رمان اسیر در مرداب به قلم عاطفه نقدی
افسون و فرهاد، عموزادههایی که دست تقدیر اونها رو از هم دور انداخته. افسون، فروخته شده به یه باند خلافکار و فرهاد، یه پلیس همه فن حریف... اونها بدون اینکه بدونن، ناخواسته روبهروی هم قرار گرفتن؛ اما یه اتفاق باعث میشه همهچیز تغییر کنه. چه اتفاقی اونها رو سر راه هم قرار میده؟ بالاخره فرهاد میفهمه که افسون دخترعموشه یا نه؟ واکنش افسون به این موضوع چی میتونه باشه؟
تخمین مدت زمان مطالعه :
الی
۱۵ ساله 00عاااااااااالی لطفا ادامشو بزارید
۲ هفته پیشتابان
۲۲ ساله 00عالیی بود ادامشم بزارین لطفاً 🌼
۳ هفته پیشتابان
۲۲ ساله 00عالیههههه لطفاً ادامه بدین 🌼🌼
۳ هفته پیشعالی
00عالی
۳ هفته پیشtabann
00عالی بود لطفاً ادامشم بزارید ❤️❤️
۳ هفته پیشسمیرا
۱۹ ساله 00عالییی
۱ ماه پیشیلیا
00خیلی خوب بود
۱ ماه پیشسلما
00خیلی خوب
۱ ماه پیششیما
00بد نبود
۱ ماه پیشسارا
00عالیییییییی
۱ ماه پیشعلی
00خوب
۱ ماه پیشسنا
۱۸ ساله 00خوب بود
۱ ماه پیشفاطمه
۱۴ ساله 00عالی
۱ ماه پیشاحمد خیراندیش
۵۵ ساله 00کبود را کامل ننوشتید و غلط املایی هم مشاهده شد ولی خوب موضوع عالی ،ضمنا شروع داستان هم یه کم سر در گمی داره
۱ ماه پیش
ف
00خوبه