رمان زامبی های عروسکی به قلم شیلا سیلاوی
طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو
ژانر : #عاشقانه #ترسناک
خلاصه :
دختری، توی اسپانیا به امید فردایی روشن، به خواب میره محمدعلی هم مثل نرجس، اما توی ایران، با خستگی حاصل از کار، به خواب میره. اما هردو؛ وقتی از خواب بیدار میشن، چیزی جز یه خیابون، وسط بیابون، که هیچ آدمی هم اونجا نیست پیدا نمیکنن!!!
------------
"نرجس"(اسپانیا_مادرید)
به صورتشون زل زدم. باید باهاشون جدی باشم که کار رو خوب انجام بدن؛ یا اینکه مهربون و دوستانه رفتار کنم؟ نمیدونم. همه چیز بستگی به خودشون داره. ولی خب؛ نباید بداخلاق باشم. مخصوصا اینکه بعضیاشون، از من چندسالی بزرگترن ...... باید روسفید شم جلوی بابا. این همه پول نذاشت که کار رو الکی بگیرم.
گلو صاف کردم:
_اول باید بگم؛ خیلی خوشحالم که همچین آرایشگرای خوب و با استعدادی مثل شما پیدا کردم. من میخوام این سالن خیلی زود جا بیفته .... مطمئنم شما هم همینو میخواید درسته؟
به صورت تک تکشون خیره شدم. نه نفر بودن. هرکدوم استعداد خاص خودش رو داشت. تاتوی بدن، گریمور، آرایش چشم، کاشت ناخن، ترکیب رنگ مو، ماساژ، اپیلاسیون بدن و ...... هرکدوم دو سه تا از کارهای مخصوص سالن آرایشگری رو بلد بودن و به صورت حرفه ای آموزش دیده بودن.
فقط من و نسترن (دوست صمیمی من) و یکی دیگه از آرایشگرا که آلمانیِ ساکن اینجاست؛ آرایشگری رو کامل آموزش دیده بودیم و همه ی موارد رو بلد بودیم ....... همشون سرشون رو تکون دادن:
_درسته ...
_ببینید نمیخوام فکر کنید من یه دختری هستم که غرق در پول بابامم .... نه اینطور نیست. بابای من تاجر نیست. میلیاردر و تیلیاردرم نیست .... پدرم برای اینکه من به آرزوم برسم و یه سالن خیلی خوب آرایشگری داشته باشم، همه کار کرد و هرطور شده این سالن رو کرایه؛(با دست به وسایل اشاره کردم) و همه این وسایلایی که میبینید رو واسم خرید .... پس بدونید که خیلی زحمت کشیده. و اصلا نمیخوام روزی برسه که، جلوی بابام روسیاه شم. واسه اینکارمم رو کمک شما حساب کردم.
نسترن لبخند زد:
_ما همه اینجاییم که به تو کمک کنیم و این سالن رو به یکی از بهترین سالن های شهر تبدیل کنیم.
لبخند زدم:
_امیدوارم...
به چهره های خوشحالشون نگاه کردم. رنج سنیشون از بیست تا سی ساله .... خودم خواستم تو یه رنج سنی باشیم؛ اینجوری باهم راحت تریم تو محیط سالن.
_فردا همگی ساعت هشت صبح اینجا باشید. امیلیا (منشی) ساعت هفت و نیم میاد. در رو براتون باز میکنه.
مکث کردم:
_میخوام واسه فردا سنگ تموم بزارید .... نه بهتره بگم سنگ تموم بزاریم. فردا روز اول افتتاحیه سالنه. میخوام اون ده نفر راضی از اینجا برن.
واسه افتتاحیه قرار شد تخفیف ویژه ای به مشتریا بدیم. واسه همین توی روز اول؛ ده تا مشتری داشتیم. البته بعید نیست فردا هم سرزده کسی بیاد .... به لیندا و وندا نگاه کردم و لبخند زدم:
_لیندا، وندا .... شما دوتا خواهر، فردا بیشتر کار دارین. شش نفر از مشتریا واسه کاشت ناخن میان.
خوشحالی رو توی صورت جفتشون دیدم. نگاهی به ساعت دی اند جیم (D&G) انداختم.
_ساعت هشت شبه. خب دیگه بهتره بریم ..... خواهش میکنم همتون امشب رو استراحت کنید .... نمیخوام فردا؛ که روزه اول کاره خسته و کِسِل باشید.
همه خداحافظی کردن و رفتن .... به جز نسترن. وقتی در سالن بسته شد؛ پریدم ب*غ*لش .... در مقابلش مثل جوجه بودم:
_وای نسترن نمیدونی خوشحالم. دارم به آرزوم میرسم.
ازش جدا شدم. نسترن؛ تنها دوست ایرانی من توی اسپانیا، با لبخند همیشگیش گفت:
_منم خیلی خوشحالم عزیزم. هم واسه تو، هم واسه خودم ..... امیدوارم به زودی زود مردم واسه اومدن به این سالن صف بکشن ....
باز با خوشحالی خندیدم:
_وای انشالا نسترن .... انشالا.
وقتی باهم تنها میشدیم؛ یا نمیخواستیم کسی حرفمون رو بفهمه فارسی حرف میزدیم.
مثلا وقتی میرفتیم مغازه ای واسه خرید، واسه اینکه فروشنده نفهمه چی میگیم فارسی حرف میزدیم و گهگاهی هم مسخره ی لباس بنجولشون میکردیم.
سوار ماشین نسترن شدم. بخاطر خرجای سالن، بابا نتونست واسم ماشین بخره. مشکلی هم نیست. خودم کار میکنم میخرم. الانم از ماشین بابا استفاده میکنم .... البته مواقعی که خودش لازم نداشته باشه....
وقتی رسیدیم به نسترن گفتم:
_عزیزم بیا بالا .... امشب رو پیشم بمون. فردا باهم میریم سالن.
نمیگم لبخند زد چون از همون اول لبخند رو لباش بود:
_میخوای بیام که هیچکدوم نتونیم بخوابیم؟
_هوم راست میگی....
_فردا ساعت هشت پایین باش .... میام دنبالت.
_نمیخواد بابا. یه قدم راهه .... پیاده میام.
_خب این چه کاریه منم باید از اینجا رد بشم.
_باشه
در ماشین رو باز کردم و قبل از پیاده شدن، دستمو تو هوا تکون دادم و با صدای بچگونه گفتم:
_خدانگهدار.
پیاده شدم و صداش رو از پشت سرم شنیدم که اونم با لهن بچگونه گفت:
_خدانگهدار بِیبی. (baby)
کلیدمو از توی کیف چرم مشکیم؛ که خواهر نسترن واسم دوخته بود در آوردم.
وارد حیاط کوچک و دلباز خونه ویلاییمون شدم. از کنار حوظ کوچیکمون گذشتم....
وقتی اومدیم مادرید، بابا از معمار خواست ویلا رو مثل خونه های سنتی ایران، طراحی کنه.... داخل خونه شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد. عجیبه. چراغا هم که خاموشه. گوشیمو در آوردم و شماره مامانو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irإ اینکه صدای لیامه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام لیام. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مرسی عزیزم تو خوبی؟ مامان و میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره .... کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با فاطیما رفته ماما. گوشیشو اینجا جا گذاشت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان .... خیلی خب، من بعدا زنگ میزنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرجس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان امشب اینجا میمونه ... ماه های آخر بارداری، داره فاطیما رو اذیت میکنه. تو نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم من باید بخوابم فردا کار دارم. مواظب فاطی و ریما باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فاطیما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیم. متنفر بود از اینکه بگم فاطی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب شوهرخواهر جوش نیار .... کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خواهر زن. بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی اتاقم. فاطیما هفت سال از من بزرگتره و چهارساله ازدواج کرده. با لیام از طریق یکی از دوستاش آشنا شد. لیام اهل مادریده و مربی باشگاه بدنسازیه .... فاطیما .... خندم گرفت. حتی با خودمم که حرف میزنم میترسم بگم فاطی ... و لیام با اون اخم ساختگیش بیاد و تشر بزنه؛ "فاطیما"... خب میگفتم ... فاطی از وقتی که فهمید بچش دختره، دنبال اسمی میگشت که ب هردو زبون قشنگ باشه و بشه صداش زد. (فارسی و اسپانیایی) تا اینکه به طور اتفاقی مصاحبه ی "ریما رامین فر" رو توی برنامه ی خندوانه دید و از اسمش خوشش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامن تنگِ تا زانو، و شومیز سبز یشمیمو، با لباس خواب عروسکیِ آبی و سفید عوض کردم. گشنم نبود. چونکه عصری، قبل از رفتن به سالن غذا خورده بودم. دراز کشیدم روی تختم و روتختی عروسکیِ صورتیمو روی خودم کشیدم. کلا عاشق وسایل عروسکی و باربی بودم. درست مثل دختربچه ها....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام داشت گرم میشد که گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از زیر بالشت برداشتم. اسم "فاتح" رو صفحه ی گوشی به چشمم خورد. خیلی وقت بود باهاش حرف نزده بودم ..... واسه همین با خوشحالی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام داداش بزرگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پر انرژیش به گوشم خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانم خانما خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی عزیزم تو خوبی؟ سالومه و سپهر خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خوبن ... سالومه سپهر رو برده تو اتاقش و به زور میخواد بخوابونتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخی. چرا خب؟ بزار راحت باشه عشق عمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا فردا مدرسه داره. سخت بیدار میشه از خواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اذیت میکنه واسه رفتن به مدرسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدرمون و در آورده نرجس. مثلا سال اولیه که داره میره مدرسه. جای اینکه خوشحال باشه همش نق میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچست دیگه .... اتفاقا سال اول رو سخت میگیرن. بعد عادت میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم والا. از سپهر بعید نیست ترک تحصیل کنه .... از نوید چه خبر؟ زنگ میزنه بهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه یه هفته س باهاش حرف نزدم. توچی؟ باهاش حرف زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره پریشب زنگ زد سلامتم رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ نمیدونی چقدر جای این ته تغاری تو خونه خالیه ... فکر نمیکردم روزی که بره سربازی اینقدر دلتنگش شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم همینطور .... اشکال نداره. مهم اینه که، کمتر از دوماه دیگه خدمتش تموم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوری حرف زد که انگار مخاطبش من نیستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟ الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان دیگه مخاطبش من بودم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب نرجس من دیگه برم. سالومه کارم داره. کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه سلام برسون. خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاتح بچه ی ارشد خانواده؛ سی و یک سالش بود. نوید هم ته تغاری خونه؛ نوزده سالش بود و دلش خواست قبل از دانشگاه رفتن، بره سربازی ... چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم .... فردا روز مهمیه .... افتتاح سالن زیبایی "نرجس"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"محمدعلی"(کرج_ایران)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سمیر خواهش میکنم مواظبش باش. اگه باز حالش بد شد، بهم خبر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم رو شونش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون رفیق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین. سوار شدم. آه .... خیلی خسته شدم. تلفنم زنگ خورد. از روی داشبورد برش داشتم. مامانه. با خوشحالی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش پر از بغض بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام پسرم. سلام عزیز دلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کرد. منم بغضم گرفت. با صدای آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلتنگتم مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گریه هاش، بند دلمو پاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو مشت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان گریه نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی با هر حرف من، هق هق اون بیشتر میشد. با صدای لرزون، بریده بریده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلم ... برات تنگ ... شده پسرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی آینه به چشمام نگاه کردم. سرخ شده بود. بغضمو قورت دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم همینطور مامان جان. هم برای تو. هم برای ماجده. هم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتنش سخت بود. آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گرفتم. بابا .... واقعا دلتنگش بودم اما .... نمیتونستم ببخشمش. ولی میدونستم .... میدونستم که اگه اون پیش قدم بشه، منم کوتاه میام. مامان هنوز گریه میکرد. دستمو مشت کردم و زدم رو پیشونیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان گریه نکن .... گریه نکن مامان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گریه کرد. مشت هام محکم تر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان دارم خودمو میزنم. گریه نکن .... خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز به گریه افتاد ... آخ ... دلم تنگ شده بود واسه ممد گفتنش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممد بمیره .... گریه نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکی که تا الان مقاومت کرده بودم از چشمم بیرون نریزه، سر خورد و من بیتاب تر شدم. دلم تنگ بود. مرد هستم درست. ولی مگه چقدر توان داشتم؟ چقدر؟ دلم بوی مادرم رو میخواست ... دلم واسه خواهر عزیزم تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این حرف و نزن. الهی من بمیرم که تو دور از مایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدانکنه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد. آرومتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطور تونستی زنگ بزنی مامان؟ بابا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه پر از حسرتی که کشید، باعث شد به خودم و بابا و زمین و زمان لعنت بفرستم. با صدای گرفته ی حاصل از گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارو هاش تموم شد. رفت دارو بخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطور شد شما رو تنها گذاشت؟ نترسید به من زنگ بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش کن .... بعد عمری تونستی بهم زنگ بزنی ..... دلم واسه صدات تنگ شده بود مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگم دلم واسه عطرت هم تنگ شده. اما میدونستم با این حرف، حالش خرابتر میشه. همینطوریشم از زور بغض، نمیتونست جواب سوال منو بده. ولی همین که صدای نفساشو میشنیدم؛ خداروشکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماجده خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینجا .... میخواد باهات حرف بزنه اما میترسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نه .... میترسه با شنیدن صدات؛ نتونه جلوی بغضشو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گوشی رو بده بهش مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای بعد؛ صدای خواهر عزیز تر از جونم توی گوشی پیچید. خواهری که با وجود همخون نبودنمون، حاضر بودم جونمو بهش بدم. لرزون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفی نزده بودم که بغضش شکست و به هق هق گفت. اشک منم لجوجانه از چشمام سر خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جونم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هزار زحمت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گریه کرد. هق هق میکرد. نتونستم تحمل کنم .... سینم لرزید. گوشی از دستم سر خورد. بغض منم شکست. تلفن رو قطع کردم. میخواستم جلوی این گریه رو بگیرم اما .... نتونستم. با دست صورتمو پوشوندم و بدون صدا، گریه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم بعد از من؛ به دلیل یائسگی زودرس، دیگه نتونست بچه دار شه. چون دلش دختر میخواست رفت دختر هفت ماهه ای رو از پرورشگاه گرفت. دختر ناز و دوست داشتنی. اولش حسودی میکردم. هفت سالم بود و فکر میکردم این بچه میخواد جای منو بگیره. اما هرچقدر بزرگتر شدم، وابستگیم به اون دختر بیشتر و بیشتر شد. دست مشت شدمو با عصبانیت به فرمون زدم و حرکت کردم. لعنت فرستادم کسایی رو که؛ دست به دست هم دادن تا زندگی ما این بشه. لعنت به همشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نرجس"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب بیدار شدم اما؛ هنوز چشمامو بسته بودم. میدونستم زود بیدار شدم .... چون هنوز ساعت گوشیم زنگ نخورده بود. پس با خیال راحت به خوابم ادامه دادم .... چشمام واسه خواب جدید گرم شده بود. آخ که صبح چقدر میچسبه بعد از بیدار شدن باز بخوابی. شده واسه پنج دقیقه .... یه صدای خیلی بلند و وحشتناکی از ب*غ*ل گوشم رد شد. جیغ بلندی کشیدم و از جام پریدم .... یه ماشین بود که رد شده بود و جلوتر از من ایستاد. اینجا کجاست؟ من چرا وسط خیابونم؟ خدایا خوابم؟ من کجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی از ماشین پیاده نشد. بلند شدم و رفتم نزدیک ماشین. اما؛ کسی توش نبود. به اطرافم نگاه کردم اما هیچکس نبود .... آخه مگه میشه؟ این ماشین داشت حرکت میکرد .... قلبم تند تند میزد. ترسیده بودم. مثل بچه ای که مامامنشو گم کرده و توی شلوغی، دنبالش میگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی الان؛ اینجا هیپکس نبود. داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی اینجا نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی جواب نداد. خدایا من تحمل ندارم .... چرا بیدار نمیشم؟ ....اینجا کجاست اخه؟...یه خیابون خلوت که سمت چپ و راستش بیابونه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت چپ. به انتهای بیابون نگاه کردم. آخر بیابون، دیوار بلندی بود که به خوبی دیده میشد. وای اینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت راست ... اینور هم اون دیوار بلند هست. پس بن بسته .... جلوتر رفتم .... با دیدن یه مرد که اونجا مرده بود جیغ کشیدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جیغ من اون پسر از جا پرید و گفت چی شده؟ هوف پس نمرده. گیج و منگ نگام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چرا رکابی و شلوارک خونگی تنشه؟ یه نگاهی به لباسای خودم انداختم. همون لباس خواب دیشب. وای چقدر زشت .... اما الان وقت خجالت کشیدن نیست ..... به پسر نگاه کردم هنوز منگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا اینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر نگام کرد و با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من اینو باید از شما بپرسم. اینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی از من بپرسید؟ من تو خونم بودم بیدار شدم دیدم اینجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم بیدار شدم دیدم اینجام .... منم تو خونه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا چرا کسی جز من و تو اینجا نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا تو نه شما .... وایسید ببینم ما داریم با هم فارسی صحبت میکنیم شما ایرانی هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما دیونه اید؟ پس کجایی باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا مسخره میکنید آقا؟ خب بین این همه آدم؛ وقتی هموطن خودمو پیدا میکنم خوشحال میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه اینجا جز ما کسی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجا رو نمیگم آقا. قبل بیدار شدن و میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_متوجه نمیشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابمو داشت بهم میریخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مادرید زندگی میکنم؟ اسپانیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره حالت مسخره ای گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم آفریقا زندگی میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زد زیر خنده. متعجب شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه شما کجا زندگی میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من واقعا اسپانیا زندگی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا چرا ما داریم بحث میکنیم؟ اینجا کجاست که من از مادرید و شما از ایران اومدید و پرنده هم پر نمیزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابمو نداد .... بدون توجه بهش راهمو کج کردم و رفتم. اومد دنبالم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که راه میرفتم و اون دنبالم میومد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مثل شما بیکار نیستم آقا. من امروز سالن آرایشگریم افتتاح میشه. باید برم. باید اونجا باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو راهمو سد کرد و با قیافه حق به جانب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کردید من بیکارم؟ نه خانم محترم. توی اسطبل منتظر من هستن. یکی از اسبا حالش خیلی بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسطبل؟ اسب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله اسب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرومتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دامپزشکم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپق کردم زدم زیر خنده .... خدایا این دیونه چی میگه؟ عصبی شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید به چی میخندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که میخندیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه تو دکتری؟ آخه تو چیت به دامپزشک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سر و وضعش اشاره کردم. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم من واقعا دامپزشکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال الان وقت این حرفا نیست .... حالا باید چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت سرم اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون ماشین مگه مال شما نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که گفتم بیدار شدم اینجا بودم. اون ماشین از کنارم رد شد ولی توش کسی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جن بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشت حوصله منو سر میبرد .... الان وقت شوخیه؟:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچی بوده دروغ نگفتم. دیگه عجیب تر از این نیس که ما تو خونه خوابیدیم، اینجا بیدار شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رانندگی بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوکی .... بیا بریم سوار اون ماشین شیم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهمو کج کردم سمت ماشین. داخل ماشینو نگاه کردم دیدم سوئیچ روشه. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رانندگی میکنی یا من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عینکم نیست نمیتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه من میشینم سوار شو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"محمد علی"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حوصلم سر رفته بود. هرچی میرفتیم به جایی نمیرسیدیم؛ هیچ آدمی اینجا نبود. رو به دختره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستی اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرجس توکلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم محمدعلی راز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دکتر راز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز مسخره کرد. آخه من چجوری به این دختر ثابت کنم دکترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله دکتر راز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حرفی نزد. منم به بیرون نگاه کردم. عجیبه؛ ته بیابونا، همش بن بست بود. بن بست طولانی و بلند. به کجا میرسیم خدا؟....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به چیزی خورد. بهش دقت کردم .... بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_إإإإإ .... وایسا .... وایسا نگه دار ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهت میگم نگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگه داشت و باز گفت چی شده .... همینطور که پیاده میشدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوتا آدم دیدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شدم و رفتم سمت آدما. یه زن و مرد جوون .... اونا هم با دیدن ما خوشحال شدن. بهشون که رسیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آقا .... میشه بگید اینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم که خارجیه. البته از چهره سفید و موهای بورشم مشخص بود .... زن هم اندام ظریف؛ و قیافه عروسکی داشت.... پ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس که فکر کرد من انگلیسی حالیم نیست، پیش دستی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا ما اینجا گم شدیم. نمیدونیم اینجا کجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما هم اینجا گم شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببینم .... نکنه شما هم از خواب بیدار شدید دیدید اینجایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد_بله من و همسرم دیشب خونه خودمون خوابیدیم؛ اما بیدار شدیم دیدیم وسط بیابونیم. شما و همسرتونم اینجوری شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_بله ما هم اینجوری شدیم ولی همدیگرو اصلا نمیشناسیم. هردومون ایرانی هستیم ولی این آقا از ایرانه، منم اسپانیا زندگی میکنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن_ما هم اسپانیا زندگی میکنیم. بارسلون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_من مادرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد_خیلی عجیبه هرکدوم از یه جا اومدیم .... حالا باید چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم .... ولی ما جز شما هیچکس رو اینجا ندیدیم. هرچی جلو اومدیم، همش همینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن_عجیبه .... میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد زنشو ب*غ*ل کرد که آرومش کنه.نرجس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا باید هرچی میتونیم جلو بریم. بالاخره به یه جایی میرسیم. اون ماشینم پیدا کردیم. سوئیچ روش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی راه افتادیم سمت ماشین. اون زن و شوهر هم عقب نشستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بیابونا نگاه کردم؛ هیچ چیز تغییر نمیکرد. نرجس با عصبانیت میروند. اون زن، با ترس و لرز دست شوهرشو گرفته بود و مرد؛ سعی داشت زنشو آروم کنه. واسه اینکه کمی جو رو عوض کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میتونم اسمتونو بدونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشون نمیکردم. صدای بم مرد رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_البته .... من جاشوا هستم و همسرم؛ پاملا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم محمد علی و ایشون نرجس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا_نرجس؟چه اسم زیبایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_مرسی نه به زیبایی صورت شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت نگاه کردم. پاملا لبخند شیرینی به نرجس زد. اما ترس هنوزم از توی چشماش مشخص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_شغلتون چیه؟ من موبایل فروشی دارم، اما پاملا کار نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_من آرایشگرم و سالن زیبایی زدم. لعنت به این روز .... امروز روز افتتاحیه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم دامپزشکم. توی اسطبل شخصیِ اسب کار میکنم. مالکش دوستمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا_واو چقدر عالی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس به فارسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از موقعیت استفاده کن و به کسایی که نمیشناسنت بگو دکتری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز حرف بی ربط زد. ایندفعه دیگه واقعا عصبی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگه دار .... نگه دار پیاده میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا و جاشوا که نمیدونستن چی داریم میگیم از عصبانیت من متعجب شدن. نرجس همینجور میروند و به حرفم توجهی نمیکرد. مجبور شدم در و باز کنم؛ اونم ترسید و نگه داشت. پیاده شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور میرفتم که صدای نرجس اومد و باعث شد بایستم ولی برنگشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین آقای راز؛ واسه من فرقی نمیکنه تو رو اینجا بزارم و برم .... ولی تو اینجا تنها میمیری .... مگه نمیبینی وضعیتمونو؟ الان وقت قهر کردنه؟ ..... نه نیست. ما باید با همدیگه به فکر یه راه حل بیفتیم. اگه میتونی تنها از پس خودت بر بیای؛ اوکی به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف حساب جواب نداشت. برگشتم تو ماشین و درو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس تعریف کرد و لقب نازک نارنجی بهم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا_إإإ آقای دکتر چرا؟ شوخی بود دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه شوخی نبود .... این خانم از وقتی بهش گفتم دامپزشکم؛ یه ریز مسخره میکنه. موقعیت رو هم درک نمیکنه انگار؛ خوبه منم بگم تو رو چی به آرای....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای نرجس که گفت نــــه!! حرفمو خوردم و بهش نگاه کردم. به روبه رو نگاه میکرد. منم نگاه کردم. همه با تعجب به رو به رو نگاه میکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_اوه مای گاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_این امکان نداره. همه جا بن بسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت چپ و راستم نگاه کردم خوب مشخص بود که آخر بیابون ها هم بن بسته. پاملا زد زیر گریه ..... خیلی ترسیده بود. واقعا وحشتناک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی داره به سر ما میاد؟ نرجس گریه نمیکرد. اولین بارم بود همچین دختر شجاعی میدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا سعی میکرد همسرشو آروم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس_حالا چیکار کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا فین فین کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه کاری از دستمون بر میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکری به ذهنم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آها فهمیدم .... دوباره برمیگردیم و این دفعه جهت خلاف میریم؛ اون طرف حتما به یه جایی میرسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس آه کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره فکر خوبیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_اگه اونطرف هم بن بست بود چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف؛ پاملا گریش شدت گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هممون میمیریم ..... جاشوا میترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرجس به روش لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترس عزیزم .... امیدوارم چیزی نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بستم و آه کشیدم .... خدایا توکل میکنم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نرجس"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست چیزی ببینم که امیدوار بشم، اما دریغ از یه چیز .... اه. آخر بیابونا هم همش بن بست بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین محمدعلی یه لحظه هم نمیتوست ساکت باشه. از هر دری حرف میزد. چقدرم سرخوش بود. انگار نمیدید وضعمونو!! نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا تموم نمیشه خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی خندید. البته بیشتر شبیه پوزخند بود. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شدیم مثل فیلما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم پوزخند زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حس میکنم خوابه .... فقط نمیدونم کی قراره بیدار شم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشید و چیزی نگفت .... از توی آینه به عقب نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا تو ب*غ*ل جاشوا بود و چشماشو بسته بود. خیلی بانمک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاملا خوابید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا همونطور که موهای پاملا رو نوازش میکرد، آهی کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره. بخوابه بهتره. اینجوری خیلی استرس بهش وارد میشه؛ واسش خوب نیست ..... آخه همین یه هفته پیش فهمیدیم حاملس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه خدای من. طفلی تو این وضعش اینجوری شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی هم به حرف اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای کاش هرچه زودتر از اینجا خلاص شیم ..... هوف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_خیلی عجیبه .... چطور ممکنه همچین چیزی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم .... اصلا با عقل جور در نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و با حرص فرستادم بیرون .... همه ساکت شدیم و به رو به رو خیره شدیم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ساعتی رفتیم جلو؛ اما دیگه واقعا خسته شدم. ماشین رو نگه داشتم و سرمو گذاشتم روی فرمون ...... سرم گیج میرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی_چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم . جواب محمدعلی رو ندادم و رو به جاشوا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید میشه شما جای من رانندگی کنید؟ واقعا کم آورم. محمدعلی هم چشماش ضعیفه و عینک همراهش نیست .... خطرناکه. مخصوصا الان که دیگه شب شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه دختر تو چرا اینقدر توضیح میدی؟ اول بزار پاملا رو بیدار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوازش پاملا رو صدا میکرد. چه شوهر خوبی .... معلوم بود حسابی عاشقشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاملا .... عشقم؟ عزیزم بیدار شو باید برم پشت فرمون .... عروسک من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا چشماشو باز کرد و جاشوا سرشو خم کرد بب*و*ستش .... به محمدعلی نگاه کردم؛ چشماشو بسته بود. شایدم خواب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا! کی اینقدر زود خوابش میبره آخه؟ اونم تو این شرایط....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا از ماشین پیاده شد .... بالاخره از عشقش دل کند!!! پیاده شدم و رفتم عقب .... آخ .... سرم داشت میترکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاملا لبخندی زدم که با لبخند شیرینش جوابمو داد .... دستمو گذاشتم روی شکمش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خاطر این کوچولو هم شده، یه خورده استرس رو از خودت دور کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط بهم لبخند زد. سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمامو بستم .... با تکون خوردن ماشین،بدون اینکه بخوام خوابم برد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پاملا، که با هیحان میگفت؛ اوناها اوناها! اون یه خونس. بیدار شدم .... کمی به جلو خم شدم و سعی کردم ببینم .... جیغ کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خدای من دیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی_کو پس چرا من نمیبینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور بودیم از خونه اما؛ کامل مشخص بود یه خونه دوطبقه س .... شایدم دوبلکس! پاملا کلی هیجان داشت .... خیلی خوشحال بودیم .... حس کردم داریم کم کم، به شهر نزدیک میشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_انگار داره درست میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی_خدایا نوکرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریک تاریک شده بود اما انگاری خونه نور داشت. و این نشون میداد کسی توش زندگی میکنه .... از خوشحالی اشکم در اومد .... همینطور اشک پاملا .... اما وقتی رسیدیم به خونه و پیاده شدیم چیزی دیدیم که!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دیوارای خونه، خون پخش شده بود. کاملا مشخص بود رنگ نبود، خون بود. اطرف خونه کلی قبر بود .... پاملا میلرزید. جاشوا؛ پاملا رو سوار ماشین کرد و کمی از خونه دور شدن. من و محمدعلی موندیم. پاهام توان رفتن نداشت ..... محمدعلی، جلوتر از من راه میرفت .... رسید دم در خونه .... منم لرزون لرزون رفتم پیشش. به قبرها نگاه نمیکردم؛ اما بازم میلرزیدم. به محمذعلی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه برگردیم؟ من میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه میشه برگردیم؟ بزار ببینیم اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما .... اما من میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخوای خودت برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری نشد. باز در زد. قلبم به تپش افتاده بود. لبم میلرزید .... حس میکردم نفس کشیدن سخت شده. کسی در رو باز نکرد و مجبور شدیم خودمون در رو باز کنیم. در با صدای بلندی باز شد. رفتیم داخل خونه. بوی گند همه جا رو گرفته بود. دستمو گذاشتم روی بینیم و به راهم ادامه دادم .... همه جا کثیف بود. عکس آدمای زیادی اینجا بود .... چیزی که خیلی منو ترسوند این بود که، روی یکی از دیوار ها با رنگ قرمز؛ که فکر میکنم خون بود، بزرگ نوشته شده بود ((مرگ)).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی هم ترسیده بود. لرزون لرزون از پله ها رفتم بالا. یه راهروی دراز که پشت سر هم اتاق داشت .... دقیقا دوازده تا اتاق پشت سرهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق اولی؛ سمت چپ رو باز کردم. رفتم توی اتاق. با دیدن اسمم روی دیوار تنم لرزید .... پاهام شل شد. همه ی وجودم میلرزید. آروم آروم قدم برمیداشتم. هیچی توی این اتاق نبود جز یه کمد و یه آینه؛ که از کثیفی هیچی دیده نمیشد. و یک چراغ خواب که روشن بود و رخت خواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم در کمد رو باز کردم با چیزی که دیدم؛ بلند بلند جیغ کشیدم .... محمدعلی اومد. با دیدنش، بی اختیار پریدم ب*غ*لش و هق هقم شروع شد. اولش شوکه شد .... اما بعد دستشو گذاشت روی کمرم. کمی گذشت تا آروم شدم .... از ب*غ*لش اومدم بیرون . تازه پرسید چی شده؟ پاهام سست بود. نشستم روی زمین. محمدعلی هم نشست. به لباسای داخل کمد؛ اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینا .... لباسای منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش چهار تا شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟ یعنی چی که لباسای توإ؟ معلوم هست چی میگی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خدا لباسای خودمه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتمو به طرف کمد گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین .... با اینکه همه چیز کثیفه؛ لباسا تمیزه. مال خودمه همش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شد .... باورش نمیشد. قطره اشکی سمج، از چشمام به سمت لبام شناور شد. کمی گذشت که محمدعلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بریم بقیه اتاقارو بگردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرمو تکون دادم .... هنوز تو شوک بودم. همراه محمدعلی رفتم اتاق رو به رو. اما؛ قفل بود. رفتم اتاق کناریش .... اونم قفل بود. رفتیم رو به رویی .... کنار اتاق اولی که لباسام توش بود. این یکی باز بود .... ایندفعه اسم پاملا و جاشوا روش نوشته شده بود. واقعا وحشتناک بود. همونجا ایستادم. محمدعلی رفت کمد این اتاق و باز کرد. لباس مردونه و زنونه توش بود. حتما اینم لباس پاملا و جاشوا بود .... اومدیم بیرون. صداش کردم، فقط نگاه کرد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به جاشوا همه چیز رو بگو .... ولی، نباید بزاریم پاملا چیزی بفهمه .... واسش خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرشو تکون داد. اونم نای حرف زدن نداشت. رفتم اتاق ب*غ*ل .... ایندفعه نوشته شده بود "محمدعلی" بازهم لباساش اون تو بود. محمدعلی اونجا موند و من رفتم اتاق روبه رو که قفل بود ب*غ*لیشم قفل بود .... اما رو به روش؛ کنار اتاقی که اسم محمدعلی رو دیوارش، به انگلیسی، نوشته شده بود باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و باز کردم .... با چیزی که دیدم خشکم زد .... جیغ کشیدم .... تنم لرزید .... دستمو گذاشتم رو صورتم تا نبینم .... و جیغ میزدم. محمدعلی هراسون اومد. همونجور که صدام میلرزید؛ اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرده .... مرده .... سرش .... سرشو بریدن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی_آروم .... آروم باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت سمت جنازه .... با ترس نگاهش کردم .... برش گردوند و سرشو از زمین برداشت .... چهره ش باز و بازتر شد. زد زیر خنده .... با تعجب نگاهش کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این عروسکه .... بیا دست بزن .... بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو عروسکِ شبیه آدم رو؛ گرفت سمت من .... اما من ترسیدم و رو برگردوندم. توی این اتاق، روی دیوار نوشته شده بود "طوبی" .... خوب شد پاملا نیومد باهامون .... وگرنه سکته میکرد .... ب*غ*ل این اتاق دستشویی و ب*غ*لش حموم بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقای سمت راست همه قفل بودن .... رفتیم پایین و تصمیم گرفتیم به راهمون ادامه بدیم. و از اینجا فرار کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی ماشین پاملا و جاشوا نشسته بودن و پاملا هنوز داشت گریه میکرد .... آروم جاشوا رو صدا کردم ..... با این اتفاقات، اصلا نمیتونستم رانندگی کنم .... جاشوا پیاده شد و محمدعلی کشوندش کنار و باهاش صحبت کرد ..... داخل ماشین نشستم .... پاملا سرشو گذاشت رو پای من .... موهاشو نوازش کردم و سرمو تکیه دادم به ماشین....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ساعتی تو راه بودیم. جاشوا پشت فرمون بود .... پاملا به روبه رو نگاه میکرد. خیلی استرس داشت؛ اما امیدوار بود .... خبر نداشت ما چیا توی اون خونه ی شوم دیدیم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون خونه؛ مثل قبلش، هرچی جلو میرفتیم به جایی نمیرسیدیم. محمدعلی چشماش بسته بود. جاشوا خیلی آشفته بود. چند باری دستشو مشت کرد زد به فرمون. بیشتر نگران پاملا بود ..... از دور یه چیزی دیدیم .... چراغونی بود. با خوشحالی به رو به رو نگاه کردیم اما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن بست. باز هم بن بست بود. گیر افتاده بودیم. ارتفاع بن بست هم اینقدر زیاد بود که میرسید به آسمونا. یه بن بست چراغونی .... مطمئنم چراغا جنبه ی تزئینی نداشت، وحشنتاک بود. انگار میخواست بگه، شما اینجا گیر افتادین....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکم در اومد. پاملا بی قرار بود. واقعا حالمون خراب بود. جاشوا با عصبانیت پیاده شد و در و محکم کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبالش ما هم پیاده شدیم. پاملا سخت نفس میکشید. محمدعلی آشقته شد. همه نشستیم وسط خیابون. پاملا تکیه داد رو شونه ی جاشوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور هم نشسته بودیم .... زانو هامو گرفته بودم ب*غ*لم و چونمو گذاشته بودم روش .... به زمین خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا_چیکار کنیم حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدعلی_چه کاری از دستمون بر میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آشفته ی پاملا نگرانمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا_حالم خوب نیست جاشوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو گذاشت زیر دلش .... جاشوا با دیدن حال همسرش ترسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاملا چی شده؟ درد داری؟ چته؟ .... وای خدای من....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا زیر دلشو گرفته بود و گریه میکرد .... درد داشت. کاری از دستمون بر نیومد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی گذشت تا حالش بهتر شد. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان ساعت 12 شبه. هممونم خسته ایم .... بهتر نیست بریم تو همون خونه؟ شما گفتید کسی اونجا نیست. بریم تا وقتی که راه حلی پیدا نکردیم اونجا باشیم .... شاید صاحبشم اومد تا اونموقع و کمکمون کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا با چشمای نگران به من و محمدعلی نگاه کرد. نمیشد پاملا رو ببریم توی اون خونه. محمدعلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونیم تو ماشین بخوابیم تا فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به بالا و پایین تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره آره .... اینم فکر خوبیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا_خب چرا نمیریم اونجا؟ بیاید بریم دیگه؛ تو ماشین راحت نیستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاشوا عاجزانه بهم خیره شد. بلند شدم رفتم کنار پاملا نشستم. دستشو گرفتم توی دستم و نفسمو دادم بیرون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاملا راستش .... راستش اون خونه وضعش زیاد خوب نیست. یعنی واست خوب نیست بری اونجا .... اگه استرس بگیری، ممکنه هر اتفاقی بیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاملا لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچی اونجا باشه مهم نیست. حتی جنازه. فقط ببریدم یه جایی که بتونم بخوابم، همین. خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جاشوا نگاه کردم .... سرشو به علامت ندونستن تکون داد و لبشو به سمت پایین مایل کرد. محمدعلی به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir