رمان اولین مرگ به قلم مبینا حاج سعید
ژانر : #پلیسی #عاشقانه
خلاصه :
سرگرد ماهر سازمان نیروی انتظامی، با یک تصادف غیر عمد میمیرد؛ البته این چیزیست که بقیه از آن خبر دارند، در حالی که مسئله پیچیدهتر است!
سرگرد مُردهی دیروز، تبدیل به رئیس باند امروز شده است که هدفی مهم دارد اما...
مقدمه:
مبهوت از جمعیت رو به رویم، چشمانم را بسته بودم و تظاهر به مردن میکردم؛ در حالی که روحم از آن لحظه به بعد، مُرد! اولین صحنه، اولین مرگ روح من! صحنهها پشت صحنهها، دروغها پشت دروغها، گلولهها پشت گلولهها! احساسات مرده، هرگز زنده نمیشوند. احساس که بمیرد، روح دمیده شدهی خدا در وجودت هم برای ابدیت چشم میبندد اما...
ناگه در رگ احساسی که مرده بود، خون جریان گرفت. نوری پشت پلکهایم را روشن کرد. خندههای مستانهای در گوشهایم زنگ میخوردند؛ دیگر صدای گلوله و فریادهای از سر خشم شنیده نمیشد...
و تمام! احساسهای دفن شدهام، از خاک رطوبت خورده از اشکهایم بیرون زدند!
پارت اول
«کیانا شهریار»
نعرهای از عصبانیت زدم و هر چیزی رو که روی میز بود، پرت کردم. قفسه سینم از شدت عصبانیت تند- تند بالا و پایین میشد. دلم میخواست خفهاش کنم!
مشتم رو روی میز کوبیدم و به سمت جلو خم شدم. چشمهام رو بهش دوختم و غریدم:
- گفتم بهت یا نگفتم که دور کیوان رو یه خط قرمز پررنگ بکش؟!
سرش رو تند- تند و با ترس تکون داد.
چشمهام رو بستم تا تمرکز کنم و دهنش رو خورد نکنم!
- پس لامصب چرا داشتی گند میزدی به همه چیز؟! مگه نگفتم دور کیوان و هر چیزی که به کیوان وصل میشه رو خط بکش یا حداقل تا پایان این بازی؟! دخترهی احمق، نزدیک بود همه بفهمن چه خبره!
با ترس بهم نگاه میکرد. اعصابم به هم ریخته بود. خوبه خودش از همه چیز خبر داره و میدونه تو چه موقعیت حساسی هستیم!
دستم رو به سرم گرفتم و به میز تکیه دادم. چشمهام و شقیقههام فجیح درد میکردن و دوست داشتم حرصم رو خالی کنم و کی بهتر از نیاز رو با روم؟
لب زدم:
- برو بیرون نیاز؛ برو بیرون که الان هر چی حرص دارم سر تو خالی میکنم!
بلند شد اما قبل از اینکه بره، گفت:
- شرمندهام رفیق، شرمندهام!
از در اتاق بیرون زد و من به در بسته نگاه کردم. پوفی کشیدم و به سقف خیره شدم. نمیدونستم چه غلطی کنم! شریف عوضی همینطور پشت سر هم گروهکهای کوچیک تاسیس میکرد تا باند دومش رو افتتاح کنه؛ در صورتی که ما هیچ مدرک دقیق و مورد قبولی از باند اصلی نداشتیم!
دیگه کم آورده بودم ولی دلیل نمیشد که تسلیم بشم. من به همه قول دادم از این امتحان سخت سر بلند بیرون بیام وگرنه وعدهی مرگ به خودم دادم؛ پس یا موفقیت یا مرگ!
موهام رو محکم تر با کش بستم و با قدمهای مطمئن سمت موتورم رفتم. دستکش های مشکیم رو دستم کردم و پشت موتورم نشستم. این موتور مشکی عشق من بود! از همون بچگی عشق موتور سواری داشتم و بابا و آبتین هم یادم دادن. دلم براشون تنگ شده! خیلی وقت هم هست نتونستم سر خاک مامان برم و تا اطلاع ثانوی هم نمیتونم.
نشستم. با این که پام سخت به زمین میرسید اما میتونستم کنترلش کنم. با سرعت از پارکینگ خارج شدم. عمارت پشت سرم کمرنگ و کمرنگتر میشد. موهام تو هوا موج گرفته بودن و باعث میشدن یکم حس خوب بگیرم.
امروز حتما باید با سرهنگ ارتباط برقرار کنم و بهش اطلاع بدم؛ هر چند مطمئن بودم سیاوش زودتر از من به سرهنگ گزارش داده ولی اکثر اطلاعات دست من بود چون همیشه من توی مهمونیها شرکت میکردم و با افراد اون باند، باندهای دیگه و نیروهای اصلی سر و کار داشتم.
توی دور برگردون چرخیدم و به سمت عمارت رفتم.
به سمت دستشویی رفتم و در رو قفل کردم. شیر آب رو باز کردم تا کسی صدام رو نشنوه.
سریع تماس رو برقرار کردم.
- سلام.
- سلام دخترم. خبر جدید؟
لبم رو گزیدم، دستم رو به شقیقههام گرفتم و تمرکز کردم.
- بله، از باند چشم سرخ و اژدهای سفید خبرهای جدید رسیده.
- چیشده؟
با حرص لب باز کردم.
- شریف داره گروهکهای کوچیکتر تاسیس میکنه و میخواد باند دومش که انگار اسمش خون مشکی هست رو راه بندازه. اژدهای سفید هم نیروهای جدید و تازه نفس آورده. انگار تونستن از مرحلههای سخت آزمون موندگاری توی باند عبور کنن. بچهها خبر رسوندن زدن جلیل و خلیل رو ناکار کردن.
- نباید بزارید باند خون مشکی رو راه بندازه! گروهکها رو دونه به دونه سر به نیست کنید! نقشهی دستگیری هر گروه رو با مشخصات اون گروه برای سیاوش میفرستم. حواستون هم به نیروهای جدید باشه. احتمالا برای یه کار خاصی توی باند آوردنشون.
با اخم و جدیت گفتم:
- بله قربان! فعلا خداحافظ.
- مواظب خودت باش دخترم! خدانگهدار.
سرهنگ رفیعی مرد خیلی خوبی بود. مثل بابا عاشقش بودم و از این که من رو دخترم خطاب میکرد، غرق لذت میشدم.
پس باید گروهکها رو دونه به دونه به سمت پایین بکشیم. لبخند شیطانیای زدم. اصلا تخصص من توی سر به نیست کردن بود!
از دستشویی بیرون اومدم و به سمت طبقه بالا که مخصوص سیاوش بود، رفتم.
در زدم.
- بیا تو!
در رو باز کردم که دیدم روی تخت نشسته و با لبتاپ تند- تند یه چیزی تایپ میکنه. سمتش رفتم.
با ابروی بالا رفته گفتم:
- دستور جدید رو شنیدی؟
بیاهمیت سری به نشونهی نه تکون داد که پوفی کشیدم و با یه حرکت لبتاپ رو از دستش کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عع، بدش به من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستور بعدی رو نشنیدی؟! باید زودتر دست به کار بشیم؛ اونوقت معلوم نیست تو این ماسماسک چه... چیکار میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی بهم زل زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رایان بود. داشت برنامههای مهمونی فردا رو آماده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبتاپ رو توی بغلش پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهم اینا نیستن؛ مهم دستور سرهنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان یکی میشنوه احمق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم. اصولا آدم بیخیالیام و از همچین توهینهایی عصبی نمیشم ولی کافیه عصبی بشم! سیاوش هم میدونه و سعی میکنه پرش به پرم نگیره ولی خب اون هم اصولا آدم عصبیای هست و کنترل زیادی روی زبونش و حرکت دستش نداره. یهو به خودت میای و میبینی قطع نخاع شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل رو به روی تختش نشستم و ریلکس پای چپم رو روی پای راستم انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی نمیشنوه؛ اگر هم شنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشصتم رو زیر گلوم کشیدم و خندیدم. سری با تاسف تکون داد و مشغول تایپ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا دستور چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی شدم. به سمت جلو خم شدم و دستهام رو روی پاهام گذاشتم. لبخند شیطونی روی لبم نشست و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پایین کشیدن تمام گروهکهایی که شریف تازه تشکیل داده. باید همشون رو تحویل سازمان بدیم! قدم بعدی رو هم شب بهت میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل من لبخند شیطونی زد و به ادامهی کارش پرداخت. بیشتر نشستن رو جایز ندونستم و از اتاق بیرون زدم. پلهها رو پایین رفتم و به سمت اتاق خودم قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زودی همه چیز شروع میشه. تازه اول راهیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخصص سیاوش توی آیتی بود و اطلاعاتهای کامپیوتری باندها رو سرقت میکرد. بیشتر کارهای عملی و نشست و برخاست با باندهای مختلف و همچنین شریف، جزو کارهای من بود. اطلاعات جمع میکردم، به سرهنگ میرسوندم و قدم بعدی رو دریافت میکردم. سیاوش بین همه به عنوان دست راست من شناخته شده بود. نیاز افراد جذب میکرد. توی پارکها و مکانهای شلوغ مینشست و ادای دخترهای شکست عشقی خورده رو در میآورد تا دخترها رو سمت خودش جذب کنه و وارد باند کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجوری نجاتشون میداد و از لجن بیرونشون میکشوند. اونها که خلافکار واقعی ندیده بودن و نمیدونستن خلافکارها ممکنه تا چه حد بیوجدان باشن، فکر میکردن اومدن توی یه باند و قراره خفن بشن و از اون زندگی فلاکتبار خلاص بشن اما در اصل ما بودیم که از نابودی نجاتشون میدادیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهایی که برای مهمونی آماده کرده بودم رو پوشیدم. یه لباس مشکی بلند که از شونههاش تا روی مچ دستم حالت تور داشت و روشون قلب و پروانهی مشکی کار شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه آرایش ملایم مشکی هم روی صورتم نشوندم. حوصله آرایشگر و این چرت و پرتها رو نداشتم. اسلحهام رو از توی کشو برداشتم؛ اسلحهی خاص و نقرهای خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند توی یه جایی از لباس بلندم که معلوم نباشه، جا ساز کردم. در اتاق رو باز کردم و با آرامش از پلهها پایین اومدم. چشمهام رو گردوندم. بقیه با دیدن من ساکت شدن و اکثرا بلند شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیاز از بین جمعیت خودش رو بهم رسوند و همقدمم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بستهی پستی به دست صاحبش رسید. راضی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم. در حالی که کنار هم به سمت به میز بزرگ وسط سالن میرفتیم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستمزد پستچی یادت نره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت و با همون سرعتی که اومده بود، با همون سرعت هم غیب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم و چیزی نگفتم. به تمام کسایی که دور میز بزرگ وسط سالن نشسته بودن، دست دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفت تا مرد و چهار تا زن بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچلسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشحالیم که تونستیم با شما ملاقات کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم و تنها گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلومه که خوشحاله. از آمریکا کوبیدن، به دبی اومدن؛ فقط برای اینکه شراکت با من رو امتحان کنن اما... حیف که نمیدونن دارن خودشون رو تو چاه پرت میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت با پوزخند به حرفهاشون گوش میدادم. وقتی صحبتهای متفرقهاشون تموم شد، به آدریان اشاره زدم که کیفها رو بیاره. آدریان کیف رو دست آدام داد. بعد از اینکه کمی در کیف رو باز و چکش کرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم... خوبه! امروز پولتون میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروی بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر میکنم گفته بودم که هر وقت محموله به دستتون رسید باید پول آماده باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهولزده نگاهی به بقیه انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و... ولی کسی که باهامون صحبت کرد همچین چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه با نگاهم به عمق مغزش نفوذ کردم. پوفی کشیدم. حیف که ذهن خوانی بلد نیستم وگرنه چه حالی میداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به سمت چپ و راست تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. تا آخر امروز پولها باید به دست آدریان برسن؛ اگه نرسیدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونید از موردهای قبلی یه اطلاعی راجب من بگیرید. فکر نکنید میتونید من رو گول بزنید! من راهی رو که شما میاین، خیلی وقته طی کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت جلو خم شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه حرکت اشتباه از شما، یه حرکت کیش و مات از من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرههاشون بهتزده بود. این احمقها خلاف کردن رو توی خوش گذرونی میدیدن؛ اصلا نمیدونستن خلافکارهای واقعی چیکار میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و میز رو ترک کردم. آدریان، رایان و نیاز هم با من و سیاوش وارد باند شدن. الان تقریبا سه سال از روزی که این باند رو افتتاح کردیم میگذره. سه ساله که نتونستم خونوادم رو ببینم. دلم خیلی براشون تنگ شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار نیاز و سیاوش روی صندلی نشستم. سیاوش مثل همیشه لب تاپش جلوش بود و تند- تند تایپ میکرد. هیچوقت نتونستم بفهمم با اون لبتاپ لعنتی چیکار میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زنگ خوردن گوشیای که توی گوشم گذاشته بودم، تماس رو با دکمهی پشتش فعال وصل کردم. صدای سرگرد نجفی رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرگرد یه نفر داره سعی میکنه وارد انبار بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت سمت سیاوش برگشتم که سرش رو بلند کرد. لب باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی داره میره تو انبار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان رسیدگی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدریان! آدریان، فوریه؛ جواب بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی بعد صداش رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سمت حیاط پا تند میکردم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه نفر داره میره تو انبار. مگه اون خراب شده نگهبان نداره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان خودم میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کردم، پلهها رو طی کردم و چیزی نگفتم. به انبار رسیدم. یه نفر که سر تا پا مشکی بود، داشت روی قفل در کار میکرد و محافظها هم بیهوش، روی زمین افتاده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستعدادش رو تشویق کردم. اون همه هرکول رو توی سه سوت و جوری که کسی نفهمیده بیهوش کرده؛ استعداده دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکخندی زدم و با آرانجم به گردنش کوبیدم و همزمان با پام به پشت ساق پاش ضربه زدم و دستش رو به سمت پشت چرخوندم که گیم آور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته استعداد من حرف اول رو میزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز سر پا بود. سعی کرد با مشت بزنه توی صورتم که جا خالی دادم و سریع پارچهی صورتش رو کشیدم. همون پسری بود که توی یکی از گروهکهای باند دوم دیده بودم. حدس میزدم از افراد گروهکهای باند دوم باشه ولی شریف چرا باید دستور بده که به انبار ما بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقامت آدریان ظاهر شد. با نیم نگاهی به من، یقهی اون پسره رو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشیدم. باز هم این دیالوگ تکراری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوش ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شریف هیچوقت دستور همچین کاری رو نمیده. برای کی کار میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد که آدریان با نیشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت بازی میخواد؟ بازیم خیلی خوبه؛ مطمئنم که خوشت میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آمارش رو در میارم، از زیر زبونش بیرون میکشم؛ تو برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و در حالی که دور میشدم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه از اینجا بیرون بره خیلی بد میشه، خیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرواتش رو شل کرد و با نیشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواسم هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتفاوت از کنارشون عبور کردم و به مهمونی برگشتم. مزخرفها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقم رو بستم و وارد دوربینی که روی گوشیم ریخته بودم، شدم. گوشی رو دور اتاق چرخوندم و کل اتاق رو چک کردم تا دوربین یا شنود جا ساز نکرده باشن. وقتی از امنیت اتاق مطمئن شدم، به سرهنگ زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سریع پاسخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام سرهنگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرگرد خوب گوش کن! برای اینکه گروهکها رو پایین بکشید، برای هر کدومشون یه نقشهی خاص لازمه چون هر گروهی یه مهارت خاص دارن که حرفهای هم هستن. قبل از این که بتونن به گروههای دیگه خبر بدن، باید به دست سازمان برسن و دیگه راههای ارتباطیشون با بقیه قطع بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو توی موهام فرو کردم. صدای قدمهام توی اتاق پیچیده بود و اعصابم رو بدتر مخشوش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اطلاع گروهها و نقشهی دستگیریشون دست سیاوشه ولی اصل قضیه... برای اولین گروهک باید خودتون وارد کار بشید؛ یعنی در اصل کل باند دوم به عهدهی تو، سیاوش و رایانه چون هیچکسی به ماهری شماها نیست و از پس این کار بر نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت لبم رو گزیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی همه چهرههامون رو میشناسن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با یه لنز و تغییر حالت و زاویه صورت از این رو به اون رو میشید و... راجب لباسهات هم تغییر نظر بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت پلک زدم. نه خدا، نگو معنیش اونیه که دارم بهش فکر میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد و با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی آیینه به خودم خیره شدم. شلوار شیش جیب مشکی، پیراهن پسرونهی سفید و بلند، سوییشرت مشکیای که زیپش باز بود و در آخر کلاه کپ که بر عکس روی سرم گذاشته بودم و موهام رو به زور داخلش جمع کرده بودم و کمیش هم بازیگوشی کرده بودن و بیرون ریخته بودن. جذاب شدم ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمهام لنز طوسی گذاشته بودن و یکم زاویهی صورتم رو تغییر داده بودن. دقیقا کُپ این پارکور کارها شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای در، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و نیاز سرش رو آورد داخل و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به، چه پسریه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کوفت! همه چی آماده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، سیاوش که حاضر شده، رایان هم آمارشون رو در آورده. توی یه گاراژ هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و با پوزخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینک دودیم رو، روی موهام گذاشتم. به تیپ اسپرت و در عین حال شیکام نگاه کردم و لبخندی از سر رضایت زدم. پشت سر نیاز از اتاق خارج شدم و پایین رفتم. سیاوش رو دیدم که با آیپد یه چیزی رو نگاه میکرد. پشتش ایستادم که نقشهی گاراژ رو تشخیص دادم. ابرویی بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نگفته بودی نقشه گاراژ رو حفظی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که از صدام شوکه بشه، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ولی جاشون رو عوض کردن. شریف اونقدر زرنگ هست که نزاره ما ردی از باند دومش داشته باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم. راست میگفت. شریف خیلی زرنگتر از این حرفها بود؛ اگر هم الان به ما اعتماد کرده، به خاطر اینه که از طریق ما خودش رو بالا تر بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ون مشکی رنگی حرکت کردیم و سوار شدیم. رایان هم تو ماشین بود و سرش تو گوشی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبری از آدریان و اون پسر جاسوسه ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرایان هم بدون عکسالعملی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم نه. از مهمونی تا حالا آدریان رو ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت و به مسیر نگاه کرد. داشتیم به سمت مناطق محروم میرفتیم. من موندم چه صیغهای هست که مخفیگاههاشون باید توی مناطق محروم شهر باشه؟ که چی مثلا؟ اگه نفوذشون بالا باشه، خیلی راحت میتونن توی یه مکان شلوغ هم استتار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به گاراژ، کسی چیزی نگفت. وقتی رسیدیم، راننده پیاده شد و در ماشین رو برامون باز کرد. اول سیاوش پیاده شد، بعد من و رایان. به سمت گاراژ رفتیم. هوا کمی ابری بود و فضا رو تاریک تر کرده بود. به سمت در گاراژ رفتم و با پام دو بار و با دستم سه بار به در ضربه زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله دو بار از اون طرف به در ضربه زده شد که با نیشخند، دوباره سه بار در زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای چفت در رو شنیدم و بعد، در کشویی گاراژ به سمت چپ رفت و باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی یکی از اعضای گروه جلومون نمایان شد. با دیدن من، سیاوش و رایان، هنگ کرده بهمون نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تته پته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ب... بفرمایید؟ ش... شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند بهش زل زدم و چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرایان هلش داد و وارد شد. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه جوجه ترسوهایی مثل تو وقت نداریم. بکش کنار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و سیاوش هم وارد شدیم. عینکم رو از روی صورتم برداشتم، به سمت در ته سالن رفتم و از شیشه کنار در، داخلش رو دید زدم. افراد گروه در حال بسته بندی محمولهها بودن و هنوز متوجه ما نشده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت رایان اینا برگشتم. سیاوش هم به این سمت میاومد که اون یارو بازوش رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوی، کجا؟! مگه اومدی طویله؟ همین راهی که اومدین رو میکشین و میرین؛ وگرنه بد میبینین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرایان به سمتش رفت. قد رایان بلند بود؛ حتی قدش از سیاوش هم بلندتر بود. میشه گفت هرکولی واسه خودش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرایان یقهاش رو گرفت و کمی به سمت بالا کشید. سرش رو کج کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل اینکه تو هنوز نفهمیدی با کی سر و کار داری! ما حتی میدونیم پشت اون در چه خبره؛ پس برو عقب و مثل بچه آدم بشین، بزار ما کارمون رو بکنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش با لگد در رو باز کرد. نگاه همهی افراد اونجا به سمتمون برگشت. با ترس بهمون نگاه میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگروه اول کارشون بسته بندی محمولههایی بود که میدادن دست افراد تازه کار تا توی پارک و مکانهای عمومی پخش کنن. کار همچین مهمی نبود؛ در اصل واسه راه انداختن دست افراد تازه کار بود ولی گروهشون مهم بود چون یه خروار محموله پشتش خوابیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار تکیه زدم تا نمایش رو به صورت زنده ببینم و همچنین... خب قرار نبود بیمدرک و دلیل دستگیرشون کنیم که؟! پس یه دوربین مخفی روی کلاهم و یه دوربین دیگه روی لباس سیاوش و رایان جا ساز کرده بودن. قرار بود کل اینجا رو زیر و رو کنیم تا مدارکی از خلافشون به دست بیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها مشغول درگیری شدن؛ من هم سمت دری رفتم که سیاوش گفت مدارک اونجاست. بدون ایجاد سر و صدا وارد شدم، در رو بستم و قفل کردم. نفسم رو فوت کردم. گوشیم رو برداشتم و کل اتاق رو چک کردم. وقتی مطمئن شدم دوربین کار گذاشته نشده، به سمت کمد رو به روی در رفتم. اتاق خیلی به هم ریخته بود و همین باعث میشد نتونم خوب تمرکز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی گشتن، با حرص مشتم رو به میز کوبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم که نگاهم به بالای کمد خورد. یه پلاستیک بزرگ و مشکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی رو جلوتر کشیدم و روش ایستادم. دستم رو دراز کردم و پلاستیک رو برداشتم. از حالتش معلوم بود که داخلش کاغذه. کدوم احمقی مدارک به این مهمی رو توی پلاستیک میریزه و همچین جایی پنهان میکنه؟! موندم شریف با این عقل ناقص اینها چه جوری میخواد یه باند دیگه رو مدیریت کنه! از الان دلم واسش میسوزه واقعا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین پریدم و پلاستیک رو روی میز گذاشتم. گرهاش رو باز کردم که صدای سیاوش با نفس- نفس به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بجنب! اینها خیلی زیادن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه، تمرکزم رو به هم نزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشترشون معاملههای ماشین، موتور و خونه بودن؛ احتمالا واسه گند کاریهاشون خریدن. یه دسته برگه برداشتم که امضاهای مخصوص باند چشم سرخ و اژدهای سفید رو تشخیص دادم. سریع با گوشیم از همشون عکس گرفتم و جمعشون کردم. سر جاشون گذاشتمشون و با لمس دکمهی گوشی روی گوشم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها کار من تموم شده؛ دارم میرم. یه چند متر بالا تر منتظرتونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت پنجره رفتم. دستگیرهاش رو کشیدم اما باز نشد. دوباره تلاش کردم اما هیچی به هیچی! با تصمیمی ناگهانی، لبهی پنجره ایستادم و خودم رو از میلهی بالای پنجره آویزون کردم. خودم رو به سمت عقب تاب دادم و بعد محکم و پر سرعت، با جفت پام به شیشه ضربه زدم که شکست. دستم رو ول کردم و بیرون پریدم. موهام رو مرتب کردم و از لا به لای درختها بیرون پریدم. مثل جت شروع به دویدن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریکتر شده بود و صدای پارسهای سگها خوفناکش کرده بود. تنها کسی که توی جاده بود، خودم بودم و هیچکس دیگهای دیده نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا صد متری دویده بودم که دیگه نفس کم آوردم و ایستادم. خم شدم و نفس عمیق کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف، مردم! تازه این گروه اول بود؛ هنوز چهار تا گروه دیگه مونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بوق، برگشتم و ون مشکی رو دیدم. پلاکش مال ون خودمون بود؛ پس جلو رفتم. در توسط رایان از داخل باز شد. با کمک رایان سوار شدم و ون حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچارهها داغون شده بودن! یقهی سیاوش پاره شده بود، سمت چپ صورتش زخم شده بود و از بینیش هم خون میاومد. رایان هم که چند تا دکمهاش باز بود و چند قسمت از صورتش کبود بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مدارک رو پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سیاوش برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، خیلی زیاد بودن. از همشون عکس گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و لپ تاپش رو از توی کولهاش برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید به سرهنگ خبر بدم که مدارک رو گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده یا بهتر بگم، سروان حمیدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربان، سرهنگ قبل از این که بیایم گفتن عکس مدارک رو توسط ایمیل با یه اسم جعلی براشون ارسال کنید! میخوان همین امشب دستور دستگیریشون رو بگیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس عکسها رو برام بفرست تا منم یه ایمیل جعلی درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و عکسها رو براش فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرانندهی عمارت و تقریبا ده تا از بادیگاردها، نفوذی سازمان بودن که وقتی ما توی دردسر افتادیم، بتونن یه کاری بکنن. توی عمارت فقط پنج تا خدمتکار بود که توی یه روزهای خاصی میاومدن و فقط یه آشپز بود که اون هم از طرف سازمان فرستاده شده بود؛ چون سرهنگ میگفت ممکنه بخوان چیزی توی غذاتون بریزن و خطرناکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کل عمارت خلوته و نیروی اصلی عمارت جای دیگهای هست؛ بنابراین کسی نمیفهمه که ما برای دستگیری گروهها اقدام کردیم و توی دست و پامون نیست؛ فقط موندم اون جاسوس شب مهمونی چطوری تونسته وارد بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری هم از آدریان نگرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا نزدیک عمارت بودیم که رایان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش لب تاپ رو بست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم شد! امشب میرن سراغشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آدریان اَژدری»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه رو سمت هدف گرفتم. یه چشمم رو بستم و بدون تامل، شلیک کردم. تیر درست وسط قوطی خورد و افتاد. لبخند رضایت بخشی زدم و اسلحه رو سمت اون پسره گرفتم. سرش از درد و ضعف خم شده بود ولی هنوز هم با سماجت نگاهم میکرد. آمارش رو از سازمان گرفته بودم. میلاد وفا، یه سابقهدار که تازه از زندان آزاد شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه رو دور انگشتم چرخوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی آقا پسر! اگه میخوای بهت شانس زندگی بدم، اعتراف کن از طرف کی اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند بیجونی زد و بریده- بریده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو... من رو... ب... بکشی یا... من... اع... اعتراف.... کنم و... رئی... رئیس من رو.... بکشه... همچین ف... فرقی ندارن؛ تَه... هر دوشون... مرگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ... چه بگم یا... نه، م... میمیرم... پس... ش... شلیک... ک... کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم. با قدمهای آروم به سمتش رفتم و توی صورتش خم شدم. آروم زیر گوشش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین پسر جون، وقتی تو موس- موس رئیست رو میکردی، من به بیست نفر دستور میدادم؛ چه برسه به الان که خودم رو بالاتر کشیدم و تونستم بشم دست راست کیانا خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سوالیش رو به چشمهام دوخت. مردمک چشمهام رو چرخی دادم و صاف ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس میتونی بگی برای چه کسی کار میکنی، من هم در عوضش در مقابل همون بشری که ازش مثل سگ میترسی، محافظت کنم! هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت؛ البته فکر کنم جونش رو نداشت! صورتم رو جمع کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه، ضد حال! وسط گانگستر بازی وقت بیهوش شدن بود آخه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکنی زدم و به نره غولی که کنار در انبار ایستاده بود اشاره کردم. سمت سطل آب رفت و بدون ملاحظهای، روش خالی کرد. با هین بلندی به هوش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوکر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فهمیدی چی گفتم اصلا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج نگاهم کرد که روی پیشونیم کوبیدم. چونش رو گرفتم، سرش رو بالا آوردم و یه دستم رو توی جیبم بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین بچه سوسول، دو راه داشتی؛ این که یا میگی از طرف کی اومدی یا میمیری که گفتی چه بگم و چه نگم مُردم. پیشنهاد دادم که اسم رئیست و آدرسش رو بگو و دارای حفاظت از طرف باند آتش شیطان باش! این هم خلاصهی سه ساعت فک زدنمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز همونجوری نگاهم میکرد. میزنم تو دهنش ها! اعصاب ندارم؛ این هم پیادهرویهاش رو واسه مخ من آورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی خیره نگاهم کرد که بیتفاوت با سرپوشی بر روی حرصم، بهش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار کمی جون گرفته بود؛ چون دیگه بریده- بریده حرف نمیزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خطرناکه؛ به قدری که آتش شیطان هم حریفش نمیشه! خودتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفهای کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتون رو خسته نکنید! ته این بازی، فقط مرگه! طرف مقابلتون بازیهاش رو کرده؛ الان دنبال... مبارزه است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهام در هم رفت. دستهام رو از توی جیبم در آوردم و دو طرف صندلیش گذاشتم. با شَک و اخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چی میدونی که ما نمیدونیم؟ چه اتفاقی داره میافته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرفهی بلندی، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رئیس من شریف نیست؛ من فقط جاسوس یه باند دیگهام که اومدم توی باند شریف یا همون چشم سرخ. رئیس... خیلی خطرناکتر از چیزیه که بهت گفتم! اگه براش... کار نمیکردم، مرگم حتمی بود! من رو... با یه گلوله از زندگی راحت کن که... مرگ به...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرفه کرد و بیحال تر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرگ به دست اون لعنتی بدتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم بهترین سرنخ رو از دست بدم؛ از طرفی دلم براش میسوخت. چرا؟ چون اون بدبختیه که از ترس مجبور به کار واسه اون فرد مجهول شده. آدمهای بیگناه بازیها دو دستهان؛ کسایی که به زور میشن یکی از شخصیتهای بد و کسایی که ناخودآگاه اسیر شخصیتهای بد این بازی میشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو روی اون یکی پام انداختم، قند رو توی دهنم پرت کردم در حالی که فنجان چای رو به لبم نزدیک میکردم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی دلم براش سوخت. به نظرت این یارویی که میگفت کی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش شونهای بالا انداخت و سرش رو به تکیهگاه کاناپه تکیه داد. با خستگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چمیدونم! سرم درد میکنه. هر چی کاره یه سره سر من بدبخته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم و شوخی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش کارت سختتر از من نیست که یه سره باید با یه مشت نفهم سر و کله بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بیحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا کار تو خیلی خفنه! ادا این خفنها رو در میاری ولی من ته تهش بتونم ادای این سوسول مجازیها رو در بیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپقی زیر خنده زدم که سیاوش با ته مایههای خنده و حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درد! دهنت رو ببند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف نشست و در حالی که قلنج گردنش رو میشکست، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید فردا بریم سراغ گروه بعدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گروه قبلی چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حکمِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت حرف میزد که یهو با حرص و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق من خستم، حالیم نیست؛ تو فازت چیه؟! اگه یکی بشنوه چه غلطی میخوای بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد جواب کیانا توی این جور مواقع افتادم. شصتم رو زیر گلوم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کار رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی گوشیت تایپ کن، بده بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و گوشیش رو جلوش گرفت، من هم ادامه چاییم رو هورت کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون طور که از حرفهای کیانا فهمیدم، کلا چهار گروهک توی باندِ در حال تاسیس خون مشکی هست که تا الان یه گروه پَر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ساله توی این ماموریتیم و تا الان فقط جای پامون رو محکم کردیم؛ نه یه اکشنی، نه هیجانی، فقط کارهای معامله و بالا کشیدن باند که البته بیشتر کارهاش رو کیانا انجام میداد و ما نقش برگ چغندر رو داشتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی باند من به عنوان بادیگارد و همچنین یه جورایی دست راست کیانا که مثلا رئیس بانده، شناخته شدم. سیاوش زیاد دیده نشده ولی بیشتر کارش هک کردن سیستمهای باندهای دیگه، اطلاعات، نقشه و... است. رایان هم که یه جورایی نقش بزن بهادر رو داره و توی همه درگیریها و دعواها حضور داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیاز بیشتر نیرو جمع میکنه؛ پسرهای شکست عشقی خورده، اونهایی که برای انتقام حاضر شدن بیان توی باند و دختر های ساده و بدبخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مظلوم بازی و چهار تا ادا اصول که به نظرم اگه توی سینما ازش استفاده میکرد خیلی به نفعش بود، اونها رو گول میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر هدف نجات دادنشون از دست کسایی مثل شریف هست اما یه وقتها کسایی مثل حامد، یکی از بادیگاردها که قبلا جزو اون دستهی شکست عشقی خورده بود، حاضر میشن توی گروه بمونن و خدمت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار نبود همچین چیزی توی ماموریتمون اتفاق بیوفته ولی نیاز گفت حالا که توی ماموریتی هستیم که به قاچاق انسان هم مربوط میشه، میتونیم اونها رو هم نجات بدیم. اولهاش سرهنگ قبول نمیکرد و میگفت ممکنه به ماموریت لطمه وارد بشه ولی الان سه ساله که نیاز دست از این کارش برنداشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن موبایل جلوی چشمهام، به خودم اومدم و گوشی رو از سیاوش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مبل تکیه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهی توضیحات توش هست. خوندی، پاک کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و مشغول خوندن شدم. راجب همه چیز توضیح داده بود؛ مدارکها، طریقه پیدا کردنشون، اطلاعات اصلی راجب گروه اول و... همه چیز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در، سرم رو بلند کردم و نگاهی به سیاوش انداختم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و یکی از خدمتکارها، کمی بالا تنش رو داخل آورد. چشمهای مرموزش از روی من گذشت و روی سیاوش مکث کرد. من با خونسردی و سیاوش با پوزخند نگاهش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که بیشباهت به پوزخند نبود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا سیاوش، آقای شریف اینجا هستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم. سیاوش دستش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو بیاد توی همین اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهاش در هم فرو رفت ولی به خودش اومد و چشمی گفت. داشت خارج میشد که سیاوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وایسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سیاوش برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی؛ خواستم هشدار داده باشم که جایی شنود کار نزاری؛ خب... میدونی که؟! دیوار موش داره، موش هم گوش داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت بهت و تعجب، بدون هیچ حرفی در رو بست و رفت. پقی زیر خنده زدم که با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض! چقدر خودم رو کنترل کردم که ندمش دست رایان تا یه فصل بزنتش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و بلند شدم. دستم رو سمتش دراز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دیگه برم. فعلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و دستش رو توی دستم گذاشت. گوشی رو هم بهش دادم، عقب گرد کردم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب، خب، خب! خدمتکار جاسوس؟! دخلش اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«کیانا شهریار»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رمز رو عوض کردم که هیچ تغییری ایجاد نشد. توی گوشی پزشکی صدایی شنیدم. کمی دیگه اهرم مانند رو کشیدم که... با صدای تقی که داد، کم مونده بود جیغ بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر صندوق رو با هزار زور و ضرب، کشیدم و باز کردم. معلومه خیلی وقته کسی بازش نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه داخلش نگاه کردم. از بس تاریک بود، چیزی جز سیاهی ندیدم! دستم رو روی زمین کشیدم که دستم به جسم سردی برخورد کرد. از حالتش تشخیص دادم که گوشیمه. چراغ قوهاش رو روشن کردم و داخل صندوق رو نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم کم- کم شل شد. ایول! اینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله مدارک رو برداشتم. تند- تند ورق زدم. دقیق همونهایی بودن که میخواستیم! وارد دوربین گوشیم شدم که چراغ قوهاش خاموش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر هول کرده بودم که یادم رفته بود یه چیزی اختراع شده به اسم فلش دوربین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص خودم رو روی زمین، سمت پنجره کشیدم و بازش کردم. کمی توی نور قرار دادمشون و عکس گرفتم. خداروشکر یه برنامه داشتم که عکسها رو واضح میکرد. دوباره سمت صندوق فلزی رفتم و مدارک رو داخلش گذاشتم، درش رو بستم. صدای تقی داد که صدای قفلش بود. گوشی پزشکی و چند تا وسایل دیگهام رو که روی زمین افتاده بودن، برداشتم و توی کولهام چپوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کردم و نگاهی به راهروی سرد، تاریک و ترسناک انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از تاریکی میترسیدم. یه گوشه از وجودم، یه ترسهایی بودن که فقط مخفی شده بودن. نابود نشده بودن؛ فقط کمرنگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره چراغ قوهی گوشیم رو روشن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت چپ نور انداختم و قدمهام رو تندتر کردم. صدای سیاوش رو توی همون گوشی که همیشه توی گوشم بود، شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجایی پس؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم و پر حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم چرا سرهنگ من رو میفرسته دنبال این کارها. تموم شد بابا، تموم شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافهای کشید و چیزی نگفت. سرهنگ دوباره دستور داده بود که من مدارک رو پیدا کنم؛ فکر کنم برای این گفت که اگه کسی اومد، پسرها بتونن از خودشون دفاع کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین سری شب اومدیم. این گروه بیشتر کارشون پوشش دادن محمولههاییه که به ایران وارد میشن؛ به خاطر همین روزها فعالیت دارن و شب باباهاشون رو هم نمیشناسن از بس خوابآلود و خستهان! و به همین دلیل، ما شب رو انتخاب کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در اصلی رسیدم ولی آهنی بود و سر و صدای زیادی داشت. اومدنی مردم و زنده شدم تا باز شد. به سمت چپم که پنجره بود، نگاه کردم. ماه کامل توی آسمون میدرخشید؛ انگار به روم چشمک میزد و تایید میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولهام رو سمت پنجره گرفتم و محکم بهش کوبیدم که با صدای بدی شکست. سنسورهای صدا فعال شدن، صدای آژیر پیچید و چراغ قرمزهای هشدار، سالن تاریک رو روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد؟! لو رفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی به صدای پر استرس سیاوش نکردم و در نظر گرفتم که چه جوری بپرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمارش معکوس! تا حداکثر شصت ثانیهی دیگه میرسن. روی سکو ایستادم و به ارتفاع زیر پام نگاه کردم. اه، لعنتی! طناب هم ندارم. مجبور شدم پام رو از روی شیشه ها عبور بدم. بعدش بدون هیچ مانعی روی ارتفاع بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پاهاشون رو حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس عمیق دوبارهای، پام رو روی آجرهای نمای پشت ساختمون گذاشتم. نمای ساختمون حالت آجرهایی بود که نامرتب چیده شده بودن و پایین اومدن رو آسون میکردن. چیزی نگذشته بود که پام به زمین رسید. حس کردم به پنجره رسیدن. سریع روی چمنها خوابیدم تا من رو نبینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار صدای رایان اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گیر افتادی؟! چرا جواب نمیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص اما آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه، دو دقیقه آروم بگیرین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه صدای زمخت و بلند از بالا شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برین دوربینها رو چک کنین! دور نشده؛ هنوز همینجاهاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوان دوربینها رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز فعلش از دهنم خارج نشده بود که صداهای عجیب غریبی از توی گوشی شنیدم. صورتم رو کج و کوله کردم. چشون شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال! به من چه؟! الان جون خودم تو خطره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو روی چمنها به سمت جلو کشیدم و یه جورایی استتار کردم. به دیوار بلند ته حیاط رسیدم که باید ازش بالا میرفتم وگرنه راه دیگهای اینورها نبود. الان اگه بلند شم دوربین که من رو میگیره! اه، لعنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو جلوتر کشیدم و ایستادم. نه، راه دیگهای نیست! پام رو روی دیوار گذاشتم و خودم رو بالا کشیدم. جای پام رو محکم کردم و یه قدم دیگه بالا رفتم. همینطور بالا میرفتم که صدای دادی شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجاست! پیداش کردم! داره فرار میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم مثل دارکوب شروع به زدن کرد. نگیرنم صلوات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تر بالا رفتم. صدای شلیک اومد و به جای پای راستم تیر زد که پام از روی دیوار ول شد. داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت میگم وایسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو بالا کشیدم و روی دیوار نشستم. با پیروزی و رو به چهرهی سرخ مَرده از عصبانیت که با نور آژیرهای هشدار واضح شده بود، پایین پریدم. دوباره شلیک کرد که تیرش خطا رفت و بهم نخورد. مثل جت شروع به دویدن کردم. ایول به خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام موقع پریدن کمی پیچ خورده بود و تیر میکشید؛ به خاطر همین کمی لنگ میزدم که سرعتم رو کم کرده بود. دیگه کاملا از عمارتشون دور شده بودم اما صدای سگهاشون و نور چراغ قوههاشون رو میدیدم که به این سمت میاومدن. عمارتشون خارج از شهر بود و هوای خنکی داشت. نفس عمیقی کشیدم. نمیدونم چرا تو این وضعیت یه حس باحالی دارم. خل شدم دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از سیاوش و رایان نمیاومد که نگرانم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها؟! صدام رو دارین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ صدایی نشنیدم. دستی توی موهام کشیدم و کلافه روی زمین نشستم. دستهام رو جلوی صورتم گرفتم. الان به بقیه گروهها خبر میدن و بدبخت میشیم! مصیبت پشت مصیبت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و دوباره صداشون زدم اما هیچی به هیچی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم رو از توی جیب پشتیم بیرون کشیدم. سه تا پیام از ناشناس اومده بود. بازش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها لو رفتن. شما فرار کنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتم رو محکم به پیشونیم کوبیدم که تیر کشید. لعنتیها! میدونستم غافلگیرمون میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامهای بعدی رو خوندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایمیل جعلی بسازین و مدارک رو سریعتر ارسال کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیام بعدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونها از پس خودشون بر میان. نگران نباشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع یه ایمیل ساختم و عکسها رو آپلود کردم. بعد حساب کاربریم رو پاک کردم و گوشیم رو توی کولهام پرت کردم. بند کفشهام رو سفت کردم و از بین پاهام دیدم که سه نفر به این سمت میان. صاف ایستادم و دوباره شروع به دویدن کردم. نفسهام به شدت میرفتن و میاومدن اما استرس اینکه گیر بیوفتم، نمیذاشت بایستم. اگه میگرفتنم همه چی به باد فنا میرفت! میفهمیدن پلیسم، میفهمیدن از باند آتش شیطان هستم و باند هم نابود میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام به تیکه سنگی گیر کرد و روی زمین افتادم. نزدیک... نزدیک... و نزدیکتر! دقیقا رو به روم بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروپوش مشکی رنگم رو از پشت سفت کردم. یکیشون پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گیر افتادی موش کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم. دستهام رو روی زمین گذاشتم و پاهام رو کشیدم. پریدم و حالتم رو از خوابیده، به ایستاده تغییر دادم. پوزخند صداداری زدم. دست یکیشون به سمت روپوشم میرفت که با دست محکم پسش زدم. سه نفری به سمتم حمله کردن. از ضربه یکیشون جا خالی دادم اما مشت نفر بعدی توی شکمم خوابید. از درد خم شدم که از پشت به کمرم ضربهی محکمی زده شد. دوباره روی زمین افتادم. با مشت و لگد به جونم افتادن. جیغهام رو با نفس حبس شدهام و گزیدن لب بدبختم، خفه میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه، تسلیم نشو کیانا! نزار از پا درت بیارن! تو هنوز همون کسی هستی که غیر قابل پیشبینیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلتیدم و با پام به ساق پای یه نفرشون لگد زدم. از فرصت استفاده کردم. با درد نشستم، دستش رو گرفتم و پیچوندم. چکی به صورتم خورد و سرم به سمت راست کج شد. و تمام! چه اشتباه بزرگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنعرهای از خشم زدم و ایستادم. بیتوجه به درد کمرم، چاقوم رو از توی جیب مخفی شلوارم بیرون کشیدم و توی شکم اولی فرو کردم. با پام بهش لگد زدم که با همون چاقوی توی شکمش و چشمهای ورقلنبیدهاش، افتاد. اون دو تای باقی مونده به سمتم پریدن که با پرشی، مشتی به صورت دومی و لگدی نثار سومیشون کردم. با نفس- نفس روی زمین افتادم. دستم رو روی قلبم گذاشتم و محکم فشردمش. نفسم تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای دادی، به سمت چپم برگشتم که سیاوش و رایان رو دیدم. چهار نفری درگیر شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم. درد قلبم کمی بهتر شد. از اون روزی که مامان مُرد، همش صحنهی مرگش جلوی چشمهام تداعی میشد و یادگاری اون روز هم مشکل قلبیم شد؛ البته همچین جدی نبود اما توی موقعهای هیجانی و حساس تند تر میکوبید که باعث تیر کشیدنش میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین دراز کشیدم، چشمهام رو بستم و خون کنار لبم رو پاک کردم. باید سریعتر میرفتیم تا بقیه نیومدن. رایان و سیاوش به سمتم اومدن. رایان با اخم دستش رو سمتم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بجنب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بلند کردم و دستش رو گرفتم. به سختی ایستادم. سیاوش اشارهای زد که سه نفری شروع به دویدن کردیم. صدای ماشین پلیسها نشون میداد سرهنگ زود واکنش نشون داده و پلیسهای اینترپل رو خبر کرده. بیشتر ماموریت دست ما بود چون شریف ایرانی بود ولی یه وقتها پلیسهای اینترپل کمکمون میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین سیاه رنگی رو از دور تشخیص دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس- نفس پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون... ماشین... ماست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش هم مثل من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، فکر... کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته نباشه! تازه فکر کنه؟! هوف! نزدیک ماشین که شدیم، دو نفر پیاده شدن و در رو برامون باز کردن. بعد از سوار شدن، ماشین به سرعت حرکت کرد. سرم رو به شیشه تکیه دادم و پلکهام رو روی هم فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با خودم تکرار کردم. تازه اول راهیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آدریان اژدری»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکخندهی حرصیای کردم و یکدفعه داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمقهای بیعرضه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتم رو روی میز کوبیدم و عربده زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به درد جرز لای دیوار هم نمیخورید! گمشید بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه سوت اتاق خالی شد. چند تا نفس عمیق کشیدم اما حرصم خالی نشد. سه تا مشت به میز زدم و به سمت پنجره رفتم. دستم رو دور لبم کشیدم. شانس آوردیم یارو نتونست فرار کنه؛ وگرنه اول گردنم توسط کیانا خورد میشد، بعد سرهنگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعع عع! این پسره مگه تا دو روز پیش نمیگفت من رو بکش، خلاصم کن؟! عجب مارمولکی بود! حیف اون غذایی که کردم تو حلقش تا حداقل جون داشته باشه، اعتراف کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی پشت گردنم کشیدم و گوشیم رو برداشتم. به رایان زنگ زدم. مثل همیشه دیر جواب داد. حس میکنم ما هر وقت بهش زنگ میزنیم، از سر کتککاری میاد جواب میده؛ آخه همیشه نفس- نفس میزنه و اعصاب... خب اعصاب که کلا نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس همیشه که سر به سرش میزاشتم، با کلافگی و بدون سلام و علیکی مثل خودش، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیدونم با این پسر جاسوسه چه غلطی کنم ولی تو خوب از پسش برمیای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون
۴۰ ساله 00شیرین
۴ روز پیشمبینا
00رمانت عالی بود و لذت بردم وخسته نباشی و پایان خوشی داشت
۲ هفته پیشآنیسا
۱۸ ساله 00بچه ها بهترین رمانی ک تو عمرتون خوندید چی بود اسمش؟بگید منم بخونم
۸ ماه پیشمهسا
۲۰ ساله 00زندگی سیگاری عالی بود عالی ایدا و مرد مغرور هم عالی بود
۳ هفته پیشAtossa
00مزخرف ترین رمانی بود که تا به امروز خوندم
۲ ماه پیشفاطمه
۱۴ ساله 00عالی
۲ ماه پیشهستی
۱۸ ساله 01خوب بود من خوشم اومد
۲ ماه پیشمو فرفری مهربون
۱۷ ساله 10جز رمان هاییه که دوستش دارم ، نویسنده قلم خوبی داره و کلا رمان ارزش وقت گذاشتن رو داشت از اینکه یه دختر رو انقدر قوی نشون داد خیلی خوشم اومد
۴ ماه پیشYekta
۱۵ ساله 00واقعا جزو بهترین رمان های بود ک خوندم 🤍
۴ ماه پیشمریم
۲۴ ساله 10خیلی باحال بود برای من. قلم قشنگی داره نویسنده، واقعا ایول 😍✨
۴ ماه پیشShani.
۱۶ ساله 00رمان قشنگی بود..خیلی چیزای انگیزشی ازش یاد گرفتم!
۵ ماه پیشفاطیما
۱۸ ساله 00ببخشید کسی میدونهاین رمانو که دختره بخاطر طلب پدرش یه شب میره دزدی گیر میافته بعد بخاطر اینکه پسره تحویل پلیس ندش باید تا یکسال خدمتکارش بشه یه شب پسره حالش خرابه به دختره***میکنه دختره حامله میشه
۱ سال پیشفهیمه
۳۰ ساله 10دزدی عاشقانه
۱ سال پیشzahra
00🤔😅🤣
۵ ماه پیشReyhane
۱۹ ساله 00سلام کسی اسم این رمان رو میدونه یه دختره و داداشش پلیس بودن میرن ماموریت اونجا هم یه پسره پلیس بود زن داشت زنش حامله و معتاد بود بعد ماموریت نصفه تموم میشه زنشم میمیره بعد چند سال دوباره میرن ماموریت
۷ ماه پیشبهار
00عالی بود. به نظرم رمان قشنگیه ♥️🤫
۸ ماه پیشAsma
00بی معنی ابکی بدون هیجان چه جوری انقدر امتیاز دادین
۹ ماه پیشfatemeh h
۲۲ ساله 10قلم نویسنده واقعا نرم و عالی بود تخیلی و آبکی نبود من واقعا خوشم اومد ممنون از نویسنده ومنتظر رمان های بعدیش هم هستیم
۹ ماه پیش
Narges
00سلام و درود یه رمان رو دنبالش میگردم یه دختری هست که یه برادر به اسم علی داره البته چون از نوزادی اون رو پیدا میکنن در آخر برادرش باهاش ازدواج می کنه اما این وسطا مجبور میشه ازدواج کنه باپسرداییش فرید