت. بعد از تموم شدن حرفاای زیر لبیاش حس کردم بدنم سنگین شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه که کردم دیدم لباسهام تغییر کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهام با یک لباس پرنسسی زیبا تغییر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه از زیباییش دهنم واموند و همه چیز رو فراموش کردم، دوطرف دامن لباس روگرفتم و شروع کردم به دور خودم چرخیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا خوشحال بودم چون به یکی از آرزوهام رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق روبه مرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا ممنونم آقا شما منو به یکی از آرزو هام رسوندین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تشکر لازم نیست، دوست داری خودت رو توی آیینه ببینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به معنی آره تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون یک بشکن زد و آیینهای جلوم ظاهر شد بادیدن خودم ذوق کردم و پریدم هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به خودم اومدم و پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا کجاست؟ اصلاً تو کی هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم در جوابم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من مسئول محافظت از تو بودم. وقتی که دیدم در زمین قلبت شکست تو رو به این سرزمین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت تعجب فراوان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مسئول محافظت از من! اصلا تو چی هستی؟ چرا باید از من محافظت کنی؟ بعدش هم اصلاً تو خودت نیاز به محافظت داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار بهش برخورد، ولی به من چه، یه بشکن زد که قیافش تغییر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم از تعجب باز موند، یک پسر جوون(جوان) و خوشگل و مامانی اصلاً همه چی تموم مثل ماه شب چهارده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلند یعنی خیلی بلند، چشمهایی آبی و عسلی نمیدونم بین این دوتا، دماغی متناسب باصورتش و لبای گوشتی ناناز با هیکلی چهار شونه انگار ۳۰ سال روشون کار کرده ولی خودش بهش میومد ۲۷ سالش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا این شبیه یه غوله با این هیکلش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم دیدش میزدم که با تیکهای که اتداخت از دید زدنش چشم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیدزدنت تموم شد؟ بیا باید بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میشه اسمتو بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تراویش، حالا بیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآماده سوال کردن بودم که یهو هرچی کردم یادم نیومد چه سوالی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا داشتم اذیت میشدم یعنی چی دنبالش به راه افتادم بعد از یک ساعت پیاده روی به یک شهر رسیدیم که همه لباس عجیب غریب پوشیده بودن مثل من و تراویش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره تراویش به راه افتاد منم دنباش رفتم تا به یک قصر بزرگ رسیدیم تراویش یه چیزی رو نشون سربازها داد که دروازه رو باز کردن ما هم رفتیم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک سالن که رسیدیم تراویش با حالت دستوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینجا وایسا تا بیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نگاه به دور و برم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدورم پر از تابلو بود، چشمم به یک عکس افتاد. وای خدا! چه خوشگل بود. یک خانم و آقای زیبا که خیلی خوشگل بودن. خیلی خیلی، از چهرشون مهربونی میبارید وای قلبم توی دهنم بود. نمیدونم چرا ولی... حس خاصی به اون دونفر توی عکس داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو عکس داشتم شنا میکردم که با صدای تراویش به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غم خاصی توی صداش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینا امپراطور و ملکه هستن. اونا رو به دلایلی گروگان گرفتن نزدیک به ۲۰سال هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه جالب منم نزدیک به بیست سالم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی ولش کن ولی بدبختا بیست ساله زندانین هی خدا! خودت بهشون صبر ایوب بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبال تراویش رفتم که به یه اتاق رسید. با صدای آرومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان که میریم تو حرف اضافه نمیزنی! هرچی سوال داشتی اومدیم بیرون خودم بهشون جواب میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا؟! باید قول بدی که روی حرفت میمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با لحنی که ته خنده داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قول میدم. حالا بیا بریم تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رفتیم تو یه پیرزن دیدم بهش میاومد80، 90سالش باشه روی یه صندلی نشسته بود، وقتی منو دید بلند شد وباگریه بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لهی دورت بگردم بلاخره اومدی؟ دیکه داشتم از دوری تو و پدر و مادرت دق میکردم. خداروشکر تو برگشتی اینطوری پدر و مادرت هم بر میگردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید جشن بگیریم باید همه رو خبر کنیم که بلاخره انتظار به پایان رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد به تراویش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تراویش به جارچی بگو همه رو به قصر دعوت کنه! به مسئول تدارکات هم بگو حواسش به همه چی باشه. ازش یه جشن بزرگ میخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که من تو بغلش بودم داشت این حرفهارو میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا ولی توی بغلش آروم بودم، انگار بوی مادر بودن رو داشت برای این آرامش حاضر بودم جونم و بدم واقعا آروم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه حرفاش تموم شد ازم جدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای خدا مرگم بده! چرا من تو رو سر پا نگه داشتم بیا، بیا بشین پیش خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنارش روی اون تخت بزرگ که صندلی شاهانهای بود و جای سه نفر رو داشت نشستم. تراویش هم روی صندلیهایی که جلوی تخت بود نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ماریا مادربزرگ تو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟! مادربزرگ؟! چی داره میگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم همین رو ازش بپرسم که یادم افتاد تراویش گفت بعداً جواب سوال هام رو میده پس صبر کردم و چیزی نگفتم حدود یک ساعت با من درد و دل کرد که تراویش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماریا وانیا خسته هست، باید استراحت کنه بقیه حرفها رو بزار برای بعداً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای راست میگی. دخترم بهتره بری استراحت کنی تراویش اتاقت رو بهت نشون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جامون بلند شدیم و به سمت در حرکت کردیم. البته فقط من و تراویش بعد از اینکه خارج شدیم جلوی تراویش رو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا جواب سوالهام رو ندی ولت نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، بیا بریم به اتاقت تا برات توضیح بدم! دنبالش رفتم تا به یک اتاق رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار دختر جوان دراتاق به حالت خمیده یا احترام وایساده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش روبه دختری که جلوتر از اونها وایساده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ندیمه پری ایشون بانو وانیا هستن از این به بعد تو ندیمه شخصی ایشون هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری هم احترامی گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد روبه من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدید بانوی من، من پری ندیمه مخصوص شما هستم هر امری بود در خدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد این حرف به دوتا ندیمه که ردیف دوم بودن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظر چی هستین در رو براشون باز کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونهام در رو باز کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به همراه تراویش به داخل رفتم، یک اتاق کاملاً سلطنتی، یک تشک که یک میز چوبی قهوهای جلوش بود، مکانی برای نشستن من بود و چند تا خرت و پرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشخص بود این اتاق برای زمانی به غیر از استراحتم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک در اونجا بود رفتم و درش رو باز کردم، درش ریلی بود داخلش یک تخت سلطنتی بود جلوی تخت میز آرایشی بود، دوتا در توی اتاق قرار داشت در اول رو که باز کردم حموم و دستشویی بود در دوم هم اتاق لباس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل رفتم و در کمدهاش رو باز کردم پر از لباس، کفش و زیورآلات بود؛ البته از نوع عجیب و غریبش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از فضولی کردنم یادم افتاد که تراویش اونجا بوده واقعا خجالت کشیدم، ولی باحرفی که تراویش زد از خوش حالی و ذوق مردم. با لحنی پر محبت و عاشقانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی به قربون فضولیت خواهری! آفرین همین جوری پیش برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر اینکه تک بچه بودم و عاشق این که یک برادر بزرگتر داشته باشم خیلی ذوق کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم داداشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم که چشماش برق زد از خوشی و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمت بیبلا بیا تا برات تعریف کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتم نشستم رو تشکی که پشت میز بود و اونم نشست روی تشکی که جلوی میز گذاشته بودن، بعد شروع کرد به تعریف کردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سالها پیش یک نفر از امپراطورهای ما به زمین میاد و عاشق دختری میشه با اون ازدواج میکنه و دروازهای برای ورود به این جهان رو برای زمینیها باز کر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اون دختر که اسمش مریم بود گفت که ما جزء افراد ماورایی هستیم، اونم قبول کرد و به اینجا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش و گفتم دروازه ماورایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با آرامش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوالات رو در آخر جواب میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه چیز خوب بود. ملکه مریم صاحب فرزندی شد به نام آرشام، ایشون مثل پدرشون قدرت ماورایی داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یک روز به دلیل یک سری اتفاقها امپراطور دستور داد که دروازه رو ببندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدها متوجه شدیم ملکه مریم به امپراطور نامردی کردن و از الماس های اینجا به زمین انتقال میدادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامپراطور دیگه با ملکه صحبت نکرد ولی حواصشون بهشون بود تا اینکه امپراطور بیمار شدن و فوت کردن، ملکه دووم نیاوردن و بعد از یک هفته ایشون هم فوت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانشین ایشون امپراطور شد ایشون همسری از سرزمین خودشون انتخاب کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشون بعد از چهار سال صاحب فرزندی شدن که خیلی پاک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشون جانشین ملکه اعظم بودن تا این موضوع به گوش مایک امپراطور شیاطین افتاد؛ به اینجا حمله کردن امپراطور دخترشون رو به زمین فرستادن و اون و به خانوادهای که صاحب فرزند نمیشدن دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این کار شیطان عصبی شد و ایشون رو به همراه ملکه به عنوان گروگان برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا زمانی که اون دختر رو بهم ندین اینها پیش من میمونن و شما رو دچار طلسمی میکنم که هرکی قصد داشت عاشق بشه بمیره اینجوری خیلی از افراد مرده بودند، ولی من به دستور امپراطور محافظ اون دختر بودم تا وقتی که بیست سالش شد اون رو با خودم به اینجا بیارم، تا جون مردم رو نجات بده. و اون دختر تو هستی، آره وانیا اون دختر تویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت و چشمهایی از حدقه بیرون زده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی من؟! زده به سرت چی داری میگی؟ اینا همش دروغه اصلاً این چیزایی که تو داری میگی یک افسانه هست، ههع من که باور نمی کنم. فکر کردم عصبی بشه ولی آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه یه چیزی رو نشونت میدم ولی بعدش دیگه باید بدون سوال استراحت کنی و اینکه حرفمو باور کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم که فکر میکردم دروغ میگه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تموم شدن حرفم دیدم که تراویش دوتا بال از توی پشتش درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً باورم نمیشد یعنی اینها حقیقته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا بال بزرگ سفید خوشگل بلند شدم و رفتم نزدیک تر دستم و بردم سمت بالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه واقعیه یه پرشو کشیدم که تراویش با درد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ چکار میکنی؟ دردم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه مطمئن شدم که همه چیز حقیقت داره. یک لحظه یه چیزی یادم اومد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو میگی محافظ منی یعنی زمانی که ۱۲ سالم بود و ماشین میخواست بهم بزنه تو بودی که من و کشیدی عقب؟! آخه اونجا کسی نبود که من و نجات بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش لبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره من بودم. الان هم بگم بهت که برو بخواب که فردا روز سختی هست چون چند الهه قرار بیان و باهات حرف بزنن! راجب چی هم بعداً میفهمی، برو بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به زور من رو برد سمت اتاق خواب و من و نشوند روی تخت با فشاری که به شونم آورد دراز کشم کرد بعد پتو رو روم انداخت و یک وردی رو خوند که چشمام سنگین شد و خوابم برد یک خواب آروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک خواب آروم و بدون رویا فرستادمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا الان هم به زور جلوی تفکراتش رو دربارهی فرهاد رو گرفتم و همچنین جلوی سوالایی که میخواست ازم بپرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی خواب خیلی مظلوم بود ولی هیچکس به اندازهی من نمیدونست که علاوه بر مظلوم بودن شیطون و خانم هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون سروصدا بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم از اتاق اصلی هم رد شدم؛ در رو باز کردم و به ندیمه پری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو پشت در شاید به چیزی لازم داشته باشه حواست بهش باشه نزار کسی بهش آسیب برسونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم قربان حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اونجا دور شدم و به سمت اتاقم رفتم. وقتی به اونجا رسیدم ندیمه مخصوصم در روباز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا خسته بودم به همین دلیل راهم و به سمت اتاق استراحت کج کردم خودم و باهمون لباسها روی تخت انداختم، تا چشمهام رو بستم چهرهی وانیا اومد جلو چشمم واقعا دوستش دارم یعنی کسی نیست که خواهرش رو دوست نداشته باشه. وقتی که اون فرهاد نامرد با شراره اومد داخل حال وانیا اصلاً خوب نبود و من دلم میخواست گردن فرهاد رو بشکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه پسرهی نامرد وقتی این ماجرا رو دیدم با تماس ذهنی به ماریا که مادربزرگ ما و ملکه مادر این سرزمین هست و بعد از امپراطور و ملکه امور قصر و کشور رو به عهده گرفته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وانیا جاش خوب نیست و لازمه که برش گردونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه بیست سالش شده و وقت برگشتش برش گردون که یک کشور و پدر و مادرش بهش احتیاج دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن وانیا رو برگردوندم وانیا هنوز نمیدونه که خواهر منه پس نباید زیاد اذیتش کنم، فردا بهش میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی خدا یاد پدرم افتادم وقتی که شیطان داخل قصر شده بودگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسرم هوای خواهرت رو داشته باش تو از الان محافظ خواهرتی هرگز جای خواهرت رو به کسی نده تو مثل مادرت قدرت جادوگری رو داری ولی خواهرت مثل مادر جدم یک الهه هست، ولی الهه آب و خاک نه الهه اعظم هست اون میتونه تمام غناصر رو کنترل کنه و خیلی قدرتهای دیگه... وقتی بیست سالش شد برش گردون و کمکش کن تا نیروهاش رو بشناسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش با کمک اون اول کشور بعد ما رو نجات بدین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف من رو به کمک یک ورد به اتاق مادربزرگ فرستاد وقتی اونا رو بردن دیگه تنها کاری که میتونستم بکنم محافظت از خواهرم بود که با تموم جون و دل انجامش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوانیا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قلت زدم که از رو بلندی پرت شدم پایین. چشمهام و که باز کردم دیدم از روی تخت افتادم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم همه چیز یادم اومد، صدای یک نفر رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو حالتون خوبه؟ اتفاقی افتاده؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو اجازه میدین بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم چیزی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس صدای چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نیست از روی تخت افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حرفم دیدم که در باز شد و یک نفر با عجله اومد داخل اتاق با دیدن قیافش فهمیدم پری هست، ندیمهی مخصوص.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای بانو چیزیتون که نشد؟ حالتون خوبه پزشک رو خبر کنم؟... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش با خندا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته دختر!؟ آروم چیزی نشده به دکترم نیاز ندارم فقط گرسنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین و باحالت بچگونهای گفتم که با تعجب نگام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم بانو الان میگم براتون صبحانه بیارن، ولی بانو رفتارتون رو باید تغییر بدین چون برای یه بانوی سلطنتی افت داره اینطور صحبت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرفش احترامی گذاشت و رفت بیرون تا صبحانه بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتم تو فکر درست میگفت باید تو رفتارم یه تغییری بدم، اما نه از اون لحاظی که ندیمه پری گفت از لحاظ دیگهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شیطانیای روی لبهام شکل گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اون روی منم میبینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سراغ کمد توی اتاق که پرش لباس بود یک دونه دراوردم تا بپوشم که تنهایی نتونستم؛ برای همین داد زدم کسی اون بیرون هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم دونفر از ندیمه ها که معلوم بود مقامشون از پری پایین تر هست اومدن داخل و احترام گذاشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بانو امری دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیتونم تنهایی لباس بپوشم میتونید کمک کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو با گفتن البته اومدن سراغم و کمک کردن لباس بپوشم، بعدش منو روی صندلی نشوندن و با وسایلی که اونجا بود موهام و به صورت بافت از پشت درآوردن، بعد به یک صورتی جمعش کردن و یک گیره از داخلش رد کردن مثل فیلمای کره ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا برام جالب بود بعد یک گردنبند که از یاقوت بود به همراه گوشوارهاش رو بهم آویزون کردن بعد یک انگشتر به رنگ آبی که ست گردنبند بود رو دادن تا دستم کنم؛ واقعا زیبا بود با اتمام کار یک سایه و رژ آبی هم برام زدن انگار یک پری بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز آبی واقعا همه چیز خوشگل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب دیگه آماده شدم، حالا باید بلند شم و برم سراغ عوض کردن نقشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون اونجا صبحانه حاظر بود، شروع کردم به خوردن البته همشون عجیب بودن و من قبل از خوردن انقدر سوال پرسیدم که خودمم خسته شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحانه از جام بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ندیمه پری با ذوق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و به اتاق تراویش ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم احترامی گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بانو بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت اتاق تراویش به راه افتاد منم به دنبالش تا وقتی که برسیم هر کی که از پیشم رد میشد بهم احترام میذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدیم یک مرد که رنگ لباسش مثل ندیمه پریا بود جلو اومد و گفت که تراویش هنوز خواب هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با تصمیمی که صبح گرفته بودم بدون اینکه به حرفش توجهی کنم وارد اقامتگاهش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقش مثل اتاق من بود پس به سمت اتاق خوابش رفتم، چه ناز خوابیده بود ولی من میدونستم اصلا دلم به رحم نمیاد یک نگاه به دور و برم کردم دیدم یه پارچ آب اونجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمتش برش داشتم و رفتم بالای سر تراویش آب رو ریختم رو صورتش و هم زمان یک داد فرابنفش هم کشیدم که همه ندیمهها ریختن تو اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش هم شروع کرد به جیغ و داد بعد از یک دل سیر خندیدن متوجه تراویش شدم که داره میاد سمتم من هم با یک جیغ دیگه شروع کردم به دوییدن، وقتی که داشتم از داخل اتاق میرفتم بیرون یک دختر رو جلوی در دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر همین وایسادم بعد از من تراویش تند اومد و خورد بهم ولی وقتی نگاش به دختره افتاد صاف وایساد و اومد جلوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اینجا چکار میکنی؟ ها؟ مگه نگفتم حق نداری دیگه بیای به اتاقم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون دختر با صورتی که معلوم بود ترسیده ولی با جسارت کامل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه این دختره کیه با خودت آوردی به اتاقت؟ یک دختر بی خانواده بیاصل و نسب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف انگار آتیش گرفتم ولی هیچی نگفتم تا ببینم تراویش چی میگه، تراویش پوزخندی زد و دستهاشو تکی سینش جمع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول بهش احترام بگذار بعد حرف بزن، این دختر الهه اعظم، خواهر من و دختر امپراطور و ملکه هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف اون شکه شد ولی من فقط به کلمه خواهر من کلید کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی اون داداشمه؟! پس چطور محافظم بوده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه اعصابم خورد شد ولم کن، دیگه انقدر تعجب کردم اعصاب برام نمونده، ولی واقعا از داشتن یک داداش بزرگتر داشتم ذوق میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون دختر که از شک دراومده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری دروغ میگی تو همش میخوای منو اذیت کنی این امکان نداره! من باید ملکه بشم و تو امپراطور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش عصبی شده بود از اخمی که روی صورتش مشخص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ملکه خواهر منه پس هیچ وقت این حرف رو تکرار نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونها داشتن دعوا میکردن ولی من یه دردی رو تو ناحیه قلبم حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر دردش شدید بود که شروع کردم به جیغ زدن واقعاً تحمل درد رو نداشتم. یک لحضه اونقدر دردش زیاد شد که چشمهام سیاهی رفت و دیگه چیزی رو ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی چشمهام و باز کردم روی یک تخت بودم. اتاق برام ناآشنا بود، اتاق پر از وسایل عجیب و غریب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم روی تخت بشینم که در باز شد و تراویش اومد داخل؛ با دیدن من که قصد نشستن دارم اومد کنارم و کمک کرد بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحالت جدی که مو رو به تن آدم سیخ میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه اتفاقی برات افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً چه اتفاقی افتاد؟ اون درد چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم تو داشتی با اون دختر دعوا می کردی که یه درد رو تو قلبم حس کردم اول یه درد چند ثانیهای بعد یه درد بیشتر و بعدش یه درد بیشترتر دیگه رو حس کردم و در آخر از فشار درد بیهوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کرد و باخودش حرف زد، صداش اونقدرهاهم کم نبود چون من شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟! امکان نداره، تو هنوز تمرین نکردی که قدرتت فعال شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بلند شد و به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو باید تا جایی بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو خودت میفهمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و باهاش رفتم، وقتی در اتاق رو باز کرد با یک مرد سینه به سینه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد بعد از یک احترام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولیعهد جایی میرید؟ بانو کجا میرن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش با لحن دستوریای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه دیگه نمیخواد حرفات رو ادامه بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانو حالش خوب شده الان هم داریم میریم بهش قصر رو نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بدون هیچ حرف اضافهای دست من و گرفت و دنبال خودش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجوری داشت میرفت منم دنبالش، ندیمه ها هم به دنبال ما تراویش یک لحظه جایی وایساد به ندیمه ها دستور داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین جا وایسید و نزارید کسی بیاد داخل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد وارد ساختمونی که جلوش بود شد بلاخره دست منو ول کرد، نفس عمیقی کشیدم تا راحت تر بتونم نفس بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا محل تمرین هست و من از تو یه چیزی میخوام، دور اینجا رو بدو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه نگاه به سالن تمرین که خیلی بزرگ بود با زاری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا خیلی بزرگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو برو هر چقدر که تونستی بدو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم دامن لباسم و کشیدم بالا و شروع کردم به دویدن ولی یک لحظه سرعتم خیلی زیاد شد و با دیوار برخورد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش خودش رو سریع بهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ولی چرا اینطوری شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیروهات دارن فعال میشن. دیگه باید برات مربی بگیرم وگرنه به خودت آسیب میزنی! راستی هر وقت خواستی بدویی حواست باشه نیروت زیاد شده، سرعتت هم خیلی خیلی زیاد شده امکان داره به چیزی بخوری سرعتت حتی از ماشین هم بیشتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از تعجب زده بود بیرون یاده یک چیزی افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی مگه تو داداش منی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره اول یادم رفت بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای بلند جیغی زدم و از شادی پریدم هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ جون دارم به یکی از آرزوهام میرسم. اونم چی؟ داداش بزرگتر، حالا چند سال ازمن بزرگتری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت من من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ..چیز..چیزی، حدو..ود...دویست و سی سال. باتعجب بهش نگاه کردم داشت من رو مسخره میکرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا مسخره میکنی تو خیلی سن داشته باشی سی ساله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما از سن سی سال دیگه قیافمون تغییر نمیکنه و جاودانه هستیم. الان هم بهتره بریم تا به مربی هات معرفیت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه هم از اونجا خارج شدیم و به سمت خروجی قصر رفتیم بعد از یک قسمتی قصر رو دور زدیم و به پشت قصر رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت راست رفت اونجا جنگل بود یک دختر اونجا بود تا ما رو دید بهمون احترام گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام جولیا، وقت تنگه سریع شروع کن به آموزش دادنش قدرتهاش داره بروز پیدا میکنه! خوب وانیا ایشون جولیا هستش مربی تو اون بهت میگه که چطور ذهنت رو قفل کنی یا چطور ذهن کسی رو بخونی یا حتی اینکه تماس ذهنی برقرار کنی شما سه روز وقت دارید من میرم و شما رو تنها میزارم تا سریع تر شروع کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بدون اینکه به من اجازه حرف زدن بده رفت - بیاید بانو تا به داخل جنگل بریم تا کسی مزاحم نشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر جولیا به راه افتادم. به داخل جنگل رفت بعد از نیم ساعت راه رفتن به مکانی که دور تا دورش درخت بود رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بیا و کنار این درخت بشین چشمهاتو ببند و به هیچی فکر نکن وقتی که ذهنت کاملاً خالی شد یک دیوار رو تصور کن که دور ذهنت قرار داره ببینم چکار میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم به حرفش گوش دادم چون دوست داشتم سریع تر همه چیز رو بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنار درخت نشستم چشمهام رو بستم و سعی کردم ذهنم و خالی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دو ساعت گذشته بود ولی نمیتونستم ذهنم و خالی کنم از بس به خودم فشار آورده بودم سرم داشت میترکید، یک لحظه حس کردم ذهنم خالی شد منم سریع یک دیوار رو تجسم کردم که دور ذهنم و گرفت با خوشحالی جیغی کشیدم ولی یه لحظه درد سرم بیشتر شد و من حس کردم پشت لبم خیس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست رو بردم پشت لبم، وقتی دستم و نگاه کردم دیدم از دماغم خون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولیا سریع به سمتم اومد و با دیدن خون روی صورتم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم چیزی نیست، بهت فشار اومده الان خوب میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ده دقیقه سر دردم بهتر شد، با کمک جولیا یاد گرفتم چطور تماس ذهنی برقرارکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولیا همش میگفت اولین نفری هستم که دو چیز سخت رو در عرض ۲۴ ساعت یاد میگیرم. قرارشد فردا ذهن خونی رو بهم یاد بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت جایی که همدیگه رو دیده بودیم برگشتیم که چشمم به ندیمههام افتاد بعد از خداحافظی با جولیا با ندیمهها به سمت اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن شام خودم و روی تخت انداختم و خوابیدم؛ صبح با صدای ندیمه پری بیدار شدم و به سمت جنگل رفتم چون با جولیا قرارداشتم تا بعد از ظهر همه چیز رو یاد گرفتم بعدش تا شب با هم توجنگل چرخیدیم و فرداش هم به بازار رفتیم البته خارج شدنمون هم از قصر خیلی جالب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل دزدها رفتیم اونم با لباسای مبدل. توی بازار از هر چی که خوشم اومد خریدم تازه ذهن همه رو هم میخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هیجان انگیز بود وقتی به قصر برگشتیم تراویش عصبی رو دیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هنوز متوجه ما نشده بود. یک نفر کنارش بود که لباسهاش نظامی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گفتهی جولیا اون فرمانده گارد سلطنتی بود که فقط در امور خیلی مهم ازشون استفاده میکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بهشون رسیدیم صدای تراویش رو شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرمانده هرچی سریع تر خواهرم رو پیدا کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی وای نه دردسر درست کردم. با یک سرفه تراویش رو متوجه خودم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش سریع من و نگاه کرد و با حالتی بین عصبانیت و ترس به سمتم اومد.جوری که گفتم کتکم میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟ کجا بودی؟ چرا لباس مبدل تنته؟ قبل از اینکه جوابش و بدم به جولیا نگاه کرد. و سرش فریاد کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو با اجازه کی خواهرم رو به بیرون قصر بردی؟ اگه کسی بهش صدمه میزد چی؟ مگه من به تو نگفتم سه روز وقت داری تا درسهای لازم رو به خواهرم بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای چقدر خواهرم، خواهرم میکنه. پریدم وسط حرفش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تراویش آروم من همه چیز رو در عرض دو روز یاد گرفتم الان هم با جولیا بیرون رفتم تا با همه چیز آشنا بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراویش متعجب شد از حرفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟! تو همه چیز رو یاد گرفتی؟ امکان نداره من تقریباً دو هفته تلاش کردم تا فقط دیوار ذهنی درست کنم اونوقت تو درعرض دو روز همه چیز رو یاد گرفتی این امکان نداره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرجوابش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که شده، بهتره زودتر مربی دومم رو خبر کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی هم خوب، جولیا تو برو! وانیا تو با من بیا تا بریم سراغ مربی دومت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولیا با گذاشتن احترام و گفتن خداحافظ از ما جدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هم به سمت مکانی که مربی دوم قرار داشت رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که به مکان مورد نظر رسیدیم از تعجب میخواستم شاخ درارم مکانی پر از گل وگیاه و پسری زیبا به نام گیاور. طبق گفتهی تراویش من سه روز اونجا باید میموندم وقتی تراویش رفت گیاور من و به سمت قفسی پر از گیاه برد. وقتی به داخل رفتم گیاور در قفس رو قفل کردوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا سه روز وقت داری با گیاها دوست بشی و ازشون بخوای که نیاز تشنگی و گرسنگیت رو تاُمین کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفت. وا! یعنی چی؟ چطور میشه با گیاها حرف زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دو ساعت از اون ساعتی که به اینجا اومدم میگذره ولی من هنوز موفق نشدم باهاشون ارتباط برقرار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای دیوونه بازی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم یه صدایی اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب این ور اون ورم رو نگاه کردم ولی چیزی ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدا رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره من اینجام این پایین، من گل رزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا مگه میشه من فکر کردم ارتباط برقرار کردن یعنی اینکه بهش دستور بدم یکی رو بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی تشنم بود روبه گل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه گلهام حرف میزنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ولی فقط با ملکه اعظم، که شما ملکه اعظم هستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله ملکه اعظم، باید اینو از تراویش بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود سه ساعت با گلها حرف زدم که دیدم گیاور اومد سمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تونستی باهاشون ارتباط برقرار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره نگاه کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به گل میخک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتو تکون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی گیاور این رو دید در قفس رو باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولیعهد میگفتن شما زود یاد میگیرین ولی فکر نمیکردم به این زودی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا باید بریم به سالن خاک افزاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جلو افتاد منم پشت سرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سالن خاک افزاری که رسیدیم ندیمه پری با سینی پر از غذا و لیوانی نوشیدنی اومد؛ بعد از غذا گیاور گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که سیر شدین بیاین اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنتون رو خالی کنید بعدش مقداری خاک رو کف دستتون تصور کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی که گفت رو انجام دادم یه لحظه حس کردم چیزی کف دستم هست چشمهام رو که باز کردم خاک توی دستم و دیدم گیاور گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه الان یه گلوله خاک رو تصور کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی انجامش دادم خودم هم ذوق کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا با تموم قدرت اون و به سمت من پرتاب کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاری که گفت رو انجام دادم. وقتی گلوله رو به سمتش پرت کردم سریع جاخالی داد و گلوله از کنار سرش رو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه قدرت پرتابت خوبه و همچنین نشونه گیریت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف یاده فرهاد افتادم اون بود که تیراندازی و هدف گیری رو بهم یاد داد. همینطور دفاع شخصی رو واقعا نامرد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای گیاور به خودم اومدم که میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالتون خوبه؟ چرا دارین گریه میکنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و سمت چشمهام بردم که متوجه شدم با یاد فرهاد به گریه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون چطور تونست با شراره بهم نامردی کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهام و پاک کردم و به گیاور گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارت با من تموم شد؟اگه آره تا برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن آره سریع از اونجا دور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در ندیمه پری رو دیدم، با راهنمایی اون به اتاقم برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ندیمهها خواستم به هیچ وجه داخل نیان و اجازه ورود به کسی ندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص خودم و روی تخت انداختم و شروع به گریه کردم، حالم اصلاً خوب نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دو ساعت گریه حالم کمی بهتر شد تصمیم گرفتم برم حموم؛ با برداشتن یک حوله به حموم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمومش خیلی پیشرفته بود انگار توی حموم خر پولا شدی البته اینهام پولدار بودن، ولی خب از یک دنیای ماورایی انتظار حمومی به این شکل نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوان رو آماده کردم و مقداری از شامپو بدنهای اونجا رو ریختم داخلش، وقتی آماده شد لباسام و در آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir