رمان عاشق شدیم به قلم زهره بیگی
ژانر: #عاشقانه #طنز
خلاصه :
عاشق شدیم روایت دختر شیطونیه که دل به دوست برادر فوق غیرتیش داده…
خودتون بخونید دلداگیها و بیقراریهای پرینازِ قصهام رو در کنار شیطنتهای خاصِ خودش ، حرص خوردنهای برادرش و احساس ناب و نادرِ کیارش پسر قصه…
«به نام او»
-خوب ماماني تعريف کن
_باشه گلم خوب گوش کن وخوب عبرت بگير
_روجفت چشاکورم
_شروع شد؟؟؟
_معذرت معذرت،روجفت چشاقيچم
_اه نفس اگه بخواي شوخي کني و نصف روز روبه لودگي بگذروني من نيستم
_غلط کردم غلط کردم،بگو گوشم تو دهنته
مامان چشم قره اي بهم رفت و نيم خيزشد که از روي مبل بلند بشه که باخنده بغلش کردم وگفتم:شوخي کردم مامان همه حواسم پيش شماست،بفرماييد که مشتاق شنيدنم
نفس عميقي کشيد انگار که به گذشته برگشته.دمپايي هاش رو دراوردوپاهاشوتوبغلش جمع کرد.عاشق اين حالتش بودم.گاهي اوقات از ذق ذق پاهاش اين کار روميکردتااروم بشه.البته مامان من خيلي جوون بود وعلت پادردش تصادف پارسالش بود که منجر به شکستن پاش شد.بعداز دقايقي که متفکربه گلدان روي ميز خيره شده بودوانگاربه دورترين زمان از خاطراتش،خاطراتي که هرگزبرام نگفته بودپرت شده بود،اين طور لب باز کرد:درگذرگاه زمان خيمه شب بازي دهر،باهمه تلخي وشيريني خود مي گذرد،عشق ها مي ميرند،رنگ ها رنگ دگر ميگيرند،وفقط خاطره هاست که چه شيرين و چه تلخ،دست ناخورده به جا مي ماند
چهارده سالم بود
(پس به چهارده سالگيش پرت شده بود)
_دخترساکتي بودم امامنزوي و خجالتي نبودم.پدرم معلم ادبيات بودومن عاشق پدرم وعلايقش.عاشق نگاه مهربون وپرازحرفش،صبوربود روحش باشعر وبزرگان ادب عجين بود برخلاف خواهروبرادرم منم عاشق ادب وشعربودم
بابهت گفتم:شما داداش وابجي داشتيد؟
_اوهوم،اماقرارنشدوسط حرفم بپري،علامت سوال وتعجباتونگه دار با تعريفاي من رفع ميشن.
مامان هميشه از اينکه کسي وسط حرفش بپره اخماش تو هم ميشد.لبخندي به اخماش زدم که کمي بازشدوشروع به تعريف کرد:مادرم زن بسيار زيبايي بود.تميزوباسليقه و خونگرم که باهمه اطرافيانش به راحتي ارتباط برقرارميکردوهمه جذب زيبايي و متانتش ميشدند.برادرم سعيد23سالش بود.مهندسي عمران خونده بود قدبلندوکشيده اي داشت عاشق نجابت تو چشماش بودم.هميشه يه لبخندگوشه لباش بودکه چهرشو قشنگ ترميکرد.قراربود دختريکي ازهمکاراي باباروبراش عقد کنيم و سعيد با لبخندش نشون داد که رضايتش به رضايت مامان وباباس.سپيده خواهرم با مافرق داشت.زيبابودوطناز.چشماي درشت عسلي که بين انبوه مژه هاي مشکيش خيره کننده بود.موهاي مواج مشکي.گونه هاي خوش تراش ولب وبيني متناسب وقشنگ.زيبايي سحرانگيزش روازمامان به ارث برده بود اما اخلاقش رو نميدونم....توخانواده اروم ماسپيده حکم زلزله هشت ريشتري رو داشت.پرچونه ه شيطون.چهره نازوحرکات نازتر ولوندش بامن که چهره معمولي و رفتارساده اي داشتم فرق داشت.سپيده بسيار بلند پروازبودو يک جورايي مغرور.مغروربه چهره اش،به حرکات بيش از حدلوندش.وبالاخره به خواستگارهاي رنگارنگش که فقط بايک نگاه خواهانش ميشدند.اون شب قراربود براي ماىده نامزدسعيد هدايايي به عنوان پيش کشي ببريم وقرارعقد رسمي روبذاريم.سپيده از صبح مشغول اراستن خودش بودومامان باصبوري به کارهارسيدگي مي کردوهيچ اعتراضي نداشت.منم که هميشه تو مهمونيا ساده بودم،تصميم گرفتم به مامان کمک کنم.بعدازگردگيري خونه که البته از نظر من اصلا نياز نبود چراکه از تميزي برق ميزد به دستور مامان جارو برقي روبه برق زدم.نگاهي به فرشهاي زرشکيمون کردم حتي نوک سوزني ام اشغال روفرش نبود.از اين همه وسواس مامان هم لجم گرفته بود هم خنده ام.وقتي از جارو کشي فارغ شدم صداي زنگ حياط تو خونه پيچيد.داخل حياط دويدم وگفتم:کيه؟
_منم سحر بازکن دستام افتادن
لبخندي بي اختيار روي لبام اومد.مرتضي بود پسرخاله مهشيدم.اون هم باشعر دوستاي جدانشدني اي بودن.21سالش بود،يعني هفت سال بزرگترازمن.ومن کشش خاصي بهش داشتم.البته اون وقت هامفهوم درست اين حسم رو نميدونستم.دوست داشتم ساعت ها نگاهش روبه من بدوزه وباهام حرف بزنه.هر وقت به ديدن بابا مي اومدوباهم هم کلام ميشدندوبيشتربه نثروشعر باهم حرف ميزدندبه جمع دو نفرشون اضافه ميشدم وخودم روقاطي بحث هاشون ميکردم ولذت ميبردم.مرتضي باتحسين بهم ميگفت:تو معني ومفهوم بعضي از حرفات مي مونم با اين سن کمت درک بالايي از کنايه وشعر داري.
ومن باخنده ميگفتم:شاگردهم قبول مي کنما.
به سمت در دويدمودر رو باز کردم.جعبه ميوه تو دستش سنگيني ميکرد._سلام.بده من خسته شدي!
باخنده گفت:باباپهلوون رخصت!!
داخل حياط شدو جعبه رو کنارحوض گذاشت.وباز به سمت کوچه راه افتادوروبه من گفت:بيا جعبه شيريني هاروبيار.
باکمال ميل دنبالش راه افتادم.جعبه رواز داخل ماشين بيرون اوردو گفت:ميتوني ببري؟
_خيلي بيمزه اي مرتضي،يعني دوتاجعبه شيريني ام نميتونم بلند کنم.
باحالت قهرساختگي به سمت حياط رفتم مامان توحياط بود.مرتضي جعبه سيب وموز رو کنار جعبه پرتقالاگذاشت وروبه مامان گفت:سلام خاله ي خوبم.
_سلام عزيزم دست دردنکنه ايشالاعروسيت جبران کنم تو زحمت افتادي.
_اين حرفاچيه خاله.سعيد مثل برادرنداشتمه.
سيب هاوپرتقالاروتوحوض خالي کردم که ابش به لباسام پاشيد وخيس خالي شدم.مامان بانگراني کمي دلخوري گفت:سحرچيکارکردي؟بچه سرماميخوري
باچشاي گردشده گفتم:تابستونه ها مامان.
به سمت سالن راه افتادم وگفتم:ميرم لباسامو عوض کنم وسپيده روصدابزنم بيادکمک ميوه هاروبشوريم.
_برواما اب لباساتو نچلوني روفرش وزندگي.
چشم غليظي گفتم.تيشرت جذب صورتي باشلوار مشکي تنم کردم وموهاي خيسم روبالاي سرم دم اسبي بستم.تقه اي به در اتاق سپيده زدم وداخل شدم.درحال اتو کردن لباساش بود.بالبخند خاص خودش گفت:چه خوشگل شدي عافيت باشه
_حمام نبودم که توحوض خيس شدم.
_به هرحال خوشگل شدي.
پوف اين جمله تکراري هر روزش بود.يه جوراي تکه کلامش بود.
سپيده بياکمک ميوه هاروبشوريم.
_واي نه!!
_چرانه!!??
به خدا کلي کار دارم لباسامو اتو کنم.عطربزنم تاشب بوش ملايم بشه.حمام برم موهاموحالت بدم اماده بشم اوف کلي کار دارم.
باشه اي گفتم واز اتاقش زدم بيرون.باحرص زيرلب گفتم اخه عطر زدن به لباسات چقد کار داره مگه.داخل اشپزخونه شدم وسه تاليوان شربت البالو که مامان اماده کرده بود ريختمورفتم حياط.مامان درحال جمع کردن برگ هاي تو باغچه بود.کنارمرتضي لب حوض نشستم وگفتم بفرماييد.
_چه به موقع
روبه مامان گفتم گرم ميشه مامان بياشربتت روبخور.
شيراب رو داخل حوض باز کردموگفتم:برم سبدبيارم.بادوتاسبد بزرگ داخل حياط شدم.پاچه شلوارموبالازدمومشغول شستن ميوه هاشدم.
مرتضي ليوانشو داخل سيني گذاشتوگفت:پس سپيده کو؟
_داشت لباساشواتو ميزد.
بالحن پرکنايه اي ادامه دادم طفلک کلي کارريخته روسرش.عطر زدن به لباساشوبگو!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زدم زيرخنده از لحن خودم.مرتضي ام دست به کارشد:تاغروبم دست تنها نميتوني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خواست بياد کمکمون که مرتضي نذاشت.وقتي مامان رفت روبه مرتضي گفتم:مرتضي توبروبه کارات برس من خودم ميشورمشون.ديگه شستن دوتاجعبه ميوه که بازوي پهلووني نميخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص نگاهم کرد که گفتم:اين شعله هاي خشم که در ديدگان توست،پاداش رنج هاي دل بينواي ماست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن ناراحتي گفت:الان بايد ت بدم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده گفتم نه الان پاشوبروبه کارات برس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيبي که شسته بود رو داخل سبد انداخت وگفت:دارم جورخواهرخودخواهت روميکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اينجوري نگوسپيده خودخواه نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بععله ميدونم عمه من خودخواهه.ولش کن قرارشد ت بدم.توهمه رازجهان ريخته درچشم سياهت،من همه محوتماشاي نگاهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدم.برعکس همه پسراي دوست وفاميل که سعي درجلب توجه سپيده داشتن مرتضي هيچ وقت بحث ومشاعره بامنو ول نميکرد که به سپيده واداهاش نگاه وتوجه کنه.تازه اغلب کارهاوبي توجهي سپيده به اطرافيانش روبه باد انتقاد ميگرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشيطنت گفتم::اووم ت. توکه امروزنگاهت به نگاهي نگران است،باش فرداکه دلت بادگران است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخند گفت:ت تو راازدورميبينم که ميخندي و مي ايي،نگاهم بازحيران توخواهد شد،سراپاچشم خواهم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونستم ازشعرايي که برام ميخوندمنظوري داشت يانه اما من غرق لذت ميشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندگفتم دال بازم فريدون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيب روداخل سبد انداخت وگفت:اره دال از فريدون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دورازنگاه گرم توبيتاب گشته ام،برمن نگاه کن که تب وتابم ارزوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کردوگفت:ت،توکيستي که من اينگونه بي تو بيتابم،شب از هجوم خيالت نميبردخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم تو نگاه خندونش گره خورد ميدونستم دوسم داره اماچجوري؟؟دوستانه؟ازروي فاميلي ياعاشقونه!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدم وخوندم:مرا ان دل که بر دريازنم نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز ت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه سبد هاروبزارروتخت برم دستمال بيارم خشکشون کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي بازبه حياط برگشتم مرتضي جعبه هاي خالي روداخل زيرزمين گذاشته بود.چشمش که بهم افتادگفت:تونيستي که ببيني،چگونه عطرتودرعمق لحظه هاجاريست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشيطنت گفتم:آره؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندگفت:اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده گفتم:پس اينوبگير...تونيستي که ببيني چگونه پيچيدست،طنين شعرنگاه تودرترانه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازحاضرجوابيم تک خنده اي کردوگفت:هميشه از مشاعره باتوحالم خوب ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده داخل حياط شد سيبي از داخل سبد برداشت وبالبخند فوق العاده اش چشمکي حواله من کردوگفت:دست مرسي سحرخوشگلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضي باطعنه گفت:کارات تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا اومدم يه سربه سحربزنم ببينم باميوه ها چيکارکرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_إ پس وجدان هم داري؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده باناز خنديد وگفت:يه کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدبه سمت دستشويي راه افتاد.گفتم وجدانت واسه شکم پرخودت بيدارشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندان گفت:توهميشه شوخي شوخي باحرفات ميزني توهدف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباانگشت اشارش وسط پيشونيش رو نشون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه خورده ديگه با مرتضي حرف زدم که زنگوزدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بازکن خاله جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله مهشيدم بود دويدمودر روبازکردم.مثل هميشه صورتموبوسيدواحوال پرسي کرد.کم کم بقيه مهمونا هم از راه رسيدن.ساعت سه بود که عمه پوران بابچه هاش طاهره وطاهر وطاها اومدن.طاهره19سالش بود تازه نامزدکرده بود.نامزدش ساکن اصفهان بود و اون شب توجمعمون نبود.طاها9ساله طاهر4ساله.همسرش علي اقا هم قراربود شب بياد.طولي نکشيد که باباهم اومد.همراه هميشگي مرتضي.انقد کار زيادبود که نشد از جمعشون بهره ببرم وبراي کمک به مامان رفتم.ساعت5بود که عمومحراب بازن عموشيواوبچه هاشون شيرين وشهرياراومدن.شيرين همسن سپيده بودوسعي درتقليد از کارهاي سپيده داشت گرچه سپيده همه حرکاتش ذاتي بود.ازبدو ورودش باسپيده جفت شدن.شهريار20سالش بود ازاون تيپ هاي ژيگول که هر روز يه مدل مو ولباس ميپوشيدن.ميدونستم که از من خوشش ميادچند ماه قبلش بهم گفت:ازت خوشم مياد ادانداري خودتي.از دخترايي که همش درحال سرخاب سفيداب وبزک دوزکن بدم مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم باخنده گفتم:ازپسرايي که همش درحال بزک دوزکن چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدي جوابموداد:قضيه دخترباپسرفرق داره.مثل سياه وسفيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدموگفتم:نه ديگه انقد، نهايتش مثل قهوه اي سوخته سياه. يامثل سفيد وشيري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچي من زدم به خنده اون جديتر جوابموداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي سعيد به خونه اومدصداي تبريک ودست زدن هوارفت.شهرياربالودگي باقيچي وسشواروژل مو به سمتش رفت که صداي خنده همه رو دراورد.شهريارپسربدي نبودشايد من زيادي به اين قضيه به قول خودش بزک دوزک حساس بودم.شايدبه خاطراينکه هميشه جوربزک کردن سپيده رومن بايد ميکشيدمو کارهاش همش گردن من بود.قدبلندي داشت وچشماي درشت قهوه اي وابروهاي کشيده ودستکاري شده درکل پسربرازنده اي بود. اون شب شام رو ساعت هفتونيم خورديم چراکه ساعت 9باخانواده ماىده قرار داشتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاپ يقه سه سانتي سفيدم روباکت وشلوارشکلاتيم که باقدبلندم جوربود پوشيدم وبدون هيچ بزکي!!به جمع پيوستم.سپيده وشيرين سنگ تموم گذاشته بودن چه از لباس چه ارايش.اون شب هم شهريارسادگيم روتحسين کرد.نميدونم چرادوست نداشتم دوسم داشته باشه.شايدبه خاطر اينکه خودم مرتضي رو دوست داشتم وخبرنداشتم که اين دوست داشتن همون علاقه شديد قلبيه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهداياوميوه ها وشيريني ها که تزيين کرده بوديم روداخل ماشين باباگذاشتيم.شيرين هميشه سعي درجلب توجه مرتضي داشت به خاطر همين خيلي خودسرانه وبدون اجازه عمودست سپيده روگرفت وداخل ماشين مرتضي جاگرفتن.ماشين باباجانبود ومن مجبورشدم باتعارف شهريار داخل ماشين عموکنارشهرياربشينم.موقع نشستن نگاه دلخورم به نگاه مرتضي افتادلبخندي زدو راه افتاد ومن از اين بي توجهيش که حس کردم دلم گرفت.دوساعتي به گفت وگو گذشت.اونها هم اقوام نزديکشون رودعوت کرده بودن.ومن به وضوح ميديدم که چشم همه پسرهابه سپيده بود.وسپيده از اين موضوع خرسندبود.هميشه ازنگاه هاي پرتحسين بهش خوشحال ميشد.ولي من خداروشکرميکردم که اونقدرزيبانيستم که بخوام نگاه هيزمردهارو روي خودم تحمل کنم.قرارعقدوعروسي به سه ماه ديگه که روز ميلادحضرت مهدي بود افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرماه از راه رسيدومن واردمرحله جديدي از زندگيم شدم.وارد دبيرستان شدم.کم کم ازاون حالت کودکانه جداشدم.چه اخلاقم،چه نگاهم به زندگي،وحتي چهره واندامم.داشتم بزرگ ميشدم واين بزرگ شدن ونگاه کردن دراينه به چهره ام که اگرسپيده اينقدر زيبانبودزيبايي من اشکارتربود،احساساتم روبيشترقلقلک ميداد و هر روزبه مرتضي وابسته تر ميشدم ودلتنگ وگاهي بيقرار...مخصوصا وقتي دوستام تودبيرستان زيباييم وحالت چشم ها ونگاهم روتحسين ميکردن اميدم به ديده شدن توسط مرتضي بيشترميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزعروسي سعيد رسيد همگي اماده بوديم که به باغ بريم.نگاهي به چهره سپيده که ارايشش کاملازنانه بودوموهاش روشينيون زيبايي کرده بود وبعد تواينه به چهره ساده وبي ارايش خودم نگاه کردم فقط موهام روبيگودي کرده بودم وباگل سرسفيد وقرمزي تزيين کرده بودم.سپيده با احتياط شالش رو روي سرش انداخت متوجه نگاهم شد وپرسيد:چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادقانه گفتم هيچي داشتم خودم روباتومقايسه ميکردم.خنديدولپم روکشيدوگفت قربون خواهر خوشگل خودم برم.بعدنگاهي به بوليزم که يقه کاپ واستين هاي توري سفيد وقرمزداشت وبه نظر سپيده تو تنم معرکه بود کرد.رژقرمزي برداشت ونزديک لبام اورد.باجيغ گفتم:نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترس باباچرانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نميترسم.دوست ندارم خيلي جيغه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه بيا اينوبزنم صورتيه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به لب هام ماليد و يکم رژ گونه زد.صورتم سفيد بودومژه هام مشکي نذاشتم بيشتراز اين بزکم!کنه.دامن سفيدم رو که تا پايين زانوهام بود پوشيدم و شال ومانتو ام رو هم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جرعت قسم ميخورم که اون شب سپيده زيباترين دخترمجلس بود حتي از عروس که ارايشگر براش سنگ تموم گذاشته بود.سپيده وشيرين وبقيه دخترپسراي فاميل هردوطرف وسط مجلس بودن.مرتضي هرگزاهل رقص نبود.منم زياد اهلش نبودم اما خوب عروسي تنهابرادرم بود.هرنيم ساعت يه بار پنج دقيقه اي بين جوونا يه خودي نشون ميدادم که بيشتر شهريارهمراهيم ميکرد.فکرنميکردم انقدر روم زوم باشه.موقع رقص گفت:توهم اره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب نگاهش کردم که به لب هام اشاره کرد.خجالت کشيدم وگفتم:کارسپيدست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم نگاهم کردوگفت:ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي کردم ديگه تا اخرمجلس باهاش روبرونشم.ازنگاه هاي گرمش حالم منقلب ميشدوحس بدي وجودم رومي لرزوند موقع شام وقتي غذابه دست دنبال صندلي خالي ميگشتم چشمم به مرتضي افتاد.بالبخند دستي برام تکون داد.به سمتش حرکت کردم وروي صندلي کنارش نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پارسال دوست امسال هيچي سحر خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلکي دراوردمو گفتم:توقع داشتي بيام توجمع پيرمردابشينم پيش تو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست دردنکنه حالا من شدم پير مرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لوس نشو.ادمايي که باهاشون ميپري رو ميگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حق باتوىه.لباست چقد بهت مياد معرکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدي!?انتخاب سپيدست.نظرش هم دقيقا نظر توىه،چه تفاهمي!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدوگفت:تنهاتفاهم من وسپيده سرتوىه.دوتاييمون عاشق تو ايم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله مشغول ريختن نوشابه داخل ليوان هاشدونفهميدشايدهم فهميدکه باحرفش چه حالي شدم.اون شب هم گذشت.مرتضي تقريباماهي يکي دوباربه خونمون مي اومدوباهربار اومدنش دل من رو بيقرارترميکرد و من هر روزبيشتر واقف به معناي واقعي عشق ميشدم.نزديک عيد بود يک ماهي ميشدکه دلتنگ مرتضي بودم.سه تارم رو توبغلم گرفته بودم وبه گل هاي قالي چشم دوخته بودم که دستي روي شانه ام قرارگرفتو سپس بوسه گرم باباروي پيشونيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بابايي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانوم خانوما.توفکري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه فقط دلتنگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلتنگ کي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلتنگ کي؟دلتنگ چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه اي به علا مت ندونستن بالا انداختم.سه تار روازبغلم گرفتوبادست هاي هنرمندش شروع به نواختن کرد.دلشوره بدي به دلم چنگ ميزد وبالاخره روزعيد اون اتفاق وحشتناک افتاد که شايد منوزندگيم رو به نابودي کشيد.سپيده انبوه خواستگاراشو به بهونه اينکه نميخواد خودش رواسير مردوخانه داري وازدواج کنه ردميکرد.بعداز دوماه بيخبري از مرتضي حالاخاله مهشيدتوسالن پذيرايي نشسته بود وباشادي وهيجان سپيده روبراي مرتضي خواستگاري مي کردومن...شايد مردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعداز چند روزکه خاله هر روزش به خونمون مي اومد وبه قول معروف مخ سپيده رو کارگرفته بود،جواب مثبت سپيده خاله روبه عرش بردومن روبه قعر زمين وزيرخروارهاخاک وميون موادمذاب سوزان...آه نفس به معناي واقعي کلمه مردم.فکراينکه مرتضي هرگزمن رودوست نداشته واومدن هاش به خونمون به خاطر سپيده بوده منو به اتيش کشوند اماسعي کردم غرورم روحفظ کنم ودم نزنم.يعني کاري هم ازدستم بر نمي اومد.مرتضي ازسپيده خواست گاري کرده بودوسپيده جوابش مثبت بود.چه کاربايدميکردم.مرتضي هرگزقولي به من نداده بودکه روياهاي منو محقق کنه.طي چندروزي که قرارگذاشتن بعدازاومدن مرتضي از مسافرتي که بادوستاش رفته بودمراسم رسمي خواستگاري انجام بشه، خودم رويعني ظاهرم روخونسردواروم کردم گرچه قلبم متلاشي شده بود.بيشترسعي ميکردم تو مراسماکمرنگ باشم ياحضورنداشته باشم.بالاخره اخراي فروردين بود که به عقد هم دراومدن ومن به اجباربراي تبريک جلورفتم.سپيده مثل ماه شب چهارده بود.ازذهنم گذشت که واقعاچرافکرمي کردم مرتضي سپيده رو نديدميگيره وعاشق من ميشه!وبعدبازاز ذهنم گذشت که لياقت مرتضاي من حوري زيبايي مثل سپيدست.بي اختياراشکام جاري شدن وسپيده رو دراغوش کشيدم واز صميم قلب شکستم براش ارزوي خوشبختي کردم.روبروي مرتضي ايستادمودرحالي که سعي داشتم صدام نلرزه گفتم:براتون. دنيادنيا عشق ارزو ميکنم مرتضي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روزنفهميدم چرالبش روبه دندون گرفت نگاهش روازم دزديد.فقط فهميدم که بلافاصله دست سپيده رو تودستش گرفت.به درخواست مرتضي مراسم عروسي خيلي زوداتفاق افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوايل تابستون بود که دست تودست هم راهي خونه بختشون شدن.اون شب تاصبح باصداي بلندواز ته دل گريه کردم.مامانيناگريه هام روپاي رفتن سپيده گذاشتن.ماه هابود که هرشب بيصدااشک ميريختم واين بغض بدجوري سينم روسنگين کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرايط تغييرکرده بود مرتضي ديگه پسرخاله ي مجردم نبوداون شوهرخواهرم بودومن بامنطق ذاتي اي که تووجودم بودسعي داشتم اين عشق عبث روبه دست خاطره هابسپارم.اواخرتابستون بودکه به پيشنهاد عموعلي همگي دست جمعي به سمت شمال وويلاشون حرکت کرديم.داخل ماشين بابانشسته بودم وسعي ميکردم توجهي به ماشين مرتضي نکنم که باحوصله به حرف هاي سپيده وخنده هاي ازته دلش گوش ميکرد.ذهنم باز به زماني کشيده شدکه رويام نشستن کنارمرتضي توجايگاه سپيده بود. ميدونستم که شيرين هم از ازدواج سپيده ومرتضي ضربه خورده اما انگارعشق نبوده وشايد حس زودگذر.چراکه به هفته نکشيده فراموش کردوازماکش بيرون اومد.ازعمه شنيده بودم که قراره به يکي از خواستگاراش که وضع مالي خوبي داشت جواب مثبت بده.به ويلاکه رسيديم شيرين باذوق گفت:بچه هاغروب درياديدن داره،پايه هاش کيان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده کيف دوشيش روبه دست مرتضي سپردوراه افتادبدون اينکه از مرتضي کسب تکليف کنه ياحتي اون روهم دعوت کنه.طاهره وشکور دست تودست هم موافقتشون رواعلام کردن.من هم گفتم پايه ام وبلافاصله شهريار موافقتش رواعلام کرد.ازروزي که خاله سپيده روبرامرتضي خواستگاري کرد ديگه کمتربامرتضي هم کلام ميشدم البته مرتضي ام توجهي بهم نداشت.نميدونم چيشد که گفتم:سپيده فکرنميکني تازه عروسي و بايدهمراه شوهرت بياي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضي بابهت نگام کردوبعدبادلخوري به سپيده.سپيده ام باخنده گفت توباز شوخي شوخي برجک منوزدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدبانازگفت:اوکي اي مرتضي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خسته ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز غم صداش دلم گرفت.سپيده بيخيال شونه اي بالا انداختو همراه شيرين راه افتاد.سپيده بي ادب بود.درستش اين بود کنارهمسرش بمونه ياحداقل اجازه بگيره.البته تابودسپيده همين بود.بدون اينکه به مرتضي نگاه کنم همراه شهريار راه افتادم. سپيده باشيرين خنده کنون توساحل قدم ميزدند.طاهره هم بانامزدش.منم به اجبار باشهريارکه حالايکم موقرترشده بود وکمترمدلاي اجق وجق به موهاش ميداد.ترجيه ميدادم تنهاباشم تابه افکارم يه سروساموني بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراساکتي سحر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چي بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدبه شوخي به شکوروطاهره اشاره کردوگفت:هرچي که طاهره داره ميگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بي مزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يه مدته حس مي کنم توخودتي،به من بگو چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشتباه مي کني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشتباه نميکنم،بگو،يه چيزي داره ازارت ميده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرااينقد رومن زوم مي کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخورگفت:نگونميدوني چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي تخته سنگي نشستم.کنارم نشست:ازوقتي سپيده رفته خيلي تنهاشدم،همين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن غريبي گفت:بذارازتنهايي درت بيارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب نگاش کردم.بي پرواترازهميشه توچشام زل زدبعدنگاهش روي چونه ام سرخوردوگفت:اين چال کوچولوروي چونه ي کوچولوت نفسمو بنداورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومرتبه زل زدبه چشام وادامه داد:چشمات سحر خواب وخوراک روازم گرفته،نامهربون نباش سحر.بامن ازدواج کن واز لاک تنهاييت بيرون بيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونم چرا اشکام دراومدن.هيچ حسي نسبت بهش نداشتم.من هنوزنتونسته بودم يادمرتضي روازذهن وقلبم دورکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست اشک هام روپاک کنه که مانع شدم:ميشه تنهام بذاري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناراحت شدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دلم رجوع کردم وگفتم:نه توکه حرف بدي نزدي فقط احتياج دارم تنهاباشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تاکي؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش نشدم ونسنجيده گفتم:يکي دوساعت توساحل قدم بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندگفت:من چيکارکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برگردويلا.نميدونم هرکار دوست داري انجام بده خلاف جهت نگاه شهريار راه افتادم اونم بعدچنددقه که بانگاهش بدرقم کردبه ويلابرگشت.طاهره وشکورهم برگشتن.نيم ساعت بعدسپيده به سمتم اومد:خسته شدم سحرهواهم تاريک شده بيابرگرديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمابريد منم ميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زودبياپس خوشگلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي بهش زدم ميدونستم خيلي دوسم داره.اون خيلي مهربون بودشايداگه ازدلم خبرداشت زن مرتضي نميشد.اهي کشيدم باز به قدم زدن لب دريامشغول شدم لحظه اي هم به شهريارفکرنکردم.زيادحرفاشوجدي نگرفتم.ميدونستم خواهش قلبش به زبونش اومده اماجواب من منفي بود.ازاون همه فکراي بي سروته خسته شدم وبه سمت ويلاراه افتادم.ازخيابون که ردميشدم متوجه ماشيني شدم که باسرعت به سمتم مي اومد.پاهام به زمين قفل شده بودکه دستي قوي بازوم روگرفتو منو به سمت خودش کشوند.اشک که تواين چندماه مهمون هميشگي چشمام شده بود جاري شد.اروم از اغوش مرتضي که عطرش اشناترين بوهابرام بودبيرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواست کجاست سحر داشتي خودتوبه کشتن ميدادي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاينکه بعداز ماه ها اينقدر بهش نزديک بودم امابايد کناره ميگرفتم به هق هق افتادم وگفتم:به جهنم ميذاشتي ميمردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توچت شده سحر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رواز دستش بيرون کشيدم وگفتم:به توربطي نداره.واسه چي راه افتادي دنبالم؟مگه خسته نبودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابهت نگاهم ميکرد که دوان دوان به سمت ويلارفتم.تااون روز هرگزباکسي اينجوري حرف نزده بودم.به جاي تشکرم بود.دقودليموسرش خالي کردم.مرتضي مستحق اين برخورد نبود اون براي من هميشه پراز محبت بود...اون شب بعدازشام متوجه شدم که شهرياربازنعمو صحبت ميکنه وزن عموبالبخند به من چشم دوخته.توجهي نکردم ولي انگارخبرايي بود که عموبحث خواستگاري رو راه انداخت ومن سردرگم اين اشتياق عجولانه از طرف شهرياربلندشدم واز ويلاخارج شدموبه انتهاي حياط ويلا ودردورترين نقطه به ساختمون ويلاپشت درخت بزرگي نشستم ودرمانده اشکام جاري شدن اه که هيچ کس از دلم خبرنداشت.چرانميشدفراموشش کنم.چرانميذاشتن به حال خودم باشم...سرم روروي زانوهام گذاشته بودم وگريه ميکردم که صداش توگوشم پيچيد:اين شعله هاي خشم که در ديدگان توست،پاداش رنج هاي دل بينواي ماست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان بوسه هاي مهرنخستين که هرزمان،مي ريخت ازنگاه تو برجان من کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم روبلندکردم.پس ميدونست که دوسش داشتم وحالاچرااينقدرپريشونم.پوزخندي زدم وگفتم:ت بدم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچي دوست داري بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واو بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغمگين گفت:بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ويرانه ايست سخت غم انگيزوهولناک،اين وادي خراب که دل نام اوکند،جزگورخاطرات زمان گذشته نيست،هرچنددرخرابه ي دل جست جوکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعميق نگاهم کردوروي زمين نشست وگفت:ر ميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم که ان دوچشم زيبارا،ازصفحه خيال فروشويم،رفتم صفاي مهرو محبت را،درديده ودل دگري جويم،درداکه هرنفس که براوردم،ديدم حديث عشق تو مي گويم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميم بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچي دوست داري بده.فعلا که شده دلنامه نه مشاعره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرتضي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم لرزيدامانبايدمي لرزيد:بابت امشب معذرت ميخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابت بي اعتنايي هاي اين چند وقتت چي؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مجبوربودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميدونم منم مجبورشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب نگاش کردم که گفت:دلم برامشاعره باهات تنگ شده بوداونم از نوع فريدونيش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه چي اومدي اينجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داوطلب شدم بيام ببينم نظرت راجع به شهريارچيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نظري راجع بهش ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نميشه.ادم يا کسي رودوست داره يانداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توچي؟نظرت راجع به سپيده چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حکايت احساس من به سپيده فرق ميکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حکايت احساس منم به شهريار فرق ميکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازکنايه هات سردرنميارم نامهربون شدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نامهربونم کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کيا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همونايي که توقلبم خونه داشتن.اونايي که رفتن تاچشام روازصفحه خيالشون بشورن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحر؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفم نظري راجع به شهريار ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحر من مجبورشدم...که...مامان چند ماه رومخم بودکه سپيده چنانه وچنانه.زيربارنميرفتم.به گريه افتادوباترفندهاي مادرانش اوکي رو ازم گرفت.صددرصدمطمىن بودم که جواب سپيده منفيه.اون هيچ وقت بهم توجهي نداشت برعکس تو...به مامان گفتم جواب منفي روکه از سپيده شنيدبايد دست ازسرم برداره تاوقتي که خودم بهش بگم کيو ميخوام...سحرمن دوست داشتم ميدونستم که توهم دوسم داري،عشقي دوطرفه که قاعدتأ بي دردسربايدبه هم ميرسيديم امادست قدرتمندتقدير روفراموش کرده بودم...وقتي سپيده جواب مثبت دادديگه نتونستم پاپس بکشم.نميشد کل فاميل به هم ميريخت.خيلي تلاش کردم فراموشت کنم.خواستم مراسم عروسي روزودتر راه بندازم.فکرميکردم شايدحضور سپيده کنارم بتونه ياد توروازذهن وروحم بشوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبياختيار گفتم:شست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از ذهنم تاحدودي ولي از قلبم...ديگه شباتنهانيستم که بخوام به تو فکرکنم.بودن سپيده منع از گناهم ميکنه.شهريار همراه خوبه که بتوني فراموشم کني.من به سپيده تعهداتي دارم که نميشه جلواشکاتو بگيرم.خوب فکرکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت ومنوتوبهت تنهاگذاشت.چرا اينطورشد؟؟؟واي خدا!!!مرتضي دوسم داشته.کاش به زيبايي سپيده بودم تاخاله من روبراي مرتضي خواستگاري مي کرد،براي اومين بار به چهره سپيده حسوديم شد.ولي حق بامرتضي بوداون شوهرخواهرم بود بايد از اين خواب بيدارمي شدم. به سمت ساختمون ويلاراه افتادم وتصميم خودم رودرعرض کمترازيک دقيقه گرفتم بايد مرتضي رواز ذهنم پاک ميکردم.واردسالن که شدم همه نگاه هابه سمت من چرخيد.امانگاه من بي اراده روي مرتضي قفل شد.نگاه پريشونش روازمن گرفت ودست سپيده روتودستش گرفت.هه ميخواست بهم بفهمونه که به کس ديگه اي تعلق داره.نگاهم به بابا افتاد.درپس نگرانيش برق خاصي ازرضايت داشت.شهريارنگران وبيتاب بود.زنعموبالبخندپررنگي نگاهم مي کرد.روبه باباگفت:سهراب خان اگه اجازه بديدشهرياروسحرجان يه چند کلمه اي باهم صحبت کنند.درسته که باهم بزرگ شدن ولي حالاقضيه فرق ميکنه،رنگ نگاه ها،رنگ صحبت ها،يه جهت ديگه به خودش گرفته. ..واي چه مراسم مزخرفي بود،اون لحظه دلم ميخواست بميرم ويا از اون کابوس بدبيداربشم.شايدم دلم ميخواست به حال خودم بزارنم تنهايي روبه شهريارترجيح ميدادم.همراه شهرياربازبه اجبار از ويلاخارج شدم.بي هدف به سمت بيرون کشيده شدم.بدون اينکه روسري يا لباس مناسبي به تن داشته باشم.اصلاحواسم نبود.شهريارهم بي حرف دنبالم مي اومد.ده دقه اي گذشت ک صدام زد:سحر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم که حرفش روبزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراگريه کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بي حرف راه افتادم.روي همون تخته سنگ نشستم.فکرحرفاي مرتضي نميذاشت روي شهريار کليک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحربه من اعتمادکن.علاقه من به تو ضامن خوشبختيمون ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از هرفکري گفتم:باشه بهت اعتماد ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندرضايت روي لباش نقش بست.بادست موهامو پشت گوشم جادادوتوصورتم خيره شد.واي خداکمکم کن که نگاه هاي داغش روطاقت بيارم ودلم اشوب نشه.وقتي دستم روتودستش گرفت وبوسيدباترس ازجاپريدم.شايد اين راه فراموشي نبود.من به هيچ وجه امادگي برخوردهاي جسمي رو نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چي شد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميشه تنهام بذاري ميخوام فکرکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توکه گفتي بهم اعتماد داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تافردابزارفکرکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.ولي يادت باشه اگه جواب...جواب ردبهم بدي،سندمرگم رو امضاکردي.منوباورکن سحربه خداي بالاسرت خيلي دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پايين:الانم نميذارم اينجاتنهابموني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره اي به موها ولباسم کردوگفت:بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي کشيدم.حق بااون بود چقد سربه هواشده بودم.کنارش توسکوت به ويلابرگشتم.سپيده ذوق زده به سمتم اومدوکنارگوشم گفت:خوشگل خانوم جوابت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميخوام فکرکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکرکردن چي؟!!کي از شهرياربهتر؟خوشگل،خوش تيپ،پولدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاقم راه افتادم.دنبالم اومد.نظرت راجع بهش چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نظري ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب پس خوبه.منم وقتي خاله برامرتضي خواستگاريم کردنظري نداشتم.ولي بدنشد.هميشه فکرميکردم بعدازدواج بايد ازعلايقم دست بکشم وازاديم روازدست ميدم امابعد ديدم نه بابا بهترم شده.من هرکار دوست داشته باشم انجام ميدم. مرتضي اصلا کاري به کارم نداره درصورتي که توخونه که بودم براهرکاري بايد اوکي بابا ومامان روميگرفتم.ازمن ميشنوي ازدواج کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقد مغزت کوچيکه سپيده خواهرم زندگي که همش ول کشتن نيست پس علاقه اين وسط جاش کجاست؟ اون شب حتي براي شام هم به جمع ملحق نشدم.مايده بارداربودوبه خاطرهمين سعيدوزنش تواون مسافرت همراهمون نيومده بودند.چقدر دوست داشتم باسعيدصحبت کنم.سعيدهميشه بهترين راهنمايي هاروبهم ميکرد.ساعت12روگذشته بود که تقه اي به دراتاق خوردبابابود.اومدتواتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم نخوابيدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خوابم نبرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به شهريارفکرميکردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدوگفت:شهريارپسرخوب وخوش قلبيه.دوسش دارم.ولي ميخواستم بهت بگم اگه جوابت منفيه بدون رودرباسي بگو اصلاهم ملاحظه من ياعمورونکن.توهنوزبچه اي پراز شوروشوق.برات هزارتاارزودارم.دلم ميخوادبري دانشگاه درس بخوني براخودت کسي بشي.باپشت کاري که درتوسراغ دارم ميدونم که ايندت روشنه.امااگه جوابت مثبت هم باشه من شرط وشروطي دارم اول اينکه تادوسال حرف ازعروسي به ميون نيادتاتوديپلمت روبگيري وبعدش هم اجازه شرکت درکنکورودانشگاه روداشته باشي که البته باشناختي که از شهريار دارم ميدونم که مانعي براي پيشرفت تو نيست.به هرحال باباخوب فکراتوبکن تصميم توتصميم ماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدوبابوسه اي به پيشونيم رفت.اره اينطوري بهتربود.دوسال فرصت خوبيه.دومرتبه تقه اي به درخورد.فکرکردم باباست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بياتوبابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم سحر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتضي بود.چي ازجونم ميخواست امشب.دروبازکردم.برگه اي به دستم داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحرچندخطي که برات نوشتم رو نميتونستم چشم توچشم برات بگم.منوببخش،به خاطر همه کوتاهيام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام سرازيرشدواون باسرعت ازم فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاق شدم وتاي برگه روباز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکنج غم نصيب من از روي او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجزدردورنج وگريه ي بي اختيارنيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرداکه باخبرازدل بيقرارمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان مايه ي قراردل بيقرارنيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحرعزيزم نميدانم از کجاشروع شد.علاقه زيادي به شيرين زباني هاوشعرهايي که باصوت ميخواندي داشتم.صدايت ونوع بيانت،احساس خوبي رادرمن بوجود مي اورد.دخترکم سن وسالي که تمام شعرهاي حافظ را،سعدي را،سهراب را،فريدون را...اه فريدون...وقتي به شعرهاي فريدون علاقه مندشدم که علاقه توراديدم.باکنايه تمام احساست رادرشعرهاي فريدون برايم بيان مي کردي.کم کم علايقت علايق من هم شد.از ان همه سرزندگي واشتياقت غرق لذت ميشدم.به مرور زمان اين علاقه به قلبم نفوذ کرد،ديدم عاشقم.شبهام پرازصداي توبود،پرازفريدون پرازسحر...کم سن وسالي و وجودخواهربزرگترت باعث شد قفل سکوت به علاقه ام بزنم تابه وقتش...اماافسوس که دست تقديرتوانمندترازعشق مابود...وقتي باسپيده پيمان زناشويي بستم سعي کردم از يادتوخالي شوم...ديدن نگاه پرغم تو عذابم ميدهد.دل از من بکن،من لايق احساس پاک تو نبودم.اين راتقديربه من ثابت کرد.خواهش ميکنم من روبراي هميشه از قلبت بيرون کن وبه زندگي واينده سلام کن.تاابدبراي خوشبختي ات دعاميکنم سحرعزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهام روپاک کردم.اون شب سخت ترين شب زندگيم بود حتي سخت ترازشب عروسي سپيده ومرتضي.صبح ديرترازبقيه بيدارشدم.جوونابراي گردش رفته بودن وتانزديکاي غروب خبري ازشون نشد.غروب توجمع رضايتم رواعلام کردم وباباشرايطش روگفت.قرارشد وقتي به تهران برگشتيم صيغه محرميتي بينمون خونده بشه ومراسم عقدوعروسي بمونه برا دوسال ديگه.زن عمو انگشتر قشنگ وپرنگيني روکه بعدافهميدم همون روزشهرياربرام خريده بود،به دست شهريار دادواز باباکسب تکليف کردوشهريارکنارم روي مبل جاگرفت.گيج ومنگ دستم روبه دستاش سپردم وانگشتراسارت!زينت بخش دستم شد وبعدبوسه اي به دستم زد.به جاي اينکه ازشرم سربه زيربشم سريع به مرتضي نگاه کردم ومتوجه سرخي چشم وصورتش شدم.سرم روپايي انداختم وفکرکردم به درک چطورخودش همش دست سپيده روبراي تاکيدتودست ميگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي دست زدن هابلندشد.شهريار براي شام همه روبه رستوران دعوت کرد که البته چون مامان شام پخته بود بزرگتراقبول نکردن وجوونترا راهي شديم.وقتي جلوي رستوران ازماشين پياده شدم شهريار دستش روتودستم قفل کرد.حس بدي شدم.تب شهريارتندبودومجالي به امادگي احساس من نميداد.هميشه ارضاع خودش واحساساتش تو اولويت قرارداشت.دلم ميخواست خوددارترباشه ومجالي هم به من واحساسم بده.اروم دستم رواز دستش بيرون کشيدم.دلخورشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهريارخواهش ميکنم اينجوري راحت ترم بزارموقعيتمون رودرک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوزباورت نشده که همسرمن شدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همسرکجابودبابا.ماهنوزبه هم محرم هم نيستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشيطنت گفت:اهان از اون لحاظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها بهمون پيوستند وداخل رستوران شديم.همه ميگفتندوميخنديدندولي من هنوزسردرگم بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از اون همه شورواشتقياق شهريارکه ملاحظه اي هم درکارش نبود.نميدونم چراوقتي جلوديگران مخصوصامرتضي منو عزيزم عشقم سحرم زندگيم .. صداميزدلرزي سرد به تنم مي افتادوکلافه ام مي کرد.اون شب شهرياربراي همه سنگ تموم گذاشت.البته از جيب پرپول عمو خودش که هنوزسرکارنميرفت ودانشجوبود.رشته اش کامپيوتربود.وقتي گارسون دسررو اورد سپيده جلوي بينيش روگرفت وگفت:واي چه بوگندي ميده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدوبه سرعت رستورانوترک کرد.مرتضي بايه ببخشيد دنبالش رفت.همگي حسابي خورده بودند وبيخيال دسرشدند ورفتيم دنبالشون.وقتي کنارشون رسيديم سپيده بيحال به مرتضي تکيه داده بود.دلم ريش شد عاشق ابجيم بودم:سپيده ابجي چي شدي پس؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت برم شبتوخراب کردم.نميدونم دوسه روزه بوي چيزاي شيرين که به دماغم ميخوره اينجوري ميشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواي مثل مايده نکنه بارداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نکنه حامله اي سپيده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع از مرتضي کنده شدوبعداز يه فکرکوتاه دادزد:نه!!خداي من.واي مرتضي چراخودم نفهميدم.اره...واي نه خدا...مرتضي مي کشمت من ازبچه هامتنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گريه افتاد همگي باتعجب نگاهش ميکرديم.زيرلب باگريه گفت:فکرکن شکم اينقدبيادجلو...مثل بشکه ميشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدباانزجارسرش رو چندباربه طرفين تکون داد.خواست ازجمع جدابشه که مرتضي سر راهش ايستاد:چت شده تو؟اروم باش.ازکجا اينقد مطمىني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن بدي گفت:اگه يه ذره مخ اک بندت رو به کاربندازي مي فهمي.از اولشم به مامان وخاله گفتم نميخوام شوهرکنم.حالابا اين توله مزاحم چيکارکنم.به خدا ياخودمو ميکشم يا بچتو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي سپيده هرلحظه بالاترميرفت.باجمله اخرش سيلي مرتضي توصورت سپيده نشست.دلم خون شد هم برامرتضي هم سپيده هم اون طفل معصوم از همه چي بي خبر.اماسپيده تو اولويت بود.مرتضي روحول دادم وگفتم:چتونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسپيده رو تو بغلم گرفتم و براي اولين بار گريه معصومانه سپيده رو ديدم.مامان وعمه وخاله وزن عمو حسابي باسپيده حرف زدندوارومش کردند.دوروزبعدبه تهران برگشتيم وبا ازمايش معلوم شد حدسم درست بوده.من وشهريار هم توجمع خانوادگي به هم محرم شديم.ازوقتي فهميدم سپيده بارداره ومرتضي چقد خوشحاله به خودم قول دادم به طورکامل ازذهنم پاگش کنم وباشهريار هم گام بشم.البته اگه شهريار مجالي به احساساتم ميدادوباهام راه مي اومد تامنم بتونم به قلبم راهش بدم... اخرشب بود که مهمونايکي پس از ديگري خونمون روترک کردن.وشهريابا اکراه واجبار بعداز بوسيدن صورتم وفشاري که به کمرم واردکرد همراه عمو وزن عمورفت.يه نفس راحت کشيدم.تانزديکياي صبح بيداربودم وروتختم غلط ميزدم وسعي مي کردم شرايط جديدم روهزم کنم.تازه چشمام گرم شده بودن که متوجه نوازش ملايمي روي صورتم شدم انقدخسته بودم که توجهي نکردم ودوباره بيهوش شدم.ولي باگرم شدن لبام باوحشت از جاپريدم.شهريارباعشق خنديدوگفت:ببخشيد دست خودم نبود.بيدارت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هفت بود.بادلخوري گفتم شهريار اينجاچيکارمي کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومدم ببينم فرشته خوشگلم توخواب چه شکليه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوتاشاخ روسرشه.ميخواستي چه شکلي باشه.همونم به خدا فقط چشام بستس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب همون که چشمات بستس رو ميخواستم ببينم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازشيطون شده بود.براي فرار گفتم:شهرياربه خداساعت چارصبح خوابم برده بذاربخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کارت ندارم که عشقم بخواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهرياااار!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيه ؟چرا اينجوري نگام ميکني.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوري بخوابم نصف تختم رواشغال کردي تازه من عادت ندارم وقتي کسي تو اتاقمه بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحرمن هرکسم؟!!!تازه بايد ازاين به بعد عادت کني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالت خوبه؟خوشمزه.اگه عادت هم باشه براي دوسال ديگس نه الان که فقط ده ساعت از نامزدي نصفه نيممون گذشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخورگفت:منظورت از نصفه نيمه چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هيچي بابا منظوري نداشتم فقط ميگم انقد منو معذب نکن درضمن صيغه محرميت به خاطراينه که رفت وامدهامون اشکال نداشته باشه نه اينکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو منو دوست نداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صادقانه بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوزهيچ احساسي نسبت بهت ندارم.بهم فرصت بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخوربلندشدوبه سمت در رفت اما به لحظه نکشيدکه پشيمون شد وبرگشت.کنارم نشست ودستش رودورکمرم حلقه کردوصورتش رو نزديک صورتم اوردوگفت:کاري ميکنم که يه لحظه هم نتوني دوريم روتحمل کني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم روبوسيد وگفت:بخواب ساعت يازده برميگردم تاباهم بريم اولين ناهارزندگي مشترکمون روباهم بخوريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگي مشترک!!!خل شده بود.حرفي نزدم ورفت.مثل بچه ها ميموند که عروسک براش خريدن.به زورخوابم برد.ساعت11بودکه با احساس نوازش لب ها وصورتم ازجاپريدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهرياااار!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جان دلم.ساعت يازدهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپووف بلندشدم.خواستم از اتاق خارج بشم تادستوصورتم رواب بزنم که دستم روگرفت و مانع شد.قدمي عقب گذاشتم خوردم به ديوار.نگاه تبدارش ميترسوندتم.محکم بغلم کرد.مثل بيد ميلرزيدم.به زورگفتم:شهريار...خواهش مي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوسه هاش کلافه ام کرده بود ونفسم روبنداورده بود.بالاخره وقتي متوجه لرزشم شد رضايت به جدايي داد.سريع از زير دستش فرارکردم.ديوانگي کرده بودم.من هنوزامادگي ازدواج رو نداشتم.دوماهي گذشت ومن تقريبا به کارهاش عادت کردم.البته هيچ گونه احساسي رودرمن به وجودنمي اوردوبيشترکلافه ام ميکرد.شهريارفقط به نيازجسمي اهميت ميداد.ماهيچ وقت راجع به علايق وخصوصياتمون صحبت نميکرديم.وقتي ام که حرف ميزدبيشترمعذبم ميکرد.ميگفت همه حرکاتم از روي علاقس که باديدنم بي طاقت ميشه حالش خراب!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روزمايده روازبيمارستان به خونه اورده بوديم.شب همگي دورمايده جمع شده بوديم.سعيدسرازپانميشناخت.روبه مايده گفتم:چقد پسرت خوشگله.چي خوردي به سپيده ام بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده بااخم ساختگي گفت:نه پفکيه دوست ندارم تازشم من دوست دارم بچم يه دخترظريف باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه پوران گفت:دلتوصابون نزن عمه جون ازنشست وبرخواستت معلومه بچه تو هم پسره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخير دختره خودم ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهريارگفت:حالاحرص نخور وقت واسه دختردارشدنم زياده.مگه نه مرتضي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازدست توشهريار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده باحرص گفت:من غلط بکنم.همينم نفهميدم.اصلا دخترپسرچاق لاغر کچلم باشه فقط همين يکي.يک سال فقط بايد بکوب باشگاه برم که هيکلمودرست کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهريار روبه مرتضي گفت:خوش به حالت والا اين سحر 24ساعته چسبيده به کتاباش.انقدفيزيک خونده بعضي وقتافکرميکنم روباتي ادم اهني اي چيزيه.دريغ از يه ذره ناز وظرافت دخترونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم تنم يخ بست.اگه ولش ميکردم تمام رفتارهاي توخلوتمون روپيش بقيه ميگفت.مشتي دلخوربه بازوش زدم وگفتم:هميني که هست درضمن فرداهم امتحان فيزيک دارم يک هفته ديگه ام هندسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارگوشش گفتم:يعني مواظب حرف زدنت باش تاجريمت نکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدوبه حالت تسليم دست هاش روبالاگرفت وگفت:سحرمن يه دونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره جون عمت.يه هفته جريمش کردم وبس نشستم تواتاقم وراهش ندادم.اون حق نداشت از من به مرتضي جلو همه بدبگه.مگه خودش نميگفت که از سادگي من خوشش ميادحالاچي شده که ظرافت زنانه براش مهم شده.يادمه بعدازيک هفته که بالاخره تواتاق راهش دادم انقد احساساتي برخوردکردکه به غلط کردن افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه روزتعطيلي پشت سرهم باعث شدکه دومرتبه برنامه مسافرت به شمال اينباربه ويلاي عمومحراب گذاشته بشه.بزرگترودلبازتربود وبزرگترين حسنش ساحلي بودنش بود.هواخوب بود وهوس شنابه سرهمه زده بود.عجيب هوسش به سرمنم زد که به اب بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماىده گفت:من که نميام شنابلدنيستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم خيلي دور نميريم منم بلدنيستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيرين باشوق روبه شهريارگفت قول داده بودي يادم بدي روآب بخوابم.امروزوقتشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهريار مثل هميشه بي ملاحظه دستش رودورکمرم حلقه کردومنوبه خودش چسبوندوگفت:زنم شنابلدنيست بايد يادش بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش به زورجداشدمو دستشوتودست شيرين گذاشتمو گفتم:خيرببيني داداشت روبردارببربزاريه نفس راحت بکشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خنديدن.شهريارباسماجت گفت:اصلاراه نداره من امروزبايد شنارويادت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالافردايادم ميدي برو اولويت باخواهرشوهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيرين باخنده دست شهريار روگرفت وبرد.بي اختيار ازدهنم پريد:عجب گيري افتادم ازدست اين خل وچل آ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه هازدن زيرخنده به جز مرتضي که دلخورنگاهم کرد.بدبينانه نگاهش رو به خاطر ناراحتي بابت شوخي هام باشهريارگذاشتم وتودلم گفتم:به توربطي نداره چطور رفتارکنم.من که ديگه کاري به تو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده شناگرماهري بود بهم گفت:بامن بياميترسم مثل پيارسال موج قورتت بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده گفتم:قربون اون هيکل خوشگلت برم يکي بايد مواظب خودتوباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخورشد وزدبه دريا ومرتضي دنبالش راه افتاد:سپيده صبرکن حق باسحره تونميتوني سپيده??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگي به دريازديم.سعيددرحالي که دست مايده روگرفته بودروبه من گفت:سحربياپيش ما ميترسم باز اتفاقي بيفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابابزرگ شدم ازپس خودم برميام شما خوش باشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به بچه هاکردم همه مشغول شنا يا اب بازي بودن.فکرکنم زيادي جلورفته بودم خواستم برگردم که زيرپام خالي شد.واي بازم افتضاح اين سومين باري بود که تودريااسير بي استعداديم تو شناميشدم.بازسنگيني اب روي بدنم وتقلاي بيخودم براي نجات دادن خودم.دهانم روکه بازمي کردم کمک بخوام اب ريه هاموپرميکرد...صحنه هاي تکراري.هرچه باداباد.بدنم روشل کردمو خودمو به دست اب سپردم...اصلابزارتموم بشه اين زندگي پوچ وتوخاليم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي سپيده روشنيدم که جيغ کشيد.دوبارقبل سپيده نجاتم داده بود توخونسردي تمام.حالا لابود چون بارداربود نميتونست وجيغ مي کشيد.ديگه نفسام به شماره افتاده بود که دستاي مردونه اي از زير اب بيرونم کشيد.باچشاي نيمه باز مرتضي روديدم وتودلم گفتم:مرتضي کاش ميذاشتي سومي به خيرنگذره.سپيده صورتم روغرق بوسه کردوديگه نفهميدم...توساحل بافشار دستاي مرتضي روي قفسه سينم اب از بيني ودهانم زدبيرون وباسرفه بيدارشدم وشهريار منوباگريه توبغلش حل کرد.علاقه شهريار بي حد ومرزبود.بعدا ازش شنيدم که وقتي جيغ کشيدم همه به سمتم دويدن شهريار از همه دورتربوده ومرتضي وسپيده از همه نزديک تر.سپيده شيرجه زده به سمتم امانتونسته شناکنه ومرتضي نجاتم داده.ميگفت مديون مرتضي شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده طفلک نيم ساعت به خاطر ناتوانيش برانجاتم گريه کرد.فداش بشم ابجي نازم رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاختلاف اصلي من وشهريارزماني شروع شد که مامان وبابا براي سفرحج مشرف شدند و من روبه شهريار سپردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشش ماه از نامزديمون ميگذشت.نزديک عيدبود ودرس هامون سنگين.وقتي به خونه برگشتم غروب بود ساک لباس هاموجمع کردم.واقعا ازاينکه شب روتنهاباشهريارباشم مي ترسيدم.هنوزکاملا اماده نشده بودم که دربازشدودسته گل بزرگي ميون چارچوب درظاهرشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام برعشق اهورايي من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت اينقدرکه من بهش سخت ميگرفتم وبي توجه بودم هرکس ديگه اي بودميرفت وپشت سرش رو هم نگاه نميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عليک سلام .خوشمزه،شيرين،هنوزکه بابا اينانيومدن دست گل به دست راه افتادي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربون اون زبون عين زهر تلخت برم اين گلابراي عشق خودمه.حالابه موقعش چشم براپدرزن ومادرزن عزيزم هم بهترين دسته گل شهروميارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته گل روازش گرفتم چه بوي خوبي ميدادن._مرسي،مناسبتش چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رولاي موهام فروکردوگفت:به خاطر اينکه خيلي گلي،گل هم که ميدوني مال گله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زبون نريز من تورو نشناسم اسمم سحرنيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيه؟افطاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت:بي نمک.گلتودادي نمکاتم ريختي حالابفرمابرو که ديرم شده دارم ميرم خونه سپيده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافه متفکروبانمکي به خودش گرفت وگفت:آ...راستي چي پرسيدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من؟کي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دودقه پيش گفتي مناسبت گل چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز شيطنتش گل کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعله وتوام جواب دادي گل براي گله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اهان افرين اين مناسبت اولش بود واما مناسبت اصليش...امشب بعداز 6ماه نامزدي ميخوام شبم روکنارهمسرم سحرکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرت نگو شهريار ميدوني که نميذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون که به قول خودت خيلي يخچالم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس اعتراف کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره اعتراف ميکنم کم اوردم شوخي ندارم باهاتا.منوبرسون خونه مرتضي. ازکوره در رفت وگفت:اهان منم سيب زميني ام ديگه.زنم روببرم بزارم خونه يه نامحرم بعد مثل خرسرموکج کنم برم خونه بابام تنگش بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صداتوبيارپايين چراالکي غيرتي ميشي،مرتضي نامحرمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخ ببخشيد حواسم نبود باجناق ادم به زنش محرم ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرت نگومنظورم اين نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توازمن که شوهرتم فرارمي کني بري خونه مرتضي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلي خوب دادنزن به يه شرط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش روبلندکردوروبه اسمون گفت:خداياواسه موندن کنار زنم بايد شرط وشروط امضاکنم.خودت شاهدباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه رفتم سمت اشپزخونه .داشتم زيرسماورروروشن ميکردم که ازپشت سر بغلم کردوکنارگوشم گفت:قبول.دست ازپاخطانميکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلقلکم دادومن باخنده اماحرص پابه فرارگذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از نيمه شب گذشته بود که باشيطنت قفل دستاش رودورکمرم سفت ترکردوگفت:برنامه هاي تي وي ام که تموم شدبانو نميخوان بخوابن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهريار؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون دلم.خواب توچشات داره دادميزنه دخترلجباز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميترسم ازت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اي کردوگفت نترس پاشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم روگرفت وکشيد.تختم کوچيک بودبا اسرارش به اتاق مامان وبابارفتيم.ترسم بي موردنبود.واقعاکنترل کاراواحساساتش دست خودش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراچرند ميگي شهريار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زنمي خوب.چيززيادي خواستم ازت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعله خيلي هم زياده. ماکه عقدوعروسي نکرديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محرم که هستيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص پسش زدم:لابودمنم زن صيغه ايتم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرااينقدرسخت ميگيري؟دوسال ميخوادبساط ماهمين باشه.من ديگه دارم قاطي ميکنم.اصلاچه لزومي داره دوسال کشش بديم؟من ميخوام عقدت کنم وزود بريم سرخونه وزندگيمون.به قدو هيکلت نگاه کردي کي گفته بچه اي مامان من همسن توبود منو داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از حرفاي بي منطقش خواستم بلند بشم که اسير دستاش شدم دادزدم:ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو روي دهانم گذاشت وگفت:خيلي چموشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هميني که هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدم ورفتم تواتاق خودم ودر روقفل کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحرجان بازکن درو.باشه مثل سيب زميني ميگيرم ميخوابم بازکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بروخونتون شهريارحوصلتو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلي بي انصافي سحر.شش ماهه خودم روبه اب واتيش زدم يکم نرمت کنم دريغ ازيه نيم نگاه.ازهيچ محبتي دريغ نکردم.بدخلقي هاتو،سردبودنت رو،ترش بودنت وکنايه هاتو زيرسيبيلي ردکردم.اصلاتواين شيش ماه يه باربامحبت صدام زدي؟بقيه چيزاپيش کش!بابابي انصاف منم ادم ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رفع نياز جنسيتو بامحبت اشتباه گرفتي.من وتو هنوز زن وشوهرنيستيم.تو نميفهمي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيکارکنم باورکني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل يه دوست باهام رفتارکن بزاربه شناخت برسيم.به خدا کارات حس بدي رو بهم منتقل ميکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورت همون جناب سيب زمينيه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهريااار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا يک کلمه دوسم داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نميدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت محکمي به درکوبيد:اگه دوسم نداشتي پس چرازنم شدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که هنوز زنت نشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد:يعني چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعني باکارهاي مسخرت که حس زناي بد روبهم منتقل ميکنه بينمون فاصله ننداز.من عروسک نيستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تومخت تعطيله.کارهاي من فاصله هاروبرميداره نفهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فاصله جسمي رو اره.الان وقت برداشتن اين فاصله نيست تو نفهمي نه من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب هم گذشت تقريبا هرشب همين بساطمون بود.هرچه قدرجسمم روبيشترتسخيرمي کرد روحم ازش دورترميشد يک شب که ازحدگذروند باتنفري علني دادزدم اگه رفتاراشو درست نکنه نامزدي رو به هم ميزنم کمي کارسازبود.بالاخره مامان وبابا اومدن وشب ها ارامش به تن خسته وروح رنجورم برگشت.چندروزبعدبراي مراسم عروسي شکوروطاهره راهي اصفهان شديم.مراسم ساده وبه يادموندني اي داخل باغ داييه شکورگرفته بودند.کنارمرتضي وسپيده نشسته بودم.سپيده هفته هاي اخربارداريش بود.بااينحال لباس حرير مشکي زرشکي شيکي پوشيده بود.سپيده اي که همش جاش وسط مجلس بود حالا نشسته داشت قرقرميکرد.خندم گرفت وروبه مرتضي گفتم:چجوري تحملش ميکني توخونه اينو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم.سپيده اخمي بالبخندبه حرفم کرد.ولي مرتضي بابي قيدي جواب داد:خيلي سخت نيست قرقرميکنه خسته ميشه بازبه حالت عادي برميگرده وخنده هاش شروع ميشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازشهريار خودشو قاطي کرد.مثل لعنت به دهاني که بي موقع باز شود مختص دهان شهرياربودنمي فهميدکه چه حرفي رو کجابايدبزنه يا نزنه و منوتحقيروخجل نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش بحالت سحرکه فقط بلده قرقرکنه .خنده منده ام توکارش نيست ميترسه من روم زيادشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص گفتم:نکه خيلي ام کم رويي!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده باخنده گفت:شهريارخسته نشدي انقد ناز اين خواهرمنو خريدي؟بابافروشي نيست مگه زوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفروشه نخواستيم فقط دوسه شب امانت بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دهنش بازشد.موزي روکه پوست کنده بودم داخل دهانش فرو کردم وگفتم:يکم استراحت بده به فکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده نشسته حرکات موزوني به دستها وشونه هاش ميداد.مرتضي با ارامش نگاهش ميکردامامن از اون همه ظرافت خواهرم غرق لذت بودم.شهريار فرصت طلب گفت:نگاه کن يادبگير دوروزبه زايمانشه.پاشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم روگرفت وبردوسط مجلس به اجبار همراهش شدم سپيده با لذت برامون دست مي زد.يکم که گذشت سبک بازي هاش شروع شد.ازهرفرصتي استفاده ميکرد.زمان ومکان که اصلاتو نظرش پوچ وبي معني بود وقتي گردن وصورتم روبوسيددلم ميخواست زمين دهن بازکنه ومنو ببلعه.جلوي اون همه ادم،بابا،عمو، مرتضي وبقيه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز عروسي موقع برگشتن به سوييت دهن بازکردکه حرف بزنه.انقدرفشارعصبي روم بود که از کوره دررفتم.:تو يه ادم سبک سري که هميشه باعث خجالت وازارمني وحرمت ادماي دوروبرمون رو نگه نميداري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه چيکارکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيکارکردي؟!!شهريارکم کم دارم به اين نتيجه ميرسم که تو يه ادم هوس بازواحمقي که اصلا معناي زندگي رودرک نکردي تو زن روفقط براي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشن روکنارخيابون متوقف کرد به سمتم چرخيدوگفت:اولا هوس باز اونيه که دنبال زنامردم باشه نه زن خودش.بعدشم مگه بده پس مردهايي خوبن که زن روفقط براي پختوپزبخوان.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاون همه درک پايينش به ستوه اومدم وبي اراده عقده هاي اين چندماهم روبازدن سيلي اي به صورتش خالي کردم.اشتباه کرده بودم.روحيه واخلاقاي من وشهريار خيلي متفاوت بود وهر دوباروحياتمون موجب ازار ديگري ميشديم.به سمت شيشه برگشتم واشک هام جاري شد.شهرياربعدازچند دقيقه که مات ومبهوت نگاهم ميکردبي حرف به راه افتاد.چندوقتي سرسنگين شدباهام وهمش توفکربودتااينکه شيرين به يکي از خواستگارهاش جواب مثبت دادو خيلي زودهمه کارهاشون رو رديف کردندومراسم باشکوهي گرفتند.اقوام همسرش انسان هاي بيقيد وغرب زده اي بودند اين از طرزپوشش ونوشيدني هاشون که ازادانه روي ميزهاچيده بودند معلوم بود.اون شب هم من وشهريارباسپيده ومرتضي دور يک ميزنشسته بوديم.سپيده که خودش خيلي تو بند پوشش واينانبود اون هارو به بادانتقاد گرفته بود.پاهاش به خاطر ورم ووزن زيادش دردميکرد وقرميزد.درحيني که شهرياربراي خوشامدگويي به مهمانهارفت صندلي اش روبه صندلي سپيده نزديک کردم وگفتم:پاهاتو بزار رواين بهترميشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده گفت:زلزله دلت به حال من سوخته ياميخواي شهريار رودک کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خدااصلاحواصم نبود گرچه بدم ام نمياددکش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟اون که خيلي،دوست داره.به خدايه دونه از کارايي که شهرياربراي تو انجام ميده مرتضي برامن نمي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميخوام صدسال سياه نکنه.از ادم هاي سبک وجلف بدم مياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگو بچه رو کجاش سبکه فقط زيادي عاشقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توسرش بخوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهريارازپشت سرم سبزشدوخم شدو صورتم روبوسيد وگفت:قول ميدم اون شي اي که ازش صحبت ميکرديد قراره بخوره توسرمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دقيقا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالاچي بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپيده باخنده گفت:عشق بي حدومرزتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه ماي گاد.بالاخره سحربانو متوجه شد که کارهاي من از عشقه نه هوس؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه شهريار شروع نکن بروبه مهمونابرس ناسلامتي برادرعروسي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توهم زنداداش عروسي پاشو بريم وسط _لازم نکرده به اندازه کافي وسط سالن مترسک داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست دردنکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه دروغ ميگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعني من تنهابرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراتنها اين همه ادم وسطن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروق
۱۹ ساله 00عالی بود😍
۱ ماه پیشفندق
00اسم این رمان ،من نفسم هست..قشنگ بود
۳ ماه پیشدریا
00فعلا تا اینحا خوب بود
۳ ماه پیشفندق
10این رمان اصلا عاشق شدیم نبود...تو رمان عاشق شدیم اسم داداش دختره امیر علیه و عشق دختره کیارشه..موضوع داستان چیز دیگست اصلا...ولی این رمان موضوعش فرق داره و اینکه نفس داداش ندارد اینجا
۳ ماه پیشماهرخ
10عالی بود قلم زیبایی داشت دوس دارم برای بار دومم بخاطر شخصیت بنیانین بخونمش
۳ ماه پیشی
00عالییی
۴ ماه پیشfatiii
20عالی بود رمانش خیلی از داستان نفسرو بنیامین خوشم اومد کاش همه مثل بنیامین خوش بین باشن.&..;&..;&..;&..;
۵ ماه پیشایان
۱۶ ساله 00به عنوان اولین رمانش عالی بود احساساتش به اندازه بود و حس پشیمونی رو قشنگ مطرح کرد
۵ ماه پیشسهیلا
00رمان قشنگی بود
۷ ماه پیشسحر
۶۰ ساله 10چهل سال با آدمی مثل سامان زندگی کردم بین خودم و بچه هام اونها را انتخاب کردم بهتره بدونید این بدبینی در حد بیماری ارثیه این آدما حتی نسل خوبیم به جا نمی ذارن من به اندازه نفس خوش شانس نبودم
۱۲ ماه پیش...تحلیل گر
10لطفا رمان عاشق شدیم اصل رو بذارید این اصلا عاشق شدیم نبود ک
۱ سال پیشواقعا این رمان اصل ن
05به شدت بد بدرد نمیخوره
۱۲ ماه پیشفاطمه
۱۹ ساله 04افتضاح به معنای واقعی اصلا چه رمان مزخرفی بود حیف وقام خیلی خنک و اصلا احساسی نبود و دختر اه ام ک مادرشه و تعریف میکنه خیلی مثبت بود نویسنده یکم از قوه تخیلت و فکرت استفاده میکردی بد نبود شاید خیلی
۱ سال پیشraziyeh
۱۶ ساله 40خیلی قشنگ بوداولش عاشقونه وسطش غمگین بود خیلی خوب بود احساساتی شده بودم حتی موقع خوندن گریه میکردم نمیدونم چراامااخرش هم جالب بودولی اگه عروسی بنیامین و نفس میشدوبچه دارشدنشون بهترمیشدخیلی خوشم اومد👌
۱ سال پیشلاات
10خیلی خوب بود ممنونم از نویسنده فقط سامان که بهش ...نزده بود که ازش بچه دار شه به هر حال اگه ازش بچه نداشت بهتر بود ولی من دوست داشتم
۱ سال پیش
ش واقفی
۵۶ ساله 00خیلی جالب بود آدم خود رو جای شخصیت ها میزاره حس خوبی به میده نویسنده محترم خدا قدت منتظر آثار بی نظرتون هستم