رمان بحران زده به قلم سهیلا زاهدی
ژانر: #اجتماعی #درام #عاشقانه
خلاصه:
همه چیز برآمده از فضای مجازی است! پسری به دنبال آبروی از دست رفتهاش، سراغ سرنخی از امیرشاه است که با باران روبرو میشود؛ دختری که عشق مجازیاش به واقعیت رسیده و نه تنها تمامِ خودش، بلکه زندگیاش با او گره خورده است.
مقدمه:
مردها به عشق که مبتلا میشوند، ترسو میشوند.
از آینده میترسند، از کسی که بهتر از آنها باشد، از کسی که حرف زدن را بهتر بلد باشد.
از کسی که جیبش پر پولتر باشد، از کسی که یکهو از راه برسد و حرفی را که آنها یک عمر دلدل کردند برای گفتنش، بی هیچ مکثی بگوید!
برای همین دور میشوند، سرد میشوند، سخت میشوند!
و محکوم به عاشق نبودن، به بیوفایی، به بیاحساسی!
ولی زنها وقتی دچار کسی میشوند؛
دل شیر پیدا میکنند و میشوند مرد جنگ!
میجنگند؛ با کسانی که نمیخواهند آنها را کنار هم، با کسانی که چپ نگاه میکنند به مردشان.
با خودشان و قلبشان و غرور زنانهشان، از جان و دل مایه میگذارند.
و دست آخر به دستهایشان که نگاه میکنند خالیست، به سمت چپ سینهشان که نگاه میکنند خالیست، به زندگیشان که نگاه میکنند خالیست از حضور یکی!
بعد محکوم میشوند به ساده بودن، به زود باور بودن، به تحمیل کردن خودشان!
هیچکس هم این وسط نمیفهمد نه عقب کشیدن مرد، عاشق نبودن معنی میدهد! نه جنگیدنهای زن، معنیاش تحمیل کردن است.
***
همونطور که هویج نارنجی رنگ بزرگ توی دستش رو گاز میزد، کنارم روی تخت نشست. با شیطنت چشمهای قهوهای رنگش رو بهم دوخت و گفت:
- اگه بهت عکس یک نفر رو نشون بدم، به نظرت میتونی بشناسیش؟!
اَبروی راستم بالا پرید و مشکوک نگاهش کردم که موبایل صورتی رنگش رو از جیب شلوار جینش بیرون آورد و بعد از چند ثانیه جلوی صورتم گرفتش.
با دیدنش قلبم پر از هیجان شد. لپهایم گر گرفتن و دقیق شدم روی چشمهای مشکی رنگش. چقدر دلتنگ این چشمها بودم. سقلمهای که عاطفه بهم زد، من رو از بحر نگاه مشکیش بیرون آورد.
قلبم کش اومد و با عجز نالیدم:
- آره!
چشمهاش گرد شدن و تندتند پلک زد. انگار باورش نمیشد. دستی به صورت گر گرفتهم کشیدم و از جام بلند شدم.
حتی دیدن عکسهاش هم حال من رو دگرگون میکرد، تمام ترسم از روزی بود که مبادا از نزدیک ببینمش و پس بیوفتم.
صدای شوکهش زیر گوشم پیچید:
- از کجا میشناسیش؟
دوباره گوشهی اَبروم تیز بالا پرید. اگه نمیشناختش پس چطوری عکسش رو داشت؟
حرفی نزدم و نگاه گذرایی به اتاقم انداختم؛ ست اتاقم بنفش و سفید بود. با دیدن کولهی مشکی رنگم روی تخت، آهی کشیدم و سمت کمدم رفتم. تنها راه فرار از زیرِ جواب پس دادن به عاطفه، رفتن به سر قرارم با آقای لطفی بود. با صدای نسبتاً بلندی گفتم:
- عاطفه من باید زودتر آماده بشم، لطفاً وقتم رو نگیر.
چشمهای درشتش رو درشتتر کرد و زبونش رو روی ل**بهای کوچولوش کشید و گفت:
- بگو دیگه باران. میدونی که خیلی فضولم.
نفسم داشت بند میاومد. تنها آدمی بود که حتی شنیدن اسمش هم من رو بهم میریخت! برگشتم سمت عاطفه و لبم رو به دندون کشیدم و یک کلام گفتم:
- شاخ اینستاگرام!
لپش رو از داخل دهنش گاز گرفت و نگاه قهوهایش رو دوخت به نگاه مشکیم. جوری نگاهم میکرد انگار میخواست به ذهنم نفوذ کنه و هرچی پنهون میکنم رو از مغزم بکشه بیرون!
- خب درسته شاخ اینستاگرامه، امّا تو چطوری باهاش آشنا شدی؟!
چشمهام گرد شدن، به چی میخواست برسه؟ نکنه چیزی متوجه شده که همچین سؤالاتی رو ازم میپرسه!
چشمهام رو ریز کردم و به صورت گرد امّا کوچولوش زل زدم و پرسیدم:
- عاطفه به چی میخوای برسی؟!
بلند خندید؛ جوری که دندونهای خرگوشیش بیرون اُفتادن و روی تخت ولو شد. بریدهبریده گفت:
- باران داری چی رو ازم پنهون میکنی؟! که باز شم شرلوک هولمز بودنت گل کرد و چشمهات ریز شدن.
نفسم رو فوت کردم و توپیدم بهش:
- من چیزی ندارم که بخوام ازت پنهون کنم. پاشو برو عاطفه وقتم رو نگیر، دیر برسم بابا سرم رو میخوره!
- باشه غُرغُرو الان میرم.
از روی تخت بلند شد و سمت در قهوهای رنگ اتاقم رفت. نگاهم مثل همیشه میخ شد روی موهای بلندش که تا کمرش میرسید. قدش صد و پنجاه و چهار سانت بود و با اون موهای بلند قهوهای رنگ، شبیه راپونزل شده بود. تنها فرقش این بود که راپونزل موهاش طلایی بود.
نگاهم رو ازش گرفتم و سمت کمد بنفش رنگم رفتم و یک دست مانتوی مشکی لش با شلوار ستش رو گرفتم. تیشرت سفید رنگی هم که روش خطهای مشکی داشت، برداشتم به سرعت برق و باد تنم کردم؛ چون اگر دیر میرسیدم بعدش حتماً بابا مواخذهم میکرد. مقنعهی مشکی رنگم رو هم سرم کردم و سمت میز آرایشم رفتم.
چتریهام رو مرتب کردم و نگاه مشکیم رو دوختم به رژهای رنگارنگم، رژ قرمز آلبالوییم رو برداشتم و با دست و دلبازی روی ل**بهای معمولی، امّا خوش فرمم کشیدم. ل**بهام رو فشار دادم تا رژ به صورت یک دست پخش بشه.
ریمیلم رو هم برداشتم و روی مژههای بلندم زدم؛ چشمهام رو درشتتر و براقتر نشون میداد. عطر شیرینم رو هم روی مچ دستم زدم. نفس عمیقی کشیدم و با مشتهای کوچولوم محکم زدم روی قلبم که باز داشت بیتابی میکرد.
یکی نیست بگه دیوونه بس کن! اون که نه تو رو دیده و نه میشناستت؛ چرا اینقدر بیتابشی؟ امّا هر چقدر هم مشت بزنم و شکنجهاش کنم باز این لعنتی برای اون جذاب لعنتی میتپه! از کشوی میزم بستهی قرصم رو برداشتم و روی جلدش مکث کردم.
»قرص روکشدار پرپرانول«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم مثل همیشه برای آروم کردن قلبم به این قرص پناه آوردم. یکی از قرصها رو از جلدش جدا کردم و انداختم داخل دهنم و همونطور خشک بلعیدمش. طعم گسش گلوم رو سوزوند و دل و رودهم رو بالا آورد. صورتم درهم شد؛ امّا توجهی نکردم و کولهم رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون. از راهروی بین اتاق خودم و شبنم گذشتم و با صدای نسبتاً بلندی که عاطفه بشنوه، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم میرم برای مصاحبه، دعام کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو از داخل اتاقش شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو به سلامت موفق باشی؛ فقط یادت نره برای اوّلین بار بهم دروغ گفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم ریخت نه برای دروغی که گفته بودم، بلکه برای به یاد آوردن چهرهی لعنتیترین پسر دنیا. نفس عمیق و بلندی کشیدم و با تکون دادن سرم از پذیرایی کوچیکمون رد شدم، به سمت جاكفشی رفتم و کفش اسپرت سفیدم رو پام کردم و بندش رو دور مچ پاهام بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خونه اومدم بیرون. عصر بود و هوا خنک، نفس عمیقی کشیدم؛ درسته که از هوای گرم و تابستون همیشهی خدا متنفر بودم، اما عاشق عصرهای تابستونی و غروب آفتاب بودم. یک حس و حال عجیبی بهم میداد، انگار من عاشق رو شیداتر میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که از کوچهمون رد میشدم، گوشیم رو از جیب کیفم برداشتم. وارد اپلیکیشن اسنپ شدم و درخواست ماشین دادم. به تیر برقی که اول کوچهمون بود تکیه دادم و منتظر موندم تا ماشین بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم درگیر حرفهای امروز عاطفه بود. چرا یهویی ازم پرسید که میشناسمش یا نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه آسمون کردم و زیر ل**ب زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا همین که میام فراموشش کنم، مثل وقت داروهام باز یک نفر میاد بهم یادآوری میکنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم آروم و قرار نداشت و من نمیتونستم استدلال کنم که این استرس به خاطر اون عکس لعنتی بود، یا به خاطر مصاحبهم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای راننده به خودم اومدم و به اطرافم نگاه کردم، به مقصدم رسیده بودم. از ماشین پیاده شدم و با لذت به بزرگترین و معروفترین رستوران مشهد نگاه کردم، رستوران ارم شاندیز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از بهترین و لوکسترین رستورانهای شهر. صد البته پاتوق بچه پولدارها بود! به لطف یکی از استادهای دانشگاهم و وساطت بابام، تونسته بودم درخواست کارآموز بودن رو بدم. نفس عمیقی کشیدم و از پلههای رستوران که نمایی بین ساخت مدرن و قدیمی داشت، بالا رفتم. به نگهبانی که جلوی در بود سلام کردم و با استرس و صدای لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید من با آقای لطفی قرار داشتم، باید از کدوم سمت برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد لبخندی زد که چین و چروکهای کنار چشمهاش بیشتر شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از همین در برین سمت آسانسور که سمت راست قرار داره. برین طبقهی سوم، روبهروی آسانسور بزرگ زده مدیریت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم، به سمت آسانسور رفتم و سوارش شدم. این بخش انگار از کل رستوران جدا بود؛ فقط نگهبان و چندتا از پرسنل که به مشتریها خوشآمد میگفتن و به قسمت انتهایی راهرو راهنماییشون میکردن، وجود داشتن. همهی این لحظهها رو از پشت شیشههای آسانسور، نگاه میکردم و لبخند عمیقی ناخودآگاه روی لبم مینشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن آسانسور نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم. به راهروی طولانی جلوم نگاه کردم؛ حق با پیرمرد بود. درست روبهی آسانسور انتهای یک راهروی باریک روی در مشکی رنگی تابلوی مدیریت با خط درشتی به چشم میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال از پیدا کردن قسمت مدیریت، به سمت در رفتم و آروم در زدم. صدای گیرا و جذاب مردی به گوشم رسید که اجازهی ورود داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس و هیجان در رو باز کردم، آروم رفتم داخل اتاق و سر به زیر سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو از انبوهی از پروندهها بالا آورد. کنجکاو زل زد بهم با صدای ریزی که بهخاطر استرس و هیجان خفه شده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باران تهامی هستم، برای مصاحبه اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد. انگار میخواست به یاد بیاره که من کی هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکدفعه چشمهای عسلیش برق زدن و با دستی که بین انگشتهای کلفت و مردونهاش رواننویس زیبایی داشت به مبلهای خاکستری رنگ کنار میز گرد چوبیش اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدین، بفرمایین بشینین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم و به سمتش رفتم نگاهم رو به پارکتهای گردویی رنگ کف زمین بود. از استرس زیاد قلبم روی دور هزار بود. انگار قرصی که خورده بودم هم نمیتونست این ضربان قلب رو روی ریتم آروم بیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی اولین مبل نشستم و کولهم رو روی زمین کنار پام گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداش سرم رو بالا آوردم و نگاهم رو دوختم به صورت سبزه و گردش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای احمدی میگفتن که علاقهی خاصی به آشپزی دارین، انگار بین دانشجوهاشون تنها کسی بودین که تونسته بودین اعتمادشون رو جلب کنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی ل**بهای سرخم نشست. آروم چتریهام رو کنار زدم و ل**ب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد احمدی لطف دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و دستی به کت خوش دوخت قهوهای رنگش کشید. نگاه عسلیش رو دوخت بهم و از بین ل**بهای درشت و کبود رنگش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همین اول یه سری چیزها رو بهتون میگم اگه با شرایط موافق بودین که بسمالله. اگر نظرتون منفی هم بود که دیگه ما رو به خیر و شما رو به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و نفسم رو توی سینهم حبس کردم تا از لرزشم کمتر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و دستهای ظریفم رو توی هم دیگه چفت کردم تا نلرزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای لطفی دستی به موهای یکدست سفیدش کشید و بعد کمی از روی میز سمت من خم شد تا تسلط بهتری روی رفتارهای من داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با توجه به اینکه شما دانشجو هستین، روزهای کاریتون رو براساس برنامهی دانشگاهیتون تنظیم کنین. توی رستوارن من و حتی توی آشپزخونه؛ تمیزی، دقت زیاد روی غذاهایی که سرو میشن، از همه لحاظ؛ چه از لحاظ چاشنیها و چه از لحاظ رنگ و بو باید از هر نظری درجه یک باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به حرفهاش گوش میدادم و سعی میکردم همه رو به خاطرم بسپارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که باعث ترسم شد این بود که ازم خواست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته که اومدین آشپزی رو یاد بگیرین. اما یادتون باشه که شما هم موظف هستین تا غذاها و دسرهای مختلفی رو با ذهن و خلاقیت خودتون سرو کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. توی خودم رفتم و به این فکر کردم که آیا میتونم از پسش بربیام یا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه میتونین این شرایط رو قبول کنین، باید بگم که شما به عنوان یک کارآموز یک ماه اینجا کار میکنین؛ اگه ببینم توی این یه ماه تونستین از پس آشپزخونه و گیر دادنهای سرآشپز بربیاین، قول میدم استخدامتون کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفهاش به قدری خوشحال شدم، که قلبم با هیجان به سینهام کوبید! چی بهتر از این میتونست باشه که توی بهترین رستوران شهر کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شادی که توی صدام مشهود بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته، تمام تلاشم رو میکنم تا رضایتتون رو جلب کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و برگهای رو جلوم قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این برگه رو خوب مطالعه کنین؛ اگه با شریط قرارداد موافقین، از فردا میتونین بیاین سرکار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندنش، باورم نمیشد به من کارآموز هم حقوق بدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته حقوق ناچیزی داشت، اما برای من کافی بود. فقط روزهایی که کلاس داشتم رو نوشتم و برگه رو امضا کردم. گذاشتم روی میزش که برداشتش، با لبخند شروع به مطالعه کرد. بعد از چند دقیقه نگاهش رو از برگه گرفت و رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس خانوم تهامی از فردا منتظرتون هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون، لطف کردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و ازشون خداحافظی کردم. با شادی که تمام وجودم رو گرفته بود، از اتاقش اومدم بیرون و راهی خونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل تو دلم نبود، بیش از حد ممکن خوشحال بودم. با خوشحالی وارد خونه شدم. کفشهام رو در آوردم و گذاشتمش داخل جاکفشی. راهروی خونه با دوتا پله، از راهروی ورودی جدا میشد؛ از پلهها بالا رفتم و آروم سری به آشپزخونه که سمت چپ خونه قرار داشت کشیدم، اما کسی نبود! خواستم بلند صداشون بزنم اما منصرف شدم. آروم رفتم سمت اولین اتاقی که توی راهرو قرار داشت و متعلق به شبنم بود. آروم از لای در سرم رو بردم داخل، که دیدم دوتاشون روی زمین روبه روی هم نشستن و عاطفه داره سخنرانی میکنه! با دقت به حرفهاش گوش دادم که دیدم بله، خانوم نشسته؛ داره در مورد اون عکس حرف میزنه. کنجکاو بودم که چرا پی اون آدم بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به دماغ کوچولوم کشیدم و گوشهام رو تیز کردم. عاطفه دستی به تاپ صورتی رنگش کشید و با حرص ل**ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبنم نمیدونم چی رو داره ازمون پنهون میکنه؛ اما هر چی که هست به نظرم خیلی مهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تو دماغی و ضعیف شبنم بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خیلی کنجکاوم که بدونم باران چه نسبتی با این پسر داره که اومده عکسش رو پس زمینهی صفحهی چتش گذاشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی میدونی میگم پسره خیلی جذابه، از اوناست که آدم دلش میخواد تا مدتها بهشون زل بزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق با عاطفه بود؛ اونقدر جذاب و دلبر بود که آدم دلش میخواست تا مدتها بهش زل بزنه و از نگاه مشکی جذابش سیراب بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم با یادآوری چهرهی دلرباش کش اومد. دلم میخواست داد بزنم و بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنت به روزی که دیدمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبنم هومی گفت و بعد بشکنی روی هوا زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظرت چیه برم دایرکتِ پسره ازش بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم هری ریخت نه، نباید باهاش حرف میزد؛ اصلاً نباید کسی از حسی که من نسبت به اون داشتم با خبر میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو زدم و با هول وارد اتاق شبنم شدم. اون لبخند و هیجان قبل از ورودم به خونه همه ته کشیده بود و جاش رو استرس خاصی گرفته بود. نگاهم رو از فرش فانتزی که شکل شرک بود گرفتم و رو به اون دو تا دوختم. چشمهای عاطفه گرد شده بودن و شبنم جوری نگاهم میکرد که انگار داشت فحشم میداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه مقنعهی مشکی رنگم رو از سرم کشیدم بیرون. عاطفه به خودش اومد و زودتر از شبنم سلام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدی؟ شیری یا روباه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به سمتشون برداشتم و با خستگی خودم رو روی صندلی چرخدار مشکی رنگ شبنم پرت کردم و چشمهام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبنم: باران مصاحبه چطور بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری چند ساعت پیش لبخند نشست روی لبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب بود، از فردا قراره برم سرکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبنم هویی کشید و عاطفه با ذوق خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبریک میگم رفیق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو باز کردم و نگاهم رو دوختم به صورت بشاش و خندانش. تشکری کردم که شبنم از جاش بلند شد و با صدایی که شادی توش موج میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوشحال شدم؛ تو لایق بهترینها هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و نگاه براقم رو بهشون دوختم، درسته که خوشحال بودم. اما ته نگاهم ترس بود؛ که مبادا برن سراغش و وجودم رو براش آشکار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبنم دستش رو روی شونهم گذاشت و خم شد روی صورتم. چشمهای زمردیش رو دوخت بهم و تکتک اعضای صورتم رو وارسی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی چهرهی موند، که خیلی وقت بود که یادم رفته دقیقاً چه شکلیه! رنگ چشمهای اصلی خودش دقیقاً چه رنگی بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش من رو از بهر صورت غرق آرایشش بیرون آورد و امروز برای بار سوم دلم لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران! جون من بگو این پسره کیه که بک گراند صفحهی چتت گذاشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم، چشمهاش از کنجکاوی گشاد و تنگ میشدن. کنارش زدم و از روی صندلی بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بودم و نمیدونستم چی باید بگم. کف دستم گزگز میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه سرش رو خاروند و زبونش رو روی دندونهای خرگوشیش کشید و با بیقراری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای باران بگو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپچپ نگاهشون کردم؛ چرا انقدر فوضول بودن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبنم انگشت اشارهش رو همونطور که روی ل**بهای درشتش که بهخاطر تزریق ژل برجسته شده بودن میکشید، نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اینکه میدونی فضولیم، بازم داری چنین کاری میکنی؟ نمیدونی من یکی که اصلاً صبور نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و سری براشون تکون دادم. خسته از این بازجویی مسخره گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان حوصله ندارم تعریف کنم، بذارین برای روزی که حوصلهم سر جاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه پوفی کشید و رو به شبنم که داشت با حرص لبش رو میجوید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا این تا خودش نخواد که بهمون نمیگه، پس بهتره پا پیچش نشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از سر رضایت زدم و سمت کولهم و مقنعهم رفتم. از روی زمین برداشتمشون و بدون نگاه کردن به اون دوتا به سمت در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شاکی شبنم بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران خیلی پستی، نمیدونی من بدبخت از کنجکاوی میمیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی کوتاهی کردم و برگشتم سمتش. دستی به پیشونی بلندم کشیدم و جوری که حرصش رو دربیارم ادا کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این به اون در که چند وقت پیش با دیدن اون همه التماسم نذاشتی تیزر آهنگ علی یاسینی رو ببینم و گذاشتی منم مثل همهی فالوورات توی صفحهت ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچینی به دماغ عملی عروسکیش داد و فقط زل زد بهم. کم آورده بود، مونده بود چی بگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده از اتاقش اومدم بیرون و راهی اتاق خودم شدم. یاد اون روزی افتادم که شبنم تازه از فیلمبرداری فیلم پست جدیدش برگشته بود. یک کلیپ یک دقیقهای بود که با آهنگ پرواز علی یاسینی خوانندهی محبوب من گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی اصرار کردم نذاشت ببینم و آخرش پستش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم تا از فکر و خیال بیام بیرون. در اتاق قهوهای رنگم رو باز کردم. اولین چیزی که نگاهم رو جلب کرد. فضای تاریک اتاقم بود که داشت یادآوری میکرد غروب شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید چراغ رو که سمت راستم قرار داشت زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپ اتاقم روشن شد. با دیدن تم بنفش و سفید اتاقم حس آرامش بهم دست داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت کمد لباسهام که سمت چپ اتاقم قرار داشت. کولهم رو چپوندم داخلش. لباسهام رو هم در آوردم و یه دست لباس راحتی تنم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت تخت تک نفرهم که گوشهی راست اتاقم قرار داشت رفتم و روش ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز نه تنها به خاطر مصاحبه بهم استرس وارد شده بود، بلکه به خاطر سؤالهای عاطفه و شبنم و یادآوری آدمی که همین دیشب قول دادم دیگه بهش فکر نکنم، ضربان قلبم رو به شدت بالا برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز ساعت شیش صبح بود. زود بود برای رفتن به رستوران، اما خوابم پریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به تنم دادم و نگاهم افتاد به شمعدونی کنار پنجرهی اتاقم، دوتا از گلهای صورتیش باز شده بودن و بدجوری دلربایی میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم رو سمت تاج تخت کشیدم و تکیه دادم بهش. موبایلم رو از روی میز کوچکی که چراغ خوابم قرار داشت برداشتم و شروع کردم به چک کردن پیامهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا و حانیه بیشترین کسانی بودن که بهم پیام داده بودن. توی گروهی که فقط مختص ما سه تا بود جواب سؤالهاشون رو دادم و خبر دادم که از امروز میرم سرکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا آفلاین بود، اما حانیه مثل تمام این یک سال آنلاین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایموجی که چشمهاش قلبی بودن رو فرستاد و اظهار خوشحالی کرد. تشکری کردم و با خودم گفتم تا حانیه بخواد پیام بده پیجم رو چک کنم. حالا جوری میگم پیجم که انگار مثل شبنم یک میلیون فالوور دارم! فقط نود نفر بودن که نزدیک پنجاه نفرشون هم که غیر فعال بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیجم خصوصی بود. برای همین دوتا درخواست دنبال کردن داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آیدی کسی که درخواست دنبال کردن داده بود. قلبم ریخت و دهانم خشک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور دوباره اسم و آیدی طرف رو خوندم و شوکه شدم؛ هول شده بودم و از ترس نمیدونستم باید چه عکسالعملی نشون بدم. این آدم چرا بعد یکسال اومده بود سراغ من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم رو قورت دادم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با دنیا و حانیه در جریان بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از صفحهم شات گرفتم و توی گروه ارسال کردم. بهخاطر استرسی که بهم وارد شده بود. کلمات و حروف کیبورد رو گم کرده بودم. به زور با کلی اشتباه تایپی نوشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی، دوست امیرحسین درخواست دنبال کردن داده! چه غلطی بکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج دقیقه از ارسال پیامم گذشت اما خبری از اون دو تا نشد. نمیدونم حانیه که همیشهی خدا بود، چرا الان نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس ناخنم رو جویدم. درسته این دوتا دوستهای مجازیم بودن، اما تنها کسانی بودن که تمام من رو بلد بودن و چه توی سختی و چه توی خوشی کنارم بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاٌخره طاقتم طاق شد و نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی بترکین. الان که بهتون احتیاج دارم نیستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخن اشارهم رو با قدرت بیشتری جویدم و از روی تخت بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار تختم روی فرش دست بافت خوش رنگی قدم رو میرفتم. چرا باید بعد یکسال آدمی که این همه ازم نفرت داره، درخواست دنبال کردن داده باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا علی؟ چرا اومده بود سراغم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزار فکر و خیال اومد سراغم و داشتم دیوونه میشدم. با حرص چنگی به موهای نسبتا بلندم زدم. ل**بهای لرزونم رو به دندون کشیدم و محکم پلک روی هم کوبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پیام گوشیم پشت سر هم اومد. تند چشمهام رو باز کردم و گوشیم رو از روی تختم چنگ زدم. حانیه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایموجی تعجب فرستاده بود و شوکه نوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا خدا، این چرا درخواست دنبال کردنت رو داده؟ چرا باید بعد این همه مدت بیاد سراغت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از استرس پیچ خورد و با حالت زاری نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم حانی، فقط دارم اینجا از استرس میمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ترسم اینه که مبادا به خاطر کینهی یک سال پیشش دنبالم افتاده باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه آروم بشم نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش، فکر نکنم به خاطر یک سال پیش باشه؛ اگه میخواست بهخاطر اتفاقهای چند وقت پیش انتقام بگیره توی این چندماه کلی فرصت داشت. حتماً یه چیز دیگهست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثلا چی؟ من و علی که جز اون ماجرا و کینهی شتریش، مشکل دیگهای نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایموجی حرص خوردن برام فرستاد و من بیشتر از قبل دلم پیچ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا! باران من با این مغز نیم مثقالیم و سن مهد کودکیم از کجا بدونم این بوزینه برای چی درخواست داده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون اوضاع، بهخاطر حرفش خندهم گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو به دهانم نزدیک کردم و قسمت میکروفن رو زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا یه فکری به حال من بدبخت بکن؛ دارم از استرس و دلشوره میمیرم، آقا اصلاً من غلط کردم که اون زمان طرف اون کثافت رو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوُیس رو فرستادم و با حرص از جام بلند شدم. پام رو به عادت همیشگیم که حرص میخوردم روی زمین کوبیدم و نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا درد دوست داشتن اون لعنتی کم نبود؟ حالا دوستش رو فرستادی؟ خدایا مگه من هم قدتم که این همه باهام کلنجار میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو فوت کردم. از اتاقم اومدم بیرون و سمت سرویس بهداشتی که کنار در ورودی خونه قرار داشت رفتم؛ دلم به شدت پیچ و تاب میخورد و کلافم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی داشتم از پذیرایی کوچیک خونه رد میشدم بهخاطر بیدقتیم پام به پایهی مبل سه نفرهی پستهای رنگ خورد و انگشت شصتم نابود شد. آخی گفتم و لبم رو محکم گاز گرفتم. چرا این انگشت همیشهی خدا زودتر از هر قسمتی ضربه میخورد؟ قطرهی اشکی از چشمم سر خورد، اما توجهای نکردم و سمت سرویس بهداشتی رفتم و محکم در رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم رو قورت دادم و به این فکر کردم که اگه درخواستش رو رد کنم دیگه چیزی وجود نداره که بخواد اذیتم بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبی به دست و صورتم زدم و برای اینکه آروم بشم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای هر چی که اومده باشه، برای هر کاری، قرار نیست تو خودت رو آزار بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای تأیید خودم برای خودمی که تصویرم توی آیینه بود سری تکون دادم واز سرویس اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی حالم بهتر شده بود.به جای اینکه به اتاقم برم، به سمت آشپزخونه رفتم و به عادت همیشگیم، یک سیب سرخ بزرگ از یخچال برداشتم. سمت سینک ظرفشویی که روبهروی پنجرهی کوچیک آشپزخونه قرار داشت رفتم و با دقت شستمش. شاید این کارها رو فقط به خاطر اینکه ذهنم رو از علی و درخواستی که فرستاده بود منحرف کنم انجام میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاز محکمی به سیب سرخ و خوشبوی توی دستم زدم و با لذت شروع به جویدنش کردم؛ آبکی و شیرین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی اتاقم شدم. دلم نمیخواست سمت گوشیم برم و دوباره دلپیچه بگیرم، برای همین سمت کمدم رفتم و یک دست لباس بیرون از کمد برداشتم و مشغول پوشیدنش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کارم تموم شد باز ته دلم چیزی لرزید وسمت گوشیم کشیده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین کاری که کردم درخواستش رو رد کردم و پیجش رو بلاک کردم، بعد هم دوباره رفتم توی گروه. دنیا هم آنلاین شده بود و بدتر از من و حانیه توی شوک بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا: این دیگه چه مرگشه؟ انگار مریض شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحانیه جواب داده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- والا منم تو شوکم که چرا درخواست داده. مسلماً باز اون امیرشاه احمق یه کاری کرده این اومده آوار بشه روی سر باران!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو فوت کردم. تعداد پیامهاشون زیاد بود. تندتند ردشون کردم و با دست چپم گردنم رو از زیر شال قرمز رنگم لمس کردم. دستهام سرد بودن و گردنم داشت آتیش میگرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها من هم درخواستش رو رد کردم هم بلاکش کردم؛ اما مطمئنم اینی که بعد یک سال یاد من افتاده دوباره میاد سراغم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو تأیید کردن و دنیا جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اگه دیدی بازم گیر سه پیچ بهت داده، اکانتت رو پاک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگفت، بهترین و راحتترین راه ممکن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز با گذشت یک سال پیامی که داده بود از جلوی چشمهام نمیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سیندرلا خانوم پات رو از این ماجرا بکش بیرون، چون نفر بعدی که روی سرش آوار میشم تویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز که هنوزه با یادآوریش لرز به جونم میافته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس سوار بی آر تی شدم و روی یکی از صندلیهای خالی نشستم. سمت خانومها خلوت بود، اما طرف آقایون شلوغ بود. نزدیک چهار ایستگاه با رستوران فاصله داشتم، برای همین هندزفریم رو به گوشیم زدم و صدای آهنگ رو هم زیاد کردم. یکی از آهنگهای علی یاسینی به اسم این روزها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها خوانندهای بود که آهنگهاش کمی دلم رو آروم میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته آهنگ گوش میدادم اما ذهنم همش دور این کلمات میچرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین، علی، سیندرلا، امیرشاه، اینستاگرام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه شده بودم و به هیچ جواب قانع کنندهای نمیرسیدم؛ انگار داشتم توی یک باتلاق دست و پا میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهندزفریم رو با حرص کشیدم و همراه گوشیم داخل کیفم انداختمش. با صدای زنی که اسم ایستگاه مورد نظرم رو خوند، از جام بلند شدم و سمت در رفتم همین که به ایستگاه رسید پر سر و صدا باز شد و من سریع پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار دوتا نگهبانی که بلیطها رو چک میکردن و روی دستگاهها میکشیدن گذشتم. به سمت خیابون رفتم، تقریباً پنج دقیقه با ایستگاه فاصله داشت و این اتفاق برای من بین این همه بد بیاری و استرس یک پوئن مثبت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل دیروز به نگهبانی که دم در کشیک میداد سلام کردم. جوابم رو با مهربونی داد. اما من حالا مونده بودم که کجا باید برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم رو روی ل**بهای خشک شدهام کشیدم و رو به پیرمرد که لباس آبی آسمانی نگهبانی تنش بود کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیدونم کجا باید برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زیر کلاه لبهدار مشکیش نگاه یشمیش رو دوخت بهم و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا میخواین برین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش من کارآموزم، برای آشپزی اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربونی روی ل**بهای باریکش نشوند و جوابم رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین راه رو مستقیم برین. بعد برین سمت راست یک در طوسی رنگ فلزی بزرگ قرار داره که راه ورود کارکنان آشپزخونه اون قسمت هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی برای تشکر زدم و سرم رو تکون دادم و راهی که گفته بود رو در پیش گرفتم. با دیدن فضاش لبخند رو لبم عمیقتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای سبزی داشت که با سنگهای زیبایی سنگ فرش شده بود. نفس عمیقی کشیدم که بوی گل رز و محمدی ریههام رو پر کرد. با لبخند از روی سنگ فرشها رد شدم. ساخت این رستوران واقعا زیبا و دلنشین بود تلفیقی از ساخت مدرن و سنتی بود، رنگهایی از قبیل رنگ آجری و قهوهای سوخته فضای دلنشین و آرمش بخشی رو ایجاد کرده بود، یادم اومد که رستوران از سه بخش تشکیل شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرستوران فضای باز، رستوران سنتی و ویآیپی که فکر کنم منحصر به فرد بودن رستوران بخاطر همین بخش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طوسی رنگ رو هول دادم و سرم رو بردم داخل که نزدیک سی تا سر برگشت سمتم. با استرس وارد آشپزخونه شدم، همهی افراد حاضر تو آشپزخونه لباس آشپزی و کلاه آشپزی سرشون بود، یکی از خانومها که کفگیر تو دستش بود اومد سمتم و لبخند گرمی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باید همون مهمونی باشی که آقای لطفی گفتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت بورش نگاه کردم و سرم رو به نشونهی تایید تکون دادم که لبخند رو لبش عمیقتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدی من دستیار سرآشپزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کشیده شد روی دستش که به سمتم دراز کرده بود. دستم رو توی دستش گذاشتم و نرم فشردم و با لبخند کوچکی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم بارانم، از دیدنتون خوشحال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دلفریبی به روم زد و دستش رو از داخل دستم کشید بیرون و دست دیگهش رو روی کمرم گذاشت و من رو سمت میزهای بزرگ فلزی که روی هر کدوم سینک و اجاق گاز بود هدایت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستیار سرآشپز که نزدیک سی سال سن و صورت بوری داشت نگاه کردم، توی نگاه اول چیزی که آدم رو به خودش جذب میکرد چشمهای سبز زمردیش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی گوشهی ل**بهای صورتیش نشوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار یکییکی همکارها رو بهت معرفی کنم، بعد بریم سراغ کارهای دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی موافقت تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما قبل از معرفی بقیه میشه خودتون رو معرفی کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی ریزی کرد و جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه ببخشید. من آتنا هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به روش پاشیدم و اون با چشمهاش به روبهرو اشاره کرد، نگاهم رو به روبهرو دوختم که دیدم همهی کارکنها به صف شدن و با لبخند نگام میکنن. به سمتشون رفتیم و میز بزرگ فلزی وسط آشپزخونه رو دور زدیم و درست روبهروشون قرار گرفتیم، اول از خانومهایی که لباس سفید که دور آستینهاشون و لبههای کلاهشون نوار قرمز به کار رفته بود، شروع کرد و در آخر هم با معرفی آقایون مراسم معرفی تموم شد و بقیه مشغول به کار شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهری خانوم دستی به موهای طلاییش کشید و ل**بهاش رو غنچه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز بهتره فقط پیاز خرد کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت زاری نگاش کردم، بدترین قسمت آشپزی خرد کردن پیاز با چشمهای اشکی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه یه کار دیگهای بهم بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشش باز شد و با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم به یکی از بچهها اشاره کرد، که بیانصافی نکرد و با لبخند یه گونی پیاز جلوم گذاشت؛ یه چشمک شیطون زد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غم به گونی پیاز نگاه کردم و بعد هم به لباسهای خودم که آتنا خانوم با دست به قسمتی از آشپزخونه اشاره کرد، که حدس زدم باید رختکن باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولهم رو سفت گرفتم و به اون قسمت رفتم که دیدم حدسم درست بوده، گیج به اطرافم نگاه کردم که حس کردم کسی پشت سرم وارد رختکن شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم پشت سرم و با دیدن آدمی که پشت سرم بود، با دهن باز و شگفتی زل زدم بهش که سرش رو از کاوری که داخل دستش بود بالا آورد و به منی که عین میمون بهش زل زده بودم خیره شد، بعد با لحن مسخرهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه دید زدنتون تموم شد، این لباسها رو بپوشین و بیایین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار پشت سر هم پلک زدم و با همون حالت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مانی؟ مانی سیلور؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوری سرش رو برگردوند و بهم نگاه کرد که ترسیدم و یه قدم عقب رفتم که موشکافانه نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این اسم رو از کجا میدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به چتریهام کشیدم. سعی کردم ترسم رو کنار بزنم و با لبخند بیجونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه لباسم رو بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! اول بگو ببینم من رو از کجا میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سردرگمم رو از چشمای وحشیش گرفتم و با صدای ضعیفی که به خاطر ترس و هیجان لرز پیدا کرده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم این اسمی که بهت میگم میتونه کمکت کنه یا نه؟ اما، خب من سیندرلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم بین ابروهاش نشست و موشکافانه نگاهم کرد، بعد انگار چیزی یادش اومده باشه چشمهاش برق زدن و بلند زد زیر خنده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران چلپسه، واقعا خودتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوفی کشیدم و با ذوق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خودمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش از شادی برق میزدن و لبخند قشنگی رو ل**بهای نسبتاً درشتش بود، با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی از دیدنت خوشحالم دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتقابلاً لبخندی بهش زدم و با ذوق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش که به کاور لباس افتاد با هول گذاشت تو بغلم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سریع بپوش بیا که خیلی باهات حرف دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به عنوان باشه تکون دادم و اون از اتاق رفت بیرون و من با قلبی که پر از هیجان بود رفتم سمت تختههای چوبی که به شکل قشنگی گوشهی اتاق چیده شده بودن. سریع لباسهام رو عوض کردم و کلاه قشنگ پفپفی آشپزیم رو هم سرم گذاشتم و دستی به سر و وضعم کشیدم. از رختکن اومدم بیرون، سرم رو دور تا دور راهرو چرخوندم، اما اثری از مانی ندیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو پنجهی پا بلند شدم تا دورترها رو ببینم اما بازم چیزی نصیبم نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آتنا خانوم به سمتش رفتم که با لبخند به گونی پیاز اشاره کرد. پوفی کشیدم و صندلی برای خودم آوردم، روش نشستم. مشغول پوست کندن پیازها شدم. فکرم سوق خورد روی مانی، پسری که نزدیک یه سال بود که تو مجازی با هم دیگه دوست بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک پسر بیست ساله، سر همون ماجرایی که یک سال پیش با علی درگیر شده بودم باهاش آشنا شدم و این شد پیوند دوستی من با آدمی که هر روز یه سِمت خاص به خودش میداد، اما الان با دیدنش تو لباس گارسونی واقعا شوکه شده بودم؛ واقعاً راست میگفتن هر چی تو مجازی میبینی رو باور نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بار میگفت حسابداره، یه بار هم تهدیدم کرده بود که هکم میکنه! خودش رو هکر، لمر و هیتلر معرفی میکرد! باورش نداشتم، اما عجیب چت کردن باهاش من رو میخندوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیازی که پوستش رو گرفته بودم رو انداختم داخل ظرف بزرگی که کنار پام بود و دوباره پیاز دیگهای رو برداشتم و ذهنم پرواز کرد رو این یه سالی که گذشت. من، دنیا، هانیه، مانی، سارینا، عسل، علی و...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدمهای مجازیای که سر چیزهای عجیبی با هم آشنا شده بودیم و تو این یهسال دوستهای خوبی برای هم بودیم؛ اما هیچوقت از نزدیک ندیده بودمشون و حسشون نکرده بودم، اما اونقدر باهام گرم و صمیمی بودن که برام حکم یه خانواده رو داشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مردی که من رو مخاطب خودش قرار داده بود از فکر اومدم بیرون و بهش زل زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما باید باران خانوم باشین؛ درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مرد خوشپوش روبهروم که تقریبا سی و هفت یا سی و هشت سال سن داشت نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خودم هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی صورت تپل و نمکیش نشست و با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یاسر امینپور هستم، سرآشپز این رستوران!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هول از جام بلند شدم و سلامی بهش کردم که لبخندش عمیقتر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشحال شدم از دیدنت دخترم؛ امیدوارم بهترین و عالیترین تجربهها رو اینجا برات رقم بزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و با حالت خاصی که ناشی از ذوق زدگیم بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون آقا، لطف دارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به فِرم عینکش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم دخترم، بهتره زودتر بریم سر کار، چون مشتریها منتظرن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی موافقت تکون دادم و آقای امینپور از کنارم رد شدن و به سمت میز رفتن و مشغول شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام نشستم و سعی کردم به کارم سرعت ببخشم، تا بتونم بیشتر با این سرآشپز معروف گپ بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین پیاز رو هم خرد کردم که با صدای مانی چشمهای اشکیم رو بهش دوختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران کارت تموم نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بالا آوردم و با آستینهای لباسم عرقهای احتمالی پیشونیم رو پاک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این آخریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندتر از قبل خردش کردم. چشمهام رو بستم که اشکهام روون شدن؛ اوفی گفتم که با لحن مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمهات رو داغون کردی بسه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو که از سوزش زیاد نبض میزدن رو باز کردم و لبخندی زدم به روش. چه تضاد جالبی، چشمهام پر از اشک بودن و روی ل**بهام لبخند بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهام رو شستم و آبی هم به صورتم زدم و نگاهم رو چرخوندم دور تا دور آشپزخونه تا مهری خانوم رو پیدا کنم که کنار میز سرآشپز با لبخند خوشگلی مشغول تزئین غذا بود، سنگینی نگاهم رو حس کرد. کنجکاو به چشمهای اشکیم زل زد، که با دست به در خروجی اشاره کردم و بعد هم به خودم که لبخندی زد و سرش رو به عنوان تایید تکون داد. خوشحال دنبال مانی که داشت میرفت، بیرون رفتم و با دستهام مشغول باد زدن چشمهام شدم تا کمی از التهابش کم بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو هوای باز روی یکی از تختها نشستیم و نفس عمیقی کشیدم و رو به مانی که با مهربونی زل زده بود کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب شد اومدی ها، وگرنه حتماً خون گریه میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و دستی به تهریش کوتاهش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم برات سوخت، قیافهت دیدنی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زدم که نگاه وحشیش رو دوخت به چشمهام و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس دختری که آرزو داشتم فقط یه بار عکسش رو ببینم، این شکلی بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم کوه آرزوهات خراب نشده باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و نگاهش رو دوخت به زمین و زل زد به کفشهای اسپرت مشکی رنگش و ل**ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی شناختیم شوکه شدم، وقتی گفتی سیندرلایی فقط یک اسم تو ذهنم جرقه زد؛ باران!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بدتر شوکه شده بودم، آخه همیشه با خودم فکر میکردم هیچوقت دوستهای مجازیم رو نمیبینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی تو رو دیدم اون هم تو لباس گارسونی یه لحظه به سالم بودن چشمهام شک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زد و سنگریزههای زیر پاش رو به بازی گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چرا شوکه شدی؟! تو هیچوقت حرفهای من رو باور نداشتی و همیشه دنبال یه فرصت بودی که مچم رو بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و سرم رو رو به آسمان آفتابی و صاف بالا سرم دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یه سالی که با شما بودم، یه پا پلیس مخفی شدم برای خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندید و با لودگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس که فضول بودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو با خنده تکون دادم که بیپروا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از امیرحسین چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند رو لبم ماسید، چرا من هرجا میرفتم حرف از اون بود؟ مگه فقط یک آدم مجازی نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چرا تو زندگیم نقشش اینقدر پر رنگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و سرم رو تکون دادم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، بیخبرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهانی گفت؛ از جاش بلند شد دستی به موهای سفت و سختش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران من باید برم سرکارم، اما از تو یه سؤال میپرسم سریع جواب بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به معنی باشه تکون دادم که با هول گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینجایی؟ مگه نمیگفتی دانشجویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دانشجوی آشپزیم، و برای یادگیری باید تو دل آشپزخونه کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا از دیدنت خیلی خوشحال شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و آروم دستم رو بین دستش گذاشتم که فشار آرومی به دستم داد. خجالت کشیدم و با گر گرفتگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم همینطور! انگار هر روز قراره همدیگه رو ببینیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند رو لبش عمیقتر شد و چشمهای قهوهای وحشیش برق زدن و ل**ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره! من از این بابت خیلی خوشحالم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از دستش کشیدم بیرون و فقط به زدن یک لبخند کوچیک اکتفا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی برام تکون داد و ازم دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته از دیدنش خوشحال بودم اما دلیل نمیشد خیلی زود بهش اعتماد کنم! حالت چشمهاش همیشه حتی توی عکسهاش هم برام عجیب بودن؛ انگار یک دروغ بزرگ پشت اون چشمها پنهون بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشارهم پیشونیم رو خاروندم و راهی آشپزخونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب شده بود. با عجله سوار اتوبوس شدم، با دیدن جمعیت آهی کشیدم، خیلی خسته بودم و الان صندلی برای نشستن نبود! با خستگی نگاهم رو دوختم به کفشهام و توی دلم خدا رو شکر کردم که کفش اسپرت پام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خستگی خودم رو روی تخت انداختم و آه کشیدم. تمام بدنم درد میکرد، با صدای زنگ موبایلم دستم رو به جیب مانتوم رسوندم و گوشیم رو در آوردم و با دیدن اسم آبجیم روی صفحهی گوشیم لبخند کمرنگی رو لبم نشست، جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آبجی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مهربون و دلنشین همیشگیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیز دلم خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهومی گفتم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چطوری؟ مامان؟ بابا؟ خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریا: عالیم عزیزم، تو چیکار کردی؟ اولین روز کاریت چطوری بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری پیازهایی که خرد کرده بودم، اخم کردم با صدای شاکی جوابش رو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من موندم رفتم آشپزی و ترفندهاش رو یاد بگیرم یا پیاز خرد کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی زد زیر خنده، میدونست از پیاز خرد کردن متنفرم اما همیشه براش سؤال بود که تو چرا پس آشپزی رو انتخاب کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداش به خودم اومدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه خوشگل من، همه اول کاری کارهای کوچیک رو انجام میدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل**بهام رو غنچه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه فقط منم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید، شیرین و دوستداشتی و با صدای آروم همیشگیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربونت بشم؛ یادته من خودم چندسال پیش میگفتم جز پرونده جابهجا کردن کارِ دیگهای انجام نمیدم؟ اما الان ببین حداقل پنج تا پرونده دستمه که وکالتشون رو قبول کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوهومی گفتم و تو جام غلتی زدم که با لحن مهربونی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بخواب قربونت بشم، خستهای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدانکنه، به مامان و بابا هم سلام برسون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم به اون دو تا پت و مت سلام برسون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی بلندی کردم. باشهی گفتم و تلفن رو قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تخت بلند شدم و مانتوم رو در آوردم؛ موهام رو هم باز کردم. به تاپ سفید دو بندهای که تنم بود نگاه کردم خیلی قشنگ روی بدنم خودنمایی میکرد شلوار جینم رو عوض نکردم و دوباره خودم رو انداختم روی تخت. چشمهام رو بستم، واقعا به یک خواب طولانی احتیاج داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز جمعه بود؛ نه دانشگاه داشتم و نه توی رستوران کار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت دوازهی ظهر خوابیدم و تموم خستگیهای این چند روز رو جبران کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنم دادم و تصمیم گرفتم یک چیزی برای خوردن بار بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو محکم بالای سرم بستم، جوری که گوشهی چشمهام و ابروهام کش اومدن و چشمهام رو کشیده نشون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی چرخدار سفید رنگم رو که وسط اتاقم ول بود به سمت میز مطالعهم هدایتش کردم. دستی هم به تخت نامرتبم کشیدم و رو تختی سفید رنگش رو با رنگ بنفش عوض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهتایی داخل آشپزخونهی جمع و جورمون مشغول بودیم. دست از تفت دادن مرغها کشیدم و سمت چپ آشپزخونه رفتم و از داخل کابینتی که رنگ کرمی داشت، فلفل سیاه رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه سرش پایین بود و نگاهش میخ بود روی گلیم طوسی رنگ آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوش وایستادم و بشکنی جلوی صورتش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ نگاهم کرد، که با خنده سری براش تکون دادم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجایی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به زیر دماغش کشید و کلافه و با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِه، باران دیگه داره مغزم سوت میکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام از تعجب زیاد بالا پریدن و شوکه پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران
۱۷ ساله 00خیلی عالی بود ممنونم زیبا ترین رمانی که خواندم این رمان بوده
۱۱ ماه پیشپریسا
00عالی
۱ سال پیشزهره
۶۲ ساله 00بدنبود
۱ سال پیششهره
۳۶ ساله 00خیلی بچه گانه و تینیجری بود شاید نوجوانها خودشون بیاد ولی در کل هیچ جنبه ی دلچسبی نداشت وتا قسمت چهار رو به زور خوندم به امید اینکه اتفاق خاصی بیفته ولی واقعا دیگه نتونستم ادامه بدم اونقدرکه سطحی بود!
۲ سال پیشسیما
00ای بد نبود
۳ سال پیشف
۲۹ ساله 10چرت واقعا.خیلی مبتدی.من به زور تا قسمت ۸ خوندم.ارزش نداره
۳ سال پیشملیکا
۱۸ ساله 40اصلا رمان خوبی نیس اول اومدو نظرارو خوندم دیدم تعریف کردن رفتم خوندم ولی از اون رمانای آبکیه مسخره ی توهمیه چرتتتتتت. رمان خونای حرفه ای وقتتون هدر ندین با این رمان
۳ سال پیشفاطمه
۲۳ ساله 23رمان خیلی قشنگی بود وبا واقعیت نزدیک بود .
۴ سال پیشملیکا
۱۸ ساله 10کجااااااااااااااااااش؟؟؟؟؟ فقط تخیلی و توهمی و مسخرهههه
۳ سال پیشFatemeh
12فوق العاااااااده بود:)💜
۳ سال پیشآغاز
00خیلی خوب بود کمی متفاوت و جذاب خوشم اومد🥰🥰😍😍
۳ سال پیشی بنده خدا
01ویی عالی عالی عالی بود😍😍 بهتر از این نمیشد دست نویسنده و سازننده ی برنامه درد نکنه
۴ سال پیشHadis
01عالی بود
۴ سال پیشاسرا
01واقعاعالی اصلا درک فهم بالامیبره یکی این یکی بلوهردوعالی
۴ سال پیشمین یونگی
۶۱ ساله 13اه خیلییییی بده اعتراض دارم وان میگم😣😣😣😣😣
۴ سال پیش
دختری از دیار اسمان
00رمان خیلی گشنگی بود شاید کمی احتمالش کم باشه که همچین اتفاقاتی برای یه دختر بیوفته و بره ترکیه ولی امکانش هست و چیز تخیلی ای نیستش از داستان امیرشاه اینا خوشم اومد چون خودمم خیلی تواینجور گپا هستم