رمان بازگشت سه تفنگدار به قلم فاطمه موسوی
سهتفنگدار شیطون رو که یادتونه؟ همونهایی که همه رو دیوونه کرده بودن و تو شیطونی و خرابکاری نظیر نداشتن. حالا این سهتا باز هم به هم رسیدن؛ اون هم بعد از دهسال. تو این دهسال خیلی چیزها تو این سهتا فرق کرده؛ رفتارهاشون، اخلاقهاشون، کارهاشون و... همه فرق کرده؛ اما هنوز هم سهتفنگدارن. سهتفنگداری که قراره ماجراهای عاشقانه و پلیسی رو دنبال کنن.
ژانر : پلیسی، عاشقانه، طنز، جنایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۷ دقیقه
زاویه دید: از زبان شخصیتهای متفاوت
خلاصه:
سهتفنگدار شیطون رو که یادتونه؟ همونهایی که همه رو دیوونه کرده بودن و تو شیطونی و خرابکاری نظیر نداشتن. حالا این سهتا باز هم به هم رسیدن؛ اون هم بعد از دهسال. تو این دهسال خیلی چیزها تو این سهتا فرق کرده؛ رفتارهاشون، اخلاقهاشون، کارهاشون و... همه فرق کرده؛ اما هنوز هم سهتفنگدارن. سهتفنگداری که قراره ماجراهای عاشقانه و پلیسی رو دنبال کنن.
سلام به همگی دوستان گلم! بالاخره تصمیم رو گرفتم و استارت جلد دوم رو زدم. توضیحاتی که راجب جلد دوم باید بدم اینه که این جلد دیگه اون طنز بودن سابق رو شاید نداشته باشه و وارد ماجراهای پلیسی و عاشقانه میشه. دیگه از اون فضای بچگونه خبری نیست. نمیگم طنز نیست؛ اما طنز بودن داستان به حد نرمالی رسیده. شخصیتهای جدیدی به رمان اضافه شدن که بعضی نقش اصلی رو تو رمان دارن. امیدوارم که از رمان خوشتون بیاد.
مقدمه:
تنگ که میگویم...
نه مثل تنگی پیراهن...
دلتنگی من...
شبیه حال نهنگی است
که به جای اقیانوس،
او را در تنگ ماهی انداختهاند.
دلم برایت تنگ شده است.
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم
نفسهای تو را کم آوردهاند.
دلم برایت تنگ شده است.
***
آیدا
نگاهی به موتور انداختم. انگارنهانگار، هیچی نمیفهمم. شانسی دستم رو بردم داخل تا سیمی قطعهای چیزی رو تکون بدم که با خراشیدهشدن مچ دستم جیغم به هوا رفت. دستم رو با شدت از کاپوت بیرون کشیدم و سرم رو بلند کردم؛ اما لبهی تیز کاپوت محکم خورد پشت گردنم. دیگه اشکم در اومده بود. صدای خندون آرش رو از کنار ماشین شنیدم:
- کمک لازم ندارین خانم دستوپاچلفتی؟
- اشتباه گرفتی، بنده یه پا مکانیکیام واسه خودم.
- اِ که اینطور! پس وایسا تا صبح شاید تونستی درستش کنی.
این رو که گفت، به سمت در سالن راه افتاد. یه نگاه به ماشین دویستوشیش مشکیرنگم انداختم و با قیافهی فلکزده گفتم:
- باشه بابا بلد نیستم، تو رو جون بچهی نداشتهت بیا درستش کن صبح لازمش دارم.
ایستاد و سمت ماشین برگشت. خودم رو کنار کشیدم و جلوی کاپوت ایستاد. ژست کارشناسانه به خودش گرفت و با دقت توش رو بررسی کرد. یهکم قطعهها رو جابهجا کرد و باهاشون ور رفت تا آخر سر، سرش رو بلند کرد و با بیخیالی گفت:
- سنسور دور موتور داغونه، باید ببریمش مکانیکی.
کم مونده بود بشینم زارزار گریه کنم. آخه این هم شانسه که من دارم؟ با دوتا دست زدم تو سرم:
- دِ خب من فردا چه غلطی کنم؟
آرش در کاپوت رو بست و با خنده گفت:
- تا اداره پیاده میری یهکم اون شکمت آب بشه. زشته دختر اینقدر چاق باشه. نمیگیرنت میترشی!
فوری دست به کمر شدم:
- خیلی دلشون بخواد. اصلاً کی گفته من چاقم؟ همین دیروز از شرکت جهانی مدلینگ بهم پیشنهاد کار دادن.
آرش پقی زد زیر خنده و همونطور که دستش رو با دستمال پاک میکرد گفت:
- اوه اوه! شرکت جهانی مدلینگ. اونم هیشکی نه تو. برو خودت رو خر کن.
تا اومدم چیزی بگم، دستمال رو پرت کرد سمتم. سریع تو هوا گرفتمش. تا اومدم بهش بتوپم دستش رو تکون داد و گفت:
- خب بابا تو اصلاً آنجلینا جولی. فعلاً برو سر و صورتت رو تمیز کن که شبیه حاجیفیروز شدی.
این رو گفت، رفت تو خونه. گوشیم رو از روی تخت توی حیاط برداشتم و تو صفحهی سیاهش به خودم نگاه کردم. چشمهام گرد شد. راست میگفت، مثل حاجیفیروز شده بودم. پیشونیم، لپم و گوشهی لبم همه سیاه شده بود. یه نگاه حسرتبار به ماشین خوشگلم انداختم و وارد خونه شدم. سریع رفتم تو توالت و تو آینه سیاهیها رو پاک کردم. دستی به موهام کشیدم و از توالت خارج شدم. مامان تو آشپزخونه در حال پختن ماکارونی بود و بابا و آیهان هم مشغول تماشای فوتبال بودند. از رادمان و آرش هم خبری نبود. موهام رو -که تازه کوتاه کرده بودم- با تل زدم بالا و وارد آشپزخونه شدم. مامان داشت قابلمه رو برای آبکشکردن بلند میکرد. سریع رفتم سمتش و دستگیرهها رو ازش گرفتم.
- مامانجان مگه نگفتم برای این کارها من یا آرش رو صدا کن؟
- دخترجون هنوز اونقدرها هم بیعرضه نشدم که نتونم یه برنج رو آبکش کنم.
- اون که بله؛ اما تا وقتی ما هستیم این کارها مسئولیتش با ماست.
ماکارانیهای سفیدرنگ رو آبکش کردم و گفتم:
- آرش و رادمان دارن چیکار میکنن؟
- مثل همیشه پای این پلو استشنها هستن.
لقمه مواد ماکارانی که تو دهنم بود باشدت پرید تو گلوم. همزمان هم نفستنگی گرفته بودم و سرفه میکردم و هم از شدت خنده داشتم تلف میشدم. بالاخره با ضربههای محکم مامان لقمه رفت پایین. مامان با هول و ولا گفت:
- چت شد یهو؟ چرا اینطور شدی؟
- مامان من آخه پلو استشن چیه دیگه؟ اون پلی استیشنه.
مامان اخمی کرد و همونطور که نونها رو ته قابلمه میچید گفت:
- چه میدونم. اینقدر از این آتوآشغالها زیاد شده که آدم قاتی میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرزیرکی خندیدم و شروع کردم به آمادهکردن بشقابها. مامان اومد کنارم و یه بسته پلاستیک داد دستم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم اسپری رادمان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این دست شما چیکار میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل دفعه قبل انداخته بود یه گوشه که سربهنیست بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پوف دیگه نمیدونم باید چیکارش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش درست میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند وقتی بود که رادمان میخواست نشون بده که بدون اسپری آسمش هم دووم میاره؛ اما تو دوبار آخر از شدت نفستنگی رسوندیمش بیمارستان. هر بار اسپریش رو یکجا قایم میکنه. هرچقدر هم که باهاش صحبت میکنم باز هم کار خودش رو میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت طبقه بالا رفتم تا آرش و رادمان رو برای شام صدا کنم. صدای دعوا و کرکریخوندنهاشون کل راهروی بالا رو برداشته بود. در اتاق رادمان رو که پر از عکسهای فوتبالیستها بود، باز کردم. هردو لبهی تخت نشسته بودند و با هیجان بازی میکردند. زدم به در و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازیکنان عزیز! بیاین شام آمادهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو چیزی نگفتن و همونطور به بازیکردن ادامه دادند. محکمتر زدم به در و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با شما هستم ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما انگارنهانگار. خبیثانه خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، پس همهی تهدیگها مال خودمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این حرف از دهنم خارج شد، هردو دسته رو انداختند و به سمت پایین حملهور شدند. زدم زیر خنده. چه میکنه این تهدیگ! من هم سریع رفتم پایین تا دخل تهدیگها رو نیاوردن. سر میز مثل همیشه آرش و آیهان سر تهدیگ تو سروکلهی هم میزدن و از هزارجور کلک سعی داشتن تهدیگ همدیگه رو بدزدن. مامان مثل همیشه تندتند برای رادمان غذا میکشید و بهزور به خوردش میداد. تنها کسی که خیلی آروم و ریلکس داشت غذاش رو میخورد بابا بود. یهو یاد چیزی افتادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای! حالا فردا چیکار کنم بدون ماشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه ماشینت درست نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش همونطور با دهن پر یه چیزی رو بلغور کرد که هیچکدوم چیزی ازش نفهمیدیم. آیهان ترب گردی رو سمتش پرت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چندشخان هرچی تو دهنت بود رو با جزئیات مشاهده کردیم. اول اون لامصب رو بجو بعد حرف بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش تندتند غذا رو قورت داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا با ماشین من برو تا ماشینت رو ببرم مکانیکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس خودت چطور میری سرکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لازم نکرده فکر من باشی. غذات رو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هم از ماشین فردام. خداروشکر آرش ماشینش رو داد وگرنه فردا میمردم تا به اداره برسم. به نشونهی تشکر یکی از تهدیگهام رو بهش دادم که از ذوق نزدیک بود از صندلی پرت بشه پایین. آیهان با چهرهی مچالهشده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم آدمه که بهش تهدیگ میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش همونطور که خرچخرچ تهدیگ رو میجوید و پزش رو به آیهان میداد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدبخت، آیدا فهمیده که کی لایق این تهدیگ بلوریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین اگر ماشین رو بهش نمیدادی بهت میداد تهدیگ رو یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان همونطور که لیوان نوشابهش رو پر میکرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلاً مامان به تنها کسی که تهدیگهاش رو میده منم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدند. رو بهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به فدات. تهدیگ که هیچی، کل بشقابم رو بهت میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اهوع گفتن آیهان و آرش بلند شد. مامان با مهربونیای که همیشه با رادمان داشت، باز هم براش ماکارانی کشید و وادارش کرد که بخوره. نگاهم به دیس افتاد که چشمهام گرد شد؛ خالیِِ خالی بود. مگه میشه؟ الان که همه داشتیم حرف میزدیم. نگاهم آرومآروم بالا اومد و رو بابا زوم شد. بشقابش خالی بود و داشت نوشابهش رو تا ته سر میکشید. با شوک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان رو روی میز گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس... پس ماکارانیهای توی دیس کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا خندید و تا خواست چیزی بگه نگاهش به نگاه برزخیِِ مامان افتاد. سریع با تتهپته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماکارانیها؟ کجا رفتن؟ آرش تو خوردیشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه آرش چیزی بگه، مامان با صدای نسبتاً بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز دوباره چشم من رو دور دیدی تا دم دستت بود خوردی؟ اون شب رو یادت رفت که از شدت پرخوری راهی بیمارستان شدی؟ آخه تو چقدر بیمسئولیت و بیخیالی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- د خب گشنهم بود. از صبح فقط یه بشقاب قرمهسبزی خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیهان با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببا مطمئنی یه بشقاب بود؟ گمونم دو بشقاب و نیم رو خوردی ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چشمغرهی شدیدی به آیهان رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمونم چشمهات ضعیف شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به بحثهاشون بلند شدم و بشقابها و وسیلهها رو برداشتم و شروع کردم به جمعکردن. بعد از اینکه ظرفها رو شستم، رفتم تو سالن و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوادهی گرامی شب همگی بهخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شب بهخیر. فقط سوئیچ رو گذاشتم کنار مجسمه کنار راهرو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشهای گفتم و بعد از شب بهخیر گفتن به همه راهی اتاقم شدم. در مشکیرنگ اتاقم رو باز کردم و به قول آیهان وارد تونل وحشت شدم. مامان همیشه میگه من خوف برم میداره وقتی وارد اتاق تو میشم. اولین چیزی که وقتی وارد میشی به چشم میخوره، عنکبوت بزرگ پارچهایمه که توی یه تور چسبیده به کنج سقف آویزونش کردم. شیشتا چشم داره که دقیقاًً وقتی وارد میشی انگار که زل زده تو چشمت. اتاق رو کاغذدیواری مشکی با طرح جمجمهی سر کرده بودم که مامان شدیداً ازش متنفر بود. توی یه شیشه تقریباًً بزرگ یه مار با زهر کشیدهشده نگهداری میکردم که هدیهی داداش مامانبزرگ یعنی دایی مامان بوده؛ برای همین مامان تا حالا موفق نشده از بین ببرتش. اسمش رو گذاشتم سیسیجون. شاید اسمش برای یه مار عجبیب باشه؛ اما خدایی خیلی بهش میاد. تل روی موهام رو برداشتم و خودم رو روی تخت پرت کردم. داشت چشمهام گرم میشد که تازه یادم افتاد ای دل غافل برق رو خاموش نکردم. حالا کی حوصله داره این همه راه رو بره و برق رو خاموش کنه؟ همینطور با چشمهای نیمهباز به لامپ نگاه میکردم که بلکه خودش از رو بره خاموش بشه؛ اما اون هم پررو پررو زل زده بود تو چشمهام و همونطور روشن مونده بود. صدام رو بلند کردم و اسم آرش رو صدا زدم. بعد از یک دقیقه در اتاق باز شد و آرش اومد تو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدات زدم واسهم برق رو خاموش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش همونطور مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد. من هم پررو پررو داشتم بهش نگاه میکردم. کمکم تعجب چهرهش جاش رو به عصبانیت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خل شدی؟ من رو از اون پایین کشیدی بالا که بیام واسهت لامپ خاموش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خودم حوصله ندارم بلند بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوکر بابات غلام سیاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد بره که جیغ کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان، بابا، آرش داره اذیتم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو محکم کوبید روی لامپ و لامپ رو خاموش کرد و رفت. لبخندی پیروزمندانه زدم و پتو رو بالاتر کشیدم. چقدر خوبه یکییدونه باشی همه ازت حساب ببرن. صدای آرش و رادمان توی راهرو بلند شد که داشتن به سمت اتاق رادمان میرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این دور رو ازت میبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دور قبلی هم همین رو میگفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دور قبلی دلم واسهت سوخت بهت رحم کردم؛ این دور کارت ساخته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرط میبندم یه امتیاز هم نمیتونی جلو بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا ببین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم خوابم برد و صداشون برام محو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قوقولیقوقول توی مغزم اکو میشد. سرم رو اینور و اونور تکون میدادم که صداش از بین بره؛ اما هیچ فایدهای نداشت. بالشت رو برداشتم و روی سرم فشار دادم؛ اما انگارنهانگار. با کلافگی از جام بلند شدم و موهای ژولیدهم رو کنار زدم، بهزور و زحمت لای چشمم رو باز کردم؛ چیزی رو نمیدیدم. دست بردم و روی میز کنار تختم رو لمس کردم، دستم به گوشیم خورد. برش داشتم و روشنش کردم، از شدت نورش سریع چشمهام رو بستم. بعد از اینکه چشمهام به نور عادت کرد، آرومآروم چشمهام رو باز کردم. نگاهم که به ساعت گوشی افتاد کم مونده بود پس بیفتم:3:30 نصفه شب! فقط دلم میخواست برم اون خروس بیمحل رو بگیرم و تا میخوره با دمپایی بزنم تو سرش. گوشی رو انداختم روی میز و دوباره سعی کردم بخوابم؛ اما مگه این خروس گوربهگور شده میذاشت؟ آخر سر کلافه بلند شدم و رفتم تو تراس اتاقم. از هجوم سرما یک لحظه خشک شدم، بارون باریده بود و سوز هوا بیشتر شده بود. نگاهی به خونه بغلی انداختم. تو منطقهای که ما زندگی میکردیم غیر از خونهی ما و دوتا خونهی بغلیمون هیچ خونهی دیگهای اونجا نبود. خونهی ما درست وسط این دوتا خونه محاصره شده بود. اینجا خونهی مادرجون بود که وقتی اومدیم پیشش یکسال بعدش به نام بابا زد و دوسال بعدش فوت شد. از اون موقع تو شمال موندیم و دیگه به تهران برنگشتیم. خونهی نسبتاً بزرگی بود که تقریباً نزدیک دارودرختها ساخته شده بود و منطقهش خالی از سکنه بود. خونهی بغلی کاملاً متروکه بود و هیچکس توش زندگی نمیکرد؛ اما اون یکی مال آقای نورایی بود که یه دو-سه ماهی برای کار به آبادان رفته و خونهش رو سپرده دست ما، نکرده این خروس مزاحمش رو با خودش ببره. یه سنگ از گوشهی تراس برداشتم و نشونهگیری کردم. طبق محاسباتم و فاصلهی تراس از خونه و وزش باد سنگ درست باید بخوره تو نوکش. با تموم توان سنگ رو پرتاب کردم. تا سنگ بهش نزدیک شد، جای خالی داد و دویید زیر توری که آقای نورایی براش ساخته بود. از حرص داشتم با تمام توان دندونهام رو روی هم فشار میدادم. خروسه یه نگاه خبیث بهم انداخت و نوکش رو باز کرد و با تموم توانش شروع به قوقولیکردن کرد. خم شدم و داد کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینقدر قوقولی قوقول کن تا گلوت پاره بشه، به درک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال خروس شدم و وارد اتاقم شدم. خوابم کاملاً پریده بود. برق اتاق رو روشن کردم و جلوی میز نشستم. حالا که خوابم نمیبرد میتونستم برم یه دوش بگیرم و یه صبحانهی توپ بخورم تا ساعت کاریم برسه. بلند شدم و حوله به دست راهی حمام شدم. بعد از یک ساعت حمامکردن با آب داغ طبق عادت بچگی حولهی کلاهدارم رو پوشیدم و به سمت آشپزخونه رفتم. سالن کاملاً ساکت و تاریک بود. حق داره والله؛ ساعت چهار و نیم بود. رفتم سر یخچال. پاهام روی سرامیکهای سرد آشپزخونه داشت یخ میزد. تنگ آب رو در آوردم و به سمت کابینت رفتم. تا اومدم آب رو داخل لیوان بریزم صدای پای کسی رو شنیدم، تا برگشتم آیهان رو چوب به دست پشت سرم دیدم. از ترس جیغ کوچیکی کشیدم و دومتر پریدم اونورتر. آیهان با چشمهای گردشده بهم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اینجا چیکار میکنی؟ چرا حوله تنت کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنده باید ازت بپرسم چرا چوب به دست پشت سر من مثل عزرائیل ایستادی. قابل توجه که حمام بودم حوله تنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این موقع شب چه وقت حمامه؟ منم فکر کردم دزدی چیزی هستی خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با صدای خروس اسکول آقای نورایی بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. درضمن آخه کدوم دزدی با حوله میره دزدی کنه؟ اصلاً کدوم دزدی میره سراغ یخچال آب میخوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه میدونم بابا به قول مامان دوره زمونه عوض شده. از همه، همهچی برمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چرا هنوز بیداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی فکرم درگیره خوابم نبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قول میدی به مامان چیزی نگی؟ نمیخوام ناراحت بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل همیشه آرسام با پرستو بحثشون شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینکه کار همیشگیشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره؛ اما ایندفعه شدیدتر از دفعهی قبلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش، این دخترِ رو که میشناسی! فردا دوباره یه سرویس طلا میبینه خوشش میاد میره سراغ آرسام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گاهی دلم برای آرسام میسوزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نسوزه برادر من، اون روزی که هِی بهش گفتیم این دختره فقط قد دراز کرده و مغزش اندازهی نخوده گوش نداد و پاش رو کرد تو یه کفش که نه پرستو دختر عاقل و خوبیه، حالا بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت؛ چون میدونست که حق با منه، هرچی که سر آرسام میاد تقصیر خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا دعوا سر چی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان پرستو و خود پرستو گیر دادن که چون آرسام عروسی بزرگی نگرفته باید پرستو رو ببره هلند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مونده بود از شدت عصبانیت سکته کنم. اینها چه فکری برای خودشون کردن؟ با عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین فردا میرم خونهشون تکلیف رو باهاشون روشن میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال؛ به قول خودت میگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر. اینا خیلی پررو شدن، فکر کردن دختر شاه پریون تحویلمون دادن که انتظار شمش طلا دارن. یه دختر دراز و قراضه تحویلمون دادن که نه کارکردن بلده و نه چهرهی رویایی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکنه میخوای بری اینا رو فردا بهشون بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا که نه، نُهساله که دارن ما رو میچزونن حالا نوبت منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون آیدای شر و اعصابخردکنی، عوض نشدی هنوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو خندیدیم و به اتاقهامون رفتیم. دیگه ساعت پنج و خردهای بود. حوله رو در آوردم و لباس بافت سبز و شلوار خونگیم رو پوشیدم و رفتم سر کامپیوتر. نگاه دوبارهای به ساعت انداختم. شک داشتم این موقع کسی آنلاین باشه. دل رو زدم به دریا و تلگرام رو باز کردم. با کمال تعجب دیدم ماهور آنلاینه. براش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«زود تند سریع اعتراف کن این ساعت داری با کی چت میکنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دو دقیقه بالاخره چشمم به جمال typing… روشن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چشمت درآد دارم با محمد میچتم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد نامزد ماهور بود. پسر خوب و سربهزیری بود و با همدیگه تو محل کار آشنا شده بودند. براش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«نچ نچ نچ. خجالت هم خوب چیزیه والله.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ماکه نامزدیم عذرمون موجهه. بگو بینم خودت این ساعت چرا آنلاینی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«با صدای خروس از خواب پاشدم دیگه خوابم نبرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«باشه. منم خر. کدوم خروسی این موقع شب قدقد میکنه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اولاً که در خربودن تو شکی نیست. دوماً اینکه پرفسور خروس قوقولیقوقول میکنه نه قدقد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چه فرقی داره؟ حالا من صدای زنش رو گفتم. مهم کاریه که الان میکردی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بابا کاری نمیکردم. تازه از حمام در اومدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا کلهی متعجب فرستاد و بعد نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«این موقع شب؟ حمام؟ مگه داریم؟ مگه میشه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دیگه شب هم نمیشه گفت، داره صبح میشه. حالا اینها رو بیخیال، نامزد جونت چطوره؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هیچی بابا فعلاً سر این خواهر عوضیش گیر افتادیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«برای چی؟ چیکار به خواهرِ دارین؟ شما عروسیتون رو بگیرین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تو که خانوادهی اینا رو میشناسی. پاشون رو کردن تو یه کفش که اول بچهی بزرگتر میره خونهی بخت بعد کوچیکه. از شانس گند ما هم محمد بچه کوچیکهست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تا اونجایی که میدونم خواهر محمد دمبخته. پس دیر یا زود ازدواج میکنه دیگه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تو هنوز این عفریته رو نشناختی. واسه درآوردن حرص منم که شده ازدواج نمیکنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دِ خب مگه تو چیکارش کردی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خانمباشی، دوست داشته دوستش زن محمد بشه و حالا که نقشههاش به هم خورده داره از ته میسوزه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«محمد حالا چی میگه؟ کاری نمیکنه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«محمد هر خوبیای که داشته باشه یکی از بدیهاش که همهی خوبیها رو پَر میده اینه که بلد نیست رو حرف مامان و باباش وایسه و از حقش دفاع کنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خب اینطور که نمیشه. یعنی شما دوتا تا آخر باید منتظر بمونید تا این خانم دست از لجبازی برداره؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«به حرف خانوادهی اونا بله، تا آخر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«میخوای باهاشون بیام صحبت کنم؟ شاید راضی شدن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دلت خوشهها! مادربزرگم که اینقدر یکدندهست رفت باهاشون صحبت کرد اثری نداشت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اون مادربزرگت بود. من آیدام میفهمی؟ آیدا!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا شکلک خنده فرستاد. بعد از یک دقیقه دوباره نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خب حالا اینها رو وللش. خودت چه خبر؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هیچی بابا از شانس گندم ماشینم خراب شد. آرش فعلاً ماشینش رو بهم قرض داد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«برو خوشحال باش. ماشین اون از مال تو شیکتره که!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مگه من مثل تو دنبال مال دنیام؟ برو کافر. برو از دنیا دل بکن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«باشه من عاشق مال دنیا. حالا کی بود سر یه سرویس طلا که آرسام واسه پرستو خریده بود داشت خودش رو میکشت؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اون بحثش فرق میکنه. درضمن اسم اون دخترهی دراز بدقواره رو نیار که اوق میزنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«باز چی شده؟ دعواشون شده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اگه بفهمی چی گفتن آتیش میگیری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بگو از فوضولی مردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دختر و مادر پررو برگشتن میگن چون عروسی آنچنانی نگرفتین باید پرستو رو ببره هلند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«زکی، هلند. لیاقت این دخترِ فوقش تا سومالیه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خدایی. امروز قراره برم حالشون رو جا بیارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ایول. خبرش رو حتماً به منم بدی ها.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حتماًً. خب من فعلاً دیگه برم حاضر شم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«باشه گلم. موفق باشی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خداحافظی با ماهور بلند شدم و شروع کردم به حاضرشدن. لباسهای فرمم رو پوشیدم و مقنعهم رو سرم کردم؛ اما مگه درست میشد. هرکاری میکردم لبهش کج میشد. از همون اول به لبهی مقنعه حساس بودم؛ همهش هم از شانس، تو صافکردنش مشکل داشتم. حدود یک ربع باهاش ور رفتم؛ اما فایدهای نداشت. بالاخره تسلیم شدم و مشغول گذاشتن طلق شدم. بعد از گذاشتن طلق، چادرم رو سر کردم و کیفم رو برداشتم. گوشیم رو انداختم تو کیف و راه افتادم پایین. صدای تلقتولوق از تو آشپزخونه میاومد. کیفم رو روی مبل انداختم و وارد آشپزخونه شدم. مامان پشت به من مشغول روشنکردن چاییساز برای صبحانه بود. پام رو که داخل آشپزخونه گذاشتم، از شانسم چادرم گیر کرد به لیوان روی اپن و لیوان با صدای بدی به چهل تیکهی کوچیک و بزرگ تقسیم شد. مامان هین بلندی کشید و برگشت سمتم. دستهام رو به معنای چیزی نیست بالا گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس مامانجان، چادرم بهش گیر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی اومدی پایین؟ مردم از ترس دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده داشتم میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم تکون بخورم که مامان جیغ کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تکون نخور! وایسا شیشهها رو جمع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخواد، جا خالی میدم میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی چی رو جای خالی میدم، میره تو پات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای رادمان از پشت سرم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال سر کارت شو، مامانجون دیگه نمیذاره بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش از در آشپزخونه وارد شد و همونطور که خمیازه میکشید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون تا سه ساعت باید کارهای امنیتی رو انجام بده که یه وقتی شیشهای رو زمین جا نمونه بره تو پای کسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بر گردوندم و به مامان نگاه کردم. از چشمهاش داد میزد که همچین قصدی داره. سریع قبل از هر حرکتی از جانبش از روی شیشهها پریدم و از آشپزخونه در رفتم. صدای داد مامان بلند شد. سریع چادرم رو درست کردم و راه افتادم. بابا که تازه نون به دست رسیده بود تو حیاط با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز دوباره خانم رئیس گیرت انداخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که تندتند بند کتونیم رو میبستم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواست گیر بندازه؛ اما سریع در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین آرش شدم و همونطور که از حیاط دندهعقب میگرفتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا به همراهت دخترجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه افتادم و برو که رفتیم، سرعت رو بیشتر کردم. صدای اساماس گوشیم بلند شد. همونطور که حواسم به جلو بود، گوشی رو از کیفم درآوردم و پیام رو باز کردم. عرفانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دوست دارم یه خرده،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد یه سوسک مرده،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت کلک زدم من،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوسکه هنوز نمرده. چطوری جیگیلیِ من؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم زیر خنده، خدایا یه عقلی به این دختر بده. براش نوشتم: «با اجازهی جناب فوضولخان دارم میرم سر کار، در ضمن نگفته بودی که بلدی شعر بگی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله پس چی، من رو دستکم گرفتی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خانم اعتماد به سقف، بنده الان در حال رانندگی هستم، بعداً باهات صحبت میکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از فرستادن پیام، گوشی رو انداختم رو صندلی شاگرد. مثل همیشه ترافیک. پام رو روی ترمز فشار دادم و پشت وانت سفیدرنگ ایستادم، چشمهام رو برای چند دقیقه تا بازشدن ترافیک بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز بعد از اداره یادم باشه حتما به خونهی آرسام اینها یه سر بزنم. با به یادآوردن حرفهاشون دوباره اخمهام رفت تو هم، اینها چه فکری راجع به ما کردن؟ از بس از همون اول هرچی گفتن مامان و آرسام گفتن چشم دور برشون داشته. حالا خودم آدمشون میکنم. بالاخره راه باز شد، گاز دادم و راه افتادم. خداروشکر زود راه افتادم وگرنه بدبختی داشتم. نیمساعت بعد جلوی در اداره بودم. ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم. چادرم رو صاف کردم و راه افتادم. محدودهی حیاط مثل همیشه پر بود. سربازها همونطور که مجرمها رو گرفته بودند به سمت ساختمون یا بیرون اداره میرفتند و مجرمها هم سعی میکردند با حرفهاشون سربازها رو قانع کنند؛ اما خوب میدونند که هیچ فایدهای نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله بالا رفتم و وارد ساختمون شدم. به محض اینکه پام رو داخل گذاشتم، متوجه شدم که یه اشکالی تو کار هست. یه نگاه به دوروبرم انداختم. مردم که برای شکایت اومده بودند خیلی با احتیاط راه میرفتند و چند تا سر باز مشغول تیکشیدن زمین بودند. نگاهی به زمین انداختم که آه از نهادم بلند شد. حالا فهمیدم مشکل از کجا بود، پام رفته بود تو آب. رو کردم سمت سربازی که داشت به آبدارخونه میکرد و صداش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینجا اینطور شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز سریع احترام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چاه فاضلاب زده بالا، قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم. اینم از این. آخه الان وقت بالازدن آب بود؟ روی نوک کفش به سمت اتاقم رفتم. در اتاق رو باز کردم و واردش شدم. باز خداروشکر اتاقم سالمه. نگاهم به چادرم که افتادم از حرص جیغی کشیدم. پایینش کلاً خیس شده بود. درست همون لحظه که جیغ کشیدم، چیزی از روی صندلیم پرید بالا. با وحشت چند قدم به عقب رفتم و به اون موجود که بلند شده بود نگاه کردم. با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محسن! تو اینجا چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ! اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جواب من رو بده. تو اتاق من چیکار داشتی؟ سکتهم دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا جوش نیار، خوابم میاومد، اومدم اتاقت یهکم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مونده بود بزنم همونجا خاکش کنم. کیفم رو انداختم روی صندلی و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اتاق من کاروانسراست که اومدی اینجا بخوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا اتاق خودم رو آب گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب به درک، پاشو برو بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرم و حیا هم خوب چیزیه والله، خیر سرت داری با مافوقت صحبت میکنی ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو جمعش کن ببینم، مردم مافوق دارن منم مافوق دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه چمه؟ خیلی هم خوشگل و خوشتیپم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خیلی! مردم مافوق دارن ما اعتماد به سقف داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن همونطور که از روی صندلی بلند میشد و به سمتم میاومد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرکار خانم خیلیها آرزوشونه که این مافوق خوشتیپ رو زیارت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مافوق خوشتیپ لطف میکنید برید بیرون بنده کارم رو شروع کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن دستش رو روی چونهش کشید و قیافهی متفکرانه به خودش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومم، بذار فکر کنم، خب یهکم التماس کن شاید قبول کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که با عصبانیت کیفم رو برمیداشتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- التماس کنم؟ هان؟ حالا یه التماسی نشونت بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن که فهمیده بود قصدم چیه، سریع از اتاق زد بیرون و در رو بست و کیفم خورد تو در. پسرهی پررو. کیف رو برداشتم و گذاشتم سر جاش و به سمت میزم حرکت کردم. یهو صدای محسن رو از پشت در شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی وحشیای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه از شدت خشم قرمز شده بودم. با تمام سرعت به سمت در رفتم و با ضرب بازش کردم؛ اما از شانس در رفته بود. خودش میدونست اگر بگیرمش زنده نمیذارمش. همون موقع یکی از همکارها که اسمش محمد مسعودی بود رد شد. تا من رو جلوی در دید با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خانم موسوی. خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی. با اجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در رو محکم بستم. ریزریز خندیدم. میتونستم خیلی راحت قیافهی وارفتهش رو تصور کنم. با اینکه کاری نکرده، نمیدونم چرا اینقدر از این بشر متنفرم. به سمت میزم رفتم و تا اومدم بشینم در با شدت باز شد. با فکر اینکه ایندفعه هم محسنه یکی از پروندهها رو برداشتم و محکم به سمتش پرت کردم. صدای داد محدثه در اومد. اوخاوخ، پرونده صاف خورده بود تو دماغش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته وحشی؟ مگه از آمازون اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده فکر کردم محسنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین کارها رو میکنی که کسی نمیگیرتت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز پررو شدی ها. نه که خودت رو کسی گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبر نداری الان که من اینجام در خونهمون صف خواستگاریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواب دیدی. خب حالا بیا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه با همون دماغ سرخشده اومد رو مبل جلوی میزم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیشب چرا هر چی بهت زنگ زدم برنداشتی؟ نگرانت شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیشب؟ دیشب که من گوشیم یهسره کنارم بود. نکنه به خط قبلیم زنگ زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ حواس رو ببین. دوباره به خط قدیمیت زنگ زدم. یادم باشه شمارهی جدیدت رو به مهدی بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو پریدم سمتش و یقش رو گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی تو بده ببین چه بلایی سرت میارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بابا وحشی. بیچاره داداشم. لیاقتش رو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه اوه داداشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدبخت یه بچه داری، کی میاد بگیرتت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خیابونها هم حتما آوارهم نه؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده من که میدونم داری خرم میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا مهدی عاشق چیهی توی اسکل شده؟ نه خوشگلی، نه اخلاق داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهوع صبر کن بینم. اونوقت تو خوشگلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتر از تو هستم جگره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو خندیدیم. این بحث همیشگی ما بود. آخرش هم با جگرهگفتن محدثه ختم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا اینها رو بیخیال. احوالات عشق جنابعالی چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم براش تنگولیده. بهونهای هم ندارم که برم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نداری؟ پاشو برو بگو سلام بر تو ای تک ستارهی قلبـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه. خوبه میدونی از این حرفها بدم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی اگر اون هم همینها رو بهت بگه بازم بدت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو خودش رو روی مبل یکنفره رها کرد و صورتش کجوکوجه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون، اون که، وای، یعنی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-- پاشو ببینم با این ریخت و قیافهش. خجالت هم خوب چیزیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیاحساس. اصلاً تو چرا اینقدر بیعاطفهای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنده بیعاطفه نیستم. خودت هم دلیل این جوابهای رد رو میدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خوب میدونم. یه روز یه خری پیدا شد و جنابعالی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوی درست صحبت کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه بلند شد و یک شکلات از توی ظرف رو میزم برداشت و همونطور که بیرون میرفت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلاً زبون نفهمی. میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و نشستم پشت میز و به کارهای خودم مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رضا، رضا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا واجبه که بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نرم بشینم ریخت تو رو نگاه کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک گوشهی چشمم رو با روسری چروکشدهی صورتیم پاک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من تو خونه تنها چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بمیری که نمیذاری یه غذا درست و حسابی بخوریم. بمیر اصلاً... خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چیکار کنم دلم برات تنگ میشه بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس میکنی یا. ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحمد: کات، بابا رضا اینجا باید اون قسمت اون روی سگ من رو بالا نیار رو میگفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا دستی به پیشونیش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده باز قاتی کردم. امروز فکرم درگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیلا از روی صندلی بلند شد و همونطور که در خودکار قرمزرنگش رو میبست، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای امروز بسته. همگی خسته نباشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی بچهها پخش شدند. پالتوی رنگ و رو رفتهی قهوهای رو از تنم در آوردم و مانتوی مشکیم رو صاف کردم. روسری رو با شال آبیرنگم عوض کردم و از سن پریدم پایین. شیلا اومد سمتم و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا بازیگر، اونوقت تو با این استعدادت نمیخواستی بیای بازی کنی؟ خیلی خلی، خیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا وقت نمیکنم دخی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقت نمیکنم و اینا رو بریز دور، فعلاً آماده شو باهم بریم یه قهوهی توپ بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول. صبر کن الان آماده میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای مفتخوری خوب وقت داری ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون بحثش جداست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیلا خندید و رفت سمت بقیه و من هم سریع رفتم تو اتاق گریم تا لباسهام رو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیلا توی کافیشاپ نشسته بودیم و ساکت به همدیگه زل زده بودیم؛ بدون هیچ حرفی. یه قلپ از نسکافه خوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ما مثل این دختر پسرهای عاشق به هم زل زدیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو نمیدونم؛ اما من به پشت سرت زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم. دوتا پسر با موهای کاملا عجیب پشتمون نشسته بودند. برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این گوریلها دیدن دارن که زل زدی بهشون؟ واقعاًً که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا میبینمشون یاد کارتون تام و جری میفتم. وقتی یه چیز تو سر تام میخورد و سرش باد میکرد، مثل موهای اون پسر تیشرت سبزه میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو زدیم زیر خنده. خداییش راست گفت. پسرها که دیدن داریم میخندیم ایشی گفتن که خندهم دوبرابر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا اینها رو بیخیال. چه خبر از مهراب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبر خاصی نیست. مثل همیشه باهام عادی برخورد میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجب شیربرنجیه این پسر. تا بقالی سر کوچه فهمیده تو عاشقشی؛ اما این انگارنهانگار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودش خوب خبر داره؛ اما به روی خودش نمیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه بدتر. من موندم این شامپانزه چی داره که تو عاشقش شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولاً که شامپانزه شوهر نداشتته. دوماً که خیلی سرتر از اون کیوانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان یکی از بچههای تئاتر بود که شیلا بدجوری خاطرخواهش بود. البته کیوان هم دست کمی از شیلا نداشت؛ اما بچهمون زیادی مثبت و سربهزیر بود؛ واسه همین مدام به شیلا ضدحال میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون رو نگو که دلم ازش خونه. پسرهی پررو برگشته میگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو مثل کیوان کلفت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم زاهدی بهنظرم درست نیست که دور از جمع بچهها دوتایی صحبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو گذاشتم روی میز و شروع به خندیدن کردم. دقیقاً میتونستم چهرهی اون لحظه شیلا رو تصور کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخند، آره بخند، گریهتم موقع عروسی مهراب میبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخود. نفوس بد نزن. پاشو بریم که دارم از خستگی وا میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو بلند شدیم و بعد از حسابکردن سوار ماشین من شدیم. شیلا رو رسوندم در خونهشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم. میشه پنج تومن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیلا یه لگد به لاستیک ماشین پراید خوشگلم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو جمعش کن ببینم. دو قدم راه رو با ابوقراضهت طی کردی پول هم میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از فردا که دیگه نیومدم دنبالت با دوچرخه این راه رو طی کردی حالیت میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفتم و پام رو گذاشتم روی گاز. یهکم جلوتر پشت چراغ قرمز ایست کردم. دستی به فرمون ماشینم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نفسم به دل نگیری ها. اون خل و چل یه چیزی گفت. تو خوشگلترین ماشین دنیایی. پرنسس منی تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو برگردوندم که دیدم که مرد حدوداً بالای 25 سال با چشمهای اندازهی دیگ بهم زل زده. باز دوباره در ملأعام قربونصدقهی ماشینم رفتم. خیلی متشخصانه عینکم رو زدم بالا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش دوباره گردتر شد. حتما از تغییر رفتارم تعجب کرده بود. چراغ که سبز شد، با یه خدا شفا بده از بغلم رد شد. پوفی گفتم و راه افتادم. اینم از سهمیهی امروزم. به قول مهدی داداشم تا یه روز لقب دیوونه نگیرم که روزم شب نمیشه. برام پیام اومد. بازش کردم. حلالزاده مهدی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تو راه برگشتنی تخممرغ بخر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار یه سوپری زدم رو ترمز. بعد از خرید تخممرغ و یه چندتا بسته چیپس و پفک به سمت خونه راه افتادم. اومدم دکمه ریموت رو بزنم که نگاهم به ماشین محمد افتاد که جلوی در پارکینگ پارک شده بود. از حرص جیغ کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محمد بمیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص ماشین رو کنار ماشینش پارک کردم که نتونه حرکت کنه. پلاستیک خریدها رو برداشتم و وارد خونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهل و عیال من اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی اومد سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر دیر کردی. مردم از گشنگی. رفته بودی تخممرغ بخری یا تخممرغ بذاری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همونطور که داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم یه پسگردنی به محمد زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از ایشون بپرس. باز ماشینش رو جلوی در پارکینگ گذاشته. درگیر پارککردن بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد پس کلهش رو مالید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست خر کوتاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ کشیدم و اومدم حمله کنم سمتش که با داد مامان متوقف شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز تو دوباره رفتی از این آشغالا خریدی؟ چرا اینقدر تو زبون نفهمی دختر؟ مریض میشی مثل خواهرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره دیگه. مثل یه تیکه گوشت میافتی روی تخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که این رو شنید با دمپایی افتاد به رد مهدی. خندهای کردم و وارد اتاقم شدم. صدای عطسه و فینفین محدثه، خواهر کوچیکم، از تو اتاقش تا اتاقم میاومد. چینی به دماغم دادم و چندشی بهش گفتم. لباسهام رو با لباسهای راحتی عوض کردم و از اتاق زدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه شما دوتا نباید الان سرکار باشید؟ چرا اینقدر علافید شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز مرخصی گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بمونیم برای مهمونی شب حمالی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شب؟ شب باز چهخبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کل فامیل رو دعوت کردم. خیلی وقته صداشون نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان تو همین هفتهی پیش مهمونی دادی ها! خوشت میاد پول خرج کنی و از ما کار بکشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی در گوشم آروم طوری که فقط خودم بشنوم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر بفهمی کی دعوته نظرت عوض میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب کل فامیل دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کل فامیل و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله قلبم شروع کرد به بندریرفتن. آروم و تیکهتیکه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهراب؟ مهراب اینها دعوت هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی چشمکی به معنای آره زد و رفت تو آشپزخونه. مامان از تو آشپزخونه داشت بلندبلند حرف میزد تا قانعم کنه که مهمونی لازمه و خوب کرده مهمونی گرفته. سریع دوییدم تو آشپزخونه و همونطور که دستکشهای ظرفشستن رو میپوشیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. خوب کردین. به قول عموپورنگ مهمون حبیب خداست پس قدمش مبارک، خب ظرفهای نشسته رو رد کنید بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسم الـ... این باز دوباره جنی شد، مهدی چیچی به این گفتی که همچین شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی همونطور که زردهی تخممرغ رو پخش میکرد با شیطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، فقط یهکم از فواید مهمون و مهمونداری و صلهی رحم و از اینجور چیزها واسش گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو به هم چشمک زدیم و ریزریز خندیدیم. مهدی و محدثه کاملا از عاشقبودن من باخبر بودند؛ اما مامان و محمد اصلاً خبر نداشتند. سر همین خبرنداشتن مامان تا میتونه ناخواسته حرصم میده. یادمه یه روز رفته بودیم خونه مهراب اینها، داشتیم چایی میخوردیم که یهو مامان برگشت به نیرهخانم مامان مهراب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرهجون چرا برای گلپسرت زن نمیگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرداد که نامزده، مهراب هم که زوده هنوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی چی رو زوده؟ اگر بخوای خودم یه دختر خوب برات پیدا میکنم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی من اون لحظه کاملا دیدنی بود. دستیدستی مادر بنده داشت بدبختم میکرد. با خندهی زورکی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانجان چرا آخه اصرار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تا عروسی این پسر رو نبینم دستبردار نیستم. اصلاً بیاد دخترخالهت مهناز رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر من مهناز که دوسال از مهراب بزرگتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جاش خانم دکتریه برای خودش. نیرهجون خبر نداری چه دختریه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان شروع کرد به تعریف و تمجید از مهناز. من همونطور بیحرکت زل زده بودم بهش. به خودم که اومدم دیدم دیر بجنبم مهراب پریده. تو یک حرکت خودم رو انداختم روی زمین و شروع کردم به ناله:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ پام، وای نفسم در نمیاد، آخ سرم درد میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد اون روز و اصرارهای مامان دوباره با حرص دندونهام رو روی هم ساییدم. تا اومدم بشقابی رو که یک ساعته تو دستم کفی مونده رو آب بکشم مامان کنارم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه ظرف خواستی بشوری. کل آب منطقه رو هدر دادی. پاشو برو تو اتاقت تو دستوپا نباشی، برای من بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای محمد از تو سالن بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس کجاست این حقوق بشر؟ این دخترِِ باید بره تو اتاقش راحت، اونوقت من و مهدی فلکزده حمالی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جنابعالی توالت رو شستی؟ اگر نشسته باشی یه حقوق بشری بهت نشون میدم که خروسهای آسمون زارزار گریه کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان اون مرغهای آسموننها. چرا آخه جاشون رو عوض میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که به سمت اتاقم میرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما توالتت رو بشور جناب توالتشور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و دمپایی محمد خورد تو در اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم. یه مانتوی فیروزهای با روسری ستش و شلوار جین پوشیده بودم. تیپم عالی بود؛ ولی بدجوری استرس داشتم. همچین بودم که انگار داشتن میاومدن خواستگاریم. پوف! از دست تو مهراب. ببین من رو به چه روزی انداختی. به قول شیلا همچین خوشگل هم نیستی. صدای زنگ بلند شد. مثل وحشیها حمله کردم سمت در. محدثه و مهدی که از موضوع خبر داشتن زدند زیر خنده؛ اما مامان و بابا و محمد با تعجب نگاهم میکردند. خاله اینها وارد شدند. وا رفتم، اینا که نبودن. خیلی عادی و با لبخندی تابلو با خاله سلام و علیک کردم. بهبه مهنازخانم هم که تشریف آوردن. از اون روزی که مامان اون حرف رو زد به کل از مهناز زده شدم. با اون هم بهزور روبوسی کردم و تعارفشون کردم داخل. از اون روز هر وقت مهناز رو میبینم یاد پرستو، زنداداش آیدا میفتم. حالا میفهمم از یکی بدت بیاد و طرف فامیل باشه چه حس بدیه. گفتم آیدا، یادش بهخیر! دلم بدجوری برای اون دوتا منگول تنگ شده. ای بابا حیف که جدا شدیم. با صدای مامان به خودم اومدم. همه نشسته بودند و فقط من با قیافه شل و وارفتهی حاکی از احساسات فوران شده وسط سالن ایستاده بودم. مامان با صدای خیلی مهربون که توش یه حسابت رو میرسم قلنبه بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمهجان مادر برو برای مهمونها چایی بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir