رمان اتاق کاهگلی به قلم سروش.م
یک اتاق کاهگلی که هر کسی در اون اقامت میکنه اتفاق های بدی براش می افته … یک اتاق نفرین شده … با اتفاق هایی که قبل و بعدش می افته .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۵۲ دقیقه
- این ها که مهم نیست ... یه خونه براش میگیریم ... مادر یزرگ و خاله اش و عمو هاش و عمه هاش و چند تا از دایی هاش هم اونجا هستن ... تنها نیست که ...
- آره ولی نه خیلی با اون ها ارتباط داریم ... یک سالی هم که شیراز بودیم فقط به خونه مادر بزرگش سر میزدیم ... یکی باید بالای سرش باشه ...
شیدا از اینکه مادرش این حرف ها را زد کمی ناراحت شد ...
- مامان این جوری نگو ... فقط اون ها که نیستن ... چند تا دوست هم دارم به هم سر میزنیم ... ( کمی خجالت زده) ... تازه سیروان هم هست ...
شعله خنده اش گرفت و سر شوخی را باز کرد ...
- بله پس خانوم دلش جای دیگست ...
- اذیت نکن ...
احمد هم فکری به ذهنش رسید ...
- نه اتفاقا فکر خوبی هم هست ... میره اونجا بیشتر با هم آشنا میشن .... تو این مدت هم به هم دیگه عقدشون می کنیم ...
مادرش کمی از این حرف عصبانی شد ...
- یعنی چی دخترمون بذاریم پیش کسی که دوساله ندیدمش ؟
- یعنی چی نداره ... این ها با هم قرار گذاشتند ... بلاخره که باید هم دیگه رو ببینند و برن سر خونه زندگیشون ... میخوایی تا آخر زندگیشون این یه شهر باشه اون یه شهر ...
شیدا وسط حرفشان پرید ...
- مامان اینجوری نگو ... ما هم دیگه رو دوست داریم ... دوسال برای من صبر کرد ... تو این مدت با هم تلفنی یا اینترنتی در تماس بودیم ... وقتی دو سال باهام در ارتباط بوده و ولم نکرده یعنی راضیه دیگه ... تازه اونجا که برم بیشتر آشنا میشیم ... بابا هم راست میگه نمیشه که همش دور باشیم از هم ...
- میدونم عزیزم ولی ارتباط تلفنی که فقط صدق نمیکنه ... اگه اینجا کنار هم بودیم که من مخالفتی نداشتم ... اصلا اون چرا نمیاد اینجا ؟ ...
- (شیدا کمی در هم و عصبی می شود) اون کجا بیاد کارش اونجاست ... من هم دانشگاهم اونجا افتاده ...
مادرش کمی اخم کرد و رویش را این ور و آنور انداخت ...
- من نمیدونم ... دارم کلافه می شم ...
احمد وسط حرف پرید ...
- بهترین کار اینه که باید کنار هم باشند ... برای این که مشکلی هم پیش نیاد به عقد هم در بیان ... به داداشم و خاله هاش هم میسپارم که مراقب شیدا باشند ... اصلا یه خونه ای اتاقی جدا میگیرم که شیدا هم راحت باشه ...
زهره از جایش بلند شد و به سمت آشپز خانه رفت ...
- دیگه نمیدونم چی بگم شما که برای خودتون می برید و می دوزید ...
• چند ساعت بعد ...
شیدا در اتاقش ، گوشی اش را به دست گرفته و با در حال صحبت کردن با سیروان است ...
- آره ... مامانم کمی ناراحته و دلخوره ... ولی درست میشه ... (با کمی خنده) بابام گفت فعلا با هم عقد کنیم ... آره ... گفت برام تو شیراز جایی پیدا میکنه ... خونه شما؟ ... نه باعث زحمتتون میشه ... آخه ... باشه ... بابام گفت با پدرت و خودت حرف میزنه ... وقتی بیام شیراز برای ثبت نام دانشگاهم و پیدا کردن خونه همراهم میاد ... و وقتی خیالش راحت شد بر میگرده ...
شعله در اتاق شیدا را زد و وارد اتاقش شد ...
- باشه ... بعد تماس میگیرم ... فعلا خداحافظ ... بله ؟
شعله روی تخت شیدا نشست ، شیدا هم کنارش ...
- میخواستم در مورد سیروان باهات صحبت کنم ...
- خب بگو ...
- مطمئنی که میخوایی باهاش ازدواج کنی ...
شیدا کمی از حرف های او کنجکاو شد و البته کمی دلخور ...
- چه طور مگه ؟
- هیچی ... آخه مامان هم راست میگه ... دو سال با تلفن صحبت کردن و اینترنت ... بعد یک دفعه عقد کردن ... یکمی نگران کنندست ...
- نترس خواهر گلم من چیزیم نمیشه ... بابا هم گفت برام یه خونه ای میگیره که کلا تحت امر خودم باشه ... وقتی بخواییم همدیگه رو ببینیم با بابام هماهنگ میکنیم و لحظه به لحظه گزارش میدیم ... تا وقتی که اگه خدا خواست کنار شما باشیم ...
- نه منظورم این نیست ... منظورم اینه که خدایی نکرده اون چیزی که هست همون در نیاد ...
شیدا از این حرفش عصبانی شد از جایش بلند شد ...
- یعنی چی .... شما هم که همش میخوایین جلوی پای آدم سنگ بندازین ... اصلا زندگی خودمه به خودم مربوطه ...
شعله از طرز حرف زدن او ناراحت شد ...
- نه منظورم این نیست ...
شیدا از اتاقش بیرون رفت و در اتاق را محکم بست ، شعله از این قضیه ناراحت شد و روی تخت نشست ...
روز بعد
شیدا در اتاقش است ... پشت کامپیوترش نشسته و دارد و در حال وقت گذرانیست ... همین طور هر از گاهی با موبایلش ور می رود و با سیروان در حال صحبت و اس ام اس دادن است ... احمد از اتاقش شیدا را صدا زد ...
- بله بابا
- بیا اتاق من کارت دادم ...
- اومدم ...
شیدا سیستم کامپیوتر را خاموش کرد و به سراغ پدرش رفت ... به اتاق احمد رسید ... در اتاق را زد و وارد اتاق شد ... پدرش پشت میزش نشسته و در حال انجام امورات کار های عقب افتاده اش هست ...
- بله بابا ..
- بشین روی صندلی کارت دارم ...
صندلی کنار احمد پشت میز است ... آنرا بر داشت و رو به روی احمد نشست ... احمد عینکش را بر برداشت و روی میز گذاشت ... رویش را به شیدا کرد ...
- سه هفته دیگه بیشتر به شروع دانشگاه ها باقی نمونده ... باید چند روز قبل تر هم شیراز باشیم تا برای ثبت نام دانشگاهت هم وقت داشته باشیم با اینکه هنوز وقتشو اعلام نکردن ، به هر حال... یه جایی هم باید برات پیدا کنم این هم خودش چند روز وقت می بره ... از اون ور باید سیروان و خانواده اش رو هم ببینم و باهم صحبت هایی کنیم ...
- باشه ولی مگه قرار نبود برم خوابگاه ؟
- آره ولی بیشتر که فکر کردم دیدم اتاقی یا خانه ای برات بگیرم بهتره ... به هر حال برای انجام دادن این کار ها باید هفته دیگه حرکت کنیم بریم شیراز ...
شیدا از شنیدن این حرف خوشحال شد و لبخندی روی صورتش نمایان شد ...
- خوب اینکه خیلی خوبه ...
- آره ولی حرف های دیگه ای هم هست ...
- از جایش بلند میشود ... کتابی که روی میزش است را بر میدارد و به سمت کتاب خانه اش می رود ...
- تو حالا دیگه دختر بزرگی شدی و با اینکه دانشگاهت شهر دیگه ای افتاده مجبوری زندگی م*س*تقلی داشته باشی .... از طرفی خیالم راحته که اونجا آشنا هست و خیلی تنها نیستی ... از طرف دیگه هم مرد مورد علاقت اونجاست و با این فرصتی که پیش اومده بهتر می تونید هم دیگه رو بشناسید ، اما باز از ما دوری و ما نگرانتیم ... باید بیشتر مراقب خودت باشی... برای اینکه مشکلی پیش نیاد شما رو به عقد موقت هم در میاریم ولی حواست باشه که اسمتون هنوز تو شناسنامه هم نرفته ... پس از امکانی که در اختیارت میذاریم سوء استفاده نکن و مادرت و نا امید نکن ...
طناز
۲۳ ساله 10این بده که اسم بابای سیروان فرهاد بود تا وسطای رمان که ناگهان اسمش به احمد تغییر کرد . رفتار شیدا کاملا غیر منطقی و رو مخ بود کلی براش اتفاق میوفتاد بازم کار خودشو می کرد.
۴ ماه پیشفاطی وهمسرم اقاحمید
۱۹ ساله 10بدنبودجلددومش اسمش چیه
۳ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 21البته این رمان براساس واقعیت نوشته شده. تمام حوادثش ومکانهاش همش واقعیت داشته.
۲ سال پیشفاطی
00جن گیری شیدا
۸ ماه پیشnazanyn
00خوب بود حلد دوم اسمش جن گیری شیدا
۵ ماه پیشRAMA
۱۴ ساله 00سلام من جلد یک و دو این رمان (جن گیری شیدا)رو خواندم البته از اینجا نه به سرعت می توانم بگم هر دو جلد بی نهایت فوق العاده هستند. البته یه نکته رو بگم،دوستان شما جواب بیشتر سوالها را در جلد دوم میگیرید
۶ ماه پیشگلاله
00سلام،نویسنده عزیزم رمان تون خوب هس،اما یه خورده هم جالب نیس این همه به شیدا مسگفتن از اون خونه،و اتاق بیاد بیرون ،و نفرین شدس چرا حرف گوش نمیکرد😐اخلاق های شیدا و حرف گوش ندادنش ها رو اعصاب بود.
۶ ماه پیشAmir
00ننه بلقیس این وسط کجا میرفت مشخص نشد آخر
۷ ماه پیشثمین
00بنظرم داستان قشنگی بود اما بخاطر اینکه نویسنده عزیز میخواست داستان بلندی داشته باشه خیلی شاخ وبرگ بهش داده بود که از حوصله من خارج بود در کل خیلی عالی نبود معمولی بود
۸ ماه پیشفرزانه
01به نظرم یکی از ایراد هایی که داشت نویسنده سعی میکرد حرفای قلمبه سلمبه بزنه و متاسفانه جملات رو درست ادا نمیکرد خیلی چیزها مشخص نشد و این برای جلد اول خوب نیست. اسم جلد دومش جن گیری شیدا هستش
۱۲ ماه پیشسارا
00رمان فوق العاده ای هست حسی که به آدم منتقل میکنه خیلی بده... و باید خیلی تد خوندنش دقت کنیم چون معمایی ترسناکه
۱۲ ماه پیشکتاب بسیار عالیه است
۲۵ ساله 00سایتتون عالیسن نمره سایتتون 100است
۱ سال پیشبهار
۳۳ ساله 00شیدا کلا خودش تنش میخاریده برای داستان
۱ سال پیشملینا
۱۶ ساله 20من رمان های ترسناک زیادی خوندم اما به جرعت میتونم بگم که بهترین رمان ترسناکی که خوندم اتاق کاهگلی بود واقعا فوق العاده بود.
۱ سال پیشمهدیه
۲۲ ساله 10خیلی خیلی دلم میخواست بدونم ننه بلقیس کجا میرفت ... خونش چه جوری بود داخلش چرا اونجا نفرین شده بود... کاش اینهاروام توش مشخص میکردین...
۱ سال پیشربکا
30برای من جلد اولش ترسناکتر و جلد دومش هیجانیتر بود.
۲ سال پیشفاطمه
00سلام عزیزم اسم جلد دومش چیه تو همین برنامه هست؟؟
۱ سال پیشسارا
11جالب اما خسته کننده بود.نثر روانی نداشت
۲ سال پیش
fatt
۳۳ ساله 00سلام ببخشید دستم خورد رو نمایش فرم درخواست حذف زمان اتاق کاهگلی شد لطفاً حذفش نکنید ممنون میشم چ اتاق کاهگلی و چ جن گیری شیدا رو ممنون سپاس🙏🙏