رمان قصه ی عشق ترگل به قلم فرشته تات شهدوست
ترگل دختر شاد و شیطونی ست که با ورود پسرعمه ش از خارج مسیر زندگیش تغییر می کنه..ارمین پسر عمه ی ترگل است که قبلا عاشق خواهر ترگل بوده ..ولی بعد ها می فهمه که احساسش از روی عشق نبوده و یک وابستگی سطحی بوده که خیلی زود هم از بین میره..در این بین ترگل یه کینه ی قدیمی از ارمین داره که سر همین موضوع از ارمین خوشش نمیاد .. هر دو مرتب با هم کل کل دارند..نفرت ترگل از ارمین ریشه در دوران کودکیش داره..ولی ایا این نفرت از بین میره؟
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
ترگل دختر شاد و شیطونی ست که با ورود پسرعمه ش از خارج مسیر زندگیش تغییر می کنه..ارمین پسر عمه ی ترگل است که قبلا عاشق خواهر ترگل بوده ..ولی بعد ها می فهمه که احساسش از روی عشق نبوده و یک وابستگی سطحی بوده که خیلی زود هم از بین میره..در این بین ترگل یه کینه ی قدیمی از ارمین داره که سر همین موضوع از ارمین خوشش نمیاد .. هر دو مرتب با هم کل کل دارند..نفرت ترگل از ارمین ریشه در دوران کودکیش داره..ولی ایا این نفرت از بین میره؟
-ترگل؟ترگل دخترم کجایی؟
-الان میام مامان جونم.تو اتاقم ام.چکارم دارید؟
-دخترم بیا می خوام باهات حرف بزنم.
داد زد:چی می خواید بگید؟!
در اتاق باز شد ومادر ترگل وارد شد.
با اخمه شیرینی که مخصوصه خودش بود رو به ترگل گفت:دختر چرا داد وهورا راه انداختی؟
ترگل با تعجب نگاهش کرد تا حالا نشده بود مادرش اینگونه با او حرف بزند.با دهانی باز و چشمانی گرد شده گفت:مامی جونم...چیزیت شده؟
با همون اخم گفت:نخیر چیزیم نیست.زود بیا بیرون کارت دارم.
ودر حالی که از اتاق خارج می شد خیلی محکم گفت :تا 5 دقیقه دیگه بیرون باش
ودر را محکم بست.
-وااااامامان چش بود؟چرا همچین کرد؟باید زودتر برم ببینم چه خبره.بدو بدو ترگل تا از اخبار روز عقب نموندی.
موهاشو شونه زد وبا گیره پشته سرش بست زیادی بلند بود تا پایینه باسنش می رسید.چند بار خواسته بود کوتاهش بکند ولی پدرش به شدت باهاش مخالفت کرده بود. ترگل دختری بود با قدی نسبتا بلندواندامی توپر متناسب و زیبا چشمانی عسلی با رگه های سبز که خیلی جذابش کرده بود.گونه هایی برجسته وپوستی به سفیدیه برف ولی موهای مشکی و براق که درست تضاد پوستش بودوگیراییه خاصی را به اومی داد.20 ساله بود ولی مثل اکثر دختران فعلا قصد ازدواج نداشت .یه خواهرکه5 سال از او بزرگتر بود به اسم نازگل داشت.که البته الان با پسری به اسم ارش ازدواج کرده بود وتو ایتالیا زندگی می کرد.
با صدای داد مادرش از خیالاتش بیرون اومد وبه سمت در اتاق رفت. کنجکاو بود زودتر بداند مادرش چه حرفی با او دارد که اینگونه باعث شده او مانند روز های دیگر ارام نباشد.رفت تو هال کنار مادرش روی مبل نشست و
دست به سینه چشم به دهان او دوخت وگفت:مامی جونم بنده سراپا گوشم امری اوامری چیزی اگه دارید بفرمایید.
-دختر خودتو لوس نکن.مگه نگفتم خانومانه حرف بزن؟!
-واا مامان من که دارم خانومانه حرف می زنم .شما چرا الکی گیره سه پیچ می دید به ادم؟
مادرش لبخندی زد وگفت:اهان اونوقت الان خانومانه حرف زدی دیگه.نه؟
ترگل وقتی فهمید چه گفته زد زیر خنده ومیان خنده گفت:خب مامان جونم شما..هم با اون جذبه گرفتنتون باعث..شدین من برا یه لحظه یادم بره باید چطوری حرف بزنم.
-یعنی بار اولت بود؟
-نبود؟
-نه که نبود.دختر من چقدر...
ترگل که دیگه داشت کم کم حوصله اش سر می رفت پرید وسط حرف مادرش و گفت:باشه باشه ببخشید .قوله مردونه می دم دیگه تکرار نشه.شما همون امرتون رو که منو از اتاقم کت بسته کشیدید بیرون رو بفرمایید.!
مادرش لبخندی زد وبا ملایمت گفت:حدس بزن امروز کی زنگ زد؟
-بابا؟
-نه!
-نازگل؟
-نه!
-عمو؟
نه!
ترگل با حرص گفت: خواستگار؟
مادرش با تعجب گفت:ا وااا..ترگل خجالت بکش این حرفا چیه دختر خواستگار هم نبود (بعدخندید وگفت:نمی خواد زیاد فکر بکنی عزیزم.
-خب مامان جان خودت بگو قال قضیه رو بکن دیگه؟
-ترگللل!!
-اخه مامان من ...از کی تا حالا داری برام بیست سوالی طرح می کنی .بگید کدوم بدبختی زنگ زده وچی گفته دیگه .ای بابا.
مادرش در حالی که داشت به لحن پر از حرص ترگل می خندیدو سرش را تکان می داد گفت:دختر ما رو نگاه کن تو رو خدا.باشه می گم ولی ...
-ولی چی!
-امروز عمه عاطفه ات زنگ زده بود!!!!!!!
ترگل سریع از روی مبل بلند شد وگفت:کییییییی؟!!!!!عمه؟!!!
مادرش با همون لبخند سرشو به علامت تایید تکان داد.
-چی می گفت؟!!چه کار داشت؟ اصلا چرا زنگ زده بود؟!!
مادرش با خوشحالی و نگاهی که در ان برقه خاصی داشت گفت:دارن میان ایران!!!
-دا...دارن میان...ایران؟یعنی با کی؟!
-وااا.خب با آرمین دیگه.
ترگل رسما داشت بیهوش می شد.با بهت گفت:با ...ارمین؟!!
مادرش با همان لبخند ادامه داد:اره عزیزم امروز عمه ات زنگ زد وخبر داد که هواپیماشون فردا شب میشینه.خواست به ما هم خبر بده که دارن میان.
ترگل که همچنان داشت با بهت نگاهش می کرد گفت:یعنی چی دارن میان؟!اخه واسه چی؟!
-وا اینم پرسیدن داره اخه؟خوب دلشون خواسته بعد از عمری بر گردن ایران و پیش بقیه فامیل باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی مامان اونا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم عزیزم...ولی اون قضیه اش ماله گذشته است پس همون طور هم تو گذشته می مونه.لازم نیست که الان هم بکشیمش وسط؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی شما مشکلی ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش با رویی گشاده گفت:نه.اصلا.چرا باید مشکلی داشته باشم؟اتفاقا برعکس تو که می دونی من چقدر آرمین رو دوست دارم.برام مثل پسر نداشتم می مونه.ارزو داشتم دامادم بشه ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اهی بلند کشید.ترگل که حالا کمی ارامتر شده بود وراحت رو مبل نشسته بود گفت:ولی تقصیره نازگل هم نبود.خب هیچ علاقه ای به آرمین نداشت.عشق که زوری نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ...ولی خب اینو تو و من می گیم.خب دل عاشقه اون بچه که اینو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی گه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل از لحن مادرش خندید وگفت:همچین می گید بچه انگار آرمین 2 سالشه.اون موقع که از ایران رفتن تا الان 8 سال گذشته ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم.تا الان پیش خودم می گفتم آرمین با اون کاری که نازگل باهاش کرد دیگه ما رو نمی بخشه وایران بیا نیست... ولی امروز که خبر دادن دارن میان انگار دنیا رو بهم دادن.اولش کمی ناراحت بودم چون فکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردم هنوز ناراحته ولی بعد که عمه ات گفت آرمین خودش این پیشنهاد رو داده که بیان... خوشحال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا مامان مگه نازگل چکار کرد؟ خب آرمین اون موقع 22 سالش بود واومد از خواهر من خواستگاری..نازگل هم نمی خواستش وجواب منفی داد. این که ناراحت شدن نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش لبخند تلخی زد و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی مامان نگران نباش (با حرص ادامه داد:شازده پسرت که داره میاد ونازگلت هم که داره تو ایتالیا با آرش جونش عشق وصفا می کنه.این وسط منه بدبخت رو دریاب که از گشنگی دارم تلف می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش از جاش بلند شد ودر حالی که به سمت اشپزخونه می رفت گفت:خیلی خب دختره ی شکمو...صبر داشته باش الان دیگه پدرت میاد وناهارومی کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل همیشه از اینکه می دید مادرش اینگونه با علاقه طرفه آرمین را می گیرد ومرتب اون را جای پسرش می دانست حرص می خورد .از اونجایی که کمی هم حسود بود وته تغاری... رفتارش را نمی توانست کنترل کندوناخداگاه در مقابله آرمین جبهه می گرفت.با ناراحتی فکر کرد که فردا رو بگو که اقا می خوان تشریفشون رو بیارن.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اش را دوست داشت ولی آبش هیچ وقت با آرمین تو یه جوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی رفت .با اینکه الان 8 سال گذشته بود واونو ندیده بود ولی بازهم همان ندیده از آرمین خوشش نمی امد.اون موقع که آرمین از ایران رفت ترگل 12 سالش بود وبه خاطر همین چیز زیادی از چهره اش به یاد نداشت .تنها چیزی که خوب به خاطر داشت چشمان مشکی ونافذش بود که تو ذهن ترگل به خوبی هک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir×××××××
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت تو اشپزخونه تا به مادرش کمک کندو دیدمادرش دارد سیب زمینی قیمه ناهار را سرخ می کند.ترگل گفت:مامی جونم کمک نمی خوای؟تو رو خدا تعارف نکنیدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه دخترم(وبا خنده ادامه داد:تو کمک نکنی خودش یه جور کمک برای من حساب میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که منظور مادرش رو فهمیده بود با ناراحتی گفت:وا...مامان اخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر جون مگه یادت رفته اون سری که می خواستی سالاد الوویه درست بکنی؟اخ که چه به روز اشپزخونه بیچاره من اوردی.انگار توش بمب سس مایونز وسیب زمینی منفجر کرده بودند.تا 1 هفته داشتم اشپزخونه رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی سابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که با یاداوریه اون روز داشت می خندیدگفت:تقصیر من نبود که...شیشه ی سس از دستم افتاد .اومدم با دستم جمعش بکنم از اونور ظرفه سیب زمینی له شده ها ریخت زمین.اومدم اونا رو جمع بکنم دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخمه مرغا پخته وآبش سر رفته رو گاز هول شدم با همون دستا رفتم شیر گازو بستم و...برگشتن من همانا رو هوا معلق شدنم هم همانا.اومدم از برخوردم با زمین جلوگیری بکنم ..خیر سرم رومیزی رو کشیدم که اونم با تموم محتویات روش ریخت روم که سرتا پای خودمو اشپزخونه رو با سس یکی شد.بعد هم خودتون اومدیدو.....ولی باز هم می گم تقصیر من نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش در حالی که می خندید گفت:اره می دونم تقصیر تو که نبود؟...تقصیره سس وسیب زمینی ورومیزی بود.(وبعد با لحنی جدی که رگه هایی از خنده هم در ان پیدا بود گفت:اخه دختر تو الان 20 سالته.چند وقت دیگه شوهر می کنی .اخه اینم شد کار؟به جای اینکه هی سربه سراینو اون بذاری بیا کنار من تو اشپزخونه وایسا ویه کم کارمفید یاد بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا مامان.. مگه الان دیگه عهد قل قلی میرزاست که صبح تا شب هی بشورم وبسابمو بپزم وکلفتی بکنم؟الان دیگه تکنولوژی پیشرفت کرده اشاره بکنی ظرف تو ظرفشویی شسته میشه.اشاره بکنی لباس تو ماشین لباس شویی شسته میشه.اشاره بکنی غذا تو فر و آرام پز و زودپزهای برقی پخته میشه....بازم بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه دیگه نمی خواد بگی .اونوقت شما تو خونه حکم چی رو دارید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ا خب مامی جونم... این دستگاه هایی که برات نام بردم که سرخود کار نمی کنند بالاخره باید یه کد بانویی مثل من باشه تا راهشون بندازه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به عجب کدبانویی هم بشی تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چی؟طرف کوزت که نیاورده که از صبح تا شب بشینم رخت چرکاشو براش چنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم والله...صلاحه خویش را خسروان دانند وبس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(با صدای در هر دو برگشتند واقای سمایی رو دیدند که با خستگی در حال در اوردن کت از تن بود.هر دو به استقبالش رفتند وسلا م و خسته نباشید گفتند و اقای سمایی هم با روی گشاده جوابشان را داد.برگشتند تو اشپزخونه .پدر هم رفت تو اتاقش تا لباسش را عوض کند و حاضر واماده سر میز بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه ناهارشان را خورده بودند بودند که مریم خانم(مادر ترگل)موضوع امدن عمه عاطفه وآرمین را برای اقای سمایی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم اقای سمایی بدون هیچ حرفی رفت تو فکر. بعد از دقایقی به حرف امد واروم گفت:خب ناراحتی نداره.سرنوشتشون این بوده دیگه .آرمین هم باید دنبال قسمت دیگه ای برای خودش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش گفت:ولی عاطفه امروز می گفت ارمین الان خیلی وقت هست که دیگه اسمی از نازگل نمیاره وبه گفته خودش گذشته رو به کل فراموش کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل هم جفت پا پرید وسط وگفت:حالا چون خواهر من عاشقش نبود و آرمین رو نخواست که نباید تقصیر کسی باشه.من فقط موندم که آرمین الان باید 30 سالش باشه ...پس چرا هنوز تارک دنیا مونده وبه فکر ازدواج نیافتاده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارش گفت:بذار بیاد ایران خودم براش استین بالا می زنم وبهترین دخترا رو براش پیدا می کنم.(و بعد با شوق به شوهرش نگاه کرد.ترگل از لحن شاد مادرش خنده اش گرفته بود.بعد از کمک کردن به مادرش تو شستنه ظرفا..به اتاقش رفت وشروع کرد با نگین اس ام اس بازی کردن.نگین براش اس داده بود:سلام جوجو کجایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اتاقم ...مگه صدبار بهت نگفتم به من نگو جوجو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینا رو وله لش.حاله ترگل مرگل ما چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرومرو گنده.تو چی نگ نگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگ نگ هفت جد واباده پس وپیشته ...ولی در جوابت باید بگم از زور بیکاری داشتم با ماهی های توی اکواریوم اتاقم حرف می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ااا... راست می گیا یادم نبود تو زبونه حیوونا رو خوب میفهمی.خب حالابگو ببینم بهشون چی می گفتی نگ نگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اینکه من تو رو نبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینی هم نمی تونی کاری بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ااا.مطمئنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالاااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه تو که مثلا رفیقمی یه اس خشک وخالی بهم نمی زنی تا دلمون خوش باشه. منم مجبور میشم برم با جک وجونورها هم کلام بشم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه بده مفت ومجانی یه زبونه جدید هم یاد می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین ایکن جیغ وعصبانیت رو براش فرستاد وبعد نوشت:من که تو رو یه جا گیرت میارم اون وقت سلامت می کنم.. جو جو خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بی حیا گیرم بیاری که چی بشه؟گفته باشم من صاحب دارم.چپ نگام بکنی همچینت می کنه تا اخره عمرت نتونی گلابی رو از سیب زمینی تشخیص بدی نگ نگ جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخی بابا. میای امروز بعداظهر بریم پارک ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی بابا حوصله ام سر رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه ساعته 5 میام دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه جوجو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بای نگ نگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین دوسته صمیمی ..همین طور هم رشته وهم کلاسش بود که هر دو هم دیگرو مثل خواهر دوست داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت رو برای 4/5 کوک کرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند رو تختش دراز کشید ... بشمارسه هم به خوابه شیرینی فرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو پارک نشسته بودند ودر حالی که نگین برای ترگل جک می گفت می خندیدند وبستی می خوردند.دوران جوانی بود وشور وحالی وصف نشدنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین:به یارو می گن می دونی نصف النهار چیه؟ طرف هم می گه شامیه که از ناهار مونده.(و خودش بلند زد زیز خنده ولی ترگل لبخندی زد وگفت:بی مزه ترین جکی بود که تا حالا شنیدم.تو اگه جک نگی کسی نمی گه بی مزه ای... پس بهتره دیگه نگی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ااااا...زدی حالمونو پروندی ها. دختر چه مرگته اخه نه که تو خودت خدای جکی. اگه همین الان بهت بگم یه خوشگله شو بگو بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس نه فقط تو بلدی بقیه لال تشریف دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب جون من یه خوبشو بگو که من و این پارک از خنده منفجر بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین اگه ترکیدی به من ربطی نداره ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بگو من ترکیدگیش رو هم رفع می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس داشته باش:یارو تو اتوبوس کبریت میخواسته به بغلی میگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمت چیه؟*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*طرف می گه: یوسف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*به به شغلت چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* زنبوردار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*به به کجا می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*اهواز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*عجب جایی خیلی خوبه حالا بگو ببینم کبریت داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*طرف عصبانی میشه ومی گه: نه و نکمه، با اون اسمت، پدرس... پشه باز، تو این گرما سگ میره اهواز که تو میرى؟مرتیکه یه ساعته منو به حرف گرفتی که اخرش بگی کبریت نداری؟ پاشو خودتو جمع کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین زد زیر خنده انقدر بلند می خندید که هر کسی از اونجا رد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شد با تعجب وپسرهای جوون وشیطون هم با لبخند نگاهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردند.ترگل که خودش لبخند بزرگی روی لبانش بود با ارنج زد توی پهلو نگین که اون بیچاره هم هول شد ...هم زمان با قطع شدنه خنده اش بستنی از دستش افتاد جلوی پاش. خیلی شانس اورد که نریخت روی لباسش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر مگه مرض داری هم پهلوم سوراخ شد ..هم بستنیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشمزه ام حروم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه چرا اینجوری می خندی تو؟همه مخصوصا پسرا داشتند نگات می کردند.اگه من ساکتت نکرده بودم که الان با چشماشون درسته خورده بودنت نگ نگ جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای درد 3 ماهه بگیری تو... چرا تو هی این دو تا کلمه مزخرف رو می گی به منه بدبخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چی صدات کنم؟نو نو خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نو نو دیگه چیه؟ باز صد رحمت به نگ نگ... لااقل شبیه هست .اصلا نگین مگه چشه ؟خب مثل ادم بگو نگین.انقدر هم اسم منه بدبخت رو پیچ وتاب نده جونه عزیزت...راستیییی خدایی جکت باحال بودا.اگه جفت پا پارازیت نیومده بودی الان غش کرده بودم خیلی ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیله خب بابا .می خواستم یه خبر بهت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی ؟چه خبری بگو ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین کلا دختر کنجکاوی بود واینو ترگل خوب میدونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل:نمی گم تا از فضولی دق کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نترس من با این چیزا دق نمی کنم.. مطمئنم خبر مهمی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا می دونی مهم نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای خانواده ام که خیلی مهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهاااااان داری شوور می کنی.دیدی دق نکردم؟برعکس شنگولم شدم.خب حالا بگو دوماد کی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی داری برای خودت می بری و می دوزی؟شوور چیه...دوماد کیه دیگه؟خبرم یه چیز دیگه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیر ندیده بگوو خلاصم کن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل با شیطنت گفت:الان داری دق می کنی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه پس پاشو بریم دیگه داره دیرم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که اومد از روی صندلی بلند بشه نگین دستش رو کشید وگفت:کجاااا...تا نگی خبرت چیه از اینجا تکون نمی خوری و نمی خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل با لبخند گفت:بلند شو تو راه برات می گم. داره شب میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بزن بریم جوجو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل چپ چپ نگاش کرد که نگین هم خودشو زد به اون راه وانگار نه انگار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل موضوع امدن عمه اش وآرمین رو برای نگین تعریف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین:حالا تو چرا ناراحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم چرا اصلا ازش دل خوشی ندارم.کاری هم باهام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشته ها ولی نمی دونم چرا من نمی تونم باهاش کنار بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب شاید حالا که دیدیش ازش خوشت اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوام صد سال نیاد.تو نیمی خوای بری خونتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه مگه رو چمشای تو راه می رم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب من که رسیدم دم خونمون تو هم برو دیگه دیر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو نگران من نباش مگه فاصله خونه هامون چقدره؟دو تا خونه بینمونه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیای تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه جیگر... باید برم فردا میای دانشگاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینجوری خواستم کسب تکلیف کرده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه فردا میام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینبار نوبت ماشینه جنابعالیه هاااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله متوجه شدم حالا برو شرت کم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی من عاشق این لحنه پر مهرت هستم عشقم.انقدر منو شرمنده نکن تو رو خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو دیگه چقدر حرف می زنی تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بابا رفتم پس تا فردا جوجو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل خواست دنبالش بکنه که دید جلوی همسایه ها صورته خوشی نداره.وبه همون چشم غره بسنده کرد و وارد خونه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوجود دوستی شاد ومهربون مثل نگین برایش نعمتی بود.البته خودش هم روحیه شادی داشت وتو فامیل ترگل وشهاب بودند که تو شیطونی نظیر نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب پسر عموی بزرگش بود که 26 ساله ومهندس معماری بود ویه شرکت هم داشت که خودش رییس خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل تازه از دانشگاه برگشته بود .بعد از ناهار استراحت کرد وکمی به درس ها وتحقیق هایش که استاد رو سرش ریخته بود نظم داد .امشب خانواده عمو اردلان شام خونشون بودند تا از اونطرف هم ساعت 12 بروند فرودگاه.ترگل تصمیم خودشو گرفته بود که به هر طریقی شده با خانواده اش به فرودگاه نرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودش گفت:مار از پونه بدش میاد حالا دم به دم هم جلوش سبز میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر تو گوش مامانش خواند که فردا امتحان مهمی داردو...خودش را برای پدرش لوس کرد و زبون ریخت تا توانست راضیشون بکند بدون اون بروندفرودگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ در به صدا در امد وخانواده عمو اردلان وارد شدن.عمویش اقای اردلان سمایی که ترگل.. خان عمو صدایش می کرد و از (امیر) پدر ترگل چند سالی بزرگتر بود.همسر مهربانش یلدا خانم ..که زنی آروم وخون گرم بود.شیدا وشیوا وشهاب هم بچه هاشون بودند.شیدا به بداخلاقی تو فامیل مشهور بود.یعنی انقدر مغرور و خودخواه بود که اصلا کسی را جز خودش ادم حساب نمی کرد.اما شیوا که هم سن وسال ترگل ودختری شاد بود .. کارش فقط فضولی وسرک کشیدن تو کار این و اون بود.همه ی اخبار دست اول رو چه تو فامیل چه اشنا.. باید می اومدی و از شیوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوشهاب پسری شوخ وشیطون که خوب با ترگل جور بود.درست مثل خواهر وبرادر پشت هم را داشتند ولی وقتی نوبت به تلافی وشیطونی می رسیدخواهر وبرادری به کل از یادشون می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب عاشقه نگین دوست ترگل بود که به هیچ وجه رو نمی کرد. ولی ترگل با شیطنت توانسته بود کمی از زیر زبانش حرف بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب خوش تیپ وجذاب بود وخواهان هم زیاد داشت ..ولی چشمان عاشقش فقط نگین را میدید وبس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکارش موفق بود وروز به روز تو کارش پیشرفت چشم گیری داشت.هر دو خانواده از خانواده های مرفه بودند .ولی خود خواه نبودند یا اینکه به مال ومنالشان نمی نازیدند.تکبر را قبول نداشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوونها یک گوشه برای خودشان بحث تشکیل داده بودند..ان هم برسر عمه و پسر عمه ...و بزرگترها هم یک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ی دیگر در مورد دلتنگی برای خواهروخواهرزاده شان حرف می زدند.شام رو در کنار هم با شوخی وخنده خوردند .وقتی جوانها تنها شدند شهاب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:خیلی دلم می خواد پسر عمه رو زودتر ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل :واسه جی مگه نوبره حالا تحفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:اینش مهم نیست.فقط می خوام زودتر ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل ناخداگاه اخم کرد وگفت:واسه چی؟اونم یکی مثل بقیه.مگه فرقی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا مثل همیشه فضولیش گل کرد وبه قول ترگل پا برهنه دوید رو ی اعصاب ترگل وگفت:حالا تو چرا ناراحتی ترگل جون؟مگه قراره اتفاقی بیافته اخم کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من؟نه ...اشتباه نکن .واسه چی باید ناراحت باشم.فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا رو هوا زدش وگفت:فقط چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل عصبی شد وبا اخم غلیظی گفت:اصلا مگه تو مفتشی که هی راه به راه به من گیر می دی؟مگه این وسط چی گیرت میاد هان؟چرا می خوای سر از کار همه در بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا که بدجور بهش بر خورده بود پشت چشمی نازک کرد وبا حرص رو به شهاب گفت:تو بگو مگه دروغ می گم؟ببین چطور رنگش مثل لبو قرمز شده ...انگار از چیزی ناراحته.خب نمی خوای بگی نگو دیگه چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:بسه دیگه تمومش کن.ای بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا:تو چرا همه اش طرف اینو می گیری ؟خیره سرت من خواهرتم نه این.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که امشب منتظر بهونه بود با (این)گفتنه شیوا هم دستش امد واز روی مبل بلند شد با حرص گفت:اصلا به تو چه...از بس تو کار این واون فضولی می کنی خوب می دونی طرف رنگش واسه چی عوض شده یا چه موقع از چیزی ناراحته.نه؟...ولی از من نمی تونی آتو بگیری خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا عصبانیت از بینشون گذشت وبه سمت اتاقش رفت .در رو هم محکم بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا که از اخم شهاب می ترسید گفت:مگه..من..چی گفتم اینطوری رم کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:بسه دیگه.چرا ناراحتش کردی؟تو که می دونی اون دوست نداره کسی تو کاراش سرک بکشه یا دخالت بکنه...پس چرا هی به پر وپاش می پیچی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با بغض گفت:به من چه؟من که کاریش نداشتم...اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب از جایش بلند شد وگفت:بسه دیگه نمی خوام چیزی بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به جمع بزرگترا گفت:بهتره زودتر بریم .پروازشون تا 1 ساعت دیگه می شینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه که از نیم ساعت قبل اماده بودند موافقتشون رو اعلام کردند وحرکت کردند.وقتی ترگل صدای ماشین ها وبعد صدای بسته شدن در را شنید اولش از اینکه تو خونه تنها بود ترسید . ولی بعد به خودش خندید وسعی کرد اروم باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس خواب حریرسفیدش را که زیرش از ساتن سفید کار شده بود ویقه اش هم تور بود ...بلندیش تا زیر زانو انش می رسید را پوشید.رنگ سفید لباسش با رنگ مشکی موهایش تضاد جالبی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختش دراز کشید وبه فکر فرو رفت.به خانواده عمویش به شیوا که امشب زیادی در مقابلش تند رفته بود وعامل اصلی اش را هم وجود آرمین می دانست .با اخم زمزمه کرد: بذار پاش برسه به ایران بلایی سرش بیارم که چند تا پا هم قرض بکنه وباز برگرده ولایت خودش...هنوز ترگل رو نشناخته...وایسا وتماشا کن ارمیییین جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نازگل فکر کرد که بعد از رفتن آرمین... وقتی وارد دانشگاه شد به آرش علاقه مند شد وبا هم ازدواج کردند ورفتن ایتالیا.الان هم پسری به اسم ماهان داشتند که عشق خاله اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین هم از ایران رفت تا بتوانداین عشق بی خود و یک طرفه را فراموش بکندکه به خوبی هم توانست... همون سالهای اول از پسش بر بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو حالا پزشک توانایی شده بود وتوانسته بود تخصصش رودر رشته قلب تو بهترین دانشگاه امریکا بگیرد وتو کارش هم پیشرفت بکند.الان ترگل ذهنیت دقیقی نسبت به چهره ی آرمین نداشت جز رنگ چشمانش که مشکی بود.ولی الان آرمین دیگر ان جوان خام و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تجربه ی22 ساله نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده سمایی ها یک دوست خانوادگی مشترک به اسم سمیعی داشتند که همه توشون مهندس بودند.اقای مهندس حمید سمیعی وخانومش مهتاب که اون هم زنی مهربان ولی کم حرف بود.کلا از دیوار شاید یه صدایی به گوش برسد ولی این خانم با حرف زدن چه زیاد وچه کمش مشکل داشت و حداکثر اوقات تو سکوت به سر می برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر خانواده نازنین و پسرشان مهندس کامیار سمیعی مهندس کامپوتر بود وخدای استعداد ...خاطرخواه وعاشق ترگل هم بود.ولی ترگل به او پا نمی داد.کلا تو این خط ها نبود.خانواده سمیعی وسمایی ها نزدیک به 5 سال دوست بودند ورابطه خانوادگی داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل خواستگاران زیادی داشت که هنوز (خ )خواستگاری از دهانشان خارج نشده ترگل جواب رد می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم خوابش برد واز اطرافش غافل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهواپیما با نیم ساعت تاخیر روی باند فرودگاه نشست وچشمان منتظر کسانی که برای دیدن مسافران وعزیزانشان امده بودند را به در ورودی خیره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irههمهمه داخل فرودگاه زیاد بود ولی این باعث نمی شد ان شوقی که در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل های خانواده سمایی جای گرفته بود ذره ای ازش کم شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره انتظار به پایان رسید وهمه باصدای شهاب به مسیری که اشاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد خیره شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب:اوناهاشن...عمه رو دیدم.فکر می کنم خودش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان خان گفت:پسر تو الان چطوری از این فاصله می تونی تشخیص بدی؟! بذار بیان نزدیک تر بعد ببینیم شاید خودشون باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب با شیطنت به پدرش لبخند زد وگفت:پدرمن.. شما بنده رو دست کم گرفتیدها. چشمای من از چشم عقاب هم تیزتر می بینه.حالا می گید نه ببین درست می گم یا نه اون مگه عمه نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان خان به همراه بقیه به ان سمت دقیق نگاه کرد ...نه.. درست بود خود عاطفه بود که هنوز متوجه حضور برادرانش وخانواده هاشون نشده بود واطراف را با چشم جستجو می کرد.پسری قد بلند وچهار شانه هم در کنارش همراه با چمدان ایستاده بود وبه جمعیت نگاه می کرد.عاطفه تو این 8 سال کلا 4 بار به ایران امده بود که از اخرین بار 2 سال می گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان رو به بقیه گفت:شماها همین جا باشید من وداداش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ریم بیاریمشون تو این جمعیت نمیشه راحت راه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه موافقت کردند . شهاب هم می خواست برود که پدرش گفت :پیش خانم ها باش نمیشه تنها شون گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد شاهد در اغوش کشیدن عاطفه توسط برادرانش بودند که چه با مهر واشک او را در اغوش امن خود گرفته بودند ومی بوسیدند.همین یک خواهر را داشتند وکلی هم دلتنگش بودند. آرمین با لبخند واشکی که در چشمانش حلقه زده بود به انها نگاه می کرد.هنوز متوجه حضور سایر اعضای خانواده عموهایش نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره نوبت به خواهر زاده شان رسید. اول کمی با نگاه شیفته شان براندازش کردند وبعد در اغوش هم فرو رفتند.اردلان با محبت صورت خواهرزاده اش را بوسید وخوش امد گفت وبعد هم نوبت به امیر رسید که با چه مهری آرمین را بغل کرده بود ومی بوسید او هم خوش امد گفت واظهار خوشحالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر 4 نفر به سمت بقیه حرکت کردند .شیوا وشیدا با شیفتگی به آرمین نگاه می کردند.شهاب هم با لبخند نظاره گر بود.آرمین مودبانه با زن دایی هایش ودختر دایی ها سلام واحوال پرسی کرد... تا نوبت رسید به شهاب وبا بهت ولبخند گفت:ببینم ...شهاب خودتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب با همان لبخند گفت:نه من بدل شهابم..خودش کار داشت جاش منو فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین با خنده او را در اغوش کشید وگفت:میبینم که هنوزهم مثل قدیما شیطونی پسر...ولی از ظاهر خیلی عوض شدی ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب از اغوشش جدا شد وبا اخمی ظاهری گفت:چطور شدم؟...( وبا شیطنت ادامه داد :زشت شدم یا خوشگل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین با نگاهی دقیق او را برانداز کرد وگفت:نه میشه بهت گفت خوشگل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اااا چه خوب شد اومدی ارمین جون...بالاخره بخت منم باز شد.می دونستم اونی که من انتخابش بکنم ومنو بخواد تو ایران پیدا نمیشه ..اصلا دیدم امروز ضربان قلبم بیشترمی زنه ها ...نگو عشقم قرار بوده بیاد...اخ اخ!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان خان با خنده گفت: پسر خجالت بکش اینجا بزرگتر وایساده. یه کم هم حیا خوب چیزیه .بهتره دیگه بریم صبح شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر هم در جواب حرف برادرش گفت:درسته بریم من نگران ترگل هم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین که تا اون موقع هنوز ترگل را ندیده بود ومتوجه شده بود بین جمعیته حاضر در انجا هم نیست رو به عمو امیر گفت:عمو پس ترگل کجاست؟اینجا نمی بینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب زودتر گفت:نترس پسرعمه جان... زلزله الان باید خواب باشه.کم کم اون رو هم می بینی غصه اش رو نخور که وقتی ببینیش غصه ات میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه چی؟زلزله دیگه کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار امیر با لبخند جواب داد:ترگل رو می گه عمو جان...اخه شهاب ترگل رو زلزله صدا می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.اردلان در ادامه حرفش گفت:که البته شهاب خودش یه پا زمین لرزه است و تازه به ترگل می گه زلزله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمین لبخند زد وعمه عاطفه رو به شهاب گفت:نگید تو رو خدا... بچه ام شهاب خیلی هم ماهه...جوونه وپر از انرژی ...راستی هنوز براش زن نگرفتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب هل شد وتند گفت:کی زن خواست عمه جان قربونت بشم؟...من می گم دیگه دیره بریم بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخودش جلوتراز بقیه به سمت در خروجی حرکت کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرکت شهاب همه خندیدند وهمراهش شدند.قرار بود عمه وآرمین مدتی در خانه امیر باشند تا بتوانند خونه ای در همون نزدیکی بخرند .البته اردلان خیلی اصرار کرده بود که به خانه او بروند ولی آرمین گفته بود که خانه عمو امیر به بیمارستانی که قراربود دران کار بکند نزدیکتراست.وقتی هنوز در امریکا بود یک دوست ایرانی به اسم دکترشفیع کارهایش را در ایران در یک بیمارستان خصوصیه خیلی بزرگ درست کرده بود تا وقتی به ایران امد با ارائه مدارکش در انجا مشغول به کار شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده عمو اردلان از همانجا خداحافظی کردند و به سمت خانه شان رفتند وبقیه هم در ماشین امیربه سمت خانه حرکت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدند چراغ راهرو وهال روشن بود که این کار فقط کاره ترگل بود. چون می ترسید تو تاریکی مطلق بخوابد. با اینکه تو اتاقش بود ولی همین هم برایش دلگرمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چشمان همه شان معلوم بود که فقط خواب را می طلبند.عمه خانم چون پاهایش درد می کرد مریم (مادر ترگل)یکی از اتاق های پایین را برایش در نظر گرفته بود وکاملا اماده اش کرده بود.آرمین داشت اطراف وداخل هال را با کنجکاوی ونگاهی خسته از نظر می گذراند .مریم در حالی که عمه عاطفه را به اتاقش راهنمایی می کرد رو به آرمین گفت:پسرم...اتاق شما بالاست .ببخش تو رو خدا شما با این چمدون اینجا خسته میشی می دونم که خیلی هم خوابت میاد... پس برو پسرم استراحت بکن .من عاطفه جون رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی برم تا اتاقش رو نشونش بدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین با لبخند خسته ای گفت:زن دایی ببخشید این چند روز رو باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمون های ناخوندتون رو تحمل بکنید. قول می دم جبران کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر به جای مریم با اخم ساختگی جواب داد:دیگه این حرف رو نزن پسرم.اگه نمی خوای ناراحتمون بکنی دیگه اینو نگو.اینجا تمام وکمال در اختیار تو خواهرمه... پس حرفشو هم نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم هم تایید کرد وآرمین با لبخندی زیبا تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم که متوجه صدای خسته آرمین شده بود با مهربانی گفت:آرمین جان برو بخواب .معلومه خیلی خسته ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر رو به ارمین گفت:برو پسرم حتما تو هواپیما خسته شدی ..الانم که دیگه نزدیک سپیده است برو بخواب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین تشکر کرد وچمدان را برداشت وشب بخیر گفت ...وقتی جواب شب بخیرش را شنید به سمت پله ها رفت.اگر کمی دیگر انجا می ایستاد حتما از زور خواب بی هوش می شد. امیرهم به خواهرش شب بخیر گفت و به اتاق خودشان که ان طرفتر بود رفت.مریم هم عمه عاطفه را به اتاقش راهنمایی کرد تا ببیند به چیزی نیاز دارد یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین با خستگی به طبقه بالا رفت وبه اطرافش نگاه کرد .سمت چپش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو درقرارداشت وسمت راستش هم دو در دیگر .دو تا در سمت چپ یکی دستشویی ودیگری حمام بود.ومانده بود دو دردیگرکه نمی دانست کدام را باید باز کند!می ترسید یکی مال ترگل باشد واصلا نمی خواست نصفه شبی او را بترساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست بر گردد واز زن عمو بپرسد که با شنیدن صدای در اتاق فهمید انها وارد اتاقهایشان شدند وصلاح ندید پایین برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد بچگیش افتاد که هروقت برسردوراهی گیرمی کرد 10 ..20 ..30 ..40 ... بازی می کرد تا بتواند راحت ترانتخاب بکند.به سرش زد همین کار را هم الان بکند.خنده اش گرفته بود نصف شبی بر سر انتخاب اتاق باید بازی می کرد.دیگر داشت از خواب هلاک میشد . تصمیم گرفت از راه همان بازی انتخاب بکند لااقل تکلیفش زودتر مشخص میشد .شروع کرد با لبخند خواندن:10.......100 ازبین اون دوتا دریکیش شد 100 ...وبا نفس عمیقی در را اروم باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق تاریک بود وچیزی معلوم نبود.ازهمان بدو ورود بوی عطری دلپذیر از گل های محمدی به مشامش رسید.توانست پنجره اتاق را ببیند که بازبودوحتما این بوهم از گل های محمدی درون باغچه به مشام می رسید.نفس عمیقی کشید .چمدان را کنار دیوارگذاشت وبه سمت پنجره رفت.نور مهتاب به زیبایی به داخل اتاق افتاده بود ومسیری را در همان ابعاده پنجره روشن کرده بود.خیلی زیبا بود.آرمین کنار پنجره ایستاد ونفس عمیقی کشید وان بوی اشنا را به ریه هایش کشید.چه دل انگیزوخاطر ساز بود. به راحتی خاطرات کودکی را برایش زنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد...با خود اه کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه 8 سال پیش فکر کرد وپوزخند مسخره ای روی لبانش نقش بست.چه مسخره به خاطر یک عشق ...که نه... یک حس زود گذره جوانی این همه خوشی وارامش را ول کرد ورفت.یادش امد وقتی چند ماه از امدنش به امریکا می گذشت با تعجب فهمیده بود که دیگر حتی به نازگل فکرهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی کند.پیش خودش می گفت از بس از کودکی در گوشم خواندند که نازگل برای آرمین است واونها قسمت هم هستند.. این حس مسخره ی مالکیت رو در من به وجود اوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوباز به ماه خیره شد.یادش امد وقتی می خواست برگردد دکتر شفیع گفته بود که اینجا می توانی زمینه پیشرفت داشته باشی وپزشک ماهری شوی وبعد برگردی ایران .آرمین هم به راحتی پذیرفته بود وتصمیم گرفته بود تا تخصصش را نگرفته به ایران بر نگردد ..فقط هر از گاهی نامه ای می داد تا ابراز وجودی کرده باشد. اون حالا نسبت به نازگل هیچ گونه احساسی نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا یه حسی بود ان هم حس برادر نسبت به خواهرش .1سال از امدنش به امریکا می گذشت که در نامه ای برای نازگل ازاینکه فهمیده بود اون احساس عشق نبوده بلکه یک احساس زودگذری بوده که خیلی زودتر از انچه فکرش را می کرد توانسته بودفراموشش کند وحالا جز حس برادری احساس دیگری نمی توانست به نازگل داشته باشد همه اینها را در نامه ای برانی نازگل نوشت ودر اخر برایش با احساسی برادرانه ارزوی خوشبختی کرد .نامه ای که نازگل به هیچ کس در موردش نگفته بود واین هم خواسته خود آرمین بود چون می خواست خودش به صورت حضوری به همه بگوید وعکس العمل دیگران را به چشم بیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هم نامه ای از نازگل دریافت کرد مبنی برخبر ازدواجش با آرش..آرمین از ته قلب خوشحال شد که نازگل توانسته بود عشق زندگیش را پیدا کند وخوشبخت شود .برایش با شادی ارزوی خوشبختی کرده بود.او این حس را دوست داشت...حس برادری که از سرو سامان گرفتن خواهرش شاد بود و وقتی به عشق کاذبش نسبت به نازگل می اندیشید فقط متوجه می شد این خودش یک تجربه است که با احساس زود گذر تصمیم نگیرد .فکر کرد اگر با نازگل هم ازدواج می کرد این ازدواج دوامی نداشت.چون اصلا عشق وعلاقه ای در بین نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد واز کنار پنجره دور شد.از داخل چمدانش لباس راحتی برداشت وبا لباس های بیرونش عوض کرد.اتاق خیلی تاریک بود ومهتاب فقط قسمتی از اتاق را روشن کرده بود.انقدر ان مهتابه زیبا را دوست داشت که حاضر نبود با روشن کردن چراغ از بین ببردش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت دونفره ای گوشه اتاق بود که او را به خوابی شیرین می طلبید.با یک خیز روی ان دراز کشید. بوی خوشی می داد که باعث ارامشش شد .دستش را روی پلک های خسته اش فشرد. بعد از لحظه ای روی پهلوی چپ خوابید وچشمانش را بست.هنوز لحظه ای نگذشته بود که احساس کرد هرم گرمی به صورتش می خورد.اول فکر کرد توهم است ولی بعد که دید دوباره تکرار شد با ترس چشمانش را باز کرد ونیمخیز شدو چراغ خوابه کنارتخت را روشن کرد.با ترسی مبهم صورتش را برگرداند واز چیزی که میدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش گرد شد.با بهت وتعجب به پری که در کنارش خوابیده بود نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد ودر همون حال با لکنت وبهت زیر لب زمزمه کرد:این...این دیگه کیه؟...وای خدا نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سریع به اطرافش نگاه کرد و اه بلندی کشید.حالا در روشنایی کم چراغ خواب متوجه اطرافش شده بود .زیر لب با صدایی ناله مانند گفت:اینجا که...اینجا که اتاقه یه دختره...پس این...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه سمتش برگشت وبا چشمانی گرد شده گفت:ترگل؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانش از زور اضطراب خشک شده بود.از طرفی باورش نمی شد این دختر ترگل باشد واز طرفی هم می ترسید او بیدار شود وآرمین را در کنار خود ببیند خب اصلا خوشایند نبود نیمه شب از خواب بپری وببینی که پسری در کنارت خوابیده وبه تو زول زده است. هر کارمی کرد تا بتواند از او چشم بردارد نمی توانست.از خودش بدش امد که چرا باید خیلی راحت انجا بنشیند وبی پروا به ان دختر که مطمئنا از حضورش اگاه نیست نگاه کند.اما انگار کنترل چشمانش را از دست داده بود.در نظراول فکرمی کرد چرا ان فرشته سر از اتاق او دراورده ولی بعد که متوجه اطرافش شده بود فهمید.. این خودش است که اتاق را اشتباه امده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره با هر جان کندنی بود نگاهش را دزدید.در دل گفت:پس این عطر خوش بویی که وقتی روی تخت خوابیدم وحسش کردم ماله این بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با تردید نگاهش را به او دوخت.کلا خواب از سرش پریده بود.باورش نمی شد ترگل کوچولو انقدر بزرگ شده باشد.دیگر هیچ شباهتی به ان دختر کوچولویی که خیلی وقته پیش در ذهنش نقش بسته بود نداشت.ناگهان یادش امد اگر هران ترگل بیدار شود واو را انجا ببیند بی شک از ترس سکته خواهد کرد.سریع ولی با کمترین سر وصدا از تخت پایین امد وبه سمت چمدانش رفت.وقتی خواست از اتاق خارج شود یک بار دیگر نگاهی به او که خیلی ارام خوابیده بود انداخت ودر دل گفت:ببین این اشتباه اتاقا چطوری نصفه شبی خوابو از سرم پروندا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا لبخندی کمرنگ ارام از اتاق خارج شد وبه همان ارامی هم وارد اتاقه کناری شد. بدون فوت وقت دنبال پریز برق گشت. تا اینکه دستش روی دیوار با ان برخورد کردوبا زدنش نور در اتاق تابید . وقتی نگاهش به تخت 1 نفره ی خالی افتاد نفس عمیقی کشید.خودش هم از کار خودش خنده اش گرفته بود.حالا چون این بار اشتباه کرده بود قرار نبود باز هم تکرارشود.با خستگی روی تخت دراز کشید ودر همان حال اطراف اتاق را از نظر گذراند.اتاقی نسبتا بزرگ بود دریک طرف قفسه کتاب ودرطرف دیگر..میزوکامپیوتر ودر کنارش کمد دیواری قرار داشت.چشمش به رو به رو افتاد که تابلویی از موج های ارام وزیبای دریا ونمایی کوچک هم از ساحل در ان کار شده بود وغروب زیبای خورشید را به رخ بیننده می کشید.از دیدن تابلو لبخندی زد .دلش برای دریای شمال تنگ شده بود.تصمیم گرفت در اولین فرصت بحث اش را پیش بکشد تا بتواند بار دیگر دریا را ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای سرش را نگاه کرد یک تابلوکه با خط زیبایی (ان یکاد...)را در خود جای داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه این دعا را دوست داشت وبا خواندنش ارامشی به او دست میداد عمیق و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوصف نشدنی.شروع کرد ارام ارام دعا را زمزمه کردن.تا اینکه به همان ارامی چشمانش گرم شد وروی هم افتاد .به ثانیه ای نکشیدکه به خوابی عمیق فرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل چشمانش را باز ودر رختخواب کش وقوسی به بدنش داد .همین که نگاهش به ساعت روی میز عسلی افتاد با دیدنش چشمانش گرد شد وسریع از جاش پرید .در حالی که با سرعت از اتاقش خارج می شد تا دست وصورتش را بشوید زیر لب غرغر می کرد:واااای دیرم شد ساعت هشته ...خدا به دادم برسه امروز با استاد زارع کلاس دارم..ااااااه حالا چه وقت تموم شدنه این بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا حرص درکمد کوچکی که به دیوار نصب شده بود را باز کرد انجا مخصوص صابون وشامپو وخمیر دندون ها... بود .سریع یک خمیر دندان برداشت ومشغول مسواک زدن شد.بعد از اینکه کارش تمام شد به سرعت نور وارد اتاقش شد ولباس پوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین طبق عادت همیشگی صبح ساعت 7/5 بیدارشده بود وبعد ورزش صبحگاهی وارد اشپزخونه شد وبا دیدن میزکه توسط مریم خانم رویش صبحانه اشتهااوری چیده شده بود با شادی لبخندی زد ورو به زن دایی اش سلام بلند بالایی داد :سلاااام زن دایی جانه خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم با تحسین به آرمین که در ان لباسه گرم کن چهار شانه تر دیده میشد خیره شد وبعد گفت:سلام پسرم...صبح بخیر. خوب خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین سرحال وقبراق سر میز نشست ودر همون حال گفت:صبح شما هم بخیر...بله چرا باید بد بخوابم؟باور کنید هیچ شبی مثل دیشب با ارامش نخوابیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم هم سر میز نشست وبا شوق گفت:خوشحالم پسرم...این به خاطر اینه که دیشب رو تو خاک وطنت گذروندی وحالا ارامش گرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گل گفتی زن دایی.. هیچ جای دنیا وطن ادم نمیشه.اینو بیاید از من بپرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم می خواست بگوید پس چرا این همه سال تصمیم نگرفتی به ایران برگردی.ولی بعد پشیمان شد.. الان وقت پرسیدن این سوال نبود پس موکولش کرد به بعد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین در حالی که صبحانه اش را میخورد گفت:مادر هنوز خوابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره پسرم...بنده خدا خیلی خسته شده بود.بذار راحت استراحتشو بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین لبخند زد ومشغول خوردن بقیه صبحانه اش شد.با یاداوریه دیشب دلش می خواست در مورد ترگل هم سوالی بپرسد.حسابی کنجکاو شده بود.دلشو به دریا زد وگفت:ترگل هم هنوز خوابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم با لبخند جواب داد:اره ...امروز دانشگاه کلاس داره.الان دیگه نگین باید بیاد دنبالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوست وهم کلاسیشه.دختر خوبیه فقط یه کم شیطونه که از این نظر درست شبیه خود ترگله...فقط دوتا خونه با ما فاصله دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه الان میاد دنبالش پس چرا ترگل هنوزبیدارنشده؟دیرش نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم اروم خندید وگفت:عادتشه .کارهاشو میذاره برای دقیقه ی نود.همیشه تازه 5 دقیقه مونده به اومدن نگین ...خانم تازه از خواب نازشون بیدار میشن.اخه می دونی کمی خوابش سنگینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین لبخند زد ولی در دل گفت:یه کم نه زن دایی.هر چی خوش خوابه از رو برده.من دیشب نزدیک یه ربع تو اتاقش بودم ورو تختش خوابیدم اما خانم انگار نه انگار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم که دید آرمین رفته تو فکربا ملایمت گفت:آرمین جان چرا تو فکری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین در جواب با لبخندی دلنشین سری تکان داد وحرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم از سر میز بلند شد وگفت:الان دیگه باید پیداش بشه...بدون شک الان یا داره دنباله جوراباش می گرده یا کیف پولش یا خودکارش..دیگه من هم به سربه هوایی هاش عادت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به ساعت تو اشپزخونه نگاه کرد وگفت:بله.. الان دیگه هر جا باشه سر وصداش بلند میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهنوزجمله( بلند میشه )از دهانش خارج نشده بود صدای داد وهوار ترگل کل خونه رو برداشت .داشت از پله ها پایین می امدودرهمون حال در داخل کیفش به دنبال چیزی می گشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد:مامااااااااان دیرم شد.چرا بیدارم نکردید؟الان نگین پوست از سرم می کنه.(وبدون اینکه به داخل اشپزخانه نگاه بکندبه سمت جا کفشی رفت .در حالی که کفش هایش را می پوشید با همان صدای بلندادامه داد:مامان با من کاری نداری ؟فکر کنم امروز زودتر بیام خونه...مطمئنم امروز دیگه اخراج میشم. یا اخراجم می کنند یا این درسو حذف میشم .تو رو خدا برام دعا کن وپشت سرم فوت کن ..تا بلایی که امروز می خواد بر فرق سرم نازل بشه و هنوز نیومده ازم دور بشه...وای خدا حالا این چرا بندش خراب شده؟ ای خدا امروز از همین اولش داره برام می باره .وای به حال منه بدبخت..استاد زارع رو چکار کنم؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشش راعوض کرده بود ودرحالی که با عجله ازدرخارج میشد بلند ترداد زد:من رفتم مامی جونم...محتاجه دعاتم به خدا..خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدرخارج شد.به خوبی می دانست که مادرش هر روزداخل اشپزخانه نظارگر رفتارش هست. پس لازم نبود نگاهش بکندوبا چشمان پرازسرزناش او رو به رو شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین جلوی درازعصبانیت قرمز شده بود.ترگل تا دید اوضاع بر وفق مراد نیست قیافه مظلومی به خود گرفت وسریع تو ماشین نشست ونگین هم به سرعت حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کرد طبق معمول باید به خاطر تاخیرش توضیح بدهد. با صدای ارومی رو به نگین گفت:وای نگین جونم ببخشید.دیشب دیر خوابیدم صبح هم دیر بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین که از درون حرص می خورد ولی به ظاهر خونسرد بود گفت:پس اون ساعت کوفتیت واسه چی بالای سرته؟...(نیم نگاهی به ترگل انداخت وادامه داد: می خوای بهت بگم؟واسه ی اینه که توی خرس رو از خواب زمستونیت بیدارکنه دیگه مگه غیر از اینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل عصبانی شد وبا اخم گفت:صد بار گفتم به من نگو خرس..هم به این کلمه وهم به جوجو گفتنت آلرژی پیدا کردم.خوشت میاد منم به تو بگم دلقک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین که از حرص خوردن ترگل خنده اش گرفته بود و عصبانیته چند لحظه قبل رافراموش کرده بود گفت:شما غلطه زیادی می کنید به من بگی دلقک.همچین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیله خوب گفتم ببخشید دیگه مگه به خاطر دیر اومدنم ناراحت نبودی ؟خب گفتم که دیشب دیر خوابیدم.دست خودم که نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس لابد دست من بود..اخه من تا کی باید چوبه خوش خوابیه جنابعالی رو بخورم؟اخرش استاد هم منو حذف می کنه هم تورو...این وسط منه بی گناه چه تقصیری دارم اخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل خودشو ناراحت نشون داد ودر حالی که از پنجره به بیرون نگاه می کرد گفت:اگه خیلی ناراحتی می خوای دیگه نیا دنبالم .مگه زورت کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین خواست بحث راعوض کند به خاطرهمین گفت:حالا عزیزم ناراحت نشو.منه فلک زده از همون اول قسم خوردم که گاری کشت باشم .پس غصه نخور حالا حالا ها جورکشت هستم وخشم استاد رو به جون می خرم...راستیییییی.. بگوببینم مهموناتون از فرنگ برگشتن یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل با تعجب گفت :مهمونامون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه خنگ من به تو چی بگم؟بابا آرمین وعمه ات رو می گم دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل با به یاد اوردن آرمین وعمه عاطفه سیخ سر جایش نشست و همان موقع نگین هم جلوی دانشگاه ماشین راپارک کرد و گفت:اخر خطه ابجی پیاده شو.راستی جواب ندادی اومدن یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که هنوز مات بود در حالی که پیاده میشد زمزمه کرد:اره...اره فکر کنم اومدن من که خواب بودم نفهمیدم کی اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیله خوب بعد از کلاس حرف می زنیم. فعلا بریم تا استاد بلایی سرمون نیاورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودرهای پژو 206 البالویی اش را قفل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی ترگل هنوز تو فکر بود .به این فکر می کرد که حتما آرمین وعمه سرصبحی صدای داد وهوارش را شنیدند .زیر لب زمزمه کرد:وااای چه ابروریزی شد.با اون داد وهوارم حتما میگن از باغ وحش فرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان دستش توسط نگین کشیده شد وباعث شد به دنبالش بدود.نگین در حالی که او را به دنبال خود می کشید گفت:بیا دیگه دختر مگه عروس می بری؟خیر سرمون دیرمون شده.خدا به دادمون برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی وقتی وارد کلاس شدن با دیدن جای خالیه استاد نفس حبس شده شان را بیرون دادند. یکی از بچه ها گفت که امروز استاد زارع مشکلی داشته ونمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین وترگل نگاهی به هم انداختند وهمانجا بلند زدن زیر خنده.ان همه ناراحتی واضطراب به خاطر ترس ازتنبیه استاد ..همه اش بیخود بود ؟واین باعث میشد بیشتر بخندند.همان چند نفری که در کلاس بودند وداشتند حرف می زدند.. با تعجب نگاهشان می کردند ودر دل می گفتند :اینا چقدر از نیومدن استاد خوشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که هنوزبرلب داشتند از کلاس خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن نگین مریم خانم رو به آرمین که لبخند روی لبانش بود گفت:دیدی پسرم؟ من که دیگه به این کاراش عادت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زن دایی چرا شما خودتون بیدارش نمی کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر می کنی این کار رو نکردم؟ولی خانم از بس خوش خوابه بمب هم بقل گوشش منفجر بشه باز هم همچنان در خوابه نازبه سر می بره...بیچاره استاداش از دستش چی می کشند خدا عالمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور مگه زن دایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خواست جواب بدهد که عمه عاطفه و امیر(پدر ترگل) وارد اشپزخانه شدند ظاهرا هر دو از سر وصدای زیاد ترگل دیگر نتوانسته بودند بخوابند.بعد از سلا م وصبح بخیر.مریم خانم با شرمندگی رو به عمه خانم گفت:واقعا باعث شرمندگیه عاطفه جون...حتما از سر وصدای ترگل بیدار شدید نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه خانم لبخند مهربانی زدوگفت:نه مریم جون این حرفا چیه؟به ترگل جان چکارداری؟آرمین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونه که من همیشه صبح زودتر بیدار میشم دیگه برام عادت شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم هم لبخندی زد که آرمین گفت:خب زن دایی داشتید می گفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یادم رفت.چی می گفتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داشتید برای استادای ترگل از خدا طلب صبر می کردید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر ومریم خندیدن ومریم خانم گفت:اره راست می گی ..می خوای یکی از شیطونی هاشو برات بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر وعمه خانم مشغول خوردن صبحانه بودند وآرمین هم با اشتیاق سری به تایید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم:این قضیه اش مال دوران دبیرستان ترگله...اینطور که من ازنگین شنیدم دارم برات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گم اخه نگین همکلاس دوران دبیرستان ترگل هم بود...این طور که نگین می گفت اون موقع که ترگل سال اخر بوده یه خانم معلم بداخلاق ومغروری داشتند که خیلی به بچه هاسخت می گرفته که ازقضا ترگل هم تو لیستش بوده.مثل اینکه یه روز ترگل رو بدجور پیش همکلاسی هاش کنف می کنه.اخه روز قبلش ترگل مریض میشه ونمیتونه برای امتحان فرداش درسش رو بخونه وفرداش که میره مدرسه از پس امتحانش بر نمیاد.منم به کل یادم رفته بود زنگ بزنم واطلاع بدم.خلاصه ترگل هم انتقام بدی از این معلم بیچاره می گیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالی که اروم می خندید به جمع نگاه کرد. همه با اشتیاق گوش میدادند.مریم خانم ادامه داد:هیچی دیگه روز اخر مدرسه ها بوده که وقتی زنگ تفریح می خوره ترگل تو کلاس میمونه وجلوی میز وصندلیه معلمش رو خوب با روغن چرب می کنه. وقتی همون معلمه میاد سر کلاس ترگل خودشو کاملا بی تفاوت نشون میده.اون خانم معلم خشک وجدی مثل همیشه میره سمت صندلیش وقدم اول روکه بر می داره می افته زمین وپاش رو روغنا پیچ می خوره ولی خدارو شکر چیزیش نمیشه.نگین می گفت کلاس از خنده منفجر شده بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین وبقیه بلند زدند زیرخنده که مریم خانم بین خنده هاش ادامه داد:معلمه طفلک سریع بلند میشه که بیشتر از این بچه ها نخندند ودرحالی که صورتش از عصبانیت قرمز شده بوده سعی می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت باشه واسه ی همین خیلی عادی می ره سمت صندلیش ولی اینبار با دقت راه می رفته. والله منم همه اینا رو از زبون نگین شنیدم ...اون ورپریده هم معلوم نیست چطوری روغن مالیده بوده کف زمین که معلمه بیچاره اصلا متوجه نشده بود.اروم میره بشینه روی صندلیش همین که میشینه صندلی لیز می خوره ومیافته زمین وازاونورهم معلمه بیچاره باهاش میافته ومیره زیر میز.خب زمین هم لیز بوده دیگه.اینطور که نگین می گفت از خنده اشک بچه های کلاس در اومده بوده.خلاصه اون روز با اینکه روزاخربوده ولی ازیه طرف یه خاطره ی پرازخنده برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه های کلاس واز طرفی یه خاطره ی بد هم برای معلمه بیچارشون شده بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین که از زور خنده سرخ شده بود به زحمت خودش رو کنترل کرد وگفت:شما وقتی فهمیدید چکار کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار امیر جواب داد:هیچی دایی جان .. من بهش گفتم اگه با یه دسته گل نره واز معلمشون معذرت نخواد باید تا 1 ماه هر روز صبح ساعت 5 توی حیاط به مدت نیم ساعت بدوه.(و در حالی که به خواهرش نگاه می کرد ادامه داد:واز اونجایی که ترگل خیلی خوش خوابه سریع قبول کرد وبه زحمت از مدرسشون ادرس معلمشون رو گرفیتم ورفتیم برای عذرخواهی.معلم بیچاره که انگار اتفاق اون روزرو به کل فراموش کرده بود با دیدن ما خیلی محترمانه ازمون استقبال کرد که این باعث شد ترگل بیشتر شرمنده بشه وبره جلوو معلمشو ببوسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین لبخندی زد وسرش رو تکون داد وبه مادرش خیره شد.مریم خانم گفت:درسته شیطونه ولی دل مهربونی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه خانم گفت:خب مریم جون جوونیه وهزارجورشور وهیجان...بالاخره باید یه جوری این هیجان رو تخلیه بکنه دیگه.وگرنه بعد ها این براشون یه عقده روحی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین هم گفت:با حرف مادر موافقم...اون الان جوونه وهیجانش زیاده .باور کنید من خودم هم با این سن گاهی اوقات ازاینجورهیجانات دارم که سر دوستای بیچارم خالی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به حرف آرمین که جمله اش را با لحنی بامزه بیان کرده بود خندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در خانه که باز وبسته شد هر 4 نفر با تعجب برگشتند وبه ترگل نگاه کردند وهمین که نگاه ترگل به انها افتاد مات ومبهوت ایستاد .نگاهش مرتب بین آرمین وعمه اش در حرکت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش روی آرمین ثابت ماند.با اینکه چیز زیادی از چهره اش به یاد نداشت ولی با دیدن چشمانش به خوبی دریافته بود او کسی جز آرمین نمی تواند باشد.ناخداگاه اخم کرد وبه سمت اشپزخانه رفت.با این عمل عمه از جایش بلند شد ودر حالی که در چشمانش تحسین وخوشحالی موج می زد به طرف برادرزاده اش رفت.ترگل با دیدن عمه اش لبخند شیرینی زد وگفت:سلام عمه جون خیلی خیلی خوش اومدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه عاطفه با خوش رویی ترگل را در اغوش کشید وصورتش را بوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: سلام عزیزم.ماشاالله...دختر گلم چقدر بزرگ وخانم شدی تو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و رو به برادرش که با لبخند نظارگر انها بود گفت:اخرین بار که دیدمش 2 سال پیش بود.الان هزار ماشاالله خیلی خانم تر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل لبخند شرمگینی زد وصورت عمه اش را بوسید .با همان شیطنت مخصوص به خودش گفت:عمه جون..الهی قربونتون برم من..چقدر دلم براتون تنگ شده بود.حالا که دیدمتون نمی دونید چقدر خوشحالم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه عاطفه که با دیدن ترگل به یاد دوران جوانیش افتاده بود با لبخند خاصی نگاهش کرد وگفت:ببینم عزیزم واسه ی این خوشحالی که منو دیدی یا چون ازت تعریف کردم ؟..شیطونکه عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل در حالی که از شوخیه عمه هول شده بود با اخم شیرینی گفت:واااا..عمه جون این حرفا چیه من خودتون رو دوست دارم ...باور کنید دارم راستشو می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از این عکس العمل ترگل خندیدند وعمه با مهربانی دستی به صورتش کشید وگفت:می دونم عزیزدلم.من خودم هم خیلی دلم برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین که تا ان لحظه درسکوت ترگل را نگاه می کرد ازاشپزخانه خارج شد وکنار مادرش ایستاد .در حالی که با لبخند جذابی ترگل را نگاه می کرد گفت:سلام دختر دایی مشتاق دیدارت بودم.(وبا شیطنت افزود:البته صبح سعادتش رو داشتم که ببینمت ولی شما متوجه من نشدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که فهمیده بود آرمین دارد موضوعه داد وهوار صبحش را به رویش می اورد کمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هایش در هم رفت .بدون اینکه به او نگاهی بکند با لحنی نه چندان دوستانه گفت:سلام پسر عمه ..خوش اومدید.(وروی کلمه پسرعمه تاکید بیشتری کرد ..که او زیاد احساس صمیمیت نکند.برای اینکه حرصش را در اورد اینبار در چشمان مشکی ونافذ آرمین خیره شد وگفت:ببخشید من اول سلام نکردما. به هر حال شما از من خیلی بزرگترید واین درست نبود که شما اول سلام کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین که به نیش کلام ترگل کاملا پی برده بود ابروهای خوش فرمش را بالا انداخت ودر همان حال با لبخند به دایی وزن دایی اش نیم نگاهی انداخت .اینبار نگاهش را به چهره ی ترگل دوخت وگفت:اخه می دونی دختر دایی .. من هر چی صبر کردم سلامی از شما نشنیدم که حالا بخواید منتظر جوابش هم بوده باشید.به خاطر همین گفتم شاید می خواید من پیش دستی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم که می دانست ترگل دل خوشی از آرمین ندارد به میان دوئل مکالمات ان دوامد وگفت:ترگل جان چرا امروز انقدر زود اومدی ؟(ودر حالی که چشم غره ی غلیظی نثارش می کرد ادامه داد:نکنه اخراج شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل که فهمیده بود مادرش خوشش نمی اید با آرمین بحث کند با بی خیالی به او نگاه کرد وگفت:نه ..فقط امروز استاد نیومد منم با نگین برگشتم خونه همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد از این حرف به سمت اتاقش رفت .اصلا حوصله ی آرمین وغرغر های مادرش را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم گفت:کجا می ری ترگل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل وسط پله ها برگشت ورو به مادرش گفت:دارم می رم لباساموعوض کنم.یه کمی هم کار دارم ممکنه تاظهر نتونم بیام پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد از این حرف به آرمین خیره شد که با نگاهش به او بفهماند به خاطر حضور او است که پایین نمیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به اتاقش رفت ودر را بست.در حالیکه لباسهایش راعوض می کرد با خودش فکر کرد.. که چرا انقدر از آرمین بدش می اید؟مگراو چکارش کرده بود؟8 سال که تمام وکمال خارج بوده وحتی جلوی چشمش هم نبوده.. پس چرا ازوجودش در خانه شان به هیچ وجه راضی نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوز استین بلندی به همراه شلوار جین ابی پوشید وروی تختش نشست.همیشه از اینکه تو خونه هم جین بپوشد خوشش می امد.کلا کلکسیونی از شلوار های جین در رنگهای مختلف در کمدش داشت.در حالی که به تابلوی بالای تختش نگاه می کردلبخند زد.این تابلو کار نگین بود او تابلوها ونقاشی های زیبایی را به تصویر می کشید که چشم هر بیننده ای را به خود خیره می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تخش ورو تختیه آبیه ملایمش خیره شد که دور تا دورش را شکوفه های ریز سفید پوشانده بودند.لبخندش پر رنگ تر شد یادش امد که وقتی روی تخت یک نفره اش می خوابید بارها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود نیمه شب از تخت بیافتد ودست وپایش ضرب ببیند.و درهمان حال یا دچار کبودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شد ویا به شدت درد می گرفت.از انجایی که خوابش سنگین بود ودر خواب زیاد قلت می زد. انقدرازاین طرف به ان طرف تخت می رفت تا انکه در این رفت وامدها ناگهان از تخت می افتاد وان موقع بود که با درد بدی از خواب نازش بیدار می شد.پدرش که وضع دخترش را این چنین دید تصمیم گرفت تختی دو نفره برایش بگیرد تا دیگر از این بلایا بر سرش نازل نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ظهر خود را با کامپیوتر واینترنت سرگرم کرد .تااینکه مادرش برای ناهار صدایش زد.بعد از اینکه کمی خودش را درآینه بررسی کرد از اتاق خارج شد.حالا چون آرمین در خانه بود که نمی توانست از ناهارش چشم پوشی کند.با خود گفت:عمرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه سر میز بودند به جز آرمین خوشحال شد.. ولی دیری نگذشت که سر وکله او هم پیدا شد وباعث شد ترگل اخمی ناخواسته بر پیشانی بنشاند.از بد شانسی تنها صندلیه خالی هم یکی کنارعمه ودیگری کنار خودش بود ..آرمین هم صاف روی صندلیه کنار ترگل نشست.همه مشغول صرف ناهار بودند که ترگل ناخداگاه زیرچشمی محو غذا خوردن آرمین شد که با چه ارامشی غذایش را می خورد.انقدر مودب وزیبا لقمه را به دهان می برد که ترگل به جای اینکه حواسش به غذا خوردنش باشد بی اختیار به غذا خوردن او خیره شده بود.ولی از انجایی که هر کس مشغول بود متوجه این حرکت ترگل نشده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل حرصش گرفته بود که نمی توانست الان هم یک آتویی چیزی از او بگیرد.ولی ناگهان چشمش به نمکدانی که درست کنار دست آرمین بود افتاد.لبخندی شیطانی زد.کاملا حواسش را به آرمین جمع کرد ودرست وقتی که آرمین برای برداشتن پارچه اب دستش را دراز کرد... ترگل هم به ارامی نمکدان را برداشت وبه سرعت نور سرش را شل کرد ودوباره ان را گذاشت کنار دست آرمین.آرمین نیمی از غذایش را خورده بود ولی به نمکدان دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی زد واین بیشتر حرص ترگل را بالا می اورد ..ولی بالاخره صبرش نتیجه داد و آرمین نمکدان را برداشت تا بر روی سالادش کمی نمک بزند.ولی همین که نمکدان را کج کرد با همان تکان اول درش باز شد وتمام نمک های داخلش درسالادش سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای وای گفتنه آرمین همه سرها بالا امد وهمه نگاه ها به او خیره شد.آرمین حاضر بود قسم بخورد که وقتی همان اول که هنوزغذایش را شروع نکرده بود نمکدان را برداشته بود در ش محکم بود. ولی حالا...با خودش گفت:اخه چطور ممکنه؟من که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با تردید به ترگل که در کمال ارامش خودش را بی تفاوت نشان می داد و با لذت مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد.حسی در وجودش می گفت :کار کاره خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم که دست آرمین راخشک شده درحالی که همان طورنمکدانه خالی را دست داشت دید با شرمندگی گفت:وای پسرم چی شد؟..من که در نمکدونا رو محکم بسته بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین به خاطر اینکه زن دایی اش بیش از این احساس شرمندگی نکند گفت:نه زن دایی تقصیر خودم بود.همون اول درش رو کمی شل کرده بودم که(وبه سالادش اشاره کرد وادامه داد:اینجوری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا امیر گفت:پسرم بشقابت رو بده مریم تا برات دوباره سالاد بریزه.این که ناراحتی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم سریع بلند شد وبشقاب آرمین را که پرازنمک شده بود را برداشت .. به اشپزخانه برد وبعد از شستنه ان سر میزاورد ودوباره برایش سالاد ریخت وبا مهربانی جلویش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین:ممنون زن دایی تو روخدا شرمنده اینطوری شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه آرمین جان این حرفا چیه؟غذاتو بخور از دهن افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترگل دردلش از خنده ریسه رفته بود .درهمان حال با خود زمزمه کرد:اه اه چقدر هم خودشو لوس می کنه...خودشیرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه او خیره شد.. آرمین هم سرش را بلند کرد ونگاهشان درهم گره خورد. چیزی در نگاه آرمین بود که ترگل را مجبور کرد سرش را پایین بیاندازد .دوباره در دل گفت:یعنی فهمید کار منه؟(وبه خودش جواب داد:اخه دختره ی خنگ معلومه که می فهمه کار توه...اخه جز توکه کسی با این سر جنگ نداره.مثل اینکه خودش هم فهمیده من باهاش زیاد خوب نیستم که داشت اینجوری نگام می کرد.ولی حقش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالی که زیرچشمی او را نگاه می کرد ادامه داد:ولی خداییش عجب چشمایی داره ها مثل این می مونه که بخواد با چشماش ادم رو هیپپنوتیزم بکنه از بس نافذه .انگار می خواد به درون ادم نفوذ بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این فکرش لبخندی ناخواسته بر لبانش نقش بست که از دید آرمین مخفی نماند او هم متعجب بود که این دختر چرا انقدر بااو بد تا می کند ولی خب ناخداگاه این حس را در آرمین به وجود اورده بود که هر عملی یک عکس العملی هم دارد ..زیر لب با خود زمزمه کرد: که اینطور ...خودت اینجوری دوست داری؟پس ترگل خانم منتظره اون عکس العمله باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ی عمواردلان برای شام خانه ی امیردعوت بودند.ترگل از بعد ازناهاردیگرازاتاقش خارج نشده بود.در حالی که روی تختش دراز کشیده بود به این فکر می کرد که امشب باید علاوه بر وجود مزاحمی چون آرمین ...شیوا را هم تحمل کند.با این فکر پوزخندی زد واز روی تختش بلند شد .به سمت کمد لباس هایش رفت.با اینکه از وجود این دو موجود مزاحم در مهمانی ناراحت بود ولی در هیچ حال حاضر نبود بد به نظر برسد.در همه حال به تمیزی وزیبایی اهمیت می داد.ولی هیچ وقت انقدر دران افراط نمی کرد که رویش کلمه وسواس گذاشته شود.. فقط در حدی متعادل بود وبس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوزی آبی با استین های بلند که روی سینه اش طرح های زیبایی داشت انتخاب کرد.کلا رنگ آبی وسفید را بیشتر از رنگ های دیگر می پسندید.از داخل کلکسیون شلوارهایش یک جین سفید انتخاب کرد وپوشید.صندل های سفیدش را که با شکوفه های ابی تزیین شده بود را هم پایش کرد.موهایش را به زحمت شانه زد وهمان طور روی شانه هایش ریخت.ساده ولی زیبا... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی کرم پودر ورژ صورتی ورژگونه ی گل بهی آرایشش را کامل کرد.با رضایت نگاهی به آینه انداخت .همان موقع صدای زنگ در خبر ازامدن مهمان ها داد.لبخندی زد واز اتاقش خارج شد.همزمان در اتاق مجاور هم باز شد وآرمین هم که حسابی به خودش رسیده بود از آن خارج شد.ترگل برای یک لحظه در جا خشکش زد وبه او خیره شد.درست کاری که آرمین در همان لحظه انجام داد.هر دو بدون آنکه حرفی بزنند به سرتاپای همدیگر نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irnaznin
00عالییی بودددد خیلیییی خوبببی
۶ ماه پیشندا
01عالی بود ممنون نویسنده ولی ای کاش نازگل با ارش و بچش میومدن و همه سوتفاهم ها رد میشد و از فردای عروسی هم چیزی نگفت با حداقل زمان بارداریش لطفا فصل دو بنویس بدون هیچ دردسری ممنون عزیزم خسته نباشی ❤🤍
۱ سال پیش!(: یاشیل قیز
21سبک قلم این نویسنده قشنگه؛ ولی رو دور تند و سرسری نوشته شده بود؛ اتفاقات زیادی نداشت؛ چطور بگم؟ طوری نبود که مثل اسطوره یا گناهکار به یاد موندنی باشه! اما درکل ارزش یه بار خوندنو داشت؛ خب مچکرم! :)💚✨
۲ سال پیش....
20خوب و قشنگ بود ولی چرا هیچ حرفی از خواهرترگل نازگل زده نشد نه بهش مثلا زنگ میزد ن تو عروسی هیچی 😑فک کنم نویسنده کلن نازگل رو فراموش کرد تو داستان ولی در کل خوب بود
۲ سال پیشفاطمه
00قشنگ بود 🥰
۲ سال پیشیاسمن
۱۹ ساله 01عالی بود
۲ سال پیشNaz
۱۷ ساله 21خیلی قشنگه البته فک کنم ماله خیلی وقت پیشه چون من این رمان سال ۹۶ اینا خوندم ولی توصیه میکنم حتما بخونید خیلی خوبه
۲ سال پیشzes
10با توجه به رمان های دیگه خانم فرشته ۲۷ ابن رمان شون از قلم خوبی نداشت
۲ سال پیش..
21عالی بود واقعا🎀
۲ سال پیشمری
20وای خیلی قشنگ بود من چندباره میخونمش کاشکی فصل دومش همه ادامه می دادید 🥺🥺🥰
۲ سال پیشستی
۱۳ ساله 01خیلی خوجل بود مرص نویسنده عزیز
۲ سال پیشnushin
30فرشته جون من واقعا عاشق رمان هاتم تغریبا تمام رمان هاتو خوندم مرسی که هستی عزیزم موفق باشی😍😘❤️
۳ سال پیشکارن
37خیلی سر سری نوشته شده بود،بدون هیجان،در کل من نپسندیدم،قبلا رمان نویسنده فرشته ۲۷ رو خونده بودم قلمشو میپسندیدم،اما این رمان واقعا چرت بود
۳ سال پیشیه بنده خدایی
۲۵ ساله 73وایییی خیلی خوب بود هم باهاش گریه کردم هم خندیدم فقط زود تموم شد کاشکی یکم بیشتر ادامه میداد مثلا بعد عروسی رو هم یکی یا دوفصل مینوشتید ...............@.........
۳ سال پیش
آرزو
۳۴ ساله 00عالیه،برنامه کاربردی هست.