رمان پاییز بلند به قلم ILoveTaylor
رمان در مورد دو خان است که دو ده رو جداگانه اداره میکنند ، و داستان بیشتر دور محور برادر زن یکی از خان ها رقم میخوره که عاشق برترین و زیباترین دختر ده ( ستاره ) میشه ، همه ی پسر های ده برای بدست آوردن ستاره به رقابت می پردازند ، اما از وقتی که برادر زن خان ( فرخ ) پا پیش میزاره بخاطر ارباب بودنش تمام پسرها عقب میکشند و آه حسرت رو بر دل آنها جا میگذاره… ولی همیشه میگویند دست بالا دست بسیار است… آمدن پسر جوان و جذاب به عنوان معلم ده که در اصل تک پسر دکتر ده بود ، تهدیدی میشه برای فرخ که خود رو صاحب اختیار ستاره می دونست این عشق آتشین با چاشنی زور و خودخواهی ، اتفاقات زیادی رو تو این ده رقم میزنه که خواندن اون خالی از لطف نیست… پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۲۱ دقیقه
گلناز با ناراحتي گفت : ضد حال نزن ستاره ، منم کمکت ميکنم تا زودتر کارات تموم بشه...
ستاره با کمک گلناز تا چند ساعتي شيريني ها رو تو جعبه هاش چيد و آنها رو آماده گذاشت که بي بي به مغازه دارا که مي آيند دنبالش تحويل بده ، و به همراه گلناز راهي جنگل شدند...
مغازه داران از موقعي که ستاره براشون شيريني وکيک مي پخت کسب و کارشون سکه شده بود و مردم مخصوصا بچه ها با هجوم آوردن به مغازه از هم پيشي ميگرفتند تا زودتر از اين کيک و شيريني ها بخرند... همه ي مردم ده معتقد بودند که وجود اين دختر مايه ي برکت و خيره ، و از خدا خواستار سلامتي و خوشبختيش بودند...
تو راه جنگل يهو ستاره ايستاد و به فکر فرو رفت... گلناز که ديد ستاره ايستاده بهش گفت :
چرا ايستادي چيزي فراموش کردي ؟ ستاره آشفته رو به گلناز گفت :
اگه فرخ بياد جنگل چيکار کنيم بهتر نيست برگرديم ؟
گلناز با تعجب گفت :
عجب فکري کردي... فرخ تو جنگل چيکار داره ، بيا بريم و بي خودي بهونه نگير...
ستاره با نگراني به دنبال گلناز راه افتاد اما دلشوره ي عجيبي گرفته بود... وقتي جاي مناسبي رو پيدا کردند با همديگه طناب رو محکم به درخت بستند... گلناز براي اينکه تاب رو امتحان کنه روي اون نشست و به ستاره مبگفت :
ستاره تندتر هل بده نميدوني چه کيفي داره...!
در اين حين چشمش به ماه رخ و مريم افتاد ورو به ستاره گفت : ستاره ببين کي داره مياد...
ستاره با ترس نگاه به روبرو کرد و با خشم گفت :
بر خرمگس معرکه لعنت... اين دو تا فضول اينجا چيکار ميکنند ؟
ماه رخ و مريم ديگه نزديک شده بودند که ماه رخ با صداي بلندي گفت :
سلام به دوستان بي وفا...بميرم براتون ياد بچگي تون رو کرديد..؟؟
ستاره که باز ديد ماه رخ ميخواد با متلکاش روزشون رو خراب کنه با عصبانيت گفت :
هر جا ميريم سر و کله ي شما دو نفر پيدا ميشه نکنه رد ما رو بو ميکشيد ؟
ماه رخ گفت :
دست شما درد نکنه ستاره خانوم مگه ما حيوونيم که رد شما رو بو بکشيم...؟
دراين وقت مريم گفت :
نخير ستاره خانوم ما اومديم اينجا که تمشک بچينيم که شما رو ديدم گفتيم يه سلامي عرض کنيم...
گلناز گفت :
امروز من هوس تاب بازي زد به سرم و از ستاره خواستم بيايم جنگل.. هم يه تابي بخوريم و هم يه هوايي تازه کنيم...
ماه رخ با حسادت گفت :
ستاره حق داره بياد جنگل تا يه هواي تازه به سرش بخوره ، شايد فکرش باز بشه براي آيندهاش با فکري باز تصميم بگيره...
ستاره که به خوبي به حرف هاي نيش دار ماه رخ آشنا بود عصبي گفت :
ماه رخ دوباره متلک گفتن رو شروع نکن وگرنه کلاهمون ميره تو هم...براي چي وقتي منو ميبيني اينقدر نيش ميزني ؟ نکنه سقت رو با نيش عقرب بالا بردن ؟
ماه رخ خنديد و گفت :
منظوري نداشتم... حالا بزار يکمي تاب بازي کنيم تا زودتر از پيش شما بريم...
ستاره رو به گلناز کرد و گفت :
گلناز بزار بازي کنند تا زودتر شرشون کنده بشه...
ستاره و گلناز کنار درخت نشستند و آنها نيم ساعتي بازي کردند...
يهو ستاره بلند شد و داد زد :
بس ديگه... اگه هيچي نگيم تا شب دست از اين تاب برنمي دارند...
ماه رخ و مريم بعد از پايين آمدن از تاب خيال رفتن نداشتند و همون جا کنار درخت نشستند ، ستاره بدون توجه به آنها روي تاب نشست و گلناز شروع به تاب دادن آن کرد... ستاره هميشه دوست داشت وقتي سوار تاب ميشود چشمهايش را ببندد و در روياهاي خود فرو برود ، او اينطور تاب خوردن را در کنار پدرش به ياد داشت ، و گلناز با پيشنهاد خوبش تو آن روز او را به ياد بچگيهاش انداخت... ياد پدر و چهره ي خندان او ستاره را به روياهايش برده بود و کامل از اطرافش غافل بود...
ناگهان ماه رخ ، فرخ رو کنارش ديد و رفت جيغ بزنه که فرخ با خشم با انگشت اشاره به او فهماند که فقط سکوت کنه ، ماه رخ و مريم بدون سر و صدا کنار ايستادند و با دلهره به فرخ چشم دوختند که به طرف گلناز ميرفت ، فرخ دستش را روي شونه ي گلناز زد و وقتي گلناز با برخورد دستي برگشت در بهت و حيرت فرخ را ديد که کم مونده بود از حال برود... رفت حرفي بزنه که فرخ آن را هم به روش خودش خفه کرد و گلناز را کناري زد و شروع کرد تاب را با شتاب بيشتري تکان بدهد ، همگي از اين صحنه خيلي ترسيده بودند و گلتاز همين جور که اشک به چشم داشت با خودش گفت :
ستاره طناب رو محکم بگير که با سر نخوري زمين...
ستاره وقتي ديد حرکت تاب زياد شده چشماشو باز کرد و طناب رو محکمتر گرفت و تقريبا داد زد :
گلناز چيکار ميکني سرم گيج رفت ، تاب رو نگه دار...
اونقدر شتاب تاب زياد بود که ستاره ميترسيد لحظه اي به عقب برگرده و کنترلش را از دست بده ، براي همين بيشتر داد زد :
گلناز الان وقت شوخي نيست تاب رو نگه دار لعنتي...
ولي جوابي نيومد... گلناز هر چي ميخواست داد بزنه فرخ با غضب ساکتش ميکرد...
باز ستاره فرياد زد :
حالا چرا لال شدي و جواب منو نميدي ، بخدا اگه اومدم پايين ديگه يه لحظه هم باهات حرف نميزنم ،
گلناز که خيلي ترسيده بود آرام آرام اشک ميريخت، جرات حرف زدن نداشت ، ماه رخ و مريم هم ديگه داشتند نگران ميشدند... همون طور که تاب داشت تکون ميخورد يهو فرخ پريد جلوي تاب و با دستاي نيرومندش تاب را جلوي پاش نگه داشت... ستاره با ديدن فرخ خيلي جا خورد و وقتي ديد که با لبخند موذي و با اون چشماي گستاخش داره تا عمق چشماي اون رو ميکاود ، خشم تو وجودش نشست و ميخواست از تاب بياد پايين که دستهاي فرخ دو طرف طناب رو گرفت و مانع پايين اومدن آن شد...
ستاره با عصبانيت تمام داد زد :
برو کنار لعنتي هرکجا ميرم از شر تو راحت نيستم...
فرخ قهقه اي زد و گفت :
من مثل سايه هميشه دنبالتم ، چيه خانوم شجاع نکنه ترسيدي ؟ صداي تاپ تاپ قلب کوچيکت رو ميشنوم ، قلبي که به من تعلق داره پس مواظبش باش...
ستاره با خشم و نفرت گفت :
به تو هم ميشه گفت مرد که اينطور دخترا رو به دام مي اندازي ؟ مگه من شکار تو هستم که همه جا در کمين من نشستي ؟
فرخ خنديد و براي يه لحظه به لب هاي ستاره خيره شد و گفت :
درست حدس زدي عزيزم... تو شکار امروز و فرداي مني ، ديدي چطوري غافلگيرت کردم که هيچ کدام از دوستات نتونستند نجاتت بدند...
ستاره گفت :
از اين به به بعد اونا ديگه دوستاي من نيستند ، من با يه مشت آدم ترسو کاري ندارم...
ستاره هرچي تلاش کرد که از دست فرخ رها بشه نشد... تلاش بيشترش فقط اون را به فرخ نزديک تر ميکرد به طوري که نفساي گرم فرخ روي پوست صورتش حس ميکرد و اين وضعيت داشت حالش رو به هم ميزد...
فرخ گفت :
تلاش تو فايده اي نداره تو امروز تو دستاي من اسيري ، تا تکليفم رو معلوم نکني نمي زارم بري ، پس جواب منو همين الان بده...
Hana
۱۴ ساله 00من اکثریت رمان اربابی می خوانم اسم پسر رمان سالار هست چرا نویسندها یه اسم دیگه پیدا نمیکنن
۲ سال پیشِِِافرا
10ارامش جان التهاب یک دوران ن ابتهال بعدشم این رمانایی که میگی زیبا هستن ولی ن خیلی این رمانم خوب بود ولی ن به اندازه رمان ابی به رنگ احساس من
۳ سال پیشفاطمه
۲۱ ساله 20خیلی دلم برای فرخ سوخت.آخر رمان خیلی غمگین بود.درکل رمان زیبایی بود.
۳ سال پیشیوکابد باستیان
21دوستان اول اینکه رمان انقدر طولانی نیست از یه جایی به بعد دوباره اشتباها تکرار شده.دوم اینکه خوب بود ولی یه مقدار بعضی از گفت و گوهاشون کلیشه ای و ادبی میشد.بعدم من منتظر بچه بودم کو پس😕😂
۳ سال پیشآنا
10داستانش قشنگ بود خوشم اومد
۴ سال پیشدلارام
00قشنگه،دوسش داشتم
۴ سال پیشصحرا
00چطور؟؟
۴ سال پیشaramesh
12من بین رمان های اربابی : ابتهال یک دوران و ارباب سالار رو خیلی دوس داشتم . رمان های دیگه ای هم هس مثل : شوکا عروس جنگل ، بازگشت ارباب جوان ، خانزاده هوس باز . بعضی از رمان های اربابی هستند که واقعا خی
۴ سال پیشaramesh
02رمان اربابی : کانی ، آوینا ، عمارت ارباب
۴ سال پیشفاگل
42هیچ کدوم از این رمانا جالب نیست همشونو خوندم
۴ سال پیشaramesh
32منم خودم اینا رو فقط برای معرفی زدم کسایی که رمان اربابی دوس دارن وگرنه ارباب سالار و ابتهال یک دوران رو خیلی دوس داشتم . موضوع ابتهال یک دوران برای من خیلی خوب بود و هم اینکه رمان طنز جالبی بود
۴ سال پیشفاگل
32ابتهال یک دوران رو نخوندم و اصلا تا حالا اسمشو هم نشینیدم ولی ارباب سالار خوندم اونقدرم جالب نبود که بخوایم بگیم خیلی خیلی مرگیه .. اینم بگما تا آخرش خوندم خط به خط و با دقت کسی نیاد بگه شاید خوب نخو
۴ سال پیشنونا
26کاش رمان مذهبی زیاد بزارن مثلاً رمان جانم میرود که اسم اومد تو چشام یا حتی رمانایی مثل مجرم عاشق بزارن باز بد نیست ی کوچولو جنبه مذهبی داره
۴ سال پیششر
11خیلی قشنگ بود اگر فصل دوم داشت خیلی خوب می شد
۴ سال پیشباران
30بچه ها چطوری تو گوگل رمان بخونم
۴ سال پیشآنـاهـیتــا
00رمان مورد نظرتو بنویس بعدش بزن جستجو تمام سایت هایی که برات بالا میاد و ببین ..بعدش تو یه کادر آبی یا***کلمه دانلود یا پی دی آف رو میبینی رو هر کدومش بزنی رمان برات دانلود میشه
۴ سال پیشماهورا
00به نظر من ژانرش با بقیه رمان ها فرق داره و جالبه
۴ سال پیشهستی
00یه رمان توپ بخونید پشیمون نمیشید (غریبه اشنا )من که خیلی دوست داشتمتوتا کتاب با این اسم
۴ سال پیشهستی
00شرمنده دستم خوردناقص اومد دوتا کتاب با این اسم هست اونی که اسم شخصیت مرداسمش ایلیاست روبخونید
۴ سال پیشگلی
00آره منم خوندمش خوبه
۴ سال پیشمحبوب
00رمانش خیلی قشنگه بخونید ضرر نمیکنید
۴ سال پیش
مرسده
00قشنگ بود .فقط از قسمت ۱۷ تا ۲۱ تکرار قسمتای قبل بود.و دوباره چاپ شده بود.