رمان دل من به قلم ا.اصغرزاده(آسمان)
ژانر: #عاشقانه #غمگین
خلاصه :
هلیا گلی که از درون گل دیگری روئیده است
گاه یک شباهت و یک عشق یک طرفه سرنوشت را برهم میریزد و ارامش قلب را تا مرز نیستی میکشاند
پارت اول:
با دو درو باز کردمو نفس زنان از پله ها بالا رفتم که با مهرداد رو به رو شدم خواستم دوباره برم بالا که گفت چخبرته چرا عجله داري با عجله گفتم گوشيمو جا گذاشتم نگار منتظرمه...گفت حالا کجا ميرين انقد عجله دارين من:دوردور
مهرداد اخمي کردو گفت دور دور يني چي درس حرف بزن با جيغ نگار که از حياط ميمومد رو دستي زدم تو سرمو با عجله رفتم بالا گوشيمو برداشتمو دوباره برگشتم رفتم سوار 206 نگار شدمو رفتيم پارک نزديک خونمون
پارت دوم:وقتي پياده شدم نگار چپگي نگام کردو گفت:خاک تو سرت هليا ميخواستي ديرتر بياي يه گوشي برداشتن چقد طول ميکشه.چشامو گرد کردمو گفتم حالا يادت افتاده تازه زد تو سرمو گفت نکن چشاتو اونجوري گرخيدم حالا چرا دير آمدي واقعا
من:بابا اين مهرداد تو پله ها گيرم انداخت گفت کجا ميري با اين عجله گفتم با تو ميرم دوردور اونم عصباني شد با اين حرفم نگار چشاش برق زدو گفت جونم غيرت يه دونه کوبيدم تو سرشو گفتم خفه حالا برو پفک بخر بيا بخوريم نگار اوقي کردو گفت متنفرم از پفک ولي الان ميرم چيپس و تخمه ميخرم وبا دو ازم دور شد
پارت سوم:منم نشستم رو نيمکت که گوشيم زنگ زد شماره خونه بود من:بله مامان:سلام دختر کجايي؟من: با نگار اومدم بيرون مامان صداشو آروم کردو گفت زود بيا مهرداد عصبانيه بعدم قطع کرد
نگار در حالي که چيپس ميخورد اومد نزديکمو گفت کي بود با نگراني گفتم مامان بود گفت مهرداد عصبانيه برم خونه با اين حرفم نگار به سرفه افتادو گفت ددم واي پاشو بريم با ديدن قيافش زدم زير خنده و گفتم حالا تو چرا ترسيدي با کيفش محکم کوبوند رو بازومو گفت نخند بيشعور پاشو بريم در حالي که تخمه رو از ميگرفتم دنبالش راه افتادم وتخمه رو انداختم تو سطل آشغال شانس آوردم نگار نديد وگرنه خونم حلال بود آخه عاشق تخمه س برعکس من سوار شديمو نگار پاشو گذاشت رو گاز کمتر از5 ديقه رسيديم خونه جلو در نگهداشتو گفت بسته تخمه رو بده گمشو بيرون منم براي حفظ جونم درو باز کردمو رفتم بيرون بعد گفتم تخمه رو انداختم تو سطل آشغال تو پارک چشاشو گرد کرد و ماشينو خاموش کرد خواست پياده شه که با عجله درو با کليد باز کردمو رفتم تو حياط خواستم درو ببندم که محکم هل داد منم يه جيغ بنفشو الفرار دور تا دور حياطو متر کرديم اومدم از پله ها برم بالا که با سررفتم تو شکم يه نفر فکر کردم مهرداده ولي همين که سرمو بلند کردم با ديدن چشاش دوباره قلبم رفت رو هزار
پارت چهارم:بازم اين دو گوي مشکي که دل و دين منو برده...باديدنم خنده ي مردونه ي کردو گفت باز چيکار کردين که نگار خانم افتاده دنبالتون با اين حرفش ياد نگار افتادمو چرخيدم عقب که کفششو به دستش بالاي سرش گرفته با دهن باز ذل زده به ما...نتونستم جلوي خندمو بگيرمو قهقهه زدم وقتي خوب خنديدم متوجه شدم شهاب (دوست صميميه مهرداد داداشم)با لبخند محوي ذل زده بهم خندمو خوردمو خواستم چيزي به نگار بگم که با صداي مهرداد چرخيدم سمتش...مهرداد:هليا؟من:بله
مهرداد:بيا تو ديگه...خداروشکر مثل اينکه عصباني نبود...گفتم باشه بذار نگار بره با اين حرفم چرخيد سمت نگارو گفت بفرمائيد تو نگار خانم نگارم انگار از خداش بود گفت باشه چشم الان کيفمو برميدارم ميام
در اين حين مامان اومد بيرونو گفت رو به شهاب گفت:پسرم کجا ميري شام پختم عزيزم شهاب خواست اعتراض کنه که نگار با جيغ وارد شدو گفت:هليا ميگشمت
من:يا ابلفض چيشد باز؟
نگار دستاشو زد به کمرشو با حرص گفت:تخمه هام کو با اين حرفش مهرداد با دهن باز شده نگاش کردو گفت:چي؟من غش غش خنديدمو نگار با حرص گفت:اين بيشعور تخمه هامو انداخت تو سطل آشغال بعدم حمله کرد سمتم که منم پريدم پشت مهرداد جيغ زدم نگار بسهههههههه...مهرداد گفت:نگار خانم ولش کنيد الان خودم ميرم براتون تخمه ميرم بعدم در مقابل چشاي قلنبه شده ي منونگار رفت تو خونه با سوئيچ ماشين برگشت و دسته شهابو گرفتو گفت:بريم
پارت پنجم:با نگار يه نگا به من کردو گفت: وااااا من:زهرمار بخاطر يه بسته تخمه ببين چه آبرو ريزي کردي آبروم جلوش رفت نگار دستشو تو هوا به معنيه خاک تو سرت تکون دادو گفت: آخي عاشق بي عقل چشامو گرد کردمو گفتم خفه شو مامان ميشنوه بعدم رفت تو رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردم و افتادم رو تخت نگار اومد تو اتاقو گفت:پاشو ليلي مجنون اومد با هول بلند شدم که خنديدو گفت:بي عقل...چشامو گرد کردمو گفتم:الهي عاشق شي اونم خنديدو گفت:بگو آمين بعدم دستاشو بلند کرد
بي توجه بهش رفتم پايين که مهرداد و شهاب رو کاناپه ها نشسته بودن حرف ميزدند...رفتم تو آشپزخونه مامان داشت وسايلارو آماده ميکرد کمکش ميزو چيدمو مامان بچه هارو صدا زد اومدن نشستن گفتم برم نگارو صدا بزنم که خودش اومد پايين جيغ زدم:بيشعور لباساي من تن تو چيکار ميکنه مظلوم خنديدو گفت:هليا؟آروم گفتم:درد
بعدم نشستم رو صندلي نگار بغلم نشستو گفت:هليا پدرت نيست؟
گفتم تو که ميدوني بابا شبا دير مياد
نگار:آره خب يه کارخونه داره معروف بايدم سرش شلوغ باشه
من:پوزخند زدمو گفتم آره يه کارخونه داره بزرگ که هرچي داره از زنش داره...مامان تشر زد:هليا
منم ديگه هيچي نگفتم بعد از شام به کمک نگار ظرفارو جمع کرديم مامان گفت خودم ميشورم شما برين بيرون...ظرف ميوه رو از يخچال برداشتمو دادم دست نگار بعد از آشپزخونه اومديم بيرون
رفتيم پيش پسرا با ورودمون به سالن شهاب بلند شدو روبه نگار گفت:نگار خانم ميشه چندلحظه باهاتون حرف بزنم من بجاي نگار خشکم زد...يني چي ميخواست بگه بهش...نگار خيلي ريلعکس گفت:بعله خواهش ميکنم وبه همراه شهاب رفت تو حياط
پارت ششم:رفتم نشستم پيش مهردادو گفتم چيشده مهرداد
مهرداد با استرس سرشو بلند کردو گفت:هليا وقتي نگار اومد تو خونه تو برو حياط شهاب کارت داره
با تعجب گفتم:وااااا هم با من کار داره هم با نگار
مهرداد کلافه گفت: تو کاريت نباشه برو خواستم چيزي بگم که نگار با دو از پله ها رفت بالا با تعجب خواستم برم دنبالش که مهرداد گفت برو تو حياط تو همين حين مامان اومد بيرون از آشپزخونه و گفت بچه ها چيشده مهرداد خواست حرفي بزنه که تلفن زنگ زد مامان رفت سمت تلفن که مهرداد نفس عميقي کشيدو گفت:آخيش خطر رفع شد
خندم گرفت رفتم تو حياط ديدم شهاب کنار باغچه نشسته خيره شده به روبروش
آروم رفتم نزديکشو گفتم:آقا شهاب
با هول بلند شد و گفت:عههه اومدين...گفتم با من کاري داشتين
شهاب:بعله ميشه قدم بزنيم سرمو تکون دادمو همراش رفتم به سمت ته باغ حرکت ميکرد نزديکاي استخر يهو چرخيد سمتمو گفت:هليا
خيلي تعجب کردم تاحالا هيج وقت اسممو خالي نگفته بود با بهتي که تو صدام بود زمزمه کردم:بعله؟شهاب:راستش من من...
يه نفس عميق کشيدو گفت:من بلد نيستم ابراز احساسات کنم ولي بدجوري بهتون علاقه مند شدم به مهردادم گفتم اگه قبول کنيد ميايم خواستگاريتون...هنگ کرده بودم معلوم بود که قبول ميکردم از خدام بود اين مرد همه ي عشق من بود ولي از اونجايي که هروقت خجالت ميکشم فرارو بر قرار ترجيح ميدم رفت تو خونه مثل جت خودمو رسوندم تو اتاق همين که درو باز کردم نگار و مهردادو ديدم که آروم باهم حرف ميزدن...
رفتم تو اتاقو گفتم چخبره تو همين حين صداي مامان اومد که ميگفت:مهرداد بيا شهاب جان دارن ميرن...مهرداد دستشو تو موهاش کشيدو رفت از اتاق بيرون
پارت هفتم:بعداز رفتن مهرداد نگار جيغ زدو خودشو انداخت بغلم بعدم شروع کرد خنديدن با بهت گفتم دختر ديوونه شدي برا چي ميخندي؟گفت:مهرداد ازم خواستگاري کرد...باتعجب گفتم:دروغ ميگي اخم ريزي کردو گفت:دروغم کجا بود آخه بعد دوباره با خوشحالي دستاشو بهم زدو گفت:واي هلي عاشقشم چشم غره توپي رفتم بهشو گفتم:دختر حيا کن...بعد يهو يادم افتاد گفتم:نگار شهاب چيکارت داشت
نگار:همون ديگه حرفاي مهردادو ميگفت نه اينکه مهرداد عين خواهرش خجالتيه شهابو واسته کرده...زدم تو سرشو خواستم فحشش بدم که مهرداد درو باز کردو گفت:هليا بيا تو اتاقم بعدم روبه نگار گفت:شمام باش اينجا الان ميام
بعدم دست منو گرفتو کشيد
رفتيم تو اتاقش که مهرداد يه شماره گرفت سمتم وگفت:اين شماره شهابه گفت فکراشو بکن بهش خبر بده
خنديدمو گفتم:به به بابا باغيرت
سعي کرد جلو خندشو بگيرو گفت:اولا بهش اعتماد دارم ميدونم قصدش خيره دوما:بهش مديونم نميدونستم چجوري به نگار بگم
خنديدمو گفتم:خب بابا حالا
خواستم برم تو اتاقم که گفت:هليا ميشه به نگار بگي بياد تو اتاق
گفتم:مامان مياد ميبينه زشته
گفت:نگران نباش مامان رفت بخوابه
بگو بياد بعدش خودم ميبرمش خونشون چشمکي زدمو رفتم بيرون
به نگار گفتم اونم با کله رفت تو اتاق مهرداد به شماره تو دستم نگاه کردم جوابم معلوم بود ولي حالا خيلي زود بود تصميم گرفتم حداقل سه روز بعد بهش زنگ بزنم
پارت هشتم:سه روز بعد
از استرس دستم ميلرزيد نميتونستم گوشيو درست تو دستم نگه دارم بالاخره شمارشو گرفتم...با بوق اول به ساعت نگاه کردم...وااااي ساعت نزديک 12 شب بود بازم بي فکر يه غلطي کردم خواستم قطع کنم که صداش تو گوشي پيچيد...شهاب:بله؟هرکاري کردم نتونستم حرف بزنم اونم که ديد جوابي نگرفت قطع کرد...گوشيو پرت کردم رو تخت و دوئيدم سمت سرويس اتاق دست و صورتمو شستم اومدم بيرون که ديدم گوشيم داره زنگ ميخوره...خودش بود...با هول جواب دادم:بعله؟شهاب بعد از چند دقيقه مکث جواب داد...شهاب:هليا خانم شمايين؟چه زودم شناخت!با استرس گفتم:بله ببخشيد دير وقت مزاحم شدم اصلا حواسم به ساعت نبود خواب که نبودين...بعداز نفس عميقي گفت:خير خانم خواب نبودم زودتر از اينا منتظرت بودم...خب؟فکراتونو کرديد؟با کمي مکث گفتم:بله سريع گفت:خب؟من مني کردمو گفتم:من خب چيزه يعني...پووووف...بايد ببينمتون...
سريع گفت:اوکي فردا بعداز ظهر ميام دنبالت بريم بيرون...گفتم:نه آدرس بدين خودم ميام...شهاب:باشه هرجور راحتي پس آدرسو ميفرستم برات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مرسي...شبتون بخير
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:شبت بخير بعداز کمي مکث آروم زمزمه کرد:عزيزم...بازم اين دل بي صاحب من رفت رو هزار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستي به صورتم کشيدمو رو تخت دراز کشيدم چشامامو بستم نفهميدم کي خوابم برد...صبح با صداي مامان بيدار شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:دختر پاشو ساعت 11 شد چقد ميخوابي؟پشتش نگار عين جن ظاهر شدو گفت:بلند شو ديگه کلي کار داريم با تعجب گفتم چيکار مثلا؟به مامان اشاره کردو گفت:ميگم بهت حالا تو بلند شو خانم سرخيز...کش وقوسي به بدنم دادمو سريع پريدم يه دوش الکي گرفتم اومدم بيرون تا لباسامو بپوشمو اين موهاي فرفريمو خشک کن ساعت شد12ظهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو آشپزخونه بعداز خوردن يه ليوان آب پرتغال خواستم برم سمتtv که نگار بازو گرفت و گفت:ديوانه امشب مثلا تولد مامانته ها...من:زدم تو سرم اي واي اصلا يادم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:مهردادم يادش نبود امروز صبح يادش افتاده رفت کيک اينا سفارش داد در ضمن آقاي عشقتون هم دعوتن...پشت چشمي نازک کردمو گفتم:بعد از ظهر با آقاي عشقم قرار دارم حسود خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:من حسودم من خودم يکي دارم بسوز بعدم زبونشو عين ني ني کوچولوها درآوردو ازم دور شد...خندم گرفت...دختره ي رواني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چيکار کنم هيچي نخريدم که...تصميم گرفتم بعداز قرارم با شهاب برم يه چيزي بگيرم بعد بيام خونه...نگار گفت شهابم هست پس با اين حساب ميشه باهاش رفت خريد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت نهم:تا بعداز ظهر دل تو دلم نبود حتي نتونسته بودم ناهار بخورم از بس که استرس داشتم...خلاصه بعداز کلي خودخوري بعدازظهر رسيد شهاب آدرسو فرستاده بود...يه مانتو کتان سرمه اي پوشيدم شال سرمه ايمو سرم کردمو بعداز برداشت کيفم رفتم پايين کفشامو پوشيدمو سوئيچ ماشينو برداشتمو رفتم به آدرسي که فرستاده بود...آدرس يه پارک بود...وقتي رسيدم چشم چرخوندم ولي پيداش نکردم خواستم زنگ بزنم که از پشت صداشو شنيدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش مثل هميشه تا نگاشو ديدم قلبم شروع کرد کرومپ کرومپ...آروم زمزمه کردم سلام...شهاب:سلام خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ممنون خوبين شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب اخمي کردو گفت:ميشه جمع نبندي جمله هاتو مگه من چند نفرم؟...خنديدمو گفتم:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدو گفت:حالا شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:بشينيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بله...بعداز نشستن رو نيمکت خيلي صريح پرسيد...شهاب:خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خب؟شهاب:نميخواي جوابتو بگي؟من:خب.امممم...ميشه قدم بزنيم؟شهاب:البته و بلند شد ايستاد منم متقابلا ايستادمو خواستم قدم بردارم که آروم دستمو گرفت وگفت:اول جوابتو بگو بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايااااا يني ميشد اين دستا تا آخرش مال خودم باشه؟با لذت به دستاي مردونش که دستامو تو حصار گرفته بود نگاه کردمو گفتم:من جوابم مثبته بعدم تا حدالامکان سرمو گرفتم پايين،اونيکي دستشو آورد جلو و چونمو گرفت سرمو بلند کردو گفت:هليا؟زمزمه کردم:جان؟!چشاش ستاره بارون شدو گفت:قدم بزنيم؟با لبخند چشامو باز وبسته کردم که دستمو فشار دادو راه افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت ده:آروم آروم تو پارک قدم ميزديم نه اون چيزي ميگفت نه من...نميدونم چقد راه رفتيم فقط وقتي به خودمون اومدين هوا تاريک شده بود با تعجب به هم نگاه کرديم که شهاب لبخند عميقي زدو گفت:ببين چقد تو فکر بودم اصلا متوجه نشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو يادم اومد برا مامان چيزي نخريدم با کلافکي گفتم:واي اصلا برا مامان چيزي نخريدم حالا چيکار کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:چي ميخواستي بخري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نميدونم چيز خاصي مد نظرم نبود...شهاب:باشه پس بريم من يه مغازه ميشناسم همه چي داره منم خودمم يه کادو بخرم ديگه بعد با شيطنت اضافه کرد،بالاخره هرچي نباشه مادر زنه آيندمونه...با خجالت تشر زدم:شهاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب در حالي که به چشام خيره شده بود زمزمه کرد:جانم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه بود که آرزو کردم هيچ وقت از دستش ندم هميشه وهمه جا کنارم باشه ولي افسوس که هيچ چيز به خواست ما نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي شهاب به خودم اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:بريم؟من:بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم رفتيم سوار ماشينش شديم که يهو ياد ماشين خودم افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:عهههه شهاب من خودم ماشين آوردم...شهاب که ميخواست ماشينشو روشن کنه دستشو کشيد عقبو گفت:راس ميگيا...پس يه کاري کنيم من ميرم توام دنبالم بيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو رو هم گذاشتمو گفتم:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم پياده شم که بازومو گرفت برگشتم که ديدم دستشو کشيد رو سيبيلاي نداشتشو اداي داش مشتيا رو درآورد وگفت:ضعيفه وقتي حرفي ميزنم چيزي جز چشم از اون دهنت درنيادااا،شيرفهم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه ذره نگاش کردم بعد نتونستم جلو خندمو بگيرمو قهقهه زدم تو اوج خنده بودم که احساس کردم تو يه جاي گرمو نرمم خندمو خوردمو چشامو باز کردم شهاب سفت بغلم کرده بود چيزي نگفتم از خدام بود اين مرد اين آغوش اين عشق تمامه آرزوي من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايا نگير ازم...اين زندگي رو برام ابدي کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت يازده:آروم زمزمه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب دير شد،از بغلش درآورد بازومو گرفت زل زد تو چشام بعداز چن ثانيه نگاه کردن با صداي فوق احساسي گفت:چرا اينقد دوست دارم من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم آروم پيشونيمو بوسيد که با لذت چشامو بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم لبخندي زدو گفت:برو،برو که اگه بيشتر از اين بموني کار دستم ميدي،اخم ريزي کردمو خواستم چيزي بگم که انگشتشو گذاشت رو لبامو گفت:هيشششش برو خوشگلم...گونه هام رنگ گرفت وبدون هيچ حرفي پياده شدم رفتم سمت ماشين خودمو سوار شدم پشت سرش رفتم بعداز حدود نيم ساعت رسيديم به جاي مورد نظر يه مغازه خيلي بزرگ که به قول شهاب همه چي توش پيدا ميشد...يه روسريه خوشگله فيروزه آبي برا مامان گرفتم شهابم يه دکوريه خوشگل و گرون خريد هرچي گفتم يه ذره ارزون ترشو بخر قبول نکرد که نکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه بعد از مکافات زيادي رسيديم خونه تا زنگو زديم در با صداي تيکي باز شد بعداز اون نگار با عجله اومد بيرونو گفت:واي دختر کجايي؟گوشيتو چرا جواب نميدي؟پوفي کردمو خواستم جواب بدم که صداي شهاب از پشت اومد:شهاب:سلام نگار خانم اجازه ميدي بريم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:سلام بله بله بفرمائيد خوش اومديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه سقلمه محکمم به من زود زير لب گفت:ميگم اين چرا دير کرده نگو با آقاي عشقشون بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم عوضش يه چشم غره رفتمو داخل شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودم مهرداد اومدو گفت:بابا يه ذره زود تر ميومدي مامان از اون موقع نذاشتيم از اتاق خارج شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو خاروندمو گفتم:خب ببخشيد دير شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون دادو گفت:خب حالا برو بشين برم مامانو بيارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتومو در آوردم زيرش يه بليزه کالباسي داشتم با هم شلوار نشستم رو کاناپه بعداز چن ديقه مامان اومد نگار به محض ورود مامان پاشد جيغ جيغ کرد وگفت:تولدتون مبارک مامان اومد جلو گونه نگار بوسيد و اومد سمت ما هردو تبريک گفتيم که آروم تشکر کرد سعي ميکرد خودشو شاد نشون بده واي من که ميدونستم از نبود بابا ناراحته خلاصه بعداز خوردن کيکو دادن کادو مامان بعداز تشکر کوتاهي از هممون به بهانه سردرد رفت بخوابه...همين که رفت بالا نگار عين فشنگ پريد بالا و گفت:بابا من حوصلم پوکيد نمياين بازي کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:چي مثلا؟نگار:نميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد گفت:مياين گل يا پوچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:نه خوشم نمياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اتفاقا خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:توچي ميگي شهاب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:من برام فرقي نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد زد رو شونشو با لحن خنده داري گفت:آفرين به اين ميگن يه داماده حرف گوش کن،آفرين خوشم اومد...با اين حرفش نگار قهقهه زد منم زير لب با خنده گفتم:زهرمار...نگار رو کرد سمت مهردادو با اخم گفت:ببين خواهرتو از الان فحشم ميده مهرداد تک خنده اي کردو گفت:اينو ولش عقل نداره راحته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو نگار جفتمون به اعتراض باهم گفتيم:مهرداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهردادجفت دستاشو گرفت بالا روبه نگار گفت:خب حالا تا يه ديقه پيش شکايتشو ميکرد حالا طرفدارشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم گفت:بياين بازي حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز گل يا پوچ که خيليم چسبيد مخصوصا که منو شهاب باهم بوديم هي از پشت دستامو ميگرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه نگار ديگه داشت از خواب ميمرد تلو تلو خوران عين اين مستا از پله ها رفت بالا طبق معمول رفت تو اتاق من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهابم بعداز خدافظي از مهرداد رفت تو حياط منم دنبالش رفتم خواستم برم تا دم در که نذاشت گفت خودش ميره بعدم دستمو آروم فشار دادو گفت:شبت خوش زندگي من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو روهم فشار دادمو با لبخند محوي که از جملش رو لبم اومده بود زمزمه کردم:شب توام خوش عزيزم...بعداز نگاه عميقي بهم رفت...واي خدا اين مرد همه ي زندگي من بود همه ي خواسته ي من از اين دنيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سستي رفتم تو اتاقمو بعداز خوردن يه ليوان آب بدون عوض کردنه لباسام تقريبا بيهوش شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت دوازده: صبحشده بود که احساس کردم يه چيز سنگين رومه يه چشممو باز کردمو ديدم لنگاي نگار افتاده روم با حرص پسش زدمو گفتم:پاشو خودتو جمع کن لهم کردي چشاشو باز کردو گفت:ساعت چنده؟گفتم:نزديک 9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدو گفت:خب پس من برم ديگه تو بخواب...انقد خوابم ميمومد که جوابشو ندادمو بيهوش شدم...نميدونم چقد خوابيدم که با صداي زنگ گوشيم بلند شدم شماره شهاب بود...سعي کردم صدام خواب آلود نباشه ولي مگه ميشد با اين حال جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بله...شهاب:سلام تا الان خواب بودي؟من:با اجازه شما...شهاب تک خنده اي کردو گفت:خسته نباشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خندم گرفتو گفتم:سلامت باشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نفس عميق کشيدو گفت:هليا بيام ناهار بريم بيرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:فکر خوبيه فقط من صبحونه هم نخوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت:عيب نداره جفتشو باهم ميخوري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه بيا...شهاب:يه ساعت ديگه اونجام به مهرداد اينام بگو اگه ميان...من:نه تو که ميدوني مهرداد هميشه عادت داره ناهار تو خونه باشه...شهاب:اوکي پس زود حاضر شو...چشم الان...بعد گوشيو قطع کردم،ميخواستم برم دوش بگيرم ولي حسش نبود با اين حساب دستو صورتمو شستم موهامو از پشت محکم بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرايش مختصري کردمو بعد لباسامو برداشتم رفتم پايين مامان داشت با تلفن صحبت ميکرد با گوشيم زنگ زدم به نگار انگار ناراحت بود هرچي پرسيدم چيشده هيچي نگفت منم بيخيال شدم...بعداز بيست ديقه شهاب زنگ زد لباسامو پوشيدمو به مامان گفتم ميرم بيرون انقد سرگرم حرف زدن بود که فقط کلشو تکون داد بعداز پوشيدن کفشام رفتم بيرون ماشينشو ته کوچه ديدم رفتم سوار شدم...من:سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:سلام خانوميه خودم احوالتون خوبه خوب خوابيدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردمو گفتم:عههه چرا همه به خوابيدن من کار دارن،اون از مامان و مهرداد اينم از تو خب چيکار دارين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:هيچ کس حق نداره به خوابيدن خانم من کار داشته باشه ميخوابي که ميخوابي خوب کاري ميکني...پشت چشمي نازک کردمو گفتم:چطور خودت کار داري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:من فرق ميکنم...اولا همه ي کاراي تو فقط به من مربوط ميشه ثانيا:من بخاطر خودم نگرانم آخه اگه تو بخواي تا لنگ ظهر بخوابي که من از گشنگي ميميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپکي نگاش کردمو گفتم:فعلا که من دارم از گشنگي ميميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشينو روشن کردو گفت:ببين چجوري آدمو به حرف ميگيري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسيدن به رستوران هيچ حرفي بينمون ردو بدل نشد جلو رستوران نگه داشتو گفت:خوب خانم بفرمائيد اينم خونه ي شکمتون...با خنده پياده شدمو گفتم:پررو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتيم تو رستوران بعداز خوردن ناهار که از قضا خيلي چسبيد به پيشنهاد شهاب رفتيم پارک نزديک رستوران انگار که ميخواست يه چيزي بگه بعداز چن ديقه قدم زدن دستشو که تو دستم بودو فشار دادمو گفتم:شهاب؟نميخواي چيزي بگي...پوفي کشيدو نشست رو نيمکت منم نشوند بغلش وگفت:هليا هفته ي ديگه بايد برم پيش مامان اينا بابا حالش خوب نيست برم بهشون سربزنم برگشتني با خودم ميارمشون که بياييم خواستگاري(پدرو مادر شهاب اسپانيا زندگي ميکردن به علت مريضيه پدرش)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي کشيدمو گفتم:کي برميگردي؟چونمو گرفتو گفت:شايد بيشتر از يه ماه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي ديد ناراحت شدم گفت:اگه نخواي نميرم هليا...لبخندي زدمو گفتم: نه برو (کاش زبونم لال ميشد نميگفتم برو!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت سيزده:بعد از پارک رفتيم سينما از اونجا رفتيم خريد بعداز کلي خريد کردن اومديم نشستيم تو ماشين شهاب کيسه هارو گذاشت تو ماشينو گفت:تو بشين من الان ميام بعدم به سرعت برگشت تو پاساژ بعداز حدود نيم ساعت اومدو بي هيچ حرفي حرکت کرد...سکوتو شکستمو گفتم:نميخواي بگي برا چي برگشتي تو پاساژ لبخندي زدو گفت:نچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدمو ديگه چيزي نگفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفتو گفت هليا من جمعه شب پرواز دارم صبح بريم کوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:دوتايي؟شهاب:نه به مهرداد ميگم به بچه هام خبر بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه...جلوي خونه نگهداشت کيسه هارو برداشتمو درو باز کردمو خواستم برم که بازومو گرفت برگشتم يه گردنبنده خيلي خوشگل تو دستاش بود گرفت سمتمو گفت:اينو هيچ وقت از گردنت دور نکن بعدم خودش انداخت دور گردنم و آروم پيشونيمو بوسيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خيلي قشنگه،مرسي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:نه به قشنگيه تو عزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنمو کج کردمو گفتم:خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:خدافظ عمرمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز باز کردن در صداي ماشينشو شنيدم که دور شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا جمعه کلي با شهاب بيرون رفتيم کلي خوش گذرونديم غافل از اينکه عمر خوشي خيلي کوتاهه خيلي...اون يه هفته با شهاب بهترين روزاي من بود روزايي که ديگه هيچ وقت تکرار نشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت چهاده:گردنبندو به شکل شبنم بود تو دستم فشار دادم جلوي آئينه ايستاده بودمو نگاش ميکردم اون شب وقتي برگشتم خونه شهاب پيام داد که پشت گردنبندو بخون برگردوندم پشت اول اسم خودمو خودش نوشته شده بود خيلي ذوق کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا شب پرواز داره دل تو دلم نيست خيلي نگرانم صبح قراره بريم کوه برعکس هميشه اصلا ذوق ندارم دلشوره ي عجيبي دارم...بعد از کلي مکافات خوابم برد صبح با صداي نگار بيدار شدم نزديک 5.30 صبح بود دستو صورتمو شستمو با لباس ورزشي و کفشش رفتم پايين مهرداد و نگار آماده بودن همراه کلي وسايل بي حوصله گفتم:بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد وسايلارو برداشتو راه افتاد نشستيم تو ماشين حرکت کرديم وقتي رسيديم همه ي بچه ها اومده بودن کلي دختر پسر شهاب اومد سمتمونو گفت:چقد دير کردين خيلي وقته منتظرتونيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم اومد سمت منو گفت:تو چرا بي حوصله اي خنديدمو گفتم:خوابم مياد گفتم الان ميخواد بخنده و بگه خوابالو ولي برعکس گفت:ميخواي بريم تو ماشين بخوابي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادمو گفتم:ميشه يه ذره بشينيم بعده بچه ها خودمون بريم بالا لبخندي زدو گفت:آره عزيرم چرا نميشه به بچه ها نگاه کردم آروم آروم داشتن حرکت ميکردن رفتيم نشستيم تو ماشين چشامو بستم شهاب دستمو گرفت و گفت:چته هليا انگار نگراني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو باز کردمو گفتم نه فقط خوابم مياد معلوم بود قانع نشده ولي ديگه هيچي نگفت بعد از چند لحظه که ذل زده بوديم به هم پرسيد گشنت نيست؟...کلمو تکون دادم نوک دماغموکشيدو گفت:اين يني چي؟گشنت هست يانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده گفتم:گشنمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:خب دختر خوب از اول بگو اينو ميگم چه بد اخلاق شده نگو شکمش خاليه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:اين شما مردايين که وقتي گشنتون ميشه با عالمو آدم سر جنگ دارين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونمو کشيدو گفت:خوبه ميدوني پس مواظب باش گشنم نذاري چون ممکنه خودتو يه لقمه کنم.بعدم بي توجه بهم از ماشين پياده شدو بعداز چن ديقه با کيسه ي خوراکي برگشت و گفت:اين مهرداد بيشعور همه ي وسايلارو برده بالا مجبور شدم برم از دکه بخرم...کيسه رو گرفتمو گفتم:غرنزن عين پيرزنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم کيکو شير کاکائو رو باز کردمو با ولع خوردم تو اوج لوبوندن بودم که ديدم يه جوري ذل زده به من سرمو تکون دادمو گفتم چيه؟چپکي نگام کردو گفت:فقط اسم ما مردا بددرفته يه ذره ديگه دير ميرسيدم فک کنم منو ميخوردي...خنديدم که کيک پريد تو گلومو به سرفه افتادم حالا مگه قطع ميشد اين سرفم تو اون حين گوشيمم زنگ خورد بعدشم گوشيه شهاب...بيچاره نميدونست بايد چيکار کنه سرفم يواش يواش قطع شد که شهاب تونست جواب بده مهرداد بود که ميپرسيد چرا نرفتيم بعداز قطع کردنش پرسيد هليا بريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:آره پاشو بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روزم تموم شد ساعت12.30 شب شهاب پرواز داشت دل تو دلم نبود کاش نميرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهرداد و شهاب تو فرودگاه بوديم بعداز نيم ساعت پروازشو اعلام کردن...مهرداد شهابو بغل کردوگفت:سفرت بي خطر بعدم رو به من گفت:تو ماشين منتظرتم،رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب دستامو گرفتو گفت:بغض نکن با اين حرفش اشکام ريختو خودمو پرت کردم تو بغلش...آروم رو موهامو بوسيدو گفت:بايد برم هليا مواظب خودت باش عزيزم...ازش جدا شدمو گفتم:توام مواظب خودت باش.خدابه همرات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو فشار دادو گفت:رسيدم زنگ ميزنم...چشامو رو هم فشار دادمو گفتم:منتظرم بعد از چن ثانيه که ذل زده بود تو چشمام دستمو ول کردو رفت...بعداز اين که دور شد رفتم بيرون سوار ماشين شدم مهرداد بدون اينکه حرفي بزنه حرکت کرد سمت خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت پانزده:وقتي رسيديم خونه ساعت نزديک2 نصف شب بود با بي حالي رفتم بالا و لباسامو عوض کردمو گوشيمو گذاشتم کنارم چشامو بستم ولي هرکاري ميکردم خوابم نميبرد سر درد شديدي داشتم تقريبا نزديکاي صبح بود که خوابم گرفت باصداي مامان بيدار شدم ولي حال اينکه بلند شم نداشتم بعداز حدود چند ديقه نگار وارد اتاق شد و بزور فرستادم دوش بگيرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز دوش گرفتن حالم يه ذره بهتر شد ديگه کسلم نبودم...بعداز پوشيدن لباسام گوشي به دست رفتم پايين نگار داشت با مامان صحبت ميکرد رفتم نزديکشون گفتم:مهرداد کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:بابات زنگ زد رفت کارخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:آها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:هليا تو چرا رنگت پريده پاشو برو يه لقمه بخور الان ناهار حاضر ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:حال ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:بذار من برم برات يه لقمه بيارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:قربون تو عروس قشنگم اين دختر آخر خودشو ميکشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:عروس قشنگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با اخم تشر زد:تو ميمردي يه کلمه به من ميگفتي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:به من چه اينا عاشق معشوقن من خبرچيني کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار از پشت اومد لقمه نون پنير گردو رو گرفت سمتمو گفت:بيا کوفت کن کم زر بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردمو گفتم:مامان ببين عروستو يه چي بهش ميگماااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:بيجا ميکني به دختر من کار داشته باشي همين اين از پس تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرمياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار قهقهه زد منم ديگه چيزي نگفتم آخه دو به يک بوديم مسلما کاري از دستم بر نمي اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم لقمه رو ببرم سمت دهنم که گوشيم زنگ خورد لقمه رو پرت کردم رو ميزو بدو رفتم بالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مامانو شنيدم که گفت:واااا اين چرا همچين کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره ناشناس بود يه شماره عجيب تماسو برقرار کردم که صداش پيچيد تو گوشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:هليا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:جانم؟سلام...رسيدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:سلام عزيزم آره فداتشم رسيدم فقط من اينجا يه ذره کار دارم ميخوام سيمکارتمو اينجا فعال کنم فردا بهت زنگ ميزنم خانومم...الان نميتونم حرف بزنم ببخشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اشکال نداره من فردا منتظرتم...مواظب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:توام همينطور...ميبوسمت خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خدافظ عزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز قطع کردن گوشيو پرت کردم رو تختو رفتم پايين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع مهرداد وارد شد بعداز سلام دادن رفت سمت نگار که اونم روشو برگردوند اون سمت مامان به بهونه ناهار رفت تو آشپزخونه ولي من داشتم نگاشون ميکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد دستشو گرفتو گفت:نگارم هنوز قهري؟...نگار جوابشو نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد دوباره گفت:خب اگه بگم با بچه ها هماهنگ کردم بريم شمال اونوقت چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار عين فشفشه پريد بغل مهردادو گفت:واي راس ميگي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد کمرشو سفت گرفتو گفت:آره عزيزم راس ميگم حالا آشتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:آشتي آشتي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم نزديکشون و گفتم:چخبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:ميخوايم يه چن وقتي بريم شمال حاضر شين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:کي؟مهرداد:پس فردا صبح راه ميافتيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:من که نميام برين خوش بگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:غلط کردي نميايي بزور ميبرمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اصلا حسش نيست نگار بيخيال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:تو که عاشق دريا بودي چيشد پس؟...لبامو آويزون کردمو گفتم:بدون شهاب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه زدو گفت:بگو چرا دپرس شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:کوفت نخند...مهرداد بسه بابا سرم رفت بعدروبه من کردو گفت:توام حاضر شو پس فردا ميريم شهابم بالاخره مياد ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:گفتم نميام ديگه...ولم کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد خواست دوباره اعتراض کنه که مامان برا ناهار صدامون کرد...بعداز ناهار رفتم رو کاناپه دراز کشيدم نفهميدم چجوري خوابم برد وقتي بيدار شدم ساعت نزديک5 بود...کش و قوسي به بدنم دادمو رفتم سمت tv روشنش کردم يه ذره اين کانال اون کانال کردم تا يه سينمايي ايراني پيدا کردم از اونجا داد زدم مامان يه چايي بيار برا من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مامانو از پشت شنيدم که گفت:مگه چلاغي پاشو خودت وردار...گردنمو کج کردمو گفتم:توروخدا مامان دارم فيلم ميبينم...مامان غرغر کنان رفت سمت آشپزخونه و يه ليوان چايي آورد برام...وقتي فيلم تموم شد دوباره جلو tv خوابم برد که با جيغ جيغاي نگار بيدار شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت شانزده:دستمو کشيدم توصورتمو گفتم:چخبرته وحشي يه ذره آروم تر...ادامو در آوردو گفت:پاشو خودتو جمع کن مگه خرسي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم تو سرشو گفتم:گمشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم برم دستشويي که مهرداد جلومو گرفت و گفت:هليا واقعا نميايي؟همه بچه ها هستن خوش ميگذره هاااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کردمو گفتم:کاش شهابم بود...مهرداد خنديدو گفت:زنگ نزد بهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمو تکون دادمو گفتم:زنگ زد گفت فردا سيم کارتشو فعال ميکنه دوباره زنگ ميزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد گفت:خب ديگه تو بيا بريم اونم که هرروز بهت زنگ ميزنه خونه بموني حوصلت سرميره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بردم بالا وگفتم:نميخوام،نميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد پوفي کردو گفت:خودداني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بالا تو سرويس اتاق بعدش اومدم يه ذره با کامپيوتر ور رفتم اعصابم شديد خراب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نزديک10 شب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون خوردن شام خوابيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنصفه هاي شب از شدت گشنگي بيدار شدم...رفتم تو آشپزخونه بعداز خوردن غذا دوباره رفتم تو اتاقم ولي خوابم نمي اومد گوشيمو برداشتم که با تعجب ديدم شهاب زنگ زده...اين که ميگفت فردا سيم کارتشو فعال ميکنه ساعت 10:45 زنگ زده بود واي خدا چطور نفهميدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 5:30صبح بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيو گذاشتم کنارم پتورو کشيدم رو سرم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صداي گوشيم بيدار شدم شماره شهاب بود...با عشق جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:جانم؟شهاب:سلام عمرمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:سلام عزيزم خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:تو خوب باشي منم خوبم نفس...من:چخبر؟شهاب:سلامتي فعلا بيرونم ميرم بابارو ببرم دکتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه عزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:صبح مهرداد زنگ زده بود هليا،فردا باهاشون برو شمال عزيزم حوصلت سرميره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نميخوام بي تو حسش نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:فداي تو بشم من، اينجوري منم ناراحت ميشم برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:کي ميايي تو پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:بابا من تازه ديروز رسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نخند خب چيکار کنم دلم تنگ شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:فداي اون دلت بشم من ميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو مهرداد اينا برو حوصلت سرنره منم ميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:کاري نداري گلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه برو به سلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:سلامت باشي عشقم،خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز قطع کردن گوشيو گذاشتم رو ميز رفتم پايين مهردادو نگار کلي کيسه دورشون ريخته بودن خودشون وسطشون گم بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:چخبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:بابا مردم از خستگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اينا چين؟؟؟نگار:لوازم فردا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:آها...مهرداد:هليا نميايي بريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ميام...نگار:واقعا؟چيشد نظرت عوض شد؟يه نگا به مهرداد کردمو گفتم:ديگه ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت هفدهم:اون روزم گذشت وسايلمو به کمک نگار جمع کردم 9 صبح حرکت ميکرديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب به شهاب اس زدم تو اوج از اس ام اس بودم خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که بيدار شدم شهاب پيام داده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:خوابت برد عزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبت خوش نفسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه انگار دنيارو بهم دادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم يه دوش گرفتم موهامو خشک کردم آرايش مختصري کردم لباسامو که آماده گذاشته بودم پوشيدم...چمدونمو برداشتم رفتم پايين...مهرداد و نگار آماده بودن مهرداد رفت مامانو بذاره خونه عمه بعد بياد خودمون را بيفتيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لقمه نون پنير خوردم با آب پرتغال...اومدم از آشپزخونه بيرون خواستم برم رو کاناپه بشينم که صداي مهرداد از حياط اومد که ميگفت بريم سوار شيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتيم سوار شديم،بعداز دوساعت يه جا نگهداشت همه رسيدن اونجا يه کافه بود وسايلارو گذاشتيم بعد نشستيم بچه هاي خون گرمي بودن دستمو بردم سمت جيبم گوشيمو بردارم که ديدم نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم برم گوشيمو بردارم خواستم برگردم يه ماشين شاستي بلند مشکي اومد پشت ماشين مهرداد نگه داشت سرمو بلند کردم که باد شالمو برد عقب موهاي فرم ريخت رو صورتم،موهامو فرستادم پشت گوشمو رفتم جلوتر يه پسر خوشتيپ پياده شد ذل زد بهم سرمو تکون دادمو گفتم:سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوي زدو گفت:سلام خانم شما با اکيپ مايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بله،مثل اينکه شما دير کردين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست جوابمو بده که سپهر (يکي از پسر ها)اومدو رو به پسره گفت:به آقا پدرام چرا اينقد دير کردين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام:يه کاري برام پيش اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپهر رو کرد سمتمو گفت:هليا خانم مهرداد دنبالتون ميکشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه الان ميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت بچه ها و نشستيم پيششون،مهرداد پرسيد کجا بودي؟...من:رفتم گوشيمو بردارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز نيم ساعت دوباره وسايلارو جمع کرديمو راه افتاديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي رسيديم از خستگي ناي حرکت نداشتيم...يه ويلاي خوشگلو مجلل...پرسيدم اينجا ويلاي کيه؟صداي پدرام از پشت اومد...پدرام:ويلاي منه بانو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زورکي زدمو رفتم داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طبقه پايين يه اتاق پيدا کردمو چمدونمو بردم اونجا پريدم رو تختو بيهوش شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت هجده:با سروصداي بچه ها از خواب بيدار شدم رفتم بيرون داشتن وسايلارو حاضر ميکردن برن دريا...با سستي رفتم پيششون بعداز برداشتن وسايل راه افتاديم سمت ماشينا وسايلارو گذاشتيم سوار شديم حدود بيست ديقه اي رسيديم...پياده شدم بيخيال همه دستامو بغل کردم را افتادم سمت دريا با احساس بوي خوشي برگشتم عقب پدرام خودشو بهم رسوندو گفت:چرا تنها بانو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند بي حوصله اي زدمو چيزي نگفتم...اخم ريزي کردو گفت:تو منو ياد يه عزيزي ميندازي مخصوصا اون موهاي فرت...ذل زده بود تو چشام،چشاش غم عجيبي داشت...بي اراده پرسيدم...چشاتون غمگينه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگيني زد و گفت:تو اولين کسي هستي که فهميدي غم چشامو تو اين همه سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره پرسيدم:کدوم همه سال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهي کشيدو گفت:بيخيال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگفتي چرا تنهايي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم متقابلا آهي کشيدمو گفتم:تنهايي بهتره فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفت ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسيده بوديم دريا...صداي بچه ها از پشت ميومد به اين همه شاديشون لبخندي زدم...پدرام رد نگامو گرفتوگفت:بريم پيششون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابشو بدم که گوشيم زنگ خورد...شماره ي شهاب بود بي توجه به پدرام قدمامو تند کردمو گوشيو جواب دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:الو سلام...شهاب:سلام خانومم خوبي؟خوش ميگذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خوبم،نخير اصلا خوش نميگذره...کاش بودي شهاب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:فداي اون دلت...کجايي الان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهي کشيدمو گفتم:کنار دريا الان اومديم...خنديدو گفت:به به جاي منم خالي کن خانومم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:چشم آقامون حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:فداي اون چشات،کاري نداري نفسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه عشقم برو به کارت برس به اميد ديدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:به اميد ديدارت گل برگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لفظش لبخند اومد رو لبامو گوشيو قطع کردم...انرژي گرفته بودم...برگشتم عقب پدرام نبود...پاتند کردم رفتم پيش بچه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت نوزده:وقتي رسيدم بهشون مصطفي (يکي از پسرا)گيتار گرفته بود دستشو ميخوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه جاي خالي کنار پدرام بود نشستم اونجا به صورت دايره نشسته بود...با نشستنم آروم نگام کردو لبخند زد...سرمو زير انداختمو محو صداي گيتار شدم...با تموم شدن آهنگ بچه ها سوت ودست زدن...خواست يکي ديگه بخونه که نيما و آرمان با پلاستيک پيتزا اومدن...خيلي گشنم بود...با ولع شروع کردم به خوردن...بعداز تموم شدن...سحر(نامزد سپهر)گفت:بچه ها بريم آب بازي...فرشاد محکم دست زدو گفت:ايول سحر خانم من پايم شديد...بعدم بلند شد دوئيد سمت دريا دستاشو باز کردو گفت:اي عشقم دريا اومدم بغلت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهممون خنديديمو رفتيم سمت دريا...نگار دست مهردادو بي هوا کشيدو انداخت تو آب بعدم خودشو انداخت بغلش...مردم بودم از خنده دختره ي بي حيا...همه تو دريا بودن با جيغو داد آب بازي ميکردن...سپهر و سحر...نيما و ريما خواهر برادر...آرمان پسر داييه پدرام...فرشاد...نگار مهرداد...مصطفي سودا،زنو شوهر...منو پدرامم که عقب وايساده بوديم نگاشون ميکرديم...يهو ريما از پشت بي هوا هلم داد تلپ افتادم تو آب...پاشدم جيغ زدم ديوانهههه اين شد شروع آب بازي ما...پدرام همچنان نگامون ميکرد البته بيشتر نگاش به من بود نگاش هيز نبود که بخواد ناراحتم کنه يه جورايي با غم نگام ميکرد...بعداز کلي آب بازيو هله هوله خوردن برگشتيم ويلا...بعداز دوش حسابي...يه پيام شب بخير برا شهاب فرستادم بعداز جواب گرفتن با آرامش بخواب رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيستم:وقتي چشامو باز کردم در باز شدو نگار داخل شد با ديدنم گفت:عههه بيداري پاشو ميخوايم صبحونه بخوريم...کش وقوسي به بدنم دادمو گفتم:الان ميام...لبخندي زدو رفت بيرون بعد از شستن دستو صورتم رفتم بيرون...همشون دور سفره با چشاي پف کرده نشسته بودن خندم گرفت آروم نشستم بغل ريما دم گوشش گفتم:چه همتون خواب آلودين...خنديدو لقمشو گذاشت دهنش بعداز خوردن صبحانه يه خانم نسبتا جواني بي هيچ حرفي اومد سفره رو جمع کرد...بلند شدم رفتم سمتtv قبل از اينکه روشنش کنم فرشاد کنترلو از دستم قاپيدو گفت:شرمنده هليا خانم يه فيلم طنز دارم تووووپ بذاريم حال کنيم...بعدم با صداي بلندي بچه ها رو صدا کرد...آرمان با خنده زد رو شونشو گفت:ايول داداش play کن يه ذره بخنديم...فرشادعين زنا پشت چشمي نازک کردو گفت:نه اينکه از صبح تاشب غصهء ميخوري افسردگي گرفتي،بميرم برات...هممون با اين حرفش خنديديمو آرمان عين زنا ايشييي کردو گفت:چش نداري خنديدنمونم ببيني...فرشاد خواست جوابشو بده که نيما گفت:بسه بابا بذارين فيلم ببينيم...اين شد شروع فيلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس خنديدم از چشام اشک اومد نگار که از خنده ولو شده بود بغل مهرداد...تازه خندم تموم شدو بود که يه صحنه خنده دار ديگه اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم غش غش خنديدم...بعداز خنديدن متوجه نگاه عميق پدرام به خودم شدم که با لبخند محوي نظاره گرم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيست ويکم:اونشب تا نزديکاي صبح از دست دلقک بازياي فرشادو ريما روده بر شده بوديم از خنده...آخرش رضايت دادن بخوابيم انقد خسته بودم که نفهميدم چجوري خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهارروز بود تو شمال بوديم قرار بود دوروز بعدش برگرديم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز تو ويلا هيشگي نبود وقتي خواستن برن خريد داشتم با شهاب صحبت ميکردم بخاطر همون باهاشون نرفتم ولي يه سري چيزايي که لازم داشتم گفتم نگار برام بگيره... تو اتاق بودم نزديک دو ساعت باهم حرف زديم از هر دردي از هرچيزي که به ذهنمون ميرسيد صداي خنده هام گوش فلکو کر ميکرد غافل از اينکه آخرين خنده ي از ته دلمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز قطع تلفن از اتاق زدم بيرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irويلا سوت وکور بود اول خواستم برم حياط ولي بعدش گفتم:بذار برم از پله ها بالا شايد از پنجره بشه نماي بهتري از شمالو ديد...از پله ها بالا رفتم سه تا اتاق بود يه پنجره بزرگ روبروي پله ها رفتم سمتش هوا مه بود طبيعت تا حدودي ديده ميشد ولي نه واضح برگشتم خواستم برم حياط که چشمم به سه تا پله ديگه اي خورد که ميرفت بالا رفتم که بازم سه تا پله ي ديگه يه ورودي خيلي زيبا دهنم از اين همه زيبايي اينجا باز موند يه ورودي شيک که دورتا دورش گلهاي رنگارنگ بود روبرو يه پنجره خيلي بزرگ و زيبا رفتم جلوتر واي خدا اينجا معرکه بود حتي درياهم از دور ديده بود سمت چپ يه اتاق بود که درش با همه ي اتاقها فرق داشت...يه جورايي خيلي زيبا بود،با کنجکاوي درو باز کردم يه اتاق با نماي طلايي خيلي زيباوشيک،واي خدا اينجا همون اتاقيه که آرمان ميگفت پدرام روش خيلي حساسه...همين کنجکاويمو بيشتر کرد رفتم نزديکتر يه تخت خوشگل طلايي با لوازم ستش ميز توالتش پر بود از عطر وادکلن انگاري علاقه ي عجيبي بهشون داشت يه ساعت مردانه مچي هم روي ميز بود چندباري دست پدرام ديده بودم رفتم سمت پنچره دستامو بغل کردم داشتم بيرونو تماشا ميکردم صداي يه چيزي اومد سرمو چرخوندم سمت چپ پدرام با موهاي خيس از دري که فک کنم سرويس بهداشتي بود اومد بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيست ودومم:من با بهت اونو نگا ميکردمو اون با تعجب منو...اصلا يه درصدم احتمال نميدادم تو حموم باشه...به سختي لب باز کردمو گفتم:ببخشيد من بي اجازه اومدم فقط کنجکاو شدم قصد بدي نداشتم...اولش اخم داشت ولي بعدش يه لبخند محو اومد رو لباش،اومد سمتمو بغلم ايستادو به بيرون خيره شد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو اين اتاق و وسايلاش حساسم هرکس ديگه اي جاي تو بود قطعا از ويلا پرتش ميکردم بيرون بعدش دستاشو دور شونم حلقه کرد اصلا از کارش خوشم نيومد دستاشو از شونم باز کردمو گفتم:ببخشيد بايد برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازومو گرفتو ذل زد تو چشام موهاي فرمو از صورتم کنار زدو گفت:گفته بودم اين موهات منو ياد يه عزيزي ميندازه بعدش دستشو نوازش مانند کشيد رو گونم،عقب عقب رفتم واقعا ترسيده بودم نگاش تو چشام بود ولي انگار يه جاي ديگه رو نگاه ميکرد،نگاش مات مات بود،بازومو کشيد پرتم کرد رو تخت قلبم تو دهنم ميزد خواستم بلند شم نذاشت با بغض گفتم:چيکار ميکني آقا پدرام ولم کن الان يکي ميبينه آخه اين چه کاريه...آروم زمزمه کرد:نگران نباش هيشکي نميبينه هيچکس جرعت وارد شدن به حريم منو نداره بعدش شالمو از سرم کشيدو سرشو فرو کرد تو موهام پشت سرهم نفس عميق ميکشيد...جيغ زدم ولم کن انگار نميشنيد چشماش شيشه بود هيچي توش ديده نميشد...هر چي جيغ زدم التماس کردم فايده نداشت...هيچکس تو ويلا نبود اگرم بود مطمئنا با اين درو پنجره عايق صدا و جيغاي من که ديگه ضعيف شده بود صدايي به گوششون نميرسيد...انقد جيغ زدم که کم کم از حال رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيست وسومم:با سردرد شديدي چشامو باز کردم موقيعتمو نميتونستم درست تشخيص بدم...نيم خيز شدم که درد بدي تو کمرم پيچيد دستمو به کمرم گرفتمو زيرلب گفتم:آخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همين حين پدرام وارد اتاق شد با ديدنش همه چيز يادم اومد خواستم بلند شم که با ديدن ملحفه خوني دنيا تو سرم خراب شد...دستمو گرفتم جلو دهنم اشکام بي مهابا ميريخت خداياااا چراااا؟...اشکام کم کم به هق هق وبعدش به جيغ تبديل شد...با جيغ زدنم پدرام اومد نشست کنارمو سرمو تو دستاش گرفت با غم ذل زد تو چشمام،چشاي خودشم اشکي بود،آروم زمزمه کرد:آروم باش هليا،غلط کردم بخدا نفهميدم چيشد،معذرت ميخوام آروم باش...هه معذرت ميخواست مگه معذرت خواهيش دردي ازم دواء ميکرد...مگه غلط کردن اون دخترونه هاي منو برميگردوند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطعا که نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقد جيغ زدم انقد مشت زدمو فحشش دادم که باز بي حال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز آروم شدنم پدرام گفت:نگار خانم نگرانت بود به زور راضيش کردم که نياد بالا پاشو برو پايين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوروخدا هليا آروم باش به خدا قسم دست خودم نبود ديوونه شده بودم هيچي نميديدم هيچي نميشنيدم،رفته رفته صداش آروم ميشد يه چيزايي زمزمه ميکرد که اصلا متوجه نميشدم...يهو برگشت سمت دستمو گرفت وگفت:بخدا هليا از اينجا برو ميام خواستگاريت...جيغ زدم:غلط ميکني کثافت غلط ميکني من ازت متنفرم آشغال متنفرم...انگشت اشارشو گذاشت رو دهنمو گفت:باشه باشه آروم باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشدم برم پايين که گوشيم زنگ خورد،شهاب بود خدااااااا حالا چيکار کنم؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي لرزون ريجکت کردمو بعدم خاموش...خداياااا صبرم بده از نوع ايوبيش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيست وچهارم:بلند شدم دستو صورتمو شستم گوشيمو از رو تخت برداشتمو بي توجه به پدرام از اتاق خارج شدم،رفتم از پله ها پايين وقتي به آخرين پله رسيدم مهردادو ديدم که داشت ميومد بالا با ديدنم اومد جلو بازومو گرفتو با عصبانيت گفت:کجا بودي؟نگار پشت سرش اومد دستمو گرفت برد سمت اتاقو روبه مهرداد گفت:من باهاش حرف ميزنم تو الان عصباني هستي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو باز کرد رفتيم تو اتاق رفتم نشستم رو تخت نگار يه نگاه به چشمام کردو گفت:چيشده هليا؟چرا گريه کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراز شدم رو تخت و باصداي گرفته اي گفتم:بعدا برات توضيح ميدم نگار الان حال ندارم مهردادم اگه پرسيد يه چيزي خودت بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار خواست حرفي بزنه که زود تر از اون خودم گفتم:خواهش ميکنم نگار بعدا حرف ميزنيم بعدم بي هيچ حرفي پتورو کشيدم رو سرم نگارم رفت بيرون انقد هق زدم که نفهميدم کي خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح با صداي نگار بيدار شدم وقتي چشماي بازمو ديد لبخندي زدو گفت:پاشو عزيزم ساعت نزديک11 گشنت نيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرسنه بودم ولي نميخواستم با پدرام روبرو بشم پس با اين حساب روبه نگار گفتم:ميشه برام لقمه بياري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي هيچ حرفي بلند شد رفت بيرون...با ياد ديروز آتيش به جونم افتاد و اشکام باز راه خودشونو پيدا کردن...نگار سيني به دست وارد اتاق شد با ديدن اشکام سيني رو گذاشت رو ميزو اومد نشست کنارم با ناراحتي گفت:نميخواي بگي چيشده؟صبح شهاب به مهرداد زنگ زده بود ميگفت از ديروز گوشيت خاموشه،نگرانت بود...با شنيدن اسمش باز شروع کردم به هق هق کردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار با نگراني گفت:چي شده هليا؟حرف بزن دختر،نصف جون شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو گذاشتم رو شونه ي نگار وگفتم:بدبخت شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار سرمو بلند کردو با حرص گفت:د حرف بزن آخه مردم از نگراني!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرمو گذاشتم رو شونش ميون هق هق همه چيو تعريف کردم...نگار با بهت نگام ميکرد اشکاي اونم مثل من ميريخت تو صورتش دستشو گرفتمو گفتم:نگار توروجون مهرداد توروجون بابا مامانت به کسي چيزي نگي هاااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکامو پاک کردو گفت:نه نميگم آروم باش تو...سرمو گرفتم تو دستامو گفتم:نگار به مهرداد بگو بريم من از اين ويلاي نفرين شده متنفرم...نگار دوباره بغلم کردو گفت:خيلي خب تو آروم باش اگه الان به مهرداد بگم بريم شک ميکنه همين الانشم به زور راضيش کردم که چيزي نيست،فردا صبح راه ميفتيم يه امروزو تحمل کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش لقمه گرفت سمتم،بغضمو همرا لقمه قورت دادم ليوان شيرو سر کشيدم و پاشدم برم دوش بگيرم...اونجوري که نگار ميگفت ديروز موقع برگشت از خريد ماشين مهرداد تو راه خراب ميشه با آرمان ميمونن تا امداد بياد يه ذره ديرتر از نگار اينا ميرسن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگرنه اگه ميومد ميديد من نيستم ميومد بالا همه چيو ميفهميدو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا مصيبتاااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت بيست وپنجم:بعداز يه دوش حسابي که زير دوش کلي گريه کردم اومدم بيرون لباسامو پوشيدمو موهامو خشک کردم نشستم رو تخت گوشيو دستم گرفتم ميخواستم روشنش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اگه شهاب زنگ ميزد چي ميگفتم؟خداياااااا آخه اين چه سرنوشتيه؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيو پرت کردم رو ميزو رو تخت دراز آرنجمو گذاشتم رو چشام...چشام کم کم داشت گرم ميشد که صداي در اومد نيم خيز شدمو با صداي گرفته اي گفتم:بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر درو باز کردو با لبخند گفت:عزيزم بيا ميخوايم ناهار بخوريم پاشدم شالمو سرم کردم همراش رفتم بيرون همشون دور سفره جمع بودن نشستم پيش نگار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي هيچ حرفي شروع کردم غذا خوردن واقعا گرسنم بود ولي زياد نتونستم بخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز تموم شدن ناهار خواستم دوباره برم تو اتاقم که نگار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد شک کرده هليا نرو تو اتاقت بي هيچ حرفي رفتم سمت tv روشنش کردم احساس کردم کسي نشستم پيشم سرمو برگردوندم ديدم مهرداده يه لبخند نصفه نيمه زدم دستمو گرفت و گفت:نميخواي بگي چرا ناراحتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم زيرو آروم زمزمه کردم چيزي نيست مهرداد فقط حوصله ندارم...مهرداد آهي کشيدو گفت:چرا گوشيت خاموشه شهاب نگرانته از صبح سه بار زنگ زده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز با شنيدن صداش بغض کردم،به سختي بغضمو قورت دادمو گفتم:مهرداد من تو اين مدت فهميدم ما به درد هم نميخوريم بهش بگو لطفا بگو تموم شد همه چي...مهرداد چشاشو گرد کردو گفت:يني چي تموم شد؟مگه مردم علاف توان؟اگه نميخواستيش خب از اول ميگفتي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو که تو دستم بود فشار دادمو گفتم:خودمم تازه متوجه شدم من هيچ احساسي بهش ندارم مهرداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد خواست حرفي بزنه که بلند شدمو گفتم:سرم درد ميکنه بعدا حرف ميزنيم...بعدش رفتم تو اتاق درم از پشت قفل کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتادم رو تخت و هق هقم دوباره شروع شد لعنت بهت زندگي.لعنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيمو گرفتم تو دستم روشنش کردم بعدش گذاشتم تو حالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAirplane mode(حالت پرواز)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شهاب زنگ نزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو گالري يه عکس از شهاب داشتم که تو پارک ازش گرفته بودم...بازش کردم با ديدن چشاش دوباره اشکام ريخت،لبمو به دندون گرفتم که صدام بلند نشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداياااااااا من بدون اين مرد هيچ بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با گريه چشام گرم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي در از خواب پريدم شب شده بود پاشدم چراغو روشن کردم درو باز کردم نگار پشت در بود اومد تو وگفت:هليا ميخوايم شب آخري بريم دريا حاضر شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم رو تختو سرمو گرفتم تو دستامو گفتم:نميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست دوباره حرفي بزنه که سرمو بلند کردم با ديدن چشمام اومد نزديکم بغلم کردو با بغض گفت:الهي فداتشم بسه ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اشکام ريخت و زمزمه کردم:نگار من چجوري ازش بگذرم چجوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار اشکامو پاک کردو با آه گفت:نميايي بريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار جوابي نداشت برا اين حرفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت دراز شدمو گفتم:حوصله ي هيچ کسو ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت26
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار بي هيچ حرفي رفت بيرون بعداز چند دقيقه مهرداد حاضر آماده اومد تو اتاق و نشست کنارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:هليا پاشو حاضر شو،شب آخري ديگه کوفتم نکن،فردا صبح راه ميفتيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اينکه نگاش کنم گفتم:نميام،حوصله ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد از کوزه در رفته و داد زد:د اگه حوصله نداشتي نمي اومدي کلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدتر از خودش داد زدم:من که نميخواستم بيام لعنتي همش تقصير تو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستشو کشيد تو موهاشو پاشد رفت بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره هق هقم شروع شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونم چقد گذشته بود که نگار با هول درو باز کردو آروم گفت:هليا اين پسره هم نمياداااا،ميخواي باهاش تنها بموني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيم خيز شدمو با شک پرسيدم:کدوم پسره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار باز صداشو آروم کردو گفت:پدرام ديگه بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتي شنيدن اسمشم رعشه به تنم مينداخت...سريع پاشدم لباسامو تنم کردمو همراه نگار رفتم بيرون...سوار ماشين که شديم مهرداد با پوزخند گفت:بالاخره تشريف آوردين اوليا حضرت؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاربا حرص گفت:بس کن مهرداد خودش به حد کافي داغونه تو ديگه نمک رو زخم نباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد ديگه حرفي نزد ولي معلوم بود خيلي عصبانيه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسيدنمون به دريا بي توجه به همه پاتند کردم رفتم نزديک تر نشستم رو زمين زانوهامو بغل گرفتمو چونمو گذاشتم رو زانوم و خيره شدم به دريا...دريا ي بي کران تو سياهي شب خوفناک بود يه جورايي آدمو ميترسوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حالو هواي خودم بودم که صداي پا شنيدم برگشتم سودا بود با يه ليوان چايي تو دستش گرفت سمتمو گفت:بيا عزيزم گرمت ميکنه...با تشکر گرفتمو دوباره خيره شدم به دريا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم چاييمو مزه مزه ميکردم خيلي ميچسبيد مخصوصا که باد آب ريز دريا رو به صورتم ميزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز تموم شدن چاييم بلند شدم برگردم که با پدرام مواجه شدم خواست حرفي بزنه که از کنارش زد شدم اومد دنبالمو گفت:خواهش ميکنم هليا وايسا کارت دارم،هليا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي توجه بهش داشتم ميرفتم که باز بازومو محکم گرفتو کشيد سمت خودش،صورتم روبروي صورتش بود،آروم زمزمه کرد:ميخوام باهات حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم تر از خودش گفتم:حرفي باهات ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بازومو از دستش بگيرم که نذاشتو منو دنبال خودش کشيد نزديک دريا نشستو منم نشوند پيشه خودش،ازش فاصله گرفتم زيرچشمي نگام کردو چيزي نگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز چند دقيقه وقتي ديدم حرفي نميزنه با صداي بلندي گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه حرفي نداري من برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوووفي کردو گفت:شماره خونتونو ميخواستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:براي چي؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت نگام کردو گفت:ميخوام هماهنگ کنم برا خواستگاري!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدمو تقريبا با صداي بلندي گفتم:غلط ميکني فک کردي که چي؟باهات ازدواج ميکنم؟کورخوندي آقا،اشتباه به عرضتون رسوندن صدسال سياه همچين غلطي نميکنم...خواستم برگردم که نگار با دو خودشو بهم رسوندو گفت:چخبرته؟چرا داد ميزني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخواستم بيام صدات کنم صداتو شنيدم،ميدوني اگه مهرداد بشنوه چي ميشه؟!!!يه ذره آروم تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم دستمو گرفت برد اونور از وگفت:چيشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:مردک بيشعور ميگه شماره خونتونو بده هماهنگ کنم برا خواستگاري!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار با آهي پرسيد:دادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه...نگار:چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:حالت خوبه نگار من صد سال باهاش عروسي نميکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:خل شدي دختر ميخواي چيکار کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:پاشو فعلا بريم اعصابم خرابه فردا برگرديم ببينم چه خاکي ميتونم تو سرم بريزم آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت27
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برگشتنمون سمت بچه ها فرشاد با شيطنت گفت:آي ماهي پختم هليا دستاتم باهاش ميخوري ماهي کبابي خوشمزه و لذيذ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند آرومي زدمو گفتم:بده بخوريم من عاشق ماهيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشاد اخم کردو گفت:چشممممم روشن ديگه چي دختره ي ورپريده واسه من عاشق شده دخترم دختراي قديم يه ذره حيا کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم طاقت بيارم قهقهه زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمان زد رو سرشو گفت:لودگي بسه بده مرديم از گشنگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همين حين پدرام اومد بغل دستم نشست و آروم گفت:شماره خونتونو بده سيو کنم لجبازي نکن دختر خب...فرشاد ماهي کبابي رو گرفتم سمتمو گفت:بيا عاشق معشوقتو بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپکي نگاش کردم که خنديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:مگه تو خودت عاشق دريايي ميري بغلش ميکني کسي چيزي بهت گفته که حالا واسه من تيکه ميندازي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند شيطوني گفت:دختر پسر فرق دارن يه ذره حيا کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند گفتم:آره خب پسرا هر غلطي دلشون خواست ميتونن بکنن،کسي چه ميفهمه،بدبخت ما دختراييم که بايد محدود شيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشاد خواست حرفي بزنه که پدرام که بغل دستم بود با خشم غريد:بسه ديگه...فک کنم تيکمو خب گرفته بود...دقيقا طرف صحبتم با خوده بي همه چيزش بود...به در گفتم که ديوار بشنوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز خوردن غذا و چايي هوا داشت کم کم سرد ميشد فرشاد ديووونه ميخواست بره تو آب آرمان نذاشت...با پس گردني سوار ماشينش کرد...ماهم وسايلارو جمع کرديم...بغل مهرداد داشتم ميرفتم سوار شم که گوشيش زنگ خورد بي اراده نگام کشيده شد سمتش با ديدن اسم شهاب که رو گوشيش افتاده بود قلبم بي امان شروع کرد کوبيدن، مهرداد يه نگاه بهم انداختمو گوشيو جواب داد ازش دور شدم نميخواستم حرفاشونو بشنوم...اشکام دونه دونه ميريخت...خدااااااااا!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره برگشتم سوار ماشين مهرداد شدم دراز شدم شالمو انداختم رو صورتم بعد از چند ديقه مهرداد اومد سوار شد از بوي عطرش فهميدم...صدام کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:هليا؟...من:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:گفتم بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هول بلند شدمو گفتم:چيو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد با خشم برگشت سمتمو گفت:حس تازه ي جناب عاليو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به شيشه تکيه دادمو زمزمه وار گفتم:چي گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد:گفت گوشيتو روشن کن فردا بهت زنگ ميزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا چجوري ميتونستم؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز سوار شدن نگار، مهرداد حرکت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار برگشت سمتمو گفت:خوبي هليا؟...با بغض سرمو تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد با پوزخند صداداري گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir