رمان ما شيطون نيستيم به قلم بانو zeynab_bbc
- داستاني براي پند ، نصيحت و عبرت گرفتن آدميان از حقايق زندگي است. داستان و سرنوشت سه دختر جوان که با ورود به دانشگاه و اجتماع ، زندگي آنها تغيير ميکند . دختراني از جنس آرامش و شيطنت هاي کودکانه که هر کدام در تکاپوي بدست آوردن خلا درون وجودشان هستند . دختراني که با تغييراتي در زندگيشان به زيبايي هاي زندگي پي مي ببرند . پسراني از جنس آتش و از تبار سختي هاي روزگار که کم کم با اتفاق هايي که در زندگي آنها رخ ميدهد ، پي مي برند که مقام و پول و شهرت به آنها شخصيت ، آرامش ، شادي و خنده ، نميدهد. هر کدام در پي جستجو کردن و يافتن راهي براي خارج کردن زندگي خود از يکنواختي هاي تلخ و خسته کننده اند . اما بايد ديد که عشق ، بي اعتمادي ، تنفر ، گذشته ، آينده و سرنوشت ، چه چيزي براي آنها با قلم خود خواهد نوشت . قلمي که اگر طاغت فرسا و تلخ بنويسد ، حکمت آفريدگار مهربانش است و اگر زيبا و شيرين هم بنويسد ، لطف و کرم خالقش است . پس با هم ببينيم که 1)عشق ، 2)تنفر ، 3)بي اعتمادي ، با شخصيت هاي رمان ما ، چکار خواهد کرد ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۷ دقیقه
5
??Channel: @Roman_bbc
رمان ما شيطون نيستيم
رمان از زبان فاطمه :
زهرا : چي چي؟ وحيد هم داخل اون برج بود؟ واي اونجا چکار ميکرد؟ چيشد بگو ببينم.
- : باش بابا اروم باش انگار عاشق سينه چاکته . خب ديدم وحيد جلو رومه و اونم منو ديد کپ کرد. شروع کرديم کل کل کردن و دعوا که يهو معين وارد بحث شد و عصبي توپيد بهمون و بعد گفت شما هم رو از کجا ميشناسيد . وحيد برگشت گفت داداش اين رفيقه همونيه که زد گوشي منو شکست . اگه بگم فکم باز نموند دروغ گفتم ، دقيقا مثل الان شما .
زهرا : وايييييي فاطمه چي ميگي؟ يعني وحيد داداش ويداست؟ يعني داداش معين ميشه؟ واي خداي من يعني من با داداش ويدا دعوام شده؟ راست ميگي خدايي يا چرت و پرته ؟
زينب : وايييي خدايا چرا همچين ميکني زهرا؟ دو دقيقه بکش زيپ اون لامصب رو ، بزار حرف بزنه ، فرار که نکرده اهههه.
زهرا : باش اجي چرا ميزني؟
- : خلاصه اينکه اقا وحيد ، داداش ويدا خانوم و اقا معينه.
زينب : خب اينکه اونا داداشاي ويدان به ما ربطي نداره و اصلا چيز عجيبي نيست پس بيخيال اين موضوع . بحث مهم اينه که فاطي خانوم اگر خداي نکرده يکبار و فقط يکبار ديگه قبل از تاريکي هوا خونه نباشي ديگه راهت نميدم خونه. هر جا که بودي تا اون ساعت ، تشيف ميبري همونجا ، افتاد؟
- : بله ماماني
زينب : ماماني و مرض و کوفت و زهرمار باز من به تو رو دادم ؟
- : باشه ببخشيد ديگه خواهري
زينب : ديگه تکرار نشه
- : چشم فداتم
زينب : خدانکنه ديوونه . پاشيد پاشيد بريم شام بخوريم
- : اره خيلي گرسنمه
- با زينب بلند شديم که يهو نگام رفت به زهرا. اوه خداي من اين چرا عينه سکته زده ها شده ؟ صداش زدم که يهو شيش متر پريد .
- : زهرااااا کجايي تو ؟
زهرا : واي خدا خفت کنه ترسيدم ، هيچي فقط يکم برام عجيب بود اين اتفافات . بريم شام
- : بريم
- بعد اينکه شام خورديم ، من و زهرا ظرف ها رو شستيم و زينب هم رفت بخوابه. اخه سردرد داشت ... با زهرا نشسته بوديم پاي تلويزيون و ميوه ميخورديم که يهو زهرا اومد نشست کنارم.
زهرا : فاطمه ميشه خصوصي صحبت کنيم؟
- : وا؟ اره گلم چرا که نه.
زهرا : فاطمه فقط زينب چيزي نفهمه تو رو خدا.
- : وا چرا؟ چيشده مگه؟
- با تعجب نگاه زهرا ميکردم. ما سه تا چيز مخفي از هم نداشتيم. يعني چي شده بود که نبايد زينب ميفهميد؟ از فکر اينکه نکنه اتفاقي براي بستگان زينب افتاده ، لرز افتاد به جونم . وقتي ديدم زهرا داره گريه ميکنه ديگه رنگم کامل پريد و ترس افتاد تو جونم .
زهرا : فاطمه من من چطور بگم خدا؟
- : زهراااا جون به لبم کردي بنال ديگه.
زهرا : من من عاشق شدم اما عشقم يک طرفست .
- با دهن باز نگاه زهرا کردم. يا خدا يا پنج تن. اين چي ميگه؟ واي نه خدا جونم اشتباه شنيده باشم .
- : زهرا چي ميگي تو؟ سالمي؟ مغزت سر جاشه؟
زهرا : فاطمه تو رو خدا بلند حرف نزن ، ساکت عه ، زينب ميشنوه .
- : ميفهمي چي ميگي؟ عاشق شدي؟ واي خدا اونم يک طرفه؟ واي نه حالا کيه؟
زهرا : فاطمه
- زهرا زد زير گريه و خودش رو انداخت تو بغلم . دلم واسش ريش شد. واي خداي من زهرا داره گريه ميکنه. واسه عشقي که يک طرفس؟ واي نه خدايا از اين بلاها سر من نيار . بغلش کردم و هر کار ميکردم اروم نميشد. بلند شدم رفتم براش اب اوردم ، بزور دادم بخوره تا نفسش بالا بياد . با ديدن چونه لرزون و چشاي اشکيش اشک تو چشمام جمع شد . باورم نميشد که زهرا همون دختر شيطون و بازيگوشي که هيچ وقت اشکش رو نديدم ، داره گريه ميکنه ؟! نميدونم چرا منم زدم زير گريه و با هم دوتايي بدون صدا گريه کرديم . وقتي اروم شد شروع کرد حرف زدن .
زهرا : خيلي دوسش دارم ، ولي بهم توجه نميکنه ، منو ناديده ميگيره . تازه شنيدم دوست دختر جديد پيدا کرده . من خيلي دوسش دارم ولي اون بهم اعتنايي نميکنه . غرورم رو ميشکنه . روي قلبم پا ميزاره و لهش ميکنه بدون اينکه وضع و حال من براش مهم باشه .
- : اون کيه زري؟ تو عاشق کي شدي ؟
زهرا : من من عاشقشم . خيلي دوسش دارم ولي اون نه ، اون بهم هيچ حسي نداره . انقدر دورش دختراي رنگارنگ ريخته که منو نميبينه .
- با چشماي گريونش زل زد بهم و با لب ها و چونه ي لرزونش برام از حرف هايي که رو دلش سنگيني ميکردگفت. انقدر گفت و گريه کرد که دلش سبک شد . سرش رو گذاشت روي پاهام . اشکاش بي وقفه روي صورتش ميريختند . خيلي بهم ريختم و با حرفاش اشک هاي منم سرازير شده بود . باورم نميشد که اين درد بزرگ تو دل زهرايي باشه که هميشه دختري شاد و شيطون از نظر ما بود . اروم موهاش رو نوازش ميکردم و دلداريش ميدادم . چطور اون نامرد دلش اومده ، انقدر دل زهرا شيطونه ما رو بشکنه و غرورش رو لگد مال کنه . حالا بايد چکار کنه؟ چطور کمکش کنم ؟ به زينب بايد بگم يا نه ؟! بايد چکار کنم خدا جونم؟ ...
??
6
??Channel: @Roman_bbc
رمان ما شيطون نيستيم
رمان از زبان فاطمه :
- زهرا روي پام خوابش برده بود . انقدر گريه کرد و از حرفاي تو دلش گفت که سبک شد و به خواب فرو رفت . دل منم مثل زهرا گرفته بود. چقدر عشق يک طرفه سخته . با افکاري که ذهنم رو درگير کرده بود خوابم برد ...
رمان از زبان زينب :
- گوشيم رو گذاشته بودم رو زنگ که با صداش از خواب پريدم و خاموشش کردم . نگاه به اين طرف و اون طرفم کردم و با جاي خالي فاطمه و زهرا قلبم اومد تو دهنم. شتاب زده بلند شدم و رفتم توي سالن که با ديدن جفتشون رو مبل که خوابن اروم شدم . زهرا روي پاي فاطمه خواب بود و فاطمه هم تکيه اش رو داده بود به پشت مبل . نه پتو نه بالش ، اخه يعني چي؟ چرا اينجا خوابيدن؟ سريع رفتم تو اتاق و پتو اوردم انداختم روشون و سر زهرا رو بلند کردم گذاشتم رو مبل و پتو رو کشيدم روش. فاطمه هم اروم سرش رو گذاشتم رو اونور مبل و رو اونم پتو انداختم . رفتم و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم. بعدش رفتم آشپزخونه چايي دم کردم و زدم از خونه بيرون و رفتم نون سنگکي و برگشتم ديدم هنوز اين دو تا خرس قطبي خوابن . رفتم داخل و شروع کردم ميز صبحونه رو چيدن و رفتم سراغشون ...
رمان از زبان فاطمه :
- به خواب عميقي فرو رفته بودم که يهو با صداي بلندي وحشت زده از خواب پريدم. زهرا هم از ترس بلند شده بود. وحشت زده نگاه هم کرديم و نگامون رفت سمت زينب که اسپيکر لعنتي رو يهو روشن کرده تا ما رو بلند کنه . زهرا دوباره دراز کشيد که صدا زينب درومد .
زينب : هوي هوي پاشيد ها ، من تنها صبحونه نميخورم. بعدشم چرا ديشب اينجا خوابيديد؟ بايد سير تا پياز جريان رو بهم بگيد .
- رنگم پريد. واي خدا با ياد اوردي ديشب و حرف هاي زهرا و اينکه زينب نبايد چيزي بفهمه ، هول کردم. زهرا هم سريع بلند شد رفت دستشويي تا توي سئوال و جواب هاي زينب سوتي موتي نده .
زينب : اين چش شد يهو ؟
- : هيچي اجي جونم بريم صبحونه
زينب : بريم
- نشستيم صبحونه خورديم ولي زينب فهميده بود زهرا يه درديش هست. مگه ميشد چهره گرفته و چشماي قرمزش رو ديد و تعجب نکرد؟ اونم زينب که سريع ميفهمه طرف چشه . سعي کردم جو سنگين رو بهم بزنم ، واسه همين سريع بحث دانشگاه رو کشيدم وسط .
- : ميگم زينب من و زهرا امروز دانشگاه نميريم. ميخواييم بياييم دانشگاه تو ، پايه هستي ؟
آیناز
00دوسش نداشتم بااحترام به نویسنده😅
۱۰ ماه پیش..
10با سلام این یکی از بهترین رمان ها بود که خوندم امارمانقرارمون یادت نره و قلب تسخیر شده رو پیدانکردم ؟
۱۰ ماه پیشسحر 34
00خوب بود
۱ سال پیشSh
01من تعجب میکنم این همه لایک زدن برای این رمان مزخرف.....گلنوش که به اجازه پدرش نمیشد عقد کنه...دخترا و پسرا الکی عاشق هم شدن چرت بود فقط
۱ سال پیشHamta
00خوشم نیامد.قلم نویسنده اصلا خوب و روان که خواننده را جذب کنه نبود خیلی ابتدایی و حوصله سربر نوشته شده بود و ...
۱ سال پیشستاره
00سلام خسته نباشید رمان خوبی بود ولی بعضی قسمتهاش حرفاورفتاراشون باهم تناقض داشت مثلا اون قسمت که زینب داشت میگفت من ازش طلاق نمیگیرم چون دوستش دارم ولی اون درخواست طلاق داده بود
۱ سال پیشهانیه
۳۵ ساله 00واقعا عالیه
۲ سال پیشخیلی ممنون
10خیلی ممنون
۲ سال پیشX_Z
۰۰ ساله 130واقعا ممنونم از نوسنده واقعا عالی بود رمان رو من تا حالا چند بارهمه ی جلد هاشو خوندم (ماشیطون نیستیم*خاطرات خوبِ دیروز*جدال مجنون وار) پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش عاله عالی😍😍
۴ سال پیشs_m
40جلد بعدیش تو این برنامه هس؟،؟؟؟
۳ سال پیشnafes
50واقعا بهترین رمان ک تا حالا خوندم جلد دومش جدال مجنون وار و جلد سوم خاطرات خوب دیروز جلد دوم تو خود برنامه هست سرچ کنید میاد اما خاطرات خوب دیروز از گوگل یا بازار بگیرید ممنونم از نویسنده عزیزش
۴ سال پیش؟؟؟
60من این رمانو قبلن خوندم ولی جلدای بعدیشو پیدا نکردم 🙁
۴ سال پیشزهرا
20تو گوگل سرچ کن جدال مجنون وار بعد که آورد روی یکی از اون ها بزن بعد بزن رو دانلود برای اندروید دانلود کن و بخون
۴ سال پیشM.A
00چقد کامل واو
۲ سال پیشارینا
۱۳ ساله 20عزیزم جلد سوم هم تو این برنامه هست
۴ سال پیشپریسا
۱۴ ساله 00خیلی طولانی بود
۳ سال پیش:////
20خیلی مزخرف و تکراری😐 همش دخترای رمان تو بغل پسرا غش میرفتن و این تیکه اش خیلی لوس بود😑 همشونم که خوشگل و خوش استایل 😐😑😑
۳ سال پیشF.s
21زیاد کلیشه ای بود
۳ سال پیشمرگ
10از نظر من خوب بود ولی ی بدی داشت اینه که نویسند واس جلد های بعدیو تو همین برنامه بزاره😑🖐🏿♥
۳ سال پیش
فخری
00سلام.نصف رمانو خوندم بقیش باز نمیشه لطفا راهنمایی کنید ممنون میشم