آرام جانم به قلم کیمیا ذبیحی و فاطمه مرادی
دختری به نام آرام ناامید از پیداکردن یه کار خوب، میخواد یه شغل پسرونه انتخاب کنه، و برای این که این شغل رو بهش بدن، مجبوره تغییر شکل بده و یه جورایی خودشو به شکل پسر دربیاره. حالا با این ریخت و قیافه جدید و سیبیل انگلیسی و کت شلواری که اتوش هندونه قاچ میکنه، میره تا پرستار یه پسر شر و شیطون بشه و تو روند رمان، اتفاقات جالب و هیجان انگیزی برای آرام میوفته که خوندشون خالی از لطف نیست
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱ دقیقه
روی لبام گذاشت و آروم، شروع کرد به بوسیدنم.
چشمامو تا حد امکان باز کردم و صاف روی تخت نشستم، و درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:
-چیکار می کنی دیوونه؟
ریز ریز میخندید و بعد این که قیافه حیرون منو دید، بلند زد زیر خنده.
-وای آرام، اگه قیافه خودتو ببینی میپکی از خنده!
-خل و چل، با زهر ترک شدن من چی به تو میرسه؟!
کنارم روی تخت نشست و دستاشو تو موهام فروبرد و موهامو به هم ریخت. بوس کوچیکی از گونه ام گرفت و با لبخند، نگام کرد.
-از دستم ناراحت شدی؟
لب برچیده بود و منتظر جوابم بود. مطمئنم همین طوریشم کلی خاطرخواه داشت، ولی احمق با هیچ کدومشون نمی پرید و کلا تو قید و بند این حرفا نبود! دستمو روی صورتش
گذاشتم و لپشو کشیدم.
-نه عشق من، برای چی باید از دستت ناراحت باشم؟ پاشو بیا کمکم کن، یه دست جادویی به صورت ما بکش، بلکه از این حال دخترونه دراومدیم.
خواستم از روی تخت بلند بشم که دستمو گرفت و منو دوباره روی تخت پرت کرد.
-بشین عشقــم کجا داری میـری؟!
روی تخت پرت شدم و برگشتم سمتش، و با چشم غره نگاهش کردم. روی لبشو زبون کشید و خصمانه گفت:
-لعنتی تو چرا پسر نشدی؟ خیلی دلم میخواد بگیرمت رو همین تخت...
از روی تخت بلند شدم و جفت دستاشو گرفتم و همراه خودم بلندش کردم.
-لوس نشو، پاشو آماده م کن کار دارم، فردا صبح باید برم مصاحبه.
با همون لبای برچیده، بلند شد و به طرف میز آرایشش رفت. پشت میز نشستم که دست به کمر، منتظر نگاهم کرد.
-خب... چی کارت کنم؟
-اوم... نمی دونم. ابروهامو دست نزن، همین طوری پر باقی بمونن. اگه می تونی کاری کن صورتم یه کم ته ریش داشته باشه و... یه سیبیل خفن هم بذار بالای لبم!
-چی؟ سیبیل؟
خندم گرفته بود. سرمو به نشونه تایید تکون دادم که چشماشو تو کاسه شون چرخوند و وسایلاشو از داخل کشو دراورد.
-ببین... یه چسب برای گریمای طولانی دارم. چسبه به پوستت آسیبی نمیرسونه اما ماندگاریش بالاست. تا چندروز هم می تونه بمونه. یه سیبیل با موهای طبیعی هم... فکر کنم
داشته باشم بین وسایلام. خیلی شیک و امروزیه، اصلا خوراک خودته با اون چشمای وحشیت! ولی ته ریش نذار آرامش، ممکنه هرروز بهش احتیاج داشته باشی، منم هرروز خونه نیستم
و خودتم نمی دونی باید چی کار کنی!
-خیلی خب... حالا یه موقت بذار، میگم رفتم شیو کردم! فقط کات و مرتب باشه ها، همچین جذاب به نظر برسم!
سری تکون داد و با خنده، مشغول کارش شد. یساعت بعد، از زیر دستش بیرون اومدم و بهت زده، به خودم نگاه کردم. تقریبا هیچ فرقی با عکس جوونی های داییم نداشتم. لعنتی
شاهکار کرده بود!
-تو عالی هستی دختر، عاشقتم!
-ای جوووون، خب حالا میشه بریم به ادامه کارای خاکبرسریمون روی تخت برسیم؟
خندیدم و یکی زدم تو سرش:
-خفه شو توله، برو تو کمد داداشتو بگرد ببین یه لباس مردونه درست حسابی داره؟
سریع از اتاق بیرون رفت و من مشغول آنالیز کردن خودم شدم. یهو یاد مدارکم افتادم و کوبیدم به صورتم.
-خاک به سرم، مدارکم چی؟ با این قیافه چطور برم خونه؟! دایی سر از تنم جدا می کنه!
-خب خب من اومدم. آرام بیا اینارو بپوش ببین چطوره.
برگشتم و نگاهش کردم. یه پیرهن مشکی و شلوار کتون مشکی، یه کت اسپرت خاکستری هم کنارش.
از پشت آینه بلند شدم و لباسامو یکی یکی و بدون خجالت، درآوردم. شلوارو تنم کردم و تا خواستم پیرنو بپوشم، سریع گفت:
-یه لحظه وایسا، این طوری که تابلو میشه!
-بیخیال بابا، من که چیزی ندارم.
-همونام خودشون کُلیه! صبر کن...
کمدش رو باز کردو جعبه کمک های اولیه رو بیرون کشید و بانداژی از داخلش درآورد.
-بیا اینجا، اول اینو ببندم بعد.
-بی خیال عسل، من نمی تونم تحملش کنم. همین سوتینم به زور می بندم!
-اِ آرامش؟ قرار نشد ساز مخالف بزنیا! بیا این جا ببینم.
به زور نگهم داشت و دورم بست. بعد بازش کرد و از من خواست تا دوباره خودم ببندم و یاد بگیرم. یکی دوبار بستم و بازش کردم تا بالاخره عادت کردم به بستنش. عجالتا شل
بستمش تا فردا محکمش کنم و ببینم لباس چطور تو تنم میشینه. پیرن و کت رو هم به تن کردم و چرخی جلوی عسل زدم.
-چطوره؟
-شیرمو حلالت نمی کنم اگه نیای خواستگاریم!
بلند خندیدیم و با اعتماد به نفس، به مرد جدید داخل آینه نگاه کردم.
-میگم... آرام؟
-جانم؟
-صداتم که میشه کاریش کرد... حالا زیاد معلوم نیست، از بس تو کوچه دویدی و با پسربجه ها فوتبال بازی کردی و داد زدی، صدات یه کم بم شده. کارای مدارکتو می خوای
چیکار کنی؟
-هیچی دیگه... تو میری و برام میاریشون.
-نه خره، آوردنشو نمیگم. اسمت منظورمه.
به طرفش چرخیدم و با لبخند ژکوندی نگاهش کردم. گوشه لبمو به سمت بالا کش دادمو با شیطنت گفتم:
-نیازی نیست کاریش کنم... خودش کار شده ست!
-منظورت چیه؟!
پری
00ام خب اخرش خیلی کوتاه و بد تموم شد اخه چطوری توی یک مدت کم عاشق اون شد بعد گفت باهام ازدواج کن گفت بله خوبیش این بود ک غیرقابل پیش بینی بود و بدی اینکه دختره زیاد با خودش حرف میزد
۴ روز پیشدخترماه
00عالی بود خیلی خیلی قشنگ ضعف داشت ولی عالی بود
۲ هفته پیشاسرا
00چندنفرنوشتن بدردبچه نمیدونم خیلی توهین هادیگه کردن خوب ۲۰۱۸زیر۱۵سال داراین اپلیکیشن واینکه بعضی نویسنده هامیان ازدیدخودشون یه چیزمی بینن بعدمی نویسن بایدازاین موردچشم پوشی کرد
۲ ماه پیشمینا
10و منی که انتظار داشتم آرام عاشق داریان یا حامد بشه 😄 چرا همه تصوراتم اشتباه از آب دراومد، رمانش عالیه من که خیلی باهاش خندیدم 😅😅مرسی نویسنده جون 🥰😘
۲ ماه پیشملیکا
۱۵ ساله 00نمی تونم احساسمو بیان کنم. من همین الان رمان رو تموم کردم . واقعا معرکست. می دونی زندگی منم خیلی پر راز و رمزه و فک کنم برا همین خودمو میزارم جای آرام. برات آرزوی خوشبختی می کنم.
۲ ماه پیشHasti
10رمان خیلی خوبی بود من که لذت بردم از خوندنش یکم طولانی بود ولی قشنگ بود
۲ ماه پیشمهدیس
۱۷ ساله 10رمان خوبی بود و اصلا نمشد پیش بینی کرد من که دوست داشتم:)
۳ ماه پیش، darya
40اصلن ب درد نمی خورد چون زیاد دختره با خود حرف می زد ینی بیشتر با خودش حرف می زد تا اطرافیانش
۳ ماه پیشحنانه
۲۳ ساله 12اصلا رمان خوبی نیست بجای آموزش دادن چیزای خوب*** و بی بند وباری رو آموزش میده
۴ ماه پیشریحانه
۳۰ ساله 10سلام درسته رمان خوبیج بودولی سعی کنید نقاط ضعف نویسنده را بگویید که قجلمش سنگین تر بشه مثلا انجا ک میکروفن کار گذاشتن اصلا خبری نبود
۴ ماه پیشصبا
۲۵ ساله 00اونجایی ک گفتید اگر ما تو خیابان میدید یا تذکر میدادید یا می گرفتید ببن خانمی رمانی که نوشته میشه باید اموزنده و درس عبرت باشد ولی شما جوانان را تشویق ب روابط غیر اخلاقی ک خانواده قبول ندارن
۴ ماه پیشravis
00قشنگ بود دوسش داشتم🧡
۴ ماه پیشندا
۲۷ ساله 20سلام رمان خوبی بود ولی شما ک از از درس ها و امتحانات پیام نور خبر ندارید ک چقدر سخت می گیرند و باید کل کتابهای درسی را بخانید ب چه حقی ب دانشگاه توهین می کنید پس دانشگاه درپیت ندیدید
۴ ماه پیشحمیرا
۴۷ ساله 10داستان جذاب و گیرایی بود. رمانی که دوست داشتم ببینم بقیه قصه چی میشه. دستت نویسنده اش درد نکنه.
۴ ماه پیش
Maria
00رمان خوبی بود اما جای یک ابهام رو داشت اینکه از نظر آرامش، بهنام زن داشت و خوب خوابی که دید (آرامش) و جوابی که بهنام بعدش داد مجهول بود پس از آخرش باید این نتیجه رو گرفت که خوابش واقعی بوده؟..