دکتر مرصاد سهیلی زاده، استادیار دانشگاه تهران، دقیقا بر عکس اون چیزیه که تصورشو می کنید. شخصیت غیر قابل پیشبینی، مرد لحظه ها و کسی که برای هر حرکتش برنامه ریزی می کنه. ملاقات با یک نفر، کم کم تمام برنامه هاشو به هم می ریزه و معادلاتشو عوض می کنه و اونو وارد راهی جدید می کنه. یه یه شخصیت نو پیدا کنه. یه شخصیت خوب یه آقای خوب یه آقای نازنین

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، پزشکی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۹ دقیقه

مطالعه آنلاین آقای نازنین
نویسنده : فاطمه.ن *Silver Sun*

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #پزشکی

خلاصه :

دکتر مرصاد سهیلی زاده، استادیار دانشگاه تهران، دقیقا بر عکس اون چیزیه که تصورشو می کنید.

شخصیت غیر قابل پیشبینی، مرد لحظه ها و کسی که برای هر حرکتش برنامه ریزی می کنه.

ملاقات با یک نفر، کم کم تمام برنامه هاشو به هم می ریزه و معادلاتشو عوض می کنه و اونو وارد راهی جدید می کنه. یه یه شخصیت نو پیدا کنه.

یه شخصیت خوب

یه آقای خوب

یه آقای نازنین

نون و القلم و ما یسطرون

نون، قسم به قلم و آن چه می نویسند

مقدمه:

هوا تاریک تاریک است و من، تاریک تر از همیشه، پشت پرده ی سفید ایستاده ام. برف آرام آرام روی زمین می نشیند و پوزخند روی لب های من می آورد. من، امشب خدا را به مبارزه می طلبم. به بطری در دستم نگاه می کنم، پرده را کنار می زنم و بطری را روی تاقچه ی سنگی ده سانتی متری می کوبم. صدای برخوردش مغزم را خنک می کند. دستم را روی چهارچوب آلومینیوم می کشم و زمزمه می کنم آن چه را که مغزم فریاد می کشد.

- من، امشب غوغا می کنم.

کسی صدایم می زند. صدای قدم هایم روی سنگ ها قطع می شود، می چرخم و چشم در چشم کسی می دوزم که نفس نفس زنان پشت من ایستاده است. قامتش را از نظر می گذرانم و چشمانم روی صورت قرمز شده از شرمش قفل می شود. هنوز نفس هایش به حالت عادی برنگشته اند و تلاش می کند که توضیح دهد. دستم را به آرامی بالا می آوردم و می گویم:

- صبر کن نفست جا بیاد بعد...

رنگش بیشتر به سرخی می گراید و من فکر می کنم امکان دارد که این رنگ به سرخی خون شود؟ خون...! به هیجانم می آورد. اما نه...! هیجانات غیر عادی ام را کنترل می کنم و فکرم را به دست او می سپارم که هنوز نبض شقیقه اش به سرعت می زند. نگاهم را از روی ابروهای تمیز شده و پهنش می گیرم و به چشم های درشتش می رسم. همانطور که به چشمانش زل زده ام، منتظر می شوم. نگاهش را که لحظه ای روی چشمانم قفل شده پایین می اندازد و چیزی زمزمه می کند که نمی شنوم. سرم را به اندازه ی چند سانتی متر جلو می برم و می گویم:

- چی گفتی؟ نشنیدم!

انگار تمام جرئتش را جمع می کند و به من نگاه می کند:

- استاد... امروز...!

و باز هم جمله ای ناتمام. مغزم می غرد که از جملات ناتمام متنفر است و در همان حال تا آخر خط را می خواند. لب هایم را جمع می کنم و می گویم:

- من حرفم رو زدم. بهتره این ترم درست رو حذف کنی و از خدا بخوای یا ترم بعدی با من کلاس نداشته باشی یا این که من تا ترم بعدی بمیرم. چون اگر سر کلاسم ببینمت بی بروبرگرد نمره ت صفره.

نگاهم را از صورت درهم رفته اش می گیرم و به راه می افتم. صدای قدم هایش را که می شنوم بدون آن که برگردم به راهم ادامه می دهم. محیط دانشگاه، جای مناسبی برای تهدید کردن آدم های سمج نیست. از در اصلی دانشکده خارج می شوم و به طرف ماشین پارک شده ام می روم و با دیدن برگ جریمه زیر برف پاکن دندان به هم می سایم. همانطور که ریموت را می زنم، برگه را به طرف خودم می کشم. روی صندلی می نشینم و برگه را مچاله شده روی داشبورد می اندازم.

پایم را روی کلاچ می گذارم و دنده را عوض می کنم. ماشین با صدای گوش خراشی به راه می افتد. صدای ویبره ی موبایلم روی داشبود وادارم می کند دست روی هندزفری بلوتوثم بگذارم و جواب بدهم. هیچ وقت نتوانسته ام جواب تماس ها را ندهم. سرعتم را بیشتر می کنم و می گویم:

- بله؟

کسی چیزی نامفهوم را زمزمه می کند و قلب من در سینه فرو می ریزد. نمی توانم جلوی خودم را بگیرم:

- بله...؟

- پسرم...!

دستم روی گوشم می رود و تماس قطع می شود. نمی گذارم این بار احساساتم دخیل کارهایم شوند. در نطفه خفه اش می کنم.

****

سیبل را به طرف خودم می کشم و نگاهی به جای مانده از گلوله ام می کنم. این بار رکورد زده ام. شش تیر در یک جای مشخص... مغز انسان، قسمت مورد علاقه ی من است. کارم که تمام می شود، بدون نگاه به اطرافم از باشگاه بیرون می زنم و قدم زنان به طرف خانه می روم. دیدن درخت های سر به فلک کشیده ای این خیابان که انتهایش دیده نمی شود برایم لذت بخش تر از رانندگی با سرعت سرسام آور است. قدم زدن را به اندازه ی راندن دوچرخه می پسندم.

با گذشتن شخصی از کنارم، نگاهم بی اختیار رد پایش را دنبال می کند و مغزم شروع به درک موقعیت می کند. از شلوار گرم کن خط دارش آنالیزش می کنم تا به مانتوی کوتاه مشکی اش می رسم و موهای مش شده ی پریشانی که از شال بیرون زده اند. نگاهم به بطری آبی می رسد که در دست رفته است و با قدم های بلند راه می رود. اولین باریست که در این خیابان کسی را دیده ام که به قصد ورزش حرکت می کند.

لبخندی می زنم و به راهم ادامه می دهم. به فروشگاهی که هر روز سر راهم می بینم نزدیک می شوم و همان دختر پریشان را می بینم که این بار موهایش صاف، روی پیشانی اش مرتب شده و به روسری ها زل زده است. بالاخره حکمت ضروری بودن آینه را می فهمم . با انگشتانش روی شیشه چند ضربه می زند، از شیشه دور می شود و به طرف در فروشگاه می رود. قصد خرید دارد... از نگاهی که به یکی از روسری های کرم و قهوه ای می کرد فهمیدم. لنگه ی همان روسری را یک بار برای مهتاب خریدم... مهتاب، همان ستاره ی زندگی ام را می گویم. کسی نمی شناسدش اما... به زودی انفجاری بزرگ، همه ی این شهر خاموش را می لرزاند.

وارد فروشگاه می شوم. فروشگاهی که نصف درآمدش را از آن دو T که با فونت بزرگ در چشم می زنند، به دست می آورد. لحظه ای جلوی در ایستادم. گنگ بودم. می خواستم از کسی بپرسم که آیا او می داند من چه می خواهم؟ سال هاست که مهتاب را از دست داده بودم. شاید... مرسده! پوزخند می زنم و به طرف یکی از فروشنده ها می روم. موهایش از زیر مقنعه ی سرمه ای رنگ بیرون زده اند و بیشتر آشفته به نظر می رسد تا زیبا. چشمان مداد کشیده اش بیش از حد درشت شده اند اما تیرگی آشنای آن ها آزارم می دهند. چشمان مهتاب هم به همین رنگ بود. در جواب لبخند مصنوعی اش و سوال همیشگی یک فروشنده، می گویم:

- اون روسری مشکی قرمزه رو می برم.

مثل همیشه ام. همیشه وقتی چیزی را می خواهم درنگ نمی کنم. صد بار بالا و پایینش نمی کنم. یک بار می گویم می خواهمش و آن را می خرم. قبل از این که فروشنده شروع به تعریف از زیبایی و طلاکوب بودن و دست دوز بودن آن بکند و مرا پشیمان از خرید، تراولی را روی پیشخوان می گذارم و بعد از این که روسری در جعبه ی طلایی رنگش که مزین است! به همان برند کذایی، گذاشته می شود با قدم های بلندی فروشگاه و فروشنده ی عشوه گرش را که با دهان باز به من خیره شده است ترک می گویم.

قدم زنان به میدان می رسم، به صدای رانندگانی که با صدای بلند مقصدشان را اعلام می کنند توجه نمی کنم و سوار اتوبوس می شوم. روی اولین صندلی خالی می نشینم و سرم را به شیشه تکیه می دم. نگاهم را به بیرون می دوزم و به آنچه بر من گذشت فکر می کنم اما همان همان لحظه پشیمان می شوم. از هم زدن این گنداب متنفرم.

کارتم را روی دستگاه می چسبانم و از صدای بوق کم صدای آزاردهنده اش به اتوبان شلوغ فرار می کنم. روی جدول می ایستم و به عبور و مرور ماشین ها نگاه می کنم. یک روز، مطمئنم بالاخره یا با یک اتوبوس و یا با نیسانی تصادف خواهم کرد. شک ندارم... ناامنی این اتوبان از بیماری های همه گیر خطرناک تر است. همانطور که به سرعت به طرف پیاده روی عریض و طویل می روم ویبره ی موبایلم را در جیب شلوارم حس می کنم. دست روی گوشم می گذارم و جواب می دهم.

- بله؟

- دکتر کجایی؟

- صدای اتوبان جوابتو نمی ده؟

صدایش را بلند می کند:

- داری می ری خونه؟

بی طاقت می گویم:

- ارسطو حرفتو بزن.

می خندد:

- باشه بابا... بیا بولینگ، بچه ها منتظرتن.

می دانم اگر جواب منفی بدهم تا یک ساعت باید مدام به روضه هایش گوش بدهم و در آخر با یک "غلط کردم" جاندار خودم را از دستش رها کنم. به خودم یک امتیاز منفی می دهم و می گویم:

- میام.

سر جایم می ایستم و به اطرافم نگاه می کنم. ده دقیقه بیشتر با مأمن همیشگی ام فاصله ندارم و به خاطر ارسطو مجبورم همه ی این راه را برگردم. زیر لب فحشی نثارش می کنم که تا ته معده ام را خنک می کند. باید به ایستگاه اتوبوس بروم، این بار فحشی که بابت نیاوردن ماشین نثار خودم می کنم تاثیر بیشتری دارد. به جرئت می توانم بگویم احساس گرسنگی هم می کنم.

ساعتی بعد، به مقصد که می رسم وارد مجموعه می شوم و یک راست به طرف سالن بولینگ می روم. با دیدن او لحظه ای سر جایم می ایستم. واقعا حوصله شنیدن حرف های صد من یک غازش را ندارم. گاهی که نفس کشیدن یادم می رود از خفگی می ترسم، و این دقیقا همان حالتی ست که در مقابل او دارم. نه از سر دوست داشتن های بی مورد، و گاه خنده دار، که از سر بی تفاوتی گاه دیدن هم از یادم می رود. قدم زنان به طرفشان می رود، پایم را می گویم. می بینمش که به طرفم برمی گردد. صورتش تعجب را نشان می دهد و من در نهایت خوشبختی از این تعجب لذت بی حد و حصری می برم و زیر لب به یاد روزهایی که گذشت و جز هیچ، از آن ها به یاد ندارم در ذهنم آهنگی را زمزمه می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" به تو از تو می نویسم به تو ای همیشه در یاد / ای همیشه از تو زنده لحظه های رفته بر باد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام می کند. جوابی می دهم که هیچ شباهتی به کلمه ی سلام ندارد. به ارسطو نگاه می کنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارت تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلبکارانه نگاهم می کند. خوشبختانه معنی نگاه عاقل اندر سفیه ش را می دانم. حرص در صدایش موج می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این همه راه اومدی از من بپرسی کارم تموم شد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به کمر می زنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خودت می دونی منظور من چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آن که ارسطو حرفی بزند، "او" می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد... سخت نگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیدش می گیرم. همانطور که قبل تر ها ندیدم می گرفت. پوزخند می زنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارسطو تو صدای وزوز مگسی رو شنیدی؟ من فکر می کنم باید مگس کش بخریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را که به دندان می گیرد می دانم موفق شده ام. یک هیچ به نفع مرصاد. بعدی ها در راهند. منتظر راند دوم باش. صدای زمزمه اش را می شنوم که به ارسطو می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو من کارش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهل جا زدن نبوده و نیستم. می ایستم و به دور شدن ارسطو نگاه می کنم. می خواهد کفش هایش را عوض کند، انگار... باز هم صدای وزوز... خدایا هدفت از خلقت این مگس های انسان نما چه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد به جای چرت و پرت گفتن به من گوش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواهم نفرت را در جای جای صورتم بخواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چند سال به حرفات گوش دادم و شدم این مرصادی که الان هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصرار می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری راهو اشتباه می ری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در صورتش دقیق می شوم. قبل ترها، چقدر این چشم ها روی راه های رفته و نرفته ام تاثیر داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کنم صلاحیت اینو داشته باشی که برای من تعیین تکلیف کنی. من سی و پنج سالمه. چندین سال زندگیم دست تو حروم شد. الان می خوام خودم ادامه بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه می کشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو پشتیبانی نیاز داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشتیبانی تو یکی رو نیاز ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم می کند. به وضوح به او برخورده است. دو هیچ به نفع مرصاد. صدایش روحم را خراش می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کنی در افتادن با من برات خطرناکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خود خطرم... با من از خطر حرف نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسلما برای مرسده خطرناک تره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان با مشت به قفسه ی سینه اش می کوبم که روی زمین پرت می شود. دست به یقه ی پالتو اش می برد و قلبش را از ناکجا آباد می فشارد. به چند نفر که به سمتش می دوند اشاره می کند و آن ها عقب گرد می کنند. سرفه کنان از جایش بلند می شود و نزدیک می آید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشتباه بزرگی کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانم که نیشخندم تا اعماق قلبش را می سوزاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدمای بزرگ، همه چیزشون بزرگه! حتی اشتباهات کوچیکشون. تو هم یاد بگیر اسم مرسده و مهتاب رو به زبونت نیاری... عواقب وحشتناکی برات داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت بی روحش را می بینم و تکان خوردن لب هایش وادارم می کنند نفرتم را ابراز کنم. می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نقطه ضعف داری مرصاد... نقطه ضعفت مرسده ست. نقطه ضعف دستم دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تاکید عمدی اش روی کلمه ی نقطه ضعف حرص می خوردم و ناخون هایم را در کف دستانم فرو می برم. چقدر باید بدهم تا مشتی که به صورتش می کوبم فکش را بشکند. خودش هم می داند که عصبانی ام کرده است. هر وقت عصبانی می شوم چشمان سبز رنگم تیره ی تیره می شوند و او، بهتر از هر کسی این را می داند. ادامه می دهد و حس کشتار را بیشتر در من بیدار می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظرتم مرصاد... من باهات شوخی ندارم. خوشحال می شم توی دفترم ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خوشحال می شی ولی هیچ نظری نداری در مورد این که من چی فکر می کنم... مطمئن باش اصلا خوشحال نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد... مرصاد از اخلاقای خاصت خیلی خوشم میاد... مثل موم نیستی که توی دستم بچرخی. اما مطمئن باش سنگ هم نیستی. اصلا شبیه آدمام نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدمای تو آدم نیستن. احمقن، احمقا هم از نظر من آدم نیستن... بهشون اینو از طرف من بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور می شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما بهشون می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که به جای نبودش نگاه می کنم صدای ارسطو را می شنوم. سر جایم می چرخم و یقه اش را در دست می گیرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که بچه ها منتظرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانیت را در چشمانم می خواند و می دانم که می داند به حد مرگ دیوانه شده ام. سعی می کند دستانم را از یقه ی چروک شده ی پیراهنش پایین بکشد و می داند که نمی تواند، فقط تلاش بیهوده می کند. هم او مرا به خوبی می شناسد هم من او را... صدایی زنانه را از پشت سرم می شنوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد ولش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر باهوش هستم که بدون برگشتن هم بدانم چه کسی مرا آنقدر آهنگین صدا می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کنم این موضوع به تو ربطی داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش که روی بازویم می نشیند دیوانه ام می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستتو بکش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرامش را در تک تک کلماتش که شمرده شمرده در فضا معلق می مانند حس می کنم و همین آرامش بیشتر عصبی ام می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد... خواهش می کنم. کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ی ارسطو را رها می کنم و به طرفش برمی گردم. در زلال چشمان مرسده زل می زنم و با صدای بسیار آرامی می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تلاش برای زنده کردن یه رابطه از دست رفته، مثل اینه که بخوای چای سرد شده رو دوباره با ریختن آب جوش گرم کنی، کمرنگ می شه... قبول داری یا یه کاری کنم که قبولش کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و با جسارت توی چشمام زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد، می شه یه بارم که شده از خر شیطون پیاده بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت به او نگفته ام که از جسارتش خوشم نمی آید. با افکارم بازی می کند. چرا به او نمی گویم! نمی دانم. نمی دانم چرا به این یک مورد که می رسم نمی توانم اعتراض کنم. تمام ابهت من در این لحظه دود می شود و در دریای دیوانگی چشمانش، نابود. تمام اهتمامم را جزم می کنم تا با چشمانش به مبارزه برخیزم. این بار به خودم قول می دهم که مرصاد پیروز خواهد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بر خودم لعنت می فرستم که مرصاد، اینجا مرصاد نیست... موش است. لبخند روی لب هایش می نشیند و حرصی ام می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام برگردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برگشتن روح و دل می خواد. من هیچ کدومشو ندارم. تو که بهتر از همه در جریانی مرسده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبلا اسممو مخفف صدا می کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم و با قدم های بلند به طرف در می روم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبلا، قبلا بود... مرصاد گذشته، مرده. من اونی نیستم که تو از من انتظار داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصرار که می کند عصبانی می شوم. اما اینجا جایش نیست. اینجا بیشتر از پانزده نفر به من زل زده اند. توانایی های من در ملاعام؛ نشان دادن ندارند. بهترین شهرت را در گمنامی می دانم. بدون این که توجه کنم از سالن خارج می شوم و راه رفته را برمی گردم. لعنت به ارسطو که بیشتر از دو ساعت وقت طلای مرا از بین برد. دوباره به همان خیابان مورد علاقه ام می رسم. همان خیابان با درخت های سر به فلک کشیده ی سرکش. هوا تاریک تر می شود. به خانه می رسم و وارد که می شوم کتم را روی جالباسی می گذارم. از چند چیز متنفرم. یکی بی نظمی ست و بقیه در خاطرم نمی ماند. به طرف یخچال می روم و بطری مخصوصم را بیرون می کشم. چند پیک حالی به حالی ام می کند. جای دَریِل خالی که بگوید این زهرماری ها برایت خوب نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف میز مخصوصم در اتاق کار می روم. میز به ظاهر عادی ست، خم می شوم و دستم را گوشه ی آن می گذارم و به طرف بالا هل می دهم. قسمتی از سطح رویی پایین می رود و بعد به طرف راست، تکه ی چوبی دیگری از داخل میز به طرف بالا می آید و راز مورد علاقه ی مرا به نمایش می گذارد. کلت محبوب من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ موبایلم در فضای خانه می پیچد. آن را روی دراور اتاق خواب پیدا می کنم. نگاهی به شماره ی ناآشنا می اندازم. باز هم مرا به کسی معرفی کرده است. بارها به او گفته ام اینجا آمریکا نیست. ایران است و همین ایران بودنش کار را سخت می کند اما انگار یاسین به گوش خر خوانده ام. انگشتم را روی صفحه می گذارم و آن را به طرف پایین می کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را از این سوال ابلهانه در هم می کشم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه سوال مزخرفیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مردانه می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونستم خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه برای دلقک بازی زنگ زدی بذار برای بعد. الان اصلا حال و حوصله ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی می شود، انگار...:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو گادفادر معرفی کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا می اندازم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مارلون براندو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافگی را این بار در صدایش حس می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتو مسخره کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هیچ خری رو به این اسم نمی شناسم. زنگ بزن طویله شاید جوابتو بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که تماس را قطع کنم صدای زنگ تلفن خانه را می شنوم. می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را روی یکی از مبل های چرم پیدا می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم مرصاد... جواب مشتری رو بد ندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام می گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون مشتری ان؟ بیشتر به صاحب طویله ای که خراش رو گم کرده شباهت داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که بدمستی برای چی زیاده روی می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع می کنم و به کسی که آن سوی خط است می رسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا شناختمت... بگو چکارم داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم در سرم می پیچد. بدمستی واقعا کار دستم می دهد اما چه کنم که عادت کرده ام؟ باید کبد ناسالمی داشته باشم. غیر از قلبم که کلا از دسترس خارج است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات کار دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشیخند می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پای تلفن که نمی شه. ایمیلش کن برام. مطمئن شو ایمیلت مطمئنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مال تو مطمئنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من یه هکرم، فقط ادبیات درس نمی دم مرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد و می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو شیطون رو هم درس می دی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی خیالی محض می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آن چه خوبان همه دارند، من یک جا دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را که قطع می کنم بعد از خالی کردن محتویات بطری نوشیدنی در سینک ظرفشویی به طرف اتاقم می روم. هر بار کارم همین است. هر بار وقتی که از نوشیدن پشیمان می شوم این کار را می کنم. وارد اتاقم می شوم و لپ تاپ را از کیفش بیرون می آورم. بعد از روشن کردن و باز کردن صفحه ی یاهو، وارد ایمیلم می شوم. دقیقا سر ساعت فرستاده شده است. از هر ویژگی این به اصطلاح مشتری ها بدم بیاید می دانم همه وقت شناس هستند و می دانند زمان برایم مهم است. فایل ضمیمه شده را دانلود می کنم و ایمیل را می بندم. از روشن بودن فایروال قدرتمندی که خودم برنامه اش را نوشته ام، مطمئن می شوم و فایل پی دی اف را باز می کنم. عکس بزرگ اولین صفحه توجه م را جلب می کند. مردی حداکثر سی و یک ساله است؛ با چشمان سبز؛ دقیقا همرنگ چشمان خودم. در صفحه ی بعد مشخصاتش نوشته شده است. نامش دانیال رفیعیان است، سی ساله،متولد تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرز آزاردهنده ای چهره اش آشنا به نظر می رسد. دوباره به صفحه ی اول برمی گردم و روی عکسش تمرکز می کنم. تک تک اعضای صورتش را می کاوم. این آشنا بودن چهره اش را دوست ندارم اما در آخر، به نتیجه می رسم. دانیال رفیعیان، جنایتکار نیست اما سالم و بی گناه هم نیست. در کاباره های لاس وگاس شهرت فراوان دارد؛ البته نه در برد های فراوان، بلکه در باخت های پیاپی و در مبالغ بالا. احتمالا حوصله ی عده ای را سر برده است. آوازه ی بدنامی اش را در همان لاس وگاس شنیده بودم. همان موقع که به دنبال آن کار لعنتی به آمریکا رفتم شناختمش. دو بار با او دیدار کردم و هر دو بار دیدم که کارش با اطرافیان به زد و خورد کشید. جنایتکار نیست اما بدنامی اش از هر جنایتی بدتر است. بدنامی از نظر من؛ جنایت نهان است و من از جنایت نهان متنفرم. دلیلم را یافته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید بدانم کجاست و چه می کند. به اطلاعات فایل که او هم اکنون در تهران است اکتفا نمی کنم. موبایلم را برمی دارم و تک تک به شماره ها و اسامی می نگرم تا به اسم دلخواهم می رسم. پنج روزی می شود که با او تماس نگرفته ام. روی اسمش ضربه می زنم و موبایل را به طرف گوشم می برم. می دانم که به محض این که چشمش به نام من بیفتد پاسخ می دهد. صدای بوق های منظم قطع می شود و کسی می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند می زم. فرشاد صدای خاص خودش را دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم خوشحالم صدات رو می شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمتر از یه هفته ست که با هم صحبت کردیم... دوباره کیسی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، خط امنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام ببینی دنیال رفیعیان الان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پوزخندش را می شنوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندیده بهت می گم. تهرانه... دیروز هم یه گند دیگه بالا آورده و متواری شده ولی هنوز از تهران بیرون نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرس همه ی ویلاها و خونه هاش و خونه های فامیل ها و بستگانش رو برام بفرست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موفق باشی... از شر این یارو خلاص بشی یه ملتی رو خوشحال می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندم و تماس را قطع می کنم. به خواب عمیقی نیاز دارم. لباسم را از تنم می کنم و روی جالباسی آویزان می کنم. وارد اتاق می شوم و خودم را روی تخت پرت می کنم. خواب یکی نعمت هاییست که همیشه به آن نیازمندم. چشمانم کم کم روی هم می روند و هوشیاری را از من می ربایند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیدار که می شوم نور خورشید از پرده ی توری اتاق که به سلیقه ی مهتاب خریداری شده، روی زمین افتاده. نگاهی به ساعت می کنم، هفت صبح است و روز تعطیل من. البته همه اش فرمالیته است؛ من واقعا روز تعطیلی ندارم. صدای معده ی گرسنه ام را که می شنوم از جا برمی خیزم و به طرف آشپزخانه می روم. دیشب از فرط خستگی شام نخوردم. قطعا صبحانه ی مفصلی خواهم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی میز می نشینم و شروع به صرف صبحانه ام می کنم. این شاهانه ترین صبحانه ی عمرم است. وقتی که به طور کامل سیر می شوم ظرف ها را در کمال خونسردی همان جا روی سنگ اپن رها می کنم و از خانه بیرون می زنم. از اطلاعاتی که با چک کردن ایملیم درمیابم، دانیال در چند باشگاه رفت و آمد مستمر دارد. البته احتمال پیدا کردن او بعد از آخرین خرابکاری اش به اندازه ی پیدا کردن سوزنی در انبار کاه است اما سر زدن به آن باشگاه ها خالی از لطف نیست. چند مدتی ست که به دلیل بیماری ام هنرهای رزمی ام را به نمایش نگذاشته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین می شوم و به طرف اولین باشگاهی که اسمش در لیست تبلتم به چشم می خورد می روم. سریع در کوچه ای نزدیک باشگاه مورد نظرم پارک می کنم و چند متری را تا باشگاه پیاده می روم. در اصلی را باز می کنم و وارد مجموعه می شوم. نگاه به مردی می کنم که داخل پشت در ایستاده است و او هم متقابلا سر تا پایم را زیر نظر می گیرد. از دامون ممنون می شوم که مجبورم کرد از پانزده سالگی کنگ فو کار کنم. هیکلم قانعش می کند که در افتادن با من عاقبت خوبی برایش ندارد. به طرف محل ثبت نام می روم. مردی که پشت میزی نشسته و به مانیتور مقابلش چشم دوخته است. نگاهش که به من می افتد می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانیال رفیعیان اینجا بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که عوض می شود، تایید ناخودآگاه حرف من است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط می خوام بدونم دانیال توی یه هفته ی گذشته اینجا بوده یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو اونجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت سرم اشاره می کند. لبم را می گزم و به طرف آن در می روم. دست روی دستگیره می گذارم و آن را به پایین می کشم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در با چهره ی مردی رو به رو می شوم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کنم تو دانیال باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی می زنم. صدایش را شناخته ام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو همونی هستی که بهم زنگ زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خودمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان است و مشخصا مغرور، درست مثل خودم. درکش می کنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب...؟ پس دانیال اینجا بوده یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بوده.... دیروز ششصد میلیون تومن باخته و در رفته. دو نفر از بچه ها رو هم کشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا می اندازم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانیال رو می شناسم، آدم کش نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فکر می کنم آدمی که بدهکاره؛ هر کاری می کنه. می خوام دیگه برام دردسر درست نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حله! تو صاحب کاری...! فقط وقتمو هدر دادی؛ اگه بهم می گفتی آخرین بار کجا بوده من یه قدم جلوتر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که دارم از او دور می شوم ادامه می دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون پسره که پشت پیشخون نشسته داره GTA بازی می کنه، ولی تو نفهمیدی! من فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیراهن چهارخانه ی مشکی سفیدم را از تن در میاورم، پیراهن مشکی مردانه ام را می پوشم و همان طور که داشتم دکمه هایش را می بندم می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از سید سعید چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی.... زندگی عادیشو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به زندگی سید می گی زندگی عادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب در مقایسه با زندگی تو زیادی عادیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا می اندازم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید درست بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصـــاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را می گزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثش طولانی می شود اما سریع می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیدین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیدین چی؟ چیزی در مورد من بهش گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی می کشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد من بهت قول دادم هر چی در موردت می دونم رو به هیچ احدالناسی نگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتم را به دستم می بندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس قضیه ی آیدین چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیدین از مرسده خواستگاری کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل برق گرفته ها به خودم در آینه نگاه می کنم. نام مرسده و آیدین در گوشم زنگ می زند و بعد، همه چیز به یادم میاید. بی تفاوت می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتراض می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا فریاد می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرض و مرصاد... سانیار، دیگه نه اسم مرسده رو میاری نه آیدین. همه شون برای من مردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خانه را باز می کنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی هندزفری بلوتوثم می گذارم و تماس را قطع می کنم. باید به دنبال دانیال بروم. فرشاد آخرین آدرس او را برایم فرستاده است. حال باید هنر خودم را به نمایش بگذارم. کت و شلوار مشکی رنگم را می پوشم و کلتم را پشت کمرم محکم می کنم و لبه ی کت را روی آن می اندازم. دوش ادکلن می گیرم، خودم را در آینه مرتب می کنم و از خانه بیرون می زنم. همانطور که ریموت ماشین را می زنم عینکم را روی چشمانم می گذارم و سوار ماشینم می شوم. راه می افتم و به طرف مقصدم حرکت می کنم. صدای خواننده به محض روشن شدن ماشین در فضای بسته می پیچد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه / حالا با هرکی که هست هر کی که نیست داد می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال من / یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی می کشم و ضبط را خاموش می کنم. از نفرت پر شده ام. آن قدر قفسه ی سینه ام به شدت بالا و پایین می رود که حتم دارم به زودی زود قلبم از جا کنده خواهد شد. از کسانی مثل دانیال متنفرم و با این حال خودم مانند آن ها شده ام اما هنوز هم این نفرت لعنتی از دلم بیرون نرفته است. پشت چراغ قرمز توقف می کنم و نگاهم روی عدد دویست قرمز رنگ ثابت می ماند. کلمه ی لعنتی از دهانم در نیامده در نطفه خفه می شود چون صدای کوبیدن دستی به شیشه ی ماشین توجهم را جلب می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بچه ایست که قصد دارد گل بفروشد. نگاهم را از روی چشمان درشت مشکی رنگش می گیرم و دوباره به شماره ها نگاه می کنم که عدد صد و نود را نشان می دهند. صدای آقا، آقا گفتن دخترک عصبی ام می کند. سعی می کنم همان دکتر سهیلی زاده ی آرام و خونسرد باشم که تنها واکنشش نسبت به شیطنت های دانشجوهایش حذف کردن آن هاست و نه هیچ کار دیگری... اما این دخترک بدجور سمج است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی می کشم و آن را به شدت به بیرون هل می دهم. دوباره همان اعداد قرمز رنگ و این بار صد و شصت. چرا انقدر زمان دیر می گذرد نمی فهمم... دخترک مشخصا ناامید شده. می دانم چون از گوشه ی چشم می بینمش که دستش روی شیشه بی حرکت مانده و مرا نگاه می کند. نمی فهمم، وقتی می بیند من خریدار گل های پلاسیده اش نیستم چرا اصرار بیشتر می کند. من تنها و تنها خریدار مرگم. تنها خریدار مرگ و فروشنده ی آنم. اعداد قرمز رنگ به صد و سی می رسند و دختر بچه هنوز نرفته است. پوفی می کنم، شیشه را پایین می کشم و می پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نمی ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش بدجوری تودماغیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخــــه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند همه ی دختربچه ها در این سن و سال، کلماتش را می کشد و در نهایت تعجب من، بوی تریاک می دهد. دست در جیبم می کنم و چند اسکناس را بدون آن که ببینم چقدر ارزش دارند در دستان کوچکش فرو می کنم. می پرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند تا گل بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل؟ گل به چه دردم می خورد؟ می خواهم با گل به سراغ دانیال بروم و به خاطر کشتنش از او طلب بخشش کنم؟ خنده ام می گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گل نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی واسه ی دوست دخترت هم نمی خوای بخری؟ اگه بهش گل بدی خوشش میادها...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا افکار این بچه ی نهایتا هفت ساله به کجا می رسد؟ لبخندم را نمی توانم از روی صورتم محو کنم. زمان به صد ثانیه می رسد. از صحبت کردن با این آدم کوچولوی حداکثر یک متری خوشم می آید، لبخند را به روی لب هایم می آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دوست دختر ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانش را با صدا قورت می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب واسه ی خانمت بگیر. حتما خوشحال می شه اونوقت یه نی نی کوچولو برات میاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خودم را به سختی می گیرم تا قهقهه نزنم. چه ذهنی باید داشته باشد این دختربچه... چیزی یادم می آید و زمزمه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خرم برای خواهرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویا به اندازه ی پولی که داده ام، تقریبا همه ی گل هایش را جدا می کند و به دستم می دهد. می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحال می شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چیزی می گویم یا نه، اما چشمانم روی چراغ گرد قرمز ثابت می ماند و آن قدر به آن خیره می شوم که سبز شدنش چشمانم را می زند. قبل از آن که بوق اعتراض ماشین پشت سری را بشنوم پایم را روی گاز می فشارم و چراغ را رد می کنم. یک ساعت بعد که به مقصد می رسم ماشین را گوشه ای پارک می کنم و پیاده می شوم. محله ای فقیر و قدیمی است، قبل از آن که آدرس را بیابم فکر نمی کردم دانیال اینجا باشد. اما از کسی که تحت تعقیب جنایتکارانی باشد هیچ بعید نیست. خودم اگر در چنین موقعیتی باشم نورنبرگ را ترجیح می دهم. شهر قشنگیست و آثار باستانی اش بی نظیر است. جای مناسبیت برای رد گم کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلتم را لمس می کنم تا از بودنش مطمئن شوم. نگاهی به خانه های قدیمی می کنم و چشمم به دنبال پلاک خانه ها می گردد که همه کج و بی قواره بالای درهای چوبی و شکسته نصب شده بودند. نصب که نه... فقط انگار یک میخ خورده بودند تا از شناسایی خانه ها و صاحبانشان مطمئن شوند. با ریموت درها را قفل می کنم و در امتداد خانه ها به راه می افتم. کوچه تنگ است و سایه ی دیوار ها دالان را اول صبح، تیره ی تیره کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دالان اول رد می شوم. هنوز به پلاک مورد نظرم نرسیده ام. سه در دیگر با پلاک آبی رنگ فاصله دارم. خودم را به دیوار موافق همان در می رسانم و با احتیاط راه می روم. محله خلوت خلوت است و شکم را بر می انگیزد اما بیشتر به نفعم هست چون اگر کسی صورتم را ببیند زندگی ام از دست می رود. کلاهم را روی سرم می گذارم و لبه اش را به صورتم نزدیک می کنم. حال دیدن صورتم برای دیگران سخت است و همین کارم را راحت می کند. به در مورد نظرم می رسم. می دانم اطلاعات صد در صد صحیح است. دستم را روی لنگه ی در می گذارم و آن را هل می دهم و وارد می شوم. به سرعت به دیواری پناه می برم. طبق اطلاعات سه نفر در این ساختمان کلنگی حضور دارند.نگاهی به محوطه ی پر از وسایل کنار ساختمان می کنم. راهروی تنگی را می بینم که احتمالا دور تا دور ساختمان ادامه دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آن که قدمی بردارم صدای پاهای یک نفر را از طرف همان راهرو می شنوم. بی صدا خودم را به دیوار می رسانم و سلاحم را محکم تر از قبل در دست راستم می فشرم و دست چپم را زیر آن می گذارم. نگاه مطمئنی به سایلنسر می اندازم و چند سانتی متری خودم را عقب می کشم. سایه ی کسی را می بینم و بعد هم خودش را... قبل از آن که مرا ببیند شلیک می کنم. گلوله در مغزش جا می گیرد. سریع می گیرمش تا روی زمین نیفتد و ایجاد سر و صدا نکند. جسد را گوشه ای پنهان، بیسیمش را خاموش می کنم و دور ساختمان را در سی ثانیه دور می زنم. کسی در حیاط باقی نمانده است. از نبود دوربین های مداربسته در حیاط مطمئن می شوم، احتمالا دانیال زیاد خودش را توی خرج نینداخته... گرچه احتمال می دهم می خواسته جلب توجه نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال دو نفر مانده اند که یک نفرشان، دانیال است و دومین نفر قطعا پیش اوست. از پر بودن خشاب مطمئن می شوم و از پله هایی که به در خانه منتهی می شوند بالا می روم. خم می شوم و از زیر پنجره به آرامی می گذرم. وقتش است که کمی در وحشت زمان را سپری کنند. می ایستم و پایم را به در می کوبم و آن را می شکنم. کنار چهارچوب می ایستم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانیال از مخفیگاهت بیا بیرون... بهتره همه چیز رو آسون بگیریم تا زودتر تموم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانم ورودم به خانه مساوی با تیرباران شدنم خواهد بود. آینه ای از جیب کتم درمی آوردم و با استفاده از آن سعی می کنم داخل خانه را ببینم. همانطور که انتظار دارم، مردی مسلسل به دست کنار ستون آشپزخانه ایستاده و در را نشانه گرفته. خوب است که آنقدر احمق هست که حواسش به پنجره نیست و خوب که من آنقدر مغزم کار می کند که به طرف در نروم. به آرامی عقب می کشم و کنار پنجره می ایستم. نشانه گرفتنش از چهارچوب در ناممکن است اما از طرف پنجره به راحتی می توانم شلیک کنم. کلت را در دستم جا به جا می کنم و مکان مرد را به یاد می آوردم و آرزو می کنم که از جایش تکان نخورده باشد. کلت را بالا می آورم و به سرعت قبل از جلب توجه کردن، جلوی پنجره می ایستم و شلیک می کنم. فریادش که بلند می شود می فهمم هنوز نمرده است. کلمه ی لعنتی در دهانم می ماسد چون نگاهم به شیر اجاق گاز می افتد که بدجور در چشم است. فقط به کمی دقت نیاز دارم. تمرکز می کنم و دو بار شلیک می کنم و بعد به سرعت روی زمین دراز می کشم. انفجاری که رخ می دهد بیش از حد تصورم سهمگین است اما حداقل از شر تیرانداز راحت می شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاک های روی کت و شلوارم توجه نمی کنم. با احتیاط وارد خانه ی تقریبا ویران شده می شوم. صدای سرفه های کسی که مطمئنم دانیال است توجهم را جلب می کند. رد صدا را می گیرم و او را می بینم که انتهای پذیرایی کوچک روی زمین افتاده است. سلاحم را به سمتش می گیرم، با چشم مواظب هر حرکتش هستم. کم کم به خودش می آید و می بیند که هیچ راه فراری ندارد. اول به کلت و بعد به خودم نگاه می کند. رد نگاهش از دستش به طرف صورتم می آید و بعد در چشمانم خیره می شود و می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهرتت از خودت جلوتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکل اینه که کسی تا حالا صورت منو ندیده. هر کی هم دیده مرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک به هم می زند و می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر از این لحن پرروت خوشم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کلتم باید بیشتر خوشت بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال نیشخند می زند و ادبی وار زمزمه می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تفنگ توی دستت فقط یه وسیله است؛ این قلب سنگیه که می کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن قدر خسته هستم که نتوانم و نخواهم که مانند خودش جوابی دندان شکن و پر رنگ و لعاب بدهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی بهت گفته اگه یه قاتل هر دوش رو داشته باشه چه اتفاقی می افته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای آن که جوابم را بدهد می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد سهیلی زاده. استاد ادبیات دانشگاه تهران؛ که قاتله... پوشش خوبیه. تبریک می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراتب تبریکت رو می پذیرم. روزت خوش، اون دنیا خوش بگذره... اگه خدایی وجود داشت از طرف من بهش سلام برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلوله که در مغزش می نشیند از خانه بیرون می زنم. می دانم تا یک دقیقه ی دیگر آتش نشانی برای خاموش کردن آتش خواهد آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ تلفن خانه را برداشته است و من اصلا قصد ندارم جواب بدهم. نمی خواهم حداقل فعلا خودم را به دردسر بیاندازم. صدای زنگ قطع می شود و تلفن روی پیغامگیر می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو... مرصاد... جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تلفن مشکی رنگ زل می زنم که روی میز تلفن چوبی گذاشته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد جواب بده. می دونم خونه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم روی دفترچه تلفن آبی رنگ می چرخد که تمام شماره های که در آن نوشته ام را از برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد از صبح از خونه ت بیرون نیومدی. یا جواب بده یا راه می افتم میام خونت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای لعنت به... ! چه بگویم به این ها؟ تلفن را برمی دارم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هنوزم ازت بزرگترم... برادر کوچیکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان هایم را روی هم می فشرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میعاد این فقط تو نیستی که می تونی تهدید کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکل اینه که من و تو هر دو پسرای فرهادیم... یه جورایی به بابامون شباهت داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می غرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ترجیح می دم به مادرم شباهت داشته باشم خودتم می دونی. تو و فرهاد حالمو به هم می زنین... حالا هم قطع کن کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصــاد... خودتو اذیت نکن. تا دنیا دنیاست من برادرتم فرهاد هم پدرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چرا هر چه سعی می کنم آرام باشم نمی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفتو بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می توانم تصور کنم که چطور روی مبلی لم داده است و از این که مرا به کاری که می خواهد مجبور می کند، لذت می برد. اما من این عیش را به هم خواهم زد. انگشتانم را در موهایم فرو می کنم و منتظر می مانم. چیزی که او نمی داند این است که من مرصادم... شعف را به وضوح در صدایش حس می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قراره یه کاری بکنیم... هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا که عین مار روی زندگی من چنبره زدی. این هستی، یعنی باید باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... یه جورایی آره. خوشم میاد باهوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وسوسه ی ناسزا گفتن مقابله می کنم، زمان و محل ملاقات را می گیرم و تماس را قطع می کنم. داشتن برادر و پدری مانند این دو نفر عذاب الیمیست که تمامی ندارد و من چه ساده با آن کنار آمده ام. به ساعت نگاه می کنم، دو ساعت دیگر کلاسم شروع می شود و من هنوز در خانه با خودم می جنگم. واقعا کــه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"چه خوب یادم هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسیع باش، و تنها، و سربه زیر، و سخت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که اشعار سهراب را برای خودم زمزمه می کنم به طرف دانشکده می روم. سهراب را تحسین می کنم. با این که به اصرار فروغ، ادبیات را دنبال کردم و هیچ وقت علاقه ای به آن نداشته ام، این باعث نمی شود که شُعَرایی مثل سهراب و حافظ را تحسین نکنم. گاهی بعدی از روحیه ی لطیف پنهان شده ام، خشونت هایم را غافلگیر می کند. از همان نوجوانی آرزویم الکترونیک بود اما فروغ از مهندس جماعت دل خوشی نداشت. فرهاد نمونه اش... سگ زرد در این مورد یک مورد به خصوص! فرزند شغال است و میعاد چه مسحور کننده این ضرب المثل معروف را عوض کرده و مصداق زنده ی آن شده است. نیم ساعت آخر کلاس مثل همیشه به گرفتن کوییزی کوتاه سپری می شود. برگه ها را جمع می کنم و در پوشه ام می گذارم و بیرون می روم. موبایلم زنگ می زند. جواب می دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلاست تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قرار نشد خودم بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عیبی نداره... حالا من اومدم دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که از ساختمان خارج می شوم می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم کی می خواین بفهمین که هیچ کدومتون رو نمی خوام ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن خبیثش را طبق انتظارم به نمایش می گذارد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستشو بخوای منم دوست ندارم ببینمت... اصرار فرهاد نبود الان نه تو درگیر بودی نه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام کسی من رو با تو ببینه. برو میدون... تا من بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا بیست دقیقه بعد ماشینش را در جای مشخص شده می بینم و با اکراه سوار می شوم. همین که نگاهش نمی کنم می دانم اعصابش را به هم خواهد ریخت و این دقیقا همان چیزیست که من نیاز دارم. کسی که روان پریشانی داشته باشد نمی تواند درست فکر کند. من برای تلقین کردن افکارم به کسی نیاز دارم که نتواند درست فکر کند. ماشین به حرکت در می آید و دو دقیقه و هفده ثانیه بیشتر طول نمی کشد تا شروع به حرف زدن می کند. اعتراف می کنم از من سخنران بهتریست اما من یکی را نمی تواند تحت تاثیر قرار دهد. در کمال خودبینی ام، لبخندها و نگاه های من در این خانواده ی مثلا سه نفره ی نفرین شده، بی نظیر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه ی ماشین را پایین می کشم و از سرخوردن هوا روی صورتم لذت می برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که از همه ی زندگی من خبر داری آقای مثلا معلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من لقمه ی بزرگ تر از دهنم برنداشتم. یه معلمی ساده رو ترجیح می دم به استاد دانشگاه به اون بزرگی بودن... کار تو لقمه ی گلوگیریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را نمی دهم. همان قضیه ی جواب ابلهان خاموشیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... بذار یه چیزی رو قبل از این که برسیم بگم. خودتم می دونی مخالفتت با من و فرهاد راه به جایی نمی بره. پس از همین اول نه با اعصاب من و فرهاد بازی کن، نه با اعصاب خودت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتم می دونی که اعصاب من به این راحتی ها خورد نمی شه. ضمن این که از آزار شما دو تا لذت کافی رو می برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صداداری می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشخصه که هنوز روحیه ی سادیسمیتو حفظ کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا به طرفش برمی گردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظر تو، زندگی با تو و یکی مثل فرهاد؛ می تونه یه روان نرمال برای من بذاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانم که خودش هم می داند حق با من است؛ برای همین سکوت می کند و من از حرف نزدنش کمال استفاده را می برم و ساعتی می خوابم. همیشه در هر جا که باشم خواب را به همه چیز ترجیح می دهم. باری؛ ایستاده هم خوابیده ام. خوراک دومین علاقه مندی من است و بعد از آن مهتاب و قبل ترها مرسده. با حس این که موبایلم زنگ می خورد از خواب می پرم. جواب می دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سانیار در گوشم می پیچد. نمی دانم چرا انقدر نگران من است. یعنی سی و پنج سال کافی نیست تا بفهمد من از سنی گذشته ام که بخواهد برایم نقش دایه ی مهربان تر از مادر را ایفا کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت ارتباطی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سردی صدایم می فهمد که اصلا حوصله ی صحبت کردن و جواب پس دادن را ندارم. آن قدر که حتی هول و اضطراب صدایش از بین می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط نگران شدم... بچه ها گفتن بعد از دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان حرفش می پرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای صالحی... فکر نمی کنم به شما مربوط باشه که من چه غلطی می کنم... مفهومه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرصاد من نگرانتم... همه ی ما نگرانتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موارد دیگه ای هم برای نگرانیت هست. فکر می کنم هنوز دنبال خواهرت می گردین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث و بعد جوابم را می دهد. می دانم که خواهرش نقطه ضعف اوست و برای عوض کردن بحث بهترین گزینه است. البته اصلا قصد تحریک اعصاب او را ندارم اما وقتی روی چیزی کلید می کند ول کن معامله نیست مگر این که من کاری کنم که بحث عوض شود و این، در عین ناعادلانه بودن، تنها راه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... هنوز هم داریم دنبالش می گردیم. تو خودت بهتر از من می دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نک زبانم می آید که بگویم بیشتر از آن بهتر می دانم اما بهتر است نداند من چه می دانم. برایش سخت سنگین خواهد بود. درک می کنم بی خبری چه حالی دارد. وقتی مهتاب گم شد؛ تا یک هفته مانند دیوانه ها هر جایی را که به نظرم آمد گشتم. زمین و زمان را به هم دوختم اما پیدایش نکردم و آخر، در این قایم باشک بازی بین من و مهتاب کسی که برنده شد پلیس بود که فهمید جسد خواهرم در پزشکی قانونی قایم شده... پیدایش که کرد، جایش شد قبر تنگ و تاریکی که چهار روز در کنار آن افتاده بودم و تکان نمی خوردم. آن موقع همین مرصاد بودم اما، بعد از آن تلخ تر، سنگ تر و دیوانه تر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خبر دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه کلمه که هزار معنی در آن است. "آره خبر دارم کجاست."؛"آره خبر دارم چه بلایی سرش اومده."؛"آره خبر دارم ولی به تو نمی گم."؛"آره خبر دارم ولی تو طاقت شنیدنش رو نداری..." تمام این ها و هزاران مثل این ها در کلامم نهفته است اما می دانم نخواهد فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای بگی کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به میعاد می کنم که گوش شده و جواب های مرا کند و کاو می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سانیار یه لحظه صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که به اتوبان که از حجم ماشین قفل شده است نگاه می کنم، می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی در مورد حریم خصوصی و چیزایی شبیه به این نشنیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را که می گویم از آن حالت گارد هنگام استراق سمع بیرون می آید و صاف می نشیند. پوزخند می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ وقت ظاهر سازی رو یاد نگرفتی. چطور توقع داری قبولت داشته باشم وقتی یه همچین چیزی رو نمی دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه به عکس العملش نمی کنم. فقط به بازی گرفتن طعمه ام برایم مهم است. عکس العمل ها را از برم. فرقی ندارد که طرف مقابلم، برادرم میعاد باشد یا یک غریبه؛ عکس العمل ها شبیه به همند چون این مردم شبیه همند. چون این مردم در سایه ی هم گم شده اند و من، روزی مشعلی برخواهم افراشت و همه را از دم آتش خواهم زد. سانیار را مخاطب قرار می دهم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستی هنوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای جواب دادن می پرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میعاد همراهته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چرا گاهی یادم می رود من با همین سانیار بزرگ شدم. هوش بالایی دارد این بزرگ مرد، که مرا با تمام آلودگی های روحی ام پذیرفته و رها نمی کند. همین مرد که فروغ او را مانند من زیر بال و پر گرفت و بزرگ کرد. همین مرد که با مادر من، بیشتر از خود من در ارتباط است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتو درگیر من و کارام نکن... برای خودت بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن قدر این را آرام می گویم که خودم به سختی صدایم را می شنوم. قبل از شنیدن هر جواب دیگری تماس را قطع می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد فروغ در ذهنم می آید. همان که امروز او را جزء این خانواده ی سه نفره ای نفرین شده نمی دانم. همان که با چشمان گریان مرا ترک کرد. همان که اجحاف می کنم به او اگر او را جزء خودمان بدانم. او از جنس دیگری است. از جنس آسمان است و با جنس پرخورده شیشه ی ما فرق فاحشی دارد. دلش با ما نبود، با من بود، اما با ما نبود، خواستم برود و خود را رها کند. خود را از شر فرهاد که دامنش را گرفته بود رها کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون پسره ی یتیم هنوز بی خیالت نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی در معده ام می جوشد و بالا می آید. تمام اعضا و جوارحم را درگیر می کند و فریاد می زنند و می خواهند که چنان در صورت او بکوبم که تا عمر دارد از یاد نبرد، حیف که پشت فرمان است و از ترافیک تازه آزاد شده، مردک کم مانده پرواز کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یاد نگرفتی مزخرف گویی رو کنار بذاری؟ خیلی چیزا رو یاد نگرفتی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون چیزایی رو که باید یاد می گرفتم مادرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تلخی صدایش توجه نمی کنم و داد می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم فروغ رو آوردی، نیاوردی...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانم توجهی به فریادم نمی کند. خودمم هم مانند اویم. کسی داد بزند تره برای حرفش خرد نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین کی داره این حرفو می زنه... سوگلی مامانمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به من می کند و بعد دوباره به جاده خیره می شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدبخت... هر سه تاییمونو گذاشت و رفت. بفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببند دهنتو... نمی خوام در این مورد چیزی بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس موضوعو عوض می کنیم... نمی خوای بدونی بابا چکارت داره؟ به چه مهارتت نیاز داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکل اینه که من توی کارایی خبره ام که غیرقانونیه. پس دقیقا می دونم برای چی بهم نیاز داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه سرمایه گذاری کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی می کنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب به من چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اکستازی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت تا به حال تا این حد غافلگیر نشده ام. اکستازی؟! صدای نحسش را می شنوم که ادامه می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قیافه ت رو اونجوری نکن... فکر کردی قراره چکار کنی؟ فکر کردی قراره بیای یه برنامه بنویسی که بفرستیم رو سرورهای سپاه و همه شونو نابود کنیم؟ به چه دردمون می خوره؟ به کجا می رسه؟ الان نون توی قرص اکسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرخند می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... نون توی اکسه. جوونای مردم نمی فهمن، قرص اکس می خورن و خودشونو داغون می کنن... عجب نونی درمیاری مــــرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما بهشون نفروشیم یکی دیگه می فروشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره عصبی می شوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من این وسط چکاره ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قاطی نکن... مشخصه تو چکاره ای... وجهه ی خوب تو و من توی اجتماع باعث می شه کسی شک نکنه که ما داریم چکار می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد خنده ام می گیرد. وجهه ی خوب اجتماعی من...! این مثلا آدم با خودش چه فکری می کند؟ من فقط یک پوسته ی ظاهری ام. درست مانند خودش، اما فرقمان این است که او جوری می شکند که خودش نخواهد فهمید. من... دیگر نخواهم شکست. قبلا خرد شده ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آدم ها فقط آدم هستند؛ نه کمتر، نه بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر کمتر از آن چه هستند نگاهشان کنی، آن ها را شکسته ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اگر بیشتر از آن حسابشان کنی، آن ها تو را می شکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین این آدم ها فقط باید عاقلانه زندگی کرد...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانم تا مقصد نیم ساعتی راه باقی مانده. فلشی را که روی داشبورد افتاده و از تمام محتویاتش با خبرم به ضبط می زنم و با کیکاووس یاکیده زمزمه می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آی بانو، شوخی نکن، چشم خسته بسته می شود. قلب خسته، می ایستد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنبیل پیرزنی را بردم که هیچ نمی شناختمش. گفت به خانم سلام برسان،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو صمیمی بود که می گفت خانم. بانو... بعد از آن دیگر با زنبیل ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی رفتن می دهی، در را باز می گذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی را می شناسی که شیشه ی شکسته ی پنجره ای را بند بزند، پیش از آن که بروی، پیش از آن که بشکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ترسم از سگ همسایه،دنبالم می کند. یکی از همین قفس من برایش بساز تا آدم شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی بانو، بانو، بانو، بانو جان، فقط همین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی بانو، از ظهر تا غروب طول می کشد دشتی را شخم زدن و دفنش کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بد عادت شده بود، گاهی جلوتر از من راه می رفت تا به تو برسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ریحآنه

    00

    قلم نویسنده قوی اما روند داستان خسته کننده بود🌹

    ۲ هفته پیش
  • آمنه

    ۳۹ ساله 00

    رمان زیبا و متفاوتی بود...معمایی، جنایی و عاشقانه...قسمت عاشقانه لش اغراق آمیز و دوراز باور نبود، بسیار دلنشین و گیرا

    ۳ هفته پیش
  • 00

    خیلی زیبا بود، با اینکه رمان نویسنده هایی با قلم قوی رو خوندم ولی این رمانم به شدت برام جذاب بود، و ابکی بودن و تکراری بودن ایده و شلوغی های بی جای بیشتر رمانا رو نداشت... ممنون نویسنده جان خسته نباشی

    ۳ ماه پیش
  • نور

    00

    رمان بسیار خوبی بود مخصوصا از باهوشی شخصیت***سهیلی زاده اماجاداشت تا خیلی از تحولات طبیعی معنوی وروانی که معمولا بعد از تجربه نزدیک به مرگ اتفاق می افتد دراو بیفتد ولی نشد حتی قتلی هم بعدش بود.

    ۳ ماه پیش
  • منا

    -12

    میخواستم یه چیزی به نویسنده بگم من یه کانال دارم تو روبیکا و میخوام رمان شما رو اونجا پارت گذاری کنم خواستم اجازه بگیرم چون بدون موافقت شما نمیشه اسم شما هم به عنوان نویسنده میزارم

    ۳ ماه پیش
  • منا

    00

    سلام به نویسنده خسته نباشی بانو قلمت متفاوت و جذاب بود من عادت کرده بودم رمان های عاشقانه زیادی می خوندم ولی این خیلی متفاوت بود😃😍

    ۳ ماه پیش
  • برزه

    00

    میتونست یه رمان پر هیجان و عالی باشه ولی با تاسف خیلی گیج و گنگ بود و واقعا از اواسط رمان خسته کننده. با اینکه دوست ندارم از این کلمه استفاده کنم ولی افتضاح بود

    ۴ ماه پیش
  • دریا

    00

    خوبه

    ۵ ماه پیش
  • حدیثه ,

    00

    هم موضوع رمان زیبا بود هم قلم نویسنده و داستان جوری پیش می رفت که آدم رو مشتاق تر به خواندن و دانستن پایان میکرد و بیشتر معمایی بود ژانر داستان

    ۷ ماه پیش
  • Mmm

    45

    جالب نبود ،برای کسی که رمان اسطوره ،بانوی قصه و رمانهای بهاره حسنی و خونده ،خوندن این رمان های آبکی پیشنهاد نمیشه

    ۲ سال پیش
  • مینو

    ۱۹ ساله 03

    سطح این رمان با رمان اسطوره از نظر من اصلا قابل قیاس نیست ، من خودم شخصا عاشق رمان اسطورم ولی بیا منصف باشیم پیچدگی و جذابیت وسطح قلم نویسنده این رمان کجا ، رمان اسطوره کجا🫠

    ۱ سال پیش
  • سارا

    00

    هیچ رمانی باهرسبکی اسطوره نمیشه

    ۹ ماه پیش
  • ناز

    00

    سلام کسی اسم اون رمان که پسره موهاشو اولاش فرق باز میکرد یه دخترو میخاس بابای دختره بخاطر پول نمیدادش دخترشو و پسره هم خودشو عوض کرد دخاره فراموشی گرف دخترو دزدیدش بعد عاشق شدو میگید🥺

    ۱۱ ماه پیش
  • سادات

    00

    سلام رمان قشنگ که دوست داری یکسره بخونی تا ببینی آخرش چی میشه، دست نویسنده درد نکنه

    ۱۲ ماه پیش
  • لیلی

    21

    سلام،واقعا دست نویسنده محترم دردنکنه،یه رمان باقلم متفاوت..فقط یه نظر :یکم اسامی آدمای داستان نامتعارف بود نمیدونم چرابه دلم نمی نشست ولی درکل قلم نویسنده متفاوت ابتکاری وزیبا بود..دستمریزاد بانو

    ۱ سال پیش
  • مینو

    ۱۹ ساله 00

    رمان فوق العاده ای بود شخصیت پردازی داستان جالب بود مخصوصا مرصاد اینکه توی هر شرایطی خونسردیش رو حفظ می کرد رو خیلی دوس داشتم.فقط آخر داستان و مرگ اسامه می تونست خیلی بهتر و هیجان انگیز تر باشه 🫠

    ۱ سال پیش
  • نازی

    ۱۹ ساله 00

    واقعا قلم خوبی داشت و ذهن آدم رو قلقلک میکرد که سریع قسمت بعد را بخوایم از نظر من خوب بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.