رمان اغوش اجباری به قلم نـگارقـادری
قصه یه دل یه عشق
قصه یه ما شدن یا نشدن
حنا دختر قصه عاشق میشه عاشق کسی که اونم عاشقش بود و یکی دیگه هم عاشق حناش بود
محمد پسر عمویه حنا با حنا عهدو پیمان بسته بودند…
بهم دل داده بودن
ولی دست تقدیر از هم جداشون میکنه و حنارو مجبور به اغوش اجباری میکنه
محمد این وسط کجا میره به کجا میرسه
حنا از دوری محمد چیکار میکنه
کسی که عاشق حنا بودو حنا بهش بی تفاوت بود به کجا میرسه
سرانجام این عشق چی میشه
این دو دل چجوری به هم میرسن
ایا اصلا میرسن یه نه…؟؟؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۵ دقیقه
پنير
گردو
مربا گل مربا توت فرنگي مربا هويج
کره
ماست
نيمرو
تخم مرغ ابپز
سنگگ داغ
نون تنوري
شير
_عمه چيکار کرديــن
_بخور عمه جون نوش جونتون
داشتم لقمه درست ميکردم که بابا گفت
_خانم جون ديشب خونه شهاب بوده محمد از يزد برگشته
قلبم شروع کرد به بيقراري لقمه رو باصدا قورت دادم
ديگه نتونستم چيزي بخورم
_دستت درد نکنه عمه جون
_وا توکه چيزي نخوردي
_خوردم عمه جون سير شدم
عمه نگاهي بهم انداختو خودش شروع کرد به لقمه گرفتن ،پاشدم رفتم تو حياط کوچيکشون
خيلي کلافه بودم ديگه تحمل اين دل شوره رو نداشتم
رو پله ها نشسته بودم که دستي رو شونم نشست ،برگشتم ديدم عمه س خواستم بلند شم
_بشين عمه جون ،چرا تواين سرما نشستي پاشو بريم تو
_شرمنده عمه تو برو منم الان ميام
عمه اهي کشيدو اومد کنارم نشست ،هردو به يه نقطه نامعلوم خيره شده بوديم
يه دفعه بي مهابا گفت
_حنا عاشق شدي؟؟؟
سرمو طوري به طرفش برگردونم که صدايه قرچ قرچ استخونام دراومد ،چشام انداره نعلبکي باز شد و هي ميخواستم بگم نه ولي زبون لعنتي باز قفل کرده بود
صدايه خندش اومد و گفت
_چيه دختر چرا اينجوري نگام ميکني حالو روزت که زار ميزنه عاشقي
واي خدايه من دستم رو شد دستم واس عمه روشد حالا چيکار کنم نکنه بره همه چيو به بابام بگه بدبخت ميشم
تو دلم بلبل زبوني ميکردم ولي زبونم خشک شده بودو نميچرخيد حواب عمه رو بدم
_پاشو عمه جون بريم تو سرما ميخوري
بلند شدو دست منم گرفت باهم رفتيم تو
نميدونم از سرما بود يا ترس يا دلهره يا اظطراب ولي کل وجودم ميلرزيد
دستامو اوردم جلو چشام دستام ميلرزيد زانوهامم همينطور ،سرجام ايستادم
عمه برگشت وقتي منو ديد وايسادم گفت
_عمه جون چرا وايسادي
وقتي نگاش بهم افتاد
_وا حنا چت شده رنگت پريده اين لرزشت واس چيه
بازشو زبون لعنتي يه حرفي بزن
_ع ع عمه عمه توروخدا بابابام نفهمه
_حنا بچه شدي بيا بريم تو ببينم
_مگه من همچين چيزيو به داداشم ميگم بعدن حرف ميزنيم حرف واس گفتن زياده
با عمه رفتيم تو سفره رو مامان جمع کرده بود
همگي اماده شديم بريم خونه خانم بزرگ ما با ماشين خودمون عمه هم با پيکان سبز رنگشون راه افتاديم سمت خونه خانم بزرگ.
خانم بزرگ انقد خشحال بود که تو پوست خودش نميگنجيد
مامان و عمه نهارو اماده کردن و دور هم روسرسفره نشسته بوديم که خانم جون گفت
_ميگم واس شب شهاب و بچه هاشو دعوت کنيم بالاخره پسرش برگشته
بيا اينم از نهارم اينا نميزارن من دولقمه بدون دلهره بخورم من نميتونم باهاش روبه رو بشم نه
اح خودمم نميدونم چي ميخوام خدارو به امون اوردم که ببينمش الانم ميگم نميتونم
باز انگار سير شدم نکاهي به عمه انداختم که نگام ميکرد زوري با قاشق چنگال بازي کردم عاشق شدنم واسش رو شد حداقل نفهمه محمده
چي چي من گفتم عشقم محمده
بالاخره به خودم اعتراف کردم عشق من محمده من عاشقشم اونم ديونه وار
بابا گفت
_خيلي خوبه
خانم بزرگ_خب فريد جان بعد نهارت برو بهشون خبر بده
_چشم خانم بزرگ
MS
۳۸ ساله 00تشکر از نویسنده ی داستان وقت گذاشتین عالی بود لذت بردم فکر کردم که داستان یک زندگی واقعی و نوشتن دوست دارم داستان های بیشتری و از نویسنده ی این رمان بخونم
۴ ماه پیشدل
00حنا شخصیت خودخاهی داشت
۴ ماه پیشدختر تنها
00رمان خوبی بود ممنون از نویسنده
۵ ماه پیشماهرخ
10خوب بود با اینکه یکم دور از واقعیت بود و تضادهایی داشت . پدر و مادر به جا روشنفکر بودن و یجا بشدت تعصبی . حسام هم اغراق آمیز عاشق بود . ولی خداییش کیش ویزا نمیخواستا 🤣
۷ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00رومانی خوبی بود و کل کل داشتم خیلی خوب بود ممنون از نوسیده
۹ ماه پیشثانیا
۲۲ ساله 00رمان خیلی خوبی بود
۱۱ ماه پیشسپهری
۲۳ ساله 00ممنون از رمان زیباتون .واقعا جالب بود.
۱۱ ماه پیشسوگل
۱۶ ساله 00سلام خیلی ممنونم از نویسنده عزیز واقعا زیبا بود
۱۲ ماه پیشمینو
00قشنگ بود ولی برای منی که چندساله میخونم مسخره بود با پوزش اصلا رفتار هیچ کدوم از شخصیت هامثله آدم نبود بلا استثنا انگار حیوون بودن😐💔🤌🏻
۱ سال پیشnazanin
00اینهمه غلط املایی برای یه مثلا نویسنده نوبره اذاد؟؟؟متمن؟؟؟
۱ سال پیشرز
۲۰ ساله 10دوستان میشه این کلمه حال نداشتم بپرسم و برام معنی کنین 🤔..واقعا یعنی چی حال نداشتم بپرسم مگه میخواستی بری دستشویی برینی ک حال نداشتی یه کلمه حرف انقد حال خوب میخواد 😐نویسنده جان درکت نمیکنم
۲ سال پیشببخشد این رمان ها دا
۲۵ ساله 00ببخشید این رمان ها داستانشون واقعی یا تخیله
۱ سال پیشفاطمه
۲۵ ساله 30عالی بود خیلی رمانی قشنگی بود
۱ سال پیشفاطمه
۳۱ ساله 00عالی پرفکت
۱ سال پیشالهه
00برای یکبار خوندن بد نیست
۱ سال پیش
پاییز
۳۰ ساله 10من عاشق رمان هایم که بعد ازدواج هم ادامه داره خیلی عالی بود ممنون نویسنده عزیز ♥