رمان بوی نا طعم گس به قلم شیوا-sh
داستان در مورد دختریه که همه ی خانواده اشو از دست داده و بنا به شرایطی مجبور میشه با پسر دوست پدرش ازدواج موقت کنه و با خانواده ی آنها زندگی کنه ، پسر داستان که اول از این قضیه ناراضیه کم کم به این دختر علاقه مند میشه و…..پایان خوش
ژانر : عاشقانه، ازدواج صوری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #ازدواج صوری
خلاصه :
داستان در مورد دختریه که همه ی خانواده اشو از دست داده و بنا به شرایطی مجبور میشه با پسر دوست پدرش ازدواج موقت کنه و با خانواده ی آنها زندگی کنه ، پسر داستان که اول از این قضیه ناراضیه کم کم به این دختر علاقه مند میشه و…..پایان خوش
فصل اول
ساعت 4بعداز ظهر بود پدرش به همراه دوست صمیمی اش حاج احمد برای سفر کاری ، به شیراز رفته بودن
تازه چشمهایش داشت گرم میشد که زنگ تلفن به صدا در اومد
کشو قوسی به بدن ظریفش داد و تلفن را برداشت:
- بله بفرمایید؟
- سلام منزل آقای رنجبر؟
- بله امرتون؟
- من از بیمارستان تماس می گیرم ،شما با آقای رضا رنجبر نسبتی دارید؟
- ب..بله .. چیزی شده؟
- بهتره هرچه زودتر تشریف بیارید اینجا ؛ خداحافظ
در پاهایش هیچ قوایی برای برخواستن نبود، مادرش را
2سال پیش به خاطر سرطان معده ازدست داده بود عمو وخاله ای نداشت چون پدرو مادرش هردو تک فرزند بودن
اکنون از داردنیا فقط پدرش را داشت ؛ پدر خوبو مهربانش که در خیابان مولوی تهران پرده فروشی داشت و برای خرید اجناس مغازه به شیراز رفته بود؛
دل در دلش نبود مدام با خود میگفت:
اگر اتفاق شومی افتاده باشه چی؟ اگر پدرش همه کسش را هم از دست بدهد چی؟
نه این درست نیست شاید فقط تصادفی ساده باشد
باید مثبت اندیش بود.. ولی دلش را چه کند؟ دلش گواه بد می داد
با پاهای لرزان وارد بیمارستان شد تا اینجا فقط خدا
یاری اش کرده بود که تصادف نکند ، چهره ی پدرش لحظه ای از جلوی چشمانش کنار نرفته بود ؛ با خود ضمضمه می کرد: خدایا یعنی میشه بابامو سالم ببینم؟
در راهروی بیمارستان سیاوش پسر حاج احمد را دید
او هم ناراحتو غمگین بود با خود گفت نکنه عمو احمد؟
باچند قدم بلند نزدیک سیاوش رفتو سلام کرد؛
سیاوش با اکراه سرش را بلند کرد و به چشمانش نگاه کرد، با دیدن او گویی غم چشمانش 100 برابر شد، با کمی تاخیر جواب سلامش را داد:
- سلام حال شما چطوره؟
با دیدن غم چشمان سیاوش که انگار برای او افسوس میخورد دلشوره اش بیشتر شدو با صدای لرزانی گفت:
- بابام؟
- تسلیت میگم
- چییییییییییی؟
لرزش بدنش به قدری شدّت یافت که با زانو به زمین افتاد ؛ مهین خانم همسر حاج احمد از صدای برخورد جسمی با زمین هراسون به سمتشان دوید و با دین دختر نقش بر زمین ، به پسرش گفت:
- چی شد ؟ بهش گفتی؟
- نباید میگفتم ؟ !
- بابات میخواست خودش باهاش حرف بزنه ، چرا گفتی؟
- اون تو شرایطی نیست که براش صغری کبری بچینید!
مهین خانم روی دو زانو نشست و دستانش را گرفت او را در آغوشش جای داد و با او گریه کرد ؛ کمی بعد شروع به دلداری دادن مادرانه کرد :
- گریه نکن عزیزم ، آروم باش بابات راضی نیست یکی یه دونه اش اینجوری غصه بخوره ، آروم باش دخترم آرووم
- خا..اا ..له
و دوباره گریه را سرداد ؛ سرش را از آغوش مهین خانم بلند کرد حاج احمد را دید که مغموم و ناراحت با دستی گچ گرفته گوشه ای ایستاده و اشک میریزد
بلند شد ونالید :
- عمو ! بابام؟
واین دو کلمه کافی بود تا تبسُّم از حال برود
............................................
یک هفته از اون روز بی کس شدن می گذشت کسی را نداشت پدربزرگ و مادربزگ هایش هم فوت کرده بودن انگار عمر کوتاه در این خانواده ارثی بود در این یک هفته همه ی کارها را حاج احمد انجام داده بود ومهین خانوم و سارا تمام این مدت در کنارش مانده بودن امروز هفت روز از رفتن غریبانه ی پدرش ، همه کسش همه ی وجودش ،
یک هفته از اون روز بی کس شدن می گذشت کسی را نداشت پدربزرگ و مادربزگ هایش هم فوت کرده بودن انگار عمر کوتاه در این خانواده ارثی بود در این یک هفته همه ی کارها را حاج احمد انجام داده بود ومهین خانوم و سارا ، تمام این مدت در کنارش مانده بودن ؛ امروز هفت روز از رفتن غریبانه ی پدرش ، همه کسش همه ی وجودش ، میگذشت مدام با خود میگفت چگونه توانستم ؟ چطور طاقت آوردم مگه بی بابا میشه ؟
یعنی یک هفته است که من بابامو ندیدم ؟
بعد از مراسمی که بر سرخاک برگذارشد و بعد در مسجد در رستورانی از مهمانها پذیرایی کردند و از آنجا به خانه برگشتن حاج احمد پیشنهاد داد که به جای مراسم چهلم خرجش را به شیرخوارگاهی ببخشند تا ثوابش برای حاج رضا باشد ، تبسم با کمال میل پذیرفت ، چرا که حاضربود هرکاری انجام دهد تاپدرش در آرامش بیشتری باشد
کمی بعد از صحبت کردن راجع به این موضوع ، حاج احمد از تبسم خواست تا با او خصوصی صحبت کند باهم به اتاق تبسم رفتن بعد از کمی مقدمه چینی که خدا پدر و مادرتو رحمت کنه و از این تعریف ها سر اصل مطلب رفتو گفت :
- ببین دخترم ، میخوام راجع به موضوع مهمی باهات حرف بزنم دوست دارم هرچی که ته دلته بی تعارف بگی باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم عمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو یه دختر تنهایی ، کسی هم که نداری تا کنارت باشه از طرفی من دلم راضی به این نیست که دختر بهترین دوستم که از برادرامم برام عزیز تره تو این شهر بی درو پیکر که پراز گرگهای رنگارنگه تنها زندگی کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به تبسم انداخت تا نظرش را از صورتش هم بفهمد و جای تعارف نگذارد و دوباره ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام بیای با ما زندگی کنی ؛ مغازه باباتو میدم اجاره پولشو هر ماه میریزم به حسابت ، این خونه هم دوست داشتی اجاره بده نخواستی هم بذار همین طوری بمونه هر وقت که دلت خواست بیا سر بزن ؛ تو هم مثل سارایی برام عین دختر خودم ازت مواظبت میکنم ، چی میگی بابا جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن این حرف شوکه شده بود هیچ فکر نمیکرد روزی به خاطر بی کسی سربار کسی شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی مکث شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش عمو این پیشنهاد نهایت لطف شما رو میرسونه ولی من ... من میخوام خونه ی خودمون باشم از اینکه حس کنم مزاحم کسی هستم عذاب میکشم .. راستش شما حق پدری رو به گردن من تموم کردین ولی من اینجا راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بابا جان پس از این به بعد سارا هم پیش تو میمونه ماهم چندروز یه بار میاییم بهتون سرمیزنیمو هرچی هم که لازم داشتین براتون میاریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.. نه.. عمو من نمیخوام مزاحم سارا بشم.. من سارا رو خیلی دوست دارم و از خدامم هست که سارا هروقت دوست داشت بیاد پیشم ولی....ولی دلم نمیخواد مزاحمش بشم و به خاطر من روند زندگیش به هم بریزه.... عمو جون من نمیخوام سربار کسی و زندگی کسی بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین عمو.. من میدونم که تو به بهترین وجه ممکن تربیت شدی ، سربه راهی سر به زیری، خانمی .. ولی.... ولی این جامعه هست که خراب شده ،تو یه دختر جوونو قشنگی داری دانشگاه میری کافیه یه نفر بفهمه که اینجا یه دختر تنها زندگی میکنه.. اون وقت چی ؟ من نمیخوام همه چیزو برات باز کنم ولی زمونه خراب شده اگه خدایی نکرده یه دزد بیاد تو خونه ، تنهایی چه کاری از دستت بر میاد ؟ یا اگه از اون بدتر یکی بیاد بخواد.... استغفرا.. ؛ نه عمو ، اینجوری نمیشه من اونطوری یه لحظه ام دلم آرووم نمیگیره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی آخه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی نداریم ، از امروز من 2تا دختر دارم ، تو هم تو خونه ی ما با ما زندگی میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی آخه عمو جون ، راستش درسته که من شما رو خیلی دوست دارم و مطمئنم اگرم عمو یا دایی داشتم بازم به خوبی شما نبودن و بازم من شما رو از همه ی اونها بیشتر دوست داشتم ولی من اگر بخوام بیام خونه ی شما ، هم شما ، شما هم آقا سیاوش به من نامحرمید واقعاً نمیشه که بیام ، درسته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با چشم هایی ملتمس به حاج احمد نگاه کرد ، حاج احمد کمی به او نگاه کرد و به فکرفرو رفت؛ تبسم لحظه ای خوشحال شد از اینکه خوب حرفی زده و حتماً حاج احمد کوتاه می آید ، چون هردو خانواده ، به این مسائل معتقد بودن ، ولی این خوشحالی فقط برای چند لحظه بود چون حاج احمد با خوشحالی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فهمیدم چه کار کنیم ؛ من این مشکلو حل میکنم تو هم دیگه تعارف نمیکنی و میای با ما زندگی میکنی همین ؛ حالا پاشو بریم بیرون تا بگم چه کار کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ..خه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدو بیا ، حرف نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از اتاق بیرون رفتن مهین ، سیاوش و سارا در پذیرایی منتظر بودن ، مهین با خوشحالی بلند شدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مادرجون بریم وسایلتو جمع کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کنید خانم اینجا یه مسئله ای هست که منو شما بهش توجه نکرده بودیم ولی تبسم به خاطر این موضوع معذبه ولی من براش یه راه حل عالی دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی حاجی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم ، به منو سیاوش نا محرمه و اینطوری براش سخته که بیاد خونه ی ما ! برای همین فکر کردم که تبسمو سیاوش با یه صیغه ی محرمیت به عقد هم در بیان ، البته فقط برای اینکه منو سیاوش به تبسم محرم باشیم ، تا توی خونه سختش نباشه یا همش مجبور نباشه تو خونه با حجاب باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی آقاجون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت سیاوش ، این وسط اگر کسی هم بخواد ناراضی باشه تبسمه نه شما !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمو من ..من... اینطوری نمیخوام .... ایجوری که نمیشه به خاطر راحتی من ، یا حجاب نداشتن ، ما عقد کنیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خیر فقط برای اینا نیست ، درست نیست دخترو پسر نامحرم باهم تو یه خونه باشن ؛ هر چند که من از سیاوش مطمئنم که به امانت باباش خیانت نمیکنه ، ولی بهتره ! وقتی هم که محرم باشید رفتو آمدت تو خونه راحته و اونجا رو خونه ی خودت میدونی ، هر وقتم که تو یا سیاوش بخواهید با آدم مورد علاقه ی خودتون ازدواج کنید ، صیغه رو باطل میکنیم و باید هردو تون هم به طرف مقابلتون این کار و علتشو توضیح بدید که هیچ پنهان کاریی نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی ما نمیخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت تبسم همونطور که بابات وظیفه داشت از تو مواظبت کنه ، منم وظیفه دارم و تو هم موظفی که به حرفهای من گوش بدی.. ؛ حالا هم بلند شید وسایلو باهم جمع کنید بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه ، عمو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم پاشین ، بگین چشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم و سارا به اتاق رفتن تا وسایل مورد نیاز را جمع کنن 1ساعت بعد همه حاضر و آماده مقابل در ایستاده بودن تا سوار ماشین بشن و راه بیوفتن حاج احمد ، خودش پشت فرمان نشت و سیاوش چمدان را در صندوق عقب ماشین گذاشت و در صندلی شاگرد ، کنار پدرش نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیر خانم و دخترها هم عقب نشستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام مسیر اخمهای سیاوش درهم بود ، منیرخانم بااخم به تبسم و حاجی نگاه میکرد و تبسم با نگرانی انگشتان دستش را در هم قفل کرده بود وآنهارا به هم میفشرد ، این عادت همیشگی او در وقت نگرانی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ی پدری اش در خیابان ونک و خانه حاج احمد در سعادت آباد بود ، به خانه و محله خودشان عادت داشت و این خانه ی جدید را دوست نداشت هر چه به خانه نزدیکتر میشد ، قلبش بیشتر میزد و نفسش تنگ میشد با خاموش شدن ماشین ، گویی جانی در بدنش نمانده باشد دستانش را به سختی روی در ماشین گذاشت که همان موقع سیاوش در سمت او را باز کرد پاهایش را بیرون ماشین گذاشت و بلند شد به مدت چند ثانیه لرزشی را در پاهایش حس کرد زیرلب به امید خدایی گفتو راه افتاد ، انگار برای بار اول است که آن خانه را میبیند به حیاط مقابلش خیره شد هیچ خاطره ای را نمی توانست به یاد بیاورد با سردرگمی سرش را تکان داد و دنبال سارا به راه افتاد ؛ با اخمی که در چهره ی سیاوش و منیرخانم جا خوش کرده بود نمیتوانست حتی به آنها نگاه کند ، از دست حاج احمد هم که به خاطر این اجبار ناراحت و دلگیر بود پس فقط میماند ، سارا که هر چند دقیقه یکبار با لبخند به تبسم نگاه میکرد ، امیدوار بود با آمدنش اخلاق او عوض نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیر خانم از پله ها بالا رفت و با اکراه لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم جان بیا عزیزم اینجا اتاق تو هستش ، کنار اتاق سارا رو برات درنظر گرفتم که راحتتر باشی ، هر چند ، حالا که دیگه نامحرمی در کار نیست و این موضوع مهمی محسوب نمیشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم که متوجه طعنه ی کلام منیر خانم شد ، با لبخندی تلخ سرش را پایین انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون خاله منیر ، ببخشید باعث زحمتتون شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دخترم این چه حرفیه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق را باز کرد و با کمی اخم گردنش را تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این طبقه 4 تا اتاق داره که 3 تاش مال شما بچه هاست و یکیش هم برای مهمونه ، اتاق ما هم پایینه ، آخه پا درد نمیذاره خیلی از پله بالا و پایین برم ، اتاق کناری مال سارا و بغلیش هم که مال سیاوشه ، اینجارو مثل خونه ی خودت بدونو هرچی هم که خواستی به من بگو باشه دخترم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش ... راستش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده عزیزم چیزی میخوای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ، نمیخواستم بیام اینجا و مزاحمتون بشم و ازاون بدتر اینکه هم سربارشما و هم آقا سیاوش بشم اصلاً دلم به این محرمیت راضی نیست ولی دیدین که هر چی گفتم عمو قبول نکرد ، دلم نمیخواد فکر کنین منم اینطوری میخواستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دخترم ، منم اگه ناراحتم به خاطر تو نیست از دست احمد ناراحتم ، آخه نباید تا این حد ، تو زندگی تو دخالت میکرد ، نه اینکه پسرخودمه ناراحت باشم نه ، هرکس دیگه هم بود از اینکه تو رو مجبور به کاری کنه ناراحت میشدم ، من از سیاوش مطمئنم ، ولی صیغه خوندن بین دخترو پسر بیشتر برای دختر بد میشه و برای ازدواجش ممکنه به مشکل بر بخوره ! یعنی شاید شوهر آینده ات خوشش نیاد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنوم که به فکرمن هستین خاله ، حق با شماست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وسائلتو مرتب کن بیا پایین ، کاری با من نداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم عزیزم ، هرچی هم خواستی به من یا سارا بگو بهت بدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رفتم تو هم خودتو ناراحت نکن ، هرچی خدا بخواد همون میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیر از اتاق بیرون رفت و درو پشت سرش بست ، تبسم نفسشو با صدا فوت کرد و لبخند زد حالا که حرف دلشو زده بود انگار خیالش هم راحت شده بود ، دوست نداشت آنها فکر کنن او قصد تصاحب سیاوش را داشته !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق 12 متری روبرویش نگاه کرد قرار بود دیگه اینجا اتاقش بشه ، به نظرش با اون دکور داخلی سبزو آبی قشنگ بود ، به تخت یک نفره ای که معلوم بود ، نو هست و تازه خریداری شده نگاه کرد و لبخند زد چمدانش را کنار اتاق رها کرد و روی تخت دراز کشید چند دقیقه گذشت و در به صدا در اومد بلند شدروی تخت نشست ودستی به لباسهایش کشیدو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم میشه بیام تو اتاق ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازشنیدن صدای سیاوش برخود لرزید ، تمام آن حس آرامشی که چند لحظه پیش داشت از بین رفت با صدایی لرزان جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته ، بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جایش بلند شد و به مانتویش دست کشید ، نگاهش روی در ثابت ماند ، دستگیره ی در پایین رفت و در باز شد قامت بلند سیاوش در اتاق نمایان شد به چهره اش خیره شد با آن اخم بسیار دلنشین شده بود والبته ترسناک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام باهات حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید ، میشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا خیلی لج بازه ، از حرفش کوتاه نمیاد و .. و ما هم مجبوریم به حرفش گوش کنیم ولی قبلش خواستم با تو حرفهامو بزنم و یا .. درواقع اتمام حجت کنم ... درسته که ما قراره با اصرار بابا با هم عقد کنیم یا همون صیغه موقت ، ولی از اونجایی که یه جورایی نسبتمون با هم زن و شوهر میشه ، اصلاً دوست ندارم که خیالاتی برای خودت بکنی و فکرکنی که واقعاً یه خبرای یه ! نه ، هیچ خبری نیست ، جز اینکه ، این صیغه ، فقط و فقط موقته و برای راحتی تو ، توی این خونه هستش ؛ من اصلاً دوست ندارم که پیش خودت فکر کنی ممکنه به هم علاقه مند بشیمو ازدواج کنیم و.. و هزار جور فکر دخترانه ی دیگه که خودت بهتر از من میدونی ! من نمیخوام تحت هیچ شرایطی به اصل این محرمیت که درواقع ازدواجه فکر کنی در ضمن هیچ کس ، هیچ کسی از فامیل و دوستو آشنا ، نمیخوام این قضیه رو بفهمن ! متوجه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مثل اینکه خدارو شکر حرفهاتون تموم شد ، اتفاقاً شما دقیقاً حرفهای منو زدین ، اصلاً دلم نمیخواد از این قضیه به نفع خودتون استفاده کنیین و بگین زنمه ، بهم محرمه ، چه عیبی داره باهاش باشم و از این قبیل افکار که درست نیست به زبون بیارم ! دلم نمیخوادحتی فکر کنین که حالا تا هست پس ازش استفاده ببرم ؛ منو باید مثل خواهرتون سارا ببینین ! درست مثل اون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونکه حتماً ولی نیست خیلی خوشگلی ، اینه که باید بترسی که من بهت نگاه کنم ، من خوشگل ترین دخترها رو تحویل نمیگیرم ، تو که دیگه جای خود داری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باعث خوشحالیه که به چشمت قشنگ نمیام ، ولی برای خودت میگم ، بهتره ازاین توّهم فانتزی که توشی بیای بیرون ؛ چون از اون دسته قیافه هایی هستی که دخترها حتی دلشون نمیخواد نگاهت کنن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جواب این حرفتو با عمل بهت میدم ، وقتی دیدی چطور برام سرو دست میشکنن خودت حرفتو پس میگیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دختر ترشیده ها بیش از این انتظاری نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی چشمانش را ریز کرد و به عمق چشمهایش نگاه کرد و با اخم از اتاق بیرون رفت و درو محکم بست ؛ از صدای بسته شدن در کمی برخود لرزید ، از اینکه توانسته بود لج سیاوش را در بیاورد خوشحال بود ، ولی از طرفی به خاطر حرف سیاوش که گفته بود زشتی ناراحت شده بود ، جلوی آیینه رفت وبا دقت به خودش نگاه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانی متوسط ، نه ریز ونه درشت ولی بسیار حالت دار وبه حالت چشم آهو ، به رنگ قهوه ای که با آرایش ، وحشی و جذابش میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی متوسط و به حالت گوشتی و اندازه همیشه اطرافیانش میگفتن به صورتش میاید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهای قلبه ای و قرمز رنگ که کافی بود فقط خط لب بکشد تا قرمزی اش چند برابر شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست گندمی روشن در صورت و بدن ِکاملاً سفید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها عضوی که از او ناراضی بود قدش بود که اندازه اش 159س بود و او را در دسته ی کوتاه قدان طبقه بندی میکرد و به خاطر این همیشه کفش های پاشنه بلند میپوشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگره ی روسری اش را باز کرد اندازه ی موهای پر و خرمایی رنگش تا باسنش میرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به باز کردن دکمه های مانتواش کرد ودر دل باخود غر میزد و برای سیاوش نقشه میکشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من زشتم ؟ من ؟ صبر کن اگر کاری نکردم که خودت به پام بیوفتی ، پسره ی از خود راضی ، خیلی هم دلت بخواد که من از تو خوشم بیاد ، حلا ببین اصلاً من به تو محل میذارم ؛ که تو واسه خودت فکرو خیال کردی ! حالتو جا میارم پسره ی اخموی از خود راضی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چمدانش را باز کرد و لباسهایش را در کمد چید بلوز آستین بلند با شلواری کتان پوشید از اتاق بیرون رفت و به طبقه ی پایین رفت ، منیر با دیدنش لبخندی مصنوعی زد واز او خواست تا بنشیند وبا هم چای بخورند کمی نشست سارا برایش لیوانی چای آورد ، بعد از خوردن چای از جایش بلند شد ، خستگی را بهانه کرد و اجازه خواست تا بخوابد ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج احمد با خوش رویی جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بابا جان شبت به خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب به خیری به جمع گفتو از پله ها بالا رفت به اتاقش رفت روی تخت دراز کشید وبه پدرو مادرش فکر کرد به اینکه چقدر زود رفتن و او را تنها گذاشتن وحالا او مجبوربود با غریبه هایی که تنها آشنایش محسوب میشدن زندگی کند با این افکار به خواب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش هم شب به خیری گفتو به اتاقش رفت ، روی تخت دونفره اش دراز کشید و به امروز فکر کرد ، تمام ذهن اش پر بود از تبسم ، دختری که قبلاً هیچ توجه ای به او نداشت و حالا قرار بود همسرش شود ، با فکر به کلمه ی همسر احساسی گنگ و ناشناخته وجودش را فرا گرفت نمیدانست این حس خوب است یا نه ؟ فقط این را میدانست که این دختر حسابی ذهنش را درگیر کرده وبسیار زبان دراز است با این فکر لبخندی بر لبش آمد ؛ زبان دراز !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با نور آفتابی که از پنجره ی اتاق به صورتش می تابید بیدار شد صورتش با اخمی پوشیده شد به پهلو شد و پشتش را به پنجره کرد کمی چشمانش را باز کرد و به روبرو خیره شد ، اتاقی که مقابلش بود برایش ناآشنابود کمی به ذهنش فشار آورد و به خاطر آورد که دیگر در اتاق خودش نیست ودر خانه ی عمو احمد است ، سریع از جا بلند شد به سرویس دستشویی اتاقش رفت و دستو صورتش را شست ، جلوی آیینه رفت موهایش را شانه زد لباسش را عوض کرد و شالی به رنگ سیاه همرنگ لباسش ، سرش کرد و از اتاق بیرون رفت ، اتاق او در انتهای راهرو قرار داشت وکنارش اتاق سارا ؛ و کنار اتاق سارا حمام قرار داشت ؛ کنار حمام هم اتاق سیاوش بود ، اتاق مهمان هم کنار اتاق سیاوش در ابتدای راهرو و نزدیک پله ها قرار داشت به اتاق سارا نگاه کرد ، دراتاق تا نیمه باز بود و پیدا بود که سارا روی تخت خوابیده است ، میدانست که سارا عادت دارد دیر از خواب بیدار شود سرش را تکان داد وبه راهش ادامه داد به جلوی در حمام که رسید ناگهان در حمام باز شد وسیاوش با بالا تنه ی لخت و حوله ای که به کمرش بسته بود از حمام بیرون آمد یک لحظه ، شاید فقط برای چند ثانیه نگاهش به بدن خوش فرم و عضله ای سیاوش افتاد وسریع نگاهش را دزدید و به زمین دوخت و آهسته سلام کرد ، اخمهای سیاوش در هم رفت و جواب سلامش را داد و با حالتی طلبکارانه پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همیشه صبح به این زودی بیدار میشی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این8روزه ، بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش با شنیدن این حرف آهی کشید وبا لحنی دلجویانه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیاد بهش فکر نکن ، میدونم خیلی سخته ولی به این فکر کن که خواست خدا بوده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه این مدت این فکرو نمیکردم که تا الان دیگه زنده نبودم ، به هرحال ، راضی ام به رضای خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی جلو رفت تا به راهش ادامه بده ولی سیاوش هنوز میان راه ایستاده بود و به او نگاه میکرد ، گویی قصد کنار رفتن نداشت ، نفسش را با صدا فوت کردو صدایش زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا سیاوش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش انگار که تازه از خواب بیدار شده باشد تکان سختی خورد و بیشتر در چشمانش خیره شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه برید کنار من رد بشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الب.. الببته.. بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع کنار رفت وبه اتاقش رفت ، از این کارش لبخندی بر لب تبسم آمد ، سرش را به سرعت تکان داد که مبادا خیالاتی نکند ، از پله ها پایین رفت و به آشپزخانه رفت ، هیچ صدایی نمی آمد ، انگار در این خانه همه عادت داشتن که صبح ها دیر از خواب بیدار شوند ، کتری چایی ساز را برداشت و از شیر آب پر کرد و روی دستگاه قرار داد و دکمه اش را زد تا آبش جوش بیاید سپس قوری را برداشت ، به کنار چایی ساز که چندتا ظرف چیده شده بود نگاه کرد به دقت درهایشان را باز کرد ، در سومین ظرف چایی بود ؛ 2 پیمانه چایی درون قوری ریخت و درونش را با آبجوش پر کرد و روی دستگاه گذاشت و دکمه ی روشن دستگاه را زد ، روی صندلی میز غذا خوریه آشپزخانه نشست تا چایی دم بکشد ، دستش را به صورت ستون روی میز قرار داد و چانه اش را روی آن قرار گذاشت و به آینده ی گنگی که در پیش داشت فکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش به آشپزخونه آمد و تبسم را دید که نشسته و سخت در فکر است ، صندلی مقابلش را بیرون کشید و روی آن نشست و به تبسم خیره شد ؛ بعد از 5 دقیقه آرام او را صدا زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم ناگهان از فکر پرید به گونه ای که سرش از روی دستش افتاد و نزدیک بود صورتش به میز بخورد ، در چند میلی متری میز صورتش را نگه داشت وبا اخم به سیاوش نگاه کرد و با لحنی غیر دوستانه پاسخش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله ؟ امرتون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ، مشکلیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعاً که !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش خواست از روی صندلی بلند شود که تبسم سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا ؟ چایی درست کردم بشینین بیارم بخوری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ ؟ .. شما از این کارها هم بلدین ؟ فکر کردم میخوای سر به تنم نباشه ؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقاً میخوام سر به تنت نباشه ! ولی الان وقت این حرفها نیست ، صبحانه تو بخور جنگ باشه بعد از صبحانه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موافقم ، ولی اونوقت قوی تر میشمو دیگه شکستم سخت تر میشه ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به همین خیال باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف سیاوش لبخند زد و سرش را به دو طرف تکان داد ، بعد بلند شد و از یخچال نان و کره بیرون آورد باهم میز را چیدن و صبحانه خوردن واز احوالات یکدیگر پرسیدن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم ترم 7 رشته ی مامایی بود و از مهر ، باید کاراموزی در عرصه میرفت ؛ بسیار به رشته اش علاقه داشت 21سالش بود و میخواست تا مقطع دکتری درسش را ادامه دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش 26سالش بود و فوق لیسانس مهندسی معماری داشت و شرکتی را جدیداً تأسیس کرده بود ، کارش را خیلی دوست داشت و همیشه دنبال کارهای جدید و ایده های نو بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه پدرانشان دوستان صمیمی بودن ولی هیچ کدام شناختی از هم نداشتن ، همیشه فقط در حد سلام و احوال پرسی با هم روبرو شده بودن ، بعد از صبحانه میز را با هم جمع کردن ، تبسم چایی ساز را روشن گذاشت تا چایی برای بقیه هم گرم و تازه باشه ، سیاوش میخواست بیرون برود که چیزی یادش آمد به تبسم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی ، بابا گفته عاقد برای ساعت 5 میاد ؛ من میرم شرکت و تا اون موقع برمیگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه ، به سلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی... چیزی نمیخوای ؟ یعنی چیزه ، امم....چ.... چیزی احتیاج نداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ، مرسی همه چیز هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه ، پس کاری داشتی خبرم کن، اینم کارت شرکتمه شماره شرکت و موبایم روش هست ، کلاً هر وقت چیزی خواستی بهم بگو ! توهم مثل سارایی برام ، خوشحال میشم اگه کاری بود انجام بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی واقعاً و از اینکه منو مثل خواهرت میبینی خیلی خیلی ، ازت ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه ! غیرازاین نمیتونه باشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب ، به سلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه ، آره ، خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن سیاوش استرس عجیبی گرفت ، انگار وقتی اون بود این خانه براش حس بهتری داشت ، با این فکر لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره دیگه ، بی جنبه ای سریع وابسته میشی بیچاره حق داشت باهات اتمام حجت کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا عصر هرکس مشغول کاری بود تبسم به حمام رفت ولباس سیاه دیگری پوشید وقتی منیر خانم او را اینگونه دید اخمهایش را در هم کرد و از او خواست تا لباس روشنی بپوشد ، ولی تبسم قبول نمیکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه هنوز چهلم بابام نشده سیاهمو از تنم در بیارم ؟ مال مامانم شش ماه سیاه پوشیدم برای بابامم همین کارو میکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم درکت میکنم ، میدونم برات سخته ، ولی مگه با سیاه پوشیدن ، بابات زنده میشه ؟ ولی الان چه با مصلحت وچه بی مصلحت قرار سر سفره ی عقد بشینی ، درست نیست عروس با لباس سیاه بشینه ، دخترم فکر منم بکن ، عروسی سیاه میپوشه که خدا نکرده ، زبونم لال ، بلایی سر دومادش اومده باشه ، به دلم بده با لباس سیاه بشینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی آخه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم ، مامان راست میگه ، فقط نیم ساعت ، عاقد که رفت عوضش کن باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه ، ولی الان عوض نمیکنم ؛ عاقد که اومد عوض میکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه دخترم ، دستت درد نکنه ، الهی خیر ببینی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 4 بود که سیاوش به خانه آمد ، به اتاقش رفت و حاضر شد ، دوباره اخم هایش در هم رفته و ناراحت شده بود ، دوباره تلخ شده بود؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم هم با چهره ای رنگ پریده گوشه ی سالن نشسته بود ، همه ساکت بودن و هیچ کس حرف نمیزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چهارو پنجاه دقیقه منیر خانم به طرف تبسم رفت و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو عزیزم پاشو لباستو عوض کن که الان عاقد میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقش رفت لباسی به رنگ آبی پررنگ ، که پیراهن بلندی بود ، با آستین های بلند و کاملاً پوشیده و تنگ و جذب تنش ، را پوشید ، موهایش را قبلاً با اتو لخت کرده بود ، گیره ی سرش را باز کرد و موهایش را با ژل مرتب کرد ، چادری شیری رنگ را به سر کرد ، جلوی آیینه رفت و به خودش نگاه کرد ، بدون هیچ آرایشی بود ولی زیبا بود زیبا و متین ، لبخند غمناکی زد و از اتاق خارج شد ، با پایین آمدن از روی آخرین پله صدای زنگ در شنیده شد ، حاج احمد جواب داد و گفت عاقد آمده ، چیزی در دل تبسم پایین ریخت ، حاج احمد در را باز کرد و به طرف در سالن رفت ؛ تبسم سرش را بلند کرد ، در ابتدا سیاوش را دید که با اخم عمیقی روی مبل نشسته و در فکر فرو رفته است ، بعد به منیر نگاه کرد که با لبخندی تصنعی ، به او نگاه میکرد ؛ و در آخر به سارا نگاه کرد که با لیخند اطمینان بخشی به او نگاه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی سارا روی مبل کنار سیاوش نشست ، عاقد یاا... گویان به داخل آمد منیر تور سفیدی روی سرشان گرفت که باعث شد سیاوش مادرش را با اعتراض صدا بزند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رسمه پسرم ، بعدشم ، فقط تور خالیه ، همین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم به اعتراض سیاوش پوزخندی زد وسرش را تکان داد دلش میخواست این مراسم ، زودتر تمام شود, تا به جایی خلوت برود و یک دل سیر گریه کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد شناسنامه ها را خواست که حاج احمد گفت: فقط میخواهند صیغه ی موقت کنن ؛ و گواهی فوت حاج رضا را به عاقد داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم به خاطر آورد که پدرش ، چقدر از اینکه دختری صیغه ی پسری بشود ، ناراضی بود در دل از پدرش خواست تا راضی باشد ، زیرا در این زمانه ی گرگ صفت و با این صف طولانی بی کسی چاره ای جز این نداشت ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای عاقد به خودش آمد که حاج احمد جوابش را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چه مدت صیغه را جاری کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج سال حاج آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهریه را چه قرار میدهید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار به جای حاج احمد تبسم خودش جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی حاج آقا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه که عروس خانم ، صیغه هم مهریه دارد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش خواست حرفی بزند که تبسم فوراً گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج سال آب خوردن ، حاج آقا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله ؟ یعنی .. یعنی ، بسیار خب ، بسیار هم عالیست ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلا تشبیه مهریه حضرت زهرا(س) هم آب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه بفرمایید حاج آقا ، این که نمیشه دخترم ، به هر حال باید یه چیزی مهرت باشه ، حداقل یه تعدادی سکه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا راست میگن ! من میتونم دو دونگ از شرکتو مهرت کنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا سیاوش ، خواهش میکنم به شخصیت من توهین نکنین، من هم عمو رو خوب میشناسم ، هم شمارو ، پس لطفاً این بحثو تمومش کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسیار بسیار احسنت به این عروس خانم گل ، آقاداماد قدرش رو بدون که از این عروس ها کم پیدا میشه ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد شروع به خواندن کرد ، و فصل جدیدی از کتاب زندگی آنهارو ورق زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیا وکیلم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مبارک باشد انشاءا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از امضاهای مربوطه و تحویل صیغه نامه به تبسم ، حاج آقا رفت و حاج احمد جلو آمد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سارا جان بابا ! کمک کن تبسم جان چادرش رو در بیاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما عمو لازم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه ؟ همه ی این کارها به خاطر راحتی تو بوده ، چی لازم نیست ؟ از این به بعد از همه لحاظ تو با سارا برای ما فرقی نداری ! سارا بابا ، کمکش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرش را از سرش برداشتن ، حاج احمد روبرویش ایستاد سرش را خم کرد و پیشانی اش را بوسید ، سرش را بلند کرد و قطره اشکی که با سماجت میخواست از چشمش پایین بچکد را زدود ، رو به سیاوش کرد واز او خواست تا جلو برود ، نگاه سیاوش لحظه ای بر تبسم با آن اندام ظریفو کشیده وآن موهای بلند افتاد ، احساس کرد دلش لرزید ، نگاهش را دزدین و بر خود نهیب زد که این حس به خاطر تعجب بوده و علت دیگری نداشته است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج احمد خواست که سیاوش هم برادرانه تبسم را ببوسد ؛ سیاوش روبروی تبسم ایستاد ، قد تبسم به زحمت تا سینه اش میرسید ، سرش را خم کرد و پیشانی تبسم را بوسید در این هنگام ، هم تبسم و هم سیاوش چشمهایشان را بستند ولذت این حس را با جانشان اجین کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم بعد از مدتها احساس آرامش کرد ، آرامشی که از وقتی پدرش رفته بود ، از او گرفته شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایشان را باز کردن و از یکدیگر فاصله گرفتن ، سیاوش به مادرش نگاه کرد و دید که با اخمی عمیق به او نگاه میکند ؛ قبلاً به او قول داده بود که هیچ حسی به تبسم نخواهد داشت وهرگز حسی جز حس برادرانه به او پیدا نخواهد کرد ، با یادآوری این قول به مادرش ، لبخندی زد و به طرف سارا رفت و پیشانی او را هم بوسید ، با این کار لبخند بر لبهای منیر نشست و چیزی در قلب تبسم فرو ریخت و شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش به او فهمانده بود که این بوسه ، بوسه ای برادرانه بوده و او ، هیچ فرقی با سارا ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرش را در دست گرفت , به اتاقش رفت و لباسهایش را با لباس سیاه هایش عوض کرد ، روی تخت نشست و به حال خود اشک ریخت ، با خود ناله میکرد که چرا عقد او اینگونه و بی پدر و مادرش باید باشد ؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرخندی به فکرش زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقد ؟ ! !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو فقط دختریست که پدرو برادری جدید با خواهرو مادری جدید ، پیدا کرده ؛ در واقع عقدی در کار نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....................................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها در پی هم میگذشت و تبسم با این زندگی جدید خو گرفته بود هفته ای چند بار سر خاک میرفت و با پدرو مادرش درد و دل میکرد ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا ، چهلم پدرش بود و یک هفته ی دیگر باید به دانشگاه میرفت ، از نظر روحی آماده شده بود و آمادگی حضور درکلاس ها و بیمارستان را داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خانه ی حاج احمد ، همه چیز خوب بود ، تبسم به آنها عادت کرده بود و آنان را دوست داشت ؛ به سارا حسی خواهرانه داشت و منیر و حاج احمد را دوست داشت ؛ در این بین ، فقط حس مبهمی که به سیاوش داشت اذیتش میکرد ، نمی دانست آیا او را مثل شوهر ، دوست دارد یا واقعاً این حس خواهر و برادریست ؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتار سیاوش هم ، تناقض داشت ، گاهی بسیار شاد و مهربان ؛ و گاهی کاملاً اخمو ، مثل برج زهر مار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی از رفتار منیر هم کلافه میشد ، همیشه مثل عقاب ، مواظب آن دو بود و هر بار که سیاوش به تبسم محبت میکرد ، اخم هایش در هم میرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی تبسم با خود فکر میکرد ، که نکنه خاله منیر با خودش فکر کرده که سیاوش دختره و ممکنه من بلایی سر اون بیارم ؟ ! چرا که هر وقت سیاوش خانه می آمد همه وجودش چشم میشه که مبادا آنها به هم نزدیک نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این فکرها گاهی لبخند میزد و گاهی آه میکشید ؛ و اشک ، در قهوه ای چشمانش خانه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...........................................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز چهلم پدرش بود ، از صبح در خودش فرو رفته بود و با کسی صحبت نکرده بود ، دلش میخواست امروز را ، فقط با پدرش باشد و با او درد و دل این روزهای بی کسی را کند ؛ روزهایی که حتی یک هم صحبت ، برای شنیدن حرفهایش نداشت ، روزهایی که جوانه ی عشق در گلدان کوچک دلش میروئید و او نمی دانست که این حس همان عشق است ؟ کسی را برای شنیدن حرف دلش و راهنمایی کردنش نداشت ؛ تنها بود ، از روزی که مادرش رفته بود تنها شده بود ، از همان روزهایی که نگران بود پدرش در مورد دل دردهای ماهانه اش با خبر شود و دیگر مادری نبود که ناراحتی معده ی تک دخترش را بهانه کند و حتی پدری نبود که شب به شب ، بر بالینش بیاید و موهایش را ببوسد و مقداری پول ، برای فردای دخترکش ، کنارش بگذارد تا آرامش دخترش محیا باشد ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب گریه کرد و از پدرش گله کرد که چرا رفته ؟ و چرا تنها رفته ؟ حالا که او نیست آرزوهایش را به چه کسی بگوید ؟ چه کسی منتظر پیشرفت او در درس و دانشگاه است ؟ حتی دیگر کسی نیست که به او آفرین بگوید و قول جایزه به او بدهد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار قبر پدرش نشسته بود و بی صدا اشک میرخت ، سیاوش به چشمهای بارانی اش خیره شد این چشمها این روزها بسیار برایش عزیز شده بودن ، هروقت او را ناراحت میدید دلش می خواست او را در آغوش بگیرد و دلداری اش بدهد ولی از این حسی که در دلش جوانه زده بود میترسید ، نمیخواست هیچ کس احساس درونی اش را بفهمد حتی خود تبسم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف تبسم رفت وکنارش نشست فاتحه ای خواند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رحمتشون کنه مرد خیلی خوبی بودن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدر خیلی خوبی هم بود ، کاش نرفته بود ، کاش انقدر به کارش علاقه نداشت که به خاطر کارهای جدید و بهتر ، این همه راه پاشه بره ! کاش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس کن تبسم ! ایجوری هم خودتو عذاب میدی هم بقیه رو! من فکر میکردم تو دختر قویی هستی! پدرت جاش خوبه و الان تنها ناراحتیش دیدن اشکهای تو هستش! بسه ، بلند شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چهل روزه که دیگه هیچ کسیو ندارم ، بی کسو کار شدم ! از این به بعد لابد هرکس بخواد بهم چیز بگه میگه دختره ی بی کسو کار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمومش کن این حرفهارو ! غلط کرده کسی بهت از گل نازک تر بگه ! خودم میزنم لهش میکنم کسی که بخواد تورو ناراحت کنه ! مگه من مُردم ؟ خودم مثل شیر پشتت وایسادم فکر کردی از شوهری فقط اسمشو یدک میکشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم که از حرف سیاوش گیج شده بود چند ثانیه به او خیره شد نمی توانست منظورش را درک کند ، سرفه ای کرد و در جوابش با لبخندی جان سوز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم ، این مدت خیلی بهم لطف کردین ، همه جوره کمکم کردین و هوامو داشتین ، خوبه که شما رو دارم خوبه که شماها هستید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین ! ، حالا شدی دختر خوب ، بلند شو ببینم ! دیگه هم نفهمم داری گریه میکنی یا ، وگرنه با خودم طرفی ! شیر فهم شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان اشک خندید ، اشک هایش را پاک کرد و با لبخند بلند شد ، در دل از خدا تشکر کرد که حداقل او را برایش فرستاده ، با پدرش خداحافظی کرد و همگام با او به راه افتاد ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نزدیک شدن به ماشین ، دید که منیر خانم اخمهایش دوباره در هم است و به او و سیاوش به طور مشکوکی نگاه میکند ، اصلاً نمی توانست او را درک کند ، نه به اون محبت های مادرانه و نه به این اخم های خون بر دل انداز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر راه همه ساکت بودن وقتی به خونه رسیدن هر کس به اتاق خودش رفت ، منیر از پایین پله ها سیاوش را صدا زد و از او خواست که به اتاقش برود ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سیاوش به اتاق رفت منیر در اتاق را بست وبا صدای آرام و ناراحت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجوری به سفارشات من گوش میکنی ؟ چی بهش گفتی که هر دوتون انقدر خندیدین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادرمن مگه خندیدن جرمه ؟ این حرفها چیه که شما میزنید؟ بیچاره جون به تنش نمونده از بس که گریه کرده اون وقت شما به جای اینکه از این لبخند نصفه نیمه اش خوشحال بشین میگین چرا ؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به هر حال گفته باشم ، فکر اینکه دست این دختره رو بگیری و بگی زنم هست رو از سرت بیرون کن ! منم مادرم ، آرزو دارم ! دلم میخواد برم برات خواستگاری دوست دارم عروسمو خودم انتخاب کنم ! باور کن اگه بفهمم میخواد مختو بزنه یا برات چشمو ابرو بیاد و تو هم ساده لوحانه باور کنی ، بیخیال حرف بابات میشمو از خونه میندازمش بیرون ، تو رو هم حلال نمیکنم ! حواست باشه که چی گفتم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان این حرفها چیه ؟ مگه من نگاه بد به اون کردم که اینطوری میگین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم ، خیالم از تو راحته ، از این دختره خاطر جمع نیستم میترسم بشینه زیر پات !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من بچه ام ؟ بعدشم اون که بیچاره اصلاً تو این باغها نیست بیچاره همیشه هم تو خودشه و تو اتاقش نشسته ! نمیدونم بدبخت چه هیزم تری به شما فروخته که باهاش اینطوری میکنین ؟ ! من اگه یه موقع باهاش حرف میزنم یا شوخی میکنم ، دلم میخواد احساس غریبی و تنهایی نکنه وگرنه من به خوشگل تر از اون محل نمیذارم چه برسه به تبسم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مادر جان بازم مواظب باش ، چه کار کنم دست خودم نیست نگرانم همش میترسم به جای ثواب کباب بشم ! خب دیگه گلم ، برو استراحت کن که امشب حسابی خسته شدی ، برو یه کم دراز بکش برای شام صدات میکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مامان شام نمیخورم شب به خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی ؟ صبر کن ببینم یعنی چی شام نمیخورم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان میل ندارم ، شب به خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه دلم آروم نمیگیره گرسنه بخوابی ! باشه پسرم شبت به خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین حاج احمد به اتاق اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا بودی کی تاحالا حاجی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتم نماز میخوندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبول باشه ، بیا بریم شام بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم خانم ، دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه ؟ تا باشه کار ثواب باشه ، انشاءا.. از این به بعد فقط به شادی باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشاا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.................................................. .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بعد از چهلم ، منیر و سارا در اتاق تبسم رو به صدا در آوردن ، تبسم با تعجب در را باز کرد و وقتی چهره ی خندان آ دو را با دو بسته کادویی که در دست داشتن دید تعجبش دوچندان شد از جلو در کنار رفت تا آنهاهم به اتاق بیایند منیر روی تخت نشست و سارا روی تنهاصندلی اتاق نشست ، منیر کمی مکث کرد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش میدونم ممکنه از این کار ناراحت بشی ولی خوب نیست که لباس سیاه بیشتر از این تنت باشه ، راستش اینها نا قابله و امیدوارم که به شادی بپوشیشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا از جایش بلند شد و کادو هارو به تبسم داد ، تبسم لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راضی به زحمتتون نبودم اما من نمیتونم به این زودی لباس رنگی و نو بپوشم نمی خوام لباس سیاهمو دربیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه دخترم ! پس فردا میخوای بری دانشگاه خوب نیست همش مشکی تنت باشه ، در ثانی برای روحیه ات هم خوب نیست ، تو دست ما امانتی ، سلامتی تو اولین وظیفه ی ما هستش نمی خوام ناراحتو افسرده ببینمت دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما لطف دارین ولی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه ولی نداره ، بازشون کن ببینم میپسندی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه ؟ چیزی که شما بخرین حتماً عالیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسته ی اول را باز کرد پیراهن سبز روشنی بود که آستینش حریری از همان رنگ بود با لبخند به منیر نگاه کرد و گفت: من عاشق این رنگم خیلی قشنگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسته بعدی را باز کرد یه پیراهن وشلوار به رنگ آبی بود از آنهاهم خیلی خوشش آمد به منیر نزدیک شد و او را بوسید وسپس نزد سارا رفت و او را نیز در آغوش گرفتو بوسید و از هردو تشکر کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا لباس سبز را گرفتو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب ، تشکربسه بیا بپوش ببینیم اندازه اته ؟ ما میریم پایین ، پوشیدی بیا پایین که به تنت ببینیمش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیرو سارا از اتاق بیرون رفتن و درو بستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم لباسش را عوض کرد ، لباس سبز رنگ به تنش بسیار زیبا بود کاملاً فیت تنش بود و او را کمی بلندتر و کشیده تر نشان میداد به آیینه نزدیک شد موهایش را مرتب کرد خواست از اتاق بیرون برود که صدای در خونه و بعداز آن صدای سلام گفتن بلند سیاوش را شنید با شنیدن صدایش شور عجیبی در دلش افتاد دلش میخواست زود تر برود تا سیاوش او را ببیند وعکس العمل سیاوش را بیند ؛ ولی با یادآوری حرفهای روز اولش که گفته بود من به خوشگل تر از تو محل نمیذارم دلش گرفت ، میخواست در برابر او زیبا جلوه کند از همان روز تصمیم گرفته بود تا کاری کند که سیاوش عاشق اش شود و به او ابراز علاقه کند ، ولی تبسم به او اهمیت ندهد و دست رد به سینه اش بزند ؛ با این فکر دوباره جلوی آینه رفت ، موهایش را بیشتر شونه کرد تا لخت تر شود کمی برق لب روی لبش زد و کمی هم ریمل به مژگان سیاهش زد ؛ واقعاً چشمهایش زیبا و خواستنی شده بود لبخندی به خودش در آینه زد و از اتاق بیرون رفت با کفش های پاشنه بلند شیری رنگی که پوشیده بود راه رفتن برایش سخت شده بود ، تمام حواسش را به راه رفتنش داده بود و نگاهش را به زمین دوخته بود ، در همین حین سیاوش که برای تعویض لباس به اتاقش آمده بود از اتاق بیرون آمد و باعث شد او و تبسم با هم برخورد کنن ، تبسم تعادلش را از دست داد و نزدیک بود بیوفتد که دستان سیاوش حصار بدنش شد ، سیاوش دستانش را به دور کمرش حلقه کرده بود و در چشمانش خیره شده بود کمی که گذشت نگاهش را از چشمانش گرفت و به لبانش خیره شد ، آب دهانش را قورت داد چشمانش را بستو باز کرد فشار دستانش را بر کمرش بیشتر کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مبارک باشه ، خیلی خوشگل شدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم هنوز مات و خیره به چشمان سیاه سیاوش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش فشار خفیفی به کمرش وارد کرد و او را رها کرد در حال جدا شدن از تبسم نفس عمیقی کشید ؛ گویی که میخواست همه ی هوای او را در سینه اش وارد کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم با متانت سرش را پایین انداخت زیر لب تشکری کرد و به راهش ادامه داد ، سیاوش هنوز هم به او که اکنون پشتش به او بود نگاه میکرد ، لباسش از پشت تا خط وسط کمر باز بود و خط میانی کمرش به زیبایی جلوه میکرد سیاوش تمام حواسش را به اندام ظریف و خواستنی او داده بود ، نفس عمیقی کشید ، با این کار میخواست تمرکزش را به دست بیاورد ، دوباره به اتاقش رفت جلوی آینه ایستاد و به خودش تشر زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین! ، به همین راحتی داری دل می بازی ؟ تا یه لباس عوض کرد و یه کم ، فقط یه کم قشنگ تر شد دستو پاتو گم کردی ؟ ! اینجوری به مامان بابات قول دادی که نگاه چپ بهش نکنی ؟ مگه قرار نبود مثل سارا باشه پس چی شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار خودش را به جای سرزنش توجیه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب زنمه ! اصلاً زنمه ازش خوشم میاد ، اختیارشو دارم دلم میخواد هر روز بهش نگاه کنم تو چی میگی این وسط؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنت ؟ ! یعنی واقعاً میخوای به صورت رسمی باهاش ازدواج کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رسمی ؟ عقد دائم ؟ نمیدونم ، فقط ازش خوشم میاد ،همین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اون تورو نخواد چی؟ یادته چه حرفهایی بهش زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم دلشو به دست میارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه ، مامان چی؟ اونو چه کار میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه اعصابم خورد شد ، عین دیوونه ها نشستم باخودم دعوا میکنم، اصلاً دیگه بهش نگاه نمیکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایش کشیدو از اتاق بیرون رفت به پایین پله ها که رسید تبسم را دید که نیم رخ اش به سمت اوست و با سارا مشغول صحبت است و هر چند دقیقه یکبار لبخند میزند با خودش گفت: با لبخند خوشگل تر میشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااین فکر لبخندی بر لبش آمد که با یادآوری تصمیمش در اتاق ،اخم عمیقی جای لبخندش را گرفت ، نگاهش را از او دزدید و کنار منیر رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احوال شما مامان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم عزیز دلم ، چایی میخوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون مامان گلم برم که میدونه پسرش چی میخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه فدات شم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیر سرش را بلند کرد که به سارا بگوید چای بیاورد ولی با دیدن سارا که به سمت طبقه ی بالا میرفت ، به ناچاراز تبسم خواست تا چای بیاورد ، تبسم که هنوز به خاطر برخوردش با سیاوش در بدنش لرز خفیفی را حس میکرد از فرصت استفاده کردو به آشپزخونه رفت ، چندبار نفس عمیقی کشید و یک لیوان آب خورد ، بعد چهار فنجان چایی ریخت و در سینی گذاشت ، کمی هم خرما و پولکی در دو ظرف کوچک گذاشت و کنار چایی روی سینی قرار داد ، موهایش را بادست مرتب کرد و به راه افتاد ، جلوی سیاوش رفت و کمی خم شد ، چای را مقابلش گرفت و تعارف کرد ، سیاوش سرش را بلند کرد تا چای بردارد که نگاهش به بدن سفید تبسم افتاد ، برخود لرزید اخم هایش را در هم کرد فنجان چای را برداشت و بدون توجه به تبسم و حتی تشکری سرش را به سمت منیر چرخواند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم که حسابی از این کار سیاوش ناراحت شده بود سینی را مقابل منیر گرفت منیر هم برای اینکه تبسم اذیت نشود به او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار روی میز عزیزم ، برمیدارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی را روی میز گذاشت و به طرف پله ها به راه افتاد منیر با تعجب پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا دخترم ؟ مگه چایی نمیخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ چرا میام ، میرم لباسمو عوض کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه گلم ، پس همون لباس آبیی که برات گرفتمو بپوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم خیلی سریع به اتاقش رفت در را بست وخودش را روی تخت انداخت سرش را در بالش فرو کرد و گریه کرد ؛ دلش از همه چیز و از همه ی این دنیا گرفته بود چه خوش خیال بود که فکر میکرد سیاوش با یه لباس عوض کردن و یه آرایش معمولی شیفته ی اون میشه ، از دست خودش و افکارش شاکی بود ؛ دوست نداشت مثل دختر بچه ها فکر کنه ! بعد از مدتی که آروم تر شد ، از جایش بلند شد لباسش را با آن لباس آبی عوض کرد و جلوی آینه ایستاد ، به خودش نگاه کرد وخود را با سیاوش مقایسه کرد ، به چهره ی سیاوش فکر کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های درشت مشکی ، ابرو های پیوسته و شمشیری ، وقتی میخنده کنار چشمهاش خط می افته ، وقتی اخم میکنه چشم هاش واقعاً جذاب میشه ، بینی عقابی و متناسب با صورتش ، لب های گوشتی و کمی بزرگ ، و قد بلند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و با خود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه اون با اون قیافه به تو حتی نگاه هم نمیکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش گفت که من اصلاً قیافه ندارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جهنم ! خیلی هم دلش بخواد ، اصلاً منم اونو نمیخوام با اون اخلاق بی خودش ، با اون اخم های وحشتناکش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی آخه اخمهاشم قشنگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال ، من تبسمم ، تا حالا به هرچی خواستم رسیدم به اونم میرسم ، فقط صبر کنو ببین سیاوش خان ! خود ِمغرورِ از خود راضیت التماسم میکنی ! من تبسمم ، تبسم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر لبخند مهمان لبهایش شد ، موهایش را شانه کرد وهمه را بالای سرش جمع کرد و محکم کشید و بالا بست ، اینطوری چشمهایش کشیده تر و زیبا تر میشد ، با رضایت نگاهش را از آینه گرفت و از اتاق بیرون رفت ، با آرامش به پذیرایی رفت و کنار سارا نشست ، دقیقاً روبروی سیاوش نشسته بود سیاوش نگاهش را به تلوزیون دوخته بود و سعی میکرد به او نگاه نکند ، منیر خانم با دیدن تبسم که اینبار زیبا تر از قبل شده بود اخمهایش را در هم کرد ، گردنش را چرخاند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم جان چقدر دیر کردی ؟ چاییت سرد شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون خاله دیگه میل ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا عزیزم ؟ ساراجان ، برو برای تبسم چایی بیار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم مامان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه واقعاً نمیخوام ، تعارف نمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مادر برو براش بیار، رفتی فقط لباستو عوض کنی ولی انگار خیلی طولش دادی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موهام باز بود اذیت میشدم ، دوباره شونه کردمو بالا بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان ! ولی خیلی سفت بستی اینجوری هم سرت درد میگیره و هم به مرور موهات میریزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همیشه که اینجوری نمیبندم ، بعضی وقت ها اینجوری میبندمشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع سارا با چای وارد شد و در بحث شرکت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی خیلی بهت میاد تبسم ، چشماتو کشیده ترو خوشگل تر کرده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف، سیاوش دیگرنتوانست برکنجکاوی اش غلبه کند ، سرش را بلند کرد وعمیق به چشم های تبسم نگاه کرد ، در دل اعتراف کرد که واقعاً زیبا شده و حتی خواستنی تر از قبل !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر دوباره کلافه شد و دستش را بین موهایش فرو کرد و نفسش را فوت کرد ، این کارش از چشم تبسم دور نماند و باعث شد لبخندی عمیق روی لب تبسم بنشیند ، سیاوش با دیدن لبخند تبسم لبخند محوی زد و با خود فکر کرد که این اسم واقعاً برازنده ی اوست ( تبسم )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که نشستن و با هم حرف زدن ، سارا از تبسم پرسید: چطوری میخواهی به دانشگاه و بیمارستان بری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مثل همیشه ، با ماشینم میرم ومیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه الان مسیرت دور تر شده ، شاید سختت بشه رفتو آمدت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ساراجون ، با ماشین میرم ، پیاده که نیستم ، نگران نباش عزیزم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هفته ای چند روز میری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر روز کارورزی دارم ، سه روز یه بیمارستانم و سه روز هم یه بیمارستان دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای چه زیاد ! سختت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا ! چه سختیی من این رشته رو خیلی دوست دارم برای همین خسته نمیشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه که روحیه ی کار تو بیمارستانو داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خب ، راستش بعد از فوت مامان تا یه مدت با دیدن بیمارستان حالم بد میشد ولی بعد که فکر کردم کار توی بیمارستان یه دردی رو از مریض کم میکنه ، دیگه اون احساس بدو نداشتم و با انرژی بیشتری به درسم رسیدم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقاً کارتو که آتلیه داریو همش باید با عروس و دامادها سرو کله بزنی سخت تره که !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا اونا هر چی میخوان میگن ، ولی من آخرش کار خودمو میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین صدای بلند سلام گفتن حاج احمد در خونه پیچید ، منیر بلند شد و به استقبال حاجی رفت ، سارا و تبسم هم بلند شدن سلام کردن و برای حاضر کردن میز شام به آشپزخونه رفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.................................................. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از شروع دانشگاه اش میگذشت ؛ در یکی از روزها یکی از استادان جوانشان ، که پزشک عمومی بود و با آنها واحد عملی داخلی جراحی را داشت بعد از اتمام ساعت کارورزی ، از تبسم خواست تا کمی باهم صحبت کنن ، تبسم که استاد جدی و سخت گیر خود را به خوبی میشناخت ، با ترس و دلهره با او همراه شد تا بفهمد موضوع از چه قرار است ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که از محوطه ی بیمارستان دور شدن استاد قاسمی از او خواست تا به پارکی که همان نزدیکی ها بود بروند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم با اکراه پذیرفت ، کمی که در پارک قدم زدن استاد قاسمی شروع به صحبت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش خانم رنجبر، امم .. شاید اینطوری و اینجا گفتن اش صحیح نباشه ولی میخواستم مستقیماً از خودتون بپرسم ..چون با واسطه ممکنه تو محیط دانشگاه بپیچه وهم برای من وهم برای شما شایع سازی بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی پیش اومده استاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ، نه مشکل که نه ، ولی...راستش ، چطوری بگم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از درسم راضی نیستید ؟ کارم بده ؟ ولی من همه ی تلاشمو کردم که کارم خوب باشه و افت تحصیلی نداشته باشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه .نه ! اصلا ًموضوع درس نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چی شده استاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه خواهش کنم بین صحبت های من حرف نزنید تا من کاملاً برای شما توضیح بدم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته ..ببخشید استاد ، بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش الان دو ساله که من شما رو میشناسم و دورا دور یه شناختی از شما دارم ، باید22سالتون باشه درسته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دی ، 22ساله میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله و من 32سالمه وپزشک عمومی هستم ؛ امسال برای تخصص کنکوردارم و قصد دارم تا جایی که در توانم هست درسم رو ادامه بدم....راستش ..با...با شناختی که از شما دارم ودید کلیی که نسبت به شما به دست آوردم این تصمیم رو گرفتم ؛ وانتخابم هم کاملاً آگاهانه و از روی عقل ومنطق بوده ، راستش اول با عقل وبعد با دل شیفته ی شما شدم و..و میخوام اگر..اگر مؤافق هستید و اجازه میدید برای خواستگاری با خانواده خدمت برسیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرفها تبسم کاملاً گیج شده بود هیچ وقت فکر نمیکرد استاد جدی ، خوش تیپ و شیک پوششان از او خواستگاری کند ، گنگ بود و هیچ حرفی نمی توانست بزند ، چه میخواست بگوی؟ که به خاطر تنها بودن و جایی را نداشتن ، برای نداشتن مسئله ی شرعی بین دختر و پسر نامحرم زیر یه سقف ، صیغه ی پسر صاحب خونه شده و اون پسر هیچ علاقه ای به اون نداره ولی او شیفته ی اون پسر شده ؟ هیچ کلمه ای به ذهن اش نمی آمد به جزء این :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ب..بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی ..راستش من..من نمیتونم ازدواج کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم رنجبر ، متوجه منظورتون نمیشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش من به تازگی پدرمو از دست دادم والان موقعیت ازدواج رو ندارم استاد ، متأسفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اینو میدونم خانم رنجبر، واصلاً قصد جسارت نداشتم ، فقط میخواستم از احساسم با خبر باشید واگرشما هم راضی باشید یه مدتی باهم باشیم تا از روحیات هم مطلع بشیم وبعد نامزد کنیم و بعداز سال پدرتون عروسی کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما درست میفرمایید استاد ، ولی من از لحاظ ذهنی الان اصلاً آمادگی هیچ فکری رو ندارم و نمیخوام با یه تصمیم عجولانه هم زندگی شما خراب بشه هم من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیه ؟ شما تا هر وقت که خواستین فکر کنین و هروقت تصمیم قطعی گرفتین به من خبر بدین ، اگر بخواهید میتونم با خانواده تون هم صحبت کنم تا شما با آگاهی کامل تصمیم بگیرید ، نظررتون چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خانواده ای ندارم استاد ؛ و درحال حاضر با خانواده ی دوست پدرم زندگی میکنم ، فکر نمیکنم خانواده شما وحتی خودتون دلتون بخواد با دختری که هیچ کس و کاری و هیچ فامیل خونی نداره و الان سربارزندگی دیگرانه وصلت کنین ؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجازه استاد ، خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه اجازه ی حرف دیگری را به قاسمی بدهد آنجا را ترک کرد ، خودش هم میدانست که اینها همه بهانه است و اصل موضوع سیاوش است. سیاوشی که روز به روز بیشتر شیفته اش میشد و هرروز عاشق تر از روز پیش میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاسمی با شنیدن صحبت های تبسم درفکر فرو رفت ؛ او نیز نمیدانست که خانواده اش با این موضوع مشکلی خواهند داشت یا نه ؟ ولی دردلش بیشتراز قبل شیفته ی تبسم شده بود ، از صداقتش خوشش آمده بود ؛ تصمیم گرفت در اولین فرصت با خانواده اش راجع به او صحبت کند و با آگاهی کامل و رضایت هر دو طرف پا پیش بگذارد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم با قلبی بی قرار و دلی لرزان سوار ماشین اش شد و به سمت خونه حرکت کرد ؛ تمام راه را به این فکر کرده بود که چه کارکند ؟ آیا تا آخر منتظر روزی باشد تا سیاوش به او علاقه مند شود ؟ اگر اینگونه نشد چه ؟ اگر چند روز دیگر سیاوش بگوید می خواهد با دختر دیگری ازدواج کند چه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را با صدا بیرون داد واز ماشین پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباکلیدی که داشت در را باز کرد و داخل شد بلند سلام گفت که منیر باچهره ای بشاش به استقبالش آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام تبسم جان ، خسته نباشی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام ، ممنون شما هم خسته نباشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو لباساتو عوض کن بیا ناهار بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم الان میام ، سارا اومده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ، امروز عروس داشت ، گفت نمیرسه بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقش رفت لباسهایش را با تاپ و شلوارک قرمزی عوض کرد و از اتاق بیرون رفت ، از بالای پله ها پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله ! عمو و آقا سیاوش ناهار نمیان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دخترم ، چطور ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه میخواستم بدونم اگه میان یه لباس دیگه بپوشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخانه رفت وپشت میز غذاخوری نشست ، منیر در این مدتی که او لباسهایش را عوض کرده بود ودستو رویش را شسته بود میز را چیده بود ، منیر با نگاهی به لباس تبسم لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لباست که بد نیست ، سارا هم از این لباس ها جلوشون میپوشه ! توهم با سارا برای اونها فرقی نداری دخترم ! اینجاخونه ی خودته راحت باش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم لبخندی زد و شروع به غذا خوردن کرد ، ناهار قرمه سبزی بود ، دست پخت منیر رو خیلی دوست داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومین قاشق را تازه به دهانش گذاشته بود که صدای در آمد با تعجب به منیر نگاه کرد ، منیر هم شانه اش را بالا انداخت و از جابلند شد تا ببیند چه کسی آمده ، تبسم هم با چشمانی متعجب به ورودی آشپزخونه خیره شده بود بعد از چند ثانیه صدای خوشحال منیر پاسخ گوی او شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای چقدر خوب شد که اومدی ، اصلاً بدون تو غذا از گلوم پایین نمیرفت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی گفتی قرمه سبزی پختی ، نتونستم جلوی شکمم رو بگیرم ، کارهامو کردمو به خودم مرخصی دادم ، مگه میشه من از قرمه سبزی مامان جونم بگذرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب کردی ، از اول برای تو کشیدم گذاشتم کنار تا وقتی از سر کار اومدی بخوری ، خیلی خوب کردی پسرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای سیاوش ، تبسم سریع از جایش بلند شد ، خواست بیرون برود و لباسش را عوض کند که منیر و سیاوش به آشپزخانه آمدن ، سیاوش کمی خیره او را نگاه کرد و بعد با اخم نگاهش را از او گرفت ، تبسم سلام کرد و به طرف در آشپزخونه رفت که منیر پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم لباسمو عوض کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واه ، چرا ؟ منکه گفتم عیب نداره ، تا کی میخوای لباسای آستین بلند بپوشی ؟ بشین دخترم ، بشین غذاتو بخور خوب نیست آدم از سرغذا بلند شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما اینجوری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بشین ، سیاوشم مثل برادرت ، بشین عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir