رمان بی تاب سند به قلم میم.گل
همه چیز از یه ماموریت شروع شد...از همون شبی که چهره جذابشو دیدم! و زندگی ناجوانمردانه روی مدار دلتنگی ثابت موند!
میدونی بدتر از تحمل دلتنگی چی میتونه باشه؟؟اینکه به چشم خودت،عذاب کشیدنش رو ببینی...اون موقعست که حاضری از خودت و زندگیت بگذری و دست به هرکاری بزنی تا نجاتش بدی....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۶ دقیقه
وای که چقد خوبه آدم سعادت آباد زندگی کنه ها.بعد از اینکه با سوییچ ماشینی که برده بودم مثلا، در خونه رو باز کردم دهن هرسه تامون باز موند..وای چقد قشنگههههه.یه ویلای خیلی بزرگ با یه حیاط خیلی بزرگتررررر.همه جاهم گلکاری شده رفتیم بالا دیدم همه جا مبله اصلا عالی هیچی کم نداشت...تو اون لحظه مطمئنم خانوادم ازم ممنون بودن که این زندگی رو براشون به وجود آوردم...یعنی همه دخترای استانای دیگه هم این امکانات براشون فراهم شده؟وای چه جلب...رفتم اتاقا رو دیدم یه خوشگلشو که ست آبی بود انتخاب کردم ایول تختشم دونفرس من آرزو داشتم رو تخت دونفره بخوابم قشنگ بتونم غلت بزنم...رو یخچال آدرس یه مدرسه و فرودگاه مهرآباد نوشته شده بود با علامت سازمان متوجه شدم ینی چی.
صبح با بابا به همون آدرس رفتم.بله چقدر عالی از بهترین مدارس تهرانه حتما.رفتیم داخل گفتم از طرف آقای پارسی اومدم برای ثبت نام...خودشون فهمیدن و منو ثبت نام کردن. قرار شد از فرداش برم مدرسه.وای چقدر سخت بود با کسایی که نمیشناسم همکلاسی باشم.
بابا هم رفت محل کار جدیدشو ببینه.از بابا خدافظی کردم و میخواستم خودم برگردم..دیگه بهم اعتماد کاملا داشتن و تازه اینم میدونستن همیشه سازمان مواظبم هست .هرچند آدرس زیاد بلد نبودم ولی یه سال میشد داشتم آموزش می دیدم و حافظه هم از مباحثی بود که باهام کار کردن پس باید با یه بار رفتن یه راه یاد میگرفتم دوباره برگردم...نهایتشم اگه نتونستم آژانس میگرفتم دیگه.
هندزفری گذاشتم تو گوشم و با آرامش قدم زدم.تلفنم زنگ خورد با هندزفری که زیر مقنعم بود جواب دادم.
_جانم مامان
_کجایی کارتون تموم نشد؟
_چرا من رفتم مدرسمو دیدم.باباهم رفت محل کارشو ببینه من دارم برمیگردم.
_خاک به سرم اجازه داد تنهایی برگردی تو این شهر غریب؟
_این چه حرفیه خب شهر غریبه من که راه و چاهو میدونم عزیزم.
یه دفعه یکی گفت
_آره عزیزش میدونه عشقشو کجا پیدا کنه
بعدم به خودش اشاره کرد.
_مامان جان بعدا زنگ میزنم ..
دیگه منتظر جواب نشدم قطع کردم.برگشتم به یه پسری که بی شباهت به جوجه تیغی نبود نگاه کردم تا ببینم میخواد چیکار کنه..کمکم اومد جلو دستشو گذاشت رو گونم گفت
_چطوری خوشگله؟
_خوبم مرسی عزییییییییییزم
در همین حین عزیزم گفتن همزمان دستشو پیچوندم.
_چه غلطی میکنی وحشییی؟؟؟؟
_دیگه مزاحم نشیا؟باشه عوضی؟؟؟
_باشه باشه ولم کن.
بعدهمینطور که میرفت گفت
_معلوم نیست چه جونوریه خطرناک شدن این دخترا جدیدا.بدبخت شوهرش..
پوزخند زدم و راه افتادم..خیلی سخت بود یکی دوبار خیابونا رو رفتم و برگشتم ولی بالاخره رسیدم.
_وووویییی خداروشکر هورااا رسیدم
زنگو زدم و در باز شد.رفتم داخل تا رسیدن به در ورودی قر دادم و شعر خوندم.
_مست مستم واااای جامو ببر بالاااا بسپر به دست باااااد می پرسم کن تو عالم مستییییی امشب شب...
دیگه به "یلداست" آخرش نرسیدم دیدم یکی دیگه تو خونس.یه خانوم حدودا پنجاه ساله...بسم الله الرحمن الرحیم...
_شماااا؟
_سلام خانم من شهربانو هستم با شوهرم نادر و با یکی به اسم فرنگیس خدمتکارتون هستیم.
_همینجوری اومدید خدمتکار شدید؟مامانمم شما رو راه داد؟؟؟
_از طرف آقای پارسی اومدیم.
_آها متوجه شدم خوش اومدید
_ممنونم.بفرمایید لباستونو عوص کنید اگر شستنی بود بزارید میشورم.
_لطف میکنی شهربانوخانوم.مامانم کجاست؟
_وظیفس.خانوم اتاقشون هستن.
رفتم بالا اول به مامان سلام گفتم بعد رفتم لباس عوض کردم.اون روز رو کاملا استراحت کردیم.تو اتاقم یه برنامه به دیوار زده بود که راحت شدم فهمیدم کارای هفتگیم چیه دیگه.وااای چقد تمریییین عین روزای اول شدیده مطمئنم...فقط حتما ایندفعه بدتر از قبل!نگران نمره هام نبودم چون اونا مجبوربودن کاری کنن نمره هام همیشه بالا باشه.تنها چیزی که مهم بود زبان انگلیسی بود که باید فول میشدم.صبح فرنگیس بیدارم کرد.یه خانوم حدودا چهل ساله بود تشکر کردم و لباس پوشیدم برنامه هفتگیو که دیروز از مدیر گرفته بودم مرتب کردم.وارد مدرسه که شدم همه یه جور عجیب غریب نگام میکردن..احتمالا بخاطر تازه واردیمه..اما بعضیاشون درشت تر بودن تقریبا فهمیدم اونا منتخبین بقیه استانا هستن...در طول روز تو درس بهترین بودن تو زنگ ورزش که دیگه صدالبته..آخه نمیدونم چرا هممونو تو یه کلاس گذاشتن...همش بهم پوزخند میزدن.حس میکردم کم داشتم از اونا واقعا.ولی اصلا نشون نمیدادم و رفته بودم تو فاز سگ اخلاقیم البته دوست داشتم این اخلاقمو، همه دردا رو قایم میکرد...بعد از مدرسه به سرویس گفتم نمیام خودم رفتم...تو راه ماشین همیشگی رو دیدم پریدم سمتش.نشستم برگشتم بازم بدون سلام یه لیست بهم داد.
_اینا دیگه چیه
_لیست جاهایی که باید طی دوماه آینده بری و ببینی چجور جاهایی هستن آدمای مشکوکو پیدا کنی و راجبشون تحقیق کنی.اگر ربطی به گروهک داشتن بهمون اطلاع میدی...اینم سیمکارت جدیدت بخاطر دک کردن اون پسره حامد.
_باشه
خداحافظی نکردم و پیاده شدم.توراه چندتا از اون دخترا رو دیدم احتمالا خونشون همینجاهاست...رفتم تو خونه عطر غذا پیچیده بود گشنه هم بودم سریع لباس عوض کردم یه سلام بلند گفتم نشستم سر میز ناهار اینقد خوردم که حس میکردم دارم میترکم.قاشق آخرو که گذاشتم دهنم به سرفه افتادم..خاک بر سرم تمرین ساعت چند بووود؟؟ 4 ؟؟؟تا جنوب تهران باید برم؟یا خود خدا
سریع تشکر کردم عین جت لباس پوشیدم رفتم..وقتی رسیدم 4 و دو دقیقه بود.خاک تو مخ بی عقلم اصلا رشتم مشکل داشتم با ساعت.رفتم داخل همه به صف بودن آماده برای تمرین.غیبت منو حس کرده بودن.رفتم جلو با ترس و لرز گفتم
_س لام
برگشت نگاهم کرد.وااایییی چه جلادیه ده برابر از سونی بدتره کههههه.
_برو لباس فرم تو رختکن هست بپوش سریع بیا
_بله خانم
رفتم تو رختکن وای چه خوشگل بودن لباسا...یه ست بلور شلوار ورزشی کاملا آبی..سریع پوشیدم اومدم بیرون اشاره زد برم پیشش
_بهم گفتن تو شلخته ترین فرد گروه بودی و واقعا برام عجیبه که اومدی به این مرحله...ولی اینجا از این خبرا نیست..عین آدم رفتار میکنی.
تو چشماش زل زدم و گفتم
_ولی من به جز دیرکردن کاری نکردم
_نمونش استفاده از توانایی هایی که آموزش دیدی در مکان عمومی اونم برای دک کردن لات بی سر و پاست.واقعا احمقی.
با خشم نگاهش کردم خواستم برگردم برم که دیدم دوتا خانوم قوی هیکل به زور منو بردن طبقه زیرزمین چقدرم وحشتناک بود.هی میگفتم چیکار میکنید این چه وضعیه اصن اهمیت نمیدادن.دست و پامو به یه چهارچوب وسط اتاق بستن.اون زنه اومد با یه چیز شبیه کمربند سمتم.گفت
_تازه اولشه...
_چی؟
جواب نداد و شروع کرد به شلاق زدن...وای حس میکردم هرلحظه میرم اون دنیا برمیگردم.جیغ هایی که من میزدم...نمیدونم چرا تمومش نمیکرد...حس میکردم دخترای دیگه نشستن به جیغای من گوش میکنن فقط...نمیدونم چقدر گذشت که اومد جلوم موهامو کشید که سرم بیاد بالا.گفت
_آخرین بارت باشه زبونتو برای من دراز میکنی...آخرین بارت باشه دیر میکنی و آخرین بارت باشه قدرتتو بی جا استفاده میکنی...یه تنبیه واسه همه اینا کمه...ولی چون تازه شروع کردی تخفیف قائل شدم فقط 05 ضربه زدم.
من واقعا 50 ضربه شلاق خورده بودم؟حس میکردم خون بالا میارم...روی دماغم و کمرم خون رو حس میکردم.کمکم داشتم بیهوش میشدم ولی متوجه شدم منو با همون چهارچوب دارن می برن پیش بقیه طبقه بالا.
با حس سرمای زیادی چشامو وا کردم.هنوز همونجام؟کی آب ریخت؟همون زنه روبروم وایساده بود.
_دستاشو باز کنید.
گلی
۱۶ ساله 10خوندم عالی بودی ولی دوقسمت آخر من به گریه انداخت واقعا دستت سازنده در نکنه
۱ سال پیشElnaz
۱۵ ساله 10فکر کنم نویسنده هواسش نبوده که نوشته تخیلی ژانر رو...... ولی در هر صورت این اولین رمانی بود که تخیلی نبود و واقعا خیلی قشنگ بود....اکثریت که میگید کدوم سازمان این جوریه خوب این فقط یک ایده هست قطعا
۱ سال پیشShain
11سلام واقعا سم بود. کدوم سازمانی انقدر وحشیه! بعد با این وحشیه بازیاشون قصد و نیت خوب دارن؟! دختره هم که...
۲ سال پیشMm
۱۲ ساله 01..........
۲ سال پیش.
30رمان تخیلی بدخون. ملکه آناهیتا. دختری با چشمان سرخ. خیلی زیادن ولی اسنشسون یادم نیس
۲ سال پیشافتضاح
127چرت مسخره تخیلی اصلا نخونید،اخه کدوم سازمانی افرادش رو میزنه ؟ اصلا اجازه نداره . دوما اصلا هیچ سازمانی انقدر پولدار نیست که واسه ماموراش ماشین و ویلا بگیرن
۳ سال پیشFahim
81خو داری میگی تخیلی داخل تخیلی هر اتفاقی ممکنه بیفته
۲ سال پیشپارمیس
۱۷ ساله 42سم خالص🤣
۲ سال پیش(◍•ᴗ•◍)
50سلااام میشه چند تا رمان تخیلی خوب معرفی کنید؟ اگه از ملکه های شجاع هم داشته باشه بهتره😂
۳ سال پیشمتینا
۲۰ ساله 03واقعا درهم برهم بود 🤮🤮🤮🤮
۳ سال پیشبارونم
۰ ساله 61با اینکه یکم تکراریه ولی واقعن قشنگه و ارزش خوندن داره منکه مثل بیچاره ها هی گریه میکردم باهاش🙂😂
۳ سال پیشرائیتی
۱۵ ساله 544قسمت اخرو خوندم خوب یود پایانشم خوش بود حالا میرم قسمت های اول تا هفتم رو. بخونم میام میگم چطوریه 😂😂
۳ سال پیشرائیتی
۱۵ ساله 1710اولا عین سرعت جت پیش میرفت 57٪ابکی بود60٪تکراری خیلی خوب نیست
۳ سال پیش♡••اوا
۱۷ ساله 90واااایییی جووووونم خیلییی متفاوت بود خسته کننده هم نبود ک هی عین بقیه رمانا بگه ایطو پوشیدم رژ لب ایرنگی شمارع این از فلان مارک ......😂😂 خلاصه خیلی کشش نداده بود خیلیییی عالیییی بودش💕💕💕💕💕
۳ سال پیش?
۱۴ ساله 24چی شد من اصلا نفهمیدم رمانه اصلا چرا این شکلی بود جرته بابا اصلا نخونین بهتره
۳ سال پیش۰۰۰۰۰
13همینکه قسمت اولش رو خوندم فهمیدم چقدرررررر چرته. اصلا نخونینش
۳ سال پیش
ترسا
00داستان خوبی داشت ولی قلم خوبی نداشت