رمان بذار حس کنم بامنی به قلم fereshteh
امیرحسین پیروزمند بعد از مرگ همسرش به وصیت زنش باید با یه خانم ازدواج کنه ولی به شدت با این کار مخالفه اما…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۸ دقیقه
-اول باید برم پیش صدف بعد میام براتون توضیح میدم..باید باهاش حرف بزنم..
بلند شدم و رفتم سراغ کمد لباسام...هرچی دم دستم بود رو پوشیدم و بعد از برداشتن سوئیچ ماشین بدون توجه به مادربزرگم که مدام صدام میزد اومدم پایین...
برای هزارمین بار بود که میومدم سر خاک صدف..اما..اما اینبار فرق می کرد...خیلی فرق...اون از من چیزی خواسته بود که جز محالات بود...اصلا امکان نداشت همچین کاری بکنم...
گل ها رو روی قبرش چیدم و نشستم روی زمین خاکی...
دستی به قبرش کشیدم و اینجا بود که شروع به حرف زدن کردم:
-سلام صدفم...اومدنم با اومدن های دیگه خیلی فرق میکنه...این دفعه ازت خیلی دلگیرم..خودتم میدونی چرا..
بعد از رفتنت داغون شدم ولی با نامه ای که برام گذاشتی و رفتی داغون تر شدم...
چطور دلت اومد؟؟؟چرا همچین کاری با من میکنی آخه.؟؟
چرا میخوای...میخوای...با یه زن دیگه ازدواج کنم؟؟هوم؟؟؟
مگه تو نمیدونی من جز تو هیچ کس دیگه ای رو توی قلبم راه نمیدم!؟
صدف از من نخواه کاری رو انجام بدم که گفتی...نمیتونم..میفهمی...نمیتونم...
قطره اشکی رو که ریخته بود روی گونه ام،با دستم پاک کردم...سرمو تکان دادم و بلند شدم...
اما قبل از اینکه برم زیر لب زمزمه کردم:
-من دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنم...اینو بدون صدف
وقتی رسیدم خونه،مادربزرگم روی مبلی نشسته بود و سرش پایین...خیلی دلم براش سوخت...توی این مدت خیلی اذیت شده بود..اونم بخاطر من...لبخند نامحسوسی زدم و رفتم کنار پاش زانو زدم..
-مادربزرگ چی شده؟؟؟
سرشو گرفت بالا و صاف توی چشمام نگاه کرد
-هنوزم نمیخوای بگی چی شده؟؟؟
-هیچی..شما خودتو اذیت نکن..
خواستم بلند شم که دستمو گرفت..
-امیرحسین چی شده؟؟؟هیچ وقت اینطوری داغون ندیده بودمت...
آهی کشیدم و گفتم:
-واقعا میخواین بدونین؟؟
-آره
-الان میام
بعد از برداشتن نامه دوباره اومدم پایین...نامه رو به طرفش گرفتم و گفتم:
-بفرمایین.اینم دلیل داغون شدن من
با شک و تردید نامه رو ازم گرفت...
-این چیه؟؟
-بخونید
یه نگاه بهم کرد و عینکشو زد به چشمش...نامه رو باز کرد و شروع کرد به خوندن...از فرصت استفاده کردم و رفتم توی أشپزخونه...هر لحظه منتظر عکس العملی از جانبش بودم...لیوان رو پر از آب کردم و دوباره برگشتم توی سالن...
به چهره اش دقیق تر شدم..هر لحظه سرخ تر میشد...
نشستم روی مبلی که رو به روش بود...
بعد از خوندن نامه سرشو گرفت بالا و عینکشو درآورد
-معنی این نامه چیه؟؟
-همون چیزایی که توش نوشته.
-اینا رو صدف نوشته؟؟
-بله!
یه دفعه اشک توی چشمش حلقه زد...کمی سکوت بینمون برقرار شد و دوباره گفت:
-و چرا از تو خواسته همچین کاری بکنی؟؟
-نمیدونم.
با وحشت نگاهم کرد
-تو...تو...که...نمیخوای..
-نه مادربزرگ..معلومه که نه...
خیالش راحت شد ولی هنوزم آثار شک رو توی چشمش میدیدم...
-ولی...این خانم...اصلا کیه؟؟؟از آشناهای صدفه؟؟
-کدوم خانم؟؟
-نیاز...نیاز علوی...
با تعجب نگاهش کردم که دوباره گفت:
-همین اسمی که توی نامه هست
پوزخندی زدم..اون قدر از خوندن نامه شکه شده بودم که اصلا توجهی به اسمی که صدف گفته بود نکردم...
-نمیدونم...اصلا نمیشنامش..من تمام دوستاشو می شناختم..ولی این یکی رو نه
-باید بری به دیدنش
از حرفش شوکه شدم....با عصبانیت لیوانو کوبیدم روی میز
-چی؟؟
-همین که گفتم..شاید چیزی بین این دو نفر هست که ما ازش بی اطلاعیم
-شما از من میخوای برم دیدن اون خانم؟؟؟اگه از محتویات نامه خبر داشته باشه چی؟؟؟اگه خیالاتی پیش خودش کنه چی؟؟؟؟
-اینا همه احتماله امیرحسین...دیدنش که ضرر نداره...تو...
Nazi♡
00خیلی خوب بود ولی اگه یه کم صحنه هارو توضیح می داد بهتر بود
۸ ماه پیشستایش
00تا اونجایی که یادمه کیش جزو ی از ایران بود
۹ ماه پیشفرشاد
00خوب و سرگرم کننده..........
۲ سال پیشMahso
00اوووف بابا سم خالص 😕🤢😢 یادم باشه از این به بعد رفتم کیش بگم خارج بودم🤪😁🤣
۲ سال پیشلیلی
00این که این همه عاشق زنش بود پس چی شد فورا رفت با یکی دیگه😑😐
۳ سال پیشحمیده
۲۲ ساله 50مگه یارو***نبود؟پس چرا دستپاچه شد از تب زنش؟عاقا من هنوزم درک نکردم چرا باید بخاطر سرماخوردگی تهدید به خراب کردن بیمارستان کنه؟ و د ف این چ سمی بود من خوندم!
۳ سال پیشویدا
۲۰ ساله 10واسه چی زنش وصیت کرد با نیاز ازدواج کنه؟
۳ سال پیشویدا
۰۰ ساله 20رمان ضعیفی بود. اول اونجوری عاشق زنش بود بعد از مدتی عاشق این دختره شد حداقل اگه مدت زیادی از مرگ زنش میگذشت رمان قابل قبولی میشد . واقعا چرا عشقارو زود فراموش میکنن بعد میرن سراغ یکی دیگه.
۳ سال پیشسارا
10تو رمانش یک جور نامنظمی و بهم ریختگی وجود داره ودختره چرا بدون دلیل اوایل ازدواج با پسره لج بود یک جورایی ضعیف بود
۳ سال پیش...
10رمانی به شدت ضعیف انگار کپی شده بود رور چند رمان یه حرف نمیزدن دختره بغض میکرد خدایی تا حالا رمان به این ابکی نخونده بودم بعد هم یه رفتارایی داشتن رفتم تو بغلش احساسم بهش عوض شد هعی واقعا یکم خلاقشین
۳ سال پیشمنم
11ای بدک نبود😶
۳ سال پیشفاطیما جنگجو
62رمان زیبا و متفاوتی بود فقط من ربط اسمشو با رمان نفهمیدم🤦 ♀️🔥
۴ سال پیشآینازشونم
۱۸ ساله 00منم همینطور
۳ سال پیشفاطمه
۳۰ ساله 10خوب بود.ممنون💛💜❤
۳ سال پیشبیتا
17در یک کلام چرت مزخرف بدون هیجان خنده دار نبود اصلاااااا چرت بوود😐😐😐
۴ سال پیشنمکدون
60برای این که اصلا ژانر طنز نبود😐😐😐😐😐
۳ سال پیش
فرانک
00سطحی بود؛اما قلم نسبتن خوبی داشت.