ازدواج اجباری به قلم sara bala
داستان درباره ی دختری به اسم بهار هستش که یه روز موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی جلوی در خ و نه شون میشه که ….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۶ دقیقه
-نمیخوام
-کاری نکن خودم لباسات و عوضض کنم
-جرئتشو نداری
یه لبخند بدجنسی زدو گفت
-میخوای بهت نشون بدم دارم یا ندارم
-برو بابا
رفتم طرف در اتاقم که گفت
-میری اماده بشی من حوصله ندارم باهات کل کل کنم زود حاضر شو.
رفتم تو اتاقم اول میخواستم نرم و لج کنم ولی یه حسی قلقلکم میداد که شده برم روی دختره رو کم کنم
واسه همین مانتو تنگم و که خیلی کوتاه بود وکتی بود استین سه ربع داشت با شلوار سفید تنگ و شال سفیدم ست کردم،کفشای پاشنه 10 سانتی مشکیمم برداشتم موهامم اتو کردم و از پشت گیره گلمو زدم و دوطرف موهام واتو کردم وازیر شال سفیدم ریختم بیرون
دور چشامو مشکی کردم و بایکم رز گونه ورز لب دیگه همه چی تموم شدم
بعداینکه کارم تموم شد کیف پولمو برداشتم و اومدم از اتاق بیرون
کامران رو کاناپه دراز کشیده بود و پشاش و بسته بود
اینجوری بهتر میتونستم دیدش بزنم
شلوار کتون قهوه ای بایه بلوز شکلاتی که استیناش و تا ارنج تا زده بود پوشیده بود با کالجای قهوه ای
خیلی شیک شده بود
یه سرفه مصلحتی کردم
که چشاش و باز کرد با دیدین من یه چند دقیقه بهم زل زد
-چیهههههههههه؟
سریع نگاشو گرفت و سوییچ و از رومیز برداشت و گفت
-بریم
پشت سرش از پله ها اومدم پایین
سوار ماشین که شدیم با ریموت درو باز کردو گاز و گرفت و رفت بیرون
اصلا محلش ندادم ولی سنگینی نگاشو رو خودم احساس میکردم
بعد چند دقیقه جلوی یه خونه پارک کرد و بوق زد
هنوز به ثانیه نشده بود یه دختره از خونه پرید بیرون با عشوه اومد طرف ماشین ولی با دیدن من مات شد و واستاد یه پوزخند تحویلش دادم و صورتمو برگردوندم طرف کامران که با لبخند اون مواجه شدم
ایشی کردم و صاف نشستم
شیشیه رو کشید پایین و گفت
-بیا دیگه مارال چرا ماتت برده
دختره با ناز گفت
-کامران جون اخه جلو که جا نیست
برگشتم و با تحقیر نگاش کردم که چپ چپی نگام کرد
-چشاتم مشکل پیدا کرده ها مارال عقب که جایه
دختره با یه لحن عقی گفت
-یعنی عقب بشینم
اروم گفت
-نه پ بیا بشین رو پای این یابو
که باعث شد کامران بلند بخنده
اعصابم بهم ریخته بود رو به کامران اروم گفتم
-زهرمار
باخنده گفت
-جیگرت عزیزم
رو به دختره کردم وگفتم
-سوار شو دیگه اه چقده ناز میکنه
-به توچه اصلا دلم میخواد ناز کنم وکامرانم نازم وبخره
پوفی کردم وگفتم
-خدا خوب درو تخته رو باهم جور میکنه
-کامراااااااااااااان ایشون کی باشن
-مارال زوذ باش سوار شو دیگه دیر میشه
دختره با ناز سوار شدو از پشت گونه کامران و بوسید
-خوب عزیزم نگفتی این کیه؟
کامران هیچی نگفت وبه من نگاه کرد،بهش نگاه کردم و پوزخند زدم
با خودم عهد کرده بودم دیگه غلطی که فعه پیش کرده بودم که الان این وضعم بود ونکنم
-خوب ایشون دخترخاله بنده هستن بهار خانوم،ایشونم مارالن دوست دختر بنده
نگامو ازش گرفتم وبه بیرون نگاه کردم
پسره ی بیشور بچش داره تو شکمم من بزرگ میشه اونوقت میگه دخترخالشم
-نگفته بودی دخترخالت اینقده بچس
خوبه حالا به تو گفته خاله و دخترخاله داره من که شوهرمه نمیدونم اصلا کی هست
پریا
00این رمان اولین رمانی که خوندم بود فکر کنم 10 سال یا 11سال پیش بود انقدررر رمانی خوبی بود بار ها خوندمش خیلی خوبه🥺
۱ هفته پیشفاطی
۱۵ ساله 10قشنگ بود
۲ ماه پیشزینب
۱۸ ساله 20من این رمان و پنج سال پیش خوندم بارها ام دوباره خوندمش خیلی رمان خوبیه
۲ ماه پیشR"
00ی رمان معمولی/: و کلیشه ای امتیازا واسش زیادیه تشکر از نویسنده...
۲ ماه پیشمهسا
۱۸ ساله 00این رمان بهترین رمان دنیا بود اگه یادم بره دوباره میشینم میخونم عالیه عالی
۲ ماه پیشF.z
10خوب بود
۳ ماه پیشسارینا
00عالی بود
۳ ماه پیشنازی
۱۴ ساله 20بهترین رومان بود که خونه بهتون پیشنهاداین رومان بخونید
۳ ماه پیشتمنا
00میشه بگویید که این رمان واقعی است یا نه و سوال دوم ایت است که اگه این واقعی است چند سال میشه که این اتفاق افتاده
۳ ماه پیشتمنا
10میشه بگین که داستان ازدواج اجباری حقیقت دارد یا نه
۳ ماه پیشالهه
10ای بدک نبود یه خورده ابتدایی بود
۳ ماه پیشسپهری
۲۳ ساله 20رمان جالبی بود .تشکر
۳ ماه پیشm. s
۱۹ ساله 30من اینو 2سال پیش خوندم خیلی خوبه
۴ ماه پیشافرا
۲۲ ساله 50یادش بخیر حدود ۸ ۹ سال پیش این اولین رمانی بود که خونده بودم...اون موقع این قدر قشنگ بود ک جزو رمانای اول بود...الان این قدر رمانای قوی تر اومده کهاین رفته کنار...وگرنه زمان خودش خیلی خوب بود
۴ ماه پیش
عالیعععععع
۱۳ ساله 00عالییییییییععع