دختری به نام ستاره که در پی اتفاقی، از سمت خانواده‌اش طرد شده و به خانه‌ی مادربزرگش پناه می‌برد. به خاطر شرایط روحی نابسامانی که دارد، به پیشنهاد عمویش حامد تصمیم می‌گیرد در شرکتی مشغول به کار شود تا از تنهایی و گوشه‌گیری فاصله بگیرد. آشنایی‌اش با نیما شهسوار، سرآغاز ماجراهایی می‌شود...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۲ دقیقه

مطالعه آنلاین مهجور عشق ( فصل دوم خواهر خوانده )
نویسنده :صدیقه سادات محمدی(نگار)

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

دختری به نام ستاره که در پی اتفاقی، از سمت خانواده‌اش طرد شده و به خانه‌ی مادربزرگش پناه می‌برد. به خاطر شرایط روحی نابسامانی که دارد، به پیشنهاد عمویش حامد تصمیم می‌گیرد در شرکتی مشغول به کار شود تا از تنهایی و گوشه‌گیری فاصله بگیرد. آشنایی‌اش با نیما شهسوار، سرآغاز ماجراهایی می‌شود...

مقدمه:

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن‌چنان در هوای خاک درش

می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

صدای تیک تاک ساعت رومیزی تنها صدایی بود که در اتاق می‌شنید. اتاق غرق در سکوت بود و گاهی فقط هو هوی باد پاییزی از پنجره به گوش می‌رسید. ستاره روی تخت دراز کشیده و نگاهش به سقف بود، آب دهانش را قورت داد و پلک بست. با خوردن دو قرص آرامبخش باز هم خواب به چشم‌هایش نمی‌آمد و ساعت‌ها بود که از این پهلو به آن پهلو می‌چرخید. نگاهی به ساعت انداخت، یک ساعت دیگر مراسم عقد برگزار می‌شد.

خسته از تلاش بیهوده‌اش برای خوابیدن از جا برخاست و اشارپ سفید را از روی جالباسی برداشت. از اتاق بیرون رفت و سمت حیاط قدم برداشت. در سالن را با احتیاط باز کرد و وارد حیاط شد. هوا سرد بود و دخترک بازوهایش را بغل گرفت، روی اولین پله‌ی ایوان نشست و اشک‌های داغش بی‌اختیار روی گونه‌های سردش جاری شد. صدای حامد در گوشش پیچید:« دلم می‌خواد لحظه‌ی عقد کنارم باشی ستاره! دلم می‌خواد تو بالا سر من و الهه قند بسابی و هربار که عاقد بگه آیا وکیلم؟ تو بگی عروس رفته گل بچینه... اجبار نیست عزیزم، فقط آرزوست! آرزوی من که دلم می‌خواد برادرزاده‌ام کنارم باشه، تو قشنگ‌ترین لحظه‌ی زندگیم.»

زبان روی لب کشید و با سر انگشتان اشک‌هایش را از گونه برداشت. صدای پدرش بود که در سرش چون ناقوس صدا می‌داد و برای محضر رفتن مثل سدی مقابلش بود. « ستاره... تو دیگه دختر من نیستی، برای من مُردی ستاره می‌فهمی؟ مُردی! ای کاش دیگه هیچوقت نبینمت!»

هق هق گریه‌اش بلند شد و لب به دندان گرفت و فشرد تا صدایش را در گلو خفه کند. باران نرم نرمک باریدن گرفت و دخترک از جا برخاست، به خانه برگشت. چراغ چشمک زن گوشی روی میز سبز بود. گوشی را برداشت و صفحه‌اش را باز کرد. پیامکی از نیهان بود:« جون هر کی دوست داری امروز بیا محضر، شاید بابات بعد از پنج ماه دیدت دلش تنگ شد، دلش نرم شد، چه می‌دونم شاید آشتی کردین! بیای ها منتظرم!»

دلتنگ بود برای پدر، مادر و سدرا! به خاطر دل خودش هم شده باید می‌رفت. بهانه‌ای بود برای دیدنشان، هرچند از واکنش خانواده‌اش هراس داشت!

نگاهی به ساعت انداخت، چهل دقیقه‌ی دیگر! این‌بار بی‌درنگ سمت اتاق رفت و مانتو شلوار مجلسی کرمی رنگش را از داخل کمد برداشت.

خیلی زود و در ساده‌ترین شکل ممکن آماده شد، سوئیچ را برداشت و راهی محضر شد. شدت باد و باران بیشتر شده بود و در دل دعا می‌کرد که به موقع برسد. هرچقدر به محضر نزدیک‌تر می‌شد، اضطرابش هم بیشتر می‌شد. مدام لب می‌گزید و هر از گاهی عرق کف دست‌هایش را با انگشت‌ها پاک می‌کرد. جلوی محضر که رسید، نفس حبس شده‌اش را بیرون داد و با برداشتن چتر از ماشین پیاده شد.

هنوز چند دقیقه‌ای مانده بود و پله‌ها را تند تند بالا رفت. زیر لب بسم‌الله گفت و وارد شد. با دیدن پدرش قلبش هری فرو ریخت و بغض به گلویش دوید. قلبش گرومب گرومب می‌زد و نگاهش آهسته دور تا دور سالن چرخید و به سختی لبخندی تصنعی روی لب‌ها نشاند تا مقابل مهمان‌ها حفظ آبرو کند. مشغول احوالپرسی شد و پدر و مادرش هم به حرمت جمع و مهمانی با لبخندهای زورکی زیر لب سلام گفتند. به جایگاه عروس و داماد که رسید، هردوشان از جا برخاستند و حامد با برقی که در نگاهش بود لب باز کرد:

- نمی‌دونی چقدر خوشحالم که اومدی ستاره! ازت ممنونم.

ستاره لبخند ملایمی روی لب نشاند و گفت:

- اومدم که فقط کنارت وایستم، دیگه زحمت قند سابیدن و گفتن عروس رفته گل بچینه با یکی دیگه!

هر دو بی‌صدا خندیدند و حامد پلک زد و جواب داد:

- باشه، می‌خواستی هم بعید می‌دونم نیهان بهت اجازه می‌داد.

کنار حامد ایستاد و نگاهش را به زمین دوخت، هنوز قلبش ناآرام بود.

صدای بوق ممتد ماشین‌ها از خیابان به گوش می‌رسید و ترافیک سنگینی به وجود آمده بود. نیهان نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و لپ‌هایش را پر باد و خالی کرد، پوفی کشید. زیر لب غرولند کرد:

- درد بگیری حسام که منو این‌جا کاشتی یه ساعته!

دست توی جیب پالتوی کرمی‌اش برد و گوشی را برداشت، شماره‌ی حسام را گرفت و به محض این‌که صدای الو گفتنش را شنید، معترضانه گفت:

- الو و درد... مگه نگفتی پنج دقیقه دیگه جلو آرایشگاهم؟! الان یه ربع من این‌جا وایسادم، کجا موندی؟

حسام با کلافگی جواب داد:

- او... ه! چه خبرته؟ همون‌جا تو آرایشگاه می‌موندی خب، الان هم برگرد تو آرایشگاه! تو مسیر تصادف شده راه بند اومد تقصیر من چیه خب؟!

دخترک با حرص دندان سایید و پا کوبید روی زمین.

- هو... ف! کجا برگردم؟ بعد از من کلی مشتری اومد، شلوغ شد آرایشگاه. نگاه آرایشگره داد می‌زد که اون‌جا بودنم مزاحمت درست کرده واسشون!

- دندون رو جیگر بذار نزدیکم، الان می‌رسم.

ابروهایش را بالا انداخت و جواب داد:

- جیگرم جیگر زلیخا شد بس دندون گذاشتم! اومدی‌آ!

تماس را قطع کرد و کنار پیاده‌رو ایستاد. باد سردی وزید و یقه‌ی پالتواش را به هم نزدیک کرد. آسمان لحظه به لحظه کبودتر می‌شد و ابرهای سیاه در آسمان ظاهر می‌شدند. نرم نرمک باران شروع به باریدن کرد و نیهان غرولند کرد:

- همینو کم داشتم، فاتحه‌ی آرایشم خونده می‌شه! خیر سرم گفتم میام اصلاح یه ته آرایشم بکنه، هو... ف!

نفسش را بیرون داد و چشم به خیابان دوخت. باد می‌وزید و برگ‌های خشکیده و رنگارنگ درختان فرو می‌ریختند. فکرش پر کشید به پاییز سال قبل... همین موقع از سال بود که با حسام آشنا شد و چند ماه بعد، عقد یکدیگر بودند. لبخند روی لبش نشست و میان سوز و سرمای پاییزی وجودش به عشق حسام گرم شد. با صدای بوق ماشین از فکر و خیال بیرون آمد و متوجه حسام شد که داخل ماشین نشسته و برایش چراغ می‌زند.

سمت ماشین رفت و همین که داخل ماشین نشست گفت:

- اون درخت رو می‌بینی کنار خیابون؟

حسام نگاهی انداخت و متعجب گفت:

- معلومه که می‌بینم، کور که نیستم!

- اون نبود که... الان زیر پای من سبز شد بس که تو دیر اومدی!

حسام تک خنده‌ای کرد و لب زد:

- زهرمار... به جای سلام، چرت و پرت می‌گه. ببینمت تو رو!

نیهان نگاهش کرد که لبخند حسام کش آمد و گفت:

- به به... خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی! می‌گم بی‌خیال محضر شو، بریم خونه هان؟!

نیهان با غیظ جواب داد:

- حسام حرف نزن، راه بیفت محضر دیر شد!

- بی‌احساس...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دلخورش را به روبرو دوخت و حرکت کرد، نیهان سمتش خم شد و با بوسیدن گونه‌اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت برم قهر نکن، خب دیر شده دیگه! دلم می‌خواد لحظه‌ی عقدشون باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با لبخند ملایمی لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌رسیم، نگران نباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالن محضر پر بود از جمعیت خانواده‌ی عروس و داماد. الهه روی صندلی کنار حامد نشسته بود و سر به زیر با پر چادر سفیدش ور می‌رفت و مثل هر عروس دیگری برای لحظه‌ی عقد استرس داشت و در دل برای خوشبختی‌اش دعا می‌کرد. حامد نگاهی به ساعت انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه اومدن به جز حسام و نیهان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه با صدای شرمگین و آهسته جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرجا باشن دیگه باید برسن! بیرون هم بارون می‌باره شاید ترافیک شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف الهه تمام نشده بود که صدای شاد و بلند نیهان به گوش رسید. بی‌وقفه و پرشور با حضار احوالپرسی می‌کرد که حامد با لبخند کجی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلاخره اومدن، نرسیده محضر رو گذاشت رو سرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه ریز خندید که نیهان نزدیکشان شد و دستش را پیش آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلام علیکم عروس دوماد خوشگل و خوشتیپ خودمون! عقد که نکردین هنوز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه با تک خنده‌ای، دستش را صمیمانه فشرد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم، نه منتظر بودیم شما هم برسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عا باریکلا... اصلا بدون حضور من عقدتون باطل بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با خنده‌ای آمیخته به حرص و ملامت لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیها... ن! بسه، بهتره بریم بشینیم و بیشتر از این جمع رو منتظر نذاریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو بشین، من کجا بیام؟ می‌خوام قند بسابم رو سر عروس خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام ناچار سمت یکی از صندلی‌ها رفت و کنار سیاوش و سهراب نشست. لحظاتی بعد، عاقد شروع به خواندن خطبه‌ی عقد کرد. نیهان قند می‌سابید و ستاره که دختری به سن و سال نیهان بود و الهام خواهر‌ الهه از دو طرف تور گرفته بودند. هربار که عاقد از عروس جواب بله می‌خواست، نیهان با صدای بلند می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عروس رفته گل بچینه... عروس رفته گلاب بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از سومین مرتبه که عاقد سوال کرد، الهه با صدای زیر و لرزانی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توکل بر خدا، و با اجازه‌ی بزرگترها و آقاسهراب که برام مثل پدر بوده بله...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کف و سوت و کل کشیدن بلند شد و نم اشکی از شوق گوشه‌ی چشم‌های الهام و الهه نشست. دو خواهری که در یتیمی بزرگ شدند و الهام بعد از ازدواج با سهراب، الهه را هم برای زندگی پیش خودشان آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب که سال‌ها خودش به تنهایی از مادر مریضش پرستاری کرده بود، درد تنهایی و بیکسی دو خواهر را خوب درک می‌کرد و برای الهه از هیچ زحمتی فرو گذار نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان کناری ایستاده و با لبخند ملیحی به عروس و داماد چشم دوخته بود که ستاره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوشحالم که عمو حامد بالاخره سر و سامون گرفت، همیشه نگرانش بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان چشم از روبرو برداشت و رو به ستاره لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نگران؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره زبان روی لب کشید و نفسش را بیرون داد، با تحسر لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خاطر اون خاطره‌ی تلخی که داشت، مرگ عمه‌ام خیلی داغونش کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان با تأثر سر جنباند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، واسم تعریف کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تای ابرویش را بالا انداخت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی به نظر تو هم من شبیه حنانه خدابیامرزم؟ یا فقط حامد این‌جوری حس می‌کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ستاره روی صورت نیهان چرخید و لبخند روی لبش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، عمه حنانه وقتی فوت کرد به سن و سال الان تو بود و همین شکل و شمایل رو داشت. جالبه که بعضی آدما با این‌که نسبتی بینشون نیست اما چهره‌هاشون شبیه همه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته حنانه این همه شیطنت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال حرفش نخودی خندید و نیهان با لبخند دندان‌نمایی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کودک درونم تخسه تقصیره من نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو ریز ریز خندیدند و صحبتشان گل انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مراسم به پایان رسیده بود، جلوی در محضر ستاره از نیهان خداحافظی کرد و با قدم‌های بلند سمت ماشینش رفت. قبل از اینکه بنشیند تا آن‌جا که پدر و مادرش از تیررس نگاهش خارج نشده بودند، نگاهشان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت کردن ماشین پدرش، داخل ماشین نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم از عمو حامد، حالا دیگه خاطرت جمع شد خانجون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا خانم با لبخند ملیحی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ان‌شالله که خوشبخت بشن، خاطر مادر هیچوقت جمع نیست، تا زنده‌اس غصه‌ی اولادش رو می‌خوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره حینی که سعی داشت بغضش را مهار کند، ماشین را روشن کرد و راه افتاد. پس چرا مادر و پدر او نگرانش نبودند و غصه‌اش را نمی‌خوردند؟! چرا این‌قدر بی‌رحمانه طرد شده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن عصر شوم، آن روز تاریک، مقابل چشم‌هایش جان گرفت و برای خلاصی از آن افکار مشوش، دست پیش برد و آهنگ شادی گذاشت اما حتی صدای آهنگ را نمی‌شنید. صدای پژواک جیغ و فریادهای خودش بود که در گوشش می‌پیچید و سرش دنگ دنگ صدا می‌داد. لب فشرد و اشک جمع شده در چشم‌ها نگاهش را تار کرده بود و ناچار کنار خیابان متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد دخترم؟ ستاره... خوبی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره صورتش را با دست‌ها پوشانده بود و اشک می‌ریخت. دست خانجون روی شانه‌اش نشست و صدای مهربانش طنین انداز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دور سرت بگردم مادر، آروم باش دخترم. درست می‌شه، بهت قول می‌دم یه مدت بگذره مادر و پدرت دلشون نرم می‌شه و می‌بخشنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را بالا گرفت و با دلخوری پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌بخشنم خانجون؟ چی رو می‌بخشن؟ سادگیم رو؟ زود باوریم رو؟ چی رو؟ شما هم منو مقصر می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه جان دل... بخدا من قبولت دارم، من باورت دارم. منظورم پدر و مادرت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه‌ای هر دو سکوت کردند و ستاره بی‌صدا اشک می‌ریخت. صفورا از ماشین پیاده شد و سمت سوپرمارکتی که حاشیه‌ی خیابان بود رفت تا برای ستاره آب معدنی بخرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام ماشین را مقابل آپارتمان پارک کرد و با غیظ رو به نیهان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره‌ی لجباز! بیا اینم خونه‌ی بابات...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان نخودی خندید و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چکار کنم خب؟ بابا جدی جدی ناراحت میشه زیاد بیام اون‌جا، دیشب پیش هم بودیم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام نگاه دلخور و ناراضی‌اش را به نیهان دوخت و زیر لب غرولند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی این شش ماه هم تموم بشه و من از این عز و جز واسه دیدن تو راحت بشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک سمتش مایل شد و سر کج کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا قهر نکن، بیا بریم بالا یه قهوه با هم بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام نفسی سنگین از سینه برکشید و در را باز کرد، هر دو از ماشین پیاده شدند. نیهان سمت در قدم تند کرد و زنگ آیفون را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلید نداری مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک رو به حسام جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادم رفته بردارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه‌ای به انتظار گذشت و این‌بار حسام با کلافگی زنگ را دو مرتبه فشرد، اما باز هم خبری نشد. نیهان لب کج کرد و گوشی‌اش را از داخل کیف بیرون کشید. حینی که کنج لبش را به دندان گرفته بود و می‌فشرد، شماره‌ی پدرش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو... سلام باباجون، کجایین شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم ما اومدیم خونه‌ی عزیزجون، تنهاست. عمو سهراب و خانومش با حامد و الهه‌خانوم شام رو رفتن بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان ابرو کج کرد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی برمی‌گردین؟ من کلید یادم رفته بردارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با فهمیدن ماجرا، لبخند دندان نمایی روی لب نشاند و بشکن زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتمالا تا برگردن آخرشب بشه، کجایی الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان خنده‌اش را قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان با حسام جلوی در خونه‌ام، پس باهاش برمی‌گردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را تمام نکرده بود که سیاوش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به حسام بگو بیاردت این‌جا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک ابرو بالا پراند و متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با... با...! حسام این همه راه منو تو این بارون و هوای سرد بیاره اون‌جا بعد باز خودش برگرده بره خونه‌ش؟ برم باهاش دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیاوش پوفی کشید و لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جوری میگه بارون و هوای سرد که انگار برف و بوران شده! چهار قطره بارون اومده، هوا هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مابقی حرفش را بلعید و ناچار ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه... برو خونه‌ی حسام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان با ذوق بالا و پایین پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دمت گرم بابایی، عاشقتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه حالا لوس نشو، فردا برای ناهار از سر کار میام خونه، دلم می‌خواد خونه ببینمت‌آ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای به چشم قربان، هر چی شما بگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانست پدرش را تصور کند که بر خلاف لحن جدی‌اش لبخند نرمی روی لب دارد. با شیطنتی شیرین ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام منو به عزیزجون و طوبی جونم برسون. خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، مواظب خودت باش. خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد که حسام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایول... این شد! بزن بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو سمت ماشین قدم برداشتند و راهی خانه‌ی حسام شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان روی کاناپه نشسته و پا روی پا انداخته بود، آرنجش را به زانو تکیه داده و دست زیر چانه گذاشته بود و نگاهش دور تا دور خانه می‌چرخید که حسام با سینی کوچکی که دو فنجان قهوه داخلش بود از آشپزخانه بیرون آمد و کنارش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی فکر می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی را روی میز گذاشت و نگاه پرسشگرش را به دخترک دوخت که دست از زیر چانه برداشت و صاف نشست، نفسش را بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسام یه چیزی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کجی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو تا چیز بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که قراره وسایل خونه رو عوض کنیم، تو می‌خوای با این وسایل‌ چکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام شانه بالا انداخت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، سمسار میارم همه رو می‌فروشم، شایدم یه سری وسایل رو دادم خیریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان لب‌هایش را یک طرف جمع کرد و مردد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سکوت کرد و حسام چشم تنگ کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان ابرو بالا انداخت و لب از لب برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین حسام از نظر من که این وسایل همه‌اش خوبه، ولی خب به خاطر بابام که اصرار داره می‌خواد جهیزیه بده می‌خوایم اینا رو بفروشیم. حالا که تو اینارو لازم نداری اجازه میدی چند تا از این وسایل رو بدم به بعضیا که خودم می‌شناسم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام اخم ظریفی بین ابروهایش نشست و سر جنباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کی مثلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان سر به زیر انداخت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا لعیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه‌ای سکوت شد و دخترک نگاهش را بالا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرش خونه‌ی لعیا خیلی پوسیده و داغون شده بود، لباسشویی هم نداشت و با دست لباس می‌شست. میشه اینارو ببرم واسش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام لبخند محوی روی لبش نشست و با ملایمت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده یاد مادرت افتادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض مهمان گلوی نیهان شد و زبان روی لب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم، هیچوقت فکر نمی‌کردم که دلم واسه لعیا تنگ بشه یا دلم واسش بسوزه، اما چند روزه همه‌اش یادش می‌کنم. دلم می‌خواد برم دیدنش! نمی‌دونم... شاید چون حس می‌کنم لعیا اگر مثل من که دو تا پشتیبان پیدا کردم، یکی می‌بود که هواشو داشت اونوقت اینقدر به لجن کشیده نمی‌شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با نوک انگشت میانی بین ابروهایش را کمی خاراند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من مخالفتی ندارم که بری بهش سر بزنی‌، واسش چیزی ببری یا هواشو داشته باشی چون بالاخره مادرته، اما شک ندارم هر وسیله‌ای که واسش ببری اون اصلان‌خان می‌فروشه و دودش می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان همانطور که فکرش مشغول بود لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌ذارم؛ یعنی اگه ببینم خود لعیا می‌خواد زندگیش عوض بشه، حاضر بشه ترک کنه، من نمی‌ذارم دیگه اصلان اذیتش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام فنجان چای را مقابل دخترک گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوبه، رو کمک منم حساب کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان لبخندی از سر رضایت روی لب نشاند و فنجان را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« در اشتباهات دیروز خود نمان، زیرا که آن‌ها متعلق به گذشته‌اند. حالا که هدیه‌ای از یک روز جدید به تو داده شده، از آن یک روز خوب بساز... سلام و صبح بخیر خدمت تمام شنوندگان عزیز... » صدای خانم مجری بود که از رادیو پخش می‌شد و پر شور و انرژی صحبت می‌کرد. صفورا همانطور که گوش به رادیو سپرده بود، میز صبحانه را آماده می‌کرد که صدای حامد بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح بخیر مامان، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد صندلی را عقب کشید و حین نشستن پشت میز، دست دراز کرد و تکه‌ای از نان برشته شده‌ی روی میز برداشت و داخل دهان گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح بخیر عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان چای را مقابل حامد گذاشت و با کم کردن صدای رادیو، رو به روی حامد نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌گم حامد، یه فکری واسه ستاره نمی‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با اخم کمرنگی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ستاره؟ چه فکری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمام وقت تو خونه‌اس، به نظرم بره یه جایی سرگرم بشه واسش بهتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد لقمه‌ای کره و مربا برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر می‌خواست جایی بره، همون دانشگاهش رو ادامه می‌داد، اما از همه جا بریده. دلش نمی‌خواد تو جمع باشه. جلسات مشاوره رو به اجبار می‌ره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا سر روی شانه خماند و با تأثر لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانشگاه فرق می‌کنه، می‌ره یاد اون روزا میفته، یاد اون پسره‌ی نکبت، واسه همین ادامه نداد، اما شاید بره سر کار یا محیط جدید بهتر بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد شانه‌ای بالا انداخت و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بازم باهاش صحبت می‌کنم، اگر قبول کنه که از خدامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا کمی شکر داخل چای ریخت و حین هم زدن لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه بار نیهان اومده بود این‌جا راجع به ستاره حرف می‌زدیم، گفت می‌تونه به خواهرشوهرش بگه تو شرکتشون یه کاری واسه ستاره روبراه کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد ابرو بالا انداخت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرکت دادفر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، می‌خوای امروز رفتی مطب خودت با حسام صحبت کن هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد مردد لب کج کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، فکر بدی نیست. اما اول ببینم ستاره قبول می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب اتاق ستاره باز شد و با آمدنش بحث را خاتمه دادند. ستاره زیر لب صبح بخیر گفت و سمت توالت رفت. مثل بیشتر روزها صبحش را با سردرد شروع کرده و تمام شب را کابوس دیده بود. لحظاتی بعد که پشت میز صبحانه نشست، حامد با لبخند کمرنگی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی عموجون؟ دیشب خوب خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد کابوس‌های شب گذشته افتاد و با لبخندی تصنعی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا نگاهش بین حامد و ستاره چرخید و لبخندش عمیق‌تر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حامد واست یه کاری در نظر گرفته، می‌گه اگه موافق باشی بره صحبت کنه! چی میگی مادر، قبول می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد ابرو بالا پراند و متعجب نگاهی انداخت که مادرش آهسته سر جنباند و با نگاهش التماس کرد تا حرفی بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مِن مِن کنان لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوم... خب آره، شرکت آقای دادفر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره سر به زیر جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من الان اصلا آمادگی و تمرکز کار کردن ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دردت به جونم مادر، چند ماهه خونه نشین شدی! این خودش باعث می‌شه حالت هرروز بدتر بشه. این شرکت مدیرش هستی خانومه و آشناست. خیلی فرصت خوبیه دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک مسکوت انگشتش را لبه‌ی فنجان می‌کشید، نگاه منتظر حامد و خانجون به او دوخته شده بود که با اندک تعللی لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، حالا تو صحبت کن عموجون تا ببینم اصلا شرایطشون چیه و باید چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خندان صفورا و حامد به هم افتاد و حامد با خوشحالی رو به ستاره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی هم عالی، حتما امروز صحبت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانه را در سکوت خوردند و جز صدای بر هم خوردن ظرف و ظروف، صدایی نبود. صبحانه‌شان به انتها رسیده بود که صدای آیفون بلند شد. حامد تای ابرویش را بالا پراند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه این وقت صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاست و سمت آیفون رفت، با دیدن تصویر زن‌برادرش متعجب لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ستاره مامانته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب دخترک لرزید و بی‌هوا از جا برخاست، دستش همان دم به فنجان خورد و ته مانده‌ی چای روی میز ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام زنداداش. خوش اومدی بفرما داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد دکمه را فشرد و صفورا با لبخندی از سر هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی شکر... حتما اومده دیدن ستاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره دستی به موهای قهوه‌ای و روشنش کشید و با زبان لب‌هایش را تر کرد. سمت سالن رفت و به در ورودی نرسیده بود که مادرش وارد شد. صدای آهسته و لرزان سلامش به گوش رسید. با دیدن دخترش قدم تند کرد و آغوش باز کرد، بغض آلود لب گشود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی مادر دورت بگرده، قربون چشات برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره که اشک چشم‌هایش را پر کرده بود، دلتنگ و بی‌قرار سمت مادرش به پرواز در آمد و به آغوشش پناه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانم، مامان جونم‌، چقدر دلتنگت بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه صورت دخترش را میان دست‌ها گرفت و نگاهش روی جزء جزء صورتش چرخید. چشم‌های دخترک گود افتاده و استخوان‌های گونه‌ به خاطر لاغری، اندکی بیرون زده بود. رنج این چند ماه را به راحتی می‌شد در آن چهره‌ی رنگ پریده و پلک‌های ملتهب دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا دلم بی‌قرارت بود ولی جرأت اومدن نداشتم. تو محضر که دیدمت دلم آتیش گرفت، دلم می‌خواست بغل بگیرمت، اما نمی‌شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا جلو آمد و در حالی که نم اشکی در چشم‌هایش دیده می‌شد با لبخندی ملایم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی عروس گلم، بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه به خودش آمد و از ستاره فاصله گرفت، اما دستش را هنوز در دست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی شما خانجون؟ ممنون، زود باید برگردم. سجاد بفهمه اومدم دیدن ستاره قیامت بپا می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چای که می‌تونیم با هم بخوریم، بیا مادر، بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعارف حامد، سمت کاناپه رفتند و مادر و دختر کنار هم نشستند. حامد رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بشین، من چای میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفورا با لبخند تشکری کرد و مقابل عروسش نشست که ریحانه ابرو کج کرد و با تحسر لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امان از حرف مردم خانجون! شاید اگه سجاد این‌همه از اطرافیان زخم زبون نمی‌شنید راحت‌تر با قضیه کنار میومد. قهر میترا و اجرا گذاشتن مهریه‌اش هم که شده قوز بالای قوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی از سینه بیرون داد و صفورا سر تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میترا حق داره، نامزدش جلوی چشمش ستاره رو تا سر حد مرگ کتک زده. دختر ترسیده خب، با خودش گفته عروسی بگیریم برم سر خونه زندگی، تقی به توقی بخوره منم کتک می‌زنه! کار سدرا خوب نبود که ستاره رو اون جوری کتک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره سر به زیر انداخته و در خودش جمع شده بود. آن روز کذایی مقابل چشم‌هایش جان گرفت. چشم‌های پر شر و شور و به رنگ شب رامین، آن صورت به ظاهر معصوم و زیبا، که یکباره نقاب را پس زد و خود واقعی‌اش را نشان داد. چشم‌هایش، نگاهش، خنده‌هایش دیگر نه آرامبخش بود و نه گیرا و زیبا... بلکه دیو مانند شده بود و آلوده و زشت! نگاهی شبق‌آلود و چهره‌ای شیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را دانشجوی برق معرفی کرده بود و عاشق و دلباخته‌ی ستاره، اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خود لرزید و صدای ریحانه او را از منجلاب افکارش بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ستاره‌جان دخترم، اینقدر غصه نخور مادر. بابات پیگیره، اون پسره‌ی بی همه چیز رو که پیدا کنه و بکشونه پای میز محاکمه، دلش آروم می‌گیره و مطمئنم تو رو هم می‌بخشه. از این حال در بیا و یه سرگرمی واسه خودت پیدا کن. کلاسی برو، سر کاری جایی تا حال و هوات عوض بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با سینی چای سمتشان آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا امروز صحبتش بود که واسش کار پیدا کنم. خودش هم موافقت کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوالی ظهر بود و کوچه پر از هیاهوی دانش‌آموزانی که با شر و شور راهی مدرسه بودند. دخترک‌هایی با روپوش‌های آبی کاربنی و مقنعه‌های سفید که کنار گوش هم پچ پچ می‌کردند و بعد بلند بلند می‌خندیدند. پسرهایی که مدام با کتاب و کیف مدرسه‌شان به سر و کله‌ی هم می‌زدند و گاهی می‌دویدند و گاهی قدم می‌زدند. خبری از سرویس مدرسه و راننده‌ی شخصی نبود، مدرسه هم در همین کوچه پس کوچه‌ها بود و میان همین خانه‌های کوچک و نقلی چسبیده به هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختربچه‌ای مشغول خوردن آبنبات چوبی‌اش بود و قدم‌زنان، به دور از شیطنت و چموشی دیگر بچه‌ها از کنار پیاده‌رو سمت مدرسه می‌رفت که با طعنه‌ی دختر دیگری، آبنبات از دستش رها شد و داخل جوی آب افتاد. دخترک لب برچید و نگاهش دنبال آن دختر بازیگوش کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه‌... آبنباتم رو انداختی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایش به اشک نشسته بود که نیهان دست روی شانه‌اش گذاشت و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدای سرت خانوم کوچولو! بیا این دو تا شکلات کاکائویی مغزدار... بخور نوش جونت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عمیق و نمکینی روی لب‌های دختربچه نشست و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه، اگه غریبه بودی نمی‌گرفتم ازت. ولی تو دختر خاله لعیایی مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عا باریکلا... خیلی باهوشی آ! برو که دیرت نشه دختر طیبه خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طیبه خانم را با تأکید گفت و دخترک باز خندید؛ با دست‌های کوچک و ظریفش شکلات‌ها را گرفت و دوان دوان سمت مدرسه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتهای کوچه، خانه‌ی اصلان بود؛ خانه‌ی کودکی‌های نیهان. پشت در رسید و نفسش را بیرون داد، زنگ را فشرد. دلهره‌ی دیدن اصلان را داشت. با اینکه می‌دانست حالا دیگر اصلان نمی‌تواند به او آسیبی برساند، اما دیدارش هم مثل کابوس وحشتناک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لعیا و لخ لخ دمپایی‌هایش روی برگ‌های خشکیده‌ی کف حیاط به گوش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟ اومدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش مثل همیشه گرفته و بی‌حال بود. در را که باز کرد با دیدن نیهان پشت در یکه‌ای خورد. سیگار بین دو انگشتش بود و دود می‌کرد. قدمی عقب رفت و چشم‌هایش را باریک کرد. با دقت بیشتری دخترک را از نظر گذراند. نیهان لبخند کجی روی لب نشاند و تکیه‌اش را از در گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمون نمی‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا لحظه‌ای مکث کرد و ابرو در هم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه... چی شده؟ فکر من افتادی! جلو در محضر نگفتی ازم متنفری؟ نگفتی نمی‌بخشیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان یاد روزهای تلخ گذشته افتاد و پلک بر هم زد، روی لبش زبان کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، گفتم. واقعا اون روزا ازت متنفر بودم، اما بعدش بهت فکر کردم. به اینکه می‌گفتی خودت نخواستی، می‌گفتی چشم که باز کردی نه پدری به خودت دیدی و نه مادری؛ گفتی بدبخت دنیا اومدی و بدبخت‌تر زندگی کردی. فکر کردم اگه تو هم یه پدر مثل پدر من یا یه شوهر مثل شوهر من تو زندگیت داشتی الان این‌جوری نبودی. می‌خوام حمایتت کنم، فقط کافیه خودت بخوای. کمکت می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌های باریک و تیره‌ی لعیا لرزید و حرص و بغضش را با پکی به سیگار دود کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌خواد فکر منو بکنی، خودت خوشبخت شدی بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار بیام تو، حرف می‌زنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا سرش را به طرفین تکان داد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلان بیاد تو رو این‌جا ببینه شر می‌شه. من آفتاب عمرم لب بوم رسیده، فرقی برام نداره دو روز آخر عمرم رو چجوری سر کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان جلوتر آمد و خیره به نگاه مات و سرد لعیا، با تحکم عتاب کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی برای من فرق داره...! یه عمر بابا نداشتم، حالا باید از تو فرار کنم؟ اول پنجاه سالگی، آخر عمره؟! دلم می‌خواد سالم ببینمت، به همه بگم مادر دارم، تو مراسم عروسیم باشی. چرا منه لعنتی همیشه یه جای زندگیم باید بلنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا نگاهش را گرفت و پک دیگری به سیگار زد و لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو پی زندگیت دختر، منم بذار به بدبختی خودم برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک لب فشرد و چشم‌هایش از فرط بغضی که در گلو نگه داشته، سرخ شده بود. با حرص و دندان‌هایی کلید شده غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی می‌ترسی لعیا؟ ول کن این اصلان بی‌پدر رو، بیا بریم مثل آدم زندگی کن، خودم قول خونه و زندگی میدم بهت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی کنج لب لعیا نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردی اصلان به همین راحتی بیخیال من می‌شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان نگاهی به کوچه انداخت، دو نفر از زن‌های همسایه جلوی در خانه‌ای ایستاده بودند و نگاهش می‌کردند؛ کنار گوش هم پچ می‌زدند. نیهان چینی به دماغش انداخت و لعیا را آهسته به عقب هل داد و وارد حیاط شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جوری میگی اصلان به همین راحتی بیخیال نمی‌شه که هر کی ندونه خیال می‌کنه لیلی و مجنون بودین! ندیدی منو چجوری فروخت؟ بهش پول می‌دم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا با کلافگی دستش را تکان داد و کلام نیهان را برید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا برو دختر الان اصلان میاد! فکرکن مادرت مرده، برو دیگه هیچ وقت هم این‌جا نیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیگار را با غیظ کف حیاط انداخت و لگد کرد. نیهان نگاه تندی به مادرش انداخت و چانه‌اش لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به درک... برو بمیر! بعد از شش ماه اومدم، مدام میگی برو... منه احمق رو بگو که دلم واسه تو سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند کیف را توی دست فشرد و بغض‌آلود سمت در رفت. لعیا حرفی نزد و کنار در، منتظر رفتن نیهان ایستاده بود. نیم‌نگاهی به مادرش انداخت و چشم‌های خیس و اشک‌آلودش را از نظر گذراند. با دلخوری و بدون خداحافظی از حیاط بیرون رفت و در را به هم کوبید. تا سر کوچه را با قدم‌های تند و بلند رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست لحظه‌ای که خواست از کوچه بیرون برود، اصلان را دید که از سمت مخالف با موتورش وارد کوچه شد. کنار تیر برق مخفی شد و با دقت نگاهش کرد. ترک موتور پر از کارتن‌ بود و مقابل خانه که رسید، درب خانه فورا باز شد و اصلان داخل حیاط رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلان را خوب می‌شناخت، آدم زحمت کشی نبود، همیشه لعیا بود که با نظافت خانه‌های مردم یا کار در کارخانه‌ها، مایحتاج خانه را فراهم می‌کرد. اصلان اگر دو روز کار می‌کرد، ده روز بیکار بود و نهایت تلاشش این بود که جنس‌های دزدی معتادها را آب می‌کرد و پولی هم توی جیب خودش می‌گذاشت. چند بار هم برای شرخری رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آن حجم از کارتن بسته‌بندی شده پشت موتور اصلان نگاه مشکوکی انداخت و لحظاتی که با لعیا حرف می‌زد را در ذهن مرور کرد. هراس لعیا از آمدن اصلان و اینکه اصرار به رفتنش داشت، چشم‌های خیس از اشک لعیا در لحظه‌ی آخر و نگاه درمانده‌ی او، ظنش را بیشتر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای اصلان پدرسوخته! پس بگو لعیا هی می‌گفت برو... نگو اصلان داره یه غلطایی می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک این را زیر لب زمزمه کرد و هنوز نگاهش سمت خانه بود که گوشی توی کیفش زنگ خورد. چشم از خانه برداشت و گوشی را از کیف بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم ستاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام نیهان‌جان، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت، ممنون. تو چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره لحظه‌ای مکث کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم... میگم نیهان، یه درخواست دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان لبخند ملایمی روی لب نشاند و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما امر بفرما مادمازل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- او... م، میگم... من قراره برم شرکت دادفر. عمو حامد گفت تنها برم ولی واقعا نمی‌تونم! استرس دارم، میشه تو باهام بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و چند ثانیه سکوت کرد، مردد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه میام، من الان بیرونم. با مترو یه نیم ساعت دیگه می‌رسم (... ) ، تو هم بیا اون‌جا که با هم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، ممنون. می‌بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خداحافظی کوتاهی تماس را قطع کرد و سمت خیابان رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد، نیهان و ستاره مقابل ساختمان شرکت دادفر ایستاده بودند. نیهان سرش را بالا گرفت و نگاهی به نمای ساختمان انداخت. ساختمانی بلند، با نمای شیشه‌ای سکوریت، سوتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- او... ه عجب جای خفنی! نیومده بودم تا حالا، چه بزرگ و با کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره اما استرس داشت و آب دهانش را قورت داد، لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بیا بریم داخل ببینیم چجوریه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوشادوش هم سمت ساختمان رفتند. طبقه‌ی همکف، جلوی در ورودی مردی میانسال با یونیفرم آبی رنگ نگهبانی روی صندلی نشسته و ستاره با لبخند ملایمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرکت همایون‌ کدوم طبقه‌اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با انگشت اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهارم، طبقه‌ی چهارم تشریف ببرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشکری کوتاه سمت آسانسور رفتند. برای پایین آمدن آسانسور کمی منتظر ماندند، به محض اینکه کابین آسانسور متوقف شد، مرد جوانی همان طور که با گوشی صحبت می‌کرد با عجله سمت آسانسور آمد و وارد کابین شد. دست نیهان و مرد جوان، همزمان سمت دکمه‌ها رفت که دخترک دستش را عقب کشید. مرد با نیم‌نگاهی به نیهان، دکمه‌ی چهار را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرِ من، میگم کلی کار سرم ریخته، گرفتارم شما میگی امشب مهمون دعوت کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان زیر چشمی مرد را نگاه می‌کرد و ستاره سر به زیر، بند کیفش را میان دست می‌فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دادفر کی اومده و کی کار کرده که این دفعه‌ی دوم باشه؟ حالا امروز قول یه مترجم بهم داده، بلکه مترجم آوردن بدبختی من کمتر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان و ستاره با شنیدن حرف‌های مرد جوان، نگاهی به هم انداختند و نیهان نیشخندی زد. آسانسور متوقف شد و ابتدا مرد جوان و بعد دخترها وارد طبقه‌ی چهارم شدند. مرد بی‌توجه به آن‌ها و با قدم‌های بلند وارد شرکت شد. ستاره مسترس لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای نیهان، دیدی چی گفت؟! هستی خانوم اصلا شرکت نمیاد، نکنه من با این آقا یا یه آقای دیگه تو یه اتاق همکار باشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان شانه بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب باشی، آدمخوار که نیستن. کار می‌کنی دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌دونی نیهان، من بعد از اون اتفاق از تنها شدن با یه مرد به شدت وحشت دارم، حتی عمو حامد که میاد اتاقم در رو باز می‌ذاره، می‌دونه دست خودم نیست و حالم بد می‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان متعجب لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیگه خیلی داغونی، حامد آخه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره با دلخوری نگاهی انداخت و سمت در ورودی شرکت رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ستاره قهر کردی؟ من که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته تشر زد و حرف نیهان را ناتمام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! بذار این‌جا کارم تموم بشه بعد حرف می‌زنیم. نه قهر نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شرکت شدند، سمت چپ سالن میز منشی بود و دختر جوانی پشت میز نشسته بود. دو طرف سالن راهروهایی بود که چندین درب دیده می‌شد و کنار هر کدام از درب‌های اتاق‌ها، پلاک‌های طلایی رنگ راهنما روی دیوار نصب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره جلو رفت و لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، روز بخیر. با خانوم دادفر هماهنگ کرده بودم برای استخدام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی جوان، ابروی هلالی‌اش را بالا انداخت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای مترجمی، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی لب از لب برداشت تا حرفی بزند که صدایی مردانه توجه‌شان را جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم نیکزاد، فکس شرکت ماهان چی شد؟ این برگه‌ها رو هم ببر برای آقای نظامدوست امضا بزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان و ستاره نگاهشان به عقب برگشت؛ همان مرد جوان داخل آسانسور بود. منشی با تکان دادن سر جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حتما آقای شهسوار، فکس رو هم ارسال کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اشاره به ستاره ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این خانوم برای مترجمی از طرف خانوم دادفر معرفی شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش سمت دخترها چرخید و با مکث کوتاهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید داخل تا صحبت کنیم و فرم پر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت اتاقش برگشت. ستاره و نیهان به دنبالش قدم برداشتند که منشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما تشریف داشته باشید، فقط این خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه نگران ستاره سمت نیهان چرخید و رو به منشی خواهشمندانه لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌شه با هم بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی با قاطعیت سرش را به نشانه‌ی منفی تکان داد و نیهان آهسته کنار گوشش پچ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه صحبت کوتاه و ساده‌اس دیگه، برو من این‌جا منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تشریف نمیارید خانوم محترم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آقای شهسوار فرصت فکر کردن را از ستاره گرفت و ناچار سمت اتاق قدم برداشت. وارد اتاق شد و بی‌اختیار نفسش تنگ شده و عرق به چهره‌اش دویده بود. در را نیمه باز گذاشت و روی اولین صندلی نشست. پلاک طلایی رومیزی را خواند:« نیما شهسوار، رئیس هیئت مدیره» و بعد از آن نگاهش روی صورت نیما لغزید. ابروهایی بلند و مشکی، پوستی گندمی، بینی کشیده و ته ریش ... همانطور که جزء جزء صورتش را آنالیز می‌کرد، نیما نگاهش را از برگه‌های روی میز برداشت و به ستاره نگاه کرد. دخترک خیلی زود، چشم به زمین دوخت. حالا نیما بود که گونه‌های سرخ و نگاه به زیر انداخته‌ی ستاره را از نظر گذراند و به در اتاق نگاه کرد که نیمه‌باز بود! باز نگاهش سمت ستاره چرخید و متوجه لرزش خفیف دست‌هایش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره آب دهانش را فرو برد و به سختی صدایش را آزاد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما خانومه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ستاره... ستاره سپهری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان روی صندلی مقابل منشی نشسته بود و انتظار آمدن ستاره را می‌کشید. لحظاتی بعد ستاره از اتاق بیرون آمد و با همان نگاه اول، متوجه رنگ پریده و حال دگرگونش شد. فورا از جا برخاست و از منشی تشکر کرد، با خداحافظی کوتاهی هر دو از شرکت بیرون رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد ستاره؟ رنگت چرا پریده؟ حرفی زد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره چند قدمی از درب شرکت فاصله گرفت و اشک‌هایی که پشت پلک‌هایش بی‌قراری می‌کردند روی گونه‌هایش غلتیدند. فورا روی گونه‌هایش دست کشید و سرش را به طرفین تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از لحاظ کاری همه چی خوب بود، ولی من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کرد و با فرو بردن صدایش، سمت آسانسور اشاره کرد. وارد آسانسور شدند و نیهان مات‌زده و نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف بزن ستاره، تو چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با این اوضاع روحی و عصبی بودنم چجوری این‌جا کار کنم؟ من که الان پشه‌ی نر رو هوا پر بزنه قلبم وامیسته چجوری بیام تو این شرکت؟ یه جوری جلو شهسوار به لرز افتاده بودم که هر چند لحظه یه بار حالم رو می‌پرسید، آخرش هم یه لیوان آب گذاشت جلو دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان با لب و لوچه‌ی آویزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا قبول شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور متوقف شد و با بیرون رفتن از آسانسور دخترک شانه بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت زنگ می‌زنن، بعید می‌دونم با این حالی که از من دید زنگ بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره این را گفت و بطری آب را از داخل کیفش بیرون آورد، چند قلوپی خورد. از ساختمان شرکت بیرون رفتند و همان‌طور که قدم‌زنان سمت ماشین می‌رفتند ستاره لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم الان پیش خودت داری فکر می‌کنی من الکی شلوغش کردم؛ بهت حق می‌دم درکم نکنی چون من و تو دو تا تجربه‌ی متفاوت داشتیم‌، تفاوتش زمین تا آسمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قفل ماشین را باز کرد و هر دو نشستند، ستاره ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو عاشق حسام شدی چون بهت امنیت داده، مگه نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان سر کج کرد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خب، خیلی حال کردم که دستش هرز نمی‌رفت، نگاهش هرز نمی‌رفت. البته بعدش بهم گفت چون ذهن و فکرش یه جا دیگه بوده این‌جوری رفتار کرده ولی خب هر چی که بود من عاشقش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره نفسش را با آهی عمیق بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من برعکس تو... عاشقش شدم، بهش اعتماد کردم، دین و دنیام شده بود بعد یهو... تو اوج اعتماد و حس امنیت، تبدیل شد به یه هیولای بی‌رحم و اون بلا رو سرم آورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش از بغض لرزید و لب گزید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز صدای ضجه‌ها و التماس‌هام تو گوشمِ! چقدر التماس کردم و چقدر شوکه بودم از اینکه رامین داره همچین بلایی سرم میاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک فشرد و اشک روی گونه‌هایش غلتید، نیهان با تأثر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناراحت نمیشی اگه بگم واسم کامل تعریف کنی چی شد؟ من از حامد و خانجونت یه چیزایی پراکنده شنیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک ابرو در هم کشید و سر جنباند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چهارراه بالاتر یه کافی‌شاپ هست، بریم یه قهوه بخوریم تا واست همون‌جا بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را روشن کرد و حرکت کردند، چند دقیقه بعد مقابل کافی‌شاپ از ماشین پیاده شدند. باد سردی می‌وزید؛ ابرهای سیاه پیش می‌آمدند و خبر از بارش بارانی دیگر می‌دادند. بخار از فنجان‌های داغ قهوه بلند می‌شد و ستاره نگاهش خیره به فنجان بود. موزیک ملایم و بی‌کلام در فضا پخش می‌شد. ذهنش پر کشید به روزی که اولین مرتبه رامین را دید و لب از لب برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نزدیک دانشگاه دیدمش، تو یه کتابفروشی. می‌گفت دانشجوی برق و منو چند بار تو محوطه‌ی دانشگاه و همون کتابفروشی دیده. اوایل زیاد تحویلش نمی‌گرفتم، اما اونقدر زبون ریخت و دلبری کرد که دلم رفت واسش. خوشگل بود، خوشتیپ بود و زبون چرم و نرمی هم داشت. بیشتر از چهره‌اش، حرفاش بود که منو عاشق کرد. وقتی حرف از خواستگاری و ازدواج زد دیگه خیلی بهش اعتماد کردم. آخرین مرتبه، مادرش زنگ زد خونمون و با مامانم قرار خواستگاری برای چند روز بعد گذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب گزید و میان مکثی کوتاه، توده‌ی مزاحم گلویش را فرو برد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دانشگاه برمی‌گشتم که با ماشین اومد دنبالم، قرار خواستگاری گذاشته بودیم. بهش اعتماد کامل داشتم و سوار شدم. مثل خیلی وقتای دیگه که باهاش رستوران و کافی‌شاپ می‌رفتم. بهم آبمیوه تعارف کرد و منم خوردم. چند لحظه بعد تمام بدنم سست شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از قهوه خورد تا حالش بهتر شود و نیهان خیره به ستاره با دقت گوش می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوشیار بودم ولی توانایی هیچ کاری نداشتم، جونی تو بدنم نبود. منو برد یه خونه‌باغ بیرون شهر و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه‌هایش از اشک خیس بود و نیهان دستش را به گرمی فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی بمیرم برای دلت... تا اون‌جا که عاشقش بودی رو خوب درک کردم، بعد یهو فکر کردم حسام این‌ کار رو می‌کرد باهام... دیوونه می‌شدم به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره نفسی سنگین از سینه بیرون داد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخر شب کنار جاده انداختم و رفت... بارون میومد، خیس، گِلی و بهم ریخته بودم. هیچ ماشینی واسم نگه نمی‌داشت! یه نفر هم که وایساد، حاضر نشد منو ببره یا صبر کنه کسی بیاد دنبالم. می‌گفت واسم دردسر میشی، فقط شماره‌ی بابامو گرفت و خبر داد من کجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستمال، بینی و گونه‌هایش را تمیز کرد و کمی دیگر قهوه خورد. نیهان اندوهگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اذیت میشی دیگه نگو ستاره جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... اتفاقا سبک میشم وقتی درد و دل می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی گرفت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام و داداش سدرا با پلیس اومدن، شکایت که کردیم فهمیدم اصلا طرف دانشجو نبوده، ماشین سرقتی بوده و خدا می‌دونه اون زن که زنگ زده بود، کی بوده؟! خط هم خاموش بود. من مونده بودم با یه آبروی رفته و بدون هیچ مدرک و سر نخی! داداشم تا سر حد مرگ کتکم زد و بابام منو از خونه بیرون انداخت، می‌گفت آبروشون رو بردم! اگه عمو حامد اینقدر منطقی برخورد نمی‌کرد و هوامو نمی‌داشت نمی‌دونستم کجا برم و چکار کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیهان فنجان خالی قهوه را روی میز گذاشت و با لبخند کجی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.