چشمهایت به قلم کیاندخت ۷۰
مهرآسا پرتو ناخواسته به خاطر یک حماقت وارد یک باند دزدی میشه و تبدیل به یک دزد حرفه ایی میشه…
ترازویی به وجود می آید که یک کفه ی آن عشق و کفه ی دیگر آن رفاقت است…
کدام یک سنگین تر است؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۱ دقیقه
- مهرا بخدا یادم رفت ازت بپرسم غذا دریایی دوست داری یا نه؟ ! پاشو بریم یه رستوران پائین تر…
مهرا خندید:
- بشین ! اول اینکه من دوست دخترت نیستم دوم اینکه من غذای دریایی دوست دارم سوم اینکه برات میشه تجربه که از قبل نظرشو بپرسی.
- کاملا” خلع سلاح شدم.
مهرا خندید:
- من غذامو انتخاب کردم خوراک میگو.
ساسان یکی از خدمه را صدا زد و مرد جلو آمد:
- سلام جناب واحدی ! سفارش همیشگی؟ !
- سلام نه دو پرس خوراک میگو با تمام مخلفات.
- معلومه زیاد اینجا میای !
- آره خب این رستوران به شرکت نزدیکه !
- میخوای بگی تنها تنها میای اینجا؟ !
ساسان به یکباره جدی شد:
- من دوست دختر ندارم چون معتقدم هر دختری بیاد جلو فقط به خاطر پوله.
- در مورد منم اینطور فک میکنی؟ !
- مگه تو واسه پول اومدی؟ !
مهرا به یکباره حس کرد نفس کم آورده نمیتوانست نفس عمیق بکشد.به خود نهیب زد لال بشی دختر ! اگه خراب کنی سیاوش میکشت !
صدای ساسان آرامش کرد:
- اول اینکه به قول خودت تو دوست دختر من نیستی دوم اینکه من خودم ازت خواستم دعوتمو قبول کنی ! مثل بقیه آویزونم نشدی ! سوم که از هم مهمتره یه پسر باید خیلی بی لیاقت باشه که تورو از دست بده !
- متوجه نمیشم.
گارسن آمد و میز را در یک چشم برهم زدن پر کرد.
- امیدوارم از غذا خوشت بیاد.
- مگه تو درستش کردی؟ !
ساسان خندید:
- از دست زبون تو ! اعتراف میکنم آدم پیش تو کم میاره.
مهرا اندیشید اما من دوست دارم مرد ایده آلم کم نیاره کلی کل کل کنیم آخرش من حرصم بگیره و بیاد نازم کنه ! از مردایی که زود کوتاه میان بدم میاد!بیچاره ساسان!بیچاه من !
- آخرین باری که میگو خوردم اردک آبی بود ! باید اعتراف کنم این واقعا طعم خوبی داره ! انگار تمام مزه ها رو حس میکنی !
- منم همینطور ! مهرا تو ..توی زندگیت…
- من دوست پسر ندارم.
ساسان خندید:
- مث مته رو مغزم بود.
- الان خیالت راحت شد؟ !
- اگه بگم آره ناراحت نمیشی؟ !
مهرا دست از خوردن کشید:
- همیشه شما پسرا اینقدر زود عاشق میشید؟ !
- من ادعای عاشقی نکردم ! اما… بذار راحت بگم هرکی جای من بود تورو از دست نمی داد.شاید قسمت بوده که ما تصادف کنیم.
مهرا در دل پوزخندی زد : قسمت !
- من اینطور فکر نمیکنم !
- چرا؟ !
- اینقدر زود عاشق شدن زود فارغ شدن هم داره ! اصلا” به نظر من چیزی به نام علاقه و عشق و … وجود نداره !
- ولی به نظر من وجود داره !
مهرا در دل گفت: آره از نظر شما مرفهین بی درد وجود داره ! رستورانهای عالی و همخوابگی بعد هم دور انداختن عشقتون ! و دوباره فردا روز از نو روزی از نو ! خوکهای کثیف !
- اما من میگم وجود نداره ! البته من عشقهای افلاطونی رو میگم ! نه عشقهای امروزی که از روی عشق نیست !
- از نظر ما مردا دختری عاشقمونه که همه جوره دوستمون داشته باشه اما از نظر شما زنها پسری عاشقتونه که فردای روز آشنایی بیاد خواستگاری ! اما آیا واقعاً عقلانیه؟ !
مهرا پوزخندی زد:
- میدونی چرا ! چون مردا آدمای رذلی هستن ! وقتی به تمام احساسات دختر نفوذ کردن و فهمیدن عاشقشه ازش چیزی رو میخوان که تمام این مدت دنبالش بودن ! چون می دونن اون دختر تمام و کمال روح و جسمش و متعلق به اون میدونه ! بعد که به مراد دلشون رسیدن خیلی راحت رهاش میکنن و میگن این که اینقدر راحت به من پا داد از کجا معلوم با بقیه هم اینطور نباشه؟ ! در حالی که نمیفهمن اون دختر قلبشو داده.
- باهات موافقم ! حرف زدنتو دوست دارم اما قبول کن پیدا کردن دختر خوب سخته.
مهرا به صورت ساسان زل زد:
- شک نکن به همون اندازه بلکه بیشتر پسر خوب و سالم نایابه.
- چه دل پری داری دختر ! فک کنم اگه ادامه بدیم همین جا منو تیر بارون کنی البته من حرفی ندارم گردن ما از مو باریکتر.
مهرا ریز خندید:
- نه نه قصدم این نبود ! فقط گاهی وقتا از سادگی دخترا دلم میگیره اینکه میبینم دختره میدونه طرف عوضیه,کلاشه اما بازم دوستش داره ناراحتم میکنه ! اینکه میدونه پسره آخرش قراره چه بلایی سرش بیاره عذابم میده ! اینکه…
- دختر ! تو زیادی بدبینی.
- چون واقعیتا رو میگم بدبینم؟ !
- اصلا” اینطور نیست ! ببین یه پسر هیچ وقت یه دخترو مجبور نمی کنه خودتم میدونی اگه کاری هم انجام میشه به رضایت دختره اس.
- آره اما این رضایت حاصل فریب دادن اون دختر به اسم عشق بوده !
- مهرا جان اینو بدون تو یه رابطه هر اتفاقی بیافته هردو تقصیر دارن ! تصور شما از پسرا یه متجاوزگره و تصور ما از شماها یه سواستفاده گر که فقط به خاطر پول…
مهرا حالش بد بود ! هربار اسم پول می آمد بیشتر از خودش نفرت می گرفت ! ساسان راست می گفت از این می ترسید که در آینده ی دور ساسان پی به ذات پلیدش ببرد ! خدایا کی این بازی تمام می شد؟ ! کاش راه نجاتی داشت ! کاش…
Sans
00رمان جالبی بود، وبسیار قشنگ، ولی یه سری نکته های ریزی مشکل داشت، چرا زندگی رهان اینقد سخت و جانسوز بود و میشد کمی از دردض کم کرد که لاقل خواننده گریه نکن مث من😂و میشد زندگی کیان و مهراسا رو ادامع داد
۱۱ ماه پیشزهرا
00خوب بود اینکه پای اشتباهاتت وایستی و قوی باشی اما یکم غیر منطقی بود
۱۱ ماه پیشفاطمه
00من دو قسمتشو خوندم اصلا هیجان نداره که بکشوندتت برا ادامه داستان
۱۲ ماه پیشسوگند
00سلام خوب بود ارزش خوندن داشت. ولی جاداشت زندگی کیان ومهرآسا رو ادامه بده..💞🌷
۱۲ ماه پیشتیسراتیل
00بدک نبود،میتونست بهتر و جذابتر باشه اصلا هیچ هیجانی نداشت! سر و ته رمان فقط چشای خوشکل مهرا و موهای خوش بوشه😂🤦🏼 ♀️نویسنده میتونست عشق و رفاقت رو قشنگتر نشون بده،ولی بازم ممنون
۱ سال پیشماریا
۳۵ ساله 10خسته نباشی نویسنده عزیز بسیار عالی بود ممنون پیشنهاد میکنم بخوانید
۱ سال پیشثنا
20رمان قشنگی بود ولی پر از غم و غصه ، طفلک یه روز خوش ندید ، کیان هم که زده بود رو دست هرچی احمقه خاک بر سرش ، این وسط رهان بدبخت ناکام موند از عشق ، در کل زندگی قشنگی نشد مخصوصا اخرا با اون حماقتا
۲ سال پیشرمان باز
۲۰ ساله 20عالی ارزش خوندن رو داره.باتشکر
۲ سال پیشرویا
۳۳ ساله 10رمان قشنگی بود
۲ سال پیش۰۰۰
11رمان جذابی بودسپاس ازنویسنده
۳ سال پیشدخی بی احساس
49مزخرفففففف من خلاصه رو خوندم پشیمون شدم عشق و رفاقت کدام یک سنگین تر است زرتتتتتتتت فدای اون کتابی گفتنت مولانااااا😤😤😤
۳ سال پیشسپیده
۳۰ ساله 53قشنگ بود
۳ سال پیش
کیمیا
00خدایی چرا آخرش اینطور تموم شد. نه تکلیف رهان معلوم شد، نه اینکه خانواده هاشون یا محمد چیکار میکنن:////