طلسم عشق (جلد دوم بازماندهای از طبیعت) به قلم الهه یخی
گاهی اوقات لازمه زمان باهات بازی کنه، جوری که نتونی ازش فرار کنی؛ ولی بتونی به دنبال راه مقابله باهاش بگردی.
حالا ملوری درگیر بازی زمان شده؛ بازی با چاشنی عشق. اما ملوری کیه؟! پس تیارانا کجا رفته؟! اصلاً چرا باید ملوری باشه؟ چرا شخص دیگهای نباشه؟ چرا...
تیارانا تو جشن تولدش توسط جادوگری طلسم میشه و وقتی که به جای امنی میرسه میفهمه همهچیز تغییر کرده و اونطوری نیست که باید باشه.
اون تبدیل شده به ملوری؛ ولی ملوری کیه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۴ دقیقه
با تهموندهی انرژیم نالیدم:
- چی؟ چطور ممکنه؟
دستم رو به سرم گرفتم. من کجام؟ چرا از اینجا سر درآوردم؟ خدای من، اون زن پستفطرت چه بلایی سرمون آورده؟ صدای کارل تو سرم اکو شد:
- نذار طلسمت کنه.
دستم رو محکمتر روی شقیقهم فشار دادم تا کمی از سردردم کم بشه.
- میخوام ببینم بدون کارلت چیکار میکنی.
پاهای سستم تحمل وزنم رو نداشتن. زانوهام خم شدن و روی زمین فرود اومدم. قطره اشکی لجوجانه روی گونهم غلتید. خدای من این یه فاجعهست! من طلسم شدم!
دستم رو روی صورتم گذاشتم و آروم هق زدم. چرا باید این اتفاق میافتاد؟ من کجام؟ من به اینجا تعلق ندارم. حالا باید چیکار کنم؟
دستی که روی شونهم نشست باعث شد دست چپم رو از روی صورتم بردارم و صورتم رو کمی بهسمت چپ مایل کنم. همون پسری بود که...
این پسر از کجا سروکلهش پیدا شد؟ درحالیکه فینفین میکردم گفتم:
- تو کی هستی؟ یهو از کجا پیدات شد؟
کنارم نشست و بیتوجه به سوالم پرسید:
- حالت خوبه؟
سری به معنی نه تکون دادم که گفت:
- من نمیدونم تو کی هستی و از چی حرف میزنی. اسم من رایانه، تو جنگل مشغول شکار بودم که با صدای جیغت به اینجا اومدم و دیدم که یکی از ببرای اصیل بهت حمله کرده و مجبور شدم بکشمش!
با چشمهای گردشده نگاهش کردم. بابراس رو کشت؟ یه لحظه صبر کن ببینم!
بابراس مگه از ببرهای تاراگاسیلوس نیست؟ پس...
گیج شده بودم. از هیچچیز سردرنمیآوردم و همین هم باعث اذیتشدنم بود. نفس عمیقی کشیدم و با پشت دستم چشمهام رو پاک کردم.
الان کار درست چیه؟ اصلاً من برای چی اومدم؟ هوف! حتی نمیدونم باید چیکار کنم. سرم پایین بود و رایان هم همچنان کنارم نشسته بود.
نگاهم بهسمت تیروکمان توی دستش کشیده شد. نشان طلاییرنگی روش بود. شکل نشان شبیه به خورشید بود. چشمهام رو ریز کردم. چقدر این نشان برام آشنا بود! ناخواسته گفتم:
- تو زادهی خورشیـ...
حرفم تموم نشده بود که دستش رو روی دهنم گذاشت و مانع از ادامهی حرفم شد. با چشمهای گردشده بهش نگاه کردم که عاجزانه گفت:
- هیس! بریم یه جای امن. فقط صدات درنیاد!
سرم رو به معنی باشه تکون دادم که دستش رو برداشت.
آروم گفتم:
- کجا باید بریـ...
حرفم کامل نشده بود که دستش رو روی پیشونیم قرار داد. گرمای دستش با سرمای وجود من کاملاً در تضاد بود. لب باز کردم بپرسم داره چیکار میکنه که چشمهاش رو بست و زیر لب گفت:
- خورشید جهانگرد، بنما ما را نهان! خلاف آنچه که میکنی در جهان.
ناگهان باریکهی نوری از آسمون بهسمتمون اومد. منکر این نمیشم که اون لحظه بینهایت ترسیدم! اما سعی کردم به خودم مسلط باشم تا شأن یه ملکه رو حفظ کرده باشم.
باریکهی نور دور پای هر دومون پیچید، درست مثل یه مار که دور طعمهش میپیچیه پیچخوران بالا آمد تا اینکه به گلوم رسید.
ترسیده به صورت خونسرد رایان نگاه کردم. لعنتی، چرا اینقدر آروم و خونسرده؟ یعنی نمیفهمه که میترسم؟! چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم و نفسم رو حبس کردم. احمقانه نبود اگه اون لحظه فکر میکردم قراره خفه بشم؟!
برخلاف خورشید که گرم و سوزاننده بود، باریکهی نازکش خیلی سرد بود. سرد که نمیشه گفت؛ هوای ملایمی داشت، خنک و مطبوع!
بوی شکوفههای انار و سیب سبز که به مشامم رسید چشمهام رو باز کردم. با دیدن منظرهی روبهروم غرق در لـ*ـذت شدم، چقدر این جنگل زیبا بود.
درختهایی با تنهی طلایی که مانند خورشید نور ساطع میکردن و برگهای ریزی از جنس رنگینکمان داشتن! شکوفههای رنگارنگ درختها جلوهی خاصی بهشون داده بود.
- میشنوم!
با صدای رایان سرم رو بهسمت چپ مایل کردم. چی رو میشنوه؟ مگه قراره حرفی بهش بزنم؟ فکرم رو به زبون آوردم:
- چی رو میشنوی؟
روی تختهسنگی که زیر یکی از درختها قرار داشت نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و تیروکمان رو روی پاهاش گذاشت. سر بلند کرد و گفت:
- تو کی هستی؟
- فکر کنم قبلاً هم بهت گفتم. من ملکه تیارانا، ملکهی یگانهی سرزمین تاراگاسیلوس هستم.
تکخندهای کرد که بیشتر به تمسخر من شبیه بود! گفت:
- دست بردار! خودت هم میدونی که دروغ میگی!
- یه فرشته هرگز دروغ نمیگه.
چند ثانیه به صورتم خیره شد و بعد با صدای بلندی زد زیر خنده! به قدری بلند و از ته دل میخندید که صداش تو جنگل پیچیده بود. اخمی کردم و گفتم:
- به چی میخندی؟
درحالیکه گوشهی چشمش رو با دستش پاک میکرد گفت:
- اولش ملکه بودی، حالا شدی فرشته؟ اگه فرشتهای پس بالات کو؟ فرشتهها خیلی وقته که از بین رفتن! راستش رو بگو، تو کی هستی؟
نفسم رو کلافه بیرون دادم. یهو زدم زیر گریه و روی زمین نشستم. رایان متعجب بهسمتم اومد و کنارم نشست. نگران پرسید:
- چی شد؟ چرا گریه میکنی؟
از طرفی نبود کارل و صورت خونیش که لحظهای از جلوی چشمهام کنار نمیرفت و از طرف دیگه گیرافتادن من تو مکانی ناشناس بدون قدرتهام، اون هم کنار یه پسر احمق که میگفت فرشتهها نابود شدن، دست به دست هم داده بودن تا گریه کنم.
با هقهق و بریدهبریده گفتم:
- چیکار کنم... تا انتقامم رو... بگیرم؟ من کارلم رو... میخوام و اون شیطانصفت... باعث مرگش شد.
برخلاف چند دقیقهی پیش که لحنش تمسخرآمیز بود، با لحن نرم و ملایمی گفت:
- آروم باش تیارانا. بگو چی شده؟
- من که هرچی میگم تو باور نمیکنی. چی رو بگم؟
شونهم رو گرفت و من رو بهسمت خودش برگردوند. بدون اینکه دستش رو ازم جدا کنه گفت:
- من عذر میخوام! حالا امکانش هست توضیح بدی چه اتفاقی افتاده و اینجا چیکار میکنی؟
چند بار پلک زدم تا تاری دیدم رفع بشه.
Hasti
00خیلی خوب بود من هر سه جلدشو خوندم بهترین رمان تخیلی بود که خوندم دست نویسندش درد نکنه
۱ سال پیشمحیا
00اسم جلد سوم چیه
۵ ماه پیشاسم جلد سوم چی بود؟؟
00اسم جلد سوم چی بود ک خوندی؟؟
۳ ماه پیشسهیلا
۱۵ ساله 00عالی بود ولی چه جوری فصل 3 رو دانلود کنم
۳ ماه پیشمهرسا جمالی
۱۲ ساله 00خیلی قشنگ و عالی بود 😊
۵ ماه پیش...
۱۴ ساله 00رمان عالی بود فقط اسم جلد سوم چیه برم بخونمش؟
۸ ماه پیشپری
۱۵ ساله 00از توی اینترنت دانلود نمیشه کسی نداره برام توی روبیکا بفرسته ممنون میشم اینم پیویم @......_......8
۷ ماه پیشAshki
۲۱ ساله 10عالی بود خیلی دوستش داشتم
۱۱ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 10بسیار عالی وزیبا ممنون نویسنده جون 🌟🌟🌟🌟🌟🌹🌹🌹🌹
۱ سال پیشMahya
00خیلی رمان عالی هستش منتظر فصل ۳ ام پیشنهاد می کنم ببینید خیلی خوبه
۱ سال پیشریحانه
۲۳ ساله 00عالی بود
۱ سال پیششیطونک
30سلامممم من اومدم خوش اومدم 😁😽عرضم به خدمت مبارکتون که جلد سوم و باید از گوگول( گوگل) دانلود کنید رمان خیلی خوبیه حتما بخونیدش جلد اولش عاشقانه جذاب بید جلد دومش هیجانی جذاب بید سومشم که احساسی
۲ سال پیشSisi
۱۵ ساله 10اسم جلد ۳ چیه ؟
۱ سال پیشFatemeh
10رمانش محشرهههه خیلی باحاله اسم جلد سومش طلوعی از پس فراموشی هس خیلی خووشله دمت گرم نویسنده🤩🤗
۲ سال پیشسارا
00من جلد سومش رو خوندم خعلی خوب بود البته خیلی وقت پیش خوندمش الان اسمش جلد سومش رو یادم نیس فقط کافیه بزنی تو گوگل جلد سوم بازمانده ای از طبیعت دیگه پی دی افش میاد
۲ سال پیشمانیا
30جلد سومش کووو چرا نیست ت برنامه تروخدا بزاریدشش
۲ سال پیشسانیا
۱۸ ساله 10سلام وقت بخیر واقعا رمان عالی بود ولی فصل سوم مگه نداره خواهش اگه داره بگید اسمش همین یا فرق کرده یا اگه هنوز اماده نیست بگید کی اماده میشه مرسی بابت رمان تون یاحق
۲ سال پیششیطونک
10باواااا بی خی دخیش میخواد ملکه بشه نشه به ماچه حالام یکم اطلاعت بدم دعام کنیددرعوض خخ شوخی کردم اولندش تیازنده میمونه ۹تاجون داره قبونش نرم کارکنم زنده میمونه خانم همین طور آخرشم نی نی دار میشن ناکام
۲ سال پیشS
02این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
حدیثه
11اسم جلد سومش چیه؟؟؟
۲ سال پیش
آبشار
00جلد سوم رمان رو هم توی همین برنامه بزارید