رمان چشمان پر ستاره به قلم چیکسای
شیدا، فارغ التحصیل رشته مترجمی زبان، در خانواده ای اهل شعر و ادب بزرگ شده است. شیدا برای پیدا کردن کار برخلاف رضایت پدر و مادرش از نیشابور به مشهد می آید. او در کنار زندگی روزمره، مانند تمام همنوعانش، به دنبال یک عاشقانه آرام است در حالیکه شیدا هیچ شناختی از عشق واقعی ندارد. سرنوشت او را به مسیری میبرد که...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
شیدا، فارغ التحصیل رشته مترجمی زبان، در خانواده ای اهل شعر و ادب بزرگ شده است.
شیدا برای پیدا کردن کار برخلاف رضایت پدر و مادرش از نیشابور به مشهد می آید.
او در کنار زندگی روزمره، مانند تمام همنوعانش، به دنبال یک عاشقانه آرام است در حالیکه شیدا هیچ شناختی از عشق واقعی ندارد.
سرنوشت او را به مسیری میبرد که...
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری به گمان پیش از اینها مرده بودیم.
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
سهراب سپهری
خانواده پدری من از فامیل بنام و سرشناس شهرستان نیشابور هستند که طبق گفته پدرم آنها جداندر جد در نیشابور زندگی میکرده اند و این یکی از افتخارات پدرم است. من فرزند سوم از یک خانواده 6 نفره هستم. دو خواهر بزرگتر من ازدواج کرده اند و خدا را شکر زندگی خوب و مرفهی دارند. و برادر کوچکترم در دانشگاه درس میخواند.
*****
حدود 6ماه بود که از رشته مترجمی زبان انگلیسی فارغ التحصیل شده بودم.
با وجود اینکه پدرم از فرهنگیان سرشناس شهرمان بود ولی موفق به یافتن کاری نشدم ٬ چون در شهرستان ما آن زمان، فقط دو آموزشگاه زبان انگلیسی خصوصی وجود داشت که سهام داران آن٬ دبیرهای زبان شهرمان بودند و خودشان، تدریس کلاسهای آنجا را بر عهده داشتد . یک دارالترجمه هم در شهر بود که چون ارباب رجوع آن کم بود ٬ هفته ای سه روز بیشترفعالیت نداشت.
ما در یک خانه باغ که از پدر بزرگم به پدرم ارث رسیده بود زندگی می کردیم.
خانه ما یک باغ نسبتا بزرگ داشت که در آن چهار باغچه بود .
در هر باغچه چهار مدل درخت میوه وجود داشت که هر مدل آن به نام یک نفر بود مثلا خواهر بزرگم شهین نام درختش سیب بود٬ چون به قول پدرم اولین فرزندش میوه ای از باغ بهشت بوده است ٬ واین درخت نشانگر عشق وصف ناپذیر پدرم به مادرم بود.
او میگفت که خدا شهین را از بهشت برای ما فرستاده که با تولد او پایه های عشق من و مادرت محکمتر شد و چون سیب میوه بهشتی است٬ من این درخت سیب را به نام او کاشتم.
اسم درخت شهلا خواهر دومم، گلابی بود چون بابا میگفت شهلا در کودکی لپهایی تپل داشت که خیلی شبیه گلابی بود و بوسه هایش هم شیرین بود مثل گلابی.
من بدبخت هم هلو بودم. حالا نمیدانم چرا این درخت را به نام من کاشتند شاید چون نسبت به بقیه خواهرهایم سفید تر بودم و گاه و بیگاه از خجالت لپهایم سرخ میشد. ولی به قول مامان از هلو فقط خارهای پوستش را به ارث برده بودم که منظور او زبان دراز من بود.
طفلکی محمد داداشم! چون شدیدا˝ در خانه کمبود گردو احساس میشد ( به دلیل علاقه وافر پدرم به خورش فسنجان) درخت گردو را به نام او کاشتیم و به دلیل اینکه در بچگی تپل بود اسم گردو رویش ماند
و تا سالها من و خواهرهایم به او میگفتیم "ممد گردو."
تا اینکه یک روز به مامان شکایت کرد و چند قطره اشک تمساح ریخت و خدا میداند چی به مامان گفته بود که مامان یک قیام زاپاتایی سر این جریان به پا کرد و گفت:
-اگه کسی یک بار دیگه محمد رو ممد گردو صدا کنه شدیدا˝ تنبیه میشه.
حالا بماند دور از چشم مامان و یا موقعی که باهم دعوا میکردیم اورا ممد گردو صدامیکردیم ٬ اوهم کم کم متوجه شده بود که عشق و علاقه ما به او آنقدر وصف ناپذیر هست که اجازه دهد گاهی سر به سرش بگذاریم.
بگذریم... برگردیم سر باغچه ها. دور تا دور باغچه ها را پدر گل شب بو و اطلسی کاشته بود که شبهای بهاری و تابستان عطر گلها، آدم را دیوانه میکرد بطوریکه با گرم شدن هوا از دم غروب تا پاسی از شب وقتمان را در حیاط میگذراندیم واز بوی خوش گلها سرمست میشدیم.
در وسط باغچه ها پدرم سبزی و گوجه و بادمجان و... کاشته بود.
تقریبا صیفی جات و میوه های خانه را از این باغچه ها تامین می کردیم و در زمستان هم لواشکها و قیسی ها و مرباهایی که مامان درست میکرد کلی بهما حال میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کار کمک بسیار زیادی به وضعیت مالی زندگی ما بود. تقریبا آخر باغ٬ بنای ساختمان قرار داشت که پدر خانه قدیمی پدربزرگ را بازسازی کرده بود و از حالت اندرونی - بیرونی در آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمساحت خانه زیاد بود. 4 تا اتاق خواب داشتیم که یکی از آنها به مهمان اختصاص داده شد بود. یک اتاق برای پدر و مادرم و یک اتاق برای من و محمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق دو خواهر دیگرم بعد از ازدواج آنها تبدیل به کتابخانه شده بود. دور تا دور اتاق را بابا کتابخانه زده بود ولی از همه مهمتر این که یکطرف کتابخانه به کتابهای شعر اختصاص داده شده بود٬ علاوه بر این یک هال و یک سالن پذیرایی مهمان هم داشتیم که الحق و الانصاف بابا در متراژشان خسیسی نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشپزخانه هم که مطابق میل مامان آنقدر بزرگ بازسازی شده بود که ما غیر از مواقعی که مهمان در منزل داشتیم یا دامادهایمان در منزل ما بودند،غذا راآن جا میخوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دو طرف در ورودی بنا را گل یاس رونده کاشته بود که تقریبا نصف دیوار زا گرفته بودند و از اول بهار تا آخر تابستان بوی دل انگیز یاس تمام خانه را پر میکرد. بدلیل کثیف شدن جلوی دربه خاطریاس های خشک شده ٬ چوب و برگهایی که از بوته های یاس میریخت، مامان چندین بار از بابا خواسته که یاسها رابکند ولی بابا مخالفت کرده بود وفقط شاخه هایی که نزدیک به در ورودی بود را مرتبا هرس میکرد تا زحمت مامان کم شود. در جلوی بنا یک آلاچیق قدیمی داشتیم که پدر آن را تعمیر کرده بود و دور تا دور آن را گل رز سفید کاشته بود. در کل پدرم علاقه فراوانی به گل و گیاه داشت و به قول خودش نفسش به تک تک گیاهان خانه بند بود. زیر آلاچیق تخت گذاشته بودیم و شبهای تابستان به ندرت در خانه میماندیم و همگی زیر آلاچیق جمع میشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر کتاب حافظ را باز میکرد و فال حافظ میگرفت و یا گاهی شعرهای سهراب و شاملورا دکلمه میکرد ولی همه میدانستیم که پدر شیفته اشعار شهریار است. این خصوصیت پدر باعث میشد تا اندک فرصتی پیدا میکردیم همگی دور هم جمع میشدیم و تا پاسی از شب را با هم خوش بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ته باغ هم یک گلخانه قدیمی قرار داشت که سالها بود از آن به عنوان انباری استفاده میشد. گویا پدرم در زمان مجردی بودنش در آنجا گل و گیاه پرورش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالها بود که پدرم و مادرم از اوایل گرم شدن هوا تا شروع سوزو سرما در آلاچیق زیر پشه بند میخوابیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر میگفت: حیف این هوای خوب نیست که آدم بره تو این اتاقای تنگ و تاریک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم که جانش به بابا بند بود اعتراضی نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهم میرفتیم تویهال و تا نصفه شب سر به سر هم میگذاشتیم و بعضی شبها با هم دعوا میکردیم که مامان و بابا بالاخره خوابیدن در هال را قدغن کردند و گفتند باید هرکسی در اتاق خودش بخوابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق شهین و شهلا یکی بود و من و محمد هم اتاق مشترک داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به همین دلیل هم دوتا، دوتا با هم صمیمی شدیم. ولی باز هم شیطتنت ما کم نمیشد و منشٲ شیطنت ها من بودم٬ به همین خاطر اکثرا بابا خطاب به من داد میزد : شیدا بخواب جون نسوزون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقهای ما کنار هم بود و ما با مشت زدن به دیوار علامت میدادیم که به اتاق هم برویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله سنی ما ٬ خواهرها زیاد نبود هرکدام 3 سال از دیگری کوچکتر بودیم من و محمد 5 سال تفاوت سنی داشتیم ولی خب چون او تنها میماند، آویزان ما میشد و اگر اورا در جمع خودمان راه نمی دادیم به مامان حسابی گزارش کار میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلکی یک کم فضول بار آمده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صمیمت ما تا زمانیکه شهین به زیور آلات فیروزه علاقمند شد٬ ادامه داشت. بعد از آن شهین و شهلا بیشتر وقتشان را باهم میگذراندند و در گوش هم پچ پچ میکردند. مدتی نگذشت که شهین عروس پسر یکی از بنکدارهای معروف فیروزه در نیشابور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجریان آشنا شدن شهین با دامادمان آقا رضا طبق گفته های شهین به این صورت بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز شهین به مغازه فیروزه فروشی حاج حسن فیروزه چین ( چون جد اندر جد تو کار ساخت فیروزه بودند فامیلشان فیروزه چین بود) پدر آقا رضا میرود از قضا حاج حسن به حج عمره رفته و مغازه رو به پسرش آقا رضا دامادمون سپرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنروز شهین میخواست واسه مامانم به مناسبت روز مادر یک انگشتر نقره با نگین فیروزه بزرگ بخرد ٬ مثل اینکه هرچه انداز و ورانداز میکند پولش به خرید انگشتر نمیرسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصرف میشود و با حسرت و کلی آه کشیدن از خرید انگشتر صرف نظر میکند و به خانه می آید. چند روز بعد که شهین از جلوی مغازه میگذرد یکی صدایش میکند. وقتی برمیگردد میبیند رضا پسر حاج حسن است که میگوید: خانم میشه یک دقیقه تشریف بیارید تو مغازه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین اول رو ترش میکند ولی رضا برای اینکه شبهه ای ایجاد نکند میگوید: یک انگشتر پیدا کردم که به پول شما میخوره و خیلی هم زیباست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین میگفت: وقتی تو رفتم و رضا انگشتر و به من نشون داد شک کردم به اینکه انگشتر همونیه که چند روز قبل خودم پسندیده بودمولی چیزی نگفتم چون مطمئن نبودم . با خودم گفتم شاید اون قبلی یک جور دیگه بوده یا نگینش بزرگتر بوده یا وزنش زیادتر. بالاخره یه فرقی داره که ارزونتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین بعد از خرید انگشتربه سرعت از مغازه بیرون می آید. آقا رضا هم مغازه را به دست شاگردش میسپرد و دنبال شهین راه می افتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین میگفت: حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی اینقدر ترسیده بودم که قدمامو تند تر کردم. اون فردهم تندتر منو تعقیب کرد. از شدت ترس تمام بدنم یخ کرده بود( در کل شهین بسیار دختر خونگی و ترسویی بود) وقتی سر کوچه رسیدم بدو بدو خودمو به در خونه رسوندم. سریع کلید درآوردم و درو باز کردم و خودمو انداختم تو باغ . بعد سرمو از در باغ بیرون آوردم و نگاهی به دورو بر کردم دیدم کسی نیست با خودم گفتم بابا خیالاتی شدی. کی دنبال تو میاد تپل!!! ( شهین دختری با قدی متوسط بود و تپلی اش هم چاشنی صورت گرد و چشمهای درشتش شده بود و به اون یک قیافه خواستنی میداد بر عکس شهلا که لاغر و تقریبا هم قد من بود و صورت جدی داشت) .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین میگفت: از اون روز به بعد هروقت از در مغازه حاج حسن رد میشدم٬ میدیدم پسرش دم در ایستاده و منو داره با چشماش قورت میده . منم مجبور بودم از اونجا رد بشم چون مسیر دیگه ای نبود تا از هنرستان به خونه بیام. یکماه بعد از آن ماجرا٬ آقا رضا و خانواده اش به خواستگاری شهین آمدندو خواهرم عروس حاج حسن فیروزه چین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین میگفت: بعدها از رضا پرسیدم که اون انگشتری که به من دادی همونی نبود که خودم پسندیده بودم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رضا جواب داده بود: چرا همون بود. ضرر تو انگشتر به این می ارزید که خانم گلی مثل تو رو بدست بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ماجرای عشق سوزان شهین و آقا رضا همین بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط میدانستم اگر من به جای شهین بودم آقا رضا من را نمیپسندید چون بلافاصله میفهمیدم آن انگشتر همان اولیست و اعتراض میکردم و بعد اگر متوجه میشدم کسی دنبالم است، آنچنان با لنگ کفش به جانش می افتادم که رب ُ و رُبَش را از یاد ببرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( گاهی اوقات گیجی و ترسو بودن واسه آدم شانس میاره. البته منم همچین دل شیری نداشتم ولی از شهین شجاعتر بودم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهلا هم در دوران دانشجویی با یکی از هم همکلاسیهایش در دانشکده تربیت معلم ازدواج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بود قصه دلدادگی خواهرهای بنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ماندم و محمد . با وجود اینکه بزرگ شده بودیم و پدر چندین بار تاکید کرده بود اتاقهایمان را جدا کنیم٬ همچنان پافشاری میکردیم که دوست داریم با هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هنوز او را محمدی میدیدم که نخ به ماشین باری اش میبست و خاکهای کنار باغچه را توی کامیون میریخت و هی میگفت: بی بیب ! بی بیب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزترین اسباب بازی من هم یک عروسک بود که عمه اکرم از سوریه برایم آورده بود که موهایبلندی داشت و تا زانوهایش میرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir6 ساله بودم. یکروز که توی آلاچیق با خودم خاله بازی میکردم یک نگاهی به موهایش انداختم و دست بردم روی گردنم. مامان موهایم را کوتاه پسرانه میزد. به موهایش حسودی ام شد. رفتم قیچی را آوردم و موهایش را از ته کوتاه کردم. از داشتن حس تملک روی یک موجود بیجان احساس آرامش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین مامان به باغآمد تا لباسهای شسته شده را روی بند پهن کند که دید چه دسته گلی به آب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان عرسک را ازمن گرفت و یک انداز ورانداز کرد و گفت: شیدا چکار کردی؟ چرا این بدبختو کچل کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وحشت اینکه مامان تنبیهم نکند بغض کردم و گفتم: مامانی! عروسک خودمه اینطوری بیشتر دوستش دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعروسک را از مامانم گرفتم وبه طرف اتاقم دویدم و در اتاق را بستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا دوساعت بیرون نیامدم. وقتی هم بیرون آمدم ، مامان حرفی نزد مثل اینکه موضوع خیلی هم جدی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی در واقع من به آن عروسک حسودی کردم و خواستم تحقیرش کنم . بماند که بعدا پشیمان شدم ولی هیچ کار نمیتوانستم بکنم. این پشیمانی کم کم به یک عذاب وجدان تبدیل شد. برای همین آن عروسک را بیشتر از همه دوست داشتم و حتی شبها از خودم جدا نمیکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آن موقع فهمیدم که حسادت ممکن است نتایج غیر قابل جبرانی داشته باشد. برای همین هیچگاه به کسی حسودی نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تا درخت کاج بلند در باغ داشتیم که پدر بزرگم هر کدام را به نیت یکی از فرزندانش کاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم، عمه اکرم و عمو علی اکبر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از سرگرمیهای من و محمد جمع کردن کاجهایی بود، که ازاین درختها پایین می افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها رو به عنوان نارنجک فرض میکردیم و موقع بازی به هم پرت میکردیم ٬ مثلا سنگرهای هم را هدف میگرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(دنیایی داشتیم واسه خودمون)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز صبح پدر زودتر از همه بیدار میشد و به گلها و درختها آب میداد و آواز دلنشینی از مثنوی مولانا یا غزلهای حافظ میخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات هم شعرهای سهراب یا اخوان ثالث را بلند بلند دکلمه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم دبیر ادبیات بود و فردی بسیار عاشق پیشه با خصوصیاتی لطیف تر از حریر. ولی من عاشق دکلمه های شعرهای شهریارش بودم و نمیدانم چرا پدر آنقدر شعرهای شهریار را عاشقانه و با احساس میخواند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات که زودتر بیدار میشدم، میشنیدم پدر در حالیکه با شیلنگ گلهای کنار باغچه را آب میدهد در حال خواندن شعرهای شهریار است و اکثرا این دو بیت شعر را با صدای بلند میخواند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمعی فروخت چهره که پروانه تو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقلی درید پرده که دیوانه تو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم فلک چون مه و مهرش پیاله هاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرهم زیر آلاچیق در حالیکه زانوهایش را بغل گرفته بود، به نقطه ای دور دست خیره میشد و پدر در حالیکه نگاهش پر از عشق و سپاس بود از شعر خواندن دست بر میداشت و با لحنی مالامال از عشق میگفت: خانم٬ چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مادر در حالیکه به همان نقطه دور دست خیره شده بود زیر لب میگفت: عالی! مثل همیشه مثل همون مو قع ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دوست داشتم بفهمم مادر به چه فکر میکرد و این عشق وصف ناپذیر مادر به پدر که هر روز بیشتر میشد از کی شروع شده بود؟ فقط میدانستم مادرم 14 ساله بود که به عقد پدرم در آمد٬ در حالیکه پدر آن موقع 24 سال داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم هر روز صبح از باغ خیار و گوجه جمع میکرد تا برای صبحانه، نان پنیر و خیار و گوجه بخوریم. البته این تشریفات مال تابستانها بود و در زمستان، گردوهایی که از باغ جمع میکردیم و مربای آلبالوی درخت ته باغ که از زمان پدر بزرگم مانده بود ٬ چاشنی صبحانه میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صبحانه هر کسی دنبال کارهای خودش میرفت. البته بماند که با قبول شدن من در رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه فردوسی مشهد به مدت 4 سال از این مکان عشق و امنیت دور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول شدن من در دانشکده فردوسی مشهد به منزله خداحافظی با خانه و خاطرات دوران کودکی ام بود. بیشتر شبها در خوابگاه، وقتی همه خواب بودند، پشت پنجره اتاقم میرفتم و در خاطرات دوران کودکی و نوجوانی ام غرق میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوایل خیلی سخت میگذشت . دوری از پدر، مادر، خواهران و برادرم باعث شده بود که همیشه یک بغضی در گلو داشته باشم ولی با هم اتاق شدن با فرشته در ترم دوم، شادی کمرنگی جای غمهایم را گرفت و رفته رفته غم دوری من از خانواده جای خود را به شادی و شیطنتهای جوانی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته برایم دوست نبود گاهی نقش خواهر را به خوبی بازی میکرد، چون خودش خواهر نداشت، من را به عنوان خواهر پذیرفته بود. دختری بود سرشار از شادی با خلق و خوی کاملا پسرانه. در دوران امتحانات واقعا وضعمان اسف بار میشد گاهی وقتها نان نداشتیم که بخوریم چه برسد به خیار و گوجه و گردو که البته همه از بی قیدی و تنبلی خودمان بود نه بی پولی. در تماسهای تلفنی که با خانه داشتم، بطور غیر مستقیم آنها را در جریان اوضاع بهم ریخته ام در امتحانات قرار میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا و مامان که زرنگتر از این حرفها بودند، خیلی زود با یک ساک پر از غذا، میوه و تنقلات در خوابگاه حاضر میشدند. مامان همیشه به اندازه 3 تا 4 وعده هم غذای فریز برایم می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفت :مامان جون اینا تا اخر هفته بسه . اومدی خونه دوباره ساکتو پر می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام سختیها که در زندگی ما مانند دیگر زندگیها وجود داشت، پدر من سعی کرده بود ما نسبتا در رفاه باشیم و همیشه میگفت: شاید نتونستم لباسای آنچنانی و کفشای فلان مغازه رو واستون تهیه کنم و لی در تمام این مدت هیچوقت نذاشتم غبار غم روی صورتتون بشینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(عاشقتم بابایی! )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم زنی زیبا٬ بسیارصبور٬ زحمتکش و فداکار بود همیشه طرفدار عقاید پدرم بود و محافظ منافع بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تعداد انگشت شمار شاهد بحث آنها بودم که در نهایت با سکوت و گذشت مادرم همه چی با خوشی به اتمام میرسید وقتی یک کم بحثشان از حالت عادی طولانی تر میشد و یا مامان احساس میکرد، اگر ادامه دهد اوضاع بدتر میشود، ناگهان با زرنگی و عشوه خاصی چشم در چشمهای پدر می انداخت و میگفت: آقا ابراهیم بسه دیگه! به جای حرص، چایی میخورید واستون بریزم؟ دهنتون خشک شد اینقدر حرف زدید٬ والله به خدا روز قیامت ازت باز خواست میکنن ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع اخمهای پدرم باز میشد و میگفت: بریز خانم ٬ بازم تو بردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه میدانستیم که پدر تاب نگاه کردن در چشمهای مامان را ندارد و مامان هم این نقطه ضعف پدرم را میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمهای مامان زمانیکه به پدر نگاه میکرد فقط عشق موج میزد. چشمانش پر بود از فانوسهای آسمان. این قضیه به یک جوک در خانه تبدیل شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا بابا با هر کدام از ما را دعوا میکرد یکی جلو میپرید و میگفت: آقا ابراهیم! واستون چای بریزم دهنتون خشک شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم همیشه از حق خودش برای راحتی خانواده میگذشت و بارها دیده بودم با صرفه جویی با پولی که پس انداز کرده بود به پدرم کمک میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همین دلیل ما یک زندگی بسیار آرام و درعین حال آبرومند داشتیم. (مامانی دوستت داریم!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در چنین خانواده عاشق و آبرومندی تربیت شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساسات شاعرانه پدر و عشق وصف ناپذیر مادر به همسر و فرزندانش همه بچه ها را عاشق پیشه بار آورده بود. زلال عین آب چشمه و آرام مثل دریای زیبای خلیج فارس. لبریز بودیم از صفا و صمیمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کمی شرتر از خواهران و برادرم بودم. البته تا منظور از کم چقدر باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا مرا خیلی دوست داشت و نازم رایک جور دیگر میخرید. همه میدانستند که من عزیز کرده و لوس کرده بابا هستم، برخلاف مامان که بارها مراتنبیه کرده ٬ پدرم فقط عشق و محبت را به من ارزانی داشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعادت بدی که داشتم این بود که بعضی شبها هوس میکردم پشت پنجره ای که رو به آلاچیق بود بنشینم و حرفهای مامان و بابا را گوش بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( فضولی خودمون!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک بار شنیدم که مامان به بابا گفت: ابراهیم جان! تو شیدا رو خیلی لوس میکنی. این واسه آینده ش خوب نیست از کجا معلوم شوهری که در آینده گیرش بیاد، اینقدر نازشو بخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم در جواب به مامان گفت: زینت جان! دست خودم نیست. هروقت که میام دعواش کنم تو صورتش که نگاه میکنم چشمای زینت 14 ساله رو میبینم با همون سیاهی شب و با همون برق همیشگی. دستم شل میشه. اون ناکِس هم که اینو میفهمه شروع میکنه به لبخند زدن اون موقعه که فقط تو رو تو صورتش میبینم. با همون لبخندی که یک زمانی منو دیوونه خودش کرد. چندین بار نزدیک بوده اختیار از دست بدم و برم بغلش کنم که یک دفعه با جمله آقا بابایی! عاشقتم، به خودم میام که ابراهیم، این زینت نیست دخترته. میگی چکار کنم زینت؟ دست خودم نیست خیلی شبیه توئه و هر روز هم این شباهت بیشتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد مامان در حالیکه انگشتهایش را در موهای پر پشت بابا فرو میبرد و آرام نوازش میکرد میگفت: قبول دارم ابراهیم... شیدا خیلی شبیه منه ولی یک زیبایی و شیطنتی تو چهره شه که نمیدونم به کی رفته! خصوصا دوتا چال خوشگل توشله ای که موقع خنده تو لپاش ظاهر میشه زیبایی اونو متفاوت میکنه که البته اینو از تو به ارث برده. من رو هم چندین بار با این لبخنداش، خام خودش کرده ولی من از تو زرنگترم. حد اقل محبتمو آشکار نمیکنم که میدون ببینه . نمیذارم خیلی واسم لوندی کنه ٬ ولی اون خیلی شیطونه عین جوونیای خودم. تو هم کم شر نبودی ابراهیم جان. یادته که چه آتیشی میسوزوندی. دورانی که سربازی بودی همه بچه جوونای محل افسردگی گرفته بودن. ولی ابراهیم تو رو جان زینت، یک کم دل به دلش نده! من میترسم تمام این شر و شور و خنده های شاد این دختر یک روز بمیره و محو بشه و ازاون یک آدم افسرده بسازه. جامعه خیلی خرابه مثل زمان ما نیست که دختر و پسر تو کوچه و دشت بازی میکردیم٬ عین خیالمون هم نبود. الان باید دختر امونو تو هفت سوراخ قایم کنیم تا گرگا نخورندشون. شیدا مثل یک غنچه ست که اگه گیر صاحب اصلیش نیفته نشکفته پرپر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن موقع بود که بابا دستش را دور شانه های مامان حلقه میکرد و می گفت: زینتم، عشق من، تو هم شاعر شدی؟ خودم حواسم بهش هست نمیذارم یک خار نه به پای شیدا و نه به پای سه تای دیگه بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین موقع به خودم میگفتم: شیدا بیحیا برو بخواب دیگه! این دوتا نباید یک شب بدون دو تا چشم اضافی باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( به خدا من هیچی ندیدم فقط یه صد بار بوس و .. . شما به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که پدر و مادر هما ٬ دوست دوران دبیرستانم٬ دکتر بودند و ماشینشان بی ان وه بود و لباسهایشان را همیشه از تهران یا ترکیه میخریدند، ولی در یک ماه، 20 روز پدر و مادرش باهم قهر بودند و آن 10 روزدیگر هم که کشیک بودند. در حالیکه ما یک ماشبن تویوتا کرونای 1987داشتیم که آنهم هر2- 3 ماه نیاز داشت که سرویس بشود. ولی من این صفا و صمیمیت خانواده ام را با هزار تا دنیای هما عوض نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(بابایی، مامانی، ممنونم که در تمام زندگیتون محبت و عشق رو به ما ارزونی کردید!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم تعریف میکرد پدر و مادرم همسایه های دیوار به دیوار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین باری که پدرم، مادرم را با چشم خریدار دید٬ سال دوم دانشکده در رشته ادبیات بود. مادرم با عمه ام دوستان صمیمی بودند و تازه امتحانات پایان سال سوم راهنمایی تمام شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه تعریف میکرد: یکروز، دم ظهر که آقاجون و خانم جون رفته بودن روستا عروسی یکی از آشنایان٬ زینت به خونه ما اومد تا چادر توری جدیدی که آقاجون از مشهد واسم گرفته بود، ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت چادر مشکی رو روی سرش میندازه تا ببینه بهش میاد یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفته بودم تا چای بیارم. پدرت که امتحانات ترم دانشگاهش تموم شده بود سرزده به نیشابور اومد. اونروز عمو علی اکبر نونوایی رفته بود تا نون بگیره و در حیاط رو نبسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرت که وارد حیاط شد، مامانت پشتش به بابات بود و با چادر توری در حال قر و قمیش دادن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش خیال میکنه منم که دارم ادا و اصول در میارم. شیطنتش گل میکنه و تصمیم میگیره که منو بترسونه. واسه همین، از عقب چادر رو از روی سر مامانت میکشه و با صدای کلفتی میگه: من اومدم تو رو بخورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت تا باباتو میبینه جیغ بلندی میکشه که من با صدای جیغش، از آشپزخونه بیرون میام که می بینم به به! مامانت با یک پیرهن صورتی آستین حلقه با دامن کلوش کوتاه٬ بدون چادر، دستشو گرفته رو سرش و جیغ میزنه. مامانت چادرشو از رو شاخه درخت میکشه و رو سرش میندازه و بدون اینکه به من یا داداش نگاه کنه پا به فرار میذاره. منم هرچی صداش میزنم برنمیگرده که نگاه کنه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اون پیرهن صورتی و موهای بلند و پرکلاغی مامانت کار خودشو کرده بود و اون چشمای سیاهش قرار داداشمو برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه داداش که تازه سال دوم رشته ادبیات رو تموم کرده و جو گیر شعر های شهریار شده بود میفته تو سرازیری عشق و عاشقی و کمتر کسی ابراهیم رو میبینه که شوخی کنه و سر به سر آبجی و داداش کوچیکش بذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون این تو هم رفتگی داداشو به حساب مرد شدن ابراهیم میذاره ولی خدا میدونست که داداش دلش واسه اون دختر چشم و ابرو مشکی با موهای مجعد پر کلاغی تنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم تا اینجا را برایمان تعریف کرده بود و قول داد سر فرصت درست و حسابی بقیه اش را تعریف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شب که طبق معمول همه تابستان ها من و خواهرهایم در آلاچیق نشسته بودیم عمه اکرم را دوره کردیم و از او خواستیم که ادامه جریان عشق و عاشقی مامان و بابا را تعریف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه شروع کرد به گفتن ادامه داستان: چند ماهی از اون ماجرای چادر توری میگذشت زینت رو هم کمتر میدیدم. چون باباش گفته بود:دیگه نمیخواد درس بخونی. سیکلتو گرفتی بسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شب ساعت 10 جمعه شب بود. آقاجون و خانم جون خواب بودن. منم داشتم قلاب بافی میکردم . علی اکبر هم واسه امتحان فرداش درس میخوند. که دیدم در میزنن عموتون رفت درو باز کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه هراسون اومد و گفت: آبجی٬ داداش ابراهیمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول کردم٬ اومدم تو حیاط که دیدم ابراهیم کنار حوض نشسته و داره هی به صورتش آب میزنه. دویدم به سمتش و گفتم داداش چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه کرد٬ چشمهاش سرخ بودن عین کاسه خون. دست زدم به صورتش داغ بود عین تنور نونوایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ابراهیم تو داری از تب میسوزی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کردم به علی اکبر و گفتم: علی اکبر بدو برو خونه زینت اینا ببین جوشونده دارن؟ یک مشت بگیر بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموت بیچاره هول کرده بود. پابرهنه بیرون از خونه دوید. منم دست ابراهیم رو گرفتم و آوردم همین جا زیر آلاچیق. اون موقع یک آلاچیق داشتیم که از شاخه های انگور درست شده بود و تابستونا زیرش می نشستیم و هی دست دراز میکردیم و انگور می کندیم و میخوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به شهلا کرد و گفت: این آلاچیقه چیه عمه، بابات ساخته؟ بالای سرش عین کلاه قرمز میمونه. عین کلاه قرمزی! (با این مثال عمه اسم کلاه قرمزی موند رو آلاچیق بابا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هی دادو بیداد میکردیم و میگفتیم: عمه آلاچیق و ول کن بقیه شو بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه جونم واستون بگه که وقتی عمو علی اکبرت اومد یک پیاله جوشونده آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم ازش بگیرم چشمم افتاد به پاهای برهنه ش. اول جوشونده رو گرفتم و گفتم: دستت درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یکی زدم پس سرش و گفتم: ذلیل مرده! برای چی بی کفش رفتی؟ حالا حتما با این پاها میخوای بیای خونه رو فرشا. برو پاهاتو لب حوض بشور و خشک کن بعد بیا تو. تیر به جگر! نمیگی ما اینجا نماز میخونیم؟ بذار به خانوم جون بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم دویدم سریع آبجوش گذاشتم و اومدم کنار بابات دیدم زیر لب داره شعر میخونه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرغان باغ را به لب افسانه تو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خدا مرگم! داداش چی شده چرا به این روز افتادی نکنه مجنون شدی؟ بهم نگاه کرد و گفت: نگو اکرم که شدم مجنون زینت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستی زدم تو صورتم گفتم: خدا مرگم از کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: از اون روز که تو پیراهن صورتی دیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجونم واستون بگه که حالم بد شد. دنیا دور سرم چرخید. با خودم گفتم: خاک عالم... دیدی اکرم! با دست خودت داداشتو کشتی. مرده بودی تو بری خونه شون تا چادرتو نشون بدی؟ حالا چطوری سرو ته اینو هم بیاری. زینت تیر به جیگر هم که خاطر خواه داره اونم کی علی دیلاق پسر عموش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینت بهم گفته بود عموش بدجوری پیله باباش شده که اونو نشون کنن واسه پسرش. ولی باباش، علی رو دیده بوده که با بچه ها تو خرابه زیر درخت توت داشتن سیگار میکشیدن و گفته "این الان که 18 سالشه سیگار بکشه، دو روز دیگه که 40 سالش بشه هرویین میکشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر همین جواب درستی به عموش نداده بود ولی علی ول کنش نبود. قبل سربازی به زینت گفته بود: زینت من دارم میرم سربازی حواستو تو این مدتی که نیستم جمع کن که هوایی نشی. عقد دختر عمو و پسر عمو تو آسمونا بسته شده. بفهمم هوای عشق و عاشقی به سرت زده خودم سرتو میبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه داداش گفتم: حالا من چه خاکی میتونم تو سر جفتمون بریزم ابراهیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبمیرم واسه داداشم. التماس میکرد: تو رو خدا اکرم برو یک روز بیارش خونه میخوام باهاش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیشه ابراهیم آبرو ریزی در نیار. بیارمش که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: میخوام بدونم اگه دلش باهامه آقاجونو راضی کنم بره واسم خواستگاری. گفتم: بشین پسر تو هنوز بچه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش داد کشید: کجام بچه ست؟ 24 سال سن دارم سربازیمو که رفتم . سال دوم دانشکده تربیت معلم هم که هستم. حقوقم میگیرم کجام بچه ست ؟ ها؟ از بابات اصرار و از من انکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ابراهیم ٬ زینت خاطر خواه داره. پسر عموشه، علی دیلاق. اگه بفهمه هر دوتاتونو میکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرت گفت: شکر خورده پسره مافنگی. زر زیادی بزنه به باباش میگم که با جلال کفتر باز میرن تریاک میکشن. تازه شم اون مگه خاطر خواه چند نفره؟ آخرین خبری که ازش دارم خاطر خواه پری خواهر جلال بوده. تازه کارشون به جاهای باریک هم کشیده بود. به ولای علی! اگه اسم زینت رو با دهن نجسش بیاره خودم همه چی رو میذارم کف دست باباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خب حالا جوش نیار. اون که الان سربازیه٬ نیشابور نیست. ولی آوردن زینت به اینجا هم غیر ممکنه. زینت، بعد اون جریان پاشو دیگه اینجا نذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرف من باباتون داغ کرد و گفت: اکرم به جون آقاجون اگه نری نیاریش ها چیزایی که نباید بگمو به خانم جون میگم که پشت گوشتو ببینی رنگ نونوایی شاطر آقا رو ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه این را که گفت یک خنده فلفل نمکی کرد و ادامه داد: بابات بدجوری از من آتو گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه گفتیم: اووو! پس بگو عمه چرا همه مثالاش دور میزنه دور تنورو نونوایی و شاطر آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ادامه دادیم: جریان نونوایی چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: هیچی بعدا میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتیم: بگو دیگه تو رو خدا عمه اکرم. جون یکی یکدونه ت مرتضی بگو دیگه. گفت: نه عمه جون یکشب دیگه که دعوتم کردین اومدم اینجا اونو میگم مثل اینکه نمیخواین جریان عشق شور انگیز باباتونو بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه همه قانع شدیم که یک شب دیگر عمه جریان نونوایی را تعریف کند. عمه اینطور ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: حالا بر فرض هم قبول کردم کی بیارمش و کجا بیارمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: مگه فردا دهه محرم شروع نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم : چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: خب فردا صبح خانم جون چادرشو سرش میکنه میره روزه سید الشهدا خونه بی بی زهرا. تا نهار هم که نمیاد... آقا جونم میره حجره. بعدشم میره مسجد تا با ریش سفیدای محل صلاح و مشورت کنن تا مراسم تاسوعا عاشورا چطوری برگزار بشه و واسه مراسم دهه محرم مسجد و برنامه ریزی کنن. از ساعت 9 صبح تا یک بعد از ظهر من و تو در خونه تنهاییم. علی اکبر هم که 7 صبح میره مدرسه تا 2 بعد از ظهر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: داداش پس مدرسه م چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : حالافردا رو نمیخواد بری خودم ظهر میرم میگم حال ندار بودی . حالا اگه بهونه ای نداری ردیف کن که زینت رو اینجا بیاری . به خدا اکرم دلم واسه لبخندش لک زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بیحیا تو لبخند اونو از کجا دیدی؟ نکنه شما هم داداش خان به جمع هیزون پیوستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد کشید و گفت: زهر مارو کجا دیدم؟ تو نونوایی دیدم همون روزی که با هم رفته بودید واسه روزه خانم جون نون سفارش بدین و با هم هره و کره راه انداخته بودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: تو کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اگه چشمای کورتو باز کرده بودی منو میدیدی. من طبق معمول 5 شنبه ها از مشهد برگشته بودم. از کنارتون که رد شدم، دیدم هردو در گوش هم حرف میزنید و هر هر میخندید. میخواستم همچی بزنم تو سرت که دود تنور نونوایی از سرت در بیاد . چه کنم که تا لبخند زینتو دیدم دستم شل شد. قلبم لرزید و وا رفتم . با خودم گفتم: آقا ابی مثل اینکه فاتحه ت خیلی وقته خونده شده. راه تو بگیر و بروتا کلاغا ندیدنت. به اونطرف نونوایی که نگاه کردم محمد جواد رو دیدم که به دیوار روبروی نونوایی تکیه کرده و چشاش 4 تا که چه عرض کنم 8 تا شده و داره تو رو دید میزنه. کفری شدم با خودم گفتم: تو برو هی شعرای نظامی گنجوی رو بخون خواهرتم نقش لیلی رو اینجا بازی کنه. به جون تو اکرم بهت نیاز داشتم وگرنه دماری از روزگار تو و محمد جواد در میاوردم که مرغای هوا به حالتون گریه کنن. تنها کاری که کردم این بود که کنار محمد جواد رفتم یکی زدم به پشتش گفتم: چطوری لوطی؟ بدبخت هول شد ٬دست و پاشو گم کرده بود فهمید که دیدمش تندی سرش و انداخت گفت: سلام آقا ابی کی اومدی؟ متلکمو بارش کردم گفتم: از همون موقع که چشم دوختی به صف نونوایی. بدبخت سرخ تر شد و هیچی نگفت. کم کم به طرف مخالف شما هولش دادم و گفتم: بیا بریم رفیق این جا واینستا خوبیت نداره. برات حرف در میارن اونوقت آش نخورده و دهن سوخته میشی. دستامو از حرص مشت کرده بودم می خواستم بزنم تو دهنش تا دندوناش بره تو حلقش ولی یک صدایی تو وجودم میگفت: آی آقا ابی هوای آبجی اکرمتم داشته باش وگرنه باید زینت رو پل صراط ملاقات کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره عمه جون اینطوری بابات مچ من بدبخت بی خبر از همه جا رو گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: عمه همچی هم بی خبر نبودی فکر کنم فقط اون سلول آخریه انگشت کوچیکه پای چپت خبر نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه یک خنده فلفلی کرد و گفت: حالا تند نرو... جریان اونم واستون تعریف میکنم ببینید من مادر مرده اصلا گناهی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم سریع ادامه داد: خب دیگه عمه جون با این شرایط چاره ای نداشتم... باید میرفتم دنبال مامانت وگرنه تکه بزرگم گوشم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که مامان و بابا داداش رو دیدن تعجب کردن. وقتی علت اومدنشو پرسیدن داداش گفت: هیچی نشده شنبه رو تعطیل بودم اومدم شما رو ببینم دلم هم هوای روز اول محرم تو حسینیه خودمون رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از کنارش رد شدم و یواشکی گفتم: آره اروای عمه ت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه خانم جون از خونه بیرون رفت، رفتم در خونه زینت اینا. خودش درو باز کرد. گفتم: زینت میای خونه مون یک چیزی نشونت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: ولم کن همون دفعه که اومدم واسه 7 پشتم بس بود. داداشتو که تو کوچه میبینم میرم از کوچه پشتی دور میزنم که منو نبینه. نه خواهر جان نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: زینت لوس نشو حالا یک اتفاقی افتاده از عمد که نبوده ابراهیم فکر کرده که منم. بهم یک نگاهی کرد و با دهن کجی گفت اگه از عمد بود که به بابام میگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: برو گمشو خیلی دلتم بخواد داداشم بهت نگاه کنه. الانم که اون مشهده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه خودشم دلش قیلی ویلی میرفت که بیاد خونه مون. آخه خونه ما تنها جایی بود که باباش اجازه میداد بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: حالا چیکار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:این الگوی دامنو که کلاس حرفه و فن درس دادن، اشتباه کشیدم کسی هم خونه نیست. غذا رو باره نمیتونم بیام خونه شما . تو رو خدا تو که دوره خیاطی رفتی بیا ایراداشو بگیر. اگه فردا نبرم دومین نمره منفی رو میگیرم .امروز هم نرفتم مدرسه تاالگوهامو بکشم . تو روجون اکرم ناز نکن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت یک نگاه پرسشگرانه ای کرد. ساده تر از اون بود که پی به افکار شوم داداش ابراهیم ببره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه اومدم. رفت تو تا لباسشو عوض کنه و چادرشو برداره. وقتی رسید تو حیاط چادرش سرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد: منیره ( خاله بزرگمون) من یک سر میرم خونه فتح الله خان الگوی دامن اکرمو واسش بکشم زود برمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله تون هم که تازه نامزد کرده بود و دنبال یک خونه خالی میگشت بره پای تلفن گفت: باشه برو ولی قبل اذون برگردیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم داد زدم گفتم : منیر خانم بپا تلفون نسوزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم در جوابم گفت: نمیری اکرم . نوبت ما هم میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه مارو از تو سوراخ کشیده بودم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین مامان خوشگلم با یک سینی چای زیر آلاچیق آمد و گفت: چیه اکرم، باز معرکه گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم زد زیر خنده و گفت: دارم شیرین کاریای تو و داداش خانو واسشون میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و گفت: بابا اینا هنوز بچه ان چشم و گوششون باز میشه. هنوز حرف مامان تموم نشده بود که عمه م پرید تو حرفش و گفت: چی چی بچه ان موقعیکه من و تو اندازه شهین بودیم من مرتضی رو تو شکمم داشتم تو هم شهلا رو زاییده بودی یادته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به مامان اعتراض کردیم و گفتیم: مامان ول کن دیگه... بزار عمه بگه. فرض میکنیم تو اون زینته نبودی اصلا برو پیش بابا اینا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: نه مادر جون بذار باشم تا عمه ت هر چی دلش خواست نگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپخی زدم زیر خنده و گفتم اوووه! تا کجاها پیش رفته بودین که اینطور مامانی رنگت پریده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با پاش زد به پای عمه م و گفت: ببین چی روی این چشم سفیدو باز میکنی؟ این همینطوریشم منو روزی 3 بار میجزونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمم با اعتراض گفت: زینت بسه دیگه! تازه چونه م گرم شده. بزار بقیه شو بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه رو به ما گفت: خب کجا بودیم؟ آها. مامانتو به هر دوزو کلکی بود راضی کردم و اومد خونه ی ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو باغ اومدیم گفتم: زینت جان راستش من بهت دروغ گفتم ابراهیم الان خونه ست گفته بیام تو رو بیارم که یک معذرت خواهی ازت بکنه آخه در خونه تون که نمیشه بیاد عذرخواهی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت مثل این جن زده ها پرید بهم و گفت: خیلی پستی٬ دروغگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد بره که چادرشو کشیدم. دیدم ای دل غافل باز همون پیرهن صورتیه رو پوشیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکهو پریدم وسط حرف عمه م و گفتم: مامان اون پیرهن صورتیه همونی نیست که از تو صندوقت کش رفتم و کلی چاخانت کردم تا به من دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: چرا همونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: جانمی پیرهن لاو استوری مامانو من پوشیدم. ایشالله یکی مثل بابا خوشگل. ناز . مامانی و جیگر میاد سراغم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم کمی صدایش را بلند کرد گفت: ساکت باش دختره بی حیا صداتو بابات میشنوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم اِ اِ اِ ... مگه تو نمیگفتی خانوم جون میگه مرغ آمین همیشه روسرتون میچرخه تا آرزوهاتونو برآورده کنه پس همیشه آرزوهای خوب بکنید حالا چیه مامانی خانم ترشیم که نمیخوای بندازی بلاخره باید برم خونه شوووور ( اینو با لحن کشیده و لوسی گفتم) دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه م گفت: الهی من قربونت بشم عمه جون . حیف که منم و همون یک مرتضی که اونم دلش جای دیگه گیره وگرنه خودم می اومدم خواستگاریت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ولش کن پسر عمه مو ... بذار حالشو بکنه. حلال زاده به کی میره به خالو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یک نییشگون از پام گرفت گفت: لال شی شیدا . بس کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهین که تا حالا ساکت بود گفت: اگه بخواین کشش بدین من میرم ها. رضا فردا صبح باید به مشهد بره. شب زود باید بخوابه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه م صدایش را آهسته کرد و گفت: بچه ها دیگه داریم به جاهای حساسش میرسیم ساکت باشینو پارازیت ول ندین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه که گفت پارازیت، عین توپ همه از خنده منفجر شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را دور گردن عمه اکرم حلقه کردم و گفتم: عمه پارازیت یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه در حالیکه دستهایش را به دوطرف تکان میداد گفت:من چه میدونم عمه جون اینو از مرتضی یاد گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(الهی قربون عمه اکرم بشم چقدر ساده ست!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه ادامه داد: خلاصه انقدر التماس مامانتو کردم که گفت: باشه بیاد تو حیاط ازم عذر خواهی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدو بدو رفتم داخل خونه و به ابراهیم گفتم: زینت میگه اگه کاری داری بیا تو حیاط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات لباس تمیز پوشیده بود مو هاشم شونه کرده بود انگار اونروز دامادیش بود. بگردم داداشمو شده بود عین یک تکه ماه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات که اومد بیرون سرش و انداخت پایین و به زینت گفت: ببخشید زینت خانم یک کار کوچیکی با شما داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینت یک نازی کرد و چادرش و کشید جلو و گفت: وااااا ابراهیم خان بفرمایید امرتونو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیبینی این مامان قرتی قرشمالت هم دلش ویل ویلی میرفت ولی هی ادا در می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابراهیم گفت: اینجا نمیشه لطفا بیایید پشت آلاچیق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به من کرد و با حرکت دادن ابروهاش گفت که منم برم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر طول کشید دوباره صدای جیغ زینت و شنیدم دویدم اومدم تو حیاط دیدم چادر افتاده رو سرش و موهاشم پریشون دورش ریخته و به سمت در میدوه تا اومدم بگم" زینت" دیدم بابات از پشت آلاچیق اومد بیرون . موهاش بهم ریخته بود و تو چشماش یک برق خاصی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش بلند گفت: زینت دلت محکم. به همین زودی مال خودم میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام اینها تو چند ثانیه طول کشید انقدر سریع که من تا اومدم خودمو جمع و جور کنم زینت رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا یک نگاهی به مامان کرد و گفت: زینت بقیه شو خودت میگی یا من بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که انگار به عالم رویا رفته بود و همان روزها را در ذهنش مرور میکرد،جوابی نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه گفت: نخیر مثل اینکه اون روز خیلی خوش گذشته که بعد از 28 سال هنوز مامانت ار یادآوریش حض میکنه و بیهوش میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه مامان به خودش آمد و گفت: چی گفتی اکرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه دستش را تکان داد: هیچی بابا گفتم بقیه شو خودت بگو. من اگه بگم بدون سانسور میگم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: بگو اکرم جون ماشالله چشم و گوش همشونو باز کردی اون آتش پاره هم ( روشو کرد به من ) ده تا مرد و تشنه میبره لب چشمه برمیگردونه. والا حیا به دخترای امروز که نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بچه گانه ای گفتم: بابا من که هنوز چهارم دبیرستانم کو تا باز شدن چشم و گوش من و بعد پخی زدم زیر خنده و ادامه دادم قربون شما دخترای دیروزی که خیلی با حیا بودین خدا اگه این آلاچیق ها رو ازتون میگرفت چکار میکردید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چپ چپ نگاهم کرد که عمه گفت: بچه ها تنورو سرد نکنید دیگه. خلاصه جونم واستون بگه اون روز با بابات حرف نزدم ولی تو دلم غوغا بود. فکرم هزار راه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک غروب چادرمو برداشتم و به خانم جون گفتم: من یک سر برم خونه زینت اینا اشکال الگو کشی دارم. میرم، میپرسم و جَلدی میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفتر الگوهامو برداشتم و چادرمو سرکردم و رفتم والا! الگو بهونه بود. یخواستم ببینم بابات چی به سر اون بیچاره آورده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود زینت در را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون سلام و باعصبانیت گفت: چی میخوای اکرم؟! نکنه بازم الگو میخوای بکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه به خدا زینت جون، روم سیاه. من که از هیچی خبر نداشتم. به خدا ابراهیم به من گفت "بگو زینت خانم بیاد اینجا، تا ازش بابت اون روز معذرت بخوام." به خدا دلم هزار راه رفته که چه بلایی سرت آورده. تو رو خدا، جون اکرم، قهر نکن من بی تقصیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت یک نگاه مهربون به من کرد. به صورتش نگاه کردم، گوشه لبش کبود شده بود. نمیشد دست، دست، کرد باید زود نونو میچسبوندم تو تنور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون مقدمه گفتم: به خدا زینت جون هواتو میخواد. دیشب آخر شبی نیشابور اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرس و کارشو ول کرده بیاد تو رو ببینه. مثل تنور تو تب میسوخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( این عمه هم مارو کشت با این مثالهای نونواییش!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت حرفمو باور کرد و دستمو گرفت و گفت: حالا بیا تو! جلو در هوار میکشی، همه میفهمن، یک ذره آبرویی هم که واسمون مونده میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو حیاط بغلش کردم و روشو بوسیدم و گفتم: تو رو خدا، زینت جون! اگه دلت باهاشه،نه نگو. به خدا پای منم گیر بود. به من گفت: اگه زینت رو نیاری خونه، جریان نونوایی رو به خانم جون میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت چشماشو گشاد کرد و گفت: اونو دیگه از کجا فهمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیدونم والا نشد ما یک شکری بخوریم، خان داداشمون نفهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت دستمو گرفت و گفت: اکرم جون غصه نخور. انشالله جریان تو هم درست میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم مامانت نرم شده. گفتم: زینت! لوس نشو! پشت آلاچیق چی بهت گفت جیغ کشیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت بهم نگاه تندی کرد و گفت: چی گفت؟ کاشکه میگفت. میخواست ماچم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم ار تعجب باز مونده بود کلمه آآآآ تو دهنم موند. زینت دهنمو بست و گفت: داداشت خیلی بی حیاست مگه اینطوری از آدم خواستگاری میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: تو رو امام حسین بگو چی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : تو که رفتی تو. داداشت منو برد پشت آلاچیق. سرم پایین بود خجالت میکشیدم . دلمم عین یه گنجشک بال بال میزد که چیکارم داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام یخ کرده بود. داداشت حالمو فهمید و خیلی سریع و بی مقدمه بهم گفت: زینت خانم مدتیه که دلم باشماست. به خدا از روزی که شما رو تو خیابون دیدم و بعدش تو خونه مون دیدم روز و شبم یکی شده. فکر نکنید خیال بد دارم . می خوام ببینم اگه شما مایلید، خانم جونو بفرستم خواستگاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بنده خدا که حرف بدی نزده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت گفت: حالا به بقیه ش گوش بده. بعد بگو!! والا من هول شده بودم توقع هر حرفی رو داشتم غیر از اینو. گفتم: من من من . ابراهیم هم گفت: نگین که دلتون با من نیست چشماتونو خوندم. همون روز که چادرو از سرتون کشیدم و برگشتید منو دیدید، برق رو تو چشماتون دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک دونه انگور از بالای سرش کند و گفت: اگه جوابتون مثبته این انگورو بخورید. به خدا اکرم جون نه اینکه از داداشت بدم میومد نه به خدا!هروقت تو رویاهام شوهرمو مجسم میکردم شبیه آقا ابراهیم بود. ولی خب هیچوقت به دلم اجازه ندادم پاشو از گلیمش دراز تر کنه. به خدا هول شده بودم آقا ابراهیم گفت: این انگوربگیرو اگه دلت بامنه اونو بخور. نمیدونم چی شد یکوقت به خودم اومدم دیدم انگورو از دستش گرفتم یک نگاهی بهش کردم و زل زدم تو چشمای ابراهیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابراهیم بهم یک لبخند زد و گفت: دل دل نکن، بخور. بد نمیبینی. انگورو گذاشتم تو دهنم انگور که نبود غوره بود. ترش بود. از ترشی چشما مو بستم ولبمو جمع کردم یک وقت احساس کردم گونه هام داغ شده چشمامو باز کردم دیدم ابراهیم دستاشو گذاشته رو گونه هام و داره سرشو بهم نزدیک میکنه و چشماش روی لبامه. نفسش به صورتم میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش نفهمیدم چکار میکنه بعد یهو به خودم اومدم و باشدت سرمو کشیدم عقب. دستاش محکم صورتمو گرفته بودن نفسم بالا نمیومد. اینقدر سرمو تکون دادم و تقلا کردم که گیرم از سرم باز شد و افتاد تو حیاط خونه تون . تو رو خدا! اگه دیدیش برش دار. به خانم جون نگی مال منه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین تقلاهام ناله کردم: آقا ابراهیم تو رو خدا بذار برم ولی اون گفت: زینت بدون تو نفس کشیدن واسم سخت شده و بعد دستاشو شل کرد. مزه شور خونو تو دهنم حس کردم مثل اینکه انقدر سرمو تکون داده بودم تا خودمو جدا کنم که ناخون انگشت کوچیکه ابراهیم که با دستاش دو طرف صورتمو گرفته بود گیر میکنه به گوشه لبم و اونو خونی میکنه. وقتی دستاشو ول کرد از ترس یک جیغی زدم و به طرف در دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خدا اکرم از ترس نصف جون شده بودم . وقتی اومدم خونه از هول اینکه منیره از رنگ صورتم پی به جریان نبره، رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم. نهار هم نخوردم و بهونه آوردم سرم درد میکنه. پیش پای تو بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مامانت این حرفا رو زد با خودم گفتم: خاک تو سرت ابراهیم که اینقدر بی آبرویی!! بعد واسه من خط و نشون میکشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانت ادامه داد: اکرم جون، داداشت عین وحشیاست تو اگه میخوای حرف دلمو بفهمی مثل آدم سوال کن این کارا یعنی چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ظهر گوشه لبم کبود شده. مامانم الانه دید و گفت: زینت، لبت چی شده؟ گفتم هیچی خربزه رو با چاقو خوردم حواسم نبود گوشه لبمو بریدم، خون مرده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغی کشیدم و گفتم: ایول!! بابایی خودم! نه بابا! واسه خودش کلی گرد وخاک میکرده. شهلا چشم غره رفت یعنی ساکت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه نگاهی به من و شهین کرد و ادامه داد: مامانت در حالیکه اشک گوشه چشماش جمع شده بود با بغض گفت: حالا من چه خاکی به سرم کنم . تا حالا به درد خودم مرده بودم. بعد از جریان چادر توری تو باغ خونه تون٬ هروقت داداشتو میدیدم ضربان قلبم زیاد میشد، عرق میکردم ٬ پشتم خیس میشد ولی نمیفهمیدم چه حالیه٬ میذاشتم به حساب خجالت دخترونه. یکبار از منیره پرسیدم که تو کلاسمون یک دختره وقتی یک پسره رو میبینه اینطوری میشه این چه معنی میده؟ منیره هم بدون مکث گفت: خب عاشق شده دیگه! یعنی تو اینقدر خری نمی فهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه کمی تون صدایش را پایین آورد و گفت: خیلی دلم به حال مامانت سوخت. بیچاره خدا میدونست چند وقته به داداشم فکر میکرده ولی اونقدر با حجب و حیا بود، که به من که بهترین دوستش بودم هم نگفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: غصه نخور زینت جون درسته برادرم خبطی کرده ولی به خدا دوستت داره باشه که همین روزها بیایم خواستگاری. ولی خودم حالشو میگیرم. به مامانت نگاه کردم لبخند زیبایی به لبش نشست مثل اینکه خودشو تو لباس سفید عروسی مجسم کرده بود. دیدم چشمای شهلاییش میل ستاره های آسمون میدرخشه. انگار مشتی ستاره تو چشماش ریخته بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: عمه جون ستاره تو چشماش ریخته بودن یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یک اصطلاحه ولی من به خدا ستاره ها رو تو چشمای مامانت دیدم. این حالت، تعریفی نیست. خودت که ببینی نا خود آگاه متوجه میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم ادامه داد: اذونو گفته بودن که به خونه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابراهیم لب حوض نشسته و پاهاشو تو حوض آب کرده بود و داشت فکر میکرد. یک لبخندی هم رو لبش بود. با خودم گفتم: اینقدر خوش گذشته که با یادشم کیف میکنه. تا منو دید، گفت: سلام رسوندی آبجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند و با عصبانیت گفتم: پیاده شو با هم بریم. تو خجالت نکشیدی از اعتماد من به خودت سو استفاده کردی. با دختره نامحرم مردم هم اونکارو کردی. همچین صورتشو سفت گرفتی که اومده از دستت خلاص بشه، ناخونت گیر کرده گوشه لبشو زخمی کرده. گوشه لبش به اندازه یک توشله باد کرده و خون مرده شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابراهیم گفت : اولا، خیلی تند نرو کی گفته نامحرمیم؟ اون زنمه. دوما، میخواست عین وحشی ها سرشو عقب نکشه تا ناخونم به گوشه لبش گیر نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنمو کج کردم گفتم: نه بابا! از کی تا حالا هرکی از عفتش، محافظت کنه وحشیه ؟ بعدش از کی زنت شده که ماها بیخبریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب حالا شلوغش نکن. بالاخره که میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها ! حالا درست شد. هروقت زنت شد هر غلطی که خواستی بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبجی اونو که خودم میدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا ابراهیم خیلی بیحیا شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین خواهر درسته که من عاشقم اما حروم خور که نیستم. هرزه که نیستم .لا ابالی هم که نیستم. ناسلامتی نماز میخونم. روزه میگیرم . واسه حسین سینه میزنم. اگه یک ذره به دلم گواه میشد، که زینتو نمیتونم مال خودم بکنم اون کارو نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشماش زل زدم گفتم: خب که چی؟ دختره اگر سرشو عقب نمیکشید که ماچش کرده بودی. اینو چطوری میخوای با دین و ایمونت توجیه کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا آبجی، وقتی دو نفر دلشون به هم باشه، دیگه بهم حلالن. حلالِ حلال. چهار تا جمله عربی که مهم نیست. تازه اگه غیر از این بود که نمیتونستم مجبورش کنم زنم بشه من که باید برم مشهد. اونم حالا هی امروزو یادش میاد و خلاصه فکرم تو سرش میشینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم دودستی زدم تو سرم و گفتم: خاک تو سرمن. قانون خدا رو هم نقض میکنه. اونوقت میگه مسلمونم. نمیدونستیم هرکی کسی رو بخواد باید اول ماچش کنه تا طرف زنش بشه. دختره نامحرمه مردمو بدون محرمیت میخواسته ماچ کنه میگه حلاله. میخوای برم صداش کنم بیاد شبم پیشت بخوابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حیا گفت: آی گفتی اکرم، به خدا اگه اینکارو کنی، خودم فردا دستتو میگذارم تو دست محمد جواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اسم محمد جواد، قلبم ایستاد. کم نیاوردم گفتم: برو بابا! حالت خوشه. محمد جواد دیگه کدوم خریه؟ هی از دیشب الکی آدموتهدید میکنی. منم میگم ولش کن حالش خوب نیست بذار هر چی میخواد بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات گفت: اره جون عمه ت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اول برو تکلیفتو با دختره بدبخت روشن کن، بعد واسه من کُر کُری بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تکلیفش که روشنه. به زودی زنم میشه. یک نامه نوشتم فردا میری میدی به زینت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم وگفتم: ابراهیم منو قاطی شلوغ کاریات نکن. به خدا به آقاجون میگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگو. با آقاجونم میخوام صحبت کنم و راضیش کنم بریم خواستگاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اینجا یک مکثی کرد. پریدم جلوی پای مامانم. دستم را روی دستش که روی زانوهاش بود گذاشتم و خنده ای (ازونا که دل مامانو ببره!) کردم و گفتم: مامانی بی حیا حالا باباییم ماچت کرده بود یا نه؟ سرش را به علامت نه بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دادم: جدی، جدی، بابایی راست میگفت اون روزو و هی یاد آوری میکردی تا عاشقش شدی. مامان ( الهی قوربونش بشم ) با نگاه مهربان، یک خنده ملیحی به صورتم پاشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وای! بمیرم واسه این لبخندش منکه دخترشم ضعف کردم چه برسه به بابام!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چشمهایش را بست یعنی آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دقیقه به چشمانش نگاه کردم، حسودی ام شد. خوش به حالش که خدا چنین عشق پاکی را نصیبش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای عمه اکرم به خودم آمدم و سر جایم برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اکرم گفت: بیچاره من ، شدم پست چی بین اون و مامانت و قرار شد بابات تا آخر محرم آقاجونو راضی کنه و برن خواستگاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات هم که ماهی یکبار سری از ما نمیزد و میگفت درس دارم و کار دارم و فلان٬ هر 5 شنبه نیشابور بود و هر دفعه هم هی میرفت رو اعصاب من که اگه یک کار نکنی زینت رو تو کوچه ببینم به جون خانم جون، این دفعه دیگه همچی رو به آقا جون میگم تا سیاهت کنه و بعد که ترس و وحشت و رنگ پریده منو میدید میگفت: آبجی جونم شوخی کردم خودم هواتو دارم. ولی اگه نری یک کمشو به آقاجون میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا ما هم هیچ غلطی نکرده بودیم. ولی اینقدر از آقاجون وحشت داشتیم٬ اسمش که میومد از ترس قلبمون می ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوالا اون موقع که مثل الان نبود. اسم بابا که میومد همگی از ترس لال میشدیم. تازه اونم آقاجون من که واسه خودش یال و کوپالی داشت و خانم جون کنارش جیک نمیزد، چه برسه به ما. نه مثل حالا که دخترها ماشالله زبونشون 6 متره و واسه باباها درازه و همچی رگ خواب باباشونو بدست گرفتن که باباهه جیک نمیزنه٬ میگی نه٬ یکیش همین شیدا، گل من، که عمه ش الهی دورش بگرده. یک گوله نمکه. خودم چند بار دیدم همچین ابراهیمو خام خودش کرده که گفتم: این دست شیطونو از پشت بسته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه، هفته ای یک نامه از بابات به مامانت میدادم. ولی مامانت نامه نمیداد. دختر عاقلی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفت: اکرم اگه یک درصد هم من و ابراهیم به هم نرسیم، صلاح نیست که نامه ای از من دست ابراهیم بمونه. آخه! من دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط وقتی نامه رو بهش میدادم میگفت: به آقا ابراهیم سلام برسون و بگو خیلی دلتنگشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جریان نامه رسوندنا همینطور ادامه داشت، تا اینکه یک روز خانم جون یکی از نامه های بابامو که قرار بود به دست مامانت برسونم تو طاقچه میبینه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات صبح زود میخواست بره مشهد نامه رو آورد زیر بالشتم گذاشت و گفت: اکرم نامه رو سریع میبری به دست زینت میرسونی. زود بجنب کسی نفهمه. که تکه بزرگت گوشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خب . برودیگه. واجب بود کله سحری بیدارم کنی. ای خدا از دست این دو تا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه کار واسش میکردم، تهدید هم میکرد . اون روز عادت ماهیانه شده بودم. زیر دلم خیلی درد میکرد. خانم جون که از بیدار شدنای نصفه شب من بو برده بود، بیدارم نکرد. وقتی پاشدم، دیدم ساعت 10 شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیکه 7 صبح بیدار میشدم، حالا ساعت 10 شده بود و من خواب مونده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بلند شدم و رختخوابمو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو بالای طاقچه گذاشتم. سریع به دستشویی رفتم ٬غافل از اینکه خانم جون جوشونده واسم دم کرده بود . جوشونده رو به اتاق میاره و وقتی که اونو میذاره تو طاقچه نامه رو میبینه طفلی سواد که نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالله این بابات تو نامه هاش پانتوفین ( بیچاره منظورش پانتومیم بود میدونستم اینم از مرتضی یاد گرفته بود. خب طفلی میخواست عمه مو شیک کنه، بچه سوسول! ) اجرا میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون چشمش میفته به یک قلب که نصف شده. یکطرفش اسم مامانت نوشته شده بود و طرف دیگه هم که اسم داداش. بعد یک تیر از سمت اسم مامانت کشیده بود به سمت خودش و یک تکه از قلب طرف خودش را کنده بود انداخته بود پایین که کنارش یک شقایق در اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ایول بابایی! عجب قدرت تجسم بالایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه زد روی پایم: خانم جون داشت نقاشی رو نگاه میکرد که من تو چارچوب دراومدم و نامه رو دست خانم جون دیدم. حالم بد شد. به اندازه کافی ضعف داشتم چه برسه به اینکه بترسم. سرم گیج رفت. یک تو گوشی تو گوشم خورد که برق از چشمام پرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون داد زد: ذلیل مرده این نامه مال کیه؟ میری مدرسه درس بخونی یا عشق و عاشقی یادت بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم همه چی داره به پای من نوشته میشه. درحالیکه اشکام از دل درد و توگوشی رو صورتم شر شر میریخت گفتم: به جون آقاجون این نامه مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون یک جیغ بلند تری کشید و گفت: پس مال کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتون صدامو کمی پایین آوردم و با بغض گفتم: مال داداش ابراهیمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون جلو اومد. گیسامو گرفت تو دستش و گفت بشین ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چی رو از سیر تا پیازش واسم میگی. وگرنه امشب یک آشی واست بپزم که یک وجب چه عرض کنم 10 وجب روش روغن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور شدم، خلاصه ماجرا رو با سانسور بوسه بگم. خانم جون اون نامه رو از من میگیره و دستش نگه میداره. بعد از شام خانم جون به من گفت: جای آقاجون و منو تو اتاق بزرگ پهن کن بعد برو بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از ترس لال شده بودم، زود رختخوابا رو پهن کردم و دویدم تو اتاق پشتی و خوابیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر طول کشید که احساس تشنگی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم تو آشپزخونه آب بخورم که شنیدم خانم جون داره با آقاجون تو اتاق حرف میزنه. بند دلم پاره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم: دیدی خانم جون همه چی رو لو داد. حالا آقاجون! داداش ابراهیم رو میگیره زیره گاز و اونم از لجش منو لو میده. ای تیر به جیگرت بخوره زینت! دیدی چه کاری دادی به دستم با این لیلی و مجنون بازیات. الهی کفن بشی اکرم که سر بی دردتو دستمال بستی .اومدم که داداش ابراهیمو نفرین کنم ،دلم نیومد آخه عمه، جونم به ابراهیم بند بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواش دم در اتاق رفتم و گوشمو رو در گذاشتم که دیدم خانم جون میگه: حاج فتح الله سخت نگیر. دوره ما تموم شده که بزرگترا میبریدن و میدوختن و ما تنمون میکردیم و تا شب عروسی زن و شوهر همو نمیدیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پسره که بچه نیست 24 سالشه وقت دامادیشه به اکرم گفته هوا خواهه دوستش شده. دختره اینطور که از زبونه اکرم شنیدم، بی میل نیست. بنده خداها خونوادشون هم که آبرومندن. الان 20 ساله ما اینجا میشنیم بدی از چشممون دیدیم از اونا ندیدیم. بیا حالا که خودشونم راضین، آقایی کن و نه نیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا جون گفت: حالا که این مجنون شده تا آبروریزی نکرده زود سر و تهشو هم بیاریم که آبروی دختره بیچاره مردم نره. به خونواده ش پیغام بده، بعد صفر میریم خواستگاری.قربون خانم جون بشم الهی نور به قبرش بباره یک کلمه ازا ون نامه حرفی نزد . به خدا درست میگن زنا مهره مار دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجون با اون اُلدُرُم بُلدُرمش، وقتی پیش خانم جون بود، یک موم میشد تو دستش . آی! آقاجون ٬خانم جون٬ کجایین که ببینین نوه هاتون نشستن و با یاد شما شاد میشن. خدا رحمتتون کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف آقاجونو که شنیدم، پاورچین پاورچین رفتم و زیر پتوی خودم خزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون روز پر استرس چه خواب شیرینی کردم. صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، همه خواب بودن. صبحونه رو آماده کردم و بقیه رو بیدار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خودم و خانوم جون تنها شدیم گفت: دیشب جریانو به آقات گفتم میخواست شبیه بیاد خفه ت کنه که نذاشتم فعلا هم چیزی به ابراهیم نمیگی تا من برم خودم با مادر زینت صحبت کنم، ببینم مزه دهنشون چیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ذوقی کردم و گفتم چه مزه ای ؟چه آشی؟ چه کشکی؟ پسره خونواده دار نیست که هست. خوشگل نیست که هست. قد بلند نیست که هست. وضع مالیش خب نیست که الحمد الله جلو کسی دستمون دراز نشده . عاقل هم نیست که هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جون تو صورتم نگاه کرد گفت: آره جفتتون عاقلید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که میدونستم جریان چیه. خانم جون، منو ترسونده بود که فیل خودم یاد هندستون نکنه وگرنه دیشب کسی قرار نبود بیاد منو خفه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون جریان چند روز گذشت. به محض اینکه خانم جون گفت: میرم خونه زینت،از ذوقم شماره خوابگاه دادشو گرفتم. هر بوقی که میزد، یک سال واسم میگذشت. نگهبان خوابگاه گفت: الان کلاس رفتن. اگه اومد بگم کی زنگ زده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بگید خواهرتون از نیشابور زنگ زده کار واجب داشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی به ساعت نگاه میکردم و هی به در حیاط و هی به گوشی تلفن. خانم جون که اومد گفتم: چی شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی مادرزینت قراره با حاج کریم (پدربزرگ مادری ام) صحبت کنه تا چند روز دیگه ازشون خبر بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر شبی بابات زنگ زد. سابقه نداشت که من به خوابگاه اونا زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشستش خبر دار شده بود یک اتفاقی افتاده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن که زنگ خورد، جلدی پریدم وگوشی رو برداشتم تا گفتم: الو دیدم بابات با صدای لرزونی میگه: اکرم چی شده؟ زینتو به یکی دیگه جواب دادن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک توسرش، اینقدر حالش خراب بود که دینو ایمون و فراموش کرده بود. همه وقتی نگران میشن میگن چی شده؟ اقاجون و خانوم جون طوری شدن؟ خودتون سالمید؟ ولی داداش ما اول حال زینتو میپرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم دم گوشی تلفن و آروم گفتم: داداش خبرای خوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودتو جلدی برسون نیشابور. پشت تلفن نمیتونم بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد برای اینکه جلب توجه نکنم داد زدم: آقاجون ابراهیمه. زنگ زده احوال پرسی. کاری باهاش ندارید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجون تو اتاق بزرگه برنامه خبر نگاه میکرد گفت: نه بابا جان سلام برسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم جون چی؟ کاری نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحانم جون گفت: نه مادر، سلام برسون که علی اکبر بدو اومد گوشی رو از دستم گرفت. همچین پامو لگد کرد که ضعف کردم یک نیشگونی ازش گرفتم گفتم: مگه کوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که جای نیشگونو می مالید گفت: سلام داداش. خوبی؟ داداش میشه اگه پول دارید واسم یک کفش فوتبالی بخری شماره پام سی و شیشیه. سفید نباشه زود چرک میشه آخه تو تیم فوتبال مدرسه ثبت نام کردم این جا کفش آدیداس نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خنده ش فهمیدم ابراهیم گفته بود واسش میخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه، علی اکبر، تشکر وخداحافظی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: فرمایشات تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرغری کرد و گفت: اگه گوشی رو خودم نمیگرفتم که بهم نمیدادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم بچه راست میگه طفلکی دلم واسش سوخت. آخه اینقدر من و بابات باهم صمیمی بودیم که اون بدبختو یادمون میرفت. خیلی کوچک بود به زور 11 سالش میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان که نگاه کردم دیدم پاهایش را توی سینه اش جمع کرده و دستانش را زیر چانه زده و به یک نقطه ای خیره شده و یک لبخند گوشه ی لبش نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه گفت: بابات ظهر روز بعد عین عجل معلق تو خونه بود. خانوم جون هیچی بروش نیاورد. یک نگاهی به من کرد منم شونه هامو انداختم بالا . یعنی منم نمیدونم واسه چی اومده. وبعد رو کرد به ابراهیم وگفت: مادر، واسه چی وسط هفته اومدی؟ اونم این موقع روز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش خندید و گفت: خب! طفلکی، علی اکبر گفته بود ورزش داره و تو تیم فوتبال رفته و کفش فوتبالی میخواد. با خودم گفتم واسش بگیرم و بیارم تا زودتر بپوشه یه وقت جلو بچه ها خجالت نکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم آره اروای عمه ت و خاله تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خدا داداشمو حفظ کنه آقاجون خیلی زود عمرشو داد به شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو علی اکبر هنوز داماد نشده بود تازه سربازی رفته بود . داداش، واسش پدری کرد میگفت: مبادا فکر کنه آقاجون مرده، بی کس و کار شده و غم بی پدری رو تو صورتش ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات به بهونه ای منو کشید تو حیاط زیر درختای کاج و گفت: تیر به جیگر! چی شده وسط هفته منو کشوندی اینجا. از دیشب خواب به چشمم نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه نمیگفتی خبر خوش، سکته رو پشت تلفن زده بودم. فکر کردم زینت رو به اون دیلاق پسر عموش جواب دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اولا همونطور که قبلا گفتی کار علی و پری به جای باریک کشیده شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه پریه خودشو باخته و حامله شده. جریانو خانواده ش فهمیدن و رفتن سروقت عموی زینت و خواستن آبروریزی کنن ولی عموی زینت قول داده به محض اینکه علی به مرخصی بیاد، عقدشون کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی
00از وسط رمان فقط به این خاطر که فقط خونده باشمش خوندمش اصلا رمان خوبی نبود
۲ ماه پیشمهدی
00فاصله سنی هم که بیشتر بود ولی انگار شیدا بزرگ میشد ولی کوروس همچنان 38 سال مونده بود متاسفانه تو رمان از***و محرم نامحرم گفته شده ولی این روابط مرد و دختر چیزه دیگری بود
۲ ماه پیشمهدی
00اصلا رمان خوبی نبود مرد رسما به دختره میگه از تو لپ تاپ به موهات زل میزدم ولی بعد از عقد دختره روش نبوده حجابشو برداره بعدشم کوروس روی این قضیهتو شمال غیرتی شده
۲ ماه پیشمهدی
00اگر کوروس حداکثر 33 یا 34 سال سن داشت یا اینکه رها حداقل 30 سال دلیلشم میتونست این باشه که رها بعد از حامد دیگه عاشق کسی نشد تا کوروس آمد نمیدانم چه اصراریه اختلاف سنی زیاد باشه بیشتر شبیه شوگر ددیه
۲ ماه پیشمهدی
00هر چی بقیه رمانهای چیکسای خوب و زیبا و آموزنده بود این یکی ببخشید خیلی بد بود***به کوروس گفته نیاز به یک عشق مجدد برای درمان نیاز داری یعنی باید هر کسی باشه حتی با اخبالف سنی 15 الی 16 سال
۲ ماه پیشمهدی
00بر خلاف این رمان بقیه رمانها علی الرغم اختلاف سنی زیاد بین مرد و زن ... علاوه بر نجابت زن و نکات پربار و آموزنده که تو داستان بود باعث میشد به دل بشینه ولی این رمان خیر
۲ ماه پیشمهدی
00رمانهای نویسنده خوبه ولی نمیدونم چه اصراری داره به اینکه مرد باید حداقل 14 یا 15 سال بزرگتر از دختره باشه؟ متاسفانه همشون یه مرد 38 الی 40 سال حالا یا با بچه که عاشق یه دختره 23 الی 24 سال میشه
۲ ماه پیشماهرخ
00عالی بود مثل تموم آثارتون منتهی چون این از بقیه آثار بلندتر بود دوست داشتنی ترم بود
۵ ماه پیشمهناز
00اصلا یکنواختیش خسته کننده کرد رمانو
۶ ماه پیشسارا
۱۹ ساله 01افتضاحات.نخونید حیف وقتم واقعا اه
۱ سال پیشزی زی
۲۹ ساله 20خوشمان آمد ارزش خوندنو داره
۱ سال پیشحدیثه ,
20زیبا بود در یک کلام
۱ سال پیشهاشمی
۴۱ ساله 20خوب بود ارزش داره بخونین
۱ سال پیش...
00سلام کسی اسم اون رمان که دختره مربی***بود و بعد با یه روانشناس که یه بچه داشت ازدواج میکنن رو میدونه؟؟؟؟؟؟؟
۲ سال پیش
فهیمه خ
20خوب بود ولی زیاد توضیح داده بودونقش رها گم شده