مجبوری با من بمانی به قلم آیدا رستمی
و چه قدر سخت است مردی که جای برادرت بود؛ حال همسرت بشود.
چه قدر سخت است که آرزوهایت یک به یک بسوزد و تو برای بچهای بسوزی که از جنس تو نیست…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۶ دقیقه
_کاله اجه بکواي مامانم و گذيت بکني،باهات قهلما.
+الهي کاله قربونت بره، مامانت خودش تنش ميخواره.
_عه، ابنوس.
+باشه بابا.
بعد از گذشت چند دقيقه، با ياد اينکه براي چي اومدم اينجا،گفتم:
+ ميگم ارزو؟
_بله.
+گلبهار رو يادت مياد.
_گلبهار؟
+اره، خواهر گلرخ.
_اها اره.
+اون...اون ميخواد ازدواج کنه.
_واقعا؟ اون هم مثل تو به درس و مشق فکر ميکرد ،حالا چي شده که ميخواد ازدواج
کنه؟
+مجبور شده.
_چي!؟
داستان گلبهار رو براش تعريف کردم که ناراحت شد، ارزو برعکس اينکه پول پرست
و جاه طلبه،دل نازکه، اي کاش براش نميگفتم،اون تو اين وضع، ممکنه حالش بد بشه:
+ببخش، اي کاش برات نميگفتم?راستش اومدم که نزارم اين اتفاق بيفته.
_چجوري؟
+از طريق ارباب، ارباب ميتونه جلوي اين وصلت رو بگيره.
_گلبهار،تو يعني ميخواي بگي ايهان رو نميشناسي، بيخودي اومدي اينجا اون حتي
اگه بتونه هم انجام نميده اينکار رو.
+اگه خواهش کنم چي؟اونکه از سنگ نيست، دل داره.
_گاهي اوقات شک ميکنم ايهان دل هم داشته باشه.
+اين تنها راه برا نجات گلبهاره.
_بيخودي خودت و اذيت نکن ابنوس، اين کار بيهوده است و اشتباه.
با التماس گفتم:
+تو رو خدا، يه کاري کن برم پيشش، تو رو خدا.
_اما...
+اما و اگر نيار من براي نجات گلبهار هر کاري، ميکنم.
انگار کمي ناراحت و عصباني شد:
_باشه، کاري ميکنم بري ببينيش ولي اگه غرورت و شکست و نااميد شدي نياي پيشما.
+باشه ،باشه الهي قربونت برم ، عاشقتم.
و گونش رو بوسيدم.
*******************
آرزو خودش با اون وضعش نتونست بياد و اين برج زهر مار رو باهام فرستاد. تابحال
اينجا رو نديده بودم، اينجا محل کار اربابه و هرکسي اجازه ورود نداره مخصوصا بچه اي
مثل من و مردم، براي شکاياتشون بايد از قبل اجازه بگيرن.
خدمتکار بداخلاق، کنار در ايستاد و گفت:
_اينجا محل کاره اربابه.
استرس گرفتم و تا خواستم برم داخل گفت:
_تلاشت بيهوده اس.
بدجنس، ترسم و بيشتر کرد، ياخدا،خودت کمکم کن ارباب رو راضي کنم، در زدم که صداي
محکم ارباب اومد:
_بله.
با استرس و ترس در رو باز کردم و رفتم داخل، ارباب روي يه ميز با تعجب داشت منو نگاه
ميکرد و وقتي به خودش اومد، داد زد:
_تو اينجا چيکار ميکني، کي تو رو اينجا راه داده.
الان وقت اين بود غرورم رو بزارم کنار، خم شدم و با صداي غمگين و لرزان از ترس گفتم:
+ارباب... ارباب توروخدا عصباني نشيد، ارباب...ارباب من ازتون يه درخواست دارم.
_هه تويه بچه؟ اونم درخواست، بگو ببينم چي ميخواي؟
نامرد نگفت رو يکي از صندلي ها بشين يا حداقل بلند شو،با همون حالت سجده مانند،
شروع کردم به توضيح داستان گلبهار، بهش نگاه کردم، رفته بود توي فکر:
+ارباب،تو روخدا کمکش کنيد، ارباب اون و نجات بديد.
ابرو هاي پرپشتش و در هم کرد و با صداي بلندي? گفت:
_نميشه کاري کرد.
+براي چ...
شیوا
۱۹ ساله 00اولش خیلی خوب بودو احساسی وای یهو در کل رمان عوض شد اخرش خیلی هندیتموم شد
۱ ماه پیشپروانه سلیمانی
۲۲ ساله 10سلام پشتیبان دنیای رمان. میخواستم ازت یه خواهشی بکنم. کاشکی درکنار اونهمه ژانر مثل. رمان عاشقانه. کوتاه و غیره...، یه بخش دیگه هم به برنامه اضافه میکردین. مثلا بخش، داستان های کودکانه.
۲ ماه پیشزهرا
۲۲ ساله 10با خواندن این رمان به خودتون و شخصیتتون توهین میکنید
۲ ماه پیشفاطی
۱۵ ساله 00خوب بود 🙄
۲ ماه پیش....
۱۶ ساله 20مزخرف ترین رمانی که تو کل عمرم خوندم
۲ ماه پیشسارا
01قشنگ بود
۲ ماه پیشDiyana
30جالب نبود شبیهه فیلم هندی بود
۲ ماه پیشF.z
00خوب بود...
۲ ماه پیشF.M
10به نظر من تا آتش سوزی خیلی داستان جالب و قشنگی بود اما بعدش اصلا خوب نبود
۲ ماه پیشزهرا
00اون غلمی که روی یک کاغد به***در میاد میتونه خیلی چیزارو تغیر بده مثل سرنوشت در حین غمناک بودن همه چیز زیبا کناره هم شکل گرفته بود و یک طوفان اسرار آمیز رو تشکیل داده بود احساسی ترین رمان بود ممنون
۴ ماه پیشنسترن
۲۶ ساله 00قلم درسته
۳ ماه پیشزهرا
۲۳ ساله 01خیلی مزخرف بود نخوانید آخرشم انگار فقط فیلم هندی بود
۳ ماه پیشFATEME
۱۸ ساله 01ایده خوب بود. اماکاش میشد بیشتر با واقعیت صدق کنه،حیف شده. خسته نباشید.
۳ ماه پیشMn
00ممنون از نویسنده ولی خیلی سریع رمان رو به انتها رسوندی
۳ ماه پیشفاطمه
۳۳ ساله 10خوب بود می تونست بهتر هم باشه ممنون نویسنده جون ❤️
۳ ماه پیش
زینب
۱۶ ساله 00وقتمو به زیباترین شکل ممکن به گ* چیز یعنی هدر دادم😊