همه چیز برآمده از فضای مجازی است! پسری به دنبال آبروی از دست رفته‌اش، سراغ سرنخی از امیرشاه است که با باران روبرو می‌شود؛ دختری که عشق مجازی‌اش به واقعیت رسیده و نه تنها تمامِ خودش، بلکه زندگی‌اش با او گره خورده است.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، درام

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴ دقیقه

مطالعه آنلاین بحران زده​
نویسنده:سهیلا زاهدی

ژانر: #اجتماعی #درام #عاشقانه

خلاصه:

همه چیز برآمده از فضای مجازی است! پسری به دنبال آبروی از دست رفته‌اش، سراغ سرنخی از امیرشاه است که با باران روبرو می‌شود؛ دختری که عشق مجازی‌اش به واقعیت رسیده و نه تنها تمامِ خودش، بلکه زندگی‌اش با او گره خورده است.

مقدمه:

مردها به عشق که مبتلا می‌شوند، ترسو می‌شوند.

از آینده می‌ترسند، از کسی که بهتر از آن‌ها باشد، از کسی که حرف زدن را بهتر بلد باشد.

از کسی که جیبش پر پول‌تر باشد، از کسی که یک‌هو از راه برسد و حرفی را که آن‌ها یک عمر دل‌دل کردند برای گفتنش، بی هیچ مکثی بگوید!

برای همین دور می‌شوند، سرد می‌شوند، سخت می‌شوند!

و محکوم به عاشق نبودن، به بی‌وفایی، به بی‌احساسی!

ولی زن‌ها وقتی دچار کسی می‌شوند؛

دل شیر پیدا می‌کنند و می‌شوند مرد جنگ!

می‌جنگند؛ با کسانی که نمی‌خواهند آن‌ها را کنار هم، با کسانی که چپ نگاه می‌کنند به مردشان.

با خودشان و قلبشان و غرور زنانه‌شان، از جان و دل مایه می‌گذارند.

و دست آخر به دست‌هایشان که نگاه می‌کنند خالیست، به سمت چپ سینه‌شان که نگاه می‌کنند خالیست، به زندگی‌شان که نگاه می‌کنند خالیست از حضور یکی!

بعد محکوم می‌شوند به ساده بودن، به زود باور بودن، به تحمیل کردن خودشان!

هیچ‌کس هم این وسط نمی‌فهمد نه عقب کشیدن مرد، عاشق نبودن معنی می‌دهد! نه جنگیدن‌های زن، معنی‌اش تحمیل کردن است.

***

همون‌طور که هویج نارنجی رنگ بزرگ توی دستش رو گاز می‌زد، کنارم روی تخت نشست. با شیطنت چشم‌های قهوه‌ای رنگش رو بهم دوخت و گفت:

- اگه بهت عکس یک نفر رو نشون بدم، به نظرت می‌تونی بشناسیش؟!

اَبروی راستم بالا پرید و مشکوک نگاهش کردم که موبایل صورتی رنگش رو از جیب شلوار جینش بیرون آورد و بعد از چند ثانیه جلوی صورتم گرفتش.

با دیدنش قلبم پر از هیجان شد. لپ‌هایم گر گرفتن و دقیق شدم روی چشم‌های مشکی رنگش. چقدر دلتنگ این چشم‌ها بودم. سقلمه‌ای که عاطفه بهم زد، من رو از بحر نگاه مشکیش بیرون آورد.

قلبم کش اومد و با عجز نالیدم:

- آره!

چشم‌هاش گرد شدن و تند‌تند پلک زد. انگار باورش نمی‌شد. دستی به صورت گر گرفته‌م کشیدم و از جام بلند شدم.

حتی دیدن عکس‌هاش هم حال من رو دگرگون می‌کرد، تمام ترسم از روزی بود که مبادا از نزدیک ببینمش و پس بیوفتم.

صدای شوکه‌ش زیر گوشم پیچید:

- از کجا می‌شناسیش؟

دوباره گوشه‌ی اَبروم تیز بالا پرید. اگه نمی‌شناختش پس چطوری عکسش رو داشت؟

حرفی نزدم و نگاه گذرایی به اتاقم انداختم؛ ست اتاقم بنفش و سفید بود. با دیدن کوله‌ی مشکی رنگم روی تخت، آهی کشیدم و سمت کمدم رفتم. تنها راه فرار از زیرِ جواب پس دادن به عاطفه، رفتن به سر قرارم با آقای لطفی بود. با صدای نسبتاً بلندی گفتم:

- عاطفه من باید زودتر آماده بشم، لطفاً وقتم رو نگیر.

چشم‌های درشتش رو درشت‌تر کرد و زبونش رو روی ل**ب‌های کوچولوش کشید و گفت:

- بگو دیگه باران. می‌دونی که خیلی فضولم.

نفسم داشت بند می‌اومد. تنها آدمی بود که حتی شنیدن اسمش هم من رو بهم می‌ریخت! برگشتم سمت عاطفه و لبم رو به دندون کشیدم و یک کلام گفتم:

- شاخ اینستاگرام!

لپش رو از داخل دهنش گاز گرفت و نگاه قهوه‌ای‌ش رو دوخت به نگاه مشکیم. جوری نگاهم می‌کرد انگار می‌خواست به ذهنم نفوذ کنه و هرچی پنهون می‌کنم رو از مغزم بکشه بیرون!

- خب درسته شاخ اینستاگرامه، امّا تو چطوری باهاش آشنا شدی؟!

چشم‌هام گرد شدن، به چی می‌خواست برسه؟ نکنه چیزی متوجه شده که همچین سؤالاتی رو ازم می‌پرسه!

چشم‌هام رو ریز کردم و به صورت گرد امّا کوچولوش زل زدم و پرسیدم:

- عاطفه به چی می‌خوای برسی؟!

بلند خندید؛ جوری که دندون‌های خرگوشیش بیرون اُفتادن و روی تخت ولو شد. بریده‌بریده گفت:

- باران داری چی رو ازم پنهون می‌کنی؟! که باز شم شرلوک هولمز بودنت گل کرد و چشم‌هات ریز شدن.

نفسم رو فوت کردم و توپیدم بهش:

- من چیزی ندارم که بخوام ازت پنهون کنم. پاشو برو عاطفه وقتم رو نگیر، دیر برسم بابا سرم رو می‌خوره!

- باشه غُر‎غُرو الان می‌رم.

از روی تخت بلند شد و سمت در قهوه‌ای رنگ اتاقم رفت. نگاهم مثل همیشه میخ شد روی موهای بلندش که تا کمرش می‌رسید. قدش صد و پنجاه و چهار سانت بود و با اون موهای بلند قهوه‌ای رنگ، شبیه راپونزل شده بود. تنها فرقش این بود که راپونزل موهاش طلایی بود.

نگاهم رو ازش گرفتم و سمت کمد بنفش رنگم رفتم و یک دست مانتوی مشکی لش با شلوار ستش رو گرفتم. تیشرت سفید رنگی هم که روش خط‌های مشکی داشت، برداشتم به سرعت برق و باد تنم کردم؛ چون اگر دیر می‌رسیدم بعدش حتماً بابا مواخذه‌‌م می‌کرد. مقنعه‌ی مشکی رنگم رو هم سرم کردم و سمت میز آرایشم رفتم.

چتری‌هام رو مرتب کردم و نگاه مشکیم رو دوختم به رژ‌های رنگارنگم، رژ قرمز آلبالوییم رو برداشتم و با دست و دلبازی روی ل**ب‌های معمولی، امّا خوش فرمم کشیدم. ل**ب‌هام رو فشار دادم تا رژ به صورت یک دست پخش بشه.

ریمیلم رو هم برداشتم و روی مژه‎های بلندم زدم؛ چشم‌هام رو درشت‌تر و براق‌تر نشون می‌داد. عطر شیرینم رو هم روی مچ دستم زدم. نفس عمیقی کشیدم و با مشت‌های کوچولوم محکم زدم روی قلبم که باز داشت بی‌تابی می‌کرد.

یکی نیست بگه دیوونه بس کن! اون که نه تو رو دیده و نه می‌شناستت؛ چرا این‌قدر بی‌تابشی؟ امّا هر چقدر هم مشت بزنم و شکنجه‌اش کنم باز این لعنتی برای اون جذاب لعنتی می‌تپه! از کشوی میزم بسته‌ی قرصم رو برداشتم و روی جلدش مکث کردم.

»قرص روکشدار پرپرانول«

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم مثل همیشه برای آروم کردن قلبم به این قرص پناه آوردم. یکی از قرص‌ها رو از جلدش جدا کردم و انداختم داخل دهنم و همون‎طور خشک بلعیدمش. طعم گسش گلوم رو سوزوند و دل و روده‌م رو بالا آورد. صورتم درهم شد؛ امّا توجهی نکردم و کوله‌م رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون. از راهروی بین اتاق خودم و شبنم گذشتم و با صدای نسبتاً بلندی که عاطفه بشنوه، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دارم می‌رم برای مصاحبه، دعام کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رو از داخل اتاقش شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو به سلامت موفق باشی؛ فقط یادت نره برای اوّلین بار بهم دروغ گفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم ریخت نه برای دروغی که گفته بودم، بلکه برای به یاد آوردن چهره‌ی لعنتی‌ترین پسر دنیا. نفس عمیق و بلندی کشیدم و با تکون دادن سرم از پذیرایی کوچیکمون رد شدم، به سمت جاكفشی رفتم و کفش اسپرت سفیدم رو پام کردم و بندش رو دور مچ پاهام بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خونه اومدم بیرون. عصر بود و هوا خنک، نفس عمیقی کشیدم؛ درسته که از هوای گرم و تابستون همیشه‌ی خدا متنفر بودم، اما عاشق عصرهای تابستونی و غروب آفتاب بودم. یک حس و حال عجیبی بهم می‌داد، انگار من عاشق رو شیداتر می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که از کوچه‌مون رد می‌شدم، گوشیم رو از جیب کیفم برداشتم. وارد اپلیکیشن اسنپ شدم و درخواست ماشین دادم. به تیر برقی که اول کوچه‌مون بود تکیه دادم و منتظر موندم تا ماشین بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنم درگیر حرف‌های امروز عاطفه بود. چرا یهویی ازم پرسید که می‌شناسمش یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه آسمون کردم و زیر ل**ب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا همین که میام فراموشش کنم، مثل وقت داروهام باز یک نفر میاد بهم یادآوری می‌کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم آروم و قرار نداشت و من نمی‌تونستم استدلال کنم که این استرس به‌ خاطر اون عکس لعنتی بود، یا به‌ خاطر مصاحبه‌م؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای راننده به خودم اومدم و به اطرافم نگاه کردم، به مقصدم رسیده بودم. از ماشین پیاده شدم و با لذت به بزرگ‌ترین و معروف‌ترین رستوران مشهد نگاه کردم، رستوران ارم شاندیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از بهترین و لوکس‌ترین رستوران‌های شهر. صد البته پاتوق بچه‌ پولدارها بود! به لطف یکی از استادهای دانشگاهم و وساطت بابام، تونسته بودم درخواست کارآموز بودن رو بدم. نفس عمیقی کشیدم و از پله‌های رستوران که نمایی بین ساخت مدرن و قدیمی داشت، بالا رفتم. به نگهبانی که جلوی در بود سلام کردم و با استرس و صدای لرزونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید من با آقای لطفی قرار داشتم، باید از کدوم سمت برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد لبخندی زد که چین و چروک‌های کنار چشم‌هاش بیشتر شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همین در برین سمت آسانسور که سمت راست قرار داره. برین طبقه‌ی سوم، روبه‌روی آسانسور بزرگ زده مدیریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم، به سمت آسانسور رفتم و سوارش شدم. این بخش انگار از کل رستوران جدا بود؛ فقط نگهبان و چندتا از پرسنل که به مشتری‌ها خوش‌آمد می‌گفتن و به قسمت انتهایی راهرو راهنماییشون می‌کردن، وجود داشتن. همه‌ی این لحظه‌ها رو از پشت شیشه‌های آسانسور، نگاه می‌کردم و لبخند عمیقی ناخودآگاه روی لبم می‌نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ایستادن آسانسور نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم. به راهروی طولانی جلوم نگاه کردم؛ حق با پیرمرد بود. درست روبه‌ی آسانسور انتهای یک راهروی باریک روی در مشکی رنگی تابلوی مدیریت با خط درشتی به چشم می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال از پیدا کردن قسمت مدیریت، به سمت در رفتم و آروم در زدم. صدای گیرا و جذاب مردی به گوشم رسید که اجازه‌ی ورود داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس و هیجان در رو باز کردم، آروم رفتم داخل اتاق و سر به زیر سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو از انبوهی از پرونده‌ها بالا آورد. کنجکاو زل زد بهم با صدای ریزی که به‌خاطر استرس و هیجان خفه شده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باران تهامی هستم، برای مصاحبه اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد. انگار می‌خواست به یاد بیاره که من کی هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک‌دفعه چشم‌های عسلیش برق زدن و با دستی که بین انگشت‌های کلفت و مردونه‌اش روان‌نویس زیبایی داشت به مبل‌های خاکستری رنگ کنار میز گرد چوبی‌ش اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدین، بفرمایین بشینین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و به سمتش رفتم نگاهم رو به پارکت‌های گردویی رنگ کف زمین بود. از استرس زیاد قلبم روی دور هزار بود. انگار قرصی که خورده بودم هم نمی‌تونست این ضربان قلب رو روی ریتم آروم بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی اولین مبل نشستم و کوله‌م رو روی زمین کنار پام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش سرم رو بالا آوردم و نگاهم رو دوختم به صورت سبزه و گردش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای احمدی می‌گفتن که علاقه‌ی خاصی به آشپزی دارین، انگار بین دانشجوهاشون تنها کسی بودین که تونسته بودین اعتمادشون رو جلب کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی ل**ب‌های سرخم نشست. آروم چتری‌هام رو کنار زدم و ل**ب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد احمدی لطف دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و دستی به کت خوش دوخت قهوه‌ای رنگش کشید. نگاه عسلیش رو دوخت بهم و از بین ل**ب‌های درشت و کبود رنگش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همین اول یه سری چیزها رو بهتون می‌گم اگه با شرایط موافق بودین که بسم‌الله. اگر نظرتون منفی هم بود که دیگه ما رو به خیر و شما رو به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و نفسم رو توی سینه‌م حبس کردم تا از لرزشم کمتر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و دست‌های ظریفم رو توی هم دیگه چفت کردم تا نلرزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای لطفی دستی به موهای یک‌دست سفیدش کشید و بعد کمی از روی میز سمت من خم شد تا تسلط بهتری روی رفتارهای من داشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توجه به این‌که شما دانشجو هستین، روزهای کاری‌تون رو براساس برنامه‌ی دانشگاهی‌تون تنظیم کنین. توی رستوارن من و حتی توی آشپزخونه؛ تمیزی، دقت زیاد روی غذاهایی که سرو می‌شن، از همه لحاظ؛ چه از لحاظ چاشنی‌ها و چه از لحاظ رنگ و بو باید از هر نظری درجه یک باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت به حرف‌هاش گوش می‌دادم و سعی می‌کردم همه رو به‌ خاطرم بسپارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی که باعث ترسم شد این بود که ازم خواست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته که اومدین آشپزی رو یاد بگیرین. اما یادتون باشه که شما هم موظف هستین تا غذاها و دسرهای مختلفی رو با ذهن و خلاقیت خودتون سرو کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. توی خودم رفتم و به این فکر کردم که آیا می‌تونم از پسش بربیام یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می‌تونین این شرایط رو قبول کنین، باید بگم که شما به عنوان یک کارآموز یک‌ ماه این‌جا کار می‌کنین؛ اگه ببینم توی این یه ماه تونستین از پس آشپزخونه و گیر دادن‌های سرآشپز بر‌بیاین، قول میدم استخدامتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف‌هاش به‌ قدری خوشحال شدم، که قلبم با هیجان به سینه‌ام کوبید! چی بهتر از این می‌تونست باشه که توی بهترین رستوران شهر کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شادی که توی صدام مشهود بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته، تمام تلاشم رو می‌کنم تا رضایتتون رو جلب کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و برگه‌ای رو جلوم قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این برگه رو خوب مطالعه کنین؛ اگه با شریط قرارداد موافقین، از فردا می‌تونین بیاین سرکار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندنش، باورم نمی‌شد به من کارآموز هم حقوق بدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته حقوق ناچیزی داشت، اما برای من کافی بود. فقط روزهایی که کلاس داشتم رو نوشتم و برگه‌ رو امضا کردم. گذاشتم روی میزش که برداشتش، با لبخند شروع به مطالعه کرد. بعد از چند دقیقه نگاهش رو از برگه گرفت و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خانوم تهامی از فردا منتظرتون هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، لطف کردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و ازشون خداحافظی کردم. با شادی که تمام وجودم رو گرفته بود، از اتاقش اومدم بیرون و راهی خونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل تو دلم نبود، بیش از حد ممکن خوشحال بودم. با خوشحالی وارد خونه شدم. کفش‌هام رو در آوردم و گذاشتمش داخل جاکفشی. راهروی خونه با دوتا پله، از راهروی ورودی جدا می‌شد؛ از پله‌ها بالا رفتم و آروم سری به آشپزخونه که سمت چپ خونه قرار داشت کشیدم، اما کسی نبود! خواستم بلند صداشون بزنم اما منصرف شدم. آروم رفتم سمت اولین اتاقی که توی راهرو قرار داشت و متعلق به شبنم بود. آروم از لای در سرم رو بردم داخل، که دیدم دوتاشون روی زمین روبه روی هم نشستن و عاطفه داره سخنرانی می‌کنه! با دقت به حرف‌هاش گوش دادم که دیدم بله، خانوم نشسته؛ داره در مورد اون عکس حرف می‌زنه. کنجکاو بودم که چرا پی اون آدم بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به دماغ کوچولوم کشیدم و گوش‌هام رو تیز کردم. عاطفه دستی به تاپ صورتی رنگش کشید و با حرص ل**ب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم نمی‌دونم چی رو داره ازمون پنهون می‌کنه؛ اما هر چی که هست به نظرم خیلی مهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تو دماغی و ضعیف شبنم بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم خیلی کنجکاوم که بدونم باران چه نسبتی با این پسر داره که اومده عکسش رو پس زمینه‌ی صفحه‌ی چتش گذاشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی می‌دونی می‌گم پسره خیلی جذابه، از اوناست که آدم دلش می‌خواد تا مدت‌ها بهشون زل بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با عاطفه بود؛ اون‌قدر جذاب و دلبر بود که آدم دلش می‌خواست تا مدت‌ها بهش زل بزنه و از نگاه مشکی جذابش سیراب بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم با یادآوری چهره‌ی دلرباش کش اومد. دلم می‌خواست داد بزنم و بگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنت به روزی که دیدمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم هومی گفت و بعد بشکنی روی هوا زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظرت چیه برم دایرکتِ پسره ازش بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم هری ریخت نه، نباید باهاش حرف می‌زد؛ اصلاً نباید کسی از حسی که من نسبت به اون داشتم با خبر می‌شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو زدم و با هول وارد اتاق شبنم شدم. اون لبخند و هیجان قبل از ورودم به خونه همه ته کشیده بود و جاش رو استرس خاصی گرفته بود. نگاهم رو از فرش فانتزی که شکل شرک بود گرفتم و رو به اون دو تا دوختم. چشم‌های عاطفه گرد شده بودن و شبنم جوری نگاهم می‌کرد که انگار داشت فحشم می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه مقنعه‌ی مشکی رنگم رو از سرم کشیدم بیرون. عاطفه به خودش اومد و زودتر از شبنم سلام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدی؟ شیری یا روباه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به سمتشون برداشتم و با خستگی خودم رو روی صندلی چرخ‌دار مشکی رنگ شبنم پرت کردم و چشم‌هام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم: باران مصاحبه چطور بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری چند ساعت پیش لبخند نشست روی لبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بود، از فردا قراره برم سرکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم هویی کشید و عاطفه با ذوق خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبریک می‌گم رفیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم و نگاهم رو دوختم به صورت بشاش و خندانش. تشکری کردم که شبنم از جاش بلند شد و با صدایی که شادی توش موج می‌زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوشحال شدم؛ تو لایق بهترین‌ها هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و نگاه براقم رو بهشون دوختم، درسته که خوشحال بودم. اما ته نگاهم ترس بود؛ که مبادا برن سراغش و وجودم رو براش آشکار کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم دستش رو روی شونه‌م گذاشت و خم شد روی صورتم. چشم‌های زمردیش رو دوخت بهم و تک‌تک اعضای صورتم رو وارسی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم روی چهره‌ی موند، که خیلی وقت بود که یادم رفته دقیقاً چه شکلیه! رنگ چشم‌های اصلی خودش دقیقاً چه رنگی بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش من رو از بهر صورت غرق آرایشش بیرون آورد و امروز برای بار سوم دلم لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران! جون من بگو این پسره کیه که بک گراند صفحه‌ی چتت گذاشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم، چشم‌هاش از کنجکاوی گشاد و تنگ می‌شدن. کنارش زدم و از روی صندلی بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه بودم و نمی‌دونستم چی باید بگم. کف دستم گزگز می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاطفه سرش رو خاروند و زبونش رو روی دندون‌‌های خرگوشیش کشید و با بی‌قراری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای باران بگو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ‌چپ نگاهشون کردم؛ چرا ان‌قدر فوضول بودن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم انگشت اشاره‌ش رو همون‌طور که روی ل**ب‌های درشتش که به‌خاطر تزریق ژل برجسته شده بودن می‌کشید، نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این‌که می‌دونی فضولیم، بازم داری چنین کاری می‌کنی؟ نمی‌دونی من یکی که اصلاً صبور نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و سری براشون تکون دادم. خسته از این بازجویی مسخره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان حوصله ندارم تعریف کنم، بذارین برای روزی که حوصله‌م سر جاش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاطفه پوفی کشید و رو به شبنم که داشت با حرص لبش رو می‌جوید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا این تا خودش نخواد که بهمون نمیگه، پس بهتره پا پیچش نشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از سر رضایت زدم و سمت کوله‌م و مقنعه‌م رفتم. از روی زمین برداشتمشون و بدون نگاه کردن به اون دوتا به سمت در رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شاکی شبنم بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران خیلی پستی، نمی‌دونی من بدبخت از کنجکاوی میمیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی کوتاهی کردم و برگشتم سمتش. دستی به پیشونی بلندم کشیدم و جوری که حرصش رو دربیارم ادا کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این به اون در که چند وقت پیش با دیدن اون همه التماسم نذاشتی تیزر آهنگ علی یاسینی رو ببینم و گذاشتی منم مثل همه‌ی فالوورات توی صفحه‌ت ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چینی به دماغ عملی عروسکیش داد و فقط زل زد بهم. کم آورده بود، مونده بود چی بگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده از اتاقش اومدم بیرون و راهی اتاق خودم شدم. یاد اون روزی افتادم که شبنم تازه از فیلمبرداری فیلم پست جدیدش برگشته بود. یک کلیپ یک دقیقه‌ای بود که با آهنگ پرواز علی یاسینی خواننده‌ی محبوب من گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی اصرار کردم نذاشت ببینم و آخرش پستش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم تا از فکر و خیال بیام بیرون. در اتاق قهوه‌ای رنگم رو باز کردم. اولین چیزی که نگاهم رو جلب کرد. فضای تاریک اتاقم بود که داشت یادآوری می‌کرد غروب شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید چراغ رو که سمت راستم قرار داشت زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لامپ اتاقم روشن شد. با دیدن تم بنفش و سفید اتاقم حس آرامش بهم دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت کمد لباس‌هام که سمت چپ اتاقم قرار داشت.‌ کوله‌م رو چپوندم داخلش. لباس‌هام رو هم در آوردم و یه دست لباس راحتی تنم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت تخت تک نفره‌م که گوشه‌ی راست اتاقم قرار داشت رفتم و روش ولو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز نه تنها به‌ خاطر مصاحبه بهم استرس وارد شده بود، بلکه به‌ خاطر سؤال‌های عاطفه و شبنم و یادآوری آدمی که همین دیشب قول دادم دیگه بهش فکر نکنم، ضربان قلبم رو به شدت بالا برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز ساعت شیش صبح بود. زود بود برای رفتن به رستوران، اما خوابم پریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به تنم دادم و نگاهم افتاد به شمعدونی کنار پنجره‌ی اتاقم، دوتا از گل‌های صورتیش باز شده بودن و بدجوری دلربایی می‌کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم رو سمت تاج تخت کشیدم و تکیه دادم بهش. موبایلم رو از روی میز کوچکی که چراغ خوابم قرار داشت برداشتم و شروع کردم به چک کردن پیام‌هام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا و حانیه بیشترین کسانی بودن که بهم پیام داده بودن. توی گروهی که فقط مختص ما سه تا بود جواب سؤال‌هاشون رو دادم و خبر دادم که از امروز می‌رم سرکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا آفلاین بود، اما حانیه مثل تمام این یک‌ سال آنلاین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایموجی که چشم‌هاش قلبی بودن رو فرستاد و اظهار خوشحالی کرد. تشکری کردم و با خودم گفتم تا حانیه بخواد پیام بده پیجم رو چک کنم. حالا جوری می‌گم پیجم که انگار مثل شبنم یک میلیون فالوور دارم! فقط نود نفر بودن که نزدیک پنجاه نفرشون هم که غیر فعال بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیجم خصوصی بود. برای همین دوتا درخواست دنبال کردن داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن آیدی کسی که درخواست دنبال کردن داده بود. قلبم ریخت و دهانم خشک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور دوباره اسم و آیدی طرف رو خوندم و شوکه شدم؛ هول شده بودم و از ترس نمی‌دونستم باید چه عکس‌العملی نشون بدم. این آدم چرا بعد یک‌سال اومده بود سراغ من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم رو قورت دادم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با دنیا و حانیه در جریان بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از صفحه‌م شات گرفتم و توی گروه ارسال کردم. به‌خاطر استرسی که بهم وارد شده بود. کلمات و حروف کیبورد رو گم کرده بودم. به زور با کلی اشتباه تایپی نوشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی، دوست امیرحسین درخواست دنبال کردن داده! چه غلطی بکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج دقیقه از ارسال پیامم گذشت اما خبری از اون دو تا نشد. نمی‌دونم حانیه‌ که همیشه‌ی خدا بود، چرا الان نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس ناخنم رو جویدم. درسته این دوتا دوست‌های مجازیم بودن، اما تنها کسانی بودن که تمام من رو بلد بودن و چه توی سختی و چه توی خوشی کنارم بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاٌخره طاقتم طاق شد و نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی بترکین. الان که بهتون احتیاج دارم نیستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخن اشاره‌م رو با قدرت بیشتری جویدم و از روی تخت بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار تختم روی فرش دست بافت خوش رنگی قدم رو می‌رفتم. چرا باید بعد یک‌سال آدمی که این همه ازم نفرت داره، درخواست دنبال کردن داده باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا علی؟ چرا اومده بود سراغم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزار فکر و خیال اومد سراغم و داشتم دیوونه می‌شدم. با حرص چنگی به موهای نسبتا بلندم زدم. ل**ب‌های لرزونم رو به دندون کشیدم و محکم پلک روی هم کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پیام گوشیم پشت سر هم اومد. تند چشم‌هام رو باز کردم و گوشیم رو از روی تختم چنگ زدم. حانیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایموجی تعجب فرستاده بود و شوکه نوشته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا، این چرا درخواست دنبال کردنت رو داده؟ چرا باید بعد این همه مدت بیاد سراغت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم از استرس پیچ خورد و با حالت زاری نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم حانی، فقط دارم این‌جا از استرس میمیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام ترسم اینه که مبادا به‌ خاطر کینه‌ی یک‌ سال پیشش دنبالم افتاده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه آروم بشم نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش، فکر نکنم به‌ خاطر یک‌ سال پیش باشه؛ اگه می‌خواست به‌خاطر اتفاق‌های چند وقت پیش انتقام بگیره توی این چندماه کلی فرصت داشت. حتماً یه چیز دیگه‌ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغزم قفل کرده بود و نمی‌دونستم باید چی کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا چی؟ من و علی که جز اون ماجرا و کینه‌ی شتریش، مشکل دیگه‌ای نداریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایموجی حرص خوردن برام فرستاد و من بیشتر از قبل دلم پیچ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا! باران من با این مغز نیم مثقالیم و سن مهد کودکیم از کجا بدونم این بوزینه برای چی درخواست داده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون اوضاع، به‌خاطر حرفش خنده‌م گرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو به دهانم نزدیک کردم و قسمت میکروفن رو زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا یه فکری به حال من بدبخت بکن؛ دارم از استرس و دلشوره می‌میرم، آقا اصلاً من غلط کردم که اون زمان طرف اون کثافت رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وُیس رو فرستادم و با حرص از جام بلند شدم. پام رو به عادت همیشگیم که حرص می‌خوردم روی زمین کوبیدم و نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا درد دوست داشتن اون لعنتی کم نبود؟ حالا دوستش رو فرستادی؟ خدایا مگه من هم قدتم که این همه باهام کلنجار می‌ری؟‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم. از اتاقم اومدم بیرون و سمت سرویس بهداشتی که کنار در ورودی خونه قرار داشت رفتم؛ دلم به شدت پیچ و تاب می‌خورد و کلافم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داشتم از پذیرایی کوچیک خونه رد می‌شدم به‌خاطر بی‌دقتیم پام به پایه‌ی مبل سه نفره‌ی پسته‌ای رنگ خورد و انگشت شصتم نابود شد. آخی گفتم و لبم رو محکم گاز گرفتم. چرا این انگشت همیشه‌ی خدا زودتر از هر قسمتی ضربه می‌خورد؟ قطره‌ی اشکی از چشمم سر خورد، اما توجه‌ای نکردم و سمت سرویس بهداشتی رفتم و محکم در رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم رو قورت دادم و به این فکر کردم که اگه درخواستش رو رد کنم دیگه چیزی وجود نداره که بخواد اذیتم بکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبی به دست و صورتم زدم و برای این‌که آروم بشم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای هر چی که اومده باشه، برای هر کاری، قرار نیست تو خودت رو آزار بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تأیید خودم برای خودمی که تصویرم توی آیینه بود سری تکون دادم واز سرویس اومدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی حالم بهتر شده بود.به جای این‌که به اتاقم برم، به سمت آشپزخونه رفتم و به عادت همیشگیم، یک سیب سرخ بزرگ از یخچال برداشتم. سمت سینک ظرفشویی که روبه‌روی پنجره‌ی کوچیک آشپزخونه قرار داشت رفتم و با دقت شستمش‌. شاید این کارها رو فقط به‌ خاطر این‌که ذهنم رو از علی و درخواستی که فرستاده بود منحرف کنم انجام می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاز محکمی به سیب سرخ و خوشبوی توی دستم زدم و با لذت شروع به جویدنش کردم؛ آبکی و شیرین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهی اتاقم شدم. دلم نمی‌خواست سمت گوشیم برم و دوباره دلپیچه بگیرم، برای همین سمت کمدم رفتم و یک دست لباس بیرون از کمد برداشتم و مشغول پوشیدنش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کارم تموم شد باز ته دلم چیزی لرزید وسمت گوشیم کشیده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین کاری که کردم درخواستش رو رد کردم و پیجش رو بلاک کردم، بعد هم دوباره رفتم توی گروه. دنیا هم آنلاین شده بود و بدتر از من و حانیه توی شوک بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا: این دیگه چه مرگشه؟ انگار مریض شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حانیه جواب داده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا منم تو شوکم که چرا درخواست داده‌. مسلماً باز اون امیرشاه احمق یه‌ کاری کرده این اومده آوار بشه روی سر باران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم. تعداد پیام‌هاشون زیاد بود. تندتند ردشون کردم و با دست چپم گردنم رو از زیر شال قرمز رنگم لمس کردم. دست‌هام سرد بودن و گردنم داشت آتیش می‌گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه‌ها من هم درخواستش رو رد کردم هم بلاکش کردم؛ اما مطمئنم اینی که بعد یک سال یاد من افتاده دوباره میاد سراغم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو تأیید کردن و دنیا جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اگه دیدی بازم گیر سه پیچ بهت داده، اکانتت رو پاک کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می‌گفت، بهترین و راحت‌ترین راه ممکن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز با گذشت یک‌ سال پیامی که داده بود از جلوی چشم‌هام نمیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیندرلا خانوم پات رو از این ماجرا بکش بیرون، چون نفر بعدی که روی سرش آوار می‌شم تویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز که هنوزه با یادآوریش لرز به جونم می‌افته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس سوار بی آر تی شدم و روی یکی از صندلی‌های خالی نشستم. سمت خانوم‌ها خلوت بود، اما طرف آقایون شلوغ بود. نزدیک چهار ایستگاه با رستوران فاصله داشتم، برای همین هندزفریم رو به گوشیم زدم و صدای آهنگ رو هم زیاد کردم. یکی از آهنگ‌های علی یاسینی به اسم این روزها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها خواننده‌ای بود که آهنگ‌هاش کمی دلم رو آروم می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته آهنگ گوش می‌دادم اما ذهنم همش دور این کلمات می‌چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسین، علی، سیندرلا، امیرشاه، اینستاگرام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شده بودم و به هیچ جواب قانع کننده‌ای نمی‌رسیدم؛ انگار داشتم توی یک باتلاق دست و پا میزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندزفریم رو با حرص کشیدم و همراه گوشیم داخل کیفم انداختمش. با صدای زنی که اسم ایستگاه مورد نظرم رو خوند، از جام بلند شدم و سمت در رفتم همین که به ایستگاه رسید پر سر و صدا باز شد و من سریع پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار دوتا نگهبانی که بلیط‌ها رو چک می‌کردن و روی دستگاه‌ها می‌کشیدن گذشتم. به سمت خیابون رفتم، تقریباً پنج دقیقه با ایستگاه فاصله داشت و این اتفاق برای من بین این همه بد بیاری و استرس یک پوئن مثبت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دیروز به نگهبانی که دم در کشیک می‌داد سلام کردم. جوابم رو با مهربونی داد. اما من حالا مونده بودم که کجا باید برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبونم رو روی ل**ب‌های خشک شده‌ام کشیدم و رو به پیرمرد که لباس آبی آسمانی نگهبانی تنش بود کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌دونم کجا باید برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زیر کلاه لبه‌دار مشکیش نگاه یشمیش رو دوخت بهم و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می‌خواین برین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش من کارآموزم، برای آشپزی اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی روی ل**ب‌های باریکش نشوند و جوابم رو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین راه رو مستقیم برین. بعد برین سمت راست یک در طوسی رنگ فلزی بزرگ قرار داره که راه ورود کارکنان آشپزخونه اون قسمت هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی برای تشکر زدم و سرم رو تکون دادم و راهی که گفته بود رو در پیش گرفتم. با دیدن فضاش لبخند رو لبم عمیق‌تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای سبزی داشت که با سنگ‌های زیبایی سنگ فرش شده بود. نفس عمیقی کشیدم که بوی گل رز و محمدی ریه‌هام رو پر کرد. با لبخند از روی سنگ فرش‌ها رد شدم. ساخت این رستوران واقعا زیبا و دلنشین بود تلفیقی از ساخت مدرن و سنتی بود، رنگ‌هایی از قبیل رنگ آجری و قهو‌ه‌ای سوخته فضای دلنشین و آرمش بخشی رو ایجاد کرده بود، یادم اومد که رستوران از سه بخش تشکیل شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستوران فضای باز، رستوران سنتی و وی‌آی‌پی که فکر کنم منحصر به فرد بودن رستوران بخاطر همین بخش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طوسی رنگ رو هول دادم و سرم رو بردم داخل که نزدیک سی تا سر برگشت سمتم. با استرس وارد آشپزخونه شدم، همه‌ی افراد حاضر تو آشپزخونه لباس آشپزی و کلاه آشپزی سرشون بود، یکی از خانوم‌ها که کفگیر تو دستش بود اومد سمتم و لبخند گرمی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باید همون مهمونی باشی که آقای لطفی گفتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت بورش نگاه کردم و سرم رو به نشونه‌ی تایید تکون دادم که لبخند رو لبش عمیق‌تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی من دستیار سرآشپزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کشیده شد روی دستش که به سمتم دراز کرده بود. دستم رو توی دستش گذاشتم و نرم فشردم و با لبخند کوچکی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم بارانم، از دیدنتون خوشحال شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دل‌فریبی به روم زد و دستش رو از داخل دستم کشید بیرون و دست دیگه‌ش رو روی کمرم گذاشت و من رو سمت میزهای بزرگ فلزی که روی هر کدوم سینک و اجاق گاز بود هدایت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دستیار سرآشپز که نزدیک سی سال سن و صورت بوری داشت نگاه کردم، توی نگاه اول چیزی که آدم رو به خودش جذب می‌کرد چشم‌های سبز زمردیش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی گوشه‌ی ل**ب‌های صورتیش نشوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار یکی‌یکی همکارها رو بهت معرفی کنم، بعد بریم سراغ کارهای دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه‌ی موافقت تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما قبل از معرفی بقیه میشه خودتون رو معرفی کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی ریزی کرد و جوابم رو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه ببخشید. من آتنا هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به روش پاشیدم و اون با چشم‌هاش به روبه‌رو اشاره کرد، نگاهم رو به روبه‌رو دوختم که دیدم همه‌ی کارکن‌ها به صف شدن و با لبخند نگام می‌کنن. به سمتشون رفتیم و میز بزرگ فلزی وسط آشپزخونه رو دور زدیم و درست روبه‌روشون قرار گرفتیم، اول از خانوم‌هایی که لباس سفید که دور آستین‌هاشون و لبه‌های کلاهشون نوار قرمز به کار رفته بود، شروع کرد و در آخر هم با معرفی آقایون مراسم معرفی تموم شد و بقیه مشغول به کار شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهری خانوم دستی به موهای طلاییش کشید و ل**ب‌هاش رو غنچه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز بهتره فقط پیاز خرد کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت زاری نگاش کردم، بدترین قسمت آشپزی خرد کردن پیاز با چشم‌های اشکی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیشه یه کار دیگه‌ای بهم بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش باز شد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم به یکی از بچه‌ها اشاره کرد، که بی‌انصافی نکرد و با لبخند یه گونی پیاز جلوم گذاشت؛ یه چشمک شیطون زد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم به گونی پیاز نگاه کردم و بعد هم به لباس‌های خودم که آتنا خانوم با دست به قسمتی از آشپزخونه اشاره کرد، که حدس زدم باید رختکن باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله‌م رو سفت گرفتم و به اون قسمت رفتم که دیدم حدسم درست بوده، گیج به اطرافم نگاه کردم که حس کردم کسی پشت سرم وارد رختکن شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم پشت سرم و با دیدن آدمی که پشت سرم بود، با دهن باز و شگفتی زل زدم بهش که سرش رو از کاوری که داخل دستش بود بالا آورد و به منی که عین میمون بهش زل زده بودم خیره شد، بعد با لحن مسخره‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه دید زدنتون تموم شد، این لباس‌ها رو بپوشین و بیایین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار پشت سر هم پلک زدم و با همون حالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مانی؟ مانی سیلور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری سرش رو برگردوند و بهم نگاه کرد که ترسیدم و یه قدم عقب رفتم که موشکافانه نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اسم رو از کجا می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به چتری‌هام کشیدم. سعی کردم ترسم رو کنار بزنم و با لبخند بی‌جونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه لباسم رو بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! اول بگو ببینم من رو از کجا می‌شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سردرگمم رو از چشمای وحشیش گرفتم و با صدای ضعیفی که به‌ خاطر ترس و هیجان لرز پیدا کرده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم این اسمی که بهت می‌گم می‌تونه کمکت کنه یا نه؟ اما، خب من سیندرلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم بین ابروهاش نشست و موشکافانه نگاهم کرد، بعد انگار چیزی یادش اومده باشه چشم‌هاش برق زدن و بلند زد زیر خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران چلپسه، واقعا خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوفی کشیدم و با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خودمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاش از شادی برق می‌زدن و لبخند قشنگی رو ل**ب‌های نسبتاً درشتش بود، با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی از دیدنت خوشحالم دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلاً لبخندی بهش زدم و با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش که به کاور لباس افتاد با هول گذاشت تو بغلم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سریع بپوش بیا که خیلی باهات حرف دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به عنوان باشه تکون دادم و اون از اتاق رفت بیرون و من با قلبی که پر از هیجان بود رفتم سمت تخته‌های چوبی که به شکل قشنگی گوشه‌ی اتاق چیده شده بودن. سریع لباس‌هام رو عوض کردم و کلاه قشنگ پف‌پفی آشپزی‌م رو هم سرم گذاشتم و دستی به سر و وضعم کشیدم. از رختکن اومدم بیرون، سرم رو دور تا دور راهرو چرخوندم، اما اثری از مانی ندیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو پنجه‌ی پا بلند شدم تا دورترها رو ببینم اما بازم چیزی نصیبم نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آتنا خانوم به سمتش رفتم که با لبخند به گونی پیاز اشاره کرد. پوفی کشیدم و صندلی برای خودم آوردم، روش نشستم. مشغول پوست کندن پیاز‌ها شدم. فکرم سوق خورد روی مانی، پسری که نزدیک یه سال بود که تو مجازی با هم دیگه دوست بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پسر بیست ساله، سر همون ماجرایی که یک‌ سال پیش با علی درگیر شده بودم باهاش آشنا شدم و این شد پیوند دوستی من با آدمی که هر روز یه سِمت خاص به خودش می‌داد، اما الان با دیدنش تو لباس گارسونی واقعا شوکه شده بودم؛ واقعاً راست می‌گفتن هر چی تو مجازی می‌بینی رو باور نکن‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌ بار می‌گفت حسابداره، یه‌ بار هم تهدیدم کرده بود که هکم می‌کنه! خودش رو هکر، لمر و هیتلر معرفی می‌کرد! باورش نداشتم، اما عجیب چت کردن باهاش من رو می‌خندوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیازی که پوستش رو گرفته بودم رو انداختم داخل ظرف بزرگی که کنار پام بود و دوباره پیاز دیگه‌ای رو برداشتم و ذهنم پرواز کرد رو این یه‌ سالی که گذشت. من، دنیا، هانیه، مانی، سارینا، عسل، علی و...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم‌های مجازی‌ای که سر چیز‌های عجیبی با هم آشنا شده بودیم و تو این یه‌سال دوست‌های خوبی برای هم بودیم؛ اما هیچ‌وقت از نزدیک ندیده بودمشون و حسشون نکرده بودم، اما اون‌قدر باهام گرم و صمیمی بودن که برام حکم یه خانواده‌ رو داشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مردی که من رو مخاطب خودش قرار داده بود از فکر اومدم بیرون و بهش زل زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما باید باران خانوم باشین؛ درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مرد خوش‌پوش روبه‌روم که تقریبا سی و هفت یا سی و هشت سال سن داشت نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خودم هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی صورت تپل و نمکی‌ش نشست و با مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من یاسر امین‌پور هستم، سرآشپز این رستوران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هول از جام بلند شدم و سلامی بهش کردم که لبخندش عمیق‌تر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحال شدم از دیدنت دخترم؛ امیدوارم بهترین و عالی‌ترین تجربه‌ها رو این‌جا برات رقم بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و با حالت خاصی که ناشی از ذوق‌ زدگیم بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون آقا، لطف دارین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به فِرم عینکش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم دخترم، بهتره زودتر بریم سر کار، چون مشتری‌ها منتظرن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه‌ی موافقت تکون دادم و آقای امین‌پور از کنارم رد شدن و به سمت میز رفتن و مشغول شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجام نشستم و سعی کردم به کارم سرعت ببخشم، تا بتونم بیشتر با این سرآشپز معروف گپ بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین پیاز رو هم خرد کردم که با صدای مانی چشم‌های اشکیم رو بهش دوختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران کارت تموم نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو بالا آوردم و با آستین‌های لباسم عرق‌های احتمالی پیشونیم رو پاک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آخریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تندتر از قبل خردش کردم. چشم‌هام رو بستم که اشک‌هام روون شدن؛ اوفی گفتم که با لحن مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌هات رو داغون کردی بسه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو که از سوزش زیاد نبض می‌زدن رو باز کردم و لبخندی زدم به روش. چه تضاد جالبی، چشم‌هام پر از اشک بودن و روی ل**ب‌هام لبخند بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هام رو شستم و آبی هم به صورتم زدم و نگاهم رو چرخوندم دور تا دور آشپزخونه تا مهری‌ خانوم رو پیدا کنم که کنار میز سرآشپز با لبخند خوشگلی مشغول تزئین غذا بود، سنگینی نگاهم رو حس کرد. کنجکاو به چشم‌های اشکیم زل زد، که با دست به در خروجی اشاره کردم و بعد هم به خودم که لبخندی زد و سرش رو به عنوان تایید تکون داد. خوشحال دنبال مانی که داشت می‌رفت، بیرون رفتم و با دست‌هام مشغول باد زدن چشم‌هام شدم تا کمی از التهابش کم بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هوای باز روی یکی از تخت‌ها نشستیم و نفس عمیقی کشیدم و رو به مانی که با مهربونی زل زده بود کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب شد اومدی‌ ها، وگرنه حتماً خون گریه می‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و دستی به ته‌ریش کوتاهش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم برات سوخت، قیافه‌ت دیدنی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم که نگاه وحشیش رو دوخت به چشم‌هام و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دختری که آرزو داشتم فقط یه‌ بار عکسش رو ببینم، این شکلی بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم کوه آرزوهات خراب نشده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و نگاهش رو دوخت به زمین و زل زد به کفش‌های اسپرت مشکی‌ رنگش و ل**ب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی شناختیم شوکه شدم، وقتی گفتی سیندرلایی فقط یک اسم تو ذهنم جرقه زد؛ باران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بدتر شوکه شده بودم، آخه همیشه با خودم فکر می‌کردم هیچ‌وقت دوست‌های مجازیم رو نمی‌بینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما وقتی تو رو دیدم اون هم تو لباس گارسونی یه لحظه به سالم بودن چشم‌هام شک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد و سنگریزه‌های زیر پاش رو به بازی گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا شوکه شدی؟! تو هیچ‌وقت حرف‌های من رو باور نداشتی و همیشه دنبال یه فرصت بودی که مچم رو بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و سرم رو رو به آسمان آفتابی و صاف بالا سرم دوختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یه‌ سالی که با شما‌ بودم، یه پا پلیس مخفی شدم برای خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خندید و با لودگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از بس که فضول بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو با خنده تکون دادم که بی‌پروا پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از امیرحسین چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رو لبم ماسید، چرا من هرجا می‌رفتم حرف از اون بود؟ مگه فقط یک آدم مجازی نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چرا تو زندگیم نقشش این‌قدر پر رنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و سرم رو تکون دادم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، بی‌خبرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفت؛ از جاش بلند شد دستی به موهای سفت و سختش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران من باید برم سرکارم، اما از تو یه سؤال می‌پرسم سریع جواب بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به معنی باشه تکون دادم که با هول گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌جایی؟ مگه نمی‌گفتی دانشجویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانشجوی آشپزیم، و برای یادگیری باید تو دل آشپزخونه کار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا از دیدنت خیلی خوشحال شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و آروم دستم رو بین دستش گذاشتم که فشار آرومی به دستم داد. خجالت کشیدم و با گر گرفتگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم همین‌طور! انگار هر روز قراره همدیگه رو ببینیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رو لبش عمیق‌تر شد و چشم‌های قهوه‌ای وحشیش برق زدن و ل**ب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره! من از این بابت خیلی خوشحالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو از دستش کشیدم بیرون و فقط به زدن یک لبخند کوچیک اکتفا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی برام تکون داد و ازم دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته از دیدنش خوشحال بودم اما دلیل نمی‌شد خیلی زود بهش اعتماد کنم! حالت چشم‌هاش همیشه حتی توی عکس‌هاش هم برام عجیب بودن؛ انگار یک دروغ بزرگ پشت اون چشم‌ها پنهون بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت اشاره‌م پیشونیم رو خاروندم و راهی آشپزخونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب شده بود. با عجله سوار اتوبوس شدم، با دیدن جمعیت آهی کشیدم، خیلی خسته بودم و الان صندلی برای نشستن نبود! با خستگی نگاهم رو دوختم به کفش‌هام و توی دلم خدا رو شکر کردم که کفش اسپرت پام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی خودم رو روی تخت انداختم و آه کشیدم. تمام بدنم درد می‌کرد، با صدای زنگ موبایلم دستم رو به جیب مانتوم رسوندم و گوشیم رو در آوردم و با دیدن اسم آبجیم روی صفحه‌ی گوشیم لبخند کمرنگی رو لبم نشست، جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آبجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مهربون و دلنشین همیشگیش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیز دلم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومی گفتم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چطوری؟ مامان؟ بابا؟ خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا: عالیم عزیزم، تو چی‌کار کردی؟ اولین روز کاریت چطوری بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری پیاز‌هایی که خرد کرده بودم، اخم کردم با صدای شاکی جوابش رو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من موندم رفتم آشپزی و ترفند‌هاش رو یاد بگیرم یا پیاز خرد کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلندی زد زیر خنده، می‌دونست از پیاز خرد کردن متنفرم اما همیشه براش سؤال بود که تو چرا پس آشپزی رو انتخاب کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش به خودم اومدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه خوشگل من، همه اول کاری کارهای کوچیک رو انجام میدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ل**ب‌هام رو غنچه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه فقط منم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید، شیرین و دوست‌داشتی و با صدای آروم همیشگیش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت بشم؛ یادته من خودم چندسال پیش می‌گفتم جز پرونده جابه‌جا کردن کارِ دیگه‌ای انجام نمی‌دم؟ اما الان ببین حداقل پنج تا پرونده دستمه که وکالتشون رو قبول کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوهومی گفتم و تو جام غلتی زدم که با لحن مهربونی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بخواب قربونت بشم، خسته‌ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانکنه، به مامان و بابا هم سلام برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم به اون دو تا پت و مت سلام برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی بلندی کردم. باشه‌ی گفتم و تلفن رو قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت بلند شدم و مانتوم رو در آوردم؛ موهام رو هم باز کردم. به تاپ سفید دو بنده‌ای که تنم بود نگاه کردم خیلی قشنگ روی بدنم خودنمایی می‌کرد شلوار جینم رو عوض نکردم و دوباره خودم رو انداختم روی تخت. چشم‌هام رو بستم، واقعا به یک خواب طولانی احتیاج داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز جمعه بود؛ نه دانشگاه داشتم و نه توی رستوران کار داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت دوازه‌ی ظهر خوابیدم و تموم خستگی‌های این چند روز رو جبران کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به بدنم دادم و تصمیم گرفتم یک چیزی برای خوردن بار بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو محکم بالای سرم بستم، جوری که گوشه‌ی چشم‌هام و ابروهام کش اومدن و چشم‌هام رو کشیده نشون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی چرخ‌دار سفید رنگم رو که وسط اتاقم ول بود به سمت میز مطالعه‌م هدایتش کردم. دستی هم به تخت نامرتبم کشیدم و رو تختی سفید رنگش رو با رنگ بنفش عوض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه‌تایی داخل آشپزخونه‌ی جمع و جورمون مشغول بودیم. دست از تفت دادن مرغ‌ها کشیدم و سمت چپ آشپزخونه رفتم و از داخل کابینتی که رنگ کرمی داشت، فلفل سیاه رو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاطفه سرش پایین بود و نگاهش میخ بود روی گلیم طوسی رنگ آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوش وایستادم و بشکنی جلوی صورتش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ نگاهم کرد، که با خنده سری براش تکون دادم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به زیر دماغش کشید و کلافه و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِه، باران دیگه داره مغزم سوت می‌کشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام از تعجب زیاد بالا پریدن و شوکه پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • دختری از دیار اسمان

    00

    رمان خیلی گشنگی بود شاید کمی احتمالش کم باشه که همچین اتفاقاتی برای یه دختر بیوفته و بره ترکیه ولی امکانش هست و چیز تخیلی ای نیستش از داستان امیرشاه اینا خوشم اومد چون خودمم خیلی تواینجور گپا هستم

    ۵ ماه پیش
  • باران

    ۱۷ ساله 00

    خیلی عالی بود ممنونم زیبا ترین رمانی که خواندم این رمان بوده

    ۱۱ ماه پیش
  • پریسا

    00

    عالی

    ۱ سال پیش
  • زهره

    ۶۲ ساله 00

    بدنبود

    ۱ سال پیش
  • شهره

    ۳۶ ساله 00

    خیلی بچه گانه و تینیجری بود شاید نوجوانها خودشون بیاد ولی در کل هیچ جنبه ی دلچسبی نداشت وتا قسمت چهار رو به زور خوندم به امید اینکه اتفاق خاصی بیفته ولی واقعا دیگه نتونستم ادامه بدم اونقدرکه سطحی بود!

    ۲ سال پیش
  • سیما

    00

    ای بد نبود

    ۳ سال پیش
  • ف

    ۲۹ ساله 10

    چرت واقعا.خیلی مبتدی.من به زور تا قسمت ۸ خوندم.ارزش نداره

    ۳ سال پیش
  • ملیکا

    ۱۸ ساله 40

    اصلا رمان خوبی نیس اول اومدو نظرارو خوندم دیدم تعریف کردن رفتم خوندم ولی از اون رمانای آبکیه مسخره ی توهمیه چرتتتتتت. رمان خونای حرفه ای وقتتون هدر ندین با این رمان

    ۳ سال پیش
  • فاطمه

    ۲۳ ساله 23

    رمان خیلی قشنگی بود وبا واقعیت نزدیک بود .

    ۴ سال پیش
  • ملیکا

    ۱۸ ساله 10

    کجااااااااااااااااااش؟؟؟؟؟ فقط تخیلی و توهمی و مسخرهههه

    ۳ سال پیش
  • Fatemeh

    12

    فوق العاااااااده بود:)💜

    ۳ سال پیش
  • آغاز

    00

    خیلی خوب بود کمی متفاوت و جذاب خوشم اومد🥰🥰😍😍

    ۳ سال پیش
  • ی بنده خدا

    01

    ویی عالی عالی عالی بود😍😍 بهتر از این نمیشد دست نویسنده و سازننده ی برنامه درد نکنه

    ۴ سال پیش
  • Hadis

    01

    عالی بود

    ۴ سال پیش
  • اسرا

    01

    واقعاعالی اصلا درک فهم بالامیبره یکی این یکی بلوهردوعالی

    ۴ سال پیش
  • مین یونگی

    ۶۱ ساله 13

    اه خیلییییی بده اعتراض دارم وان میگم😣😣😣😣😣

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.