عاشق شدیم روایت دختر شیطونیه که دل به دوست برادر فوق غیرتیش داده… خودتون بخونید دلداگی‌ها و بیقراری‌های پرینازِ قصه‌ام رو در کنار شیطنت‌های خاصِ خودش ، حرص خوردن‌های برادرش و احساس ناب و نادرِ کیارش پسر قصه…

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۳ دقیقه

مطالعه آنلاین عاشق شدیم
نویسنده: زهره بیگی

ژانر: #عاشقانه #طنز

خلاصه :

عاشق شدیم روایت دختر شیطونیه که دل به دوست برادر فوق غیرتیش داده…

خودتون بخونید دلداگی‌ها و بیقراری‌های پرینازِ قصه‌ام رو در کنار شیطنت‌های خاصِ خودش ، حرص خوردن‌های برادرش و احساس ناب و نادرِ کیارش پسر قصه…

«به نام او»

-خوب ماماني تعريف کن

_باشه گلم خوب گوش کن وخوب عبرت بگير

_روجفت چشاکورم

_شروع شد؟؟؟

_معذرت معذرت،روجفت چشاقيچم

_اه نفس اگه بخواي شوخي کني و نصف روز روبه لودگي بگذروني من نيستم

_غلط کردم غلط کردم،بگو گوشم تو دهنته

مامان چشم قره اي بهم رفت و نيم خيزشد که از روي مبل بلند بشه که باخنده بغلش کردم وگفتم:شوخي کردم مامان همه حواسم پيش شماست،بفرماييد که مشتاق شنيدنم

نفس عميقي کشيد انگار که به گذشته برگشته.دمپايي هاش رو دراوردوپاهاشوتوبغلش جمع کرد.عاشق اين حالتش بودم.گاهي اوقات از ذق ذق پاهاش اين کار روميکردتااروم بشه.البته مامان من خيلي جوون بود وعلت پادردش تصادف پارسالش بود که منجر به شکستن پاش شد.بعداز دقايقي که متفکربه گلدان روي ميز خيره شده بودوانگاربه دورترين زمان از خاطراتش،خاطراتي که هرگزبرام نگفته بودپرت شده بود،اين طور لب باز کرد:درگذرگاه زمان خيمه شب بازي دهر،باهمه تلخي وشيريني خود مي گذرد،عشق ها مي ميرند،رنگ ها رنگ دگر ميگيرند،وفقط خاطره هاست که چه شيرين و چه تلخ،دست ناخورده به جا مي ماند

چهارده سالم بود

(پس به چهارده سالگيش پرت شده بود)

_دخترساکتي بودم امامنزوي و خجالتي نبودم.پدرم معلم ادبيات بودومن عاشق پدرم وعلايقش.عاشق نگاه مهربون وپرازحرفش،صبوربود روحش باشعر وبزرگان ادب عجين بود برخلاف خواهروبرادرم منم عاشق ادب وشعربودم

بابهت گفتم:شما داداش وابجي داشتيد؟

_اوهوم،اماقرارنشدوسط حرفم بپري،علامت سوال وتعجباتونگه دار با تعريفاي من رفع ميشن.

مامان هميشه از اينکه کسي وسط حرفش بپره اخماش تو هم ميشد.لبخندي به اخماش زدم که کمي بازشدوشروع به تعريف کرد:مادرم زن بسيار زيبايي بود.تميزوباسليقه و خونگرم که باهمه اطرافيانش به راحتي ارتباط برقرارميکردوهمه جذب زيبايي و متانتش ميشدند.برادرم سعيد23سالش بود.مهندسي عمران خونده بود قدبلندوکشيده اي داشت عاشق نجابت تو چشماش بودم.هميشه يه لبخندگوشه لباش بودکه چهرشو قشنگ ترميکرد.قراربود دختريکي ازهمکاراي باباروبراش عقد کنيم و سعيد با لبخندش نشون داد که رضايتش به رضايت مامان وباباس.سپيده خواهرم با مافرق داشت.زيبابودوطناز.چشماي درشت عسلي که بين انبوه مژه هاي مشکيش خيره کننده بود.موهاي مواج مشکي.گونه هاي خوش تراش ولب وبيني متناسب وقشنگ.زيبايي سحرانگيزش روازمامان به ارث برده بود اما اخلاقش رو نميدونم....توخانواده اروم ماسپيده حکم زلزله هشت ريشتري رو داشت.پرچونه ه شيطون.چهره نازوحرکات نازتر ولوندش بامن که چهره معمولي و رفتارساده اي داشتم فرق داشت.سپيده بسيار بلند پروازبودو يک جورايي مغرور.مغروربه چهره اش،به حرکات بيش از حدلوندش.وبالاخره به خواستگارهاي رنگارنگش که فقط بايک نگاه خواهانش ميشدند.اون شب قراربود براي ماىده نامزدسعيد هدايايي به عنوان پيش کشي ببريم وقرارعقد رسمي روبذاريم.سپيده از صبح مشغول اراستن خودش بودومامان باصبوري به کارهارسيدگي مي کردوهيچ اعتراضي نداشت.منم که هميشه تو مهمونيا ساده بودم،تصميم گرفتم به مامان کمک کنم.بعدازگردگيري خونه که البته از نظر من اصلا نياز نبود چراکه از تميزي برق ميزد به دستور مامان جارو برقي روبه برق زدم.نگاهي به فرشهاي زرشکيمون کردم حتي نوک سوزني ام اشغال روفرش نبود.از اين همه وسواس مامان هم لجم گرفته بود هم خنده ام.وقتي از جارو کشي فارغ شدم صداي زنگ حياط تو خونه پيچيد.داخل حياط دويدم وگفتم:کيه؟

_منم سحر بازکن دستام افتادن

لبخندي بي اختيار روي لبام اومد.مرتضي بود پسرخاله مهشيدم.اون هم باشعر دوستاي جدانشدني اي بودن.21سالش بود،يعني هفت سال بزرگترازمن.ومن کشش خاصي بهش داشتم.البته اون وقت هامفهوم درست اين حسم رو نميدونستم.دوست داشتم ساعت ها نگاهش روبه من بدوزه وباهام حرف بزنه.هر وقت به ديدن بابا مي اومدوباهم هم کلام ميشدندوبيشتربه نثروشعر باهم حرف ميزدندبه جمع دو نفرشون اضافه ميشدم وخودم روقاطي بحث هاشون ميکردم ولذت ميبردم.مرتضي باتحسين بهم ميگفت:تو معني ومفهوم بعضي از حرفات مي مونم با اين سن کمت درک بالايي از کنايه وشعر داري.

ومن باخنده ميگفتم:شاگردهم قبول مي کنما.

به سمت در دويدمودر رو باز کردم.جعبه ميوه تو دستش سنگيني ميکرد._سلام.بده من خسته شدي!

باخنده گفت:باباپهلوون رخصت!!

داخل حياط شدو جعبه رو کنارحوض گذاشت.وباز به سمت کوچه راه افتادوروبه من گفت:بيا جعبه شيريني هاروبيار.

باکمال ميل دنبالش راه افتادم.جعبه رواز داخل ماشين بيرون اوردو گفت:ميتوني ببري؟

_خيلي بيمزه اي مرتضي،يعني دوتاجعبه شيريني ام نميتونم بلند کنم.

باحالت قهرساختگي به سمت حياط رفتم مامان توحياط بود.مرتضي جعبه سيب وموز رو کنار جعبه پرتقالاگذاشت وروبه مامان گفت:سلام خاله ي خوبم.

_سلام عزيزم دست دردنکنه ايشالاعروسيت جبران کنم تو زحمت افتادي.

_اين حرفاچيه خاله.سعيد مثل برادرنداشتمه.

سيب هاوپرتقالاروتوحوض خالي کردم که ابش به لباسام پاشيد وخيس خالي شدم.مامان بانگراني کمي دلخوري گفت:سحرچيکارکردي؟بچه سرماميخوري

باچشاي گردشده گفتم:تابستونه ها مامان.

به سمت سالن راه افتادم وگفتم:ميرم لباسامو عوض کنم وسپيده روصدابزنم بيادکمک ميوه هاروبشوريم.

_برواما اب لباساتو نچلوني روفرش وزندگي.

چشم غليظي گفتم.تيشرت جذب صورتي باشلوار مشکي تنم کردم وموهاي خيسم روبالاي سرم دم اسبي بستم.تقه اي به در اتاق سپيده زدم وداخل شدم.درحال اتو کردن لباساش بود.بالبخند خاص خودش گفت:چه خوشگل شدي عافيت باشه

_حمام نبودم که توحوض خيس شدم.

_به هرحال خوشگل شدي.

پوف اين جمله تکراري هر روزش بود.يه جوراي تکه کلامش بود.

سپيده بياکمک ميوه هاروبشوريم.

_واي نه!!

_چرانه!!??

به خدا کلي کار دارم لباسامو اتو کنم.عطربزنم تاشب بوش ملايم بشه.حمام برم موهاموحالت بدم اماده بشم اوف کلي کار دارم.

باشه اي گفتم واز اتاقش زدم بيرون.باحرص زيرلب گفتم اخه عطر زدن به لباسات چقد کار داره مگه.داخل اشپزخونه شدم وسه تاليوان شربت البالو که مامان اماده کرده بود ريختمورفتم حياط.مامان درحال جمع کردن برگ هاي تو باغچه بود.کنارمرتضي لب حوض نشستم وگفتم بفرماييد.

_چه به موقع

روبه مامان گفتم گرم ميشه مامان بياشربتت روبخور.

شيراب رو داخل حوض باز کردموگفتم:برم سبدبيارم.بادوتاسبد بزرگ داخل حياط شدم.پاچه شلوارموبالازدمومشغول شستن ميوه هاشدم.

مرتضي ليوانشو داخل سيني گذاشتوگفت:پس سپيده کو؟

_داشت لباساشواتو ميزد.

بالحن پرکنايه اي ادامه دادم طفلک کلي کارريخته روسرش.عطر زدن به لباساشوبگو!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زدم زيرخنده از لحن خودم.مرتضي ام دست به کارشد:تاغروبم دست تنها نميتوني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خواست بياد کمکمون که مرتضي نذاشت.وقتي مامان رفت روبه مرتضي گفتم:مرتضي توبروبه کارات برس من خودم ميشورمشون.ديگه شستن دوتاجعبه ميوه که بازوي پهلووني نميخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص نگاهم کرد که گفتم:اين شعله هاي خشم که در ديدگان توست،پاداش رنج هاي دل بينواي ماست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن ناراحتي گفت:الان بايد ت بدم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفتم نه الان پاشوبروبه کارات برس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سيبي که شسته بود رو داخل سبد انداخت وگفت:دارم جورخواهرخودخواهت روميکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اينجوري نگوسپيده خودخواه نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بععله ميدونم عمه من خودخواهه.ولش کن قرارشد ت بدم.توهمه رازجهان ريخته درچشم سياهت،من همه محوتماشاي نگاهت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم.برعکس همه پسراي دوست وفاميل که سعي درجلب توجه سپيده داشتن مرتضي هيچ وقت بحث ومشاعره بامنو ول نميکرد که به سپيده واداهاش نگاه وتوجه کنه.تازه اغلب کارهاوبي توجهي سپيده به اطرافيانش روبه باد انتقاد ميگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشيطنت گفتم::اووم ت. توکه امروزنگاهت به نگاهي نگران است،باش فرداکه دلت بادگران است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند گفت:ت تو راازدورميبينم که ميخندي و مي ايي،نگاهم بازحيران توخواهد شد،سراپاچشم خواهم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونستم ازشعرايي که برام ميخوندمنظوري داشت يانه اما من غرق لذت ميشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخندگفتم دال بازم فريدون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سيب روداخل سبد انداخت وگفت:اره دال از فريدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دورازنگاه گرم توبيتاب گشته ام،برمن نگاه کن که تب وتابم ارزوست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کردوگفت:ت،توکيستي که من اينگونه بي تو بيتابم،شب از هجوم خيالت نميبردخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم تو نگاه خندونش گره خورد ميدونستم دوسم داره اماچجوري؟؟دوستانه؟ازروي فاميلي ياعاشقونه!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم وخوندم:مرا ان دل که بر دريازنم نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز ت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه سبد هاروبزارروتخت برم دستمال بيارم خشکشون کنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي بازبه حياط برگشتم مرتضي جعبه هاي خالي روداخل زيرزمين گذاشته بود.چشمش که بهم افتادگفت:تونيستي که ببيني،چگونه عطرتودرعمق لحظه هاجاريست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشيطنت گفتم:آره؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخندگفت:اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفتم:پس اينوبگير...تونيستي که ببيني چگونه پيچيدست،طنين شعرنگاه تودرترانه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازحاضرجوابيم تک خنده اي کردوگفت:هميشه از مشاعره باتوحالم خوب ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده داخل حياط شد سيبي از داخل سبد برداشت وبالبخند فوق العاده اش چشمکي حواله من کردوگفت:دست مرسي سحرخوشگلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي باطعنه گفت:کارات تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا اومدم يه سربه سحربزنم ببينم باميوه ها چيکارکرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_إ پس وجدان هم داري؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده باناز خنديد وگفت:يه کوچولو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدبه سمت دستشويي راه افتاد.گفتم وجدانت واسه شکم پرخودت بيدارشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندان گفت:توهميشه شوخي شوخي باحرفات ميزني توهدف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باانگشت اشارش وسط پيشونيش رو نشون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه خورده ديگه با مرتضي حرف زدم که زنگوزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بازکن خاله جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مهشيدم بود دويدمودر روبازکردم.مثل هميشه صورتموبوسيدواحوال پرسي کرد.کم کم بقيه مهمونا هم از راه رسيدن.ساعت سه بود که عمه پوران بابچه هاش طاهره وطاهر وطاها اومدن.طاهره19سالش بود تازه نامزدکرده بود.نامزدش ساکن اصفهان بود و اون شب توجمعمون نبود.طاها9ساله طاهر4ساله.همسرش علي اقا هم قراربود شب بياد.طولي نکشيد که باباهم اومد.همراه هميشگي مرتضي.انقد کار زيادبود که نشد از جمعشون بهره ببرم وبراي کمک به مامان رفتم.ساعت5بود که عمومحراب بازن عموشيواوبچه هاشون شيرين وشهرياراومدن.شيرين همسن سپيده بودوسعي درتقليد از کارهاي سپيده داشت گرچه سپيده همه حرکاتش ذاتي بود.ازبدو ورودش باسپيده جفت شدن.شهريار20سالش بود ازاون تيپ هاي ژيگول که هر روز يه مدل مو ولباس ميپوشيدن.ميدونستم که از من خوشش ميادچند ماه قبلش بهم گفت:ازت خوشم مياد ادانداري خودتي.از دخترايي که همش درحال سرخاب سفيداب وبزک دوزکن بدم مياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم باخنده گفتم:ازپسرايي که همش درحال بزک دوزکن چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدي جوابموداد:قضيه دخترباپسرفرق داره.مثل سياه وسفيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدموگفتم:نه ديگه انقد، نهايتش مثل قهوه اي سوخته سياه. يامثل سفيد وشيري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچي من زدم به خنده اون جديتر جوابموداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي سعيد به خونه اومدصداي تبريک ودست زدن هوارفت.شهرياربالودگي باقيچي وسشواروژل مو به سمتش رفت که صداي خنده همه رو دراورد.شهريارپسربدي نبودشايد من زيادي به اين قضيه به قول خودش بزک دوزک حساس بودم.شايدبه خاطراينکه هميشه جوربزک کردن سپيده رومن بايد ميکشيدمو کارهاش همش گردن من بود.قدبلندي داشت وچشماي درشت قهوه اي وابروهاي کشيده ودستکاري شده درکل پسربرازنده اي بود. اون شب شام رو ساعت هفتونيم خورديم چراکه ساعت 9باخانواده ماىده قرار داشتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاپ يقه سه سانتي سفيدم روباکت وشلوارشکلاتيم که باقدبلندم جوربود پوشيدم وبدون هيچ بزکي!!به جمع پيوستم.سپيده وشيرين سنگ تموم گذاشته بودن چه از لباس چه ارايش.اون شب هم شهريارسادگيم روتحسين کرد.نميدونم چرادوست نداشتم دوسم داشته باشه.شايدبه خاطر اينکه خودم مرتضي رو دوست داشتم وخبرنداشتم که اين دوست داشتن همون علاقه شديد قلبيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هداياوميوه ها وشيريني ها که تزيين کرده بوديم روداخل ماشين باباگذاشتيم.شيرين هميشه سعي درجلب توجه مرتضي داشت به خاطر همين خيلي خودسرانه وبدون اجازه عمودست سپيده روگرفت وداخل ماشين مرتضي جاگرفتن.ماشين باباجانبود ومن مجبورشدم باتعارف شهريار داخل ماشين عموکنارشهرياربشينم.موقع نشستن نگاه دلخورم به نگاه مرتضي افتادلبخندي زدو راه افتاد ومن از اين بي توجهيش که حس کردم دلم گرفت.دوساعتي به گفت وگو گذشت.اونها هم اقوام نزديکشون رودعوت کرده بودن.ومن به وضوح ميديدم که چشم همه پسرهابه سپيده بود.وسپيده از اين موضوع خرسندبود.هميشه ازنگاه هاي پرتحسين بهش خوشحال ميشد.ولي من خداروشکرميکردم که اونقدرزيبانيستم که بخوام نگاه هيزمردهارو روي خودم تحمل کنم.قرارعقدوعروسي به سه ماه ديگه که روز ميلادحضرت مهدي بود افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرماه از راه رسيدومن واردمرحله جديدي از زندگيم شدم.وارد دبيرستان شدم.کم کم ازاون حالت کودکانه جداشدم.چه اخلاقم،چه نگاهم به زندگي،وحتي چهره واندامم.داشتم بزرگ ميشدم واين بزرگ شدن ونگاه کردن دراينه به چهره ام که اگرسپيده اينقدر زيبانبودزيبايي من اشکارتربود،احساساتم روبيشترقلقلک ميداد و هر روزبه مرتضي وابسته تر ميشدم ودلتنگ وگاهي بيقرار...مخصوصا وقتي دوستام تودبيرستان زيباييم وحالت چشم ها ونگاهم روتحسين ميکردن اميدم به ديده شدن توسط مرتضي بيشترميشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزعروسي سعيد رسيد همگي اماده بوديم که به باغ بريم.نگاهي به چهره سپيده که ارايشش کاملازنانه بودوموهاش روشينيون زيبايي کرده بود وبعد تواينه به چهره ساده وبي ارايش خودم نگاه کردم فقط موهام روبيگودي کرده بودم وباگل سرسفيد وقرمزي تزيين کرده بودم.سپيده با احتياط شالش رو روي سرش انداخت متوجه نگاهم شد وپرسيد:چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقانه گفتم هيچي داشتم خودم روباتومقايسه ميکردم.خنديدولپم روکشيدوگفت قربون خواهر خوشگل خودم برم.بعدنگاهي به بوليزم که يقه کاپ واستين هاي توري سفيد وقرمزداشت وبه نظر سپيده تو تنم معرکه بود کرد.رژقرمزي برداشت ونزديک لبام اورد.باجيغ گفتم:نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نترس باباچرانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نميترسم.دوست ندارم خيلي جيغه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بيا اينوبزنم صورتيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به لب هام ماليد و يکم رژ گونه زد.صورتم سفيد بودومژه هام مشکي نذاشتم بيشتراز اين بزکم!کنه.دامن سفيدم رو که تا پايين زانوهام بود پوشيدم و شال ومانتو ام رو هم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جرعت قسم ميخورم که اون شب سپيده زيباترين دخترمجلس بود حتي از عروس که ارايشگر براش سنگ تموم گذاشته بود.سپيده وشيرين وبقيه دخترپسراي فاميل هردوطرف وسط مجلس بودن.مرتضي هرگزاهل رقص نبود.منم زياد اهلش نبودم اما خوب عروسي تنهابرادرم بود.هرنيم ساعت يه بار پنج دقيقه اي بين جوونا يه خودي نشون ميدادم که بيشتر شهريارهمراهيم ميکرد.فکرنميکردم انقدر روم زوم باشه.موقع رقص گفت:توهم اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب نگاهش کردم که به لب هام اشاره کرد.خجالت کشيدم وگفتم:کارسپيدست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرم نگاهم کردوگفت:ميدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم ديگه تا اخرمجلس باهاش روبرونشم.ازنگاه هاي گرمش حالم منقلب ميشدوحس بدي وجودم رومي لرزوند موقع شام وقتي غذابه دست دنبال صندلي خالي ميگشتم چشمم به مرتضي افتاد.بالبخند دستي برام تکون داد.به سمتش حرکت کردم وروي صندلي کنارش نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پارسال دوست امسال هيچي سحر خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلکي دراوردمو گفتم:توقع داشتي بيام توجمع پيرمردابشينم پيش تو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دست دردنکنه حالا من شدم پير مرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لوس نشو.ادمايي که باهاشون ميپري رو ميگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه حق باتوىه.لباست چقد بهت مياد معرکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدي!?انتخاب سپيدست.نظرش هم دقيقا نظر توىه،چه تفاهمي!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدوگفت:تنهاتفاهم من وسپيده سرتوىه.دوتاييمون عاشق تو ايم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله مشغول ريختن نوشابه داخل ليوان هاشدونفهميدشايدهم فهميدکه باحرفش چه حالي شدم.اون شب هم گذشت.مرتضي تقريباماهي يکي دوباربه خونمون مي اومدوباهربار اومدنش دل من رو بيقرارترميکرد و من هر روزبيشتر واقف به معناي واقعي عشق ميشدم.نزديک عيد بود يک ماهي ميشدکه دلتنگ مرتضي بودم.سه تارم رو توبغلم گرفته بودم وبه گل هاي قالي چشم دوخته بودم که دستي روي شانه ام قرارگرفتو سپس بوسه گرم باباروي پيشونيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بابايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانوم خانوما.توفکري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه فقط دلتنگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلتنگ کي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلتنگ کي؟دلتنگ چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه اي به علا مت ندونستن بالا انداختم.سه تار روازبغلم گرفتوبادست هاي هنرمندش شروع به نواختن کرد.دلشوره بدي به دلم چنگ ميزد وبالاخره روزعيد اون اتفاق وحشتناک افتاد که شايد منوزندگيم رو به نابودي کشيد.سپيده انبوه خواستگاراشو به بهونه اينکه نميخواد خودش رواسير مردوخانه داري وازدواج کنه ردميکرد.بعداز دوماه بيخبري از مرتضي حالاخاله مهشيدتوسالن پذيرايي نشسته بود وباشادي وهيجان سپيده روبراي مرتضي خواستگاري مي کردومن...شايد مردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بعداز چند روزکه خاله هر روزش به خونمون مي اومد وبه قول معروف مخ سپيده رو کارگرفته بود،جواب مثبت سپيده خاله روبه عرش بردومن روبه قعر زمين وزيرخروارهاخاک وميون موادمذاب سوزان...آه نفس به معناي واقعي کلمه مردم.فکراينکه مرتضي هرگزمن رودوست نداشته واومدن هاش به خونمون به خاطر سپيده بوده منو به اتيش کشوند اماسعي کردم غرورم روحفظ کنم ودم نزنم.يعني کاري هم ازدستم بر نمي اومد.مرتضي ازسپيده خواست گاري کرده بودوسپيده جوابش مثبت بود.چه کاربايدميکردم.مرتضي هرگزقولي به من نداده بودکه روياهاي منو محقق کنه.طي چندروزي که قرارگذاشتن بعدازاومدن مرتضي از مسافرتي که بادوستاش رفته بودمراسم رسمي خواستگاري انجام بشه، خودم رويعني ظاهرم روخونسردواروم کردم گرچه قلبم متلاشي شده بود.بيشترسعي ميکردم تو مراسماکمرنگ باشم ياحضورنداشته باشم.بالاخره اخراي فروردين بود که به عقد هم دراومدن ومن به اجباربراي تبريک جلورفتم.سپيده مثل ماه شب چهارده بود.ازذهنم گذشت که واقعاچرافکرمي کردم مرتضي سپيده رو نديدميگيره وعاشق من ميشه!وبعدبازاز ذهنم گذشت که لياقت مرتضاي من حوري زيبايي مثل سپيدست.بي اختياراشکام جاري شدن وسپيده رو دراغوش کشيدم واز صميم قلب شکستم براش ارزوي خوشبختي کردم.روبروي مرتضي ايستادمودرحالي که سعي داشتم صدام نلرزه گفتم:براتون. دنيادنيا عشق ارزو ميکنم مرتضي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روزنفهميدم چرالبش روبه دندون گرفت نگاهش روازم دزديد.فقط فهميدم که بلافاصله دست سپيده رو تودستش گرفت.به درخواست مرتضي مراسم عروسي خيلي زوداتفاق افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوايل تابستون بود که دست تودست هم راهي خونه بختشون شدن.اون شب تاصبح باصداي بلندواز ته دل گريه کردم.مامانيناگريه هام روپاي رفتن سپيده گذاشتن.ماه هابود که هرشب بيصدااشک ميريختم واين بغض بدجوري سينم روسنگين کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرايط تغييرکرده بود مرتضي ديگه پسرخاله ي مجردم نبوداون شوهرخواهرم بودومن بامنطق ذاتي اي که تووجودم بودسعي داشتم اين عشق عبث روبه دست خاطره هابسپارم.اواخرتابستون بودکه به پيشنهاد عموعلي همگي دست جمعي به سمت شمال وويلاشون حرکت کرديم.داخل ماشين بابانشسته بودم وسعي ميکردم توجهي به ماشين مرتضي نکنم که باحوصله به حرف هاي سپيده وخنده هاي ازته دلش گوش ميکرد.ذهنم باز به زماني کشيده شدکه رويام نشستن کنارمرتضي توجايگاه سپيده بود. ميدونستم که شيرين هم از ازدواج سپيده ومرتضي ضربه خورده اما انگارعشق نبوده وشايد حس زودگذر.چراکه به هفته نکشيده فراموش کردوازماکش بيرون اومد.ازعمه شنيده بودم که قراره به يکي از خواستگاراش که وضع مالي خوبي داشت جواب مثبت بده.به ويلاکه رسيديم شيرين باذوق گفت:بچه هاغروب درياديدن داره،پايه هاش کيان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده کيف دوشيش روبه دست مرتضي سپردوراه افتادبدون اينکه از مرتضي کسب تکليف کنه ياحتي اون روهم دعوت کنه.طاهره وشکور دست تودست هم موافقتشون رواعلام کردن.من هم گفتم پايه ام وبلافاصله شهريار موافقتش رواعلام کرد.ازروزي که خاله سپيده روبرامرتضي خواستگاري کرد ديگه کمتربامرتضي هم کلام ميشدم البته مرتضي ام توجهي بهم نداشت.نميدونم چيشد که گفتم:سپيده فکرنميکني تازه عروسي و بايدهمراه شوهرت بياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي بابهت نگام کردوبعدبادلخوري به سپيده.سپيده ام باخنده گفت توباز شوخي شوخي برجک منوزدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدبانازگفت:اوکي اي مرتضي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خسته ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از غم صداش دلم گرفت.سپيده بيخيال شونه اي بالا انداختو همراه شيرين راه افتاد.سپيده بي ادب بود.درستش اين بود کنارهمسرش بمونه ياحداقل اجازه بگيره.البته تابودسپيده همين بود.بدون اينکه به مرتضي نگاه کنم همراه شهريار راه افتادم. سپيده باشيرين خنده کنون توساحل قدم ميزدند.طاهره هم بانامزدش.منم به اجبار باشهريارکه حالايکم موقرترشده بود وکمترمدلاي اجق وجق به موهاش ميداد.ترجيه ميدادم تنهاباشم تابه افکارم يه سروساموني بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چراساکتي سحر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نميدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدبه شوخي به شکوروطاهره اشاره کردوگفت:هرچي که طاهره داره ميگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بي مزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يه مدته حس مي کنم توخودتي،به من بگو چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشتباه مي کني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشتباه نميکنم،بگو،يه چيزي داره ازارت ميده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرااينقد رومن زوم مي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخورگفت:نگونميدوني چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي تخته سنگي نشستم.کنارم نشست:ازوقتي سپيده رفته خيلي تنهاشدم،همين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن غريبي گفت:بذارازتنهايي درت بيارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب نگاش کردم.بي پرواترازهميشه توچشام زل زدبعدنگاهش روي چونه ام سرخوردوگفت:اين چال کوچولوروي چونه ي کوچولوت نفسمو بنداورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومرتبه زل زدبه چشام وادامه داد:چشمات سحر خواب وخوراک روازم گرفته،نامهربون نباش سحر.بامن ازدواج کن واز لاک تنهاييت بيرون بيا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا اشکام دراومدن.هيچ حسي نسبت بهش نداشتم.من هنوزنتونسته بودم يادمرتضي روازذهن وقلبم دورکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست اشک هام روپاک کنه که مانع شدم:ميشه تنهام بذاري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناراحت شدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دلم رجوع کردم وگفتم:نه توکه حرف بدي نزدي فقط احتياج دارم تنهاباشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تاکي؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه منظورش نشدم ونسنجيده گفتم:يکي دوساعت توساحل قدم بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخندگفت:من چيکارکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برگردويلا.نميدونم هرکار دوست داري انجام بده خلاف جهت نگاه شهريار راه افتادم اونم بعدچنددقه که بانگاهش بدرقم کردبه ويلابرگشت.طاهره وشکورهم برگشتن.نيم ساعت بعدسپيده به سمتم اومد:خسته شدم سحرهواهم تاريک شده بيابرگرديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شمابريد منم ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زودبياپس خوشگلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي بهش زدم ميدونستم خيلي دوسم داره.اون خيلي مهربون بودشايداگه ازدلم خبرداشت زن مرتضي نميشد.اهي کشيدم باز به قدم زدن لب دريامشغول شدم لحظه اي هم به شهريارفکرنکردم.زيادحرفاشوجدي نگرفتم.ميدونستم خواهش قلبش به زبونش اومده اماجواب من منفي بود.ازاون همه فکراي بي سروته خسته شدم وبه سمت ويلاراه افتادم.ازخيابون که ردميشدم متوجه ماشيني شدم که باسرعت به سمتم مي اومد.پاهام به زمين قفل شده بودکه دستي قوي بازوم روگرفتو منو به سمت خودش کشوند.اشک که تواين چندماه مهمون هميشگي چشمام شده بود جاري شد.اروم از اغوش مرتضي که عطرش اشناترين بوهابرام بودبيرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حواست کجاست سحر داشتي خودتوبه کشتن ميدادي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاينکه بعداز ماه ها اينقدر بهش نزديک بودم امابايد کناره ميگرفتم به هق هق افتادم وگفتم:به جهنم ميذاشتي ميمردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توچت شده سحر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رواز دستش بيرون کشيدم وگفتم:به توربطي نداره.واسه چي راه افتادي دنبالم؟مگه خسته نبودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابهت نگاهم ميکرد که دوان دوان به سمت ويلارفتم.تااون روز هرگزباکسي اينجوري حرف نزده بودم.به جاي تشکرم بود.دقودليموسرش خالي کردم.مرتضي مستحق اين برخورد نبود اون براي من هميشه پراز محبت بود...اون شب بعدازشام متوجه شدم که شهرياربازنعمو صحبت ميکنه وزن عموبالبخند به من چشم دوخته.توجهي نکردم ولي انگارخبرايي بود که عموبحث خواستگاري رو راه انداخت ومن سردرگم اين اشتياق عجولانه از طرف شهرياربلندشدم واز ويلاخارج شدموبه انتهاي حياط ويلا ودردورترين نقطه به ساختمون ويلاپشت درخت بزرگي نشستم ودرمانده اشکام جاري شدن اه که هيچ کس از دلم خبرنداشت.چرانميشدفراموشش کنم.چرانميذاشتن به حال خودم باشم...سرم روروي زانوهام گذاشته بودم وگريه ميکردم که صداش توگوشم پيچيد:اين شعله هاي خشم که در ديدگان توست،پاداش رنج هاي دل بينواي ماست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان بوسه هاي مهرنخستين که هرزمان،مي ريخت ازنگاه تو برجان من کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم روبلندکردم.پس ميدونست که دوسش داشتم وحالاچرااينقدرپريشونم.پوزخندي زدم وگفتم:ت بدم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هرچي دوست داري بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واو بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غمگين گفت:بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ويرانه ايست سخت غم انگيزوهولناک،اين وادي خراب که دل نام اوکند،جزگورخاطرات زمان گذشته نيست،هرچنددرخرابه ي دل جست جوکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عميق نگاهم کردوروي زمين نشست وگفت:ر ميدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم که ان دوچشم زيبارا،ازصفحه خيال فروشويم،رفتم صفاي مهرو محبت را،درديده ودل دگري جويم،درداکه هرنفس که براوردم،ديدم حديث عشق تو مي گويم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميم بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هرچي دوست داري بده.فعلا که شده دلنامه نه مشاعره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرتضي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم لرزيدامانبايدمي لرزيد:بابت امشب معذرت ميخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابت بي اعتنايي هاي اين چند وقتت چي؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مجبوربودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميدونم منم مجبورشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب نگاش کردم که گفت:دلم برامشاعره باهات تنگ شده بوداونم از نوع فريدونيش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه چي اومدي اينجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داوطلب شدم بيام ببينم نظرت راجع به شهريارچيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نظري راجع بهش ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نميشه.ادم يا کسي رودوست داره يانداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توچي؟نظرت راجع به سپيده چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حکايت احساس من به سپيده فرق ميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حکايت احساس منم به شهريار فرق ميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ازکنايه هات سردرنميارم نامهربون شدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نامهربونم کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کيا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همونايي که توقلبم خونه داشتن.اونايي که رفتن تاچشام روازصفحه خيالشون بشورن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفم نظري راجع به شهريار ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر من مجبورشدم...که...مامان چند ماه رومخم بودکه سپيده چنانه وچنانه.زيربارنميرفتم.به گريه افتادوباترفندهاي مادرانش اوکي رو ازم گرفت.صددرصدمطمىن بودم که جواب سپيده منفيه.اون هيچ وقت بهم توجهي نداشت برعکس تو...به مامان گفتم جواب منفي روکه از سپيده شنيدبايد دست ازسرم برداره تاوقتي که خودم بهش بگم کيو ميخوام...سحرمن دوست داشتم ميدونستم که توهم دوسم داري،عشقي دوطرفه که قاعدتأ بي دردسربايدبه هم ميرسيديم امادست قدرتمندتقدير روفراموش کرده بودم...وقتي سپيده جواب مثبت دادديگه نتونستم پاپس بکشم.نميشد کل فاميل به هم ميريخت.خيلي تلاش کردم فراموشت کنم.خواستم مراسم عروسي روزودتر راه بندازم.فکرميکردم شايدحضور سپيده کنارم بتونه ياد توروازذهن وروحم بشوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بياختيار گفتم:شست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از ذهنم تاحدودي ولي از قلبم...ديگه شباتنهانيستم که بخوام به تو فکرکنم.بودن سپيده منع از گناهم ميکنه.شهريار همراه خوبه که بتوني فراموشم کني.من به سپيده تعهداتي دارم که نميشه جلواشکاتو بگيرم.خوب فکرکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت ومنوتوبهت تنهاگذاشت.چرا اينطورشد؟؟؟واي خدا!!!مرتضي دوسم داشته.کاش به زيبايي سپيده بودم تاخاله من روبراي مرتضي خواستگاري مي کرد،براي اومين بار به چهره سپيده حسوديم شد.ولي حق بامرتضي بوداون شوهرخواهرم بود بايد از اين خواب بيدارمي شدم. به سمت ساختمون ويلاراه افتادم وتصميم خودم رودرعرض کمترازيک دقيقه گرفتم بايد مرتضي رواز ذهنم پاک ميکردم.واردسالن که شدم همه نگاه هابه سمت من چرخيد.امانگاه من بي اراده روي مرتضي قفل شد.نگاه پريشونش روازمن گرفت ودست سپيده روتودستش گرفت.هه ميخواست بهم بفهمونه که به کس ديگه اي تعلق داره.نگاهم به بابا افتاد.درپس نگرانيش برق خاصي ازرضايت داشت.شهريارنگران وبيتاب بود.زنعموبالبخندپررنگي نگاهم مي کرد.روبه باباگفت:سهراب خان اگه اجازه بديدشهرياروسحرجان يه چند کلمه اي باهم صحبت کنند.درسته که باهم بزرگ شدن ولي حالاقضيه فرق ميکنه،رنگ نگاه ها،رنگ صحبت ها،يه جهت ديگه به خودش گرفته. ..واي چه مراسم مزخرفي بود،اون لحظه دلم ميخواست بميرم ويا از اون کابوس بدبيداربشم.شايدم دلم ميخواست به حال خودم بزارنم تنهايي روبه شهريارترجيح ميدادم.همراه شهرياربازبه اجبار از ويلاخارج شدم.بي هدف به سمت بيرون کشيده شدم.بدون اينکه روسري يا لباس مناسبي به تن داشته باشم.اصلاحواسم نبود.شهريارهم بي حرف دنبالم مي اومد.ده دقه اي گذشت ک صدام زد:سحر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم که حرفش روبزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چراگريه کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بي حرف راه افتادم.روي همون تخته سنگ نشستم.فکرحرفاي مرتضي نميذاشت روي شهريار کليک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحربه من اعتمادکن.علاقه من به تو ضامن خوشبختيمون ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از هرفکري گفتم:باشه بهت اعتماد ميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندرضايت روي لباش نقش بست.بادست موهامو پشت گوشم جادادوتوصورتم خيره شد.واي خداکمکم کن که نگاه هاي داغش روطاقت بيارم ودلم اشوب نشه.وقتي دستم روتودستش گرفت وبوسيدباترس ازجاپريدم.شايد اين راه فراموشي نبود.من به هيچ وجه امادگي برخوردهاي جسمي رو نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي شد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميشه تنهام بذاري ميخوام فکرکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توکه گفتي بهم اعتماد داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تافردابزارفکرکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.ولي يادت باشه اگه جواب...جواب ردبهم بدي،سندمرگم رو امضاکردي.منوباورکن سحربه خداي بالاسرت خيلي دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پايين:الانم نميذارم اينجاتنهابموني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره اي به موها ولباسم کردوگفت:بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم.حق بااون بود چقد سربه هواشده بودم.کنارش توسکوت به ويلابرگشتم.سپيده ذوق زده به سمتم اومدوکنارگوشم گفت:خوشگل خانوم جوابت چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميخوام فکرکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکرکردن چي؟!!کي از شهرياربهتر؟خوشگل،خوش تيپ،پولدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقم راه افتادم.دنبالم اومد.نظرت راجع بهش چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نظري ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب پس خوبه.منم وقتي خاله برامرتضي خواستگاريم کردنظري نداشتم.ولي بدنشد.هميشه فکرميکردم بعدازدواج بايد ازعلايقم دست بکشم وازاديم روازدست ميدم امابعد ديدم نه بابا بهترم شده.من هرکار دوست داشته باشم انجام ميدم. مرتضي اصلا کاري به کارم نداره درصورتي که توخونه که بودم براهرکاري بايد اوکي بابا ومامان روميگرفتم.ازمن ميشنوي ازدواج کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقد مغزت کوچيکه سپيده خواهرم زندگي که همش ول کشتن نيست پس علاقه اين وسط جاش کجاست؟ اون شب حتي براي شام هم به جمع ملحق نشدم.مايده بارداربودوبه خاطرهمين سعيدوزنش تواون مسافرت همراهمون نيومده بودند.چقدر دوست داشتم باسعيدصحبت کنم.سعيدهميشه بهترين راهنمايي هاروبهم ميکرد.ساعت12روگذشته بود که تقه اي به دراتاق خوردبابابود.اومدتواتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترم نخوابيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خوابم نبرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به شهريارفکرميکردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدوگفت:شهريارپسرخوب وخوش قلبيه.دوسش دارم.ولي ميخواستم بهت بگم اگه جوابت منفيه بدون رودرباسي بگو اصلاهم ملاحظه من ياعمورونکن.توهنوزبچه اي پراز شوروشوق.برات هزارتاارزودارم.دلم ميخوادبري دانشگاه درس بخوني براخودت کسي بشي.باپشت کاري که درتوسراغ دارم ميدونم که ايندت روشنه.امااگه جوابت مثبت هم باشه من شرط وشروطي دارم اول اينکه تادوسال حرف ازعروسي به ميون نيادتاتوديپلمت روبگيري وبعدش هم اجازه شرکت درکنکورودانشگاه روداشته باشي که البته باشناختي که از شهريار دارم ميدونم که مانعي براي پيشرفت تو نيست.به هرحال باباخوب فکراتوبکن تصميم توتصميم ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدوبابوسه اي به پيشونيم رفت.اره اينطوري بهتربود.دوسال فرصت خوبيه.دومرتبه تقه اي به درخورد.فکرکردم باباست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بياتوبابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم سحر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي بود.چي ازجونم ميخواست امشب.دروبازکردم.برگه اي به دستم داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحرچندخطي که برات نوشتم رو نميتونستم چشم توچشم برات بگم.منوببخش،به خاطر همه کوتاهيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام سرازيرشدواون باسرعت ازم فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل اتاق شدم وتاي برگه روباز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درکنج غم نصيب من از روي او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جزدردورنج وگريه ي بي اختيارنيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درداکه باخبرازدل بيقرارمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان مايه ي قراردل بيقرارنيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحرعزيزم نميدانم از کجاشروع شد.علاقه زيادي به شيرين زباني هاوشعرهايي که باصوت ميخواندي داشتم.صدايت ونوع بيانت،احساس خوبي رادرمن بوجود مي اورد.دخترکم سن وسالي که تمام شعرهاي حافظ را،سعدي را،سهراب را،فريدون را...اه فريدون...وقتي به شعرهاي فريدون علاقه مندشدم که علاقه توراديدم.باکنايه تمام احساست رادرشعرهاي فريدون برايم بيان مي کردي.کم کم علايقت علايق من هم شد.از ان همه سرزندگي واشتياقت غرق لذت ميشدم.به مرور زمان اين علاقه به قلبم نفوذ کرد،ديدم عاشقم.شبهام پرازصداي توبود،پرازفريدون پرازسحر...کم سن وسالي و وجودخواهربزرگترت باعث شد قفل سکوت به علاقه ام بزنم تابه وقتش...اماافسوس که دست تقديرتوانمندترازعشق مابود...وقتي باسپيده پيمان زناشويي بستم سعي کردم از يادتوخالي شوم...ديدن نگاه پرغم تو عذابم ميدهد.دل از من بکن،من لايق احساس پاک تو نبودم.اين راتقديربه من ثابت کرد.خواهش ميکنم من روبراي هميشه از قلبت بيرون کن وبه زندگي واينده سلام کن.تاابدبراي خوشبختي ات دعاميکنم سحرعزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهام روپاک کردم.اون شب سخت ترين شب زندگيم بود حتي سخت ترازشب عروسي سپيده ومرتضي.صبح ديرترازبقيه بيدارشدم.جوونابراي گردش رفته بودن وتانزديکاي غروب خبري ازشون نشد.غروب توجمع رضايتم رواعلام کردم وباباشرايطش روگفت.قرارشد وقتي به تهران برگشتيم صيغه محرميتي بينمون خونده بشه ومراسم عقدوعروسي بمونه برا دوسال ديگه.زن عمو انگشتر قشنگ وپرنگيني روکه بعدافهميدم همون روزشهرياربرام خريده بود،به دست شهريار دادواز باباکسب تکليف کردوشهريارکنارم روي مبل جاگرفت.گيج ومنگ دستم روبه دستاش سپردم وانگشتراسارت!زينت بخش دستم شد وبعدبوسه اي به دستم زد.به جاي اينکه ازشرم سربه زيربشم سريع به مرتضي نگاه کردم ومتوجه سرخي چشم وصورتش شدم.سرم روپايي انداختم وفکرکردم به درک چطورخودش همش دست سپيده روبراي تاکيدتودست ميگيره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي دست زدن هابلندشد.شهريار براي شام همه روبه رستوران دعوت کرد که البته چون مامان شام پخته بود بزرگتراقبول نکردن وجوونترا راهي شديم.وقتي جلوي رستوران ازماشين پياده شدم شهريار دستش روتودستم قفل کرد.حس بدي شدم.تب شهريارتندبودومجالي به امادگي احساس من نميداد.هميشه ارضاع خودش واحساساتش تو اولويت قرارداشت.دلم ميخواست خوددارترباشه ومجالي هم به من واحساسم بده.اروم دستم رواز دستش بيرون کشيدم.دلخورشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهريارخواهش ميکنم اينجوري راحت ترم بزارموقعيتمون رودرک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هنوزباورت نشده که همسرمن شدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همسرکجابودبابا.ماهنوزبه هم محرم هم نيستيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشيطنت گفت:اهان از اون لحاظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها بهمون پيوستند وداخل رستوران شديم.همه ميگفتندوميخنديدندولي من هنوزسردرگم بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از اون همه شورواشتقياق شهريارکه ملاحظه اي هم درکارش نبود.نميدونم چراوقتي جلوديگران مخصوصامرتضي منو عزيزم عشقم سحرم زندگيم .. صداميزدلرزي سرد به تنم مي افتادوکلافه ام مي کرد.اون شب شهرياربراي همه سنگ تموم گذاشت.البته از جيب پرپول عمو خودش که هنوزسرکارنميرفت ودانشجوبود.رشته اش کامپيوتربود.وقتي گارسون دسررو اورد سپيده جلوي بينيش روگرفت وگفت:واي چه بوگندي ميده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدوبه سرعت رستورانوترک کرد.مرتضي بايه ببخشيد دنبالش رفت.همگي حسابي خورده بودند وبيخيال دسرشدند ورفتيم دنبالشون.وقتي کنارشون رسيديم سپيده بيحال به مرتضي تکيه داده بود.دلم ريش شد عاشق ابجيم بودم:سپيده ابجي چي شدي پس؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت برم شبتوخراب کردم.نميدونم دوسه روزه بوي چيزاي شيرين که به دماغم ميخوره اينجوري ميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي مثل مايده نکنه بارداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال شدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نکنه حامله اي سپيده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع از مرتضي کنده شدوبعداز يه فکرکوتاه دادزد:نه!!خداي من.واي مرتضي چراخودم نفهميدم.اره...واي نه خدا...مرتضي مي کشمت من ازبچه هامتنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گريه افتاد همگي باتعجب نگاهش ميکرديم.زيرلب باگريه گفت:فکرکن شکم اينقدبيادجلو...مثل بشکه ميشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدباانزجارسرش رو چندباربه طرفين تکون داد.خواست ازجمع جدابشه که مرتضي سر راهش ايستاد:چت شده تو؟اروم باش.ازکجا اينقد مطمىني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن بدي گفت:اگه يه ذره مخ اک بندت رو به کاربندازي مي فهمي.از اولشم به مامان وخاله گفتم نميخوام شوهرکنم.حالابا اين توله مزاحم چيکارکنم.به خدا ياخودمو ميکشم يا بچتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي سپيده هرلحظه بالاترميرفت.باجمله اخرش سيلي مرتضي توصورت سپيده نشست.دلم خون شد هم برامرتضي هم سپيده هم اون طفل معصوم از همه چي بي خبر.اماسپيده تو اولويت بود.مرتضي روحول دادم وگفتم:چتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسپيده رو تو بغلم گرفتم و براي اولين بار گريه معصومانه سپيده رو ديدم.مامان وعمه وخاله وزن عمو حسابي باسپيده حرف زدندوارومش کردند.دوروزبعدبه تهران برگشتيم وبا ازمايش معلوم شد حدسم درست بوده.من وشهريار هم توجمع خانوادگي به هم محرم شديم.ازوقتي فهميدم سپيده بارداره ومرتضي چقد خوشحاله به خودم قول دادم به طورکامل ازذهنم پاگش کنم وباشهريار هم گام بشم.البته اگه شهريار مجالي به احساساتم ميدادوباهام راه مي اومد تامنم بتونم به قلبم راهش بدم... اخرشب بود که مهمونايکي پس از ديگري خونمون روترک کردن.وشهريابا اکراه واجبار بعداز بوسيدن صورتم وفشاري که به کمرم واردکرد همراه عمو وزن عمورفت.يه نفس راحت کشيدم.تانزديکياي صبح بيداربودم وروتختم غلط ميزدم وسعي مي کردم شرايط جديدم روهزم کنم.تازه چشمام گرم شده بودن که متوجه نوازش ملايمي روي صورتم شدم انقدخسته بودم که توجهي نکردم ودوباره بيهوش شدم.ولي باگرم شدن لبام باوحشت از جاپريدم.شهريارباعشق خنديدوگفت:ببخشيد دست خودم نبود.بيدارت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت هفت بود.بادلخوري گفتم شهريار اينجاچيکارمي کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدم ببينم فرشته خوشگلم توخواب چه شکليه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوتاشاخ روسرشه.ميخواستي چه شکلي باشه.همونم به خدا فقط چشام بستس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب همون که چشمات بستس رو ميخواستم ببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازشيطون شده بود.براي فرار گفتم:شهرياربه خداساعت چارصبح خوابم برده بذاربخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کارت ندارم که عشقم بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهرياااار!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيه ؟چرا اينجوري نگام ميکني.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوري بخوابم نصف تختم رواشغال کردي تازه من عادت ندارم وقتي کسي تو اتاقمه بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحرمن هرکسم؟!!!تازه بايد ازاين به بعد عادت کني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالت خوبه؟خوشمزه.اگه عادت هم باشه براي دوسال ديگس نه الان که فقط ده ساعت از نامزدي نصفه نيممون گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخورگفت:منظورت از نصفه نيمه چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هيچي بابا منظوري نداشتم فقط ميگم انقد منو معذب نکن درضمن صيغه محرميت به خاطراينه که رفت وامدهامون اشکال نداشته باشه نه اينکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو منو دوست نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صادقانه بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هنوزهيچ احساسي نسبت بهت ندارم.بهم فرصت بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخوربلندشدوبه سمت در رفت اما به لحظه نکشيدکه پشيمون شد وبرگشت.کنارم نشست ودستش رودورکمرم حلقه کردوصورتش رو نزديک صورتم اوردوگفت:کاري ميکنم که يه لحظه هم نتوني دوريم روتحمل کني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم روبوسيد وگفت:بخواب ساعت يازده برميگردم تاباهم بريم اولين ناهارزندگي مشترکمون روباهم بخوريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگي مشترک!!!خل شده بود.حرفي نزدم ورفت.مثل بچه ها ميموند که عروسک براش خريدن.به زورخوابم برد.ساعت11بودکه با احساس نوازش لب ها وصورتم ازجاپريدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهرياااار!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جان دلم.ساعت يازدهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پووف بلندشدم.خواستم از اتاق خارج بشم تادستوصورتم رواب بزنم که دستم روگرفت و مانع شد.قدمي عقب گذاشتم خوردم به ديوار.نگاه تبدارش ميترسوندتم.محکم بغلم کرد.مثل بيد ميلرزيدم.به زورگفتم:شهريار...خواهش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه هاش کلافه ام کرده بود ونفسم روبنداورده بود.بالاخره وقتي متوجه لرزشم شد رضايت به جدايي داد.سريع از زير دستش فرارکردم.ديوانگي کرده بودم.من هنوزامادگي ازدواج رو نداشتم.دوماهي گذشت ومن تقريبا به کارهاش عادت کردم.البته هيچ گونه احساسي رودرمن به وجودنمي اوردوبيشترکلافه ام ميکرد.شهريارفقط به نيازجسمي اهميت ميداد.ماهيچ وقت راجع به علايق وخصوصياتمون صحبت نميکرديم.وقتي ام که حرف ميزدبيشترمعذبم ميکرد.ميگفت همه حرکاتم از روي علاقس که باديدنم بي طاقت ميشه حالش خراب!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روزمايده روازبيمارستان به خونه اورده بوديم.شب همگي دورمايده جمع شده بوديم.سعيدسرازپانميشناخت.روبه مايده گفتم:چقد پسرت خوشگله.چي خوردي به سپيده ام بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده بااخم ساختگي گفت:نه پفکيه دوست ندارم تازشم من دوست دارم بچم يه دخترظريف باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه پوران گفت:دلتوصابون نزن عمه جون ازنشست وبرخواستت معلومه بچه تو هم پسره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخير دختره خودم ميدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهريارگفت:حالاحرص نخور وقت واسه دختردارشدنم زياده.مگه نه مرتضي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ازدست توشهريار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده باحرص گفت:من غلط بکنم.همينم نفهميدم.اصلا دخترپسرچاق لاغر کچلم باشه فقط همين يکي.يک سال فقط بايد بکوب باشگاه برم که هيکلمودرست کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهريار روبه مرتضي گفت:خوش به حالت والا اين سحر 24ساعته چسبيده به کتاباش.انقدفيزيک خونده بعضي وقتافکرميکنم روباتي ادم اهني اي چيزيه.دريغ از يه ذره ناز وظرافت دخترونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم تنم يخ بست.اگه ولش ميکردم تمام رفتارهاي توخلوتمون روپيش بقيه ميگفت.مشتي دلخوربه بازوش زدم وگفتم:هميني که هست درضمن فرداهم امتحان فيزيک دارم يک هفته ديگه ام هندسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منظورت چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارگوشش گفتم:يعني مواظب حرف زدنت باش تاجريمت نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدوبه حالت تسليم دست هاش روبالاگرفت وگفت:سحرمن يه دونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره جون عمت.يه هفته جريمش کردم وبس نشستم تواتاقم وراهش ندادم.اون حق نداشت از من به مرتضي جلو همه بدبگه.مگه خودش نميگفت که از سادگي من خوشش ميادحالاچي شده که ظرافت زنانه براش مهم شده.يادمه بعدازيک هفته که بالاخره تواتاق راهش دادم انقد احساساتي برخوردکردکه به غلط کردن افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روزتعطيلي پشت سرهم باعث شدکه دومرتبه برنامه مسافرت به شمال اينباربه ويلاي عمومحراب گذاشته بشه.بزرگترودلبازتربود وبزرگترين حسنش ساحلي بودنش بود.هواخوب بود وهوس شنابه سرهمه زده بود.عجيب هوسش به سرمنم زد که به اب بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماىده گفت:من که نميام شنابلدنيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم خيلي دور نميريم منم بلدنيستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين باشوق روبه شهريارگفت قول داده بودي يادم بدي روآب بخوابم.امروزوقتشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهريار مثل هميشه بي ملاحظه دستش رودورکمرم حلقه کردومنوبه خودش چسبوندوگفت:زنم شنابلدنيست بايد يادش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش به زورجداشدمو دستشوتودست شيرين گذاشتمو گفتم:خيرببيني داداشت روبردارببربزاريه نفس راحت بکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خنديدن.شهريارباسماجت گفت:اصلاراه نداره من امروزبايد شنارويادت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالافردايادم ميدي برو اولويت باخواهرشوهره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين باخنده دست شهريار روگرفت وبرد.بي اختيار ازدهنم پريد:عجب گيري افتادم ازدست اين خل وچل آ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه هازدن زيرخنده به جز مرتضي که دلخورنگاهم کرد.بدبينانه نگاهش رو به خاطر ناراحتي بابت شوخي هام باشهريارگذاشتم وتودلم گفتم:به توربطي نداره چطور رفتارکنم.من که ديگه کاري به تو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده شناگرماهري بود بهم گفت:بامن بياميترسم مثل پيارسال موج قورتت بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفتم:قربون اون هيکل خوشگلت برم يکي بايد مواظب خودتوباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخورشد وزدبه دريا ومرتضي دنبالش راه افتاد:سپيده صبرکن حق باسحره تونميتوني سپيده??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگي به دريازديم.سعيددرحالي که دست مايده روگرفته بودروبه من گفت:سحربياپيش ما ميترسم باز اتفاقي بيفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابابزرگ شدم ازپس خودم برميام شما خوش باشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به بچه هاکردم همه مشغول شنا يا اب بازي بودن.فکرکنم زيادي جلورفته بودم خواستم برگردم که زيرپام خالي شد.واي بازم افتضاح اين سومين باري بود که تودريااسير بي استعداديم تو شناميشدم.بازسنگيني اب روي بدنم وتقلاي بيخودم براي نجات دادن خودم.دهانم روکه بازمي کردم کمک بخوام اب ريه هاموپرميکرد...صحنه هاي تکراري.هرچه باداباد.بدنم روشل کردمو خودمو به دست اب سپردم...اصلابزارتموم بشه اين زندگي پوچ وتوخاليم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي سپيده روشنيدم که جيغ کشيد.دوبارقبل سپيده نجاتم داده بود توخونسردي تمام.حالا لابود چون بارداربود نميتونست وجيغ مي کشيد.ديگه نفسام به شماره افتاده بود که دستاي مردونه اي از زير اب بيرونم کشيد.باچشاي نيمه باز مرتضي روديدم وتودلم گفتم:مرتضي کاش ميذاشتي سومي به خيرنگذره.سپيده صورتم روغرق بوسه کردوديگه نفهميدم...توساحل بافشار دستاي مرتضي روي قفسه سينم اب از بيني ودهانم زدبيرون وباسرفه بيدارشدم وشهريار منوباگريه توبغلش حل کرد.علاقه شهريار بي حد ومرزبود.بعدا ازش شنيدم که وقتي جيغ کشيدم همه به سمتم دويدن شهريار از همه دورتربوده ومرتضي وسپيده از همه نزديک تر.سپيده شيرجه زده به سمتم امانتونسته شناکنه ومرتضي نجاتم داده.ميگفت مديون مرتضي شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده طفلک نيم ساعت به خاطر ناتوانيش برانجاتم گريه کرد.فداش بشم ابجي نازم رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اختلاف اصلي من وشهريارزماني شروع شد که مامان وبابا براي سفرحج مشرف شدند و من روبه شهريار سپردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شش ماه از نامزديمون ميگذشت.نزديک عيدبود ودرس هامون سنگين.وقتي به خونه برگشتم غروب بود ساک لباس هاموجمع کردم.واقعا ازاينکه شب روتنهاباشهريارباشم مي ترسيدم.هنوزکاملا اماده نشده بودم که دربازشدودسته گل بزرگي ميون چارچوب درظاهرشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام برعشق اهورايي من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت اينقدرکه من بهش سخت ميگرفتم وبي توجه بودم هرکس ديگه اي بودميرفت وپشت سرش رو هم نگاه نميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عليک سلام .خوشمزه،شيرين،هنوزکه بابا اينانيومدن دست گل به دست راه افتادي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربون اون زبون عين زهر تلخت برم اين گلابراي عشق خودمه.حالابه موقعش چشم براپدرزن ومادرزن عزيزم هم بهترين دسته گل شهروميارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته گل روازش گرفتم چه بوي خوبي ميدادن._مرسي،مناسبتش چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش رولاي موهام فروکردوگفت:به خاطر اينکه خيلي گلي،گل هم که ميدوني مال گله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبون نريز من تورو نشناسم اسمم سحرنيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيه؟افطاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت:بي نمک.گلتودادي نمکاتم ريختي حالابفرمابرو که ديرم شده دارم ميرم خونه سپيده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قيافه متفکروبانمکي به خودش گرفت وگفت:آ...راستي چي پرسيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من؟کي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دودقه پيش گفتي مناسبت گل چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز شيطنتش گل کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعله وتوام جواب دادي گل براي گله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اهان افرين اين مناسبت اولش بود واما مناسبت اصليش...امشب بعداز 6ماه نامزدي ميخوام شبم روکنارهمسرم سحرکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرت نگو شهريار ميدوني که نميذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چون که به قول خودت خيلي يخچالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس اعتراف کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره اعتراف ميکنم کم اوردم شوخي ندارم باهاتا.منوبرسون خونه مرتضي. ازکوره در رفت وگفت:اهان منم سيب زميني ام ديگه.زنم روببرم بزارم خونه يه نامحرم بعد مثل خرسرموکج کنم برم خونه بابام تنگش بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صداتوبيارپايين چراالکي غيرتي ميشي،مرتضي نامحرمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخ ببخشيد حواسم نبود باجناق ادم به زنش محرم ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرت نگومنظورم اين نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توازمن که شوهرتم فرارمي کني بري خونه مرتضي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلي خوب دادنزن به يه شرط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش روبلندکردوروبه اسمون گفت:خداياواسه موندن کنار زنم بايد شرط وشروط امضاکنم.خودت شاهدباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه رفتم سمت اشپزخونه .داشتم زيرسماورروروشن ميکردم که ازپشت سر بغلم کردوکنارگوشم گفت:قبول.دست ازپاخطانميکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلقلکم دادومن باخنده اماحرص پابه فرارگذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از نيمه شب گذشته بود که باشيطنت قفل دستاش رودورکمرم سفت ترکردوگفت:برنامه هاي تي وي ام که تموم شدبانو نميخوان بخوابن؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهريار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جون دلم.خواب توچشات داره دادميزنه دخترلجباز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميترسم ازت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اي کردوگفت نترس پاشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم روگرفت وکشيد.تختم کوچيک بودبا اسرارش به اتاق مامان وبابارفتيم.ترسم بي موردنبود.واقعاکنترل کاراواحساساتش دست خودش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چراچرند ميگي شهريار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زنمي خوب.چيززيادي خواستم ازت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعله خيلي هم زياده. ماکه عقدوعروسي نکرديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محرم که هستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص پسش زدم:لابودمنم زن صيغه ايتم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرااينقدرسخت ميگيري؟دوسال ميخوادبساط ماهمين باشه.من ديگه دارم قاطي ميکنم.اصلاچه لزومي داره دوسال کشش بديم؟من ميخوام عقدت کنم وزود بريم سرخونه وزندگيمون.به قدو هيکلت نگاه کردي کي گفته بچه اي مامان من همسن توبود منو داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از حرفاي بي منطقش خواستم بلند بشم که اسير دستاش شدم دادزدم:ولم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روي دهانم گذاشت وگفت:خيلي چموشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هميني که هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم ورفتم تواتاق خودم ودر روقفل کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحرجان بازکن درو.باشه مثل سيب زميني ميگيرم ميخوابم بازکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بروخونتون شهريارحوصلتو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلي بي انصافي سحر.شش ماهه خودم روبه اب واتيش زدم يکم نرمت کنم دريغ ازيه نيم نگاه.ازهيچ محبتي دريغ نکردم.بدخلقي هاتو،سردبودنت رو،ترش بودنت وکنايه هاتو زيرسيبيلي ردکردم.اصلاتواين شيش ماه يه باربامحبت صدام زدي؟بقيه چيزاپيش کش!بابابي انصاف منم ادم ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رفع نياز جنسيتو بامحبت اشتباه گرفتي.من وتو هنوز زن وشوهرنيستيم.تو نميفهمي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيکارکنم باورکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مثل يه دوست باهام رفتارکن بزاربه شناخت برسيم.به خدا کارات حس بدي رو بهم منتقل ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منظورت همون جناب سيب زمينيه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهريااار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا يک کلمه دوسم داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نميدونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت محکمي به درکوبيد:اگه دوسم نداشتي پس چرازنم شدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که هنوز زنت نشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:يعني چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعني باکارهاي مسخرت که حس زناي بد روبهم منتقل ميکنه بينمون فاصله ننداز.من عروسک نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تومخت تعطيله.کارهاي من فاصله هاروبرميداره نفهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاصله جسمي رو اره.الان وقت برداشتن اين فاصله نيست تو نفهمي نه من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب هم گذشت تقريبا هرشب همين بساطمون بود.هرچه قدرجسمم روبيشترتسخيرمي کرد روحم ازش دورترميشد يک شب که ازحدگذروند باتنفري علني دادزدم اگه رفتاراشو درست نکنه نامزدي رو به هم ميزنم کمي کارسازبود.بالاخره مامان وبابا اومدن وشب ها ارامش به تن خسته وروح رنجورم برگشت.چندروزبعدبراي مراسم عروسي شکوروطاهره راهي اصفهان شديم.مراسم ساده وبه يادموندني اي داخل باغ داييه شکورگرفته بودند.کنارمرتضي وسپيده نشسته بودم.سپيده هفته هاي اخربارداريش بود.بااينحال لباس حرير مشکي زرشکي شيکي پوشيده بود.سپيده اي که همش جاش وسط مجلس بود حالا نشسته داشت قرقرميکرد.خندم گرفت وروبه مرتضي گفتم:چجوري تحملش ميکني توخونه اينو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم.سپيده اخمي بالبخندبه حرفم کرد.ولي مرتضي بابي قيدي جواب داد:خيلي سخت نيست قرقرميکنه خسته ميشه بازبه حالت عادي برميگرده وخنده هاش شروع ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازشهريار خودشو قاطي کرد.مثل لعنت به دهاني که بي موقع باز شود مختص دهان شهرياربودنمي فهميدکه چه حرفي رو کجابايدبزنه يا نزنه و منوتحقيروخجل نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش بحالت سحرکه فقط بلده قرقرکنه .خنده منده ام توکارش نيست ميترسه من روم زيادشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص گفتم:نکه خيلي ام کم رويي!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده باخنده گفت:شهريارخسته نشدي انقد ناز اين خواهرمنو خريدي؟بابافروشي نيست مگه زوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفروشه نخواستيم فقط دوسه شب امانت بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز دهنش بازشد.موزي روکه پوست کنده بودم داخل دهانش فرو کردم وگفتم:يکم استراحت بده به فکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده نشسته حرکات موزوني به دستها وشونه هاش ميداد.مرتضي با ارامش نگاهش ميکردامامن از اون همه ظرافت خواهرم غرق لذت بودم.شهريار فرصت طلب گفت:نگاه کن يادبگير دوروزبه زايمانشه.پاشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم روگرفت وبردوسط مجلس به اجبار همراهش شدم سپيده با لذت برامون دست مي زد.يکم که گذشت سبک بازي هاش شروع شد.ازهرفرصتي استفاده ميکرد.زمان ومکان که اصلاتو نظرش پوچ وبي معني بود وقتي گردن وصورتم روبوسيددلم ميخواست زمين دهن بازکنه ومنو ببلعه.جلوي اون همه ادم،بابا،عمو، مرتضي وبقيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز عروسي موقع برگشتن به سوييت دهن بازکردکه حرف بزنه.انقدرفشارعصبي روم بود که از کوره دررفتم.:تو يه ادم سبک سري که هميشه باعث خجالت وازارمني وحرمت ادماي دوروبرمون رو نگه نميداري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه چيکارکردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيکارکردي؟!!شهريارکم کم دارم به اين نتيجه ميرسم که تو يه ادم هوس بازواحمقي که اصلا معناي زندگي رودرک نکردي تو زن روفقط براي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشن روکنارخيابون متوقف کرد به سمتم چرخيدوگفت:اولا هوس باز اونيه که دنبال زنامردم باشه نه زن خودش.بعدشم مگه بده پس مردهايي خوبن که زن روفقط براي پختوپزبخوان.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاون همه درک پايينش به ستوه اومدم وبي اراده عقده هاي اين چندماهم روبازدن سيلي اي به صورتش خالي کردم.اشتباه کرده بودم.روحيه واخلاقاي من وشهريار خيلي متفاوت بود وهر دوباروحياتمون موجب ازار ديگري ميشديم.به سمت شيشه برگشتم واشک هام جاري شد.شهرياربعدازچند دقيقه که مات ومبهوت نگاهم ميکردبي حرف به راه افتاد.چندوقتي سرسنگين شدباهام وهمش توفکربودتااينکه شيرين به يکي از خواستگارهاش جواب مثبت دادو خيلي زودهمه کارهاشون رو رديف کردندومراسم باشکوهي گرفتند.اقوام همسرش انسان هاي بيقيد وغرب زده اي بودند اين از طرزپوشش ونوشيدني هاشون که ازادانه روي ميزهاچيده بودند معلوم بود.اون شب هم من وشهريارباسپيده ومرتضي دور يک ميزنشسته بوديم.سپيده که خودش خيلي تو بند پوشش واينانبود اون هارو به بادانتقاد گرفته بود.پاهاش به خاطر ورم ووزن زيادش دردميکرد وقرميزد.درحيني که شهرياربراي خوشامدگويي به مهمانهارفت صندلي اش روبه صندلي سپيده نزديک کردم وگفتم:پاهاتو بزار رواين بهترميشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفت:زلزله دلت به حال من سوخته ياميخواي شهريار رودک کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خدااصلاحواصم نبود گرچه بدم ام نمياددکش کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟اون که خيلي،دوست داره.به خدايه دونه از کارايي که شهرياربراي تو انجام ميده مرتضي برامن نمي کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميخوام صدسال سياه نکنه.از ادم هاي سبک وجلف بدم مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگو بچه رو کجاش سبکه فقط زيادي عاشقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توسرش بخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهريارازپشت سرم سبزشدوخم شدو صورتم روبوسيد وگفت:قول ميدم اون شي اي که ازش صحبت ميکرديد قراره بخوره توسرمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دقيقا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالاچي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپيده باخنده گفت:عشق بي حدومرزتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه ماي گاد.بالاخره سحربانو متوجه شد که کارهاي من از عشقه نه هوس؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسه شهريار شروع نکن بروبه مهمونابرس ناسلامتي برادرعروسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توهم زنداداش عروسي پاشو بريم وسط _لازم نکرده به اندازه کافي وسط سالن مترسک داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دست دردنکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه دروغ ميگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعني من تنهابرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چراتنها اين همه ادم وسطن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ش واقفی

    ۵۶ ساله 00

    خیلی جالب بود آدم خود رو جای شخصیت ها میزاره حس خوبی به میده نویسنده محترم خدا قدت منتظر آثار بی نظرتون هستم

    ۱ ماه پیش
  • شروق

    ۱۹ ساله 00

    عالی بود😍

    ۱ ماه پیش
  • فندق

    00

    اسم این رمان ،من نفسم هست..قشنگ بود

    ۳ ماه پیش
  • دریا

    00

    فعلا تا اینحا خوب بود

    ۳ ماه پیش
  • فندق

    10

    این رمان اصلا عاشق شدیم نبود...تو رمان عاشق شدیم اسم داداش دختره امیر علیه و عشق دختره کیارشه..موضوع داستان چیز دیگست اصلا...ولی این رمان موضوعش فرق داره و اینکه نفس داداش ندارد اینجا

    ۳ ماه پیش
  • ماهرخ

    10

    عالی بود قلم زیبایی داشت دوس دارم برای بار دومم بخاطر شخصیت بنیانین بخونمش

    ۳ ماه پیش
  • ی

    00

    عالییی

    ۴ ماه پیش
  • fatiii

    20

    عالی بود رمانش خیلی از داستان نفسرو بنیامین خوشم اومد کاش همه مثل بنیامین خوش بین باشن.&..;&..;&..;&..;

    ۵ ماه پیش
  • ایان

    ۱۶ ساله 00

    به عنوان اولین رمانش عالی بود احساساتش به اندازه بود و حس پشیمونی رو قشنگ مطرح کرد

    ۵ ماه پیش
  • سهیلا

    00

    رمان قشنگی بود

    ۷ ماه پیش
  • سحر

    ۶۰ ساله 10

    چهل سال با آدمی مثل سامان زندگی کردم بین خودم و بچه هام اونها را انتخاب کردم بهتره بدونید این بدبینی در حد بیماری ارثیه این آدما حتی نسل خوبیم به جا نمی ذارن من به اندازه نفس خوش شانس نبودم

    ۱۲ ماه پیش
  • ...تحلیل گر

    10

    لطفا رمان عاشق شدیم اصل رو بذارید این اصلا عاشق شدیم نبود ک

    ۱ سال پیش
  • واقعا این رمان اصل ن

    05

    به شدت بد بدرد نمیخوره

    ۱۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۹ ساله 04

    افتضاح به معنای واقعی اصلا چه رمان مزخرفی بود حیف وقام خیلی خنک و اصلا احساسی نبود و دختر اه ام ک مادرشه و تعریف میکنه خیلی مثبت بود نویسنده یکم از قوه تخیلت و فکرت استفاده میکردی بد نبود شاید خیلی

    ۱ سال پیش
  • raziyeh

    ۱۶ ساله 40

    خیلی قشنگ بوداولش عاشقونه وسطش غمگین بود خیلی خوب بود احساساتی شده بودم حتی موقع خوندن گریه میکردم نمیدونم چراامااخرش هم جالب بودولی اگه عروسی بنیامین و نفس میشدوبچه دارشدنشون بهترمیشدخیلی خوشم اومد👌

    ۱ سال پیش
  • لاات

    10

    خیلی خوب بود ممنونم از نویسنده فقط سامان که بهش ...نزده بود که ازش بچه دار شه به هر حال اگه ازش بچه نداشت بهتر بود ولی من دوست داشتم

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.