رمان اتاق کاهگلی
- به قلم سروش.م
- ⏱️۱۳ ساعت و ۵۲ دقیقه
- 71.8K 👁
- 125 ❤️
- 94 💬
یک اتاق کاهگلی که هر کسی در اون اقامت میکنه اتفاق های بدی براش می افته … یک اتاق نفرین شده … با اتفاق هایی که قبل و بعدش می افته .
- این ها که مهم نیست ... یه خونه براش میگیریم ... مادر یزرگ و خاله اش و عمو هاش و عمه هاش و چند تا از دایی هاش هم اونجا هستن ... تنها نیست که ...
- آره ولی نه خیلی با اون ها ارتباط داریم ... یک سالی هم که شیراز بودیم فقط به خونه مادر بزرگش سر میزدیم ... یکی باید بالای سرش باشه ...
شیدا از اینکه مادرش این حرف ها را زد کمی ناراحت شد ...
- مامان این جوری نگو ... فقط اون ها که نیستن ... چند تا دوست هم دارم به هم سر میزنیم ... ( کمی خجالت زده) ... تازه سیروان هم هست ...
شعله خنده اش گرفت و سر شوخی را باز کرد ...
- بله پس خانوم دلش جای دیگست ...
- اذیت نکن ...
احمد هم فکری به ذهنش رسید ...
- نه اتفاقا فکر خوبی هم هست ... میره اونجا بیشتر با هم آشنا میشن .... تو این مدت هم به هم دیگه عقدشون می کنیم ...
مادرش کمی از این حرف عصبانی شد ...
- یعنی چی دخترمون بذاریم پیش کسی که دوساله ندیدمش ؟
- یعنی چی نداره ... این ها با هم قرار گذاشتند ... بلاخره که باید هم دیگه رو ببینند و برن سر خونه زندگیشون ... میخوایی تا آخر زندگیشون این یه شهر باشه اون یه شهر ...
شیدا وسط حرفشان پرید ...
- مامان اینجوری نگو ... ما هم دیگه رو دوست داریم ... دوسال برای من صبر کرد ... تو این مدت با هم تلفنی یا اینترنتی در تماس بودیم ... وقتی دو سال باهام در ارتباط بوده و ولم نکرده یعنی راضیه دیگه ... تازه اونجا که برم بیشتر آشنا میشیم ... بابا هم راست میگه نمیشه که همش دور باشیم از هم ...
- میدونم عزیزم ولی ارتباط تلفنی که فقط صدق نمیکنه ... اگه اینجا کنار هم بودیم که من مخالفتی نداشتم ... اصلا اون چرا نمیاد اینجا ؟ ...
- (شیدا کمی در هم و عصبی می شود) اون کجا بیاد کارش اونجاست ... من هم دانشگاهم اونجا افتاده ...
مادرش کمی اخم کرد و رویش را این ور و آنور انداخت ...
- من نمیدونم ... دارم کلافه می شم ...
احمد وسط حرف پرید ...
- بهترین کار اینه که باید کنار هم باشند ... برای این که مشکلی هم پیش نیاد به عقد هم در بیان ... به داداشم و خاله هاش هم میسپارم که مراقب شیدا باشند ... اصلا یه خونه ای اتاقی جدا میگیرم که شیدا هم راحت باشه ...
زهره از جایش بلند شد و به سمت آشپز خانه رفت ...
- دیگه نمیدونم چی بگم شما که برای خودتون می برید و می دوزید ...
• چند ساعت بعد ...
شیدا در اتاقش ، گوشی اش را به دست گرفته و با در حال صحبت کردن با سیروان است ...
- آره ... مامانم کمی ناراحته و دلخوره ... ولی درست میشه ... (با کمی خنده) بابام گفت فعلا با هم عقد کنیم ... آره ... گفت برام تو شیراز جایی پیدا میکنه ... خونه شما؟ ... نه باعث زحمتتون میشه ... آخه ... باشه ... بابام گفت با پدرت و خودت حرف میزنه ... وقتی بیام شیراز برای ثبت نام دانشگاهم و پیدا کردن خونه همراهم میاد ... و وقتی خیالش راحت شد بر میگرده ...
شعله در اتاق شیدا را زد و وارد اتاقش شد ...
- باشه ... بعد تماس میگیرم ... فعلا خداحافظ ... بله ؟
شعله روی تخت شیدا نشست ، شیدا هم کنارش ...
- میخواستم در مورد سیروان باهات صحبت کنم ...
- خب بگو ...
- مطمئنی که میخوایی باهاش ازدواج کنی ...
شیدا کمی از حرف های او کنجکاو شد و البته کمی دلخور ...
- چه طور مگه ؟
- هیچی ... آخه مامان هم راست میگه ... دو سال با تلفن صحبت کردن و اینترنت ... بعد یک دفعه عقد کردن ... یکمی نگران کنندست ...
- نترس خواهر گلم من چیزیم نمیشه ... بابا هم گفت برام یه خونه ای میگیره که کلا تحت امر خودم باشه ... وقتی بخواییم همدیگه رو ببینیم با بابام هماهنگ میکنیم و لحظه به لحظه گزارش میدیم ... تا وقتی که اگه خدا خواست کنار شما باشیم ...
- نه منظورم این نیست ... منظورم اینه که خدایی نکرده اون چیزی که هست همون در نیاد ...
شیدا از این حرفش عصبانی شد از جایش بلند شد ...
- یعنی چی .... شما هم که همش میخوایین جلوی پای آدم سنگ بندازین ... اصلا زندگی خودمه به خودم مربوطه ...
شعله از طرز حرف زدن او ناراحت شد ...
- نه منظورم این نیست ...
شیدا از اتاقش بیرون رفت و در اتاق را محکم بست ، شعله از این قضیه ناراحت شد و روی تخت نشست ...
روز بعد
شیدا در اتاقش است ... پشت کامپیوترش نشسته و دارد و در حال وقت گذرانیست ... همین طور هر از گاهی با موبایلش ور می رود و با سیروان در حال صحبت و اس ام اس دادن است ... احمد از اتاقش شیدا را صدا زد ...
- بله بابا
- بیا اتاق من کارت دادم ...
- اومدم ...
شیدا سیستم کامپیوتر را خاموش کرد و به سراغ پدرش رفت ... به اتاق احمد رسید ... در اتاق را زد و وارد اتاق شد ... پدرش پشت میزش نشسته و در حال انجام امورات کار های عقب افتاده اش هست ...
- بله بابا ..
- بشین روی صندلی کارت دارم ...
صندلی کنار احمد پشت میز است ... آنرا بر داشت و رو به روی احمد نشست ... احمد عینکش را بر برداشت و روی میز گذاشت ... رویش را به شیدا کرد ...
- سه هفته دیگه بیشتر به شروع دانشگاه ها باقی نمونده ... باید چند روز قبل تر هم شیراز باشیم تا برای ثبت نام دانشگاهت هم وقت داشته باشیم با اینکه هنوز وقتشو اعلام نکردن ، به هر حال... یه جایی هم باید برات پیدا کنم این هم خودش چند روز وقت می بره ... از اون ور باید سیروان و خانواده اش رو هم ببینم و باهم صحبت هایی کنیم ...
- باشه ولی مگه قرار نبود برم خوابگاه ؟
- آره ولی بیشتر که فکر کردم دیدم اتاقی یا خانه ای برات بگیرم بهتره ... به هر حال برای انجام دادن این کار ها باید هفته دیگه حرکت کنیم بریم شیراز ...
شیدا از شنیدن این حرف خوشحال شد و لبخندی روی صورتش نمایان شد ...
- خوب اینکه خیلی خوبه ...
- آره ولی حرف های دیگه ای هم هست ...
- از جایش بلند میشود ... کتابی که روی میزش است را بر میدارد و به سمت کتاب خانه اش می رود ...
- تو حالا دیگه دختر بزرگی شدی و با اینکه دانشگاهت شهر دیگه ای افتاده مجبوری زندگی م*س*تقلی داشته باشی .... از طرفی خیالم راحته که اونجا آشنا هست و خیلی تنها نیستی ... از طرف دیگه هم مرد مورد علاقت اونجاست و با این فرصتی که پیش اومده بهتر می تونید هم دیگه رو بشناسید ، اما باز از ما دوری و ما نگرانتیم ... باید بیشتر مراقب خودت باشی... برای اینکه مشکلی پیش نیاد شما رو به عقد موقت هم در میاریم ولی حواست باشه که اسمتون هنوز تو شناسنامه هم نرفته ... پس از امکانی که در اختیارت میذاریم سوء استفاده نکن و مادرت و نا امید نکن ...
سروش . م
2درود دوستان عزیز . ممنون از حمایت و نظرات ارزشمند تون . بنده مهیار توفیقی محمدی با نام مستعار سروش . م نویسنده رمان اتاق کاهگلی و جن گیری شیدا و چند رمان دیگه هستم که تصمیم گرفتم این رمان رو با ...
۱۰ ماه پیشEli
1بی نهایت عالی بود لحظه لحظه انگار اونجا بودم قلم قوی موضوع بی نقص و کامل ممنون از شما
۹ ماه پیشسروش . م
1درود بزرگوار . در *** به بنده پیام بدهید هر امری بود در خدمتم Mahyar7202@
۱۰ ماه پیشلیلا
1سلام اسم بقیه رمان ترسناک اتون رو میشه بگین
۲ ماه پیشسروش . م
0درود بر شما . قمار سیاه شب مهمانی شب مهمانی ۲ (در حال ویرایش) *** خنده دار
۲ ماه پیشYASMiN
0تا اینجا قسمت یک رو خوندم بنظرم مزخرف و کسل کننده میاد اصلا ترسناک نیست😐این چه وضعشه
۱۱ ماه پیشلیلا امیری
1هنو نخونده میگی بده😏عالیه عالی
۲ ماه پیشلیلاامیری
1واقعا ک ترسناک ارین رحمانیه ک خواندم حرف نداره .دمت گرم خواهش دارم باز رمان در این حد ترسناک بنویس ممنونم
۲ ماه پیشpari
1فعلا تموم نکردم ولی تا اینجا داستان باحال بوده
۲ ماه پیشHanukkah
0خیلی داستان قشنگیه
۲ ماه پیشمهدیه
0این دو جلد رمان اتاق کاهگلی و جن گیری شیدا یه شاهکار بود 🥹🥹من هر کدوم و بیست بار خوپدم ..شیدا در ذهن من چهره ی الناز ملک رو داره
۳ ماه پیشMahsa
0خیلی قشنگ بووودددددد هم نوع توصیف هم محتوا .. دارم میرم جلد دومش رو هم بخونم پیشنهاد میکنم بهتون . مثل بقیه رمان های ترسناک بی محتوا نبود فقط ی قسمت هاش یعنی قسمتای آخر ک بخونین متوجه میشین کمی غیر واقعی تموم شد دوست داشتم ادامه داشته باشه
۶ ماه پیشمریم
0سلام سروش.م شما نویسنده قمار سیاه هستید؟ممنون میشم جواب بدید🙏🏻
۷ ماه پیشسروش . م
1سلام . بله . در خدمت هستم
۷ ماه پیشهستی خزایی
0ممنون از این رمان من خیلی خوشم اومد ولی وقتی اسم بابای سیروان تغییر کرد شیدا کلا رفتارش عوض شد
۱۰ ماه پیشهستی
0من هر دو جلد رو خوندم خیلی عالی بود اما درصد تخیل رمان کم بود اگر بیشتر بود تصور داستان راحت تر میشد با تشکر از نویسنده محترم
۱۰ ماه پیشسروش . م
1ویرایش جدید در چنل مختص به خود منتشر کنم . با اجازه مدیر سایت لینک رو قرار می دم . خوشحال میشم همچنان این بنده حقیر رو همراهی کنید . با تشکر چنل رمان اتاق کاهگلی https:// ***
۱۰ ماه پیشسلیم
0بزارید بییبینم
۱۱ ماه پیشمعصومه
1خیلی رمان خوبی بود واقعا حس ترس رو به مخاطب میداد از خ همه نظر عالی بود بقیه رو چطور بخونم فصل دو؟
۱۱ ماه پیشسمیه
3تادلتون بخادرمان ترسناک هم خوندم وهم شنیدم بهنظرم اتاق کاهگلی وجن گیری شیدا،هیچکسان۱و۲و۳،ازبهنرینهاهستن،فقط یه جاهایی کارای شیداغیرعقلانی بود
۱۲ ماه پیشfatt
0سلام ببخشید دستم خورد رو نمایش فرم درخواست حذف زمان اتاق کاهگلی شد لطفاً حذفش نکنید ممنون میشم چ اتاق کاهگلی و چ جن گیری شیدا رو ممنون سپاس🙏🙏
۱ سال پیش
مینا
0درود بر شما چجوری میتونم با آقای سروش( نویسنده) صحبت کنم؟ میشه راهنمایی کنید🙏🏻