پریناز داستان، دختری دور مانده از ناپاکی این جهان و غرق در تنهایی نفرت‌بار خودش است. حالا با گذر زمان و از دست داد پدرش، تنهایی بیشتر از هر زمانی دهان کجی می‌کند و پریناز ناچار به جبر روزگار تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی به رنگ نحس تنهایی پایان ببخشد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱ دقیقه

مطالعه آنلاین یکی برایم بماند
نویسنده: هاجر منتظر

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

پریناز داستان، دختری دور مانده از ناپاکی این جهان و غرق در تنهایی نفرت‌بار خودش است. حالا با گذر زمان و از دست داد پدرش، تنهایی بیشتر از هر زمانی دهان کجی می‌کند و پریناز ناچار به جبر روزگار تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی به رنگ نحس تنهایی پایان ببخشد.

از وقتی یادم میاد تو این دنیای بزرگ به معنای واقعی کلمه پرکس و بی‌کس بودم. مامان پنج سال پیش مُرد، مریض شده بود. کسی به من نگفت چش بود. اصولاً هیچ‌وقت چیزی بهم نمی‌گفتن. ما بخاطر کار بابا زادگاهمون رو ترک کردیم. اقواممون تهرانن فقط ماییم که اهوازیم. من دلم نمی‌خواد از این‌جا بریم. اینجا یکی_دوتا دوست دارم، اون‌جا همین‌ها رو هم نداشتم. ما وضع مالی خوبی داریم. خونه‌ی ما بزرگ و دوبلکسه. با یه باغ بزرگ پر از گل‌هایی که از همه رنگ بودن و باغ رو جلا می‌دادن. تموم این گلا رو از وقتی که عقلم کشید، خودم می‌کاشتم. درخت اکالیپتوس و نخلی که همیشه با خوشحالی اینجا بودن و یه تیر چراغ یه گوشش بهش نور می‌داد. من یه اتاق خیلی بزرگ دارم که توش یه تخت با روکش آبی و پنجره‌ی بزرگی که با حریر سفید پوشیده شده بود و یه ردیف کمددیواری کرم رنگ بود. اتاق من طبقه‌ی دوم بود و تنها اتاقی بود که وقتی پنجره‌ی بزرگش رو باز می‌کردی باغچه‌ی زیبام رو می‌دیدی. آرش برادرمه، برادر بزرگم. اون ده سال از من بزرگ‌تر بود. چشمای میشی و ریز بابا رو داشت. با بینی قلمی و لب‌های باریک، قدبلند و لاغر بود و موهای صاف و سیاهی داشت که دائم رو به بالا حالتشون می‌داد. حالا بابا داره خودش و زنش رو پیش داییم، تهران می‌فرسته. سر این موضوع یه بحث حسابی با بابا داشتم که بذاره منم باهاشون برم؛ ولی بابا مرغش یه پا داشت. بابا مرد کار بود، هیچ‌وقت برای من و داداشم وقت نداشت. آرش بالأخره بعد این همه تلاشی که سر درس و کار کرد تونست خودش رو به بابا ثابت کنه و پیشش توی شرکت مشغول کار بشه. تموم عمرم بابا رو مشغول کار دیده بودم و از اون‌جایی که حس ریاست‌طلبی شدیدی داشت، محال بود کوتاه بیاد و اجازه بده با آرش برم. در رو بستم و چندتا نفس عمیق کشیدم. بعدش عصبی داد زدم:

- یعنی چی؟ مونس بیشتر از من حق داره بره دیدنشون؟ پس من چی؟ من دلم نمی‌خواد برم یه آب و هوایی عوض کنم؟ اونا که دفعه‌ی سومیه که دارن میرن؟ دیگه خسته شدم.

صدای مونس از پشت سر من رو به خودم اُوُرد. یکه خورده به خودم اومدم. پیشونیم رو به در اتاق بابا تکیه داده بودم و با خودم فکر می‌کردم. لبخند خجالتی‌ای زدم و برگشتم:

- حالت خوبه؟ برای چی به در تکیه دادی؟

لحنش خشک و سرد بود. مونس همین بود. لااقل با من همین بود. مونس یه زن عصا قورت داده؛ اما زیبا بود. شونه‌هاش راست و سینه‌هاش، رو جلو می‌گرفت. اندام فوق‌العاده‌ای داشت که اون رو مثل مانکنا می‌کرد، کمر باریک با پاهای لاغر و دراز. چشم‌های درشت عسلی رنگ و زیبایی داشت که با مژه‌‌های قهوه‌ای و بلندی قاب گرفته شده بودن. پوست سفیدی داشت که با چتری‌های قهوه‌ای خوش رنگش تضاد زیبایی داشت. بینی باریک و لب‌های متوسطی که همیشه‌ی خدا روی هم چفت شده بودن، حتی وقتایی که حرف می‌زد هم حتی‌الامکان کم بازشون می‌کرد. لباساش همیشه اتوکشیده بود. بعضی وقتا هم پیرهنای بلندی می‌پوشید که از ابهت خانوادگیش چیزی کم نمی‌کرد. درست مثل زنان دوره‌ی قاجار در مورد حتی کوچیک‌ترین چیزهای زندگیش قانونای سفت و سختی داشت که اصلاً درکشون نمی‌کردم. آروم گفتم:

- خوبم.

از کنارش گذشتم و به اتاقم رفتم. من سال آخری‌ام؛ اما امیدی به ادامه‌ی تحصیل نداشتم. هیچ هدفی برای آینده‌م نداشتم. فقط برای این‌که پیش دوستام باشم به مدرسه می‌رفتم. در اتاق رو باز کردم و بهش نگاه کردم. اتاقم شبیه اتاق دخترای پولدار نیست فقط یه عروسک لاکی خوشگل روی بالشتم بود که حالا بهم چشمک می‌زد. لبخند زدم و خودم رو روی تخت انداختم. عروسکم رو بغل کردم. حیف که سفت بود وگرنه می‌چلوندمش. بابا دوست نداشت من از این چیزا بخرم، بنظرش اینا بی‌خودن. عروسکا رو میگم ها! اینم مامان واسم گرفت. شش سالم که بود رفته بودیم بیرون بعد چشمم به یه عروسک بزرگ خوشگل افتاد. نرم و بالشتی بود، یه لباس صورتی و یه کلاه قرمز داشت.

این‌قدر اصرار کردم و پام رو روی زمین کوبیدم که مامان دور از چشم بابا تو مغازه رفت و این رو خرید. یه عروسک لاکی و سفت با یه لباس خوشگل که وقتی درازش می‌کردی چشم‌هاش رو می‌بست و وقتی شکمش رو فشار می‌دادی می‌خوند. بابا وقتی فهمید کلی دعوا کرد؛ ولی مامان پا درمیونی کرد که همین یه دونه اشکالی نداره. منم دیگه اعتراضی نکردم که این رو نمی‌خوام و اون یکی رو می‌خوام و با تموم بچگیم عقلم رسید که خرابش نکنم وگرنه دیگه عروسک نداشتم. حالا دیگه باتریش تموم شده به‌جاش من می‌خونم. درحالی‌که نازش می‌کردم لب زدم:

- عروسک قشنگ من قرمز پوشیده.

لبخند زدم و کمی از موهاش رو کشیدم:

- لباس تو که آبیه، چرا الکی می‌گفتی قرمز پوشیده؟ هان؟

صدای مونس از پایین می‌اومد:

- الناز. مامان نرو اونور.

لبخندم عمیق‌تر شد. الناز، دختر برادرم بود. فقط سه سالش بود و من عاشقش بودم. یه دختر مو بور، ناز و تپلی؛ اما مونس اجازه نمی‌داد زیاد باهاش بازی کنم. می‌گفت خسته‌م می‌کنه؛ اما اون نمی‌دونست من خسته نمی‌شم. قیافه‌ی مامانم رو یادم نمیاد، علاقه‌ای هم به نگاه کردن به عکس‌هاش ندارم. صدای تلفنم دراومد. اونو از روی دراور برداشتم. الهام بود، دوست خوبم. یه دختر بی‌اعصاب با قیافه‌ای معمولی که همیشه‌ی خدا از دار و دنیا ناراضی بود و در حال غرغر کردن:

- سلام الی خانم.

شاکی جواب داد:

- علیک. کتابم کو؟

پوف، سر قبرمه.

- دیروز جلو چشمت فهیمه ازم گرفت. یادت نیست؟

داد زد:

-‌ چی؟

گوشی رو از روی گوشم برداشتم تا پرت و پلاهاش تموم شه بعد که دیگه صداش نیومد گوشی رو کنار گوشم گرفتم و گفتم:

- به من چه؟ دیدم تو حرفی نزدی فکر کردم حواست هست و حرفی نداری. من چه می‌دونستم. حالا هم که چیزی نشده برو در خونه‌ش ازش بگیر.

- مگه من دادم بهش که من برم بگیرم؟

وای باز شروع کرد.گوشی رو روی تخت انداختم و به صدای ویزویزش گوش کردم. هم‌زمان با موهای طلاییِ عروسکم بازی می‌کردم. اسمش عسل بود. وقتی ویزا تموم شد گوشی رو برداشتم و جواب دادم:

- فردا رو که ازمون نگرفتن. خب فردا که اومد مدرسه ازش بگیر. الان من بهش زنگ می‌زنم می‌گم بیارتش. خوبه؟ مشکل حل شد؟

صداش یه جور مچ‌گیری شده بود:

- سه ساعته دارم صدات می‌زنم واسه چی جواب نمی‌دادی؟ تو به حرفام گوش نمی‌کردی نه؟

تعجب کردم. واقعاً بدبختی برای خودم درست کرده بودم. حالا چطور جمعش کنم؟ سریع گفتم:

- نه، من گوش می‌کردم.

راضی نشده بود:

- اِ نه تو رو خدا. اگه گوش می‌کردی می‌شنیدی که گفتم دارم میرم در خونه‌ش، نه اینکه بیای بگی میری بهش زنگ می‌زنی.

وای نه گند زدم. دستپاچه گفتم:

- وای! همش تقصیر النازه، به جان تو گوش می‌کردما.

- برو از جون خودت مایه بذار. بشین درستم بخون. فردا فلسفه امتحان داریم. نیای بگی بهم برسونا که دیگه از این خبرا نیست.

امتحان؟ شوکه تقریباً داد زدم:

- چی؟! فلسفه کی امتحان داریم؟

- فردا. بشین بخون. بای.

زدم روی سرم و گفتم:

- وای عسل بدبخت شدم. آخه کِی گفت امتحان داریم من نفهمیدم؟

بعد دویدم و از تو کتابخونه‌ی کوچیک اتاقم فلسفه رو برداشتم و بعد تا خود شب بکوب پای درسم نشستم. شب پایین رفتم که دلی از عزا دربیارم. همه دور میز نشسته بودن. بابا تا من رو دید با اخم‌های درهمی گفت:

- هر روز باید صدات کنن؟ نمی‌دونی هشت وقت شامه و باید بیای پایین؟

مونس بدونی‌که نگام کنه یه پشت چشم واسم نازک کرد که بهش توپیدم «می‌میری صدام کنی؟ من داشتم درس می‌خوندم. حتماً باید بذاری حرف بارم کنن؟ آره دیگه، تو فقط همین رو می‌خوای».

صدای مهربون آرش من رو به خودم اُوُرد:

- بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم که همین‌جور ایستادم و به مونس نگاه می‌کنم. نشستم‌ و با یه لبخند مشغول خوردن شام تلخ شدم. دستپخت مونس عالی بود. داداشم عاشق دست‌پختشه، منم همین‌طور و صد البته بابا هم. درسته که من تو کارها کمکش نمی‌کنم؛ ولی وقت‌هایی که نبود که این‌جور وقت‌ها هم زیاد بود همه‌ی کارها گردن من بود. آشپزیم به پای آشپزی مونس نبود؛ ولی خب‌، کاچی به از هیچی. داشتیم میز رو جمع می‌کردیم که صدای آرش رو شنیدم که با بابا حرف می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلیطو گرفتم فردا ساعت پنج پروازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به عقب برگشتم و بشقاب از دستم افتاد. اشک‌هام مثل بارون بهار از چشم‌هام جاری شد. صدای شکستن بشقاب سکوت رو شکست و توجه‌ها رو جلب کرد. چطور تونستن؟ خودم رو آماده‌ی جیغ کردم که:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نمی‌خوای بشوری شیر آب رو ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من روبه‌روی سینک ایستاده بودم. شیر آب باز بود و بشقاب کفی تو دستم بود. لبخند تلخی زدم و یکی‌یکی ظرف‌های کفی رو شستم. من جرأت نداشتم از این حرکت‌ها بزنم یا از این‌جور حرف‌ها بزنم، من این‌طوری‌ام. تموم ممنوعه‌ها رو تو ذهنم انجام میدم و این‌جوری خودم رو خالی می‌کنم. اگه این‌کار رو نمی‌کردم دیگه پریناز نبودم یه دختره‌ی خل و چل بودم. ظرف‌ها که تموم شد چرخیدم. آرش هنوز دور میز نشسته بود و با الناز بازی می‌کرد. دست الناز یه عروسک خرسی بود، از اون نرم‌ها و قد خودش. دلم سوخت، منم از این‌ها دوست داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش، صبح شاید بیدار نشم. از الان میگم خدا به همراهتون. سلامم رو هم به بقیه برسون. تو هم همین‌طور مونس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به مونس نگاه کردم که خشک و بی‌حرکت نشسته بود و به من نگاه می‌کرد. دوست داشتم بهش گیر بدم منم ببر؛ ولی می‌دونستم فایده نداره، این دستور بابا بود. بعد دوباره رو به آرش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم واستون تنگ می‌شه. یه چیز خوب واسم بیار، جبران دوریتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش یه لبخند کوچیک زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزه نریز. یه کلام بگو سوغاتی می‌خوای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندیدم، دلم براشون تنگ می‌شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دیگه خودت می‌گیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونش بیشتر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی دوست داری واست بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم سمت عروسک خرسی الناز رفت. اگه بابا می‌ذاشت می‌گفتم یکی واسم بیاره، یکی هم قد خودم، یه لبخند آروم و ملایم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط سلامتیت. من خیلی خستمه. فردا هم امتحان دارم. میرم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داداش صدام زد. به سمتش برگشتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتی؛ ولی واست یه چیز خوب میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه‌ش رو بوسیدم و «شب بخیر» گفتم و به اتاقم برگشتم. داداشم خوب بود؛ ولی همش بیرون بود. دور کارهایی که بابا بهش می‌داد. وقتی پا شدم دیدم آرش اینا رفتن. دلشوره گرفتم. نمی‌دونم چم شده بود؟ اون‌روز تو مدرسه هم حال خوبی نداشتم. حال بابا هم خوب نبود. صورتش زرد شده بود و دائم اخم‌هاش توی هم بود که همین حالم رو بدتر می‌کرد. نگران شدم، باید از حال آرش با خبر می‌شدم. وقتی به آرش زنگ زدم مونس جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری جان عزیزم دستم بنده. می‌تونی بعداً تماس بگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع و با نگرانی قبل اینکه قطع کنه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟ به سلامت رسیدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. به سلامت رسیدیم عزیزم. من قطع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل اینکه چیز دیگه‌ای بگم تماس قطع شد. حداقل حالا فهمیدم اون‌ها خوبن. پس چرا دلشوره‌ی من تموم نمی‌شه؟ بلند شدم و دستمال سر بستم و به جون کارهای خونه افتادم. البته کاری هم نبود. مونس خودش همه کارها رو می‌کرد. یه گردگیری ساده و یه آشپزی بود اونم فقط برای خودم. بابا شب می‌اومد. میز ناهار رو چیدم و نشستم. به صندلی‌های خالی نگاه کردم و گفتم «چقدر بده بشینم تنهایی بخورم. کاش یکی بود». صدای زنگ گوشیم نگام رو به گوشه‌ی میز برد. الهام بود خوشحال جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام الی خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهام بازم شاکی بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مرگت بود امروز؟ هر چیم که پرسیدم نم پس ندادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی بابا تو خیلی گیر میدیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی از پیدا شدن یه هم صحبت مشغول خوردن غذام شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟ دیشب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. امروز صبح.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای کوفتت بشه، لابد الان پیتزا می لونبونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا. نیمروعه به جان تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جان خودت نکبت. صد دفعه گفتم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو روی میز گذاشتم و یه لقمه‌ی بزرگ چپوندم توی دهنم بعد دوباره گوشی رو برداشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه به آخرش رسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا فهمیدم. جمعه چکاره‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی هست بذار واسه خودت من بی‌کار نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف. دَدَر دودور پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی کاری نداری بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن رو قطع کردم. باید به نگار زنگ بزنم، شاید اون اومد. شماره گرفتم بعد ده تا بوق جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری به جان الی کار دارم بعداً بزنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش قطع کرد. حالا فردا رو چکار کنم؟نمی‌خوام تو خونه بمونم. اون‌روز تا شب شد جونم دراومد. دلشوره یه لحظه ولم نمی‌کرد. بابا هم دیر کرده بود. من و بابا اصلاً به هم نزدیک نیستیم. یه جورایی دو خط موازی‌ایم که تو دو کیلومتری هم ایستادیم. اون کاری به کارم نداره تا زمانی‌که کاری خلاف قوانینش انجام بدم. خیلی وقت‌ها دوست دارم عین این دختر لوس‌ها بپرم بغلش و بگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابایی. باباییِ گلم بریم شهربازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه من شهربازی خیلی دوست دارم. تو عمرم بابا یه بارم من رو نبرده شهربازی یه چند باری آرش من رو برد که اونم بعد عروسیش دیگه هیچ جا من‌ رو نبرد. دلم خوش بود زنش دوستم می‌شه؛ ولی مونس یکی مثل بابا بود. تا زمانی‌که دمپرش نشم کاری به کارم نداره یعنی اصلاً کارم نداره. مونس اصالتاً تبریزی‌عه؛ اما یه جورایی از زمان پدربزرگش اهوازن. مونس خیلی خوشگله! خیلی سفیده و قدشم بلنده. برعکس من که زیاد سفید نیستم، قدمم متوسط رو به کوتاهه؛ کلاً زیاد خوشگل نیستم. از پنجره‌ی اتاقم بیرون رو نگاه کردم که ورودی روبه‌روش بود. بابا بیا دیگه! خیلی وقت‌ها شده بود من تو خونه تنها بمونم؛ ولی این‌جور مواقع دلشوره نداشتم. یه‌بند اسم بابا رو زیر لب می‌اُوُردم. چشم از پنجره نگرفتم. هوا کاملاً تاریک بود؛ ولی تا زمانی‌که چراغِ اتاقم روشن بود و عسل پیشم بود از هیچی نمی‌ترسیدم که یهو چراغ خاموش شد. ترسیدم؛ آخه من از تاریکی می‌ترسم و از من بیشتر عسل از تاریکی می‌ترسه. پاورچین و با احتیاط بلند شدم و به سمتِ تختم رفتم. چشم‌هام هیچ‌جا رو نمی‌دید. با دست روی تشکم کشیدم تا پیداش کردم. مهربون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا قربونت بشم نترسیدی که؟ من اینجام، ببین من اینجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلم گرفتمش و آروم‌آروم موهاش رو ناز کردم و به جایی که نور کمرنگ ماه ازش می‌اومد نگاه کردم. سر عسل رو بوسیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل، تو می‌دونی بابا کی میاد؟ خیلی طولش داد. تا بابا بیاد پیشم بمون، آخه هوا تاریکه و برقم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد آرش افتادم. خوش به حالش هرجا بره مونس و الناز باهاشن. حتی وقتی برق میره هم تنها نیست. چشمم به پنجره خشک شد و بابا نیومد. کی خوابم برد و یادم نمیاد، با زنگ گوشی از خواب پریدم. برش داشتم و خواب‌آلود جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری برو بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو جلو چشمم گرفتم تا مطمئن بشم آرشه بعد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرش تویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم برو بیمارستان! بابا حالش خوب نیست. ما هم بلیط گرفتیم داریم برمی‌گردیم، نشینی تو خونه ها؟ برو ببین چه خبره بهم خبر بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این‌که ازش بپرسم از کجا می‌دونه؟ از جا پریدم و به سمت پنجره رفتم و حیاط رو دید زدم. ماشینِ بابا نبود! نگران با یه دلشوره همراه با ناامیدی شدیدی لباس پوشیده نپوشیده، از خونه بیرون پریدم. دستم رو برای اولین ماشینی که از جلوم رد شد تکون دادم و به سرعت خودم رو به بیمارستان رسوندم. روبه‌روی استیشن پرستاری ایستادم و مشخصاتِ‌ بابا‌ رو به یه پرستار گفتم. پرستار یه نگاه به دم‌ودستگاه جلوش انداخت؛ بعد سرش رو بالا اُوُرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما چه نسبتی با ایشون دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترشم، حالشون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه تصنعیِ پر از تأسف بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دچار ایست قلبی شده بودن؛ دیشب وقتی رسوندنش اینجا چند دقیقه‌ای از فوتشون گذشته بود، متأسفم! شما باید این فرمو پر کنید و اگه بزرگ‌تری دارید بگید بیاد تا کارای اداریشو انجام بده و صورت حسابو پرداخت کنه و...‌ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یه‌ بند حرف می‌زد، بابام مُرد. بابای عزیزم! بابای خوبم. چطور ممکن بود؟ اون که خوب بود! وقتی می‌رفت مشکلی نداشت. پدر محکم و قوی من مگه ممکن بود دیگه پیشم نباشه؟ تلفنم لرزید. چشم‌هام از حدقه بیرون اومده و مسخ شده به جلوم بود وقتی جواب می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری رفتی بیمارستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور و حیران چیزی رو که باور نداشتم رو زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا مُرد، آرش حالا چی‌کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت اونور خط عذابم می‌داد. کاش حرف می‌زد و می‌گفت چی‌کار کنم. پرستار به من زل زده بود؛ ولی دیگه حرفی نمی‌زد. بهش لبخند لرزونی زدم، تو اون لبخندم ترس بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری، من دارم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بوق‌های ممتد، داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قطع نکن، بگو چه غلطی بکنم؟ من باید الان چکار کنم؟ آرش حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایِ‌ پرستار من رو به خودم اُوُرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفاً اینو پر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه که فکر کرده بود شوکه شدم نه این‌که عین دیوونه‌های دست و پا چلفتی جیغ‌جیغ می‌کنم. روحم گریه می‌کرد؛ ولی خودم بیشتر گیج بودم. چطور باور کنم، پدرم، پدری که اون‌قدر قوی و محکم بود دیگه زنده نباشه؟ اونم این‌قدر سریع و یهویی. برگه رو نمی‌دونم چطور پر کردم. انگار یکی دیگه جایِ‌ من پر کرده بود. به پرستار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه ببینمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید با دیدنش حالم بهتر بشه و بتونم بفهمم پرستار چی می‌گفت، اصلاً شاید اشتباهی شده باشه؟ آره حتماً اشتباهی شده. پرستار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر، بردنش سردخونه و تا زمانی‌که کارایِ اداریش انجام نشه به شما تحویل داده نمی‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غلط کردی، واسه دیدن بابام باید فرم پر کنم؟ مگه اسیر گیر آوردید؟ ازتون شکایت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایِ زنی به خودم اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه یکم برید کنار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمونده کنار رفتم. رویِ‌ یه نیمکت تویِ‌ سالنِ‌ بیمارستان نشستم. چشمم به زنی افتاد که بی‌حوصله با روسریش وَر می‌رفت. چهره‌ی دلنشینی نداشت. دلم می‌خواست یکی رو گیر بیارم و بپرم بغلش بعد زار‌زار گریه کنم. من دیگه پدر نداشتم! از دیشب دیگه نداشتم بعد منتظر اومدنش بودم! حالا همه کسم فقط آرش بود، وای عسل، اون الان تو خونه تنهاست، بابا هم تنهاست، تویه جایِ‌سرد، تنگ و تاریک. اشکالی نداره، بابا پیشِ‌ مامان می‌ره. منم پیش آرش می‌مونم. بیچاره آرش نرفته برگشت. سردم شد. تو خودم گلوله شدم. حس می‌کردم روح ندارم، شاید من جایِ‌ بابا مردم، این‌ها هم همه خوابه! ای کاش آرش بیاد بگه بابا زنده‌ست و من اشتباه می‌کردم. گوشیم لرزید؛ آرش بود. جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبه‌روی استیشن رویِ‌ نیمکت نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کرد. با تعجب به گوشی نگاه کردم که نگام به ساعت افتاد. من شیش ساعتِ اینجا نشستم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لرزون کسی من و به خودم اورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و بالا بردم و آرش و دیدم. خیلی کلافه و پریشون بود. عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم بابا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو سردخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌هاش و از درد تو هم کشید. پشتش و بهم کرد و رفت، سیاه تنش بود؟! به خودم نگاه کردم، مانتو صورتی رنگِ کوتاهی تنم بود،کسی کنارم نشست. روم و برگردوندم که چشمم به مونس خورد. سراپا سیاه‌پوش بود و چشم‌هاشم یه کاسه خون؛ اما صداش وقتی باهام حرف زد سرد بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اینطور شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرستار می‌گفت دیشب آوردنش. مرده آورده بودنش، سکته کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از انزجار تو هم رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نفهمیدی دیشب خونه نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل کسی که سیلی خورده با دهنِ‌ باز نگاهش کردم! وقتی جوابش و ندادم روش و برگردوند و اشک‌هاش قطره‌قطره پایین ریخت. دستم و رویِ گونم کشیدم. خشک بود؛ ولی من این‌همه زار زدم، چرا یه قطره اشکم رو صورتم پس نیست؟! لابد باز تو خیالاتم گریه کردم، مثلِ همیشه؛ ولی این‌بار فرق داره اینبار بابام مرده حتی الانم باید این‌طور گریه کنم؟ بعد از اون همه چیز مثلِ برق و باد گذشت. من گریه کردم، خودم و زدم، همه چیز و شکستم؛ اما همه این‌ها رو تو خیالم کردم. بعد از این‌که جنازه‌ی بابا رو اون‌جور بی‌رنگ و سرد شده دیدم، فرو ریختم تمام باورهام از پدر قوی و محکمم فرو ریخت. زندگیم یهو طرح خواب طولانی و عذاب‌آوری رو گرفت که تمومی نداشت. یک‌بار یادم میاد تو هال نشسته بودم و زور می‌زدم مثلِ‌ بقیه عادی باشم و اشکِ‌ واقعی بریزم که صدایِ‌ زن عموم شیلا رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دختره انگار نه انگار ببین چطور نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترش بعد مکثی جوابشو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن بابا، دختره لوسه.کی تو دیدی پیشِ باباش بود که حالا عزاشم بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونس با یه سینی چای اومد که صدایِ پربغضِ‌ همه بلند شد. زن‌ عمو با حرارت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی مونس جان دیگه غم نبینی. مونس جان می‌بینی چه مصیبتی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایِ زن‌ داییم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس یه وقت غم به دلت راه ندی ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یکی دیگه از دختر‌ عموهام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس جان تو بشین استراحت کن بگو چی‌کار کنیم ما کارا رو کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمم با گریه درحالی‌که رو پاش می‌زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس داداشم. داداشم مونس، دیدی چی شد؟ بیا بغلم تو عزیز داداشم بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایِ آرومِ‌ مونس بالأخره اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه جان آروم باشید واسه قلبتون خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یکی‌یکی مونس و بغل گرفتن و باهاش ابراز همدردی کردن. از جا پریدم و داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بابایِ‌ مونس مرده این‌طور می‌کنید؟ مگه مونس یتیم شده؟ نمی‌بینید؟ کورید؟ من یتیم شدم. اون از مادرم این از بابام. مونس تازه چهار ساله پیش ماست. اون عزیز بابا بود؟ پس من چی بودم؟ حالم از همتون بهم می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و بالا آوردم و به گلاره دختر عمم که با اکراه جلوم خرما گرفته بود نگاه کردم. لبخند زدم و از جا بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه گلاره جون؛ ولی من برم استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رو به بقیه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خستم، برم استراحت کنم. اگر کاری داشتید صدام کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون چپ‌چپی نگام می‌کردن. دمِ‌ پله‌ها رسیده‌ نرسیده صدایِ‌ زن عمو رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ولله. خوبه شاهد بودیم، مونسِ‌ بی‌چاره همش دولا راست میشد اونوقت این خستش شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمم با گریه ادامه حرفش و داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به دل نگیر مریم جون. مونس من از طرفش معذرت می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مونس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کاراش عادت دارم. اونم دختر بدی نیست. اخلاقش اینطوریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بالا و در اتاقم و بستم و به در تکیه دادم. عسل و دیدم و بغلش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل بابایِ‌ من رفت؛ اما اونا دارن مونس و دلداری میدن. به‌نظرت چرا؟ برو بهشون بگو من گناه دارم. بخدا دارم می‌ترکم؛ ولی نمی‌فهمم دردم چیه که عین مونس واقعنی گریه نمی‌کنم. میری بهشون بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی عسل چشم‌هاش نیمه باز بود و مثلِ‌ همیشه حرفی نمی‌زد. ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بابامو می‌خوام عسل. کاشکی نمی‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل همدم تمامِ‌ تنهایی‌هام بود. اون از همه‌ی رازهام خبر داشت. اگه زبون داشت حتماً یه چیزی می‌گفت که من آروم بگیرم. از دوست‌هام خبر ندارم. خیال دارم از فردا به مدرسه برم. اون‌ها حتماً یه چیزی میگن که آروم شم؛ اما چی میگن؟ مگه درکم می‌کنن؟ اونا که پدراشون پیششونه. بابا کاش نمی‌رفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه تا چهلم پیشمون موند؛ ولی بقیه رفتن. سر چهله باز همه اومدن؛ وقتی دیدن من به مدرسه میرم، همه جور حرفی پشت سرم زدن. دوست‌هام درکم نمی‌کردن؛ ولی دلداریم می‌دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌ها هم تعجب کرده بودن که چطور عین خیالمم نیست، فقط خودم می‌دونستم که اگه خیلی فکر کنم دق می‌کنم و دنبال بابا میرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها گذشت. چهلمم گذشت. آرش، از بعد از تدفین بابا حتی یک بارم سراغم نیومد. قبلِ‌ چهلم نیمه شب با کابوسِ‌‌ مرگِ‌ بابا از خواب پریدم و درِ اتاقش رفتم. چراغش هنوز روشن بود، قبل این‌که دستم رو دسته دَر بره و در رو بزنم، صدایِ‌ مونس و شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرش درکت می‌کنم، خیلی سخته؛ ولی دیگه وقتش شده بلند شی. همه چیز رو هواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدایِ‌ گرفته‌ی‌ آرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگی چی‌کار کنم؟ جایِ‌ بابا واسم خیلی خالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و بعد دوباره صدایِ‌ آرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگرانِ‌ توام، نگرانِ‌ آینده‌‌ی الناز و...و...جایِ‌ خالیه بابا. دیگه فقط بابا واسم مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایِ‌ پر از ناز مونس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این و نگو عزیز دلم، پس من چی‌ام؟ من همدمت نیستم؟ درسته هیچ‌وقت نمیشه جایِ بابا رو پر کرد؛ ولی زندگی همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلی شکسته از در فاصله گرفتم و گریه کردم. نمی‌دونم واقعی بود یا نه؟ دیگه مهم هم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بریده نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس من چی آرش؟ تو نگرانه همه‌ای الا من؟ مگه من خواهرت نیستم؟ مگه من جز تو کیو دارم که اینو میگی؟ چرا یادت رفته منم هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلی شکسته برگشتم و به اتاقم رفتم. عسل خواب بود، دلم نمی‌اومد بیدارش کنم. لبه‌ی پنجره نشستم و به در زل زدم و زیر لبی نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا پس کی میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق‌هق ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا من تنهایی چی‌کار کنم؟ اگه یهویی برق بره من این بالا تنها چی‌کار کنم؟ اگه دلم بخواد ببینمتون برم پیش کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف‌هام به گوش هیچکس نرسید. اون‌شب رو و شروع واقعی تنهایی‌هام رو و اینکه رو زمین سرد اتاقم خوابم برد رو هیچوقت فراموش نمی‌کردم. با صدایِ‌ زنگ گوشیم از خواب پریدم؛ صبح شده بود. با یادِ‌ مدرسه مثل جت از جام پریدم و تو سه ثانیه لباس‌هام و عوض کردم و پایین رفتم. از خلوت خونه لرزم گرفت، داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس، مونس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم آشپزخونه، بویِ‌ خوبِ‌ چای آشپزخونه رو پر کرده بود. یه کاغذ رویِ‌ یخچال بود، روشو خوندم «رفتم خونمون یه سر به بابام بزنم. منتظر آرشم نباش خونه نمیاد، دنبالم میاد».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلکی درآوردم و رفتم تا صبحونم و بخورم، بدنم درد می‌کرد. نباید بی هیچی رو زمین سرد می‌خوابیدم. سریع خودم و به سرویس مدرسه رسوندم و رفتم. خوشبختانه روز زیاد بدی نبود، غیر از این‌که الی غایب بود. وقتی رسیدم خونه یه زنگ می‌زنم ببینم چشه. مربی ورزشمون بهمون فرصت استراحت داد. بچه‌ها هر کی یه طرف ولو شد. منم از بس دویده بودم خسته شده بودم؛ ولی باید دست به آب می‌رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله به سمت سرویس بهداشتی رفتم. می‌خواستم تو یکیشون برم که یه صدایِ‌ پر از ناز و کشداری شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ اذیت نکن دیگه. الهی فدات شم حتماً، خب چکار کنم روناک ادا میاد؟ یه جوری حرف می‌زنی حسودیم میشه، حالا چه لزومیه اونم بیاد؟ اصلاً نمی‌خوام. خیلی خب پس منتظرم عشقم بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با یه بوس بای فرستاد. دهنم باز مونده بود و هاج‌ و‌ واج به در دستشویی‌ای که صدا ازش می‌اومد زل زده بودم که در باز شد و شبنم یکی از هم‌کلاسیامون از توش بیرون اومد. دستش رو موهاش بود و داشت زیر مقنعه می‌فرستادشون، هیچ گوشی‌ای هم دستش نبود. من و که دید یه چشم غره رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی زل زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یهو رنگش پرید؛ اما خودش و نباخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوی نه چیزی دیدی، نه چیزی شنیدی، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی دندوناش و رو هم فشرد و بیرون رفت. دنبالش دویدم که برگشت و تقریباً داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته دنبالم افتادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌فهمیدم چه مرگم شده بود؛ اما می‌خواستم به این فرصت هرطور شده بچسبم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم دوست پسرت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخت سینم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتی نگفتیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هام و بردم بالا تا آرومش کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخدا به کسی نمی‌گم فقط بگو دوست پسرت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی آروم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم نرمش کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم وقتی رفتی دیدنش منم می‌بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره جوش آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببرمت سر قبرم؟ اصلاً کی گفته دوست پسرمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ شبنم! توروخدا، به کسی نمی‌گم، منم ببر، بذار باهات بیام. اصلاً از دیوار صدا دربیاد از من نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو گمشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به همین راحتی رفت. داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و نبری به همه می‌گم به مامانتم می‌گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت برگشت، صورت خشمگینش و قبل این‌که یه ور صورتم بسوزه و برق از سرم بپره، دیدم؛ اما کوتاه نیومدم. قبل اینکه چیزی بگه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جا روناک، من نمی‌دونم روناک کیه؛ ولی بذار من بجاش بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی چند بار نفس‌نفس زد و پره‌های بینیش و باد کرد و لبش و گزید و بالأخره آروم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوای بیای چی‌کار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون! کوتاه اومد. مظلوم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خونه حوصله‌م سر میره، واسه وقت گذرونی می‌خوام بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه برو بابایی گفت و دستش و تو هوا تاب داد و چرخید و رفت. خواستم باز اصرار کنم که صدای مربی‌مون و که زن لاغر و عبوسی بود رو شنیدم که داشت صدامون می‌کرد تا سر تمرین برگردیم. بعد ساعت ورزش دنبالش رفتم. یه گوشه‌ی حیاط با یکی از دخترها که چهره‌ی کوچیک و نازی داشت ایستاده بود و پچ‌پچ می‌کرد. نگار بهم رسید، و با لهجه غریب عربیش که سعی می‌کرد تو زبون فارسیش دخیلش نکنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الی چرا نیومد پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محلش ندادم، ناخون‌هام و به هم می‌سابیدم و تو ذهنم به انواع و اقسام التماس‌ها فکر می‌کردم. من باید به هر قیمتی شده از اون خونه فاصله بگیرم وگرنه دیوونه می‌شدم. خورشید بالای دیوارهای محصور مدرسه سوسو می‌زد و گاهی ابری مانع درخشش کاملش می‌شد. از حالا بوی بارون و حس می‌کردم. نگاه شبنم به اون دختر و می‌دیدم و به فکر بودم که لحظه‌ی مناسب روبه‌رو شدن باهاش الانه. با دردی تو بازوم، آخی گفتم و درحالی‌که جاش و می‌مالیدم، چرخیدم. نگار ابروهای نازکش و کشیده بود تو هم عصبی نگاهم می‌کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مرگته سه ساعته صدات می‌زنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به این لهجه‌ی شیرین و دوست‌داشتنیش زدم و روی گونش و بوسیدم و درحالی‌که ازش دور می‌شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر کلاس جانم، سر کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای متعجبش و از پشت سرم شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می‌ری تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بهشون رسیدم، شبنم با دیدنم دوباره چشم سرخ کرد و جوش اُورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دردی زیر لبی گفت و روبه دختره با لبخندی تصنعی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فردا جزوت و واست میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره مغموم ابروهاش و داد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کن اگه عجله نداشتم الانا سراغشو نمی‌گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صداش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم با عصبانیت نگاهش و بهم داد. دختره صحبت بیشتر و جایز ندونست و درحالی‌که نگاه آخرش پر از تعجب بود از پیشمون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌خوای تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه از لحن تند و زننده‌ش شونم بالا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار باهات بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می‌خوام برم قاقالی‌لی بخرم که ببرمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم برخورد و ناراحت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه من بچه‌م تو هم بچه‌ای. اگه دوست نداری باهات بیام به یکی معرفیم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف ناگهانی و بدون فکر یهو از دهنم پرید، خودمم از شنیدنش تعجب کردم. شبنم یه طوری نگام کرد که حسابی از گفتن این حرف خجالت زده شدم؛ اما اهمیت ندادم و به اصرارم ادامه دادم. حالا که تا اینجا اومدم باید تا آخرش برم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین من می‌تونم برم از تو خیابون با یکی دوست بشم؛ ولی بهشون اعتماد ندارم. تو یکی رو می‌شناسی که بهم معرفی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی که زد بدجور بهم حس تحقیر شدن داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها، اونوقت از کجا به من اعتماد داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این همه جبهه‌گیریش و ملامتش دلم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم تو چرا این‌طوری می‌کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خورد. یه نگاه به ورودی کلاس‌ها و به دخترها که با عجله سرکلاس‌هاشون برمی‌گشتن انداخت، ل..*باش و تر کرد و بعد بدون این‌که نگام کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونی بعد مدرسه خونه رو بپیچونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال یه قدم جلو رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، چه ساعتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا خورد، اول با تعجب نگام کرد بعد دوباره ابروهاش و کشید تو هم و جدی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو، ساعت دو بیا ساحلی. تو مدرسه دیگه باهام حرف نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال از این‌که موفق به راضی کردنش شدم، خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره‌تو رد کن بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هولم داد و درحالی‌که راهشو به سمت دیگه‌ی حیاط که دوستاش ایستاده بودن می‌رفت، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا بذار باد بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیدم پشیمون بشه برای همین دیگه اصرار نکردم. دل تو دلم نبود مدرسه زودتر تموم بشه و زودتر به ساحلی برم. تمام روز یه لبخند مسخره رو لبم بود. نگار که خودش و کشت که بفهمه چه‌کار شبنم داشتم؛ اما یه کلام حرفی نزدم. نگار و الهام بهترین دوست‌های من بودن. نگار که هر چی از زیباییش بگم کم گفتم. چشم‌های درشت عسلیش تا یه مدت طولانی آرزوم بودن. الهامم دختر تو پر و دوست داشتنی‌ای بود. من هر دو رو دوست داشتم؛ ولی خیلی کم پیش می‌اومد اون‌ها بیرون از مدرسه برای من وقت داشته باشن. برخلاف اون‌ها که همیشه سرشون شلوغ بود؛ من تا دلشون بخواد وقت داشتم. من شبنم رو نمی‌شناختم. یکی از شیرین زبون‌های کلاس بود که کلی طرف‌دار داشت. معلم‌ها هم دوستش داشتن. درسشم خوب بود. شنیده بودم دوست پسر داره؛ ولی تا به حال بهش اهمیت نداده بودم. شبنم خوشگل بود. چشم و ابرو مشکی و سفید بود، درست مثل عروسک‌ها ظریف و ناز بود و باز هم من که خیلی معمولی بودم. قیافه‌ی خاصی نداشتم. رسیدم خونه ساعت یک ربع کم بود. زیاد وقت نداشتم. یه دوش گرفتم، موهای نسبتاً بلند و صاف قهوه‌ایم رو برس کشیدم و خشک کردم. مرتب به خودم توی آیینه‌ی قاب طلایی گوشه‌ اتاقم نگاه می‌کردم. تاپ شلوار سفید با یه مانتوی ساده‌ی مشکی پوشیدم، یه شال سفیدم رو سرم انداختم، تو آینه به گونه‌های کشیده و سرخم نگاه کردم بعد راضی از ظاهرم کولم رو برداشتم و توش رو پر از وسایل مورد نیازم، دستمال و ریاضیات عمومی، گوشی و یه سری خرت و پرت دیگه، کردم. کلیدم رو برداشتم و دِ برو که رفتیم. رأس ساعت دو رسیدم. روبه‌روی رود و نزدیک به یه درختچه‌ی سبز ایستاده بود. تا من و دید با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی خونتون نیست بپرسه این وقت ظهر کدوم جهنمی میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تیپش نگاه کردم، آرایش نداشت، مانتو تا زانوی اسپرت سورمه‌ای رنگ با جین آبی پوشیده بود، بی‌خیال جوابش و دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فرض کن نه، اصلاً تو چی؟ کسی نیست اینو به تو بگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش و تا ته تو هم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فضولیش به تو نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه نگاه به سرتا پام انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لااقل یه کرمی یه کوفتی می‌زدی، یه خورده رنگ و لعاب بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌هام رو با بی‌قیدی بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن کجی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نمی‌شه؟ می‌شه لنگه ظهر با این تیپ بزنی بیرون، نمی‌شه یه سرخاب سفیدآب بمالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی‌ کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به دو دلیل، اول این‌که عادت ندارم و خوشم نمیاد، دوم اینکه بابام تازه فوت شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته نگاه وحشیش رنگ تأسف گرفت و آروم گفت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم، خدابیامرزتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطراف و فضای یه دست چمن زرد و تک و توک درختچه‌های مورد سبز و نرده‌های بالای رود گِل‌آلود نگاهی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میان اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروش پرید بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پنج_شیش نفرن. همه هم زوجن. نصفشون اکیپ خانوادگی‌ان؛ یعنی فامیل دورمن. یکی دوتاش مهمونن. یکیش تک اُفتاده بود قرار بود روناک بیاد که تو می‌خوای جاش بیای که اینم قانون داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم که انگشت‌هاش و آورد بالا و شروع کرد شمردن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک؛ کجا می‌ریم نداریم. دو؛ می‌خوام برگردم من می‌ترسم نداریم. سه؛ این نامحرمه ال نکنه بل نکنه نداریم. چهار؛ اخم و تخم و ناز و نوز نداریم. می‌خوایم خوش بگذرونیم. گند بزنی به روزمون، گند می‌زنیم به روزت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش ترسیدم با احتیاط پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه کجا می‌خوایم بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به سمت رود کم عمق انداخت و لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قدم زنی، شوخی، خنده، ماشین بازی، پارک، رستوران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن رؤیاگونه‌ش متعجبم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین؟! یه جوری گفتی گفتم داریم می‌ریم پارتی، مراسم عیش و تریاکی چیزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و کمی خم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی منحرفیا! میگم خانوادگیه، با تو می‌شین سه تا مهمون. بعدم مگه اینجا لندنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که خیالم راحت شده بود یه نفس گرفتم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روناک کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم وقتی اسمش و میاره اخم‌هاش تو هم میره که باز اخماش تو هم رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دختره‌ی نچسب. فاضل گیر داده بیاریمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فاضل کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر عمومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه آهانی گفتم و بعد دوباره پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همیشه می‌رید بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیرینی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد. مخصوصاً این اواخر. فقط هم جوونای هم سن و سال. البته توشون من و تو یکی دیگه از همه کوچیکتریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل تو دلم نبود ببینمشون. خیلی هیجان داشتم. خیلی وقت بود از زندگی دور بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا میان اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ‌نچی کرد و بی‌حوصله نگاهش رو به رود داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا. مگه مثل ما بی‌کارن؟ جمعه تعطیله، داریم می‌زنیم جاده. قرار بریم تفریح خارج شهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلاً کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌خیال شونه‌هاش رو بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه بدونم. پسرن دیگه، یهو دیدی رفتیم شمال؛ ولی نترس، یه روزه همش. دزفولی، شوشی، یه جایی می‌ریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه نگاه تندی بهم کرد که جا خوردم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آسه می‌ریم آسه میایم، یوقت پات کج نره که یه چیز کوچیک ازت ببینم از رو زمین محوت می‌کنم. همشون فامیلن و حساس، دنبالِ‌ دردسر هم نیستن، می‌دونی خانواده‌ت شرن راهت رو بکش و برو. ما فقط دنبال تفریحیم شر نمی‌خوایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا شر چیه؟ بابام که فوت شده، مامانمم همین‌طور، داداشمم اوپن ماینده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس حله دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من نخندیدم، تازه ناراحتم شدم. اون با کس و کارش داشت تفریح می‌رفت؛ اما من داشتم مثل یه بی‌کس و کار می‌رفتم. دستش و گرفت جلوم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تا جمعه بسلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گرفتم. هر چی کردم مثلِ‌ خودش لبخند بزنم نشد. بعد هر کی دنبال کار ِ‌خودش رفت. همه ذوقم پرید. برگشتم خونه، خونه نه قفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پرستویی اسیرم/بی‌پرو بال در کنج آشیانه‌ای در قل و زنجیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش این‌طوری بود، کاش یکی بود اسیرم می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم رو مبل و کوله‌م و یه گوشه پرت کردم و داد زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل! من اومدم نترسیدی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه مجسمه‌ی روباهی که یه گوشه بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیومدن؟ داداش که به خونه زنگ نزد؟ شاید اومد ببینه خونم یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم جوابام و می‌دونستم. سعی کردم انرژی منفی رو دور کنم، کف دستام رو بهم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و اما شام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم پریدم اول یه تخم‌مرغ خوردم بعدم ریاضیات خوندم، یه زنگم به الی زدم که جواب نداد و بعد مشغول شام شدم، یکم برنجِ‌کته‌ای و ماست درست کردم و در انتظار آمدنِ‌ داداشی تا پاسی از شب بیدار بودم و تلویزیون دیدم و بعد رفتم پیشِ‌ عسل و خوابیدم. صبح زود از خواب پریدم. طبق معمول از ترس اینکه دیرم نشه با شتاب آماده شدم و پایین رفتم و داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس، مونس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که دیروز تکرار شده باشه؛ بویِ‌ چایِ‌ تازه و یه کاغذ رویِ‌ یخچال؛ جدی داشتم فکر می‌کردم روز تکرار شده؛ اما کاغذ رویِ‌ یخچال یه پیغام دیگه داشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری به همون دلیلی که سریِ قبل رفتیم تهران و مجبور شدیم برگردیم، حالا تهران رفتیم، خواب بودی بیدارت نکردم. احتمالاً گوشیِ‌ آرشم در دسترس نباشه، یه مقدار پول رو کابینت گذاشتیم تا برگردیم ازش استفاده کن اگه کم اوردی با خودم تماس بگیر، آرش وقت رسیدگی به این‌جور کارا رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین! آرش برای من وقت نداشت نه حتی اینقدر که خودش بهم بگه داره میره! من و؛ یه دخترِ‌ تنها رو تو این خونه به این درندشتی تنها گذاشته! توقع دارن باور کنم همین دیشب برنامه‌ش و چیدن؟ عصبانی وسط آشپزخونه ایستاده بودم، یهو بغض کردم و نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم واسه الناز تنگ شده، خب منم می‌بردید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشتهام کور شد، حس‌های بد همه به سراغم اُومدن. من چقدر تنها و بدبخت بودم! یکم تو اون حالت موندم بعد به خودم اومدم، صدام رو صاف کردم و داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل! یه خبر خوب، دیگه فقط من و توییم، می‌تونیم هر غلطی دلمون خواست بکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد جمعه اُفتادم و خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه لازم نیست چیزی به آرش بگم، فقط خودم و خودت و عشقه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم تا پول‌ها رو پیدا کنم، یه بسته ده هزار تومنی؛ می‌ترسید کم بیارم؟ مگه من چقدر بریز بپاش داشتم؟ معتادم بودم باز این پول واسم زیاد بود. نگام رفت رویِ‌ این جمله «آرش وقت رسیدگی به این‌جور کارها رو نداره»! خوب گربه رو لب حجله کشت. رسماً داره می‌گه مزاحم نشو فقط با پول‌ها خوش باش، اینم از سیاست مونس. به مدرسه رفتم. الی اومده بود؛ ظاهراً دیروز مریض بود و دکتر تشریف داشت. من به قولم عمل کردم و مزاحم شبنم نشدم. اون روز هر چی به الی و نگار اصرار کردم بیان خونمون قبول نکردن و هزار و یه بهونه آوردن، آخرش الی تیر خلاص و زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما که مثلِ‌ تو خونوادمون اپن مایند نیستن، راحت بریم و راحت بیایم، تو واسه خودت خوشی فکر می‌کنی همه مثلِ‌ تواَن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی از این حرف دلم شکست؛ ولی جرأت قیافه گرفتن و قهر کردن و نداشتم، فقط نگاهش کردم، اونم از دلم درنیاورد. وقتی دید دمغم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه دروغ گفتم؟ حرف حقِ دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر اینکه حال و هوام عوض شه کلی هله‌هوله خریدم و سه تایی خوردیم و کلی خندیدیم. هر چند ته دلم از این حرفش هنوز سنگین بود. شب من و عسل داشتیم شام می‌خوردیم و موزیک گوش می‌دادیم، پول‌ها هم وسط میز بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل! بنظرت واسه یه سفر درست و حسابی چی لازم داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل رو صندلی‌ای که یه قابلمه روش بود نشسته بود و به پارچِ‌ آب نگاه می‌کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید لباس ببرم؟ مسواک و ازین چیزا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ناراحت از بی‌تجربگیم واسه سفر به عسل زل زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونس معمولاً دوتا چمدون می‌بره؛ اما اونا همیشه واسه چند روز میرن، من واسه یه روز چی ببرم؟ مثلِ‌ وقتای اردو فقط کولمو ببرم؟ با یکم پول؟ نمی‌خوام سوغاتی بخرم مگه میرم سفر قندهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لقمه خوردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل! فکر می‌کنی خوش بگذره؟ یعنی چجور آدمایین؟ نکنه از من خوششون نیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل با سکوتش بهم آرامش می‌داد. صبح جمعه سرحال و قبراق مشغول آماده شدن بودم، کوله رو رویِ‌ تخت باز گذاشته بودم؛ یه شال و یه کتاب «کتاب جغرافیا» رو تو کیفم گذاشتم، دوربین و شارژرِ‌ موبایلمم توش چپوندم با پنجاه تومن پول نقد و کیف پولم که حاوی کارت شناسایی و عابر بانکم بود، یه بسته دستمال و یه عدد خیار و لیوان و نمک. به عسل نگاه کردم و خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمک خوبه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس پوشیدم، تازه ساعت شیش بود. دیروز شبنم آدرس یه خیابون‌ رو داد و گفت هفت اونجا باشم. مانتو مشکیم رو با شال و شلوار جین آبی پوشیدم، کوله رو گذاشتم رو دوشم و عسل و رو تخت خوابوندم پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم نترسیا من زودی میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلیدها رو برداشتم و از خونه بیرون پریدم. تصمیم گرفتم پیاده برم، یه ساعت وقت داشتم تا به اونجا برسم. دیروز بعد از سه روز تماس‌های پیاپیِ‌ من، مونس جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیروز به حسابت ریختیم، بهت نرسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت از این بی‌رحمیشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه پول که زنگ نزدم! اصلاً من که نگفتم پول کم دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری جان! من سرم شلوغه کارتو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت‌تر از قبل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواستم حالتونو بپرسم، داداش؟ الناز؟ تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید وسط حرفم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه خوبیم، اگه کارت همین بود پس قطع کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی مهلت نداد جواب بدم و قطع کرد، انگار نگرانی‌های من بی‌ارزش و بی‌اهمیت بودن، آرش که کلاً جوابم و نمی‌داد. یعنی نگران نمی‌شد که من تو خونه تنهام؟ فکر نمی‌کرد که باید حداقل تلفنی از حالم با خبر بشه؟ افکار منفی رو از سرم بیرون کردم و خودم و به هیجان سفر سپردم. من یکی دوبار اردو رفته بودم؛ اما این‌قدر مشتاق نبودم. خب؛ اینم از اون خیابون. از اول تا آخرش و نگاه کردم، چند تا ماشین خاموش بی‌راننده، یه دویست و شیش مشکی مامان با یه مردِ بداخلاق که کنارش ایستاده بود، یه کبوتر کوهی رویِ‌ تیر برق و دیگه هیچ. پس من شبنم و کجا پیدا کنم؟ یکم ایستادم و با چشمم خیابون و گز کردم. نگاه تیز مرد رو حس کردم. یهو مغزم مثلِ‌ جت کار کرد و انواع و اقسامِ راه‌های فرارو مرور کرد. مردِ به سمتم اومد. خب؛ اون مغزم بود که پیش فعال بود چون پاهام قفل کرده بودن و تکون نمی‌خوردن. وقتی مردِ به دو قدمیم رسید آخرین راهِ‌ فرار از مغزم صادر شد، جیغ! راهِ‌ خوبی بود واسه بیرون کشیدنِ‌ مردم از خونه‌هاشون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم رافع؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاج و واج بهش زل زدم، این من و از کجا می‌شناخت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریناز رافع؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ترسیده بودم و قلبم تو دهنم می‌زد؛ ولی بروز ندادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خودمم، شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و دستش و رو صورتش کشید. بعد به سمت دویست و شیش مامانیِ اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو شبنم فرستاده، لطفاً برید سوار شید، دیرمون شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاهش کردم، پسر جوونی که صورتش تو هم رفته بود با یه تیپ اسپرت جلو روم بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا مطمئن باشم تو رو شبنم فرستاده؟ اصلاً خودش کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی نگاهم کرد و دندوناش و به هم سابید، منتظر بودم به من حمله کنه، چه می‌دونم نعره بزنه؛ ولی تو یه حرکت جالب گوشیش و از جیبش درآورد و بعد از دو تا لمس زیبا سمت من گرفتش، منم ازش گرفتم و رو گوشم گذاشتمش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو! فاضل پس کجایین؟ ما از شهر رفتیما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبنم تویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو؟ پری گوشی فاضل دست تو چی‌کار می‌کنه؟ ببینم حرکت کردین یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا خودت منتظرم نموندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که زوج می‌ریم، زوج میایم اونم پسر عمومه، یکم بد قلقه سر به سرش نذار از من گفتن بود، شده وسط جاده پیاده‌ت کنه می‌کنه، از من به تو نصیحت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی از دستم کشیده شد! وحشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع کرد. به ماشین اشاره داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوار شید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش جلو‌تر از من راه اُفتاد. بی‌اعصاب! دنبالش رفتم و جلو سوار شدم، ماشین و روشن کرد و راه افتادیم. سکوت بود، من از پنجره بیرون و نگاه می‌ کردم، حوصلم سر رفت از تو کیفم کتابم و دراُوردم تا درسامو بخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کسی گفتی داری با ما میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفحه‌ها رو جلو زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ازیتا

    ۵۶ ساله 00

    رومان زیبایی بود ممنون از نویسنده ی ان موفق باشی

    ۳ هفته پیش
  • سارینا

    00

    رمان خیلی خوبی بود، خدا بده از این وحید ها😂 ولی من اخر نفهمیدم عسل کی بود

    ۴ هفته پیش
  • ava

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود👌

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه سلامتیان

    ۱۹ ساله 00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • سارینا

    ۱۸ ساله 01

    یه کلمه مسخره بود و برای دخترای 15 14سال خوب بود

    ۴ ماه پیش
  • Sara

    ۴۲ ساله 00

    عالی و متفاوت ارزش خواندن داشت👌👌👌

    ۴ ماه پیش
  • مهدیه

    00

    من از خواندن این رمان لذت بردم

    ۴ ماه پیش
  • دریا

    ۲۹ ساله 00

    اصلا باز نمیشه

    ۴ ماه پیش
  • پریسا

    ۲۲ ساله 00

    دنبال یه رمانم که دختره پدر و برادرش پلیسن یه شب تو پارتی میگرن و برادرش اینا می فهمن و بعدا بخاطر همین موضوع وارد یه عملیات میشه اگه کسی میدونه حتما بگه خواهش میکنم

    ۱ سال پیش
  • پریسا

    ۲۷ ساله 20

    رمان تا تباهی هست اسمش

    ۱ سال پیش
  • 9021026972

    00

    میزنم یه رمان دگه میاد

    ۱ سال پیش
  • افسون

    00

    تا تباهی

    ۴ ماه پیش
  • یلدا

    00

    داستان زیبایی داشت.

    ۵ ماه پیش
  • مرجان

    00

    ممنون از نویسنده .عالی بود

    ۷ ماه پیش
  • زهرا

    ۳۶ ساله 00

    عالی بود دوسش داشتم ممنونم از نویسنده

    ۷ ماه پیش
  • لینا

    ۳۰ ساله 20

    عااااااالی بهترین رمانی ک تاحالا خوندم من دوبار دارم این رمان میخونم

    ۷ ماه پیش
  • Aramesh

    00

    خعلی قشنگ بود 😍🥲👏پیشنهاد میکنم حتما بخونید ♡

    ۷ ماه پیش
  • سحر

    ۶۰ ساله 00

    داستان زیبایی بود لذت بردم نویسنده خسته نباشی

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.