رمان بنورا به قلم مهسا پیرزاد
داستان در مورد دختری به نام بنوراست که بعد از مرگ پدرو مادرش تنها میشه و به سختی زندگیشو میگذرونه. بدبختی بنورای قصه ی ما از اونجایی شروع میشه که برای کار کردن وارد یه هتل میشه و بعد از مدتی به مناسبت افتتاح شعبه ی دیگه ای از هتل به یه مهمونی دعوت میشه... مهمونی ای که سرنوشت دختر پاک قصمونو دگرگون میکنه..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۵ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
داستان در مورد دختری به نام بنوراست که بعد از مرگ پدرو مادرش تنها میشه و به سختی زندگیشو میگذرونه.
بدبختی بنورای قصه ی ما از اونجایی شروع میشه که برای کار کردن وارد یه هتل میشه و بعد از مدتی به مناسبت افتتاح شعبه ی دیگه ای از هتل به یه مهمونی دعوت میشه...
مهمونی ای که سرنوشت دختر پاک قصمونو دگرگون میکنه..
با شنیدن صدای سه باره ی زنگ ساعت از رخت خواب دل کندم و با دیدن ساعت چشمهایم گرد شد.سریع دستوصورتم را شستم و اماده شدم و بدون خوردن صبحانه از خانه زدم بیرون.
ساعت : بودو من حسابی دیرم شده بود.در یک شرکت مهندسی منشی بودم.خیلی دوست داشتم از آنجا بروم اما به خاطر نبود کار و صد البته قراردادی که بسته بودم مجبور بودم نگاه های کثیف و تحقیر امیز رئیس پیر و کچل و شکم گنده ی شرکت را تحمل کنم.
دو سال پیش وقتی سالم بود، پدرومادرم را در یک تصادف از دست دادم و از شانس بدم من زنده ماندم.وضع زیاد خوبی نداشتیم پدرم کارمند بانک بود و بعد از رفتن انها من ماندمو یک شهر درندشت و صاحبخانه ای که جوابم کرده بود هیچ فامیلی هم نداشتیم. .در واقع همه را چند سال پیش در زلزله ی بم از دست داده بودیم و با رفتن پدرو مادرم من از همیشه تنها تر شدم...
نصف پس انداز پدرم بابت مراسم کفن و دفن رفت و با بقیه اش توانستم یک خانه ی فسقلی در پایین شهر تهران که بی شباهت به طویله نبود را اجاره کنم.تحصیلات آنچنانیم نداشتم اما خداروشکر دیپلمم را گرفته بودم.
سریع سوار اتوب*و*س شدم و ساعت : رسیدم شرکت. دقیقه دیر کرده بودم سریع وارد اسانسور شدم و دکمه ی بیستم را فشار دادم.خداکند رئیس هنوز نرسیده باشد چون هیچ حوصله ی جواب پس دادن را نداشتم.
:
خداروشکر رئیس هنوز نیامده بود با خیالی آسوده پشت میزم جای گرفتم و مشغول رسیدگی به کارهایم شدم.چند دقیقه بعد با امدن رئیس شکم گنده از جایم برخواستم و پس از سلام کردن بی توجه به نگاه های حریصو و کثیفش دوباره مشغول کارم شدم.انقدر غرق در کارم شدم که زمان از دستم رفت و با دیدن ساعت و شنیدن صدای شکمم سریع از جا برخواستم گزارش هارا اماده کردم به طرف اتاق رئیس رفتم.تقه ای به در زدم و پس از تحویل گزارش ها خواستم بروم که با شنیدن صدای نحسش ایستادم.
رئیس:بنورا خانوم امشب همسرم خونه ی یکی از اقوام رفته.میتونی بیای همرام تا شامو در کنار هم باشیم؟
_ جناب کریمی(رئیس شرکت) من برای خودم باورایی دارم که حاضر نیستم روشون پا بذارم.لطفا حریم هارو رعایت کنین و حرف بی ربط با محیط کار نزنین.در ضمن فامیلی بنده پارساست لطفا منو با اسم فامیل صدا بزنید.با اجازه
رویم را با نفرت از او گرفتم و عقبگرد کردم که دوباره صدای نحسش را شنیدم
کریمی:هر جور راحتی بانو اما مطمئن باش پشیمون میشی.
بی توجه به او در را باز کردم و به طرف سالن غذا خوری رفتم.
پارت:
بعد از خوردن ناهار دوباره پشت میزم نشستم و بازهم فارق از زمانو مکان مشغول کار شدم.
برای خوردن چای نگاهم را صحفه ی کامپیوتر گرفتم که متوجه تاریکی هوا شدم.سریع از پشت میز برخواستم چادرم را سر کردم همه رفته بودند و من کم عقل حواسم نبوده.حالا با این پیر خرفت در یک ساختمان تنها بودم.میز را مرتب کردم و با عجله به طرف در خروجی رفتم که ناگهان از پشت بازویم کشیده شد.
با ترس برگشتم و با دیدن کریمی هینه بلندی کشیدم و بازویم را از دستش رها کردم.خنده ی بلندی کرد و گفت:کجا خانوم خوشگله؟هنوز یاد نگرفتی بدون خدافظی جایی نری؟
_ببخشید من عجله دارم.لطفا برین کنار
او که انگار وسیله ی تفریحش فراهم شده بود در حالی که به لب هایم خیره شده بود با لحنی منزجر کننده گفت:
یه امشبو مال من باش بهت بد نمیگذره.مطمئن باش پول خوبی گیرت میاد و از این فلاکتم در میای.
در حالی صورتم از شدت خشم قرمز شده بود و دستان بی پناهم از شدت ترس میلرزید او را به طرفی هل دادم و بیرون زدم.
تا میتوانستم دویدم تا این که نفس کم اوردم و گوشه ای ایستادم.
نفسی تازه کردم و بغضم را قورت دادم. دستم برای تاکسی ای تکان دادمو گفتم:
دربست.
پارت:
به گردنبند یادگار مادرم خیره شدم.تصمیمم را گرفته بودم.تمام داراییم همین گردنبند بود و حالا مجبور بودم آن را بفروشم تا پول قرارداد شرکت را فراهم کنم.مطمئنا آن پیر خرفت بدون پرداخت غرامت با رفتنم موافقت نمیکرد و من باید از آن جهنم میرفتم.پس چاره ای جز فروش گردنبند عزیز مادرم نبود. پس از فروش گردنبند بدون معطلی به شرکت رفتم و پس از پرداخت مبلغ قید شده در قرارداد از کارم کنار کشیدم.
لحظه ی اخر با نگاه حریصانه اش برندازم کرد و گفت:
حیف شدی خانومی.اگه ناز نمیکردیو با من میموندی چیزیو از دست نمیدادی.مطمئن باش پیدا میشن کساییه برا خانوم خوشگلی مث تو دندون تیز میکنن مخصوصا که بدونن تنهایی. بالاخره زیرخواب یکی دیگه میشی.من نشد یکی دیگه.
پس از گفتن این حرف پوزخندی زدو به من خیره شد.
در حالی که از شدت خشم دست هایم را مشت کرده بودم با صدای بلند فریاد زدم:خفه شو لاشخور پیر.من مث بقیه نیستم که زود خودمو ببازمو ارادمو از دست بدم.مطمئن باش خدا همیشه هوامو داره و نمیذاره کصافتایی مث تو به من آسیبی برسونن.
سپس رویم با انزجار از او گرفتم و در مقابل چشمان پر از تعجب بقیه که ظاهرا از صدای بلندم متوجه بحث بین ما شده بودند از شرکت بیرون زدم.
وقتی بیرون آمدم ناخوداگاه بغضم شکست.دلم گرفت از این همه تنهایی و درماندگی.الان فقط یک چیز مرا آرام میکرد.
بهشت زهرا
:
خودم را به قبر پدرومادرم که در کنار هم آرام گرفته بودند رساندم و از ته دل زجه زدم.با همه ی دلخوری ها و دلتنگی هایم به خانه ی ابدی والدینم خیره شدم و مثل همیشه آرامشی عجیب تمام وجودم را در بر گرفت.چرا که مطمئن بودم صدای دلم را میفهمند و درک میکنند و همین کافی بود.
بعد از این که از بهشت زهرا خارج شدم احساس سبکی میکردم.از طرفی بابت خلاص شدن از دست آن کفتار پیر خوشحال بودم و از طرف دیگر بابت نداشتن کارو بی پولی ناراحت.
از همان روز شروع به گشتن کردم به هزار جا سر زدم اما یا با کفتاری دیگر روبه رو میشدم یا به خاطر نداشتن تحصیلات عالی مرا نمیپذیرفتند.دیگر واقعا بریده بودم و درمانده شده بودم. خسته از تلاش بی وقفه وارد خانه شدم و خودم را روی مبل رنگو رورفته ی گوشه ی اتاق انداختم که ناگهان چشمم به یک اگهی استخدامی در روزنامه افتاد.یکی از هتل های مجلل و پنج ستاره ی شهر به یک خانم جوان جهت کار در پخش پذیرش احتیاج داشتند.تصمیم گرفتم شانسم را امتحان کنم.
فردای آن روز صبح زود بیدار شدم و بهترین مانتو البته از نظر خودم را انتخاب کردم.یک مانتوی مشکی که تا روی زانو بود و بسیار ساده بود اما از بقیه ی مانتو هایم نوتر بود همراه با شلوار جین ابی رنگ.کمی برق لب زدم تا خشکی لب هایم برطرف شود سپس مقنعه ی مشکی ام را سرم کردم و بعد از پوشیدن چادر کیف آبی کهنه ام را برداشتمو با پوشیدن کتونی های مشکی رنگم از خانه بیرون زدم و به طرف هتل رفتم.
پارت:
از تاکسی پیاده شدم و در مقابل خود هتل مجلل و زیبایی را دیدم که نام آراد بر تابلوی بزرگی در بالای برج نصب شده بود.بدون اغراق دهانم از آن همه زیبایی باز مانده بود و از منظره ی بیرون هتل واقعا لذت بردم.درست شبیه کاخ هایی بود که از کودکی در رویاهایم تصور میکردم و نمای کاملا سفید ساختمان به راستی که برازنده بود.
وارد هتل شدم دکوراسیون طلایی و سفید هتل مرا شگفت زده کرده بود.همه چیز مثل خواب بود.مثل رویا.....
به سختی چشم از آن همه زیبایی گرفتم و به طرف پذیرش هتل رفتم.
خانم جوانی با آرایش غلیظی که به سختی میشد چهره ی واقعی اش را تشخیص داد با بینی ای که مشخص بود عمل کرده و لب های پروتزی ای که بیشتر ترسناک بود تا زیبا مشغول کار کردن با کامپیوتر مقابلش بود.
سرفه ی کوتاهی کردم تا حواسش به من جلب شود.با ناز سرش را بالا کرد گفت امرتون؟
_ببخشید برا اگهی استخدام مزاحم شدم.
با غرور نیم نگاهی به چهره ام کردو گفت اجازه بدین با مدیر هماهنگ کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تقریبا یک ربع انتظار مرد جوانی با کت و شلوار و ظاهری برازنده به طرف پذیرش هتل رفت و آن دختر با دستش به من اشاره کرد. آن مرد به طرفم آمدو با خوش رویی مرا به سمت لابی هتل راهنمایی کرد.پس از نشستن با دست اشاره ای کرد مرد کم سنی به طرفمان آمد و گفت چی میل دارین؟ مدیر هتل سفارش قهوه داد و من زیر لب تشکر کوتاهی کردم.بعد از رفتن گارسون مدیر هتل نگاهی ب من کردو گفت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونم اسمتونو بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پارسا هستم.بنورا پارسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوان:بسیار خب بنده محمدی هستم.باربد محمدی.میتونم بپرسم تحصیلاتتون چقده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیپلم دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:میتونین انگلیسی صحبت کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه چیزایی بلدم اما تسلط کامل ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:بسیار خب.ببخشید این سوالو میپرسم.شما میتونین تو محل کار چادرتونو دربیارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیر راستش این جزء اعتقاداتمه نمیتونم هیچجوره کنارش بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:که اینطور.چند لحظه منتظر باشین لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش برخواست و به طرف اسانسور رفت با رفتنش گارسون هم آمد و سفارش ها رو روی میز گذاشت تشکری کردم و منتظر شدم.باربد پس از بازگشت با شرمندگی گفت متاسفم اما با استخدامتون موافقت نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونم بپرسم چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:ببخشید که اینو میگم ولی پوششتون مناسب این پست نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید وقتتونو گرفتم.خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:صبر کنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و رویم را برگرداندم منتطر حرفش ماندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی این پاو آن پا کرد و گفت:اگه برای شما ایرادی نداره ما برای خونه داری هم نیرو میگیریم.اگه مایل باشین میتونین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزاشتم حرفش را کامل کند و گفتم ممنون از پیشنهادتون راجبش فک میکنم.با اجازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به سمت در خروجی برگشتم که گفت:یه لحظه ببخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم جلو امد و کارتی را به سمتم گرفت و گفت این شماره ی هتله و زیرش هم شماره ی خودمه اگه فکراتون درباره ی همکاری با ما مساعد بود تماس بگیرین.در خدمتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ازهتل خارج شدم بیشتراز همیشه احساس درماندگی میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله اتوب*و*س و شلوغی را نداشتم و تصمیم گرفتم این بار هم ولخرجی کنم پس تاکسی ای گرفتم و تا رسیدن به مقصد چشم هایم را بستم و به آینده ی نامعلومم اندیشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سستی وارد خانه شدم.گرسنه بودم اما بیشتر از غذا به یک حمام آب سرد احتیاج داشتم تا خستگیم را در کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک دوش درستو حسابی خود را با یک نیمرو مهمان کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر خسته بودم که دیگر نایی برای فکر کردن به اتفاقات اخیر را نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را روی متکای کهنه ی گوشه ی اتاق گذاشتم و چشم هایم گرم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه روز از رفتنم به هتل میگذشت و من همچنان در جستجوی کار بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر به معنای واقعی خسته شده بودم و اندیشیدم شاید کار کردن در هتل به عنوان خانه دار اخرین راه حلم باشد.و از طرفی من تحصیلات انچنانی ای نداشتم و مسلما نباید بیشتر از این توقع داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر طریقی خود را قانع کردم و کارت را از کیفم خارج کردم و با تردید شماره ی باربد محمدی را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از چند بوق که دیگر از جواب دادنش ناامید شده بودم صدای رسایی از پشت خط به گوشم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید پارسا هستم چند وقت پیش برای کار مزاحم شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:اها بله به خاطر دارم.چه عجب که تماس گرفتین خانوم پارسا و مارو قابل دونستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش میکنم.راستش راجب پیشنهادی که دادین فکر کردم و تصمیمم گرفتم برای کار به هتل بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:خیلی کار خوبی کردین خانوم پارسا واقعا خوشحالم کردین.من فردا ساعت صب منتظرتون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون از لطفتون مزاحم میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی:مراحمین. کاری نکردم.به امید دیدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همچنین.خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رضایت گوشی را قطع کردم و پس خوردن شام سبکی خود را به آغوش خواب سپردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ ساعت چشمانم را نیمه باز کردم و با یادراوری قرار امروزم سریع برخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحانه ی ناچیزی خوردم و سریع آماده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نهایت سادگی، مانتوی سرمه ای کوتاهم را همراه با شال همرنگش و شلوار مشکی پارچه ای پوشیدم و پس از سر کردن چادرم راهی هتل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست در زمان تعیین شده به هتل رسیدم و چشم گرداندم و محمدی را در سالن هتل دیدم که روی صندلی نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدنم لبخندی زد و از جایش برخواست من هم متقابلا لبخندی زدم و نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان روز پس اطلاع از شرایط کار و تعیین حقوق مرا به مسئول بخش خانه داری معرفی کرد و من مشغول کار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از حضورم در هتل میگذشت و من تقریبا عادت کرده بودم هرروز صب تا شب در طبقه ی دوم هتل مشغول تمیز کردن اتاق ها و رسیدگی به گل های یاس کنار پنجره ها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش از کارم راضی بودم و هر روز با استشمام گل های یاس کلی انرژی میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غیر از من نفر دیگر در طبقه ی دوم کار میکردند که دوتا ی آنها مسن بودند و من در این مدت واقعا به مهربانی مادرانه ی آنها عادت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دختر جوان تقریبا همسن خودم هم حضور داشتند.یکی از آنها نسیم نام داشت و چشمان معصوم و مهربانش به راستی که مرا از همان روز های اول برای دوستی با او ترغیب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ساغر دختری افاده ای بود و زیاد با ما هم صحبت نمیشد و به نوعی خودش را جدا از بقیه میدانست که البته ماهم زیاد به او توجهی نداشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نسیم شنیده بودم که قبل از من دختری به نام مریم اینجا کار میکرده و سر موضوعی با ساغر بحث کرده و ساغر هم با توطئه و زیراب زنی کاری کرده که مریم از کار اخراج شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین موضوع باعث شده بود بیشتر از او متنفر شوم و زیاد دمخورش نشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یکی از اتاق ها مشغول مرتب کردن تخت بودم که نسیم سراسیمه وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم:واااای بنورا نمیدونی چی شده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا داد میزنی.چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم:صاحب هتل برای بازدید از طبقه ها داره میاد.یه اتاق شخصی بالای برج داره که همه ی امکانات داخلش هست و گهگایی به اونجا سرمیزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم آمد روزی که برای اگهی استخدام به هتل آمده بودم و او به طبقه ی بالا رفت.پس عدم موافقت او باعث شد من در بخش پذیرش نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم:بنورا نمیدونی چقد جیگره.چ هیکلی داره.بعد از فوت باباش تک پسرش صاحب همه ی داراییش شدو همه ی شعبه های این هتلو تو شهرای مختلف خودش اداره میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای نسیم بس کن اصلا حوصله ی این حرفای صد من یه غازو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم با گفتن بی ذوق از اتاق بیرون رفت و من به این فکر کردم کاش من هم مثل نسیم فارغ از دنیا و بدون هیچ دغدغه ای به این مسائل حاشیه ای توجه نشان میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما افسوس....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که در فکر بودم ملیحه خانوم که زن بسیار خوش برخوردی بود، آمد و گفت:دخترم بیا بیرون منتظر باشیم اینطوری زشته تو اتاق باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم ملیحه خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه ملیحه خانوم بیرون رفتم و درکنار بقیه ایستادم و چند لحظه بعد مردی قد بلند و پر جذبه با چهره ای کاملا شرقی و ته ریشی که او را جذاب تر کرده بود همراه با محمدی وارد شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی آنکه بدانم به آن مرد قدبلند شرقی خیره شده بودم.او که متوجه نگاه خیره ی من شده بود پوزخندی بر لب آورد و از کنارم گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما نیز آنها را همراهی کردیم و ساغر برای خودشیرینی دائم به او خوش آمد میگفت و آن مرد بدون توجه به او مشغول بازدید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از بازدید بدون هیچ معطلی با همان اخمش به طبقه ی بعدی رفت.ناخودآگاه با رفتنش نفس راحتی کشیدم.نمیدانم چرا اما از او میترسیدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز بعد از اتمام کارم عزم رفتن کردم و بعد از خداحافظی با نسیم و بقیه به طبقه ی پایین رفتم.داشتم از طبقه ی همکف به سمت در خروجی میرفتم که چشمم به آریانفرو محمدی خورد که جلوی پذیرش ایستاده بودند و با همان دختری که در پذیرش کار میکرد، صحبت میکردند عشوه ی آن زن برای لحظه ای مرا از جنس خودم بیزار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به آنها به راهم ادامه دادم که با شنیدن صدای پر عشوه ی آن دختر متوقف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلد نیستی وقتی از کنار رئیست رد میشی عرض ادب کنی؟البته از شما پاپتیا که خودتونو تو چند متر پارچه قایم میکنین توقعی نمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی ای که از من بعید بود برگشتم و بدون توجه به حضور آن دو رو به آن دختر گستاخو از خود راضی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین خانوم به ظاهر محترم،هر چیو تحمل کنم اینو نمیتونم تحمل کنم که یه آدم بی فرهنگی مث تو که خودش بلد نیست دیگرانو مخاطب قرار بده منو ارشاد به باادب بودن بکنه.درسته به قیافم نمیاد اما اندازه ی کل هیکل قناص تو زبون دارم پس با من کل کل نکن.مورد دوم این که پاپتی اونایی هستن که خودشونو خیلی رایگان در معرض نمایش میذارن تا بقیه لذت ببرن.من ارزشم خیلی بیشتر از ایناست که خودمو عین تو حراج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق تحسین را در چشمان محمدی به راحتی میشد دید اما آریانفر با همان اخمی که انگار جزئی از اعضای چهره اش محسوب میشد،نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین اثنا صدای جیغ جیغوی همان دختر که با دقت به کارتی که روی مقنعه اش نصب شده بود فهمیدم نامش میناست،به خودم آمدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخفه شو تو از همونایی هستی که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآریانفر نگذاشت حرفش را تمام کند و با خشمی که من هم گرخیدم رو به مینا آهسته طوری که توجه بقیه را جلب نکند،گفت خفه میشی یا خفت کنم؟تو هتل من جای این کارا نیس احمق برو به کارت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به من با همان اخم وحشتناک گفت:توهم دفه ی دیگه با اون زبون درازت تو هتل من زرتو پرت کنی،حسابتو میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من فقط از حقم دفاع کردم و از کارم پشیمون نیستم.در ضمن برید کسیو تهدید کنید که ازتون بترسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع عقبگرد کردم و در مقابل چشمان متعجب هرسه از هتل بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش هایم را با خشم از پایم کندم و هرکدام را به گوشه ای انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم را جلوی در انداختم و با بغض خودم را روی کاناپه انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست بود پولدار نبودم اما این دلیل نمیشد که هر حرفی که دوست داشتند بهم بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کارم پشیمان نبودم و اگر زمان به عقب بازمیگشت باز هم همان حرف هارا تکرار میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد وقتی وارد هتل شدم مینا با لحنی پرغیض گفت برو بالا آراد باهات کار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگاهش کردم.آراد دیگر که بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنام هتل هم همین بود.نکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایش رشته افکارم را پاره کرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی اضافه کرد آراد آریانفر باهات کار داره.خیلیم عصبانی بود.برو ک حسابت پاکه از همون دیروز که گذاشتی رفتی از دستت شکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی تفاوتی سری تکان دادم و بدون این که محلش بگذارم به سمت آسانسور رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب میدانستم بی تفاوتی حرصش را درمیاورد.به نظرم بی تفاوتی را باید جزو سلاح های کشتار جمعی به حساب اورد....هه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آسانسور شدم و دکمه ی طبقه ی هفتم را فشردم و از آیینه ی آسانسور چادرم را مرتب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنی که نام طبقه را اعلام میکرد از آسانسور پیاده شدم و با پرس وجو اتاقش را یافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در زدم با صدای گیرایش که گفت بفرمایید وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به من ایستاده بودو از پنجره به بیرون خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ی مصلحتی کردم تا توجهش به من جلب شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و با چشمان نافذش به من خیره ماند کم مانده بود زیر نگاه خیره اش ذوب شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی آرام گفتم مث این که باهام کار داشتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که نگاهش را از من بگیرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستی تا الان کسی جرعت نکرده بود با من اونطوری حرف بزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیروز زود رفتی صب نکردی تنبیهت کنم. تاوان این بی ادبیتو پس میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرایی برات دارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا واقعا ترسیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ازهمان ابتدا هم از این مرد قد بلند شرقی میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به خودم مسلط شوم و با خونسردی ظاهری ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما با خودتون چی فک کردین؟مگه شهر هرته که آدمو اینجوری تهدید میکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن ترسناکی گفت:خفه شوووو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادت باشه که داری با کی حرف میزنی.الان بهت ثابت میکنم که میتونم تهدیدمو عملی کنم یا ن.من هر کاری خواستم کردم تو که دیگه عددی نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم خیز برداشت و چادرم را از سرم کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغی زدم و خواستم فرار کنم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت مقنعه موهایم را کشید و بی اختیار در آغوشش افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مرد دیگر که بود؟؟؟به راستی که خوی وحشیگری اش غیر قابل کنترل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس های پرحرصش را میشنیدم.فشار دستانش را بیشتر کرد و من نالیدم:اخ لعنتی موهامو کندی ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی عصبی ای کرد و زمزمه وار در گوشم گفت:حالا کجاشو دیدی دختریه چموش و زبون دراز.این تازه اولشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به جلو هولم داد که محکم به در خوردم.دردی در کمرم پیچید که باعث شد یک قطره اشک از چشمانم بچکد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم آمد و گفت این مظلوم نمایی های الکیت منو خر نمیکنه.پاشو خودتو جمع کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنبیه اصلیت هنوز مونده.با حرص نالیدم:لعنتی چی از جونم میخوای بسهههه.همین فردا از اینجا میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدو گفت:اگه میتونی برو.انقد قدرت دارم که برات پاپوش درست کنم.فک نکنم دوس داشته باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگ ه*ر*ز*گ*ی و دزدی بهت بخوره و بعدشم بری زندان آب خنک بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص آب دهانم را روی صورتش خالی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول با بهت نگاهم کرد اما ناگهان چنان سیلی محمکی نثارم کرد که ل*ب*م پاره شد و سوزش وحشتناکی آن را فرا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه ام را گرفت و بلندم کرد وگفت گمشو برو سر کارت.اگه راجع به کبودیای صورتت اسمی از من بیاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت زار زار گریه کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه ام را مرتب کردم و چادرم را پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف سرویس بهداشتی همان طبقه رفتم و صورتم را شستم اما قرمزی چشمانم و زخم ل*ب*م خبر از حال خرابم میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کدامین گ*ن*ا*ه اینگونه بی پناه شده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره های اشک از چشمان خاکستری ام چکید و بی آنکه کنترلی رویشان داشته باشم یکی پس از دیگری روی گونه ام میغلتیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ واژه ای برای وصف حال خرابم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلشکسته بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها بودم میان اینهمه نامرد که ذره ذره روحم را له میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که سنی نداشتم کی وقت کردم اینقدر بدبخت باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسم مانند کسی بود که نه آرزویی دارد و نه دغدغه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط زندگی میکند تا بمیرد....همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم را در گلو خفه کردم و به طبقه ی پایین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم مینا با دیدن ل*ب*م با تحقیر نگاهم کند و نیشخند بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم را طوری گرفتم که زیاد صورتم معلوم نباشد و با عجله به طبقه ی بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملیحه خانوم با دیدن ل*ب*م دستانش را به صورتش کوفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای دختر چه بلایی سرت اومده چرا این شکلی شدی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد تهدید آراد افتادم و ترسیدم از این که اسمش را بیاورم و او دیوانه شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس به گفتن "خوردم زمین ملیحه خانوم نگران نباشین"بسنده کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم در حالی که نگرانی در چهراه اش هویدا بود آمدو خواهرانه در آغوشم گرفت.چقدر به این آغوش احتیاج داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار همه حرفم را باور کردند و دیگر چیزی نگفتند.حتی ساغر هم که با من لج بود سکوت کرده بود دیگر از آن پوزخند مسخره اش خبری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی او هم دلش برایم سوخته بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ار اتمام کارهایم همراه با نسیم از هتل بیرون رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقداری از مسیر را باهم بودیم و سپس از هم جدا شدیم.نسیم پدرش را از دست داده بود و با مادرش و تنها برادرش زندگی میکرد و برای کمک کردن به خانواده اش در هتل کار میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این مدت نسیم واقعا مانند خواهر نداشته ام شده بود و از این بابت از او ممنون بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه که رسیدم ناهید خانوم را دیدم که پشت در به انتطارم ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما باز هم به خاطر عقب افتادن اجازه خانه پیدایش شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشمش به من افتاد جلو آمد.با دیدن کبودی صورتم با تعجب به من خیره شد.سرم را زیر انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ناهید خانوم بفرمایید داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهید:برا مهمونی نیومدم یه ماهه اجارت عقب افتاده زودتر یه فکری کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم چند وقت دیگه حقوقمو به حسابم میریزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهید:بهتره همینطور باشه چون من مشتری دست به نقد زیاد دارم.یه بار دیگه بدحسابی کنی جلو پلاست تو کوچه و خیابونه.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص وارد خانه شدم.مشکلاتم کم بود این هم اضافه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر از این زن چاق و پول دوست بدم میامد.از صاحب خانه هم شانس نیاوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خانه شدم و در را با پایم بستم.گرسنه بودم در یخچال را باز کردم و جز چند عدد گوجه ی پلاسیده ی ته یخچال چیز دیگری ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"هر دم از این باغ بری میرسد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشی گرفتم و بدون خوردن چیزی به رخت خواب پناه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آن روز نحس دیگر آراد کاری به کارم نداشت.سراغم را نگرفت و من از این بابت خوشحال بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما عمر خوشحالیم فقط یک هفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز که مشغول آب دادن به گل های یاس یکی از اتاق ها بودم، مسئول بخش که فامیلش مرادی بود، به سراغم امد و گفت به طبقه ی هفت متنقل شده ام و به جای خانه داری در این طبقه باید هرروز کل طبقه را برای رئیس هتل تمیز کنم از جمله اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم لرزید.در آن طبقه فقط من بودمو من. نمیخواستم هرروز آن غول بی شاخو دم راببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان ملتمسم به مرادی خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توروخدا یک نفر دیگه رو برای این کار انتخاب کنید.خواهش میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرادی:نمیشه دخترم خود رئیس شخصا شمارو انتخاب کردند کاری از دست من برنمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت به مرادی خیره شدم.چه خوش خیال بودم که گمان میکردم او همه ی اتفاقات را فراموش کرده....زهی خیال باطل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش آنروز دهانم بسته میماند و حرفی نمیزدم.این مرد به معنای واقعی کلمه روانی بود.وگرنه چه معنی ای داشت یک ادم تا این حد کینه ای باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایلم را جمع کردم و در جواب نسیم که علت انتقالم را جویا میشد خودم را به بی خبری میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم:ولی بنورا عجب شانسی داری.حتما اون روز چشش تورو گرفت وگرنه چرا یه نفر دیگه رو انتخاب نکرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به نسیم خیره شدم. با خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برد و گفت:اما نمیتونه غیر از این باشه.کیفم را به طرفش پرت کردم که جاخالی داد و خورد به در وسریع از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم که دوباره سرش را از لای داخل آورد وگفت بنورا رفتی اون بالا بالاها هوای مارو هم داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نسییییییییییییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم: خخخ باشه باشه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش همانطور که نسیم فکر میکرد میبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر بودم جایم را با نسیم عوض کنم اما هرگز به آن طبقه ی نفرین شده نروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس از حال دلم خبر نداشت....هیچکس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی طبقه ی هفتم شدم و بی توجه به اطرافم در دل از خدا به خاطر شانس گندم گله میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی تو فکرین بنورا خانوم.چیزی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی ندیده هم میتوانستم حدس بزنم این صدای مهربان متعلق به کیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت باربد چرخیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نیست اقای محمدی کمی درگیری ذهنی دارم خودش حل میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و چند قدم جلو آمد:امیدوارم همینطور که میگین باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:همینطوره.بااجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف طبقه ی هفتم رفتم که دوباره صدایش را شنیدم:بنورا خانوم با آریانفر کار دارین؟اخه دارین میرین اون طبقه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کردو بلافاصله گفت ببخشید اگه با اسم کوچیک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کردم و گفتم:نه اقای محمدی ایرادی نداره.راستش برای نظافت به اون طبقه منتقل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:عجیبه آراد هیچوقت کسیو برای نظافت به اون طبقه استخدام نمیکرد فقط هفته ای یه بار یه خانوم مسن برای تمیز کاری میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم والا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدو گفت:احتمالا نظرش عوض شده.بهتره زودتر برین تا گیر نداده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله.بااجازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر تازگی ها همه خوش خیال شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس وارد طبقه ی هفتم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش از پشت سرم به گوش رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه به خوب با باربد لاو میترکونی و لبخند تحویلش میدی.من امثال شمارو خوب میشناسم اون چادر قداست داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم امثال شما رو خوب میشناسم.کافیه پول و قدرت داشته باشین تا هر رفتار زننده ای ازتون سربزنه.بدون این که حواستون باشه قل*ب*شونو بشکنین و بهشون تهمت بزنین.اما مطمئن باشین یه روزی جواب این کاراتونو میبینین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند گفت:کی میخواد جوابمو بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی جوجه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای نگو خندم گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نه اما کسی که جای حق نشسته به موقعش جوابتو میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط برای لحظه ای چشمانش غمگین شد اما سریع به حالت قبل برگشت و گفت:به اون کسی که جای حق نشسته بگو پاشه بزاره حق جای خودش بشینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدو و همانطور که به سمت اتاقش میرفت گفت:بیا اتاقم وظایفتو بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم امدم و اندیشیدم مگر حقی از او ضایع شده که اینگونه از حق حرف میزند؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان غمگینش لحظه ای جلوی چشمم امد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان افکارم را پس زدم و با تشر به خودم گفتم برا اینجور آدما نباید دلسوزی کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم و جلوی در ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینطور راحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد:مث این که هنوز یاد نگرفتی نباید رو حرف من حرف بزنی.گفتم بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی رو مبل چرمی نرم گوشه ی اتاق نشستم.قبلا به این اتاق امده بودم اما آنقدر ترسیده بودم که نتوانستم خوب اتاقش را برانداز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند اخلاق تندو خشنی داشت اما سلیقه اش فوق العاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام اتاق ست کرم قهوه ای داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرده های کرم و مبل های قهوه ای سوخته تضاد زیبایی داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش یک در مخفی بود خیلی کنجکاو بودم بدانم آن در به کجا راه دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به ال سی دی بزرگی افتاد که با آن تمام هتل را زیر نظر داشت.پس من و باربد را از انجا دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار پنجره ی اتاقش گلدانهای بزرگی بود که گل های نرگسو یاس و محمدی در انها دیده میشد.با دیدنشان لبخندی زدم که صدایش را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه دید زدنت تموم شد،به من گوش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه به طرفش برگشتم و در جایم تکانی خوردم و به او خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زد که به سرعت محو شد طوری که شک کردم شاید من اشتباهی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی جدی مشغول شرح وظایفم شد از آوردن چای گرفته تا طی کشیدن توالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید فکر نمیکنید این کارا برای یک نفر زیاده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد:اتفاقا خیلی بهت تخفیف دادم پس فقط کارتو بکن تا اون روی سگ من بالا نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدا؟مگه شما روی آدمم دارین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم صورتش از خشم قرمز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا عجب غلطی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت میز برخواست و به طرفم خیز برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغی کشیدم و به طرف در پا تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او زرنگ تر از این حرف ها بود. سریع به من رسید و گلویم را با قدرت فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک در چشمانم جمع شد.کم مانده بود خفه شوم که فشار دستش را کم کردو گفت:این دومین هشدارم بود خانوم کوچولو.سعی کن جلو زبونتو بگیری.اصولا به هر چی میخوام میرسم حتی به حساب توی جوجه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با فریاد گفت:گمشوووو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای فریادش تکان محسوسی خوردم و در حالی که از شدت بغض نفس کشیدن برایم سخت شده بود،بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیرون آمدم بغضم را رها کردم برایم مهم نبود که توسط دوربین های مخفی اش زیر نظرم بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن واقعا به انتها رسیده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه میگفتند اشک بریز خالی میشوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالی که نشدم هیچ...پر شدم از بی کسی که چرا کسی اشک هایم را پاک نمیکند و بگوید اشک نریز تو من را داری....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر نایی برایم نمانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود خستگی تمام کارهارا کردم در حالی که درد کمرم امانم را بریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها آرزویم در آن شرایط فقط رخت خواب ساده ی خانه ام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها خوبی خواب این بود که میتوانستم حتی برای ساعاتی که شده عاری از هرگونه دغدغه ای زندگی را سپری کنم.این برای منی که در باتلاق بدبختی گیر افتاده بودم بی نظیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی چشمم به ساعت افتاد اه از نهادم برخواست ساعت : بود و من هنوز در این جهنم گرفتار بودم.زیر لب آراد را لعنت کردم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به سمت اتاق آن غول بی شاخ و دم رفتم و او را از رفتنم مطلع کردم.سری تکان دادو دوباره چشمش را به کامپیوتر روبه رویش دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک بی ادب حتی زبانش برای تشکر کردن هم نچرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال شدم و در را از عمد محکم بستم و به سمت اسانسور پا تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن ساعت از شب تهران واقعا مخوف شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم را محکم تر گرفتم و از پیاده رو به سمت ایستگاه اتوب*و*س رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که سرم پایین بود صدای بوق ماشین و پشت بند آن صدای مردی را شنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟نکنه مامانتو گم کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا پیش عمو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به او به راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که دید توجهی نمیکنم گازش را گرفتو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از او ماشین دیگری که جوان لااوبالی در آن نشسته بودند سرعتش را با گام هایم تنظیم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار واقعا ترسیده بودم ناگهان از ماشین پیاده شدند و با لبخند کثیفشان به طرفم آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مجید ببین چ دافیه.جووون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا به فرار گذاشتم اما از پشت چادرم را کشیدند ناگهان ترمز ماشینی توجه همه را به خود جلب کرد.در کمال تعجب آراد را دیدم که از ماشین پیاده شد و با خشم به طرفمان آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمزاحم ها تا او را دیدند پابه فرار گذاشتند.در حین فرار آراد لگد محکمی به نشیمنگاه یکی از انها زد که اه از نهادش برخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی خودش را به ماشین رساند و سوار شد. سریع از آنجا دور شدند و رفتند و در همان حال چند فوش رکیک هم نثارمان کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از چهره ام پریده بود با غضب نگاهم کرد و گفت گمشو برو تو ماشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به او به راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ناگهان ضربه ای محکم به کمرم زد و دستم را کشید و مرا روی صندلی های نرم بوگاتی اش انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کمری برایم نمانده بود و با ضربه ی او دردش تشدید شد به طوری که از درد نفسم بند آمده بود.ناخودآگاه چشمانم بسته شد و همه جا سیاه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زبان راوی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد همانطور که با سرعت رانندگی میکرد زیر لب بنورا را هم سرزنش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد:دختره ی احمق خوشت میاد مزاحمت شن؟؟؟مگه نگفتم رو حرف من حرف نزن؟هاااا؟باتوام لعنتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف بنورا برگشت که چشمش به چشمان بسته ی بنورا افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده با نهایت سرعت به طرف بیمارستان راند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد ترسیده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی درب بیمارستان ترمز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنورا را در آغوش گرفت و پرستار هارا صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند پرستار به طرفش رفتند و بنورا را روی تخت گذاشتند و او را به سمت یکی از اتاق ها بردند و پرده را کشیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد کلافه روی یکی از صندلی های راهرو بیمارستان نشست و چنگی به موهای خوش حالتش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر تا این اندازه شبیه آن زن عوضی نبود،محال بود او را اینقدر اذیت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد هنوز در گذشته دست و پا میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید راه نجاتی میافت و خود را به زمان حال میرساند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را به یکی از پرستار ها رساند تا از وضعیت بنورا مطلع شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید اون خانومی که بردینش تو اتاق حالش چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما چ نسبتی باهاش دارین؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه حال عمومیش خوبه.ضربه ای که به کمرش خورده باعث شده خونریزیش شدید تر شه و بی هوش بشه.یک ساعت دیگه به هوش میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید خونریزی؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار نگاه عاقل اندر سفیهی به جانبش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عادت ماهانه بودند جناب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس راهش را کشیدو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد برای اولین با احساس پشیمانی کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنورا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را باز کردم و خودم را در اتاق سفیدی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس زدم باید در بیمارستان باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی اتفاقات مانند فیلمی از جلو چشمانم گذشت و یک قطره اشک از چشمانم چکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و آراد با وضعی آشفته وارد اتاق شد.رویم را برگرداندم و پشت به او چشمانم را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد:برا ناز کشیدن نیومدم پاشو سریع این کمپوتو بخور یه ساعت دیگه مرخص میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حال پرستاری وارد اتاق شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب خانوم خوشگله حالت بهتره؟؟دیگه درد نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب نه ای گفتم و تشکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار لبخندی زدوسرم را از دستم خارج کرد و رو به آراد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر هوای خواهرتونو داشته باشین.اگه تسویه کردین،میتونین برین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهی به اراد انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدانکند من خواهر این غول بی شاخو دم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بیمارستان خارج شدیم و رو به آراد گفتم:پول بیمارستانو از حقوقم کم کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدو گفت:مطمئن باش همینکارو میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدیم و به راه افتادیم در همان حال آدرس خانه را پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرس را دادم و او در حالی که از محل سکونتم تعجب کرده بود،به همان سمت راند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک محله از او خواستم نگه دارد اما با سماجت به راهش ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توروخدا همینجا نگه دارین.همسایه ها برام حرف در میارن.نمیخوام این خونه رو از دست بدم نگه دارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به طرفم انداخت و گوشه ای ایستاد. تشکری کردم وسریع پیاده شدم و در را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه را پایین کشیدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم نیس فردا بیای هتل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از گفتن این حرف سریع گازش را گرفت و رفت حتی اجازه ی تشکر کردن را هم به من نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت مغازه ای که در محل بود رفتم و پس از اندکی خرید کردن در حالی که در مقابل چشمان هیز بقال محل به شدت معذب بودم، پول را حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوپ مرغ خوشمزه ای پختم و حسابی از خودم پذیرایی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای آن روز را هم با خیال راحت استراحت کردم و خستگی این چند وقت حسابی از تنم در رفت چرا که تمام روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا خواب بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز را باید به هتل میرفتم.سرحال و قبراق از رخت خواب بیرون امدم و با پوشیدن مانتوی مشکی ساده ام و شال سفید و شلوار پارچه ای مشکی ام به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهتل رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیمم را گرفته بودم.دیگر نمیخواستم حاضر جوابی کنم.اینبار فقط کاری را که از من خواسته بودند،با نهایت بی تفاوتی انجام میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوتی همان سلاح مرگبار من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد هتل شدم.چشمم به مینا افتاد که با عشوه چیزی را برای آراد تعریف میکرد و آراد با لبخند سر تکان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی تفاوتی به سمتشان رفتم و به رسم ادب سلام خشک و خالی ای کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه آنها نیز به رسم بی ادبی فقط سر تکان دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به سمت آسانسور رفتم و وارد شدم در همان حال چشمم به چشمان شرقی آراد گره خورد و در بسته شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول تمیز کردن میز اتاق آراد بودم که در باز شد و صدای کفش پاشنه بلندی را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم و نگاهم به مینا افتاد که وارد اتاق شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا:خوب کارتو بلدیا...اون روی دیگتو پشت اون چشای معصومت قایم کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواستم جوابش را بدهم آراد وارد شد و گفت:دوتا قهوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس به بیرون اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب آدمیست این مرد مغرور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اصلا این مرد نمیتواند مودبانه برخورد کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایدم فقط با من مشکل دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه ها را آماده کردم و وارد اتاق شدم.مینا با پوزخندی براندازم کرد که حسابی حرصم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت آراد رفتم که با دست اشاره کرد اول مینا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاجبار جلوی مینا خم شدم و قهوه را تعارف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان را برداشت اما در نیمه ی راه از عمد انگشتش را کج کرد و کل قهوه ی داغ را روی پایم خالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داغی قهوه و سوزش وحشتناک پایم، اشک در چشمانم جمع شد و مینا با ناراحتی ساختگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir