رمان مجازات شیرین به قلم الف.میم.جیم
رمان درباره دوشخصیت شیرین وبهداد هست شیرین دختری ازخانواده ی مذهبی است که به دلیل محدویت ازطرف خانواده نیاز مبرم به یک دوست احساس میکنه ودراین بین درچت روم به صورت اتفاقی بابهداد آشنا میشودبهداد پسری است ازیک خانواده متوسط که همراه مادرش زندگی میکند.
رابطه ی پنهانی آن دو شکل میگرد ودراوج وابستگی ازبلندی به پستی میرسدو…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۶ دقیقه
بی حوصله نشستم روکاناپه ی مقابل تلویزیون که بی هوادستی روشونم قرار گرفت برگشتمو بادیدن بابا که بالبخند نگاه میکرد هم متعجب شدم هم معذب
بابا-نیستی بابا کم پیدایی
باخجالت سرمو پایین انداختم بابا راست میگفت چندوقتی بود به خاطراینکه خجالت میکشیدم سعی میکردم خودمو مخفی کنم یازودتر بخوابم که جلو چشم بابا نباشم
بابا-توفکری بابا
- کتابمو که مثلا واسه رد گم کنی آورده بودم که بخونم کنار گذاشتم تا بابا بشینه
-نه راستش درسام یکم زیادشده بابالبخند زد خودمم ازدروغی که سرهم کردم خجالت کشیدم دم عیدی چه درسی دیگه؟!
بابا-اشکال نداره بابا تحمل کن دیگه سال آخره خانمی شدی واسه خودت ماشاالله درستم که تموم شد میتونی واسه خودت کارکنی
صدای مامان ازآشپزخونه اومدکه میگفت:آقا محمدبیخود ننداز تودهنش من نمیزارم پای این دختر به دانشگاه وسرکاربازشه همون داداشش بس بود رفت دانشگاه چشم وگوشش واشد دیگه مارم پسندنکرد پاشد رفت مملکت غریب بین اون ازخدابیخبرا
حرفای مامان حسابی کفریم کرد ولی به خاطربابام سکوت کردم
بابا-شمانمیخواد نگران این چیزا باشی دخترمن پاکه اگه تاالان خانوم ونجیب بوده ازحالابه بعدم میتونه باشه
حرفای بابا مثل پتکی بود که توسرم فرود میومد شرمنده شدم ازبابام ازاعتمادش که زیر سوال برده بودم ازنجابت وخانمی که دیگه نداشتم اگه تاحالا شک داشتم که باید این رابطه روتمومش کنم دیگه مطمئن شدم که بایدتموم شه تاحالا امیدوار بودم بهداد خودش باهام بهم بزنه که غرورشم نشکنه اما حالا که اون نمیخوادمن خودم باید یه کاری بکنم دیگه بیشترازاین نمیتونستم ازاعتمادبابا سواستفاده کنم تصمیم گرفتم امشب همه چیزو تموم کنم.باصدای مامانم که ازم میخواست میزو بچنیم یرای شام ازافکارم بیرون اومدم یه نگاه به بابا که داشت تلویزیون نگاه میکرد انداختمو توتصمیمم مصمم شدم هیچ چی دیگه مانعم نمیشه
بااسترس زل زده بودم به صفحه ی گوشی بهداد به جزاون پیامی که ظهر برام فرستاده بود دیگه پیامی نداده بود واین یعنی که هنوز عصبانیه
تاقبل شام مصمم بودم اما حالاتردید داشتم که اونم فقط به خاطر بهداد بودچون واقعا پسر خوبی بودو حالا که مطمئن شده بودم حسش به من عشقه نمیخواستم ناراحتش کنم ولی خب ازطرفیم دیگه نمیتونستم این رابطه رو ادامه بدم پس تردید وکنارگذاشتمو پیامی که سرشام حسابی به متنش فکرکرده بودمو نوشتم:بهدادمن نمیتونم فردا بیام سرقرار نه فردا نه هیچ وقته دیگه،من نمیتونم به خانوادم خ*ی*ا*ن*ت کنم این رابطه ازاولشم اشتباه بود قرارنبود عشقی باشه ولی انگارهست معذرت میخوام اما من نمیتونم ادامه بدم.
پیامو فرستادم بارفتنش انگارجون ازتنم رفت بااسترس خیره شده بودم به گوشی که یه دفه شروع کردبه لرزیدن بالرزیدنش منم میلرزیدمو ازترس تمام بدنم سرد شده امانمیتوستم جواب بدم اصلا چی میتونستم بگم چه توجیهی داشتم؟گوشی روازروتخت برداشتم خاموشش کردمو انداختمش زیرتختم اصلا دلم نمیخواست چشمم بهش بیفته.پتوروتاسینم بالا کشیدمو سعی کردم بخوابم امامگه میشدازاسترس وناراحتی خواب به چشمم نمی یومد
سکوت اتاقو فقط صدای تیک تیک ساعت میشکوندحدوددوساعت بودکه زل زده بودم به ساعت روی میز بی خواب شده بودمو افکارم حسابی به هم ریخته بود همش به سرم میزد که گوشیو روشنش کنمو ببینم چه خبره آخرسرم نتونستم خودم کنترل کنم توی حرکت ناگهانی خیزبرداشتمو گوشیو اززیر تخت بیرون آوردمو سریع روشنش کردم باروشن کردنش باسیل پیاما ومیس کالا روبه روشدم که همشون ازطرف بهداد بودبااسترس شروع کردم به بازکردن پیامکا:این مسخره بازیاچیه
چراگوشیتو جواب نمیدی
لعنتی جواب بده
ینی چی اینکارا مگه دسته توئه که انقدراحت همه چیو به هم میزنی
به خدااگه جواب ندی اون روی سگم بالا میاد
به خدا عصبانیم شدم یه لحظه، اصلا بیخیال قرار میشم فقط جوابمو بده
شیطونک بانوجواب نمیدی؟
بغضم گرفته بود برای اینکه واسه جواب دادنم به هرروشی متوسل شده بود:زورگویی،تهدید،عذرخواه
،بالرزیدن گوشی به خودم اومدم یه نگاه به ساعت انداختم 1:30 بودحتماتاحالا مامان اینا خوابیده بودن اشکمو پاک کردمو تصمیم گرفتم جواب بدم باید قانعش میکردم نمیدونم چه جوری ولی باید اینکارو میکردم
-بله
بهداد-شیطونک؟
احساس میکردم صداش بغض داره منم بغض کرده بودم ولی خودمو کنترل کردم نباید میفهمید بایدازم سردمیشدباصدایی که سعی میکردم محکم باشه گفتم:چیزی میخواین بگین؟
بهداد-ازکی تاحالا انقدرباهم غریبه شدی خانمم؟
قطره اشکی ازچشمم چکیدوب*ا*س*نگدلی گفتم:من حرفامو ظهر بهتون زدم دیگه نسبتی باهاتون ندارم
بهداد-اونا فقط حرفای توبودبانو به جای منم تصمیم گرفتی؟آخه چراهمه چیو به هم زدی ماکه باهم مشکلی نداشتیم اگه به خاطره دیروزه من...
وسط حرفش پریدمو گفتم: به خاطر دیروزنیست من نمیتونم به این رابطه اینجوری ادامه بدم
بهداد-من دوست دارم میخوام زنم بشی، خانم خونم به مامانم گفتم میخوامت قبول کرده بیام خواستگاریت
باعجله گفتم:نه
بهداد-چرامگه تونمی خوای خانمم بشی؟
-نه بابام اجازه نمیده من مطمئنم
بهداد-من باهاش حرف میزنم راضیش میکنم
عصبی غریدم:گفتم نه توفکرکردی باوان شرایطِ کاری که داری بابام قبول میکنه
یه لحظه ازچیزی که گفتم خجالت کشیدم واقعیت بود بابا عمراقبول میکرد ولی لحنم...
به سرعت گوشی وقطع کردم خاموشش کردم دوباره انداختم زیرتخت بغضم ترکیده بودومن نمیتونستم اشکایی که بی مجال روی گونم میریختنو کنترل کنم دستمو جلوی دهنم گرفتمو زارزدم برای خودم برای بهداد که ناجوانمردانه ازخودم روندمش...
پنچ سال بعد
خسته وعصبی ازشرکت زدم بیرونو برای آرامش عصابم درمحکم کوبیدم به هم ،م*ر*ت*ی*ک*ه نفهم بلد نیست اسمشو بنویسه اونوقت میاد حرفه ی خودم و یادم میده وازکارم ایرادمیگره
باصدای گوشیم بیخیال فش دادن به اون م*ر*ت*ی*ک*ه شدم به صفحه ی گوشی تاچم خیره شدم ازوقتی کارکردم هرچی دوست داشتم میخریدم در واقع این استقلالم باعث شده بود که دیگه مامان نتونه جای من تصمیم بگیره ومن طبق روشو روال اون زندگی کنم باقطع شدن گوشی به خودم اومدم شماره ی سپیده روگرفتم
سپیده-الوشیرین چرا جواب نمیدی؟
سپیده اصلا عوض نشده بود هنوزآروم متین بودباصداش به خودم اومد
سپیده-چی شد قبول کرد؟
- نه بابا منم زدم بیرون
سپیده-ینی اخراجت کرد؟
-کی اون؟!غلط کرده منو اخراج کنه م*ر*ت*ی*ک*ه نفهم معلوم نیست چه غلطی کرده،که حالا که خفتش کردن میخواد بندازه گردن من،استعفادادم
سپیده- غصه نخور توکه سابقه ی کاریت خوبه هرجابری سریع قبولت میکنن
-من غصه نمیخورم حساببم اونقدرپرهست که مخارج یه سالمونو تأمین کنه ولی ازلج این یارو هم شده دوسه روز کارگیرمیارم
سپیده-ایشاالله،باداداشت حرف زدی؟قبول کرد؟
-نه بابا مرغش یه پا داره میگه حالا که بابا نیست من بیام بگم خرم به چن منه که این فک وفامیلم بیفته تودهنشون که پسره بعداین همه سال فقط واسه ارثش برگشته
سپیده-پس میخوای چیکارکنی باحجره ی بابات؟
-بیخیال حالا یه فکری براش میکنیم ببینم ناهار چی گذاشتی سپیده خانم؟
سپیده-آهان راستی گفتی ناهار، فسنجون گذاشتم باهم بخوریم
-به خدا عاشقتم سپده فقط شیرینه دیگه؟
سپیده-بـــله حالا تشریف میارید
-باکمال میل اونم باکله
زل زده بودم به سقف که باصدای سپیده برگشتم طرفش
افسانه
00من این رمانو خیلی وقت پیش تو خود سایت نودوهشتیا در حال تایپ خوندم و با توجه به اینکه اون موقع ها رمان ها اکثر تو یه سبک و سیاق بودند به نظر من تو زمان خودش رمان خوبی بود و ارزش خوندنم داره
۸ ماه پیشالهه
00زیاد حرفه ای وعالی نبود ولی بد هم نبود برای سرگرمی و یه بار خوندن خوبه .
۱ سال پیشارشام
01خوبه
۴ سال پیشوانیا
12خوبه
۴ سال پیشغزل
10به نظرم ارزش داره وقت بزاری بخونی
۴ سال پیشسمیه
00س زیاد جالب نبود ولی بازم ممنون
۴ سال پیشحدیث
10من ک قاطی کردم😐💔
۴ سال پیشاسما
00خوبع بدنی
۴ سال پیشآیناز
00خوب نبود
۴ سال پیشمرجان
00اوووووم اینم ک بدرد نمیخوره ابابا
۴ سال پیشالهه
00بد نبود
۴ سال پیشبهار
00رمان خیلی خوبیه
۴ سال پیشدخی
11نخوندم باید جالببببببب باشهههههه😌😋😋😋🤓😺
۴ سال پیششکلات
00هنو نخوندم باید جالب باشه😋😋😋
۴ سال پیش
اناهیتا
00بنظرم عالی بود اگه این نویسنده رمان های دیگه ای داره معرفی کنین لطفا عالی بود