رمان آن ها در تاریکی حضور دارند به قلم سامان
داستان درباره ی پسری به اسم آییت جن گیری مشغول بوده و بعد از زیاد شدن ازار و اذیت ، جن گیرییزاره اما اجنه دست از سرش برنمیدارند تا اینکه...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۷ دقیقه
ابرویی از روی شیطنت بالا انداخت و به عقب اشاره کرد.
_اره من دختر باز ولی تو چی که دختره همینجوری ایدن ایدن میکرد.
دستم را بالا اوردم و به نشانه ی عق زدن جلوی دهانم گرفتم.
_من از اینجور دخترا متنفرم.
با بیخیالی سرش را تکان داد و از دانشگاه خارج شدیم.
به پیاده رو نگاهی کرد و با چهره ی درهمی به سمتم برگشت.
_میشه من همینجا بمونم تا ماشین رو بیاری؟
نیما را سر خیابانی که خانه اش در ان قرار داشت پیاده کردم و با سرعت به سمت خانه خودم حرکت کردم.
تنها پنج خیابان بین خانه هایمان فاصله است و همین باعث میشود که مدام در خانه ی یکدیگر باشیم. با لرزیدن جیب شلوارم ، تلفنم را از جیبم در اوردم.
نگاهی به سوپر مارکت بسته ی سر کوچه انداختم و با عصبانیت مشت محکمی روی فرمان فرود اوردم.
با پیچیدن داخل کوچه ، تماس را وصل کردم.
_الو.
_زهرمار ، میدونی چقدر زنگ زدم بهت؟
نیشخندی روی لب های خشکم نشست ، ماشین را رو به روی اپارتمان نگه داشتم و خاموش کردم.
_نه والا ، بگذریم...چطوری ، چه خبرا؟.
از ماشین پیاده شدم و در را محکم بستم ، بعد از زدن دزدگیر به طرف در ورودی حرکت کردم.
_خیلی احمقی...دارم میام اون سمت ، خونه ای؟
در را باز کردم و وارد حیاط شدم.
بی توجه به گلبرگ های خشکیده ی گل های رز روی سنگ فرش های حیاط ، مسیر را به طرف در چوبی اپارتمان طی کردم.
_اره فقط مهران ، یه پاکت سیگارم سر راه واسه ی من بگیر ، مغازه بسته بود.
پیچیدن نفس عصبی اش در تلفن ناخواسته لبخند محوی را روی لب هایم پدیدار کرد.
_باشه اما فکر نکن بازم پولش رو نمیگیرم.
خنده ای کردم و تلفن را بدون خداحافظی قطع کردم.
داخل اسانسور رفتم و دکمه ای که عدد پنج را نمایش میداد ، فشردم.
پایم با اهنگ ملایمی که در محیط پخش شده بود ، روی کف اهنی اسانسور ضرب های هماهنگی گرفت.
در اینه خیره شدم و دستی به موهای نیمه بلندم کشیدم.
با ایستادن اسانسور گامی به جلو برداشتم .
سرم را پایین انداختم و زیرلب اهنگی را زمزمه کردم ، با باز شدن در سرم را بالا گرفتم و با دو چشم عصبی رو به رو شدم.
نگاهی به بیژامه اش انداختم و بعد از ان تی شرت گشاد سیاه رنگش ، به زور جلوی خنده ام را گرفتم.
_سلام اقای فریدی.
اخم هایش را درهم کشید و موهای سفید روی پیشانی اش را با حرکت عصبی ای به عقب هدایت کرد.
_ چه سلامی چه علیکی.
ابروی راستم را به علامت تعجب بالا فرستادم و از اسانسور خارج شدم.
_چیزی شده؟
قامت خمیده اش را به طرف در خانه ام کشاند و انگشت اشاره اش را به طرف در کرمی رنگ گرفت.
_چه خبره این تو؟...چندتا خانوار اینجا زندگی میکنن؟.
با شنیدن صحبتایش ، عرق سردی روی کمرم نشست و صدای قورت دادن اب دهانم در گوشم پیچید.
_چطور مگه چیزی شده؟
دندان های مصنوعی اش را روی هم فشرد و دست به سینه ، به نگاه مضطربم خیره شد.
_صدای جیغ و داد ، زن و بچه میومد از خونتون بعدشم که انگار بمب ترکوندن...خواب واسه ی من نذاشتی.
سرم را با شرمندگی تکان دادم و کلید را از جیبم در اوردم.
_چشم دیگه تکرار نمیشه من رسیدگی میکنم.
نفسش را با عصبانیت فوت کرد و به طرف واحد رو به رویی رفت و بعد از داخل رفتن ، در را با شدت بهم کوبید.
کلید را وارد در کردم ، دستم از عصبانیت مشت شد و دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم.
_مرتیکه مفنگی سرپیری معرکه میگیره ، خوبه مدیر ساختمونه ، خداروشکر به پست های بالاتری دست پیدا نکرده بود وگرنه دیگه خدا رو بنده نبود.
در را با کردم و با دیدن وضع خانه ، زانوهایم لرزید و روی زمین فرود امدم.
ناله ای کردم و در را بستم.
مبل ها برعکس چپه شده بودند و فرش به طرف کنج خانه ، پشت و رو جمع شده بود و شیشه ی میز رو به روی تلویزیون شکسته بود.
_تف به ذات هرچی جنه.
**
مبل را به سمت دیوار کشیدیم و بعد از مرتب شدن خانه ، خودم را از خستگی روی مبل پرت کردم و خمیازه طولانی کشیدم .
_مهران خدایی دمت گرم ، ادم یه دست و یه پا نداشته باشه اما یه پسر دایی مثل تو داشته باشه.
کنارم نشست و نگاه عصبی ای بهم انداخت ، بی توجه به حالتش دست دراز کردم و از روی عسلی کنار مبل ، پاکت سیگارم را برداشتم و بعد از روشن کردن یک نخ ، پاکت رو کنارم روی مبل گذاشتم.
با ضربه ای که پشت گردنم خورد ، دود را با سرفه بیرون فرستادم و به سمتش چرخیدم.
_چته..چرا میزنی؟
بلند شد و کیسه ی اشغالی که خورده شیشه داخلش بود را برداشت و به طرف اشپزخانه رفت.
_صدبار گفتم بدون خداحافظی قطع نکن ، بدم میاد.
ابروهایم را کمی بالا فرستادم و سوت کشیده ای زدم.
paradox
۱۹ ساله 00واقعا خفن و ناب بود:)
۷ ماه پیششیرین
00سلام من خیلی رمان رو دوست داشتم با کمال میل منتظر بخش دوم هستم لطفا هر چه زودتر جلد دوم هم بزارید ممنون از قلم خوبتون.
۹ ماه پیشم
۱۳ ساله 00خوب اس عالی هست
۱۲ ماه پیش.
۲۴ ساله 11تخیلی... مسخره.... اسکی رفتن از دیگران...و بی مزگیه بینهایت برا بچه ها خوبه بخونین ولی برا رمان بازا بشدت مذخرفه از من به شما نصیحت نخونینش ((هشت ساله رمان میخونم)))))
۲ سال پیشFz
616من به این دلیل که میگن از هیچکسان کپی کرده نمی خونمش . واقعاً متاسفم برای نویسنده هایی که هیچ ایده ای از خودشون ندارن و از رمان دیگران کپی میکنن..... واقعاً متاسفم.
۳ سال پیشمن?
60هوی تویی که نخوندی نظرنده😡 باش. این رمان خیلیم عالی بود😍👍
۲ سال پیشرها یعقوبی
۲۵ ساله 10دقیقا تقلید از هیچکسان بود.البته هیچکسان کجا و این کجا.
۲ سال پیشNima
00رمان خوبی بود در حدی ترسناک نبود که شب خوابت نبره در ضمن کسی می دونه اسم جلد دومش چیه؟
۲ سال پیشمریم
۱۹ ساله 00رمان آنها در تاریکی حضور دارند خیلی قشنگ بود جلد دومش روهم زود تر بذارید
۲ سال پیش???
10مثل رمان هیچکسانه
۲ سال پیشZeynab
00یکی از ترسناک ترین رمانایی بود ک خوندم و خیلیییییی باحال بوددد
۲ سال پیش&&
10رمان عالیییییی بود خیلی خوب ولی اونایی ک میگن کپی از هیچکسان ه تا نظرشون مخالفم درضمن هیچ شباهتی نداشتند و متفاوت بودند همین رمانم خیلی خوب بوددد😍👍👍
۲ سال پیشدانیال
20سلام عالی لطفا قسمت ۲ را هم بزارید
۳ سال پیشSara
۱۹ ساله 30رمان خیلی خوبی بود اون اشخاصی که میگن از رمان هیچکسان کپی شده باید بگم کاملا با نظرشون مخالفم نه داستان رمان یکی بود و حتی اتفاقاتی که در طول رمان افتاد هیچ شباهتی به رمان هیچ کسان نداشت.
۳ سال پیشzahra
۱۲ ساله 26منم فک کنم از رو هیچکسان کپی کرده باشه چون خیلی شبیه بود هم شخصیتاس هم اتفاقاتش فقط اسم شخصیت ها عوض شده بود. درکل بد نبود کنجکاو شدم جلد دوم رو بخونم
۳ سال پیشفازی
۲۲ ساله 30عالیه خیلی خوشم اومد اسم جلد دومش چیع؟
۳ سال پیش
fatii
00خیلی واضح از رمان هیچکسان تقلید شده بود و حتی اشخاص و روحیه ان ها هم هیچ تغییری نکرده بود