رمان بازیگرعشق به قلم Anita.a
ژانر: #عاشقانه #معمایی #اجتماعی
خلاصه:
داستان درمورد دختری به اسم پارمیداست که چند سال پیش از کشور فراری شد.
و حالا وقتشه برگرده تا…
برگرده تا خیلی چیزها رو عوض کنه…
برگرده و سر از رازهای خانوادهاش دربیاره!
رازی که...
مقدمه:
من پارمیدام!
از جنس احساساتی ناب و خالص!
قانون بازی رو بلد نبودم و باختم.
اون احساسات من رو نادیده گرفت؛ ولی...
من ققنوسوار از زیر آوار این احساسات، قویتر از قبل برگشتم!
دیگه از اون دختر بیدست و پایی که تو دنیای صورتی دخترانهاش بود و درگیر احساسات کودکانه، خبری نیست.
من این بار برگشتم تا ورق برگرده، این دفعه احساساتم قویان! واقعیان و من برگشتم تا تو صحنهی عشق، بازیگر نقش اول بشم!
آره من همینم...
همه خوب بشنون و از من بترسن! من میتونم با عشق، بازی کنم!
میتونم تظاهر کنم به نخواستن عشقم!
تظاهر به خیلی چیزها تا مثل طاووس با غرورم بدرخشم.
ولی غرور ارزش داره با عشق بازی کنم؟
تو دوراهیام...
دوراهی تردید و عشق.
و من میتونم و انتخاب میکنم تا تو کدوم صحنه بدرخشم و نقش مکملم رو کی بازی کنه!
آره همینه، من بازیگر عشقم!
***
بعد از شیش سال تنهایی و مبارزه با عشق و غرور و از دست دادن حامی تو غربت، بالاخره وقتش بود برگردم. امروز قرار بود بعد از شیش سال دوباره پا تو خاکی بذارم که اون نامرد باعث شد ولش کنم. قدم تو شهری بذارم که برای اولین بار خیلی از احساسات رو تجربه کردم؛ آره امروز برمیگشتم ایران! برمیگشتم تا چیزی که چندسال پیش ول کردم رو صاحب بشم و برای احساسم بجنگم!
با آهنگی که از تلوزیون پخش میشد زمزمه میکردم و آماده میشدم. هر چند وقت یک بار هم لگدی میزدم به لباسهایی که زیر پام میاومد و اونها رو به طرف دیگهی اتاق شلوغم میفرستادم. فردا همین موقع من تو هواپیما به طرف گذشته و آیندهام پرواز میکردم. در اصل امروز آخرین روزم تو انگلیس بود بعد از شیش سال شبانه روزی درس خوندن و ندیدن خانوادهام فردا بر میگشتم. با تک زنگ شادی تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم پایین.
شادی تو لکسوز سفیدش نشسته و منتظرم بود. از اندک دوستهای من اینجا اون بود و حالا برام عزیزتر از خواهرم بود. تا نشستم تو ماشین سلام دادم، وقتی حتی نگاهم نکرد برگشتم طرفش که دیدم چشمهاش آمادهی باریدنه!
بلافاصله پر از حس ناراحتی شدم، شادی برای من خیلی عزیز بود و ناراحتیش ناراحتم میکرد. آروم گفتم:
- شادی چته دخی؟
- پارمیدا؟
زل زدم تو چشمهای اشکی قهوهای رنگش و با ملایمت گفتم:
- جانم آبجی؟
لحنش رو مظلوم کرد و گفت:
- میشه من هم بیام؟ دلم برات تنگ میشه، اینجا تنها میمونم.
لپهاش رو باد کرده بود و شبیه یه دختربچهی تخس شده بود. شادی دختر سبزه و خوشگلی بود که چشمهای درشت قهوهای و موهای فر سیاه داشت و لبهای گوشتی و دماغ کوچیکش زیباترش کرده بود. همیشه وقتی با این قیافه بغض میکرد یا مظلوم میشد دلم ضعف میرفت. چهرهی تخس و شیطونش تو مظلومیت دل هرکسی رو میبرد، کم مونده بود وا بدم. با تعجب نگاهش کردم؛ اون حتی پایان نامهاش رو هم تحویل نداده بود! تعریف از خود نباشه شادی دو سال از من بزرگتر ولی خنگتر بود! با کمی سانسور فکرم رو بیان کردم:
- شادی تو که هنوز پایان نامهات رو ندادی! کجا دنبال من بیای؟ تازه شارلوت هم پیشت هست.
- نمیخوام، پایان نامه رو با ایمیل هم میشه تحویل داد، من هم میام.
لجباز! تنها صفت مناسب برای شادی همینه.
دخترهی خل خودش میدونه هنوز هیچی آماده نکرده ها، باز هم میخواد بیاد.
کلافه تو آینهی ماشین نگاهی به چشمهای براق و گربهای عسلیم کردم و کمی ریملی که خورده بود زیر ابروم رو پاک کردم و سرسری گفتم:
- حالا در موردش فکر میکنیم، الان بدو برون وست فیلد استراتفورد سیتی ( راهنمایی واسه لندن ندیدهها: این مرکز در کنار پارک المپیک لندن و ایستگاه راه آهن استراتفورد قراردارد و با مساحت ۱۷۵۵ هزار متر مربع ، سومین مرکز خرید بزرگ بریتانیای کبیر است.) که کلی کار داریم.
من عاشق این مرکز خرید بودم یه جای بزرگ و فوق العاده واسه کسایی که دنبال مفید خرج کردن پولاشونن.
- باشه. حالا چی میخوای بخری؟
- یکم لباس برای خودم و برای فامیلهامون هم نفری یه سوغات.
بسه دیگه نه؟ درست نمیتونستم بفهمم وقتی یه دختر تنها شیش سال میره مسافرت که البته اون هم برای درسشه، باید برای فامیلی که ازشون فرار کرده با چه سوغاتی برگرده؟!
- چند نفرن فامیلتون؟
تو ذهنم شروع کردم به شمردن. دایی مهدی، زنش و پسرش. خاله مبینا، شوهر و دوتا دختر خالههام. عمو شهریار، زنش و دختر و پسرش. عمو شهاب و دوتا پسرش؛ عمه شهره با دو تا دخترش و شوهرش و در آخر خاله مونا، شوهرش و دو تا پسرش! خانوادهی خودم هم که با من پنج نفره بود)
کاش میشد از لیست خانوادهام اون پرهام عوضی رو خط بزنم؛ ولی صد حیف و افسوس که نمیشد و زمان هیچ وقت برنمیگشت تا من بتونم جلوی ترک خوردن احساسات خامم رو بگیرم! آهم رو خفه کردم و سعی کردم عادی بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رند بگم حدودا سی نفر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه پیاده شده بودیم که شادی بدون توجه به جمیعت جلوی مرکز خرید با صدای بلند و فارسی داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ شوخی میکنی؟ خبر مرگت از کجا این همه بخریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا خدا آبروم رو برد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم دستم رو گرفتم جلوی دهنش تا بیشتر از این موفق نشده آبرومون رو نابود بکنه و با یه چشم غره گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق قراره برای همهشون جفت بخرم؛ در ضمن ممنون میشم با صدای پایین و انگلیسی صحبت کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان! حله بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا مردم. اونقدر از این مغازه رفتم تو اون یکی سر گیجه گرفتم؛ ولی خب ارزشش رو داره، بعد از برگشتنم دلم واسه اینجا تنگ میشد. ساعت شده بود پنج عصر و ما بعد از هفت ساعت خرید گشنه و تشنه خودمون رو پرت کردیم تو یکی از هفتاد تا رستوران این مرکز خرید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: آخیش، جونم در اومد ها، از صبح شدم حمال شخصی تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به غرغرهاش منو رو نگاه کردم، من یه شاورما سفارش دادم و شادی همبرگر. قبل از اینکه غذاهامون رو بیارن با دفتر هواپیمایی تماس گرفتم تا ببینم برای فردا دوتا بلیط ایران تو یه پرواز گیر میارم یا نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم بلیط داشتم؛ ولی تو پرواز من دیگه جایی برای شادی نبود. اینجا هم که پرواز مستقیم به ایران تازه برقرار شده بود و فاصلهی پروازها طولانی بود و در نتیجه وکیلم تو این شهر باید کلی سختی میکشید و از پارتیهایی که داشت استفاده میکرد؛ بین خودمون بمونه اینجا همه چیز با پارتیبازی و کمی آشنا داشتن و یا معروف بودن درست میشه! البته به خاطر دوری طولانی مدتم از ایران، خبر ندارم وضع اونجا چطوره؛ ولی طبق تعریفهای پریا باید خیلی بهتر از اینجا و پارتیبازیهای محسوسش باشه! خوشبختانه یکی بلیطش رو لغو کرده بود و تو همون پروازِ من جا پیدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو شادی گفت: پارمیدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگما این همه خریدی که کردیم و کلا پشت ماشین پر شده رو چطور قراره ببری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل رسما با این حرفش منهدم شدم؛ ولی خیلی خیلی خونسرد با کمی چاشنی حرص، گاز گندهای به نون شاورمام زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز ایدهی خاصی ندارم، تند تند بخور بریم چند تا چمدون هم بخریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی ذلیل بشی که تا مغازهها رو میبینی همه چی یادت میره و تا کارتت رو خالی نکنی بیخیال نمیشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره ریلکس لبخندی زدم و چیزی نگفتم. حق با شادی بود، از بچگی شخصیت خیلی ولخرج و عشق خریدی داشتم که بعد از اومدنم به لندن و افسردگی مخربم بیشتر خودش رو نشون داد. متفکر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن پر یه چیزی مثل هان بلغور کرد که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نمیگفتی مامان و بابات واسه کار رفتن دبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه پرید تو گلوش و به سرفه افتاد. بعد از خوردن نوشابهی من نفسی گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید زنگ بزنم و بگم میخوام برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور متفکر نگاهش میکردم که فکری مثل برق از ذهنم گذشت؛ چه خوب میشد اگه شادی رو با خودم میبردم تا موقع روبرو شدن با پرهام پیشم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولش کن نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین با تعجب نگاهم کرد که شک کردم نکنه نقشهی ترور رئیس جمهور رو فاش کردم! با لحن خاصی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا خونهی ما. ما اتاق اضافی هم داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافهاش رو خندهدار کرد و لبش رو گاز گرفت که فهمیدم خانم هــ ـو*س مسخره بازی به سرش زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زشته بابا، مگه بیخانمانم؟ تازه مامانم بفهمه ازم ناراحت میشه، اصلا چرا من بیام اتاق خالی؟ خونهی شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسئوالهای آخرش رو بیجواب گذاشتم؛ چون ارزش نداشت و در مورد حرفهای اولش، راست میگفت. مامانش زن اصیل و حساسی بود که اگه میفهمید شادی تلپ شده سر ما سکته رو شاخش بود؛ ولی من هم قصد نداشتم بیخیالش بشم، پس طوری که ترغیب بشه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بعدا بهشون بگو اومدی و دیدی نیستن، تو هم نخواستی مسافرتشون رو خراب کنی و چیزی نگفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه دروغگویی شدم من؛ حال کردید چی ساختم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای تاکید بیشتر، دوباره با لحن مظلومی که دلش بسوزه اضافه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آجی بیا دیگه، من واسه روبرو شدن با اون، به حضورت نیاز دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنم حسابی با پریا جور میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهرت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ آخ، گفت خواهر، یادم افتاد سه روزه صدای جیغ جیغوش رو نشنیدم. الهی آجیش فداش شه که قد یه نخود مغز داره و صداش دقیقا مثال طبل تو خالیه. وای باز هم زیاد فکر کردم نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره قل پیمان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه جالب، نمیدونستم خواهر و برادرت دوقلوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خانوادهی ما چهارتا دوقلو هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدی؟ خیلی باحاله که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجاش باحاله؟ من از شما میپرسم، اگه بعد از بیست و دو سال نتونید خالههاتون رو از هم تشخیص بدید، باحاله؟ اگه عشقتون یه قل ناهمسان و مهربون داشته باشه که هر بار آرزو کنید کاش عاشق اون شده بودید، باحاله؟ اینکه خواهر و برادر دوقلوت با هم زیادی صمیمی باشن و علیه تو دست به یکی کنن، باحاله؟ مسلما نه! ولی به جای همهی اینها فقط گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره تازه خود خالههام هم دوقلوهای همسانن؛ ولی به جز اونا دوقلوی همسان نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجاش بده؟ شما تصور کنید نصف فامیلتون دوتا دوتا کپی هم باشن، اون موقع از ترس ضایع شدن هیچ وقت نمیتونی هیچ کدوم رو صدا کنی. البته در این مورد چیزی به شادی نگفتم. حوصله ندارم سه ساعت از مزایای قل همسان داشتن بهم بگه! شادی به خاطر تک فرزند بودن علاقهی خیلی خیلی زیادی به بچهها و خانوادههای شلوغ داره که هیچ وقت درکش نکردم؛ چون من یه خونهی ساکت و خانوادهی خلوتی که پسرخالهام ازش حذف شده باشه رو به هر چیزی ترجیح میدادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسر عموهام و پسر خالههام دو قلوان با خود خالههام و پریا و پیمان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون هم قل داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بحث کشید به جایی که ازش نفرت داشتم. نفس عمیقی کشیدم و با صدای آرومی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره پرهام هم یه داداش داره به اسم پوریا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذامون که تموم شد رفتیم تا من یه لباس بخرم واسه جشنی که مامان قراره به مناسبت برگشتم بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسی که چشمم رو گرفت یه دکلتهی یاسی رنگ بود، بالاش سنگهای رنگی و درشت داشت که جلوهی خاصی به لباس داده بود، کمرش تنگ بود و یه کمربند چرم بنفش کلفت میخورد، دامن طبقه طبقهاش پفدار بود و جلوش از زانو تا پایین باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس رو که پوشیدم عاشقش شدم، اندام کار شدهام رو خیلی رو فرم نشون میداد و رنگ موها و چشمهام زیباتر جلوه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه دست لباس دیگه هم برداشتم و بعد از خریدهای شادی، برگشتیم خونهی من و شروع کردیم به جمع کردن وسایل. سوغاتها دوتا ساک شد. برای پسرها ساعت و ست ورزشی آدیداس خریده بودم و برای دخترها ادکلن و یه پیراهن کوتاه عروسکی، برای خانمها کت و شلوار سنگ دوزی شده و برای مردها ریشتراش و ست کراوات و پاپیون زربافت. پولش زیاد شد؛ ولی تو خانوادهی من اگه کمتر از این خرج میکردم افت داشت و حرف درست میکردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا چمدون هم وسایل خودم شد یه دونه هم برای شادی و در آخر، ساعت یک شب هر کدوم یه طرف ولو شدیم و خوابیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح، جای قشنگ خوابم بودم که با صدای وحشتناکی از جا پریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر از رو تخت رفتم پایین، چند لحظه فقط به انگشت شست پام زل زدم تا مغزم کار کرد و با حرص داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار. ای لال بمیری. چه مرگته بالای سرم آژیر میکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی خبیثش رو، از نظر خودش مظلوم کرد که البته وقتی دید نتیجه نمیده و داره خندهاش میگیره نیشش رو باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم هیجان ایجاد کنم، تازه قراره شارلوت هم بیاد واسه خداحافظی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو روح تو و هیجانت، دخترهی روانی سکتهام داده میگه خواستم هیجان ایجاد کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه هیجانی به تو نشون بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص پا شدم و افتادم دنبال شادی. یه چشمم هنوزم بسته بود و گیج خواب بودم؛ ولی با همون وضع شادی رو گیر انداختم، چندتایی کوبوندم تو سرش و رفتم سرویس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیرون اومدم، صدای شارلوت هم میاومد، با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط حرف زدید یا صبحونه هم آمادهست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت: شیکمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزل زدم تو چشمهای خاکستری روشن و خمارش و با لجبازی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت بندش ایشی گفتم و پشت چشمی نازک کردم که شادی با غرغر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی لوسی پارمیدا، باورکن پرهام حق داشته بگه بچهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفش اخمام رفت تو هم و تمام ذوقم خوابید. یعنی حق داشت؟ نه نداشت! حق نداشت در مقابل ابراز عشق من با پوزخند بگه بچهای! هرچی هم که بودم اون حق نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی که خودش خیلی زود فهمید چی از دهنش پریده زود از آشپزخونه اومد بیرون و بغلم کرد، تند تند عذرخواهی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید پارمی، به خدا یه لحظه نفهمیدم چی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت هم با ناراحتی نگاهمون میکرد. میدونستم شادی از حرفش قصدی نداشته؛ ولی ناراحتیم دست خودم نبود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه مهم نیست...حق داری، من زیادی بچه بودم و حالا وقتشه روی دیگهام رو ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا سعی نکن تلخ بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون باید ببینه از من چی ساخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم چرخید رو شارلوتی که داشت حرص میخورد؛ صورت سفیدش سرخ شده بود، لبهای کوچیک و گوشتیش رو جمع کرده بود و داشت با موهای خرماییش بازی میکرد. وضع شادی هم دست کمی از اون نداشت و قیافهی هردو آویزون بود. کم مونده بود خندهام بگیره؛ ولی جلوی خودم رو گرفتم. شارلوت با لحنی مثلا عصبانی صداش رو کلفت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینه گلم و ما هم پشتت! حالا یکم از این پسرخالهی سنگدلت بگو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه سعی کنم غلطی که تو به کار بردن فعل داشت رو بهش گوشزد بکنم، خودم رو انداختم رو مبل تک نفره که شارلوت و شادی هم نشستن رو مبل روبروی و من شروع کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پرهام و پوریا از طرف خانوادهی مامان تنها نوههای پسرن؛ البته جز داداش من و حسابی لوس بار اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین اول کاری شادی خانم نذاشت یه کلامِ من منعقد بشه بعد بپره وسط! بیطاقت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برادرن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، دوقلوهای خاله مونا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار شادی اظهار وجود کرد و مجال نداد خودم به سئوالهاشون جواب بدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس دوقلو به دنیا آوردن از طرف خانوادهی مامانته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. پرهام به خالهام کشیده و چشمهای خاکستری و پوست برنزه داره و مثل مدلهای ایتالیاییه؛ البته شغل شریفش هم مدلینگهها! ولی پوریا برعکس اون، سفیده و چشم و ابرو مشکی و تقریبا لاغر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت: چه جالب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جفتشون چشم غرهای رفتم که به حالت نمایشی دستشون رو کشیدن رو دهنشون و مثلا زیپهای دهنهاشون رو بستن! و من هم وقتی مطمئن شدم قرار نیست حرفم قطع بشه ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، پرهام مغرور و سرده؛ ولی پوریا خیلی مهربون و گرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی گفتم! انگار دارم در مورد دو فنجون قهوه حرف میزنم! البته فنجون قهوه سودمندتر از پرهامه! والله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی به نوع توضیحم در مورد اونها خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر فرق دارن! تو چرا از پرهام گَنده دماغ خوشت اومد حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالش دقیقا چیزی بود که بارها از خودم پرسیده بودم و حالا باز ذهنم رو درگیر کرد و نشد به پریدن شادی وسط حرفم خرده بگیرم و به جاش ترجیح دادم جوابش رو بدم تا شاید خودم هم چیز تازهای بفهمم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پرهام از بچگی محبوب تمام دخترها بود. بزرگتر هم که شد با قیافه و هیکلش و حتی اخلاقش دخترها رو جذب میکرد. همهی دخترهای فامیل دنبال اون و کوروش بودن؛ ولی من حتی نفهمیدم کی عاشق شدم! فقط یه روز به خودم اومدم و دیدم در حدی عاشقشم که اگه هرچند وقت یه بار نبینمش و دوروبرش نپلکم روزم شب نمیشه و حاضرم واسه یه توجهش هر کاری بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اینجا که رسیدم ساکت شدم، از یادآوری خاطراتم دپرس شدم و رفتم تو فکر که شادی با دیدن این حالت من و واسه عوض کردن حالم با شیطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا جایی که فهمیدم فامیلتون پرِ پسره، من میام شوهر پیدا کنم و از همین داداشت پیمان شروع میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست این دختر! همیشه بلده چطوری با لودگی و ادا درآوردن همه رو مجبور به خنده کنه. اصلا یادم نمیاد تا حالا شادی رو ناراحت دیده باشم. خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان هفت ساله عاشق رویا شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با بهت و ناراحتی ساختگی که خیلی خندهدارش کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رویا کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست دختر پیمان که بعد از برگشت من قراره بریم خواستگاریش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جز جیگر بگیره، چطور هفت سال داداشت رو رام کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست نبود که من از روابط خصوصی بین داداشم و دوستدخترش به اونها بگم؛ ولی اونها هم تو این شیش سال سنگ صبور من بودن و میتونستم یه توضیح کوچیک در این مورد بدم، پس با کمی فکر کردن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی رویا پونزده سالش بود و پیمان هفده، با هم دوست شدن. دوستی پاک و صادقشون هر روز قویتر شد و کم کم بهم قول ازدواج دادن تا امسال که خانوادهی رویا رضایت دادن بریم دخترشون رو بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی پشت چشمی نازک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بریم سراغ این کوروشی که گفتی. از اون بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرسه بلند خندیدیم و من گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت رو کنترل کن دختر، تا دوروز دیگه همهشون رو میبینی بالاخره . نترس نمیترشی، ما هفت تا پسر جیگر و خوشگل و مجرد داریم؛ البته تا جایی که من میدونم باید مجرد باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با آه عمیقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با شانس من، الان میریم میبینی همهشون ده تا بچه تو بغلشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم میام ایران. اگه این طوری باشه، قیافهی شادی با دیدن فامیلهای تو و زنهاشون دیدن داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی خندیدیم و البته شارلوت یه مشت هم از شادی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید قول بدی حتما یه روز بیای، دلمون برات تنگ میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت: معلومه من شما رو ول نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لهجهی فارسیش خندیدیم و شادی بهش یاد داد فعل جمله رو درست بگه "نمیکنم". بعد با هم رفتیم سر صبحونه و من تازه دیدم ساعت چهار صبحه و چنان اخمی تحویل شادی دادم که گرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صبحانه شارلوت میز رو جمع کرد و ما حاضر شدیم و با هم رفتیم فرودگاه. ساعت شیش پروازمون بود و الان ساعت پنج و ربع بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچمدونها رو دادیم رفت قسمت بارها و خودمون هم یه قهوه خریدیم. منتظرروی صندلیها نشسته بودیم که شادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا تو هنوز عاشق پرهامی یا دنبال انتقامی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادقانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوایل میگفتم اگه نباشه میمیرم، وقتی اومدم اینجا واقعا داغون بودم؛ ولی کم کم همه چیز کمرنگ شد و به فکر انتقام افتادم. حس میکردم فراموشش کردم؛ ولی تا قرار شد برگردم ایران، دوباره ذهنم رفت پیش اون و دلم باز بیتاب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشارلوت: به خودت تلقین نکرد.کم نفوذ بد بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندهام گرفت و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عشقم درستش نفوسه و باید بگی تلقین نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تایی خندیدیم که با اعلام شماره و اسم پرواز ما، هر دو رفتیم تو بغل شارلوت و بعد از کلی اشک و گریه و خداحافظی طولانی رفتیم طرف راهروی بازرسی بدنی و تحویل پاسپورتها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دوازده و نیم ظهر باید میرسیدیم و من هم همون ساعت رو به پریا اس ام اس و بعد گوشیم رو خاموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نشستیم شروع کردم به آنالیز اطراف، همهی مسافرها لباسهای پوشیده و مناسب رفتن به ایران پوشیده بودن، مهماندارها هم محجبه بودن. با غرغری کوتاه از تاریکی محیط شکایت کردم، کرکرهی پنجره رو باز کردم و زل زدم به بیرون که شادی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبر دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیا میان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قراره فقط خود بابا اینا بیان. فردا عصر هم یه مهمونی بزرگ تو ویلامون گرفته میشه و فامیل رو اونجا میبینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه باحال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره بابا، یه ماهه مامان و پریا دارن واسه جشن برگشتن من برنامهریزی میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهو. فک کنم واسه عروسیت مامانت یه سال رو تالار وقت بذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری غرغرها و وسواسهای مامان بلند خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا بعید نیست! همین ویلامون رو تا حالا دست دوتا دیزاینر داده، پریا پای تلفن میگفت باز هم ناراضیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرنکنید خیلی عجیبه ها؛ نه! واقعا مامانِ من یا بهتر بگم، سیستم خانوادهی من این مدلیه؛ یعنی کلا فلسفهی ما اینه. ما زندگی نمیکنیم که پول در بیاریم ما پول درمیاریم که زندگی کنیم و هیچ ابایی هم از خرج پولهامون نداریم و همین هم باعث شده تو خرید و این جور مسائل وسواس بیشتری نشون بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس خانوادگی ولخرجید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره بابا ارثیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند نفر رو دعوت کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حدود شصت تایی میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با توصیفات تو انتظار داشتم بیشتر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قراره فقط فامیل باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی زیر لب غرغر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فامیل نیستن که! قدر یه ارتش آدم دارن، تازه خونسرد میگه قراره فقط فامیل باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفامیل رو با لحن کشداری مثل لحن من گفت که از حالت گفتنش بلند خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه دوست داریم تو مهمونیها همه همدیگه رو بشناسن؛ واسه همین تعداد غریبه تو جشنهامون کمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با بهت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی تمام فک و فامیل هم رو میشناسن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، میدونی... خانوادهمون زیاد دورهمی میگیره و همیشه همهمون هستیم. هرماه یه خانواده یه مراسم بزرگ راه میاندازه و همهی اینها رو به علاوهی دوستها و فامیلهای خودشون هم دعوت میکنه، این طوری همه با هم آشنا هستن. من پایهی ثابت جمعها رو گفتم که حدودا شصت نفر میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند وقته این رسم رو دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از وقتی یادمه همین بوده، هر پنجشنبه هم همهی بچهها و نوهها خونهی بابابزرگ جمع میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو دختر، مثل تو فیلمهایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغمگین خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه این دور هم جمع شدنهای زود به زود نبود اونقدر وابستهی پرهام نمیشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با زیرکی و البته کمی هم ضایع بحث رو عوض کرد، من هم به روی خودم نیاوردم که فهمیدم و خسته از بحث قبلی، به حرفش توجه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور شد؟ چهجوریه که فامیل طرف مامانت و بابات با همن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست زیاد در این مورد حرف بزنم؛ ولی خب شادی بهترین رازدارم بود و حقش بود که بدونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیچیده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بابا. بابابزرگم فقط یه برادر داشته. اون هم سه تا دختر و یه پسر کوچیک داشته که تصادف میکنه و میمیره. بعد از مرگش زنش هم میذاره و میره خارج و این بچهها اضافه میشن به جمع خانوادهی عموشون یعنی بابابزرگ من و میشن بچههای اون؛ ولی خب همه میدونن که اونها بچههای برادر بابابزرگم هستن. یکی از اون دخترها مامان من بوده که دل بابام رو میبره. اوایل بابابزرگم مخالف بود، میگفته با هم خواهر و برادرید؛ ولی وقتی دید این دوتا گوششون بدهکار نیست موافقت کرد ازدواج کنن و این طوریه که خانوادهی پدری و مادری من تقریبا یکیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با دهن باز زل زده بود به من و کمی بعد جیغ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی باحاله. پس مامانی کیه تو بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانی خاله ی مامانمه. اون و شوهرش برای مامانمینا مثل پدر و مادر بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند و با هیجان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفری چپ چپ نگاهمون کردن و یکی از مهماندارها اومد و ازمون خواست سکوت رو رعایت کنیم. شادی از خجالت سرخ شد که البته خیلی خوردنی و بانمک شد. آروم خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا نمیخواد سرخ شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه ذره میخوابم، رسیدیم بیدارم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکونهای هواپیما چشمهام رو باز و بیرون رو نگاه کردم، تو فرودگاه ایران بودیم. خمیازهای کشیدم و شادی رو بیدار کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهری پاشو رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چشمهات رو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اَه شادی پاشو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نشستن هواپیما تکون شدیدی خوردیم که شادی پرید هوا و صاف نشست سرجاش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشونه اینا؟ با ملایمت فرود بیان دیگه، زَهرهام آب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپم رو باد و چشمهام رو لوچ کردم؛ این دختر زیادی تنبل و خواب آلو بود. نمیدونم چطور این همه سال واحدهای صبح رو برمیداشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن کجی و لحن لوسی که از اعصاب خرابم سرچشمه میگرفت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دفعهی دیگه میگم ملاحظهی خوابت رو بکنن. پاشو دیگه خرس گنده. همه پیاده شدن جز ما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا خالی میبندی؟ تازه پلهها رو آوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کم حرف بزن و پاشو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشدم شیش ماههی لوس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شادی تو لال بشی من خیلی بیشتر دوستت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غلط کردی، اون موقع همه دوستم دارن، هنر میکنی الان تحملم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهام رو خوردم و دستشو کشیدم طرف خروجی که باز جیغش در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هووی من رو مثل کش تنبون کجا میکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شادی دو دقیقه لال شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردمی که اطرافمون بودن انگار که با دوتا دیوونه طرفن چپ چپ و با تاسف نگاهمون کردن. شادی بیخیالی طی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رو نخورا صاحب دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا! آخه کم خلق کن؛ ولی با کیفیت خلق کن دیگه. چیه این جنس بنجول که انداختی بغل من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرا تیکهی آخر افکارم رو بلند گفته بودم که شادی غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا دیگه من جنس بَدَم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بَد نه گلم، بنجولی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا میکشمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غلط میکنی! دور و برت رو نگاه کن ببین خانوادهام رو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عقل کل من از کجا بشناسمشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راست میگی. پس ساکت شو خودم نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا دیگه من ساکت شم تو چشمهات باز میشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم غرهام بالاخره خفه شد که خیلی زود با دیدن پیمان دلم غنج رفت و زود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوناهاشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم هاشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوناها دیگه، اون دخترِ که مانتوی قرمز پوشیده با اون پسر بلوز آبیه پیمان و پریا هستن. مامان و بابام هم پشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان دیدم. خواهر و برادرت چه خوشتیپن. مامانت خیلی جوونهها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مامان پیمان اینها رو تو سیزده سالگی به دنیا آورده و من رو دوسال بعدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخی کردی دیگه الان مگه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا اصلا یکی از دلیلهای مخالفت بابابزرگم همین بود؛ سن کم بابا و مامانم! ولی خب اون زمان که این طوری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیالِ اون. پیمان من رو دید، بیا بریم پیششون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که نزدیکتر شدیم، پریا انگار که کش دررفته است، با آخرین سرعت خودش رو پرت کرد روم و شروع کرد به آبیاری کردن من. صدای جیغ جیغوش به گوشم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا؟ وای آبجی دلم برات یه ذره شده بود قربونت برم. چقدر عوض شدی بالشی! ( قبل از رفتن من یه کوچولو تپل بودم و پریا واسه حرص دادن من به من بالش میگفت)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو فاصله گرفت و با تعجب گفت: پارمیدا لال شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میذاری حرف بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان که حالا کنارمون بود من رو کشید تو بغلش :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطوری نفس داداش؟ چه عجب برگشتی دختر؟ این پریا رو هم حسابش نکن، بچه از ذوقش صبح مانتوی نارنجی رو با شلوار سبز ست کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدیم و جیغ پریا بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از بغل کردن مامان و بابا، بابا با اشاره به شادی که معذب وایستاده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم دوستت رو معرفی نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای کلا یادم رفت. این دوستم شادیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با ادب و آرامشی که متضاد شخصیتش بود با همه آشنا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان برای تحویل گرفتن چمدونها با من اومد و وقتی اون پنج تا چمدون بزرگ رو دید چپ چپی نثار من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز تو دوتا دونه مغازه دیدی جیبت رو خالی کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا داداش حرفها میزنیها! جنس اونجا رو ول میکردم تا از ایران خرید کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشه مگه اینجا؟ هم ارزونتره و هم مطمئنا پوشیدهتر از دوتا تیکه پارچهای که تو خریدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهام گرفت و دیگه چیزی نگفتم. با کمک چرخ دستی چمدونها رو بردیم کنار ماشین. بابا با آرامش همیشگیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پارمیدا بابایی الان اینها رو هرجور میخوای بیار خونه، من فقط دوتاش رو تو ماشینم جا میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرغری کردم و در آخر پیمان دلش سوخت و یه تاکسی فقط واسه این دم و دستگاه من گرفت و رفتیم که سوار ماشین بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بنز خودش رو آورده بود و تقریبا راحت همه جا شدیم. من وسط پیمان و پریا و تقریبا تو بغل پیمان بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی و پریا خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم جیک تو جیک شدن و تا خونه یه ریز حرف زدن و پچ پچ کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدیم، با شوق به عمارت سفیدی که مثل برف وسط خونههای لوکس میدرخشید نگاه کردم. یه ساختمون چهار طبقه با یه حیاط نسبتا معمولی که از نردههای طلایی جلوی خونه حیاط کامل دیده میشد. یه جورایی خونهمون شبیه ویلا بود. توی حیاطش یه باغچه تزئینی و یه تاب و پشت ساختمون یه استخر بود که به خاطر دیوار بلند پشتی از بیرون دید نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما طبقهی اول زندگی میکردیم و قرار بود سه طبقهی دیگه بعد از ازدواج ما، به اسممون زده بشه حتی اگه جای دیگهای زندگی کنیم. نقشهی این خونه رو یکی از بهترین دوستهای بابا واسهاش کشیده بود و روش کار کرده بودن. داخل هر چهارتا خونه داخل شبیه هم بود. خونه چهارصد متری بود، پنج خوابه و تقریبا دوبلکس؛ یعنی اتاقها با چهارتا پلهی سنگی از سالن جدا میشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رفتیم تو، شادی دم گوشم با لحن کشیده و لاتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا پولدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه خونهی شما چند متره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دویست و ده متر، سه خوابهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا با بالکن مفید سیصد و نود و پنج متره و پنج خوابهست. طبقهی زیرزمین هم که با یه سطح شیبدار به حیاط وصله، پارکینگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه باحال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دست تو. پاشو بریم اتاقت رو نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گاهی فکر میکردم که حاضر بودم تمام این امکانات زندگیم رو بدم تا پرهام مال من بشه و یا حداقل برگردم به روزهای شاد گذشته که دغدغهای جز نمرهی بیست نداشتم؛ ولی متاسفانه این هم شد زندگی من. یه ظاهر باشکوه و رویایی با درونی پر از درد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتاق من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف شادی از دنیای افسردگی پرتم کرد بیرون و سرسری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره دیگه اتاق مهمان که میشه اتاق تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بدو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی رو بردم اتاق پونزده متری که دکور سبز کمرنگ داشت. تقریبا ساده چیده شده بود، یه تخت دونفره و میز عسلی با کمد و آینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی شروع به بازکردن ساکش کرد و من هم بعد از شیش سال رفتم اتاق خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق آخر مال من بود. یه اتاق سی و چهار متری بالکندار با دکور سیاه و لیمویی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط اتاق، چسبیده به دیوار یه تخت سلطنتی سیاه بود که از بالاش پرده میخورد و مثل فیلمهای خارجی وقتی پردهاش رو میکشیدم توش مشخص نبود و شکل یه مکعب مستطیل سیاه رنگ دیده میشد. یه طرف اتاقم شبیه اتاق کار بود. میز تحریر سیاه براق با کتابخونهی نسبتا بزرگم رو دیدم و کمی اون طرفتر میز کامپیوتر و سیستم صوتی بود. یه کامپیوتر صفحه تخت سیاه رنگ که اون موقع جدیدترین مدل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه طرف اتاقم کلا کمد کشویی لباس و کفش بود و گوشهاش در بالکن قرار داشت. تنها چیزهایی که به اتاق ماتم گرفتهام رنگ میدادن فرش لیمویی رنگ حجم دار کف اتاق بود و رگههای لیمویی رنگ تو در کمدم و کتابخونه و بالشهای لیمویی قلبی شکلِ روی تخت و رگههای لیمویی رو تختیم! یه میز عسلی کوچیک و ست کمد کنار تخت بود که روش یه عکس خانوادگی به چشم میزد، قاب عکسم پُر و زرد رنگ بود. عکس توش مربوط به تولد پریا بود و همهی جوونهای فامیل دور هم بودیم( من و پیمان و پریا و پرهام و پوریا و کوروش و داریوش و رضا و آنیتا و لادن و لاله و آرتام و حمید و حمیده) همه دور کیک جمع شده بودیم و عمهام عکس انداخته بود. لبخند خستهای به چهرهی بدون لبخند و سرد پرهام زدم و عکس رو دوباره گذاشتم سر جاش. وقتی پیمان چمدونهام رو آورد، مشغول باز کردن و چیدن وسایلم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوغاتها رو هم از چمدونها در آوردم. همه تو نایلونها و جعبههای برند بودن، هدیه هرکس رو تو یه نایلون کردم و چند دقیقهای به سوغات پرهام زل زدم. توی جعبهی ساعتی که برای پرهام خریده بودم گل رز پرپر شده بود، رنگ ست ورزشیش هم رنگ مورد علاقهاش یعنی خاکستری بود که بهش عطر زده بودم، از همون عطر تلخ و گرون خودش که وقتی خودش رو نداشتم با مصیبت گشتم و عطرش رو پیدا کردم تا همدمم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار کادوها که تموم شد صدای پیمان از دم در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پارمیدا مامان میگه بیایید شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. برو اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنم دادم و رفتم بیرون. تو آشپزخونه مامان میز رو چیده بود. برعکس اکثر فامیل، ما خدمتکار یا آشپز نداشتیم و مامان دوست داشت خودش به همهی کارها برسه، هر چند که به خاطر کارهاش خیلی وقتها وقت کم میآورد؛ ولی عاشق آشپزی بود و خونه هم همیشه از تمیزی برق میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به؛ مامان خانم چه بویی راه انداختی. غذا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: کبابه شیکمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول، خیلی وقته نخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان: مگه اونجا کباب نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا داره؛ ولی حوصله نداشتم برم، معمولا از فست فود بغل خونه خرید میکردم یا شادی آشپزی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: تنبلی دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریا: بس که لوسش کردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان: ولی انصافا دقت کردید از وقتی برگشته هنوز آتیش نسوزونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریا: یخش آب بشه باز میشه همون جیغ جیغوی قدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و چیزی نگفتم، شاید بعضی اخلاقهام هنوز همون بود؛ ولی دیگه سرخوشی سابق رو نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی که دولپی داشت میخورد گفت: خیلی خوش مزهاست خانم حسینی، دستتون دردنکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: نوش جونت دخترم. راحت باش بگو مینا، مگه چقدر ازت بزرگترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی وسط خنده گفت: چشم میناجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام تو فضای دوستانهای خورده شد و رفتیم بخوابیم که فردا کلی کار بود و جشن هم داشتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنایلونها و بسته بندیهای کادو رو قرار بود پیمان ببره بذاره تو یکی از اتاقهای ویلا و خودمون هم از صبح بریم اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چهار بود و دونه دونه میرفتیم زیر دست آرایشگر مخصوص مامان و از لولو به هلو تبدیل میشدیم. البته من که هلو بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود عصر دیجِی بیاد. پیراهنم رو که پوشیدم پریا جیغش دراومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای دختر مثل پرنسسها شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناز گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم میدونم. البته تو هم بد نشدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یه پس گردنی از پریا خوردم و خندیدم. واقعا خوشگل شده بود! پریا و پیمان مثل مامان چشمهای سبز و خاکستری داشتن که البته بیشتر خاکستری بود تا سبز، تقریبا رنگ چشمهای پرهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من بیشتر شبیه بابا بودم و شباهت کمی به مامانم داشتم. پوستم کاملا سفید و صاف بود و موهام دقیقا رنگ موهای گارفیلد کارتون بچگیهام بود؛ نارنجی! همه میگن خیلی خوشگلم و همین بهم حس اعتماد به نفس میده. البته بگم که تو دورانی که مثل خنگها به پرهام ابراز علاقه کردم دورهی زشت بودنم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیراهن بنفش بلندی که از لندن خریده بودم رو پوشیدم. موهام رو که تا گودی کمرم میرسید آرایشگر کمی مرتب و کوتاهش کرده بود، مدل باز درست کرده بودم و فقط پشتش مدل شل و ولِ یه بافت عجیب و غریبی بود. پریا یه لباس شب بلند آبی تیره که از بغل چاک داشت و کار دست بود پوشیده بود و شادی یه پیراهن کوتاه آبی رنگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم یه کت و دامن اندامی سیاه شیک پوشیده بود و موهاشو شینیون کرده بود، البته مدلش طوری بود که انگار داره باز میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه راس ساعت هفت آماده بودیم که در رو زدن و اولین گروه مهمونها رسیدن. دایی مهدی بود با زنش و پسرشون رضا. رضا مثل باباش قدبلند و سفید بود. از مامان بلژیکیش زندایی سوزان، چشمهای گربهای آبی تیره به ارث برده بود که با دیدن من برق زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی من رو کشید تو بغلش و گفت: چقدر بزرگ شدی وروجک! خانم شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی دایی جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا: خوش اومدی دختر عمه. آب و هوای اونجا بهت ساخته ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و تشکر کردم که زندایی بغلم کرد و با لهجهی دوست داشتنیاش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدی گلم، دلمون برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمندهام دیگه زندایی مشغول درس بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اونها خاله مبینا و شوهرش با دو تا دختر خالههام، لاله و لادن اومدن که هردو با جیغ لهم کردن. لاله یه سال از لادن کوچکتر بود و هر دو شکل هم بودن، صورتای گرد و چشمهای کشیدهی سیاه با لبهای قلوهای، هر دو هم خیلی مهربون بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترها خفه شدما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله: وای پارمیدا خیلی ملوس شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلادن: دختر چه خوش اندام شدی تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلادن فقط پنج سال از من بزرگتر بود و کمی تپل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالهام اونها رو کنار زد و محکم بغلم کرد: چطوری عزیز خاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون خاله جون، شما خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: شکر گلم، این دو تا بذارن من هم خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اعتراض همزمان لاله و لادن همرو به خنده انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اونها عموهام با هم اومدن. عمو شهریار یه زن افادهای و حسود ولی قابل تحمل داشت، با دوتا بچه که دخترش آنیتا هم بگی نگی تو غرور و افاده به مامانش رفته بود؛ ولی دختر خوبی بود در کل و... پسرشون آرتام مثل عموم مهربون و مثل داداشم عزیز بود. عمو شهاب هم زنش به خاطر سرطان فوت شده بود و دو تا پسر فوق العاده داشت؛ کوروش و داریوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو شهریار: سلام پارمیدا خانم. عمو رفتی پشت سرت رو هم نگاه نکردیها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمندهام عمو جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو شهاب: دشمنت شرمنده عزیزدلم. بیا بغل عمو ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رو بغل کردم واون هم سرم رو بوسید. لبخندی زدم و عقب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش و داریوش و آرتام هم مثل رضا اول سرتا پام رو برانداز کردن که خب بدبختها حق داشتن؛ چون من خیلی تغییر کرده بودم، باهام دست دادن، خوشآمد گفتن و در آخر به خاطرگرفتن مدرک بهم تبریک گفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش با دیدن شادی طوری نیشش باز شد که من هم خندهام گرفت. داریوش چشم و ابرو مشکی ولی جذاب بود و حسابی شوخ و شر و شیطون و زوج خوبی واسه زلزلهی ما میشد؛ برعکس اون کوروش، خیلی آقاوار و آرتام خیلی ساکت و مهربون بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه نشسته بودیم که عمه شهره اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف! عجب خانوادهای! به قول شادی ارتشن؛ ولی معرفیشون لازمه. عمهام کمی خشک ولی مهربون بود و دوتا هم بچه داشت. حمید و حمیده که بیست و بیست و یک ساله بودن، چشم ابرو مشکی ولی سفید و بور بودن ترکیب جالبی بود و البته جذاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اونها بالاخره اصل کاریها اومدن، خانوادهی خاله مونا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: وای پارمیدا این خالهات که کپی اون خالهاته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عقل کل مثلا دوقلوان ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داخل شدن پرهام هردو ساکت شدیم. دسته گل توی دستش رو به مامانم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام روی اون زوم بود. قدی بلند و هیکل ورزشکاری داشت با یه چهرهی بینقص و زیباتر از قبل روبروم بود! نفسم بند اومد؛ ولی سعی کردم به روم نیارم. موهای خامهای بلندش رو به طرف راست زده و کت و شلوار کتان اسپورت پوشیده بود. با سقلمهی شادی به خودم اومدم و نگاهم رو دوختم به خالهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانای کل:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صبح که با صدای غرغرهای مادرش از خواب بیدار شده بود با اعصابی خراب روزش را شروع کرده و برای تشریففرمایی دخترخالهی از نظر خودش خودخواه و لوسش دسته گل خریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که از پارمیدا به یاد داشت دختر آویزان و لوسی بود که به طرز مسخرهای به او ابراز علاقه کرده و درست زمانی که فراموش کرده بود که از ابتدا چنین شخصی در طالعاش بوده، پارمیدا برگشته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا عصر تمام خانواده آماده بودند. برادرش پوریا با هیجان برای دیدن دخترخالهی بانمک و پرتب و تابش که شش سالی ندیده بودش ماشین را از کارواش تحویل گرفت و همه با هم به سمت ویلای لواسون به راه افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض وارد شدن، پرهام دسته گل را به دست خالهی مهربانش داد و بعد با دیدن دختر روبرویش شک زده شد، سعی کرد بین او و دختر خالهی پرجوش وکک و مکی که با دندان ارتودنسی شده و موهای کوتاه خرگوشی جلوی در میایستاد و با هیجان سلام میداد شباهتی پیدا کند؛ ولی موفق نشد. دختر روبرویش زیادی زیبا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد به خودش مسلط شود، مغرور و سرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دخترخاله، تبریک میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرف زدن پارمیدا تعجب کرد. صدایش نرم ولی سرد و بیاحساس بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام پرهام، ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم سریع، با هیجان و التهاب درونی و برای پنهان کردن ضعفش از پرهام چرخیده بود و با لبخند مصنوعی با خالهاش احوال پرسی کرده بود و به پوریا دست داده بود. شادی هم با دقت هر چه تمامتر در حاشیهی این احوال پرسیها، تک تک واکنشهای پرهام و پارمیدا را زیر نظر گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام با جمع و جور کردن خودش، اخمی به ابروهایش نشاند و به طرف بقیهی پسرهای فامیل چرخید که لحظهای چشم در چشم نگاه عصبی و کلافهی آنیتایی شد که خیره به او بود؛ لبخند نامحسوسی به آنیتا زد و رفت تا سرجایش بنشیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم سر و صداها که خوابید، پارمیدا بلند شد، هیجان دیدن پرهام بعد از شش سال را فروخورد و با صدای رسایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا همه بشینید تا من سوغاتهاتون رو بیارم بدم و یه سورپرایز هم دارم، تو کادوی پسرها یکیش کمی متفاوته، حالا شانس هر کی که افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سروصدا و مسخره بازی جوانترها شروع شد که شادی بسته به بغل بازگشت. کاملا حواسش بود که طبیعی رفتار کند و بیتوجه و بدون حتی نگاه کوچکی به پرهام طوری بستههای کادو را به دست پسرها داد که کادوی متفاوتی که فقط از روی نقطهی سیاه و کوچک روی جعبهاش قابل شناسایی بود تحویل پرهام داده شد! پرهام نگاهی به کادوها کرد. ظاهرا همه شبیه هم بود پس کادوی متفاوت کدام بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی کادوی خودش را باز کرد و با دیدن ساعت نقرهای رنگ متعجب شد؛ یعنی برای همه این همه خرج کرده بود؟! ساعت نقره؟! آن هم سه موتوره؟! به این گرانی؟! سئوال بعدی این بود که آیا در جعبهی ساعت همه گل سرخ پرپر شده هست؟ کادوی بعدی ست ورزشی آدیداسی بود که درست رنگ مورد علاقهاش و همرنگ چشمان خاکستریاش بود، برای دیدن بافت لباس کمی از آن را از بستهاش درآورد که با بوی تند عطری که در بینیاش پیچید حیران ماند؛ لباس بوی خودش را میداد! انگار که سالهاست مال اوست و از کمد خودش خارج شده. کاملا مطابق سلیقهی خودش بود، عطرزده شده و آمادهی پوشیدن بود. همینطور شوکه لباس در دستش مانده بود که داریوش چنگی به جعبهی ساعت انداخت و با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ بچهها متفاوته مال پرهام شده. لامصب ببین چه ساعت جیگری گیرش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش: شانس نداریم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بلند به خنده افتادند؛ ولی پرهام با نگاه خاصی به طرف پارمیدا چرخید تا حتی شده از چشمانش دلیل این کارش را بداند؛ ولی پارمیدا عوض شده بود! دیگر چیز قابل خواندنی در نگاه سردش نبود و خیلی عادی نگاهی به پرهام کرد و با درونی متلاطم؛ اما ظاهری آرام به طرف عمویش چرخید و در پاسخ تشکرش وظیفه بودی تحویل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از هدایا راضی بودند و مشغول تعریف و تمجید بودند که با خاموش شدن چراغها و روشن شدن رقـــص نور و شروع آهنگ، دخترها جیغی از سر شور کشیدند و کم کم وسط سالن پر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمال تعجب پرهام و برعکس گذشته که پارمیدا از ترس طرز فکر پرهام و به امید رقصیدن با او گوشهای مینشست و اصلا نمیرقصید و در کل اصلا رقصی بلد نبود که بخواهد برقصد، حالا این دختر جدید با طنازی مشغول چرخ خوردن در آغوش آرتام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهای سفید و خوش تراشش در زیر رقـــص نورها هر نگاهی را خیره میکرد و پیمان از گوشهی سالن شش دانگ حواسش به خواهر دلبرش بود و ظاهرا فراموش کرده بود که رویاجانش نتوانسته به جشن بیاید و با بهانهی مسخرهای مثل نداشتن لباس جدید پیمان را دست به سر کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه پرهام به نگاه آنیتای خشمگینی گره خورد، با اخم به برادرش نگاه میکرد که با لخند با پارمیدا میرقصید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر خبیثی در یک ثانیه به سرش زد و با لبخند مغروری به سمت آنها قدم برداشت و با لحن ملایمی به پارمیدا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر خاله، داداشم رو میدی یه دور برقصیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتام لبخندی زد و به پارمیدا نگاه کرد که با سرش موافقت کرد. با رفتن آرتام، پرهام به پارمیدا نزدیک شد که آهنگ جدیدی هم شروع شد و موزیک ملایم تانگویی پخش شد. پرهام دستانش را دور کمر پارمیدا حلقه کرد و او را به طرف خودش کشید، پارمیدا هم شوک زده در آغوشش پرتاب شد و با هول و کمی سرخ شدن دستهایش را روی سینههای ستبر پرهام گذاشت و مشغول رقصیدن شد، سعی میکرد عادی رفتار کند و کمی بعد هردو هماهنگ با هم مشغول تاب خوردن بودند. در این میان آنیتا با خشم سالن را به قصد حیاط ترک کرد که از دید پرهام هم دور نماند! پارمیدا سعی کرد بحثی بین خودش و پرهام باز کند و مثلا بیخیال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبرها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبرها که دست توئه. عوض شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لازم بود بزرگ بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش شیطان بود؛ ولی چشمانش خشمگین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir