رمان آتش افزار گمشده (جلد اول) به قلم sanaz-mf
داستان در رابطه با سه نیمه جنِ، این سه نفر هر کدوم در یه نقطه در ایران زندگی میکنن… اما با گذر زمان متوجه نیرو و قدرت های ویژه ای در وجود خود میشوند… هر کدام از آن ها که متوجه قدرت خود میشوند با استاد آشنا میشوند و آموزش میگرند که چگونه این قدرت و کنترل کنن… این سه نفر به طور ناخداگاه با هم رو به رو میشوند… وقتی هر سه آنها نزد استاد میروند متوجه میشنود شخص چهارمی نیز در کار است…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۲ دقیقه
آیناز:یعنی خوابت انقدر سنگینه.
سپهر:آره بد مصب باید بهش بگم یه خورده رژیم بگیره بد بخت سحرم صبحایی که میخواد من و بیدار کنه باید یه شیپور دستش بگــــ......
یهو من و آیناز باهم گفتیم:بــســـه
سپهر:ااااه؟چطونه عربده میکشین؟ خیر سرم دارم حرف میزنم؟
آیناز:بله میدونیم و اینم میدونیم که اگه ولت کنیم تا فردا صبح واسمون حرف میزنی.
سپهر:لیاقت نداری من باهاتون حرف بزنم.
آیناز:میخوام صد سال سیاه لیاقت نداشته باشم.
میدونستم کل کل اینا تا فردا صبح هم طول میکشه واسه همین با صدای نسبتا بلندی گفتم:
ــ بسه دیگه. سپهر تو دفتر کار نداری؟من میخوام برم دفتر اگه میای بیا.
سپهر:نه،من تمام کارهام و انجام دادم بنابراین میرم خونم تا یکم استراحت کنم .
دیگه چیزی نگفتم خدارو شکر آیناز و سپهر هم حرفی نزدن.بعد از یه ساعت رسیدم دم اپارتمانی که سحر و سپهر توش خونه داره.طبقه نهمِ.نمیدونم چطور سر میکنن؟ من به شخصه رو نردبون هم که می ایستم سر گیجه میگیرم!
سپهر:خوب نیلوفر،آیناز شب بیاین خونه ی من تا دور هم باشیم!هوم؟چطوره؟
یکم فکر کردم، فعلاً حوصله ی خونم و نداشتم. بد نبود.با ارتفاعش میشد کنار اومد .فوقش نزدیک پنجره نمی رفتم دیگه .جالب اینجا بود که سپهر خودش شبا تو بالکن میخوابید! بد تر از اون آیناز که میرفت رو سقف میخوابید!کلا دوستای من یکم عجیب غریبن.یکم که چه عرض کنم ...
ــ باشه پس من ساعتای 4میام خونت .
آیناز:اُکی،منم میرم خونه دوش میگیرم و یکم استراحت کنم بعد میام.
سپهر:اکی و مرگ ،پس فعلا زاخارا.
ــ خدافظ می بینمت.
ساناز:بای بای هانی.
سپهرچپ چپ و نگاهش کرد و رفت تو آینازم یه "چیش" گفت. راه افتادم.تو راه دیدم آیناز به اطراف نگاه میکنه منم به اطراف نگاه کردم چیزه مشکوک یا خاصی ندیدم برای همین پرسیدم:
ــ آنی چیزی شده؟ چرا به دوروبرت نگاه میکنی؟
آیناز سرش و به سمت من چرخوند و به من نگاه کرد و گفت:
آیناز: نیلو فکر کنم ماشینت بد جوری داغون شده! اکثر ماشینای اطراف دارن بهمون نگا ه می کنن.
این دفعه با دقت به نگاه کردم دیدم آیناز راست می گه.
ــ جهنم بزار اینقدر نگاه کنن تا چشمشون دراد.
آیناز:گوشیتو بده آهنگ گوش کنم .گوشی خودم خونه ست.
-گوشی منم خونه ست!
اول پوفی کرد ولی بعد چند لحظه زد زیر خنده.
-به چی میخندی؟
با خنده گفت:
آیناز:بیچاره استاد این حرکت و چند با به سپهر یاد داد بازم آقا یاد نگرفت.
-کدوم حرکت؟
آیناز :همین جابه جا کردن اشیاء زیر خاک!یادمه یه بارسر همین گارد مجبور شد دویست تا شنا بره.
منم خندیدم و در جوابش چیزی نگفتم:
ــ دویستا شنا برای سپهر آب خوردنِ.
آیناز با سر حرفم و تایید کرد و گفت:
آیناز:اوهوم؛یادش بخیر اوایل که باهاش آشنا شده بودیم چه ریغویی بود اما به لطف تمرنای استاد این هیکل توپ الانشو داره.
با تعجب نگاش کردم و گفتم:
ــ میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟
آیناز با خنده گفت:اوهوم؛بی خیال بابا اگه جلو خودش بگم به خودش میگیره.
ــ خدا شما دوتا رو شفا بده تو جلوش ازش بد میگی پشتش خوب.اونم جلوت ازت بد میگه پشتت خوب.اووووووووووف.
نیم نگاهی بهش کردم فکر کنم الاناش که از ذوق بی آنی شیم.
ــ ذوق مرگ نشی بی آیناز شیماااا.
آیناز: گمشو توهم که فقط بلدی زد حال بزنی.
جلو ی خونش نگه داشتم و گفتم:
ــ برو پایین تا بیش تر زدحال نخوردی.
آیناز: ایـــش؛بای بای شب میبینمت.
ــ به قول سپی درد و بای بای.
اونم مث خودم گفت
آیناز:به قول سپهر؛سپی حناق نیلو جان.
ــ دِ برو دیگه منم رفتم خدافظ.
اونم مث آدم خداحافظی کرد و رفت
.از خونه ی آیناز تا خونه ی سپهر10 دقیقه راه بود ولی به خاطر ترافیک یه بیست دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم.
پشت چراغ قرمز از توی آیینه به خودم نگاه کردم،یه دختر24ساله باچشمای نقره ای،که همیشه لنز مشکی میزاره که بازم به خاطر چشمای خودش رگه های خاکستری پیدا میکنه..موهام تا شونمِ ومشکی ِ ولی لاش تیکه تیکه نقره ای رنگ کردم.
یه اب افزار نیمه حرفه ای هستم.وضع روایط اجتماعیم افتضاحه. باتنها کسایی که رابطه دارم همین آیناز، سپهر و خواهرش سحر و بعضاً شاگردای آب افزاری،که در نبود استاد بهشون درس میدم ،هستن. با بوق ماشینای پشت سری به خودم اومدم و راه افتادم.پدر من که نیکداد مهراد باشه یه دفتر بزرگ وکالت داره ولی به گفته ی خودش چون من جوونم و تجربه ندارم و خامم و از این حرفا... ریاست و داده به آقای کاظمی،ولی من که میدونم به خاطر بی اعتمادی به من ریاست و به من ندادِ.
دفترمون دو طبقه ست،که طبقه ی دوم من و آنی و سپهر و یه آقای دیگه هستیم؛طبقه ی هم اولم چهارتا وکیلن که دو تاش به پت ومت گفتن زکی!یه ریقو که فکر کنم فامیلیش امیریِ،هیشه ی خدا هم موها نامرتبِ.
یکی دیگه هم در کمال تعجب فامیلیش امیریِ. از اون جایی که فضول نیستم نمیدونم با هم نسبتی دارن یا نه؟چهره وتیپش به قول آنی بدکی نــــی(!!!)فقط یه کم سوسوله. آخه هر دفعه که میبینش چشماش یه رنگه فکر کنم یه ست24رنگِ لنز داره. یه خورده به اون یکی امیری شباهت داره.
رسیدم دفتر .ماشینو پارک کردم وپیاده شدم برگشتم سمتش تا با ریموت قفلش کنم که چشمم افتاد به بعضی جاهاش که توی مه نتونسته بودم ببینم.ای خدا بگم چیکارت کنه سپهر!علاوه بر اون چیزایی که تو کوهستان دیده بودم، شونصد تا خش افتاده بود روش،یکی از آینه ب*غ*ل هاش کنده شده بود و اون یکی هم همش ریخته بود .خلاصه قوطی بیشتر بهش میومد تا ماشین !
کلید های دفترو از جیبم درآوردم و درو باز کردم.رفتم توی راهرو ی طبقه بالا.وارد اتاق کارمون که به خواسته من برای سه نفر جا داشت شدم.خندم گرفت.میز سپهر شلوغ پلوغ و بی نظم بود. برعکس آیناز .نمیدونم با این همه اختلاف نظر و سلیقه چطور با هم کنار میان ؟ البته کنارم نمیاد 24ساعته دعوا دارن.ولی من که میدونم دعوا هاشون فقط ظاهریه.
gorbe
00واهای.. چقدر خاطره دارم با این:).. یادش بخیر باورم نمیشه نزدیک ۵-۶ سال گذشته از خوندنش..
۸ ماه پیشاناهیتا
۱۸ ساله 00اسم قسمت دومش چیه؟!
۹ ماه پیشارامش
۳۸ ساله 00سلام رمان خیلی خوبی بود من رمان های فانتزی رو دوست دارم. یه انتقاد داریم اینکه رمان خیلی غلط املایی و نگارشی داشت. امیدوارم قسمت های بعدی این مشکلات رو نداشته باشه. دست نویسنده عزیز هم درد نکنه
۹ ماه پیشMm
20سلام رومانہ 3تا فصل دارہ ولی من فصل ۲رو ندارم
۲ سال پیشSaba
۱۶ ساله 00اسم جلد دومش اتحاد گرگینه ها هستش
۲ سال پیش♡
۵۱ ساله 00میگردم ولی نیست
۱ سال پیشZahra
20رمان عالی بود ولی نقش پدرام خیلی شباهت به بهراد در رمان هیچکسان داشت
۱ سال پیشMm
00سلام رومانہ ۳تا فصل دارہ ولی من فصل ۲رو ندارم چرا نمیتونم دانلودش کنم
۲ سال پیشمرجان
۱۴ ساله 11ینی بعد یکی از بهترین رمانایی بود ک خوندم خیلی خوب بود خیلللی نویسنده ی عزیز واقعا ممنونتمممم خدایی فاز اونایی ک رای منفی دادن رو نمیفهمم از نظر من این رمان هیچ عیب و نقصی نداشت تو ی کلام عاالی بو
۲ سال پیشفاطی
۲۰ ساله 40زیاد جالب نبود دیالوگاشون خیلی چرته و اینکه اصلا لزومی نداشت انقد طولانی باشه الکی کشش داده
۲ سال پیشHelaleh
۲۱ ساله 21اه چی بود مزخرف. چنتا فصلشو خوندم هیچی نشد! لوس بود
۲ سال پیشسارا
10ضعیف بودوشخصیتا کلا حرفاشون لوس بازی و چرت بود
۲ سال پیشNazanin
30رمان بدی نبود ولی بعضی جاها از کلمات هموفوبیک استفاده شده که جالب نبود و از نظر من رمان رو یه سطح پایین میاره
۲ سال پیش..
13وای خیلی خوب بود امروز صبح پیداش کردم نیم ساعت پیش تمومش کردم(لابد با خودتون میگین به ما چه ولی من محض اطلاع گفتم 😁) الانم میرم فصل دومش رو بخونم فعلا😚🤗
۳ سال پیشبود ،
20رمان خوبی بود ولی چرا همه میگم ینی همه ها از هیچکسان اصکی میرم ؟
۳ سال پیشکوکی
11من همه وقتمو گذاشتم پاش تو یک هفته سه فصلشو خوندم خیلی خوب بود(◍•ᴗ•◍)❤
۳ سال پیش
زهرا
۱۷ ساله 00من تازه این رمان رو شروع کردم اما خوارم قبلا خونده بود و حسابی ازش تعریف کرده بود حالا که خوندم دیدم الکی نبود عالیههه