رهام سال ها پیش گرفتار تهمتی شد که زن برادرش مسبب آن بود و دلیلی شد برای رفتن او از خانه پدرش, در طی رمان از گذشته باخبر میشویم. حالا رهام برگشته, آن هم به همراه نامزدش ماریا تا هم رفع اتهام کند و هم قلب پدرش را به دست بیاورد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۷ دقیقه

مطالعه آنلاین به جنونم کشاندند
نویسنده : مهسا رمضانی و دل آرا دشت بهشت

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

رهام سال ها پیش گرفتار تهمتی شد که زن برادرش مسبب آن بود و دلیلی شد برای رفتن او از خانه پدرش, در طی رمان از گذشته باخبر میشویم. حالا رهام برگشته, آن هم به همراه نامزدش ماریا تا هم رفع اتهام کند و هم قلب پدرش را به دست بیاورد.

صدای خنده های مستانه اش تمام سالن را پر کرده بود... از همان خنده ها که وادارت میکرد تو هم بخندی! تکرار پشت سر هم حرف «ق» آن هم از عمق گلو! شاید مضحک ولی به شدت تحریک کننده! تحریک کننده به خندیدن متقابل! تنها نقطه ای از او که شاید هنوز در من تاثیر می گذاشت...

هنوز حضورمان را حس نکرده بودند ... خودم را لعنت کردم که چرا زنگ نزدم و کلید انداختم! اگر زودتر خبردار می شدند حداقل جلویم نقش بازی می کردند که خوشحالن! شاید هم خوشحال نبودند اما در هر حال... عکس العمل بهتری داشتند!

- سلام.

با شنیدن صدای ماریا از کنار گوشم ابروهایم در هم گره خورد... مگر از او نخواسته بودم حرفی نزند؟! نه تا وقتی که اجازه ندادم. این دختر واقعا می خواست گوشش را بپیچانم!

همه سرها به سمتمان چرخید... لعنتی! کاش حداقل خودم را آماده کرده بودم و این طور شوک زده به بقیه نگاه نمی کردم! تنها کاری که انجام دادم فشردن دست ماریا و در آوردن صدای ضعیف «آخ» ش بود.

- وای ببین کی اینجاست!!

بالاخره به خندیدنش پایان داد! پیراهن یاسی رنگی که بلندی اش تا زانوهایش بود، دیگر جذاب نشانش نمیداد! با دیدن چهره اش ناخودآگاه دهانم نیمه باز ماند!

قبل از اینکه از شوک صورت شکسته شده اش بیرون بیایم خودش را به من رساند و با ذوق کاملاً مصنوعی به رویم لبخند زد:

- خدایا باورم نمیشه... رهام!! فکر می کردیم دیگه هیچ وقت نمی بینیمت!

و با ذوق به عقب برگشت:

- پدر جون رهام اینجاست!

نادیده گرفتن ماریا ابروهایم را در هم پیچاند! سینه ام را سپر کردم و صاف تر ایستادم تا بی میلی ام را نسبت به دستی که روی شانه ام گذاشته بود، نشان دهم! منتظر استقبال هر کس که بودم... منتظر او نبودم! مار خوش خط و خال...

صدای کوبیدن عصا به کف پوش، سکوت چند ثانیه ای را از بین برد و پدرم را دیدم که در مقابل چشمانم پله های مارپیچ را به سمت بالا طی کرد... بدون هیچ حرفی یا حداقل نگاهی...!

نگاهم به قامت بلند و خمیده اش بود و پوزخندی که گوشه ی لبم جان می گرفت...

- ازدواج کردی؟!

سرم به سمت برادرم چرخید... در حالی که دست هایش را در جیب شلوارش فرو برده و جز ایستادن در جلوی همان مبلی که لحظاتی پیش رویش نشسته بود کار دیگری نکرده بود، این سوال را پرسید! نگاهم را به صورتش دوختم... گمان کنم تنها کسی که از شنیدن چنین خبری خوشحال می شد، او بود!

دست ماریا را رها کردم و دستم را پشتش قرار دادم:

- نامزدم... ماریا.

نفسش را با آرامش بیرون داد و به خودش زحمت داد چند قدمی به سمتمان بردارد. دستش را چند بار به بازویم زد و رو به ماریا گفت:

- خوش آمدین.

و کنار عفریته اش ایستاد و دستش را با حالت عاشقانه ای مصنوعی دور شانه هایش انداخت:

- من رامتینم... برادر بزرگ رهام و ایشون هم همسرم... صدف.

ناخودآگاه پوزخند زدم و تهمینه که با ابروهای در هم هنوز روی مبل نشسته بود و نگاهمان می کرد را اشاره کردم:

- ایشون هم تهمینه... همسر بزرگ رامتین.

گوشه لب رامتین پرید:

- خودم می خواستم معرفی کنم... اگر صبر می کردی!

نگاه از قیافه در هم صدف گرفتم:

- ما میریم بالا.

با حرکت سر به ماریا اشاره زدم که زودتر حرکت کند.

خم شدم و ساک و چمدان را از روی زمین برداشتم و شانه به شانه ی ماریا از جلوی رامتین و صدف گذشتیم. اگر قرار بود منفور ترین زوج تاریخ انتخاب شود، بدون شک این دو نفر مقام اول را بدست می آوردند!

نگاهم کشیده شد به تهمینه که با ابروهای در هم به ماریا زل زده بود...

بدون فکر کردن هم می توانستم بفهمم چه چیزی در ذهنش می گذرد. در نظر تهمینه من لیاقت هیچ چیز را نداشتم.

نگاه از جثه ی کوچکش گرفتم و جلوی راه پله ایستادم تا ماریا جلو بیفتد و تا رسیدن به طبقه بالا دیگر سر برنگرداندم تا عکس العملی ببینم. استقبالشان خارج از حد تصورم بود.... خیلی با شکوه!

بالای پله ها سرگردان ایستاد و به درها نگاه کرد. انتهای سالن را اشاره کردم:

- برو اونجا.

با ترس به صورتم نگاه کرد:

- الان با پدرت حرف می زنیم؟

ابرو در هم کشیدم:

- فعلا نه... اونجا اتاق خودمه...

سرش را تکان داد و دوباره به راه افتاد. جلوی در وسایل را روی زمین گذاشتم و از داخل جیب شلوارم دسته کلید را بیرون آوردم و در اتاق را باز کردم. با دیدن تمیزی اتاقم ابروهایم بالا رفت... پس هنوز مرا فراموش نکرده بودند! حداقل برای یک نفر مهم بودم! به محض بسته شدن در و قبل از اینکه فرصت کنم بقیه اتاق را تجزیه و تحلیل کنم ماریا به سمتم برگشت و روی نوک انگشتانش ایستاد و لبهایم را به سرعت بوسید... گره ابروهایم باز شد و با تعجب نگاهش کردم. لبش را گاز گرفت و عقب کشید:

- ببخشید که به حرفت گوش نکردم.

علیرغم تلاشی که برای اخم کردن مجدد داشتم، خنده ام گرفت:

- خوب شد یادم انداختی... الان کاریت ندارم! قهرمان واقعی توی تشک...

خنده اش باعث شد سرم را از روی تاسف تکان دهم. چقدر هم که از تهدیدم ترسید!! چرخی دور خودش زد و گفت:

- چه اتاق خوشگل و دلبازی داری!

به تبعیت از او من هم به دور و برم نگاه کردم. ملحفه روی تخت و پرده های اتاقم همان قبلی ها بودند! سبز بی حال و حاشیه های طلایی؛ سلیقه مادرم. میز مطالعه و کمد دیواری شکلاتی رنگ و قاب عکس های فراوانی که به دیوارها نصب بود! و آن پیانوی سیاه لعنتی که ذره ای گرد و خاک رویش ننشسته بود....

ماریا به سمت چراغ خواب قدی رفت و با لحن بامزه ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر نی نی بودی که اینو خریدی؟! کله ی شیر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عریضی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین هم بچه نبودم! دبیرستانی بودم. اول یا دوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و درهای کمد دیواری را باز کرد. دستم را به دکمه های پیراهنم رساندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای اول لباساتو عوض کنی بعد شروع کنی به کنجکاوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای جواب دادن به سوالم، در حالی که سرش داخل کمد بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداشت خیلی ازت بزرگتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی تخت نشستم و پیراهنم را در آوردم. اخم کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش می خوره دو سه سال فقط بزرگ باشه! جالبه برام که هر دو زنش رو توی یه خونه نگه داشته. خیلی دلم می خواد آبجیاتو هم ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ده سال بزرگتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم چرخید و با تعجب نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟! اصلا بهش نمی خوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قیافه ی برزخی نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که چی؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش بالا رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... بهش نمی خوره که بخواد بالای چهل سال داشته باشه! مخصوصا که دو تا زن هم داره!... نه که تو هیکلت درشت تره!! اِاِ چرا اینجوری نگام می کنی؟ من که چیزی نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و نگاهم را گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا ما شدیم پیر آره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم آمد و دستهایش را بین موهایم سُراند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا هر چقدر هم داداشت جوون به نظر بیاد تو ازش سری! ندیدی چشمای صدف چه برقی می زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام شدن جمله اش اخمی مصنوعی کرد و مرا کمی به عقب هل داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی چرا اینقدر صمیمی برخورد کرد؟! با همه همینجوریه؟! چرا به من حتی دست نداد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر دست صدف بهت خورد باید بری غسل بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانش نیمه باز ماند. دستم را دور کمرش حلقه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون خود شیطانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را در آغوشم رها کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی تنها کسی بود که از برگشتنت خوشحال شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه سرگرمی جدید پیدا کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش بالا پرید. روی تخت دراز کشیدم و ماریا را هم با خودم همراه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال کنار زدن موهایش از روی پیشانی اش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط حواست باشه زیاد باهاش گرم نگیری! ازش خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لحنی جدی اضافه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دفعه اگر حرفمو گوش نکنی کوتاه نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا اون دفعه هم از دهنم پرید! دیدم یه ربعه اونجا ایستادیم، هیچ کسی عکس العمل نشون نمیداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم سرم را تکان دادم و دستانم را از دور کمرش باز کردم. در حالی که از روی تخت بلند می شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میرم دوش بگیرم. تو هم لباس ها رو توی کمدها جابجا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از برداشتن شامپو و حوله ام به سمت سرویس بهداشتی اتاق رفتم. هر چند که به خاطر خراب بودن شیر آب سرد تقریبا حمام کوفتم شد! ولی مقاومت کردم و خیلی سریع خودم را شستم. همانطور که فکرش را می کردم ماریا بدون اینکه به وسایل دست بزند روی تخت خوابش برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی گرفتم و به در ضربه زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی تنها کسی که می توانست بدون در زدن وارد این اتاق بشود من بودم! آن زمان ها این عمارت شکل خانه بود! نه مثل حالا که بی شباهت به ماتمکده نیست... زمانی این عمارت بوی زندگی میداد... حداقل تا وقتی که مادرم زنده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگینی روی لبم نشست. این «بیا تو» گفتن نمی توانست مخاطبش «من» باشد! مطمئنا گمان نمی کرد پسر کوچکش اینقدر پررو باشد که پشت در بایستد و بخواهد وارد اتاق او شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را روی دستگیره گذاشتم و در را باز کردم. روی مبل غول پیکرش نشسته بود و شَمَد چهارخانه را روی زانوهایش انداخته بود و عمیقا مشغول مطالعه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از اینجا دور بودم، زمانهایی می شد که دلم می خواست همین نقطه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی بین در بایستم و پدرم را از همین فاصله تماشا کنم و تعداد دفعاتی که دست به سمت عینکش می برد و آن را به چشمهایش چفت می کند، بشمرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را که بیرون فرستادم نگاهش را بالا آورد و به وضوح از دیدنم جا خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را بستم و قدمی به سمتش رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو در هم کشید و دوباره نگاهش را به کتابش دوخت و زیر لب چیزی شبیه به «علیک» زمزمه کرد. دلم گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت دارین چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی گرفت و بدون آن که سرش را بالا بیاورد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق عادت گذشته ام به فاصله ی یک متری از او روی زمین چهارزانو نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش برای لحظه ای به سمتم کشیده شد و دوباره به کتابش چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم براتون تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند غمگینی زد. نفس عمیقی گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی روی برگشت نداشتم... مخصوصا که مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن غمگینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون زن بدبخت هم از دست کارهای تو دق کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایم بسته شد. مادرم از دست من دق کرده بود؟! از آن دروغ های شاخ دار بود! مادرم جانش بود و رهامش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره چشم از آن کتاب لعنتی گرفت و آن را بست. نگاهش را با بی حوصلگی ظاهری به پنجره اتاقش دوخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی برگشتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون اون کسی که باید از این خونه می رفت من نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شدت سرش را به سمتم چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز اومدی چه آتیشی به پا کنی؟! اون دختره کیه همراهت آوردی! چه نقشه جدیدی داری! به خدا من پیرتر از اونی ام که بتونم یه فاجعه دیگه رو تحمل کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم از این همه بی رحمی فشرده شد! یعنی تصویر ذهنی پدرم تا این حد از من خراب بود!؟؟ بغضم را قورت دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون دختر... نامزدمه، ماریا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجیب بود که بعد از گذشت چند ساعت از ورودمان هنوز کسی ماریا را به پدرم معرفی نکرده بود! قبلا خبرگذاری ها دقیق تر و سریع تر بودند! با کشیدن نفس عمیق دیگری تا حدی به خودم مسلط شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نحوه آشنایی و نامزدیمون زیاد جالب و خاطره انگیز نبود... دلم می خواست براش عروسی ای بگیرم که شایسته اش باشه! به پدرش قول دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به نشانه تاسف تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و حالا توقع داری من به خاطرت، تو این خونه ساز و دهل راه بندازم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنایه اش را ندید گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله... هر چقدر که منو از خودتون برونید، من باز هم پسرتونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندش از بین رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چوبو که برداری گربه دزده حساب کار دستش میاد... تو خودت رفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را باریک کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دزد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم داشتن به ناموس برادرت دزدی نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش کمی خم شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست اون عفریته رو براتون رو می کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درماندگی حرفم را قطع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کن رهام! تو هنوز هم به فکر شر درست کردنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی زمین بلند شدم و به سمت در رفتم و زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و شما هنوز منو مقصر می دونید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را به دستگیره در رساندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور با هم آشنا شدید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگینی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جای طلبم از پدرش عقدش کردم... دو سال پیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شدم و نماندم که باز هم سرزنش هایش را بشنوم. مساله آشنایی من و ماریا برای خودمان دو نفر حل شده بود؛ یعنی دیگر ظاهرش به آن بدی که اول جلوه می داد، نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اتاق برگشتم، ماریا روی تخت بی حوصله و با اخم های در هم نشسته بود. دستم را لای موهای ژولیده اش بردم و به هم ریخته ترش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی گازت گرفته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی می بینی خوابم یا باید موبایلتو با خودت ببری یا بذاریش رو سایلنت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و موبایلم را از روی پاتختی برداشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده، فکر نمی کردم کسی زنگ بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را از رویش کنار زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کردی کسی زنگ بزنه؟!! هیچکی هم زنگ نزنه اون رنگوی قورباغه همیشه هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص وارد سرویس بهداشتی شد و در را به هم کوبید. در حالی که به لیست تماسم نگاه می کردم با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رنگو قورباغه نبود، آفتاب پرست بود!. راستی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغش بلند شد. چشم هایم را بستم و در حالی که به آرامی از اتاق خارج می شدم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیر آب سرد هم خرابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند و حرصی اش در اتاق پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میگـــی؟!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را به دندان گرفتم و در را بستم. موبایل را روی گوشم گذاشتم و به صدای بوق های آزاد گوش دادم. بعد از پنجمین بوق گوشی را برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام کجایی پسر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به سمت راه پله می رفتم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام جناب شاهین خان! صد دفعه گفتم وقتی دو بار زنگ زدی و جواب ندادم بدون نمی تونم و زنگو یکسره نکن! خودم بتونم، بهت زنگ می زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووو حالا انگار چی شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نشده فقط ماریا خواب بود و گوشیم هم بالای سرش بود و خودت دیگه تا تهشو برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه، حتما باز اون مادر فولاد زره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوی! درست حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا، فقط فحش ناموسی که نداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سالن را باز کردم و از عمارت خارج شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چیز خاصی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی شاهین با آن وسواس عجیبی که به تیپ و ظاهرش می داد در کنار رنگوی آفتاب پرست با آن گردن کج و کوله و چشم های تابه تا پیش چشمانم جان گرفت، به سختی خنده ام را کنترل کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چی کار داشتی ده بار زنگ زدی؟جدی تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این پسره حمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کرد، ابرو در هم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اومده بود اینجا. همین چند دقیقه پیش دفتر آروم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت انتهای باغ رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی زر زر می کرد مگه! سر و صدا کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را فوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سر و صدا به اون صورت نه، یه جورایی بیشتر به خواهش و تمنا میخورد؛ میگم؛ جا نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را قطع کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همین خود تو نبودی گفتی دست کجه؟! نگفتی فاکتورا رو دستکاری می کنه؟ حواست نیست تازه تو میدون تره بار جا افتادیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم کلافه نفسش را فوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا... دلم سوخت. اگر تو اجازه بدی... حالا که پشیمونه یه فرصت دوباره بهش بدیم. البته این بار میذارمش ور دست حسن تو انبار. میگفت یه شاگرد لازم داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کشیده شد به کلبه ی چوبی گوشه ی باغ و لبخند کم جانی به خاطر یادآوری خاطراتی کمرنگ، روی لبم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو همه کاره ای داداش. هر جور خودت صلاح می دونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه پس. خودم راست و ریسش می کنم. فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرامی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با خانواده محترم به کجا رسیدی؟ شام عروسی افتادیم یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت کلبه به راه افتادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فکر کنم حداقل یکی دو هفته ای باید از حضورم بگذره. اوضاع به اون بدی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصور می کردم نیست ولی... زیاد روبراهم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این مرتیکه مفنگی امروز اینجا بود. خبر تورو می گرفت. چیکارش کردی که جرات نمی کنه به دخترش زنگ بزنه خبر بگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای مشکوکی در جایم متوقف شدم و با صدای آرامی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون انگل نگران دخترش نیست. چیزی که می خواد و بهش بده بره رد کارش. یه وقت حاجی نوروزی نفهمه که این پدرزنمه و واسم دست بگیره!.... من بعدا بهت زنگ می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظر جواب شاهین بمانم به تماس خاتمه دادم و به آرامی به کلبه نزدیک شدم. هر چه نزدیک تر می شدم و صداها واضح تر می شد از تصور آن چه که الان در کلبه اتفاق می افتد تمام تنم داغ می شد. پشت در ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا به وضوح صدای رامتین را می شنیدم که جملات وقیحانه ای به زبان می آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ناله ی ضعیف زنانه ای به گوش می رسید. مطمئن بودم آن صدا نه متعلق به تهمینه است نه صدف! شاید مدت زیادی از آنها دور بودم ولی زمانی را که در گذشته کنارشان گذراندم برای تشخیص صدایشان، حتی از روی یک ناله ی ضعیف کافی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را بالا بردم و مشت محکمی به در کوبیدم و در جا صدایشان متوقف شد. بعد از چند ثانیه تاخیر طولانی، در به آرامی باز شد و رامتین با صورتی برافروخته به بیرون سرک کشید. با دیدن من نفسش را با آرامش بیرون فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تویی رهام؟! بابا چرا اینجوری در میزنی؟! لامصب ری... به حالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند خندید. از پررویی اش ابرو در هم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کی داخله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کلبه خارج شد و در را بست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچکس... داشتم تنهایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی برزخی ام دهانش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کی بود؟! مطمئنم صدف و تهمینه نبودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانش را داخل دهانش چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گیر دادیا داداش کوچیکه! بابا داشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع در کلبه باز شد و دختر هفده یا هجده ساله ای در حالی که دسته های روسری اش را از هم می کشید، خارج شد و به سمت عمارت دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر و وضعش مشخص بود خدمتکار خانه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میگم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم به سمتش برگشتم، بین حرفش پریدم و از لای دندان های کلید شده ام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کثافت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا چرخاندم به سمت عمارت. صدای غرغرش را شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو که جای من نیستی! وقتی به جای زن دو تا اژدها نصیبت بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نماندم تا به خزعبلاتش گوش کنم. اگر به جای آن به قول خودش دو اژدها، چهل فرشته هم دور و برش بودند، باز هم ذات رامتین دله بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر دیدن رامتین در آن وضعیت اعصابم را به هم ریخته بود که به سختی می توانستم خوددار باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها راهی که می شد ماریا را با آن کنجکاوی های بی حدش ساکت نگه داشت مشغول کردنش به کاری بود. پس به همراهش وسایلمان را داخل کمد ها جا به جا کردیم و تا زمانی که یکی از خدمتکارها برای شام صدایمان نزده بود از اتاق خارج نشدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه پشت میز و روی صندلی هایشان نشسته بودند و منتظر پدر تا بیاید. احترام توی این خانواده خیلی موج می زد! خیلی! هه... کدام از یک از ماهایی که دور این میز بودیم چشم دیدن یکدیگر را داشتیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمتکارها دورمان می چرخیدند و وسایل روی میز را مرتب می چیدند. صدف از آستین رامتین آویزان شده بود و خودش را برای رامتین لوس می کرد. البته من که خوب می دانستم تمام کارهایش تظاهری بیش نیست! حداقل در گذشته مطمئن بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای موسیقی ملایمی از کنار گوشمان می آمد. یک موسیقی بی کلام و قدیمی. پدر عادت داشت هنگام شام موسیقی گوش بدهد. بالاخره از مابین نت های موسیقی صدای عصای توی دستش به گوشم رسید. آرام آرام خودش را به پشت میز رساند و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم یک لحظه از او جدا نمی شد که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مهین سوپو بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین خدمتکار قدیمی این خانه بود. خانه اش آن سر شهر بود. مهربان بود و دوست داشتنی مثل یک مادر خوب... جان می کند برای دختر و پسرش و آن ها هم قدر این جان کندن را همیشه می دانستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما پدرم... مثل تمام ساعاتی که از آمدنم می گذشت نگاهم نمی کرد. سرم را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زیر انداختم و به فکر فرو رفتم. گذشته همیشه مایه ی عذاب آدم هاست. اگر خوب باشد می شود حس و حال خوب و حسرت لحظاتی که زود گذشت؛ و اگر بد هم باشد می شود بار روی دوش و عقده ی گرفتن انتقام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس چرا نمی خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و قاشق را توی سوپ فرو کردم و ماریا هم همراه من شروع به خوردن کرد. توی گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه چیزی احتیاج داشتی به خودم بگو. برات برمی دارم. خودت بلند نشیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه عزیزم. این بار دیگه حواسم هست به حرفت گوش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و به چهره اش که با لبخند غذا می خورد خیره شدم. شیطنت پشت حرفش معلوم بود. داشت از خنده می ترکید و به زور جلوی آن را گرفته بود تا به او انگ بی ادبی نزنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی کج کردم و یک قاشق دیگر برداشتم و سر بلند کردم و همزمان با این کار دو نگاه را غافلگیر کردم. یکی نگاه صدف که با بی حیایی به من خیره شده بود و انگار اصلا برایش مهم نبود که دیگران در موردش چه فکری بکنند و شاید هم به قول معروف چشم هایش راه می کشیدند! و دیگری پدرم که مخاطب نگاهش ماریا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وای این غذا چرا انقدر نمک داره مهین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پدرم که بعد از آن غافلگیری با اخم بشقاب را هدف گرفته بود، به رامتین خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید آقا... از دستم در رفته انگار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رامتین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را پدرم به رامتین که آماده ی دعوا کردن با مهین بود، گفت تا ساکتش کند. بدش می آمد سر میز غذا کسی سر بلند کند. نگاهم که به رامتین دوخته شد، یاد کار غروبش افتادم. به آشپزخانه نگاه کردم. اثری از آن دختر کم سن و سال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مچش را با رامتین گرفته بودم، نبود. نگاه خیره ام را که دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هان؟ آدم ندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست بگویم مگر تو آدمی؟ اما سکوت کردم و ترجیح دادم شام کوفتیم را زودتر بخورم و با ماریا به اتاقمان برگردم. دلم نمی خواست قیافه ی نحس رامتین و صدف جلوی چشمانم باشد. شام خوردن با این ها کراهت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین کسی که برخواست تهمینه بود. او هم از خیلی ها توی این جمع نفرت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر رو به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امشب کم غذا خوردی تهمینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهمینه لبخند غمگینی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سیرم... میل ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعمان را ترک کرد. سوپ و کمی برنج و مرغ خوردم؛ منتظر شدم ماریا آخرین قاشق برنجش را تمام کند. از مهین برای زحمتش تشکر کردم. کاری که هیچ کس توی این خانه نمی کرد. ماریا هم دنبال من تشکر کرد و گفت که این غذا خوشمزه ترین غذا بوده. در این میان صدف برای خالی نبودن عریضه بالاخره نیشش را زد و با پوزخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخی... قبلا غذای به این خوشمزگی نخورده بودی؟ بهت غذا نداده رهام جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم به شوخی بی مزه اش ریز خندید. ماریا چشم هایش گرد شد. قبل از این که از او دفاعی بکنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از روی ادب تشکر کردم! اینجوری بار اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم. بدم نیامد این صدف پررو را سرجایش نشاند. چرا که صدف تا لحظه ی خروج ما از سالن کاملا لال شده بود. حالا نه که لال شده باشد؛ نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خشم زیادی نمی دانست چه بگوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاق دست ماریا را رها کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زیاد با صدف کل کل نکن. خوشم نمیاد باهاش دهن به دهن بشی. حتی اگه چیزی هم گفت سکوت کن. صدفو با سکوت هم میشه سوزوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را با شیطنت بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که در جریانی چقدر واسم سخته جواب ندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اراده خندیدم. حق با او بود. واقعا جواب ندادن برایش سخت بود وگرنه آن همه زهر چشمی که من به خاطر حاضر جوابی اش از او گرفته بودم، کمی تاثیر داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار فهمید چه چیزی در فکرم می گذرد که خنده را به لب هایم آورده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را با حالت با مزه ای جلو آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه چرا اونجوری نگام می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای نگاهش قنج رفت. یک نگاه معصوم و در عین حال شیطان. لب هایش را آرام و ملایم بوسیدم و او هم با نهایت لذت همراهیم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهی اش را به آسانی به دست نیاورده بودم. از همان بار اول که دیدمش فهمیدم از من خوشش می آید، خودم هم بدم نمی آمد سر به سرش بگذارم. اما خطاهای پدرش و دزدی گرگی هایش روز به روز بیشتر می شد و اعصابم را به هم می ریخت. از طرفی دخترش ذهن خسته و فکر درمانده ام را مشغول کرده بود و هر روز از دیدن شیطنت ها و نظر بازی هایش سرگرم می شدم. خودم هم دقیقا نمی دانم چه شد که دیوانه شدم و گفتم یا طلبم را بده یا دخترت را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش هم که از خدا خواسته درجا قبول کرد. فکر می کردم حالا دخترش عاشقم خواهد شد اما وضع تغییر کرد، از بلبل زبانی داخل محضرش گرفته تا کتک بازی اولین شبی که در کنار هم خوابیدیم و رد چنگ هایش که تا چند روز روی سینه ام عذابم می داد، باعث شد هر چه او مرا براند وابسته تر شوم. و به خودم که آمدم دیدم این منم که عاشق او شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردویمان آسوده در آغوش هم بودیم که صدایی از پشت در آمد. از گذشته به زمان حال برگشتم. گویی چیزی محکم به در برخورد کرده باشد. فورا از ماریا جدا شدم و در را باز کردم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چیزی جز سایه ی یک زن که در حال فرار بود ندیدم. نفسم را با حرص بیرون فرستادم. انگار اعضای این خانواده یادشان رفته بود فضولی کردن در کارهای رهام عواقب خوبی ندارد! شاید هم حضور فضول اعظم یعنی صدف قبح این کار را در این عمارت ریخته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اتاق برگشتم ماریا در حال تعویض لباسش بود. لبه ی تخت نشستم و سیگاری آتش زدم. نگاهم به ماریا بود و ذهنم به همه جا سرک می کشید. از گذشته گرفته تا حال و آینده و اتفاقات میدان و پدر ماریا و در آخر به اتفاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب می رسیدم و بیش از پیش از بی عرضگی هایم حرص می خوردم. شاید حق با خاتون بود؛ من بی غیرت بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوی آقاهه کجا سیر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ماریا در آن لباس کوتاه صورتی که روی پوست سفید تنش بیش از حد قشنگ جلوه می کرد از همه ی فکرهایم جدا شدم و به حال برگشتم. جلو آمد و سیگارم را از بین انگشتانم کشید و با غر غر به سمت پنجره رفت و آن را به بیرون پرتاب کرد. در حالی که تی شرتم را از تنم خارج می کردم، به اندام ظریفش از پشت سر خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف تصورم به سمتم نیامد و به سمت آن پیانوی سیاه لعنتی رفت و کنارش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلدی بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... بیشتر جنبه دکوری داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را بالا فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بهتره گوشه یه سالن بزرگ باشه. درسته که اتاقت بزرگه ولی اگر این پیانو اینجا نباشه خیلی دلباز تر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گردنم را کج کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو اون لباسی که پوشیدی مخصوص تغییر دکوراسیونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت خندید و یک قدم عقب تر رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشگل بود که پوشیدمش... همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایم بالا رفت... باز شیطنتش گل کرده بود! نفسم را فوت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدو بیا اینجا بچه! حوصله موش و گربه بازی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را کج و کوله کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگیر بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برخواستنم را دید، لبخند به لب هایش برگشت و قبل از این که دست هایم دورش محکم شود مثل ماهی لیز خورد و از دستانم فرار کرد. با کلافگی ساختگی به عقب چرخیدم. سمت دیگر تخت ایستاد و ابروهایش را باز با شیطنت بالا فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بخواب دیگه! چی شد؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتوانستم لبخندم را کنترل کنم. با انگشت اشاره جلوی پاهایم را نشان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا سه می شمرم بیا این جا وگرنه من می دونم و تو... یک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جایش پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول نیست! باید بیای دنبالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ابرویم را بالا فرستادم و دوباره روبرویم را اشاره کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پایش را به زمین کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِاِ خیلی لوسی! جر زنی نکن دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم بلندی روی تخت پریدم اما قبل از این که جلوی فرارش را بگیرم، ضربه ی محکمی که به در خورد باعث شد در یک قدمی اش متوقف شوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم آروم تر... بابا خوابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا با ناراحتی لبش را به دندان گرفت و گونه هایش سرخ شد. با سردی و صدای بلند جواب رامتین و لحن طلبکارش را دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب خوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردک خروس! انگار یادش رفته بود غروب با چه وضعیتی مچش را گرفتم! از بهت ماریا استفاده کردم و یک قدم باقیمانده را به سرعت طی کردم و دستانم را دور کمرش حلقه کردم و قبل از واکنشی از او دندان هایم را روی گردنش فشردم. «آخ» ضعیفی از گلویش خارج شد و به سختی جلوی خودش را گرفت که از شدت هیجان جیغ نکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خلوت دو نفره مان هیچ چیز به اندازه گیر انداختنش بعد از چموشی او برایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لذت بخش نبود! وجود ماریا بعد از مرگ مادرم و رفتنم از این عمارت، بزرگترین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطف خدا بود. شاید اول به زور این لطف را تصاحب کردم، اما آن کششی که در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجود ماریا به سمت من بود به کنار هم بودنمان کمک بزرگی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا را دوست داشتم. دختری که یازده سال از من کوچکتر بود... شاید همین کودکی کردن ها و شیطنت هایش بود که باعث شده بود، غم سنگین این خانه و سردی رفتار پدرم مرا از پا در نیاورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیگار دیگری آتش زدم و چشمانم را بستم تا لذت انگشتان ظریفش را روی سینه و شکمم با همه وجود حس کنم. حلقه دستم را دور پهلوهایش محکم کردم. بوسه ای بر گودی گردنم نشاند و آرام غر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم ملایم تر برخورد کنی می میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن جای دندان هایم روی پوست سفید گردنش با خباثت لبخند زدم و او را بیشتر به خودم فشردم. بی مقدمه خوشیم را زایل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات از من خوشش نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی همچین حرفی زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از روی سینه ام برداشت و در جایش نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جور فهمیدم... اصلا به من نگاه نمی کرد! لابد با خودش میگه دختره بی کس و کاره که بدون بزرگتر پاشده اومده اینجا و... هی دارم با تو حرف می زنم کجا رو نگاه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با انگشتش به چانه ام ضربه زد، نگاهم را بالاتر بردم و به صورتش چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوختم و آرام خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و لب هایش را جلو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی شعور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت لباس هایش رفت. لبخندم جمع شد... تا حدی حدسش درست بود! پدرم فکرش راجع به روابط دختر و پسرها بسته بود اما تابو شکنی من و رامتین خیلی از قانون ها و فکرهایش را زیر سوال برده بود! در حال حاضر مهم این بود که ماریا حواسش پرت شده بود و رنگین شدن گونه هایش حس بدم را کمرنگ تر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماریا بدو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا در حالی که نفس کم آورده بود سر جایش ایستاد و خودش را خم کرد و شروع کرد به نفس کشیدن. من هم نفس کشیدنم دچار مشکل شده بود؛ اما نه به اندازه ماریا و بهتر می دویدم. راه رفته را برگشتم و جلوی پایش ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی! کم آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایش را از روی زانو برداشت و صاف ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... نه... دارم می... میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را چسباند به من. خندیدم و تنگ در آغوشش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکنه تو بمیری. با یه ورزش ساده قرار بود بمیری که واویلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از روی سینه ام برداشت. با فهمیدن منظور واویلایی که گفتم خنده اش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون به جونت کنن به فکر خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا صاف وایسا یه دور دیگه باید بزنیم تو پارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا به زمین کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه و کوفت! بدو ببینم... راه بیفت... نه مثل این که این جوری نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم و دویدم. مجبور شد دنبالم بدود تا زمین نخورد. وگرنه من که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را رها نمی کردم! صدای خنده ها و جیغ و داد او کل پارک را برداشته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کنار هر کسی که رد می شدیم، برایمان می خندید و یا با تعجب نگاهمان می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهام ولم کن. بابا آبروم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی سرعت دویدنم را پایین آوردم تا هم قدم با من بدود و این بار به جای این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دستش را بگیرم؛ دست پشت شانه اش گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار هر کی هر فکری می خواد بکنه. آدم هایی برات مهم باشن که نزدیکتن و توی زندگیت تاثیر میذارن. تموم شد و رفت. این دور تموم بشه؛ میریم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ظهر میریم بیرون عشق و حال. حالا نشون بده که زن رهامی و مثل رهام قوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی از سر خوشحالی کشید و به یکباره از من جدا شد و چنان قوی و محکم دوید که من از تعجب دهانم باز ماند. اگر می دانستم یک عشق و حال گفتن انقدر روی این دیوانه اثر دارد زودتر می گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایسا... کجا میری دیوونه؟ بذار من برسم بهت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به حرف هایم توجه نکرد. خودم را به او رساندم و جفتمان همگام با هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت می کردیم و می دویدیم. گاهی لازم است اینطور شیطنت کنی و از سن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعیت فاصله بگیری. مثل من و ماریا که عین بچه های کوچک می دویدیم و می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدیم. سر آخر وقتی به محل ورود به پارک رسیدیم از خستگی روی صندلی ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولو شدیم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حسی که در این خنده ها بود به ما انرژی خوبی داده بود. به قدری که وقتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه به خانه رسیدیم، همه با تعجب نگاهمان می کردند. صدف که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول همیشه خواب آلود بود و از چند شب پیش که توسط ماریا ضایع شده بود زیاد ندیده بودمش و رامتین که پشت میز نشسته بود و می خواست برود دنبال کارهای عقب افتاده اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به... سلام به زن و شوهر سحرخیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلی طعنه و تکه همین چند کلمه از دهانش بیرون آمده بود. خیره نگاهش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم. هیچ وقت... حتی اگر به غلط کردن هم می افتاد چهره اش از ذهنم بیرون نمی رفت که نمی رفت. حال و روز آن شب ها و روزهایم هم فراموش نمی شد و تا ابد نفرتی عمیق در دل و روحم باقی می گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنت به آدم های کثیفی چون رامتین. لعنت... هر چند که گاهی عدو شود سبب خیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جواب سلام بلد نیستین بدین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا در سکوت منتظر من بود. آرام دستم را پشت سرش گذاشتم و به سمت پله ها فرستادمش و این یعنی برو و حرفی نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم بعد از «سلام» ی ضعیف به دنبال ماریا راه افتادم... بی توجه به او که چون خوک کثیفی اول صبحمان را به گند کشیده بود؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این فکر کردم که ماریا را برای گردش به کجا ببرم. تا رسیدن به اتاق هر دو ساکت بودیم و در حالی که داشتم حوله های جفتمان را برای حمام از کمد بیرون می کشیدم؛ صدایش را شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که حوله ها را روی شانه هایم انداخته بودم؛ دستش را گرفتم و به سمت خودم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم خوشگل عرق کرده ی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توصیفم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این جا همه باهات یه جورین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند از روی لبم پر کشید و سعی کردم با یک جمله قانعش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه روز میشینم برات میگم. فعلا مهم نیست. بدو بریم حمام که جفتمون بوی گند میدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با هم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه پس! جدا جدا... بدو ببینم. تازه شیر آب سرد هم خرابه. بخوای وایستی بعد از من بری، قشنگ با آب جوش پخته میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نهار در واقع موقعیتی برایم فراهم شد تا کمی عقده های چند ساله ام را بیرون بریزم. برای بعد از ظهرمان یک برنامه ی دو نفره چیده بودم برای دیدن یک عزیز. کسی که در تمام این سال ها فکرم را مشغول کرده بود. دورادور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبرش را داشتم و از مونس شب های تنهاییش حالش را می پرسیدم؛ اما دیدن و بوییدن دستانش کجا و یک خبر حال و احوال پرسی ساده کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا در حالی که روی صندلی وول می خورد؛ نگاهی به اطراف کرد و با صدایی آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در فکر این بودم که چه ساعتی به دیدارش بروم؛ برای همین " هوم " آرامی گفتم و با تکه ماهیچه ی توی پیش دستی ور رفتم تا دو نصف شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میگم نمیشه من یه کم راحت تر بچرخم این ورا!؟ این لباسه که برام خریدی گرمه توش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایم درهم شد و ماریا بلافاصله بعد از اخم هایم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طعنه؛ جوری که پدر هم بشنود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوام از این چیزا دیگه به ذهنت برسه. این جا چشمایی هستن که بدجور هرز میرن و اصلا مهم نیست که چشماشون روی چی و کی می چرخه. فقط دلشون می خواد عطششون رو سیراب کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین که از صبح ناراحت و عصبی بود و مدام به صدف می پرید، گویی راهی برای خالی کردن خشمش پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با منی؟ نه... به من نگاه کن ببینم... تو الان با من بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم و پوزخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با تو؟ مطمئنی که با تو بودم؟ میگن فحشو که می اندازی صاحبش خودش برش می داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین عصبی برخواست و میز را دور زد. از جایم برخواستم. پدر در سکوت نگاهمان می کرد. برایم عجیب بود که فریادی نمی کشید و حرمت میز و سفره را یادآوری نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو خجالت نمی کشی به من توهین می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه توهینی؟ اصلا چرا وقتی من با زنم... می شنوی ؟ با زنم صحبت می کنم چرا حرف میزنی و خودتو میندازی وسط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی حرفی مربوط به منه خودمو می اندازم وسط. تنها کسانی که تو این خونه مذکر هستن، منم و بابا که تو با تمام وجودت اون حرفو به من زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را کج کردم و با خشم و خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره... اصلا با تو بودم. اینو می خوای بشنوی؟ از نگاهت؛ از وجودت؛ از کل هیکلت حالم به هم می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ام را گرفت و من را به سمت خودش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چند سال از این خونه دور بودی... انگار باید ادب و یه سری چیزای دیگه رو یادآوری کنم. اولا من اصلا خوشم نمیاد به زن تو نگاه کنم...چون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت نیاوردم چیزی بار ماریا کند؛ با دو دستم یقه ام را از میان دستانش بیرون کشیدم و به عقب هلش دادم. زورم از آن زمان ها خیلی بیشتر شده بود و آمده بودم بی گناهی ام را ثابت کنم. نیامده بودم باز سکوت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دهنتو آب بکش. قضیه ی چند سال پیش نیست که عین بی غیرتا بشینم این جا و هیچی نگم و سکوت کنم. دیگه گذشت روزایی که تو خیلی راحت دست روم بلند می کردی. گذشت روزایی که یه سری چیزا رو ازم گرفتی و عین تو سری خورا نگاهتون کردم. گذشت... الان دیگه اگه حرفی به خودم و یا به زنم بزنی دهنتو با خاک قبرستون پر می کنم. زنمه؛ دوست دارم بهش بگم چطور بگرده و چطور نگرده. از این به بعد گوشاتو بگیر تا حرفای منو نشنوی. برام مهم نیست که چطور برداشت کردی و چطور نکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف و تهمینه از زمانی که هلش داده بودم برخواسته بودند و به ما نگاه می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردند. تهمینه آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رهام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.