رمان اشک عروسک به قلم الهام رجب زاده
لیا دختر معروفیه که برای تعطیلات تابستانه همراه خانوادش به ایران جایی که متعلق به خانواده ی مادریشه سفر می کنه. با حسادت و نقشه های دختر خاله و پسرداییش در این سفر، باعث می شه مسیر زندگی لیا عوض بشه و افراد جدیدی وارد زندگیش بشن که هر کدوم قسمتی از سرنوشت لیا رو رقم می زنن..
ژانر : عاشقانه، غمگین، همخونه ای
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۴ دقیقه
مقدمه:
ﺍﺷﻚ ﻫﺎ ﻗﻄـﺮﻩ ﻧﻴﺴﺘﻨـﺪ !
ﺑﻠﻜﻪ ﻛﻠﻤـﺎﺗﻰ ﻫﺴﺘﻨـﺪ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨـﺪ
ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃـﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ :
پیـﺪﺍ ﻧـﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ
ﻛﻪ ﻣﻌﻨــﻰ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤـﺎﺕ ﺭﺍ ﺑــﻔﻬﻤـﺪ ...
به نام خالق عشق
با صدای تقه ی در اتاقم بدون اینکه از ناخون های مانیکور شدم چشم بگیرم گفتم:
_بیاتو.
صدای باز شدن در همراه شد با صدای زنگ موبایلم، سوهان ناخونم رو انداختم روی میز که صدای آنا از پشت سرم اومد که گفت:
_خانم شام آماده ست.
سرم رو تکون دادم و به موبایلم چشم دوختم که شماره ی دختره ی عکاس انتشارات... رو دیدم، آنا بدون حرفی بیرون رفت.
چشم از صفحه ی گوشیم که خاموش و روشن می شد گرفتم، امروز اصلا حوصله ی خبرنگار و عکاس و هیچ چیز دیگه رو نداشتم. از رو صندلی نرم میز توالتم بلند شدم و بدون نگاه به جای دیگه ای و توجه به زنگ موبایلم به طرف در سفید اتاقم رفتم.
از راهرو گذشتم و وارد سالن شدم و یک راست به طرف اولین پله ای که نزدیک اتاقم بود رفتم، دستم رو روی نرده ی سرد و طلایی رنگ که با تمام وسایل خونه و سقف و دیوار همرنگ بود گذاشتم و خرامان پایین رفتم.
صدای پاشنه کفشم روی پله های سنگی باعث شد ایان سر بلند کنه، با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_چه طوری عروسک؟
خنده ی آرومی کردم و آخرین پله هم پایین اومدم و روی پنجه ی پام بلند شدم و گونه اش رو کوتاه بوسیدم و گفتم:
_خوبم داداشی.
لبخندی زد و دستم رو گرفت و به طرف سالن غذا خوری رفت.
با نزدیک شدنمون به در بزرگ سالن خدمتکار در رو برامون باز کرد.
ددی و مامی کنار هم پشت میزغذاخوری نشسته بودن و آروم حرف می زدن، با دیدنمون ساکت شدن که گفتم:
_سلام.
جوابم رو دادن و ایان هم بهشون سلام کرد، خدمتکاری که اونجا بود صندلی رو کشید عقب که سرجام نشستم.
تو سکوت غذامون رو می خوردیم که یه دفعه ددی گفت:
_برای تعطیلات بلیط گرفتم برای دو روز دیگه ست.
سر بلند کردم و مشتاق به ددی نگاه کردم، ایان زودتر از من پرسید:
_کجا می ریم؟
مامی کادرش رو گذاشت توی بشقابش و گفت:
_ایران.
با شنیدن اسم ایران چشمای دریاییم برقی زد که سریع سرم رو پایین انداختم، با فکر دیدن کوروش و رزا از خوشحالی اشتهام دو برابر شد؛ یعنی می شه تو این سفر به کوروش برسم؟
منی که هر روز اتاقم پر از گل و هدیه های رنگارنگ می شد و روزی چندنفر بهم پیشنهاد دوستی و ازدواج می دادن و منتظر نیم نگاهی از طرف من بودن، حالا من منتظر یه لبخند و یه نگاه پرحرارت و عشق از طرف کوروش مغروری که فقط خودش رو می دید بودم.
بعد خوردن شام سریع به طرف اتاقم رفتم چون باید تمام کارام رو کنسل می کردم و وسایلام رو جمع می کردم.
در اتاقم رو باز کردم که مخملی با جهشی از روی تختم پرید پایین و با جهشی دیگه اومد جلوم و گوش های درازش رو برام تکون داد، در رو بستم و خم شدم و با لبخند خرگوش سفیدم رو برداشتم و بغلش کردم.
زنگ کلاسیک موبایلم دوباره تو اتاق پیچید که با قدمی محکم به طرفش رفتم.
_بله؟
_سلام خانم لیا بکهام.
با لحن سردی به دختری که با ناز حرف می زد و سعی داشت مخم رو بزنه گفتم:
_بفرمایید!
مِن منی کرد و گفت:
_برای مصاحبه و گرفتن چندتا عکس ازتون از مجله... وقت می خوام با اجازتون.
دستی رو سر مخملی کشیدم و به چشمای سیاهش که همرنگ چشمای کوروش بود نگاه کردم و گفتم:
متاسفم برای مدتی می خوام برم خارج کشور و برای فردا وقتم پره یک ماه دیگه زنگ بزنید.
نزاشتم چیزی بگه و تماس رو روش قطع کردم و روی صندلیم نشستم، به مخملی نگاه کردم و به فکر فرو رفتم.
هنوز دقیق نمی دونستم حس واقعیم به کوروش چیه، فقط به خاطر اینکه مثل هیچ کدوم از پسرهای اطرافم سعی نکرده بود بهم نزدیک بشه و باهام دوست بشه ازش خوشم می اومد چون که مغرور بود.
کاهویی از تو سبد غذای مخملی برداشتم و مخملی و کاهو رو گذاشتم رو زمین، برگشتم و شروع کردم به باز کردن بافت موهام.
نمی دونم چرا تا حالا دست به موهام نزده بودم و گذاشته بودم تا زیر رون هام برسن و هر روز دردسر شونه کردن و بافتشون رو به جون بخرم ولی دوست هم نداشتم یک سانت هم کوتاهشون کنم.
لقب عروسک که خانواده و دوستام و بقیه بهم داده بودن خیلی شیرین بود و واقعا برازندمه، شاید می ترسم با کوتاه کردن آبشار طلاییم این لقب ازم گرفته بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد باز کردن موهام و شونه کردنشون، تاپ و دامن کوتاهی که تنم بود رو با لباس خوابی عوض کردم و شروع کردم به کنسل کردن تمام کارام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال حریر قرمزی رو تو کیف دستی سفیدم گذاشتم، از تنها چیز ایران که بدم می اومد همین حجابش بود، به نظرم وقتی اون ها میان کشورم و کسی مجبورشون نمی کنه تا حجابشون رو بردارن و بعضی هاشون حتی با پارچه بلند سیاهی تو خیابون های اینجا قدم می زنن اون ها هم نباید ما و توریست ها و کسای دیگه رو مجبور کنن تا تو کشوروشون حجاب داشته باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چک کردن دوباره ی لباسام و مطمئن شدن از مرتب بودنشون یه بار دیگه عطر رو روی خودم خالی کردم و برگشتم طرف در.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه مخملی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلوی قفس بزرگ سفیدش، خم شدم طرفش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختر خوبی باش تا برگردم، اونجا اصلا برای تو جای مناسبی نیست عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی هوا براش یه بوس فرستادم و چشمکی زدم که گوش هاش رو برام تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر روباز کردم و به جیمز که پشت در منتظرم بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جیمز چمدونم رو بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به معنی اطاعت تکون داد و وارد اتاقم شد و دقیقه ای بعد با چمدون سفیدم بیرون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای مامان و بابا که داشتن با خدمتکار ها حرف می زدن بدون چک کردن اتاقشون به پایین قدم برداشتم. آخرین پله رو هم پایین اومدم و یک راست به طرف سالن رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آنا که داشت به طرف خدمتکارای جمع شده می رفت سریع صداش کردم، برگشت طرفم که مثل همیشه جدی و محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا اومدنم حواست به خرگوشم باشه، نیام ببینم مریض شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سرش رو کمی خم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم مواظبشونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه ی رضایت کمی تکون دادم و به بیرون عمارت قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از پله های سفید طرف چپ پایین اومدم که ایان رو جلوی فواره دیدم که داشت با موبایلش حرف می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم ثانیه ها و دقیقه ها با هم مسابقه بدن تا زودتر این لحظه ها بگذره. بالاخره ددی و مامی هم اومدن و همگی سوار ماشین شدیم و راننده راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پامون رو تو فرودگاه گذاشتیم سنگینی نگاه هایی رو به وضوح حس کردم، ایان اومد کنارم و با اخم و جذبه که همیشه همراهش بود حتی لحظه هایی که با دوست دخترش امیلی بود، دستم رو بین انگشتاش قفل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوب می شد با هواپیمای شخصی بابا می رفتیم ایران ولی هفته پیش مشکلی براش پیش اومد و بابا هم بدون تعمیر فروختش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شماره صندلی ها انداختم، من و ایان کنار هم طرف پنجره ها نشستیم و ددی و مامی هم کنار هم پشت سرمون نشستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغرور به دختری که با تعجب بهم زل زده بود نگاه کردم که نگاه خیره و کلافه اش رو ازم گرفت و با ترش رویی رو برگردوند ازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروسک کوچولو چرا اخمو شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق گفته های مهماندار و خلبان که هنوز داشت تو هواپیما پخش می شد کمربندم رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگاه هاشون اذیتم می کنه، کجای قیافه ام غیرعادیه که اینجوری زل می زنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی آرومی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب منم جاشون بودم وقتی یه عروسک زنده جلوم می دیدم تعجب می کردم و صد البته حسودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتی به بازوی عضله ایش زدم و با ناز گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو هم که چیزی از جذابیت کم نداری که اگه داشتی امیلی دختر تیمسار باهات نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه لبخندش عمیق تر شد و با کمی ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حیف نشد اون بیاد و منم نتونستم بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب یعنی ایان بین امیلی و کوروش و بقیه دوستای ایرانیش، کوروش اینا رو انتخاب کرده درست مثل من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فرود هواپیما لبخند و شوقم رو پشت پرده آبی غرور چشمام پنهون کردم و با آرامش پله های هواپیما رو پایین اومدم. دست باد شال نازک و شل بسته ام رو پایین انداخت که باعث شد مردی که لباس سبز رنگی پوشیده بود که ستاره های روی سرشونه اش نشون از مقامش می داد چشم غره ای بهم بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه بهش با آرامش کامل شالم رو از دور گردنم باز کردم و بار دیگه گره ای کج بهش زدم ولی همچنان موهای بلند بافته شده ام از زیر شال بیرون اومده بود و رنگ طلاییش تضاد آشکاری با سرخی مانتوی کوتاهم داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان درست مثل یه بادیگارد کنارم قدم برمی داشت و دستم رو اسیر دستش کرده بود. از این اخلاق عجیبش که بی شک به خانواده ی مامان اینا رفته بود خیلی خوشم می اومد، همیشه وقتی وارد جمع ناآشنایی می شدیم همین کار رو می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دایی بین مردمی که پشت شیشه ها وایستاده بودن لبخندی روی لبم اومد، مثل همیشه اون اومده بود تا سرزده ما رو ببره خونه پدربزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع پاسپورت هامون رو نشون دادیم و بعد گرفتن چمدون هامون پا توی سالن گذاشتیم، دایی با شوق و ذوق به طرفمون اومد، اول به بابا دست داد و بعد مامی رو در آغوش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دایی چه طوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهش زدم و تا خواستم دهن باز کنم، یه دفعه بغلم کرد! بعد بغل کردنم لبخندی زدم و با کمی سختی به فارسی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبم دایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر لحجه ی بامزه ام زد زیر خنده، مامی و ددی و حتی ایان فارسیشون خیلی بهتر از من بود خیلی سعی کرده بودم تا لحجه ام رو از بین ببرم ولی نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی یکی از چمدون ها رو گرفت و به طرف پارکینگ بردمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار بنز دایی شدیم. دایی شروع کرد به حرف زدن و حرکت کردن. بابا با این که کامل اینگلیسی بود ولی خیلی خوب فارسی رو می فهمید و جواب می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خیابون های تهران نگاه می کردم، خیلی جالب و پیچ در پیچ بودن به طوری کاملا گیج شده بودم، از تعطیلات تابستون پارسال که اومده بودیم تا الان خیابون هاش تغییر زیادی نکرده بودن ولی بازم شور و حال خاصی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین و صدای بوقش به جلو نگاه کردم که عمارت پدربزرگ رو دیدم. مردی تقریبا مسن با موهای جوگندمی سریع دو در بزرگ رو به رومون باز کرد که دایی دستش رو تکون داد و با چندتا بوق بلند وارد باغ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی سنگفرش حیاط و کنار درخت ها گذشتیم و دایی جلوی عمارت سفید رنگ نگه داشت و با خنده دستش رو روی بوق گذاشت که ایان سریع با خنده و هیجان پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و بقیه پشت سرش پیاده شدیم تا اولین قدم رو برداشتم صدای شاد پدربزرگ و زن دایی و رزا و بقیه رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی تو راه زنگ زد و فهمید ما تو ماشینیم، بخاطر همین الان همه شون به استقبالمون اومده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردن با خوشحالی سلام و احوال پرسی و وقتی به من می رسیدن انگار که واقعا یه اسباب بازی یا یه دختر کوچولو هستم جوری بغلم می کردن و تف مالیم می کردن که کلی فحش به کوروش دادم که به خاطرش مجبور شدم قید سفر به ایتالیا رو بزنم و بیام ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم دنبالش می گشتم اما نبود! به جای من ایان پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس کوروش و سام کجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله دستی به روسری بلندش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیرونن خبر ندارن اومدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ نزاشت ادامه بده و همه رو دعوت کرد داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا با لبخند کنارم قدم برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی لیا جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوق پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از دانشگاه و اونور چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا خیلی بهتر از سانا دختر خاله ام بود و اصلا حسود نبود. دوست داشت دانشگاهش رو بیاد پیش ما و اونجا بخونه ولی سونیا فقط بلد بود با کارهایش پز بده و فخر بفروشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوردن گرمایی لذت بخش به پوست صورتم لبخندی زدم و وارد پذیرایی بزرگ خانه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم با رزا حرف زدن و جواب دادن به سوال هاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله بشقاب پر از میوه ای به طرفم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند ازش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون خاله جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب رو ازش گرفتم و پره ای از پرتقال آبدار رو برداشتم و خوردمش، مزه ی ترشش خیلی دوست داشتنی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ با مامی و ددی و خوش و بش می کرد و ایان سرش تو موبایلش بود و منم وسط رزا و خاله ها نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای آشنایی گوشام رو تیز کردم که یه دفعه همه ساکت شدن، سام آوازخون وارد سالن شد و سرش توی موبایلش بود. بهش نگاه می کردم که یه دفعه پدربزرگ با صدای محکمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام سرش رو بلند کرد که با دیدن ما لال شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تته پته افتاده بود که یه دفعه صدای داد کوروش از تو راهرو اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوی سام کجا رفتی اینا رو انداختی رو سر من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام سریع سرفه ی مصلحتی ای کرد و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به سلام خاله جان، آقا ادوارد، چطوری ایان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست بازم ادامه بده که کوروش اومد تو سالن و پس گردنی ای زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی میگی بزمچه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام با ابروش به ما اشاره کرد که یه دفعه ایان از خنده ترکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش با تعجب برگشت طرفمون و با دیدنمون کپ کرد، سریع موضعش رو حفظ کرد و قدم محکمی برداشت و اومد طرفمون که همه بلندشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش که انگار اصلا اتفاقی براش نیافتاده بود شروع کرد به دست دادن و خوش آمد گفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یه قدمیم ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام لیا خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو کمی تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف اضافه ای رفت! چرا با همه روبوسی کرد و حالشون رو پرسید فقط به من سلام کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالی گرفته خواستم روی مبل بشینم که سام اومد طرفم و با خوشرویی شروع کرد به حرف زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترخاله جان، خوبید؟ ماشالا روز به روز خوشگلتر می شید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط آروم سرم رو تکون دادم و تشکر کوتاهی کردم، از اونی که دوست داری حالت رو بپرسه چیزی نمی شنوی، اونوقت از اونی که نمی خوای بشنوی شروع می کنه به خوش و بش کردن باهات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم دوباره غرور رو بریزم تو چشمام، کنار رزا روی صندلی های سلطنتی بالای سالن نشستیم. حرف های جمع گرم تر از قبل شد ولی دوست داشتم هر چه سریع تر بلند بشم و برم تو یکی از اتاقای مهمون و لباس هام رو عوض کنم و با آرامش و بدون فکر به اون کوروش مغرور و خودخواه و خودشیفته کمی بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا ولی کوروش همیشه از بچگی با پسرا گرم می گرفت حتی با ایان ولی به ما دخترا که می رسید فقط در حد دو جمله حرف می زد، فکر می کردم منی که با تمام دخترا فرق داشتم و خیلی خوشگل تر بودم بیشتر گرم بگیره ولی همیشه با کارهاش تمام معادلاتم رو بهم می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله از جام بلند شدم که نگاه چند نفر روم کشیده شد، لبخند کم جونی زدم و کیفم رو برداشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونم برم بالا تو یکی از اتاق ها کمی استراحت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ لبخند مهربونی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره دخترم خسته شدی برو عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع تشکر کردم و به طرف پله ها قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اتاق هایی که کنارهم بودن انداختم، خب تو کدومشون برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سفید اتاقی که دفعه قبل توش بودم نظرم رو جلب کرد. به طرفش رفتم و درش رو باز کردم و واردش شدم که بوی عطر آشنایی به مشامم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و داخل رفتم. به اتاق دقیق تر نگاه کردم یه تخت سفید و طوسی و میز کامپیوتر و کمد و چندتا قاب عکس که به خوبی می شد فهمید اتاق کوروشه! آخه دایی و خاله پیش پدربزرگ زندگی می کردن چون خونه باغ خیلی بزرگی بود و به راحتی توش جا می شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خبیثی زدم و شال رو از رو سرم کندم و به طرف تختش رفتم، خب فعلا اون پایینه و نمیاد بالا پس چه اشکالی داره رو تختش بخوابم و عطرش رو نفس بکشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نرمش نشستم و بالشش رو برداشتم تا برعکسش کنم که نگام به عکسی افتاد که برعکس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالش رو کنار گذاشتم و عکس رو برداشتم و برگردونمش. با دیدن عکس چشمای درشتم بزرگتر شد، عکس من پیش کوروش اونم زیر بالشش چیکار می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم تجزیه و تحلیل می کردم که یه دفعه بی مهابا در باز شد و کوروش اومد تو اتاق، با دیدنم چشماش پراز علامت سوال شد ولی وقتی عکس رو تو دستم دید علامت سوال جاش رو به ترس و بهت و کمی خشم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این عکس رو از کجا آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنش رو قورت داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو اتاقم چیکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دفعه ی قبلی که اومدیم یادمه اتاقت ته راهرو بود و من تو این اتاق رفتم از کجا باید می دونستم می خوای اتاقت رو عوض کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و بعد قیافه خونسردی به خودش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این عکس هم همون موقع تو این اتاقه افتاده بود وقتی داشتم وسایلم رو جا به جا می کردم زیر تخت پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام خوش حالی و ذوقی که تو دلم نشسته بود پر زد و رفت، بی تفاوت نگاهش کردم و از جام بلند شدم و شالم رو برداشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه پس من میرم یه اتاق دیگه، بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس رو تو کیف دستیم انداختم و سر بلند کردم که دیدم چشماش رو کیفمه، نگاهمو که دید بی تفاوت نگام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش رفتم و خواستم از کنارش بگذرم و بیرون برم که یه دفعه دستم رو گرفت! سوالی نگاهش کردم که به چشمام خیره شد و سیاهی چشماش رو بهم دوخت و بی مقدمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیا دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش بدنم رو به وضوح حس کردم، نفسم بند اومد، درست شنیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامطمئن نگاش کردم که فاصله ی بینمون رو با قدمش پر کرد و مهر تاییدی روی گوشت های سرخ و نرم صورتم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر سوزان بود که تو همون یه لحظه هم بدنم رو به آتیش کشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم چی باید بگم فقط نگاش می کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چی حست بهم چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم خب دوست ندارم به این زودی اعتراف کنم، اصلا اعتراف به چی؟ خودمم واقعا نمی دونم حسم بهش چیه هم می خوامش و هم نمی خوامش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به چشمای سیاهش انداختم، مردمک چشماش دو دو می زد و فکر کنم انتظار جواب مثبت داشت وقتی نگاه خیره ام طولانی شد لب هاش کش اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب فکر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو کمی به معنی باشه تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه فعلا میرم بخوابم، بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایی که می خواست به خنده باز بشه مثل خط شد انگار انتظار داشت بگم اول به تو فکر می کنم ولی خب من بیشتر خوابم می اومد و حوصله فکر به این معادله ی مجهول رو نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از بین حصار داغ دستاش بیرون کشیدم و در رو باز کردم و بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق بغلی کوروش رو باز کردم و بعد مطمئن شدن اینکه این اتاق کس دیگه ای نیست تاپ و شلوارکی پوشیدم و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به لباسام انداختم تنها لباس پوشیده ای که فعلا داشتم همین چند تیکه بود، از جمع کردن موهام روی سرم و باد کردنشون و بعد انداختن شالی روش بدم می اومد پس خرگوشی گیس کردم و آزادانه گذاشتم بمونه و شال صورتی ای ساده انداختم روی سرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف دستیم رو برداشتم و از اتاقم بیرون اومدم، امروز دومین روز اومدنمون بود و فکر کنم می خواستیم دسته جمعی بریم یکی از باغ های پدربزرگ و به قول رزا عشق و حال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از پله ها پایین اومدم و رسیدم پایین که دیدم تقریبا همه توی سالنن به جز کوروش و ایان و سامی که صدای بلندشون از بیرون می اومد. لبخندی زدم و نگاهشون کردم که پدربزرگ دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواستون به این عروسکمون باشه یه وقت ندزدنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف پدربزرگ رفتم که همه خندیدن که صدای بدجنس سانا از پشت سرم بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترسید هر کی اینو بدزده شب نشده برش می گردونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و خونسرد بهش نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کنم این موضوع برای خودت بیشتر صدق کنه سانا جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانا حرصی نگام کرد و بعد با چشمای آتشین سالن رو ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پدربزرگ رو گرفتم و همراهشون بیرون رفتیم. پدربزرگ از وقتی که زنش مرده بود به گفته رزا خیلی زود افسرده شد ولی وقتی ما میایم اصلا بداخلاقی و کج خلقی نمی کنه و همیشه پا به پامون همه جا میاد شاید به خاطر مامیه که شبیه مادربزرگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامون رو تو باغ گذاشتیم که چندتا ماشین جلوم دیدم، رزا برام دست تکون داد و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیا بیا تو ماشین ما ایان هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ دستم رو ول کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم و سریع رفتم طرف رزا. کوروش پشت فرمون نشست و ایان هم رو صندلی جلو، با رزا روی صندلی های قهوه ای رنگ عقب نشستیم و در رو بستم که کوروش ماشین رو روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به مامی و ددی انداختم که داشتن می رفتن پیش دایی اینا که چشمم به سانا خورد، با فیس و افاده داشت می اومد طرفمون که یه دفعه کوروش گاز داد و حرکت کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانا سرجاش خشک شد که لبخند عمیقی رو صورتم جا خوش کرد و برگشتم طرف رزا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه سانا خواهر سام بود ولی اصلا شبیه اون نبود، خیلی نچسب و کنه بود و خودشیفته، من با این همه معروفیتم تو کشورم فقط موقع هایی که بی حوصله و خسته هستم قیافه می گیرم و سرد میشم و یا اینکه کسی خیلی پیله بشه و بعضی مواقع مغرور ولی خب این حالت هام خیلی کم اتفاق می افته و معمولا با همه خوبم ولی نمی دونم چرا سانای معمولی رفتاراش این مدلیه! عوضش داداشش خیلی بهتر و خون گرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا خندید و یکی از موهای بافته شدم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گیسو کمند چرا اینا رو انداختی بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و با همون لحجه ام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب تو شال جا نمی شد شالم کوچیکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا بیشتر خندید و موم رو کمی کشید و بالا آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شال کوچیک نیست این زیادی بزرگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اعه رزا موهاش رو نکش کچلت می کنم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا دستاش رو بالا آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من اصلا بهش دست زدم؟ اشتباه دیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالی نداره، ایان اذیتت می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش از آیینه بهم چشم دوخت و بعد دقیقه ای دوباره به جاده نگاه کرد و ضبط رو روشن کرد و رو آهنگ شادی گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوخی های رزا جاده ی طولانی و سرسبز چالوس رو گذروندیم، فکر نمی کردم به این زودی بریم شمال؛ یعنی اصلا نپرسیدم کجا می خوایم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو با شدت بیرون فرستادم و با خستگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه جا وایستیم یه کم هوا بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش نگاهی بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس بزار زنگ بزنم و بگم تو قهوه خونه جلوتر نگه می دارم اونا هم بیان اینجان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم که موبایلش رو از تو جیبش در آورد و شماره ای گرفت، بعد چند دقیقه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سام کجایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ثانیه ای مکث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدمتون، خب جلو قهوه خونه نگه دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد حرفش قطع کرد، با تعجب به جلو نگاه کردم اما ماشین مشکی و شاستی بلند سام رو ندیدم، برگشتم که دیدم درست پشت سرمونه، با دیدنم نوربالا زد که لبخندی بهش زدم و برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش به دایی و خاله هم زنگ زد و باهاشون هماهنگ کرد ولی مثل اینکه اونا جلوتر از ما بودن و انداخته بودن از میانبر یه قسمتش رو رفته بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش رفت توی جاده خاکی و جلوی یه کلبه بزرگ چوبی وایستاد و آهنگ رو خاموش کرد. با رزا سریع پیاده شدیم، پسرا هم پشتمون پیاده شدن و ماشین رو قفل کردن که سام و سانا هم اومدن و کنارمون پارک کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانا با قهر و قیافه از ماشین پیاده شد ولی سام با همون انرژی ای که صبح دیدمش پیاده شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بروبچ بریم حسابی از خجالت شکممون دربیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوخی های بامزه ی سام به طرف قهوه خونه رفتیم، پشت قهوه خونه چندتا تخت بود که روبه روش پر درخت بود، با تصمیم بچه ها رفتیم همون قسمت و نشستیم روی تخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان دستم رو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیا بیا بالاتر، کفشاتو دربیار دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا انداختم و پاهام رو آویزون کردم و همونجور که تکون می دادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا کفشاش رو در آورد و رفت کنار داداشش کوروش نشست که کوروش دستش رو دورش حلقه کرد. من موندم کوروش با این همه غیرتی بازی هاش چه جور می خواد بزاره رزا برای دانشگاهش بیاد پیشمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرجوونی با یه سینی که توش چندتا استکان و یه قوری بود اومد سمتمون، نگاه خیره ومتعجبش روی من بود و قدم برمی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم رو ازش گرفتم و به درختا نگاه کردم ولی هنوز سنگینی نگاهش رو حس می کردم، با شنیدن خوردن استکان ها به هم برگشتم که دیدم سینی رو گذاشته روی تخت ولی فکر کنم می خواسته بندازتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درنگ و معطلی بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نمی خواید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش با اخم و ترش رویی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه، می تونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره برگشت و با اون چشمای درشت قهوه ایش نگاهی بهم انداخت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا سریع خم شد طرفم و در گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسته داشت قورتت می داد، اه چه قدرم زشت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا نیومده خواستگاریِ تو که داری حرص می خوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته منم مثل خودش آروم گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش دست رزا رو کشید و درستش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی گشنه اش نیست که غذا بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای سوالیش اول به ایان و بعد من و بعد به بقیه نگاه کرد که بچه ها گفتن نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست قوری رو برداره که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجا از اون مغازه ها که آلوچه می فروخت نداره؟ اون دفعه گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش سر بلند کرد و نگام کرد که رزا سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم می خوام، یه عالمه، لیا بلند شو بریم بخریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جام بلند شدم و به رزا نگاه کردم، رزا تا اومد نیم خیز بشه کوروش دستش رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما بشینید من میرم می خرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا سریع سرش رو تکون داد و قبول کرد، ایان هم دستم رو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو ازمون جدا نشی و جایی نری بهتره، هرچی می خوای بگو می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد حرفش دستم رو کشید و دوباره نشوندم روی تخت، چشم غره ای بهش رفتم که بی توجه استکان چاییش رو برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به چایی ها انداختم، زیاد چایی دوست نداشتم ولی یکی از استکان ها رو بی میل برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشتم لبه تخت تا کمی سرد بشه، نفس عمیقی کشیدم و به جنگل سرسبز و پرنشاط رو به روم چشم دوختم، خیلی خوشگل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ایان برگشتم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چاییت خنک شد لیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و برداشتمش، یه قند کوچیک هم برداشتم و شروع کردم به خوردنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن چاییمون و کمی استراحت پسرا از رو تخت اومدیم پایین تا دوباره حرکت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما برید منم برم سفارش دخترا رو بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم طرفش و سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آلوچه بیشتر بگیر از اونا که تو ظرفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سر تکون داد که سانا با صدای نازک و بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سام توهم برو برای من بخر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش برگشت طرفشون و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی خواد برای همتون می خرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسانا لبخند بزرگی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی کوروش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کوروش بی تفاوت برگشت و به طرف مغازه ها رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست رزا رو گرفتم و با هم به طرف ماشینمون رفتیم، رزا سرش رو خم کرد طرفم و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو هم مثل من از سانا بدت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدم می اومد ولی نمی خواستم علناً بگم پس آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه زیاد، کلا باهاش کاری ندارم تو هم اگه دوستش نداری نسبت بهش بی تفاوت شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرزا سرش رو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی شه کاراش رو مخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه بالا انداختم و به ماشین سفید کوروش تکیه دادم و به جایی که رفته بود چشم دوختم و منتظرش شدم، دوباره یاد حرفای دیروزش افتادم اون گفته بود درباره اش فکر کنم پس چرا از دیشب تا حالا نیومده بود بپرسه فکر کردم یا نه؟ نکنه الکی گفته؟ ولی اون کارش و حرفاش بوی تمسخر و سر به سر گذاشتنم رو نمی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدنش که دو تا نایلون بزرگ دستش بود با شوق نگاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از نایلون ها رو به سانا که جلوتر از ما بود داد و بعد حرفای سانا که پر از عشوه بود و سعی در جلب توجه اش رو داشت اومد طرفمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنایلون رو گرفت سمتون و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودتون هرچی می خواین بردارین و تقسیم کنید، زیاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع ازش گرفتم و داخلش رو نگاه کردم، پر آلوچه و لواشک و چیپس و پوفک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رزا نشستیم سر جای قبلیمون و تمام محتوای نایلون رو بینمون خالی کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامون با دیدنشون برق زد، کوروش و ایان هم نشستن و حرکت کردن. سریع یه ظرف بزرگ آلوچه رو برداشتم و بازش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمزه ی ترشش فوق العاده بود، انقدر ترش بود که زبونم سوخت و تمام پرزهاش از بین رفت اما بی توجه بهش با رزا حمله کردیم بهشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین بسته ی چیپس رو بازکردم که ایان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی خواید یه دونه از آخریشو به ما بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بقیه خوراکی ها انداختم و به سختی از دوتا لواشک و یه ظرف خیلی کوچیک آلوچه دل کندم و برداشتمشون و همراه با چیپسه بلند شدم و خم شدم طرفشون و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینا برای شما بقیه شونو خودمون می خوایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان لبخندی بهم زد و اونا رو از دستم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نی نی کوچولو زیاد نخور دل درد می گیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم محوی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت نی نی ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیینه ی جلوش رو پایین کشید و اشاره کرد بهش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه من بچه ام چرا صورت تو قرمز و رنگیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر خم شدم و نگاهی به قیافه ام انداختم که چشمام گرد شد، تمام لبم قرمز شده بود و روی لپ هامم جای اثر انگشت آلوچه و پفکی بود. _چرا من اینجوری شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو این مدلی شدی از ما می پرسی شکمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم طرف رزا تا ببینم اونم مثل من شده یا نه ولی اون فقط سر انگشتاش قرمز شده بود و با رژش رفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه بالا انداختم و بی تفاوت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکال نداره برسیم صورتمو می شورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نشستم سرجام و ایندفعه یه لواشک بزرگ برداشتم، با سنگینی نگاهی سرم رو بالا آوردم که نگام تو چشمای سیاهی قفل شد. کوروش خیره شده بود بهم و یه جورایی سعی داشت جلو خنده ش رو بگیره ولی نتونسته بود چشماش رو کنترل کنه تا لوش نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو ازش گرفتم و تیکه ای از لواشک رو کندم و با لذت خوردمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین به بیرون نگاه کردم، درست تو حیاط ویلا بودیم، با رزا پیاده شدیم که سام هم اومد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ساختمون رفتیم، درختای این باغه خیلی بیشتر از ویلای تو تهران بود و البته خوشگل تر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتیم و رزا در رو باز کرد و باهم رفتیم داخل. خواستم بدون جلب توجه سریع برم تو سرویس و دست و صورتم رو بشورم که یه دفعه دایی جلوم سبز شد، اول با تعجب نگام کرد و بعد پقی زد زیر خنده، انقدر بلند خندید که بقیه هم توجه شون بهم جلب شد و بهم نگاه کردن که یه دفعه خونه ترکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروسکمون چرا این شکلی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو برچیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر آلوچهه بود که زیادی آب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایندفعه بلندتر خندیدن ولی مامی با تشر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان دوباره دل درد می گیری مگه ایان نمی دونه که برات اینهمه خریده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا مگه من بچه ام که دعوام می کنن؟ دیگه دوران دل درد گذشته، حالا بعد از چندماه یه آلوچه خوشمزه خوردم می خوان کوفتم کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ مهربون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکال نداره عزیزم چیزی نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند بزرگی زدم و بعد سریع به طرف پله ها دویدم تا هم اتاقی پیدا کنم و هم دست و صورتم رو پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس تازه ای کشیدم و نگاه دیگه ای به خودم انداختم تا مطمئن بشم لکه ی دیگه ای نمونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و صورتم رو با حوله خشک کردم و از سرویس بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی راهرو قدم برمی داشتم تا اتاقی برای خودم پیدا کنم که یه دفعه دستم به داخل اتاقی کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت و گیجی به فرد رو به روم چشم دوختم که لبخند خبیثی رو صورتش خودنمایی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه چیزی بگم به در بسته ی پشت سرم تکیه ام داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروسک خانم فکر کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم محوی کردم و با بداخلاقی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با ملایمت نمی تونستی بپرسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بالا انداخت و پرو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه، حالا بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهش کردم چرا فقط وقتی تنها می شدیم باهام راحت بود و تو جمع مثل غریبه ها رفتار می کرد؟ این کارش رو اصلا دوست ندارم چرا باید علاقه اش رو پنهون کنه؟ توی چشماش دنبال حس و علاقه اش گشتم ولی نتونستم پیدا کنم! خیره ی چشماش بودم و به قلبم رجوع کرده بودم تا حسم رو بهش بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم زیادی طولانی شده بود پس آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نتیجه ای نرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت و با اخم کمرنگی نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه نتیجه ای؟ ما که از بچگی کم یا زیاد باهم بودیم و هم رو می شناسیم، انقدر تصمیم گرفتن برات سخته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن محکم و سردی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی تو از همون بچگی با دخترا سرد بودی و حالا تو این سفر نمی دونم چی شده که این حرف رو زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش خشمگین نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من همیشه با تو همین رفتار رو داشتم به غیر از دفعه آخر که دیدمت اونم بخاطر این بود که جلوی حسم رو بگیرم ولی می بینی که نتونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت شونه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من می خوام از این سفرمون لذت ببرم، بهت قول نمی دم ولی بهت فکر می کنم تو هم می تونی کاری کنی تا نظرم بهت مثبت بشه نمی دونم چیکار ولی اگه واقعا دوستم داری نشون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو به در تکیه داد و خیره ی چشمام شد. چشماش برقی زد و لبخند کجی زد و خم شد طرفم، دستم رو بلند کردم تا نزارم بهم نزدیک بشه ولی اون خیلی تند سرش رو آورد جلو و قبل از مخالفت من کارش رو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کم آورده بودم و محکم به عقب حلش می دادم که بالاخره خودش هم نفس کم آورد و عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم که اومد جلو تو چندسانتی صورتم قرار گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدی دوست دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی بهش کردم و با دستام محکم حلش دادم به عقب و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با این کارت فقط بهم ثابت کردی دوستم نداری بلکه فقط منو برای نیازت می خوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تموم شدن حرفم اخم وحشتناکی رو صورتش جا خوش کرد و فکش منقبض شد، از این تغییر رفتار ناگهانیش قلبم خودش رو محکم کوبوند به سینه ام. عصبی قدمی به طرفم اومد و با صدای بمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرار کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو با ترس قورت دادم و خیره ی رگ برجسته ی روی پیشونی و صورت سرخ شده از خشمش شدم، یعنی انقدر حرفم بد بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن دستش کنار سرم با چشمای گشاد شده از ترس بهش نگاه کردم که نگاهش به نگاهم گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چندثانیه خیره شدن، چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد پلک هاش رو بالا آورد. کم کم حالت صورتش عادی شد که باعث شد ترسم از بین بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم سریع از اتاقش برم بیرون که مچ دستم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه دیگه حتی دستتم نمی گیرم تا بهت ثابت کنم واقعا می خوامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به مچ دستم که اسیر دست بزرگش بود انداختم که سر اونم برگشت طرف مچ دستم، با کمی تعلل دستم رو رها کرد که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا وقتی که ایرانیم فرصت داری، منم سعی می کنم حس واقعیم بهت رو پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد حرفم سریع برگشتم و دستم رو روی دستگیره گذاشتم که عقب رفت و منم سریع بیرون رفتم و در رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم که دیدم سانا بهم زل زده، لبخند کم جونی بهش زدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی تو اتاق بود؟ فکر کنم یه سایه دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیال سرتکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوروش تو اتاقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای گردی نگام کرد و یه دفعه صورتش قرمز شد، بی توجه بهش به طرف ته راهرو قدم برداشتم تا اتاق ساکتی پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پرده ی بزرگی که یه طرف دیوار اتاقم رو پوشش داده بود رفتم و کنار زدم که بالکن بزرگی دیدم. در شیشه ایش رو باز کردم و داخلش رفتم. دستم رو به نرده های سفیدش گرفتم و نفس عمیقی کشیدم و به دریای آروم رو به روم چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد بچگی هام روی انگشتای پام بلند شدم تا ته دریا رو ببینم ولی نتونستم آبی دریا رو از آبی آسمون تشخیص بدم، انقدر نزدیک بهم بودن که انگار هم دیگه رو در آغوش کشیده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر بهش چشم دوخته بودم تا سرتاسر وجودم پر از حس ناب آرامش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند عمیقی زدم و از بالکن بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای وای من، هیچ لباسی با خودم نیاوردم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر در گم به خودم نگاه کردم، چرا نپرسیدم کجا میریم؟ خب فکر کردم مثل اون دفعه اول می ریم باغی یا کوهی بعد یه هفته میایم شمال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف تنها کمدی که تو اتاق بود رفتم و دراش رو باز کردم ولی هیچی توش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراش رو بستم و شالم رو از روی تخت چنگ زدم و رژم رو تمدید کردم و بعد برداشتن کیفم از اتاق بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از پله ها پایین اومد و وارد سالن شدم. چشم گردوندم تا ایان رو پیدا کنم، روی کاناپه نسکافه ای نشسته بود و چشماش رو بسته بود، سریع به طرفش رفتم و بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو باز کرد و نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلند شو بریم خرید، چند دست لباس می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه با خودت نیاوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی بهم نگفت میاییم اینجا منم نیاوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان شقیقه هاش رو محکم فشار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبر کن الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد و خواست حرکتی کنه که صدای کوروش از طرف پله ها اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی چیزی نمی خواد دارم میرم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان سریع برگشت طرفم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیا من سرم درد گرفته با کوروش میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمای مشکی ایان که به مامان رفته بود نگاه کردم و به فکر فرو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای کوروش از فکر بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایان قرص گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان سرش رو به نشونه ی آره تکون داد و سوالی بهم نگاه کردم که سرم رو به نشونه ی موافقت تکون دادم، ایان لبخندی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوروش داری میری بیرون لیا رو هم با خودت می بری؟ چندتا وسیله می خواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش نگاهی بهم کرد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه، بیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان اومد جلو و پیشونیم رو بوسید و به کوروش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مواظبش باشی ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش با لبخند سرتکون داد که ایان دست کرد تو جیبش و یه کارت عابربانک بیرون کشید و به طرفم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم ازش بگیرم که کوروش سریع زد زیر دست ایان و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه کاریه؟ مگه غریبه ایم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایان سرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ولی خریدای لیا همیشه گرون میشه خودم حساب می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خواست کارت رو به طرفم بگیره که کوروش با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir