شیطنت در راه عشق به قلم فاطمه حسینی
ایڹ رماڹ در مورد یک دختـــر شیطونیہ
یه دخترے از جنس همہے دختــــر ها
از جنس بلـــــور...
از جنس لطافت...
که تو ایڹ راهـ چند پسر جلوش سبز میشڹ
که باعث همخونهاے میشهـــ
اتفاق هاے هیجان انگیز...
اما
اون فقط دلش رو به یکے میدهـ
یکے کهـ میشہ زندگیـــــش...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و
_آقاجونم چطوره؟
آقاجون یه دست کشید رو موهای فرید و گفت
_اولا سلام دوما خسته نباشی سوما من خوبم بابا جان، الان که تو رو دیدم خوب ترم شدم
_قربونتون برم آقاجون
_خدانکنه پسرم این چه حرفیه
منم دم در دست به سینه واستاده بودم داشتم به هندی بازی های اینا نگاه میکردم که فرید گفت
_احوالات حسود خانوم
_عمت حسوده هـا
_ خیلی حسودی رها واقعا چرا ؟
دهنمو کج کردمو گفتم
_من حسود نیستم
_جون عمت!
ابرومو انداختم بالا و گفتم
_کدوم عمم ،پسر عمه منظورت با مامان خودت که نیست هوم؟
فرید چهرش عوض شد و گفت
_خوب حالا.. میدونستم فرید رو مامانش حساسه به خاطر همین دیگه هیچی نگفتم
بعد از خوردن شام یه خورده با آقاجون و فرید گپ زدم و بعد جیش ب*و*س لالا
_پاشو رها!
پتو رو کشیدم رو صورتمو گفتم
_گمشو فرید بزار یه خورده بکپم الان پاشم باید غرغرهای آقاجونو گوش کنم
_رها بابا من غرغر میکنم
_فرید من یه عمر زغال فروشم چرا صدا آقاجونو در میاری
_رهـا؟
عجبا ناکس چقدر صداش شبیه آقاجونه پتو رو زدم کنار و گفتم
_فرید دمت گر...
حرفم تو دهنم ماسید سریع از رو تخت بلند شدمو گفتم
_ اِ آقاجون فریدو ندیدی؟
خندید و گفت
_فرید که سر کاره!
کلمو خاروندمو با خجالت گفتم
_ اِ چیزه....یعنی!!..ببخشید!
آقاجون خندید و گفت
_عیب نداره بابا جان بیا پایین ناهار!
کلمو تکون دادم و بعد یهو عین این برق گرفته ها برگشتم سمت آقاجون وبا ناباوری گفتم
_آقاجون ساعت چنده؟!
_سه
داد زدم
_چـــی
!_اوه چه خبرته بچه! ساعت سه بیا پایین سریع ناهارتو بخور، بعد یه زنگ به این دوستات بزن از صبح صد بار زنگ زدم سرمو تکون دادمو گفتم
_باشه شما برین من الان میام
اینو گفتمو به سمت دستشویی تو اتاقم رفتم بعد از شستن دست و صورتم یه دست به لباسام کشیدم و رفتم پایین آقاجون رو صندلی مخصوصش نشسته بود داشت کتاب میخوند اینقدر غرق کتاب شده بود که اصلا حواسش نبود ک صداش زدم اینبار بلند تر داد زدم
_آقــاجون؟؟
سرشو آورد بالا و با اخم گفت
_چرا داد میزنی دختر
_هی صدا میکنم چرا جواب نمیدین
_حواسم نبود حالا چیکار داری ؟
_ناهار چیه؟
_برو به سمیه خانوم بگو چیه، نه به من
_ اِ مگه سمیه امده
_آره بابا جان امده
_باشه ممنون بعد به سمت آشپزخونه رفتم سمیه رو صندلی نشسته بود و داشت سالاد درست میکرد رفتم رو به روش نشستم دستمو زدم زیر چونمو گفتم
_سلام سمی
سرشو آورد بالا و با لبخند گفت
_سلام دختر قشنگم نگاش کردمو لبخند قشنگی زدم چقدر این زنو دوست داشتم حکم مادرم رو داشت
بعد از خوردن ناهار سریع پریدم تو اتاقم نشستم رو تخت همونجور که خیار میخوردم یه زنگ به مهدیس زدم هنوز دومین بوق نخورده بود که صداش بلند شد
_خبر مرگت بیاد ایشاالله از دستت راحت بشم از صبح کدوم گوری بودی؟ مگه قرار نبود به قول خودت بیای اینجا تا فکرامونو رو هم بریزیم ها؟ هوی داری چی کوفت میکنی؟ رها!؟ ایشاالله تو گلوت گیر کنه! الــــو ؟؟
با دهن پر گفتم
_نفرینات اگه تموم شد حرف بزنم
پرنیان
۱۸ ساله 30اسمت توی خیلی از رمان ها هست فقط این نیست که 😌
۵ ماه پیشنیکی ⁶⁶⁶
03اههه رها باید با رامتین می بود خیلیی بد اصلا نخونید آخرش خیلییی بد بود :( واقعا آخرش بد بود نباید اون اتفاق ها می افتاد و همچنین رها و رامتین هم باید باهم بودن نخونیییید !!
۷ ماه پیشپردیس
۱۷ ساله 00آره واقعا بد بود
۲ ماه پیش...
۱۵ ساله 00واقعا واقعا جز بهترین رمان هایی بود که تا به حال خوندم من خیلی دوست داشتم رمانش رو واقعا دست نویسنده درد نکنه عالی بود عزیزم 😘😘😘
۳ ماه پیشNinook
۱۹ ساله 10عالی بود ولی کاش آخرش بهتر تموم میشد🙃
۴ ماه پیشNarges
۲۳ ساله 01با عرض خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز خواستم بگم متاسفانه رمان به شدت قلم بچگانه ای داره حتی بحث هاشون هم بچه گانه هست و خوندنش از نظر من پیشنهاد نمیشه.
۴ ماه پیشآرشیدا
10وای از دیشب رمانتو خوندم فقط دارم بالشتمو گاز میگیرم خیلی رمان باحالیه
۴ ماه پیشفربد
00عالی بود...
۵ ماه پیشRezi
۲۳ ساله 10عالی بود حوصله سر برنبود من که عاشق شیطنت رها شدم حتما بخونید
۵ ماه پیشجیگر
10عالییییییییییی بود
۸ ماه پیشنازنین
۱۳ ساله 10عالی
۸ ماه پیشعالی بود
۱۷ ساله 20ای کاش آخرش بهتر بود
۹ ماه پیشایلار
03قلم نویسنده ضعیف بود من اصلا خوشم نیومد بیشتر از شوخیهای بدی استفاده کرده بود توصیه میکنم نخونید
۹ ماه پیشFatemeh
۱۸ ساله 01به نظرم نباید آخرش اینطوری می شد من فکر می کردم به رامتین میرسه ولی خب نباید سرنوشت رامتین اینطوری می شد وقتی عاشق ریحانه بود لااقل به یکی که دوسش داشت باید می رسید.....بنظرم رمان جالب و باحالی نبود
۹ ماه پیشنیایش
01هیییی بدک نبود
۹ ماه پیشنیا
۱۷ ساله 12خیلی بچه گانه بوددد افتضاح چقدر از سورن بدم اومد
۱۰ ماه پیش
رها
10عالی نویسنده دستت طلا بالاخره یه رمان خوندم اسم منم توش باشه😏