رمان تقلب به قلم f_javid
در مورد دختر شاد و سرزنده ای به اسم نادیا هست و خدای تقلبه. کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده . انقدر حرفه ای که تا به حال سابقه تقلب گرفتن ازش رو هیچ بنی بشری به چشم ندیده اما از بد روزگار بالاخره دستش برای یه نفر رو میشه و این سراغاز یه تنفر عمیق و شاید در انتها عشقی بزرگ و پر از تجربه های ریز و درشتِ....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۲۸ دقیقه
- ده شروع می شه. پس عجله کنین که به موقع برسیم.
- آها بله بله یادم رفته بود جاتونو می گیرن دیر برسین. جان من یه بار این نیمکت آخرو امتحان کنین به خدا مشتری می شین. تازه دیر و زودم نداره همیشه جا می ده.
- مشکلی نیست. جا نبود شما می تونی بری اون ته. با روحیه ات هم سازگارتره.
- خیلی نامردی.
- خانوم مجد، خانومه راد اگر موافق باشین می تونیم بریم سر کلاس نسکافه رو بخوریم که بتونیم جلو هم بشینیم. کلاس شلوغ می شه اون ته هیچی نمی فهمیم.
- اوه حالا توام. بذار یه چهار روز بگذره بعد خرخونی رو شروع کنین. به جان شما من زودتر از معلمام سابقه سر کلاس رفتن نداشتم. کوتاه بیاین.
- نانادی کوتاه بیا بدو.
لیوان نسکافه رو می ذاره رو نیمکت و کوله اش رو هم کنارش میندازه و باز نیمکت اول می شینن. بابک و سارا آروم مشغول نوشیدن نسکافه شون میشن و نانادی هم یه قلپ خورده نخورده لیوان رو روی میز میذاره و مشغول باز کردن کیت کت می شه که طبق معمول همیشه لیوان نسکافه اش بر می گرده و نیمه راه با سرعت از روی میز بلندش می کنه که با صدای فریاد بابک ناخودآگاه می زنه زیر خنده.
- حواست کجاست آخه دختر خوب؟ نگا تو رو خدا، گند زدی به آستینم.
- زیاد حرص نخور گل پسر کم کم عادت می کنی. به جان تو من نمی دونم چرا هر بار من نسکافه می خورم بی برو برگرد باید یه مقدارش بریزه. راستش یه لحظه یادم رفت شما نمی دونین این مسئله رو آخه کل دوستام تو دبیرستان که بودیم دیگه می دونستن که با فاصله باید از من بشینن وقتی نسکافه یا چایی جلومه. به جان تو من خیلی مراقب بودم. نفهمیدم چی شد. حالا چیزی نشده برو دو دقیقه بشورش و بر گرد.
- اوف، تا برم و برگردم استاد اومده، نمی شه. بعد کلاس میرم فقط تو رو قرآن شما حواستو جمع کن باقیشو رو ما نریزی.
- وای کوتا بیا تو رو خدا یعنی می خوای با این آستین نوچ بشینی جزوه بنویسی؟
- عیبی نداره.
- ببین من عمرا هیچ وقت دستمال تو جیبم نبوده خودت دستمال داری؟
بابک بدون حرف پک دستمال کاغذی رو از کیف چرمیش بیرون میاره و مقابل نانادی می گیره و نانادی با یه حرکت ناگهانی دست بابک رو می کشه و به سمت آب سرد کن ته سالن میبرتش.
- بیا آب رو برات نگه می دارم سریع آب بزن آستینت رو بعد با این دستمالا یه کم خشکش کن تا بعد کلاس. چرا گیج می زنی بابا؟ با توام. ببین نگا اون مرده با اون قیافه بدجور بهش میاد که استاد باشه، بجنبی به در نرسیده ما هم برگشتیم.
انگار همین یک کلام کافی بود تا مغز بابک سریع به کار بیفته و چند لحظه بعد درست هم زمان با استاد وارد کلاس می شن و دوباره یه کلاس کسل کننده ی دیگه!
تقریبا دو ماهی از شروع ترم می گذشت و حالا به جمع سه نفرشون مرجان و امیر هم اضافه شده بودن.
- نانادی دو دقیقه آروم بشین.
- اوف بمیرمم ساعت بعد میرم ته کلاس. خفه شدم انقدر نشستم این جلو ور دل شماها و هی به جونم غر زدین. استادا هم که میخ این جلوان همیشه. اه ماشالا جلو زبونتونم اگه دو دقیقه بگیرین و اظهار نظر نکنین، می میرین. تو رو قرآن خجالت نمی کشین استاد دهن وا نکرده به جای اونم می خواین درس رو از حفظ واسش بلغور کنین؟ وای شماها به شیرین عسل گفتین برو ما هستیم. اَیییییییییییی.
- ساکت شو نانادی. میذاری بفهمم چی می گه این پسر عموت؟
- اوف بی خیال بابک. تو که کل مطالبی که می خواد درس بده رو حفظی، اه. من دیگه خسته شدم می خوام برم بیرون یه هوایی بخورم.
- تو از جات تکون نمی خوری. عین آدم بشین گوشت رو بده به استاد.
- عمرا. مگه گوشم رو از سر راه آوردم.
نانادی هم زمان با جمله ی آخرش گوشیش رو در میاره و میره تو بازی دوست داشتنیش angree bird . با زحمت فراوون level8 رو رد می کنه و وارد مرحله بعدی می شه که ناگهان دستی با عصبانیت گوشی رو از دستش می کشه بیرون و دوباره به سمت تخته برمی گرده و گوشی رو هم میذاره تو جیبش که لبخند بابک با خباثت روی صورتش می چرخه.
- حقت بود. تا تو باشی عین آدم سرت رو بندازی پایین به درس گوش بدی.
- همه اش تقصیر توئه، اگه گیر نداده بودی الان رفته بودم بیرون تلفنمم دست این تحفه نبود و مجبور نمی شدم برم التماسش کنم گوشیم رو بده، اه.
- بشیش نانادی الان جلو همه می گه برو بیرون آبروت می ره ها. جونه سارا یه کم دیگه تحمل کن تا زنگ بخوره.
با تموم شدن کلاس نفسش رو با حرص بیرون می ده و با عصبانیت لحظه ای نگاهش رو به بابک و لحظه ای به سارا می دوزه و بعد با صدای که به زور کنترل شده، مثل تیربار شروع می کنه:
- نگا نگا... باز زنگ خورد این دخترا عین مور و ملخ بدو دوئیدن دور این پسر ِ یه مشت سوال شر و ور بپرسن و یه کم قر و قمیش بیان براش. خوبه حالا 35 سالشه و همچین تحفه ای هم نیستا. حال آدم رو به هم می زنن. یکی نیست بگه آخه شماها ترم اول تو یه مشت کلیات چه سوالی می تونین داشته باشین که حالا تازه بعد کلاسم باید بپرسین.
- تو چرا حالا جوش آوردی؟ نکنه گلوت پیشش گیر کرده؟
- تو یکی ساکت شو که بد حالتو می گیرم. انگار تحفه است. بد عنقه گند دماغم گلو گیر کردن داره؟ قیافش رو نگاه کن تروخدا...
- ا نانادی بی انصاف نشو دیگه، به این خوبی. یه پارچه آقاست. خوب حق داره. کار غلط نکن تا باهات این جوری برخورد نکنه. والا من که هر بار باهاش حرف زدم با لبخند و محترمانه جوابم رو داده. شده دو بارم یه چیز رو توضیح داده اما نه اخمی کرده نه خم به ابروش آورده. به خدا از نصف بیشتر این استادای فلان ساله هم سوادش بیشتره هم فهم و شعورش هم قدرت بیان و انتقالش.
- اَییییییی. خفه شو سارا تا خودم خفه ات نکردم. انقدر که خودشیرینی و همیشه دستت بالاس واسه جواب دادن به سوالاش.
- انقدر بی انصاف نباش نانادی، خودتم می دونی داری بهانه می گیری چون ذاتا جز شر و شیطونی دلت رو به کاری نمی دی. وگرنه تو رو بیشتر از منم تحویل می گرفت.
- قربون دستت همون ارزونی خودتون. خجالتم نکش کافیه اراده کنی بفرستمش خواستگاریت. به جان مادرم جفت همین اصلا.
- خفه شو دیگه کم شرو ور بگو.
- سارا جون حالا خواهشا اون گوشیتو بده من این گوشیمو بگیرم بلکه این ویبره اش تنش رو لرزوند و یادش اومد تلفن ما رو بده.
مشغول توضیح دادن سوال یکی از دانشجوهاست که با ویبره داخل جیبش یه لحظه تکون می خوره و بعد ناخوداگاه نگاهش از بالای سر دختر به سمت نانادی برمی گرده و نانادی گوشی به دست با حرص نگاهش رو بهش می دوزه که یعنی " اون تلفنم رو بده. "
لبخند کجی به روش می زنه و بی خیال دوباره ادامه حرفش رو می گیره و نانادی هم با حرص دوباره و دوباره شماره رو می گیره.
" بالاخره که خسته می شی و میدی تلفنم رو آقا مانی. هر کی ندونه من که می دونم از ویبره موبایل بدت میاد. حالا وایسا تماشا کن. "
گوشی برای بار سوم شروع به لرزیدن می کنه که مانی خیلی ریلکس گوشی رو از جیبش بیرون میاره و ثانیه ای بعد صدای دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد تو گوش نانادی می پیچه.
- یعنی خوردی خانوم؟ حالا عین آدم برو عذر خواهی کن تا گوشیتو بده.
- بابک جان من تو برو بگیر ازش. تو رو تحویل می گیره.
- عمرا، به من چه. کار غلط کردی پاش وایسا. برو عذر خواهی کن بگو استاد دیگه تکرار نمی شه تا گوشیتو بهت بده.
- همینم مونده که بعدم دخترای دورش واسم قیافه بگیرن و برای خود شیرینی چهار تا متلکم اونا بارم کنن. سارا جونم... جون نانادی تو برو بگیر. اگه بگیریش همین فردا می فرستمش خونتونا.
- خفه شو نانادی، پاک قاطی کردی. اولا من فقط گفتم استاد محترم و با سوادیه؛ دوما به من ربطی نداره. تو که باید بهتر از من بشناسی پسر عموتو. نمی خوای که بپرسه خانوم شما چیکاره این.
- اه خیلی نامردین. الان به مرجان می گم اصلا.
- خودتو زحمت نده نانادی جون من و امیر این کاره نیستیم پس بی خیال ما شو. بابا کاری نداره یه عذر خواهیه.
- سارا می تونم یه شماره با موبایلت بگیرم؟
- چیه می خوای یکی دیگه رو پیدا کنی؟
صدای زنگ موبایل مانی سکوت رو به کلاس حاکم می کنه و مانی لحظه ای نگاهش روی شماره ناشناس ثابت می مونه و بعد روی صورت نانادی که در حال خروج از کلاسه و بعد تماس رو جواب می ده.
- جان زن عمو اون تلفن منو بده. بسه هر چی حرصم دادی. اصلا بذارش رو میز رفتی بیرون خودم میام برش می دارم.
- من سر کلاس هستم خانوم. الان هم کلاس بعدیم شروع می شه. کاری داشتین می تونین ساعت 12 تا یک تشریف بیارین دفترم، خدانگهدار.
- ای تو روحت مانی.
- چیه نانادی؟ با کی بودی؟
- خبرش زنگ زدم بهش می گم گوشیمو بذار روی میز می گه من سر کلاسم تا 12 هم کلاس دارم خانوم. کاری داشتین 12 بیاین دفترم.
- اولا حقته. دوما من گفتم زنگ بزن با موبایلم دیگه نگفتم که به موبایل استاد بزن.
هلی
00بسیار رمان زیبایی بود . خواندنش رو توصیه میکنم.
۸ ماه پیشZzz
10خدا نویسندش آقای (فرزام جاوید کیان) رو بیامرزه، البته ده سال پیش فوت کردن، و جالب اینکه محتوای رمان که در رشته حقوق و وکالت بود هم ایشون وکیل بودن، و اینکه خیلی جالب، هیجانی، پر انرژی و خوب بود🙂🌹🌹
۱۰ ماه پیشssaa
00خیلی برنامه خوبیه
۱۲ ماه پیشSansan
00رمان قشنگیه منتهی صحنه ها از هم تفکیک نشده و گوینده مکالمات نیز مشخص نیست که ایراد بزرگیه هم کلافه میکنه هم مجبوری دوباره قسمتی رو تکرار کنی تا بفهمی کی بود صحبت میکرد یا کی و کجا صحنه عوض شد
۱۲ ماه پیشفاطی
21اصن چرت و پرت ت همه رمانا دختره پسره از هم بدشون میادو بعد باهم کل کل میکنن و... باو انقد تکراری نباشین
۱ سال پیشباران
۱۷ ساله 20فوق العاده قشنگ و ارامش بخش بود واقعا ممنونم
۲ سال پیشم
11خوب بود، ولی چندتا اشکال داشت یکی نادیا در حد ۵ساله لوس بوددرعین مثلا خودساخته بودنش واینکه اون قسمت عقدوتصادف کما خوب نبود یه دفعه چنداتفاق مهمو خیلی خلاصه کردواینکه روای پیمان ونادیا بودن بهتربود
۲ سال پیشM
00خیلی قشنگه من دوسش دارم دوباره خوندمش
۲ سال پیشK
910نویسنده ی این رمان یه***۱۴ ساله ست که حتی خودش کنکور نداده و نمی دونه تو کنکور نمیشه به این راحتیا تقلب کرد وقت هم انقد کمه که شما نمیتونی همه ی دروس رو تقلب کنی تازه رتبه برتر هم بشی
۲ سال پیش:)
112عزیزم این فقط یه رمانه!
۲ سال پیشسلما
20عزیزم باید ببینی این رمان کی و چه سالی نوشته شده تازه اینجا گذاشته شده
۲ سال پیشاسرا
30اگه دقت الان چندسال دارن تقلبهای توکنکورمیگیرن اعلام میکنن
۲ سال پیشfati
۱۷ ساله 30ای کاش رمان همش ار زبون خودش بود
۲ سال پیشمحدثه
00میشه بگین چی شد😳تو نظرات گفتین اگه تصادف نمیکرد بهتر بود ولی رمان ۵ پارت بیشتر نبود وسطای تعریف پیمان تمام شد دقیقا العان چی ب چیه فازتون چیه ادامش کجاس اصلا؟؟؟ وادفاذذذ😐💔
۳ سال پیشسارو
00عزیزم برنامه مشکل داره باید دوبارع بزنی رو دکمه ((رمان بگیره)) برات رمان می فرستن نزدیک ۲۰ تا فصل خوشکلم
۲ سال پیشDia
10بد نبود ولی از یحایی به بعد الکی کش پیدا کرد و جذابیتشو از دس داد
۲ سال پیشثنا
۱۳ ساله 33ببخشیدا( .) منم ۱۳سالمه ربطی به سن نداره من خودم خوب درمورد کنکور می دونم نمیگم اندازه کسی که دمه کنکوره نه ولی دراین حدم خنگ نیستم که شما هم خودت یک زمانی همسن ما بودی 😏
۲ سال پیشSalva
۱۵ ساله 62یه سریاتون میگین که ناقص بود یا یبار دانلود کردم مثلا ۷ فصل بود بار دوم دانلود کردم شد ۲۲ فصل؛ این مشکل نت خودتونه مشکل از برنامه نیست. نویسنده ها هم برای نوشتن رمان وقت میزارن خوشت نمیاد نخون
۲ سال پیش
00رمان خوبی بود واقعا و شخصیت مانی واقعا ستودنی بود لذت بردم 🌸