رمان گرگینه به قلم hurieh & ツ ηarsis ℓavani
ژانر : #تخیلی #عاشقانه #رازآلود
خلاصه :
راجع به پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه
هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره…تا اینکه…..!
مقدمه:
حتی... آنکه با اخلاص
در دل شب,
می خواند دعا,
آن هنگام که در بدر کامل
است ماه,
می تواند به جانوری مبدل شود....
به انسانی.... گرگ نما!
به نام یزدان پاک....!
حتی آنکه با اخلاص
در دل شب
می خواند دعا
آن هنگام که در بدر کامل
است ماه,
می تواند به جانوری مبدل شود
به انسانی.... گرگ نما!
فصل اول:
هنوز کیفمو نذاشته بودم روی میز , که یهو درب اتاقم به شدت باز شد و "کرامت" , پرستار تازه کار بخش اومد تو , با اخم نگاهی بهش کردم....
_ببخشید خانم دکتر.... ولی یه مشکلی پیش اومده!
+چی شده؟
_راستش...راستش خانم مقیسی, رفته بود که به یکی از بیمارای بخش آرام بخش روزانه
اش رو بزنه.... ولی بیمار ,یهو بهش حمله می کنه و دست و صورتش رو زخم و زیلی می کنه.
ابروهام رو بالا دادم....
+خب.... حالا خانم مقیسی کجاست؟
_توی" استیشن"
+برو بهش رسیدگی کن.... من لباسم رو عوض کنم , میام.
سری تکون داد و رفت..... مانتوم رو در آوردم و روپوش سفیدم رو که همیشه از سفیدی و تمیزی برق می زد,تنم کردم ....مقنعه ام رو درست کردم و رفتم بیرون. دیدم مقیسی با صورتی خون آلود نشسته روی صندلی و هی زیر لب غرولند می کنه .... کرامت و چند تا دیگه از پرستارا دورش ایستاده بودند!
+چی شده خانم مقیسی؟
مقیسی با عصبانیت و صورتی خون آلود در حالی که نفس نفس می زد , ایستاد. با بهت , نگاهش کردم.... انگار می خواست باهام بجنگه ...صورت سفیدش , خونی شده بود.گونه های برحسته اش خراشیده شده بودند و داشت ازشون خون می چکید.روی روپوش سفیدش هم , چند تا لکه خون به جا مونده بود. نگران پرسیدم:
+خانم مقیسی... خوبی؟
در حالی که تمام بدنش می لرزید گفت:
-از این بهتر نمی شم. ببین.... پسره ی بی شعور با سر و صورتم چی کار کرده! کی جواب می ده؟ ها؟ ما اینجا نباید احساس امنیت بکنیم؟
با جدیت گفتم:
+بقیه نبودن کمکت کنند؟
_دستشون بند بود.
+اولا... شما پرستارید و از روز اول با زوایای کارتون آشنا بودیدو این رشته رو قبول کردید. دوما... وقتی اینجا استخدام شدید, می دونستید که اینجا برای بیمارانیه که روانشون مشکل داره نه جسمشون ....باقی اش هم بمونه برای بعد که "دکتر حامدی" اومدند.
تا ببینیم اینجا صاحب داره یا نه!
همیشه در هر شرایطی خونسردی خودمو حفظ می کردم و الان هم, همین طور بود. نشوندمش روی صندلی و به زخماش, نگاهی کردم .زخماش عمیق بود... ولی نه اون طوری که بخیه بخواد. سپردمش دست بچه های پرستاری و رفتم تو اتاقم.کنار پنجره اتاقم ایستادم و پنجره رو باز کردم. اوایل پاییز بود و درختها سبزی خودشونو,هنوز.... کامل از دست نداده بودند. نفس عمیقی کشیدم ,هنوز یک ماه هم نشده بود, که برای گذروندن دوره ام به تقاضای دکتر حامدی اومدم اینجا.... دیگه داشتم از اینجا خسته می شدم ....هیچ هیجانی نداشت. هر روز, یک سری برگه رو پر می کردم و بعدشم می اومدم تو اتاقم تا بعد از ظهر که برم خونه. ولی امروز یه اتفاق تازه افتاد.... این کدوم یکی از مریضا بود که این قدر وحشی شده بود؟ توی بخش من هیچ بیماری این رفتار رو نمی کرد. صورت مقیسی واقعا داغون شده بود.... خراشهایی که حتی ناخنهای بلند من هم نمیتونست به وجود بیاردشون , تا اونجا که می دونستم ناخونای همه رو می گیرن تا آسیبی به خودشون نرسونن اما این بیمار.....!حسابی این موضوع ذهنم رو ,مشغول کرده بود....بنابراین تصمیم گرفتم که خودم برم و از نزدیک این بیماره پرخاشگر رو ببینم!
به طرف میزم رفتم.. تلفن رو برداشتم و دکمه ی 1 رو زدم:
_بله خانم دکتر؟
+کرامت جان به مقیسی بگو بیاد پیشم
_بله الان میگم بیان خدمتتون!
دقیقه ای بعد مقیسی با اخمهای درهم, در برابرم نشسته بود.
+بهتری؟
_بله
+خب این بیمار کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همون پسری که توی اتاق 119 بستریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن شماره ی اتاق حس کنجکاوی گذشته ام برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+همونی که فقط دکتر حامدی ویزیتش می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه.. ویزیت؟ ! خانم دکتر , این پسر خیلی وقته این جاست. من خودم دو سال اینجا کار می کنم و از وقتی که من اینجام ندیدم که کسی بتونه نزدیکش بشه , حتی دکتر حامدی! البته گاهی ساکته ولی گاهی هم, اینقدر وحشی می شه که واقعا ازش می ترسی. بعضی شبها تقریبا از دستش آسایش نداریم .و راستی...اجازه نمی ده که شبها, کسی وارد اتاقش بشه و توی این چند سال,حتی خود دکتر حامدی هم نتونسته که شبها وارد اتاقش بشه!این پسر حتی نمیذاره حمامش کنیم و سرو صورتش رو اصلاح کنیم ,کاملا شبیه جنگلیا شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلیم تکیه دادم و با خودکار توی دستم بازی می کردم...لحظه ای سکوت کردم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم:(یعنی علت اینکه شبها کسی اجازه ورود به اتاقش رو نداره,چیه؟) فهمیدن این موضوع رو به بعد,موکول کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب پس تو چه طوری بهش آرام بخش می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی خوابه... فقط همون موقع میشه بهش تزریق کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب امروز خواب نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا. اما یهو چشماشو باز کرد و این روانی بازیها رو در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+پرونده اش رو می خوام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما خانم دکتر... شما خودتون می دونید که دکتر حامدی به هیچ کس اجازه نمی ده اونو ویزیت کنه یا پرونده اش رو بخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+به من اجازه می ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+باید بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقیسی رفت و پرونده رو آورد, گذاشت روی میزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط مسئولیتش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+باشه همه چی پای خودم تو برو ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد مقیسی در حالی که یه پوشه ی آبی کمرنگ,به دست داشت, وارد اتاقم شد و پرونده رو داد دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+مرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و رفت بیرون , نگاهی به پرونده کردم روی پرونده اسم بیمار نوشته نشده بود و همین تعجبم رو دو چندان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمی دونستم چرا دکتر حامدی اینقدر درمورد این بیماری که حتی اسم و نشون درست و حسابی ازش نداره,اینقدر مته به خش خاش می گذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرونده رو باز کردم , دلم می خواست بدونم این پسری که همه ازش حرف می زنن کیه , واقعا شده بود یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم, که هر چی اطلاعاتم راجع بهش, بیشتر می شد گیج ترم میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر حامدی هم که همیشه طفره می رفت و با کارهاش بهم می فهموند که دوست نداره راجع به این بیمار عجیب و غریب صحبت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگ به برگ پرونده رو مطالعه کردم , پر بود از چیزهای مختلف , معلوم بود برای دکتر کیس مهمیه , چون کلی ازش تست روانشاسی و آزمایش گرفته بود و کلی روش کار کرده بود. پرونده ی زیادی بود.تا می اومدم یه بیماری را بهش نسبت بدم, با خوندن برگ بعدی پرونده اش ,منصرف می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسطای پرونده بودم که پیجم کردن , از اتاق رفتم بیرون.. کنار استیشن ایستادم و به کرامت نگاهی کردم , داشت با تلفن حرف می زد که با دیدن من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا خودشون اومدن , گوشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم دکتر , آقای دکتر حامدیاند. می خوان با شما صحبت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو گرفتم و با لحن همیشگیم شروع کردم به حرف زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلام استاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش ناراحت بود , فکر کنم موضوع رو فهمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+کاری با من دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونی بیای تو اتاقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حتما الان می ام خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو گذاشتم و به کرامت نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+کاری با من داشتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه , دکتر حامدی کارتون داشتن دیگه منم پیجتون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم. دستام رو تو جیبای روپوش سفیدم کردم و به طرف اتاق دکتر حامدی قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش توی ذهنم مرور می کردم که چه جوری باهاش صحبت کنم تا قبول کنه که من روی این مریض کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زدم .. مثل همیشه با صدای محکم و پدرانه اش ازم خواست تا وارد بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و سلام کردم , دکترهم با سر سلامم رو جواب داد.با اشاره ی دستش نشستم و به صورتش نگاه کردم. موهای جوگندمی پرپشت, صورتی کشیده و سفید که در اثر گذر عمر, کمی تیره شده بود به همراه یک جفت چشم نافذ وقهوه ای . در کل صورتی مردانه و دوست داشتنی داشت,طوری که در همون نگاه اول, حس امنیت رو به آدم القا میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب من در خدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با هوشی که من ازت سراغ دارم ,مطمئنم می دونی برای چی اینجایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه توضیحی برای این کارت داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب, راستش صبح که خانم مقیسی رو دیدم دیگه نتونستم حس کنجکاویم رو کنترل کنم, واقعا دلیل حساسیت شما را نمی فهمم استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلیل؟ من حساسیتی روی "رایان" ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از شنیدن این اسم گرد شد ,( ولی من که روی پرونده و داخل پرونده اسم و نشانی از این پسر ندیده بودم! نکنه....نکنه استاد می شناستش؟!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+استاد من تا اون جایی که پرونده رو مطالعه کردم , اسمی از این پسرروی پرونده درج نشده بود..نکنه شما می شناسیدش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه عمیقی بهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه, این اسم رو خودم روش گذاشتم. این اس پسرمه! اگر الان زنده بود, هم سن و سالای این پسر بود. هیچ وقت اون شبی رو که آوردنش اینجا فراموش نمیکنم , توی چشماش, ترس و نا امنی عجیبی موج میزد , معلوم بود که خیلی ترسیده. با دیدن چشماش, یاد رایان خودم افتادم و بعد از اون,یه جور احساس تعلق نسبت بهش پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپزشک شب من بودم. با کمک پرستارا بردنش تو همین اتاقی که الان توشه. ولی یهو نمی دونم چی شد که حمله کرد.. وحشی شده بود , هیچ کس باور نمی کرد که این صورت مظلومی که بین انبوهی از موهای بلند سر و صورتش پنهان شده بود,ناگهان, این قدر وحشی بشه. با قدرت خاصی به نگهبانا حمله می کرد...تا می خوردن ,می زدشون و نعره های بدی می کشید. تنها کاری که تونستم بکنم, این بود که یه آرام بخش با دُز بالا فرو کنم تو بازوش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس استاد ,تمام مدت این پسر رو مثل پسر فوت شده ی خودش می دیده , این را از دقتی ,که روی روند سلامتش به خرج داده بود, می تونستم تشخیص بدم واین یعنی:یه حس وابستگی و تعلق!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب حالا من اجازه دارم روی این پرونده کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش توی هم گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش قاطع بود اما من آدمی نبودم که با یک نه ی استاد جا بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اما استاد شما روزی که به من پیشنهاد کار توی این تیمارستان رو دادید, بهم قول دادید در عوض قبول خواسته ی شما, هر موقع هر کاری که بخوام, برام انجام میدید. یادتونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف,صورتش قرمز شد و نفس عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله یادمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه تونسته بودم خوب حرفم رو پیش ببرم لبخندی رو لبام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب , من الان تو این موقعیت آرزوم اینه که به تنهایی و به صورت مستقل, روی اولین پرونده ام کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی بینمان حکم فرما شد. من منتظر تایید استاد بودم و استاد به فکرفرو رفته بود. بالاخره صبرم تمام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+موافقید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن جدی ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید فکر کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حتما...فقط تا کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهم کرد که متوجه شدم بهتره تنهاش بگذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب پس تا پس فردا خوبه دیگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و من هم,از جام بلند شدم وخوشحال و سرمست از اینکه به هدفم رسیده بودم,به سمت اتاقم رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی استیشن پرستارا رد شدم . به قیافه ی پر از سوال مقیسی چشمکی زدم و رفتم تو اتاقم , می دونستم اگر تا پس فردا برم سراغ این "رایان" ناشناخته, استادمحاله قبول کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق خاصی رفتم تو اتاقم و به پنجره ی باز اتاقم تکیه دادم . به درختهای حیاط نگاه کردم چقدر زود پاییز رسید , نفس عمیقی کشیدم , خنکی هوا پوستم رو نوازش می کرد و حس خوبم رو دو چندان میکرد.خوشحال بودم خیلی زیاد , چون داشتم از روزمرگی اینجا نجات پیدا میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم پشت میزم و مشغول خواندن پرونده شدم. وقتی به یک سری نکاتی که استاد در برخورد با رایان پیدا کرده بود , می رسیدم برای خودم یاداشت بر می داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دو روز با هر جون کندنی بود گذشت. صبح روز دوم یا همون روز موعود, وقتی از ماشینم پیدا شدم, با قدمهای تند خودمو رسوندم به جلوی در اتاق استاد , راستش تو این دو روزه از چهره اش نمی تونستم چیزی راجع به تصمیمش, حدس بزنم و گاهی از اینکه:آیا قبول می کنه یا نه؟دو دل می شدم ..ولی بعد به خودم دلداری می دادم. در زدم. استاد اجازه ی ورود را صادر کرد. در رو باز کردم , قلبم تند تند می زد.. من نگران بودم.. ولی باید مثل همیشه نقاب خونسردی, به چهره ام بزنم , این یکی از مزیت های من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا متانت نشستم رو به روی استاد و به صورت جدی اش, خیره شدم.استاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر هول شده بودم که یادم رفته بود سلام کنم , مطمئن بودم الان با این حرف استاد کاملا از خجالت سرخ شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+شرمنده , سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پدرانه ای زد و به صندلی قشنگش تکیه داد و باز هم به من خیره شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب , می بینم هنوز لباستم عوض نکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پایین و لبم رو گزیدم , این قدر جواب استاد برام مهم بود که حوصله عوض کردن لباسام رو هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از نظر من فقط در یه حالت می تونی رو این پرونده به صورت مستقل کار کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهش کردم و تمام شور و اشتیاقم رو توی نگاهم ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینقدر این پرونده برات اهمیت پیدا کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+شما نمی دونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاید!...اما ترجیح می دم حداقل یه بار از زبان خودت بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم مثل استاد به مبل های چرم اتاقش تکیه دادم و دستام رو توی هم قلاب کردم .. به عکس رو به روم که یه منظره بود, خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+شما همیشه , از وقتی شناختمتون کنارم بودید از همه ی زندگیم خبر دارید , من نمی تونم عین طوطی کارای روتین انجام بدم, نمیخوام زندگیم روی یه منوال جلو بره , دلم می خواد زندگیم پر از اتفاقهای مختلف باشه , پر از هیجان , پراز کمک به بقیه , من نمی تونم از کنار آدمای دور و برم به راحتی بگذرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما منو این طوری تربیت کردید, از 13 سالگی تربیت شدم, یادتونه؟ وقتی بابا رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم , هنوزم موقع یادآوری اون روزا اکسیژن لازم برای تنفس را کم می آوردم.ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+وقتی حالم بد شد , وقتی قاضی رای رو به نفع مامان صادر کرد وقتی بابا بدون هیچ دیدار آخری منو رها کرد. من تب کردم. تشنج کردم. اما همون شب خدا شما را به من داد. مردی که از پدر خودم صد برابر بهتر بود. مردی که برام پدری کرد.همون شب با خودم قرار گذاشتم از آدمای اطرافم, مثل پدرم که به راحتی از من گذشت, نگذرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار نفسم رو با صدا خارج کردم و به صورت استاد که روی صورت من قفل شده بود, زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره سبک شدم , بعد 12 سال تونستم قرارم رو با خودم علنی کنم.گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب , من دلیلم رو گفتم , حالا نوبت شماست که رای خودتون را صادر کنید , اجازه دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد و به سمتم اومد.. کنارم نشست , دستای محکم و قدرتمندش رو گذاشت پشتم و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته, این گوی و این میدان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از ته دلم زدم و تشکر کردم. قرار شد از همون روز, تا آخرین روزی که من پرونده رو تمام کنم, تنها مریض من, رایان فرضی استاد باشه و در تمام ساعاتی که من پیش رایانم کسی سراغمون نیاد.. مگر اینکه خودم در خواست بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید می دیدمش! سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم , ایستادم جلوی آینه و لباسام رو که یه مانتوی سورمه ای, با آستین و یقه ی کار شده ی سنتی بود را با روپوش سفیدم ,عوض کردم .شلوارلی خوش دوختی به پا داشتم , نگاهی به کفشهام کردم.. از تمیزی خودنمایی می کردن. شالمم که فوق العاده بهم می اومد .کاملا آماده بودم... نفس عمیقی کشیدم و بوی عطر ملایم و خوشبوم رو توی ریه هام کردم , واقعا چرا اینقدر برام این پرونده مهم بود ؟ خودمم نمی دونستم , شانه ای بالا انداختم و پرونده رایان رو برداشتم و بیرون رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی استیشن ایستادم و مقیسی رو صدا کردم. با دیدنم لبخندی زد و سلام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+علیک سلام , بیا می خوام برم صاحب این پرونده رو ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن پرونده ی رایان رنگش پرید , معلوم بود از پریروز تا الان نتونسته با خودش و اون ماجرا,به خوبی کنار بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ببین... نیازی نیست توهم با من بیای داخل , فقط تا دم در همراهیم کن , می خوام با دیدنت یکم احساس راحتی کنه و بفهمه که من غریبه نیستم و از همکارای خودتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن نگاه مرددش پرونده رو گذاشتم روی میز و خودم به سمت اتاق 119 رفتم , واقعا نمی دونم چرا می خواستم با مقیسی برم , مگه خودم چلاغم؟! وسط راهرو برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+راستی از این به بعد تا وقتی پیششم کسی مزاحممون نشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره در رو توی دستام گرفتم و نفس عمیقی کشیدم ...یه بسم ا... گفتم و در اتاق رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی بدی به مشامم خورد.. بوی تند عرق ! اتاق زیادی تاریک بود با اینکه پنجره های بزرگی داشت ولی همه با پرده های ضخیم پوشیده شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روی در اتاق که من ایستاده بودم یه پنجره ی بزرگ بود که با پرده ی طوسی پوشیده شده بود , کنار پنجره به صورت موازی, یه تخت فلزی قرار گرفته بود.. ولی هیچ کس روش, نخوابیده بود.اولین قدم رو برداشتم داخل اتاق که در اتاق بسته شد , قلبم تند تند می زد صدای نفسهای عمیقم, تنها صدایی بود که توی اتاق به گوش میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برگردم که دستی دور گردنم قرار گرفت و محکم گردنمو فشار می داد. احساس خفگی می کردم , حتی توان فریاد زدن و کمک خواستن رو هم نداشتم. شالم از سرم به روی شانه هام افتاد.گیره ی موهام افتاد و موهای لخت مشکیم که رگه های طلایی داشت, ریخت دورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط تونستم دستای سردم رو بذارم روی دستای گرم و قدرتمندش و ناله ی خفه ای بکنم. سرش رو نزدیک گردنم آورد.. خس خس می کرد.درست شبیه موجودی که گرسنه و زخم خورده است و انگاری که بوی خون به دماغش خورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای داغش ,به صورتم میخورد. از این همه ناتوانیم به تنگ امده بودم. حتی توان پس زدن دستهاش رو هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش بیش از حد به صورتم نزدیک شده بود. لباش به گردنم نزدیک شد ..احساس خلا داشتم. سردی دندونهاش رو روی گردنم حس می کردم و فشار خفیفی که داشت بر پوست لطیف گردنم وارد می کرد و هر احظه فشار رو بیشتر می کرد. احساس می کردم گردنم در حال پاره شدنه ولی نمی دونم چی شد که یهو دستهاش از دور گردنم شل شد. سرش رو برد عقب و ازم فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم رفت عقب و منم سریع برگشتم سمتش . دستام رو روی گردنم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی تاریکی اتاق که شبیه گرگ و میش صبح زود بود, پسری را دیدم که صورتش بین انبوهی از موهای بلند و پیچ و تاب خورده و ریشهای بلند, گم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلندی داشت. ولی لاغر بود, حداقل من از لباسایی که توی تنش زار می زد, این رو استنباط کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به سمت صورتش کشیدم که ناگهان چشمهام, روی دو تا تیله ی عسلی که توی تاریکی اتاق برق می زد قفل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من خیره شده بود و من هم به اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قدم به سمتش برداشتم و اون یه قدم به عقب برداشت. لبام رو تر کردم و با صدای آرام و گوش نواز همیگشیم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنترس, نترس , ببین ...من رو ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آروم به سمتش رفتم و سعی کردم زمزمه هایی زیر لب بکنم که نتیجه اش , شنیدن آهنگ خلسه آوری باشه. مسخ شده بود , زمزمه هام را بلندتر کردم نمی دونستم دقیقا چی می خوانم اما وقتی به خودم اومدم,دیدم اینها لالایی های بود که از مادرم یاد گرفته بودم , لالایی هایی به زبان فرانسه.که وقتی خیلی کوچیک بودم مامانم کنار گوشم زمزمه میکرد.(مادرم دختری فرانسوی بود. توی فرانسه با پدرم که دانشجو بود, آشنا می شه و بعد ازدواج, به ایران میآن .)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا اما همین لالایی کمک موثری بود و باعث شد این پسر رام شه و آروم سرجاش بایسته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه زمزمه هام دستای گرمش رو گرفتم توی دستم. یکم زمخت بودن ولی اشکالی نداشت. یکمی بوی عرق می داد (البته از یکمی به در بود) ولی برای من قابل تحمل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش توی صورتم قفل شد. دیگه خس خس نمی کرد.. فقط محو بود , محو چی نمی دونم..اما فقط محو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی به سمت تخت بردمش و روی تخت نشوندمش ... کنارش نشستم . دستاش هنوز توی دستام بود. آروم دستهاش رو نوازش می کردم و لالایی می خوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به خودم اومدم دیدم سرش روی شانه هامه و دستاش توی دستام و من غرق فکرهای خودم, دارم لالایی می خوانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم روی تخت خوابوندمش و ملحفه ی سفیدی که از ریخت افتاده بود را روش کشیدم. دیگه نمی تونستم بوی اتاق را تحمل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید فضای اتاق رو عوض می کردم.. ادم سالم هم توی یه همچین اتاقی افسرده می شد , اینکه دیگه جای خود داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین کاری که کردم در اتاق رو باز کردم تا هوا عوض بشه , می خواستم پرده رو بکشم کنار تا نور بیاد داخل اتاق ولی یاد نوشته ی استاد افتادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بیمار نسبت به نور و آّب ری اکشن(reaction) بدی نشون می ده و یک جورایی وحشی می شه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس فعلا باید نور اتاق و حمام کردنش رو بی خیال شم. سری تکون دادم , برای قدم اول بد نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای روشن شدن اتاق چراغ مطالعه ی اتاق کار خودم رو آوردم توی اتاق این پسره ی چشم عسلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق با تمام سردی و زمختیش هارمونیه جالبی پیدا کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت کردم نزدیکای 12 بود و این بیمار مجهول الهویه سه ساعتی میشد که بدون آرامبخش خوابیده بود. موقع ناهار بود و من هم حسابی گرسنه ام شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بیرون اتاق و به یکی از پرستارا گفتم که ناهار من و رایان رو بیارن توی اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا را خودم گرفتم و بردم تو اتاق. لای پنجره ی اتاقش را باز کرده بودم که باعث تازه و خنک شدن هوا شده بود و هر از چندگاهی پرده ی اتاق رو تکان می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من بود, کلا دکور اتاق را تغییر می دادم.اما فعلا برای اینکارها خیلی زود بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار پنجره ایستاده بودم و کمی از پرده رو کنار زده بودم.. به بیرون خیره شدم. بارون نم نم می بارید و بوی نم خاک, توی اتاق پر شده بود.با صدای قیریژ قیریژ تخت برگشتم , نشسته بود روی تخت , معلوم بود حواسش به من نیست و متوجه حضور من نشده. به سمتش رفتم و دستم رو گذاشتم روی شانه اش که برگشت سمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند گرمی زدم ولی فقط نگام می کرد , یه نگاه معصوم و دوست داشتنی یه نگاه آرام ولی پر از سوال , پراز خواهش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اتاق روشن تر شده بود , پوست سفیدش خیلی تیره شده بود باید زودتر اصلاح و حمام می کرد.مرحله ی بعدی, تغییر دکور اتاق بود و بعد هم شروع گفتار درمانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به نقشه های کودکانه ام زدم. مگه غیر از این بود که استاد کلی راههای مختلف را روش امتحان کرده بود و جواب نداده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ندایی در درونم می گفت من می تونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب آقای خوش خواب بشین تا ناهارتو بیارم بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب بود ولی سکوتش رو نمی شکوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی مثل بچه ها دستام را بهم زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب ...بذار ببینم.. آها اینجا سوپ داریم و ماکارانی. ای.. حالا بدک نیس بیا بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم شروع کنم که یاد دستای کثیف و چرکش افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق حاوی سوپ رو به سمت دهانش بردم, ولی نخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خیلی خوشمزه اس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بازهم سکوت و نگاه خیره اش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد لالایی افتادم و نوازش کردن دستاش , با اون یکی دستم , دستاش رو گرفتم و شروع کردم به ناز کردن و وقتی رفت توی هپروت وادارش کردم بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوپ را با ولع خاصی می خورد وقتی تمام شد نوبت به ماکارانی رسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اولین قدم,برای از بین بردن ترسش بود .بشقاب ماکارونی اش رو گذاشتم روی میزش و بشقاب ماکارونی خودم رو برداشتم . زیر چشمی نگاهی بهش کردم , داشت منو نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اوممم...آخ جونم , چقدر خوشمزه اس , نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم سکوت , ولی نگاش رنگ سوال و تعجب داشت. تمام هیجاناتم را ریختم توی صورتم و با اداهایی که در می آوردم, مطمئن بودم که هر کس دیگه ای هم بود مشتاق خوردن می شد .هر چند ماکارونی خوشمزه ای نبود.. ولی خب مجبور بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگالم رو برداشتم و فرو کردم توی بشقابم . چند دور ماهرانه پیچوندم و بعد در حالی که کلی ماکارونی به دورش پیچیده شده بود, چنگال را به سمت دهانم بردم. بعد نگاهی به رایان کردم , فقط داشت نگاه می کرد. چشمکی زدم و مشغول جویدن ماکارونی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهان پر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخور دیگه خیلی خوش مزه اس , عالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سکوتش و نگاه خیره اش کلافه شدم . ولی نباید از تلاشم, مایوس می شدم. برای همین با ولع خاصی به خوردنم ادامه دادم. اینقدر خوردم که داشتم منفجر می شدم . داشتم از خودرنش ناامید می شدم, که دستای مردونه اش به سمت بشقابش حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و اخم کوچیکی کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+آی آی , با دستای کثیف؟...نه نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی انگار نفهمید چی می گم , بشقاب را به سمت خودش کشید, دستم را گذاشتم روی دستاش و بشقاب رو کشیدم سمت خودم . با تکان دادن انگشت اشاره ام بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شه ...باید دستات رو بشوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نمی فهمید چی می گم , نکنه کر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هم احتمالی بود برای خودش , برای همین با حرکاتی بهش فهموندم نباید بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعین یک بچه ی حرف گوش کن دستاش رو از بشقاب کشید و به تخت تکیه داد , زانوانش را توی خودش جمع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخی , نکن قیافت را این طوری , مظلوم می شی نمی تونم به هدفم برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم .یه دستشویی کنار اتاق بود ,به طرف دستشویی بردمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر آب را باز کردم. با دیدن آب, دستانش را از دستام بیرون کشید و خودش را پشت من قایم کرد. این قدر من را از پشت محکم گرفته بود ,که احساس کردم کمرم در حال شکستنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام را به پشتم بردم و دورش حلقه زدم , صحنه ی جالبی بود . رایان من را تو بغلش گرفته بود و منم دستام را دور کمرش حلقه کرده بودم .هر کی ما را می دید با خودش می گفت که عجب عاشق و معشوقی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکرم پقی زدم زیر خنده ولی خندیدن جایز نبود. چرخیدم و نگاهی به چشمان عسلی خوشرنگش کردم. با دستانم صورت پشمالوش را قاب گرفتم و با صدایی نازک تر از معمول و بسیار خوش اهنگم, به امید رسیدن به هدف نهایی, مشغول خواندن لالایی شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اجرای نقشه ام موفق بودم .چون دستانش از دور کمرم شل شد و چشمای عسلیش خمار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم به سمت شیر آب بردمش. دستای خودم را خیس کردم و آروم آروم و نوازشگرانه دستانش را شستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون شک,می توانم بگم که دستای چرکش بعد شسته شدن و بوی خوبی که گرفته بودن, خیلی خواستنی شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخواسته دستای گرمش را در دستانم گرفتم و سرم را خم کردم . بوسه ی نرمی بر دستانش زدم. هر چند بعد از این کارم خیلی پشیمون شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح لرزیدنش را حس کردم نگاهی بهم کرد و به چشمانم خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را انداختم پایین و کمی بعد, خودم را جمع و جور کردم و به سمت تخت بردمش . وقتی نشستیم نگاهی به بشقاب روی میز کرد , پس گرسنه اش شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب را برداشتم و مقابلش گذاشتم , با تردید به سمت بشقاب خیز برداشت و با دیدن نگاه آرام من شروع به خوردن کرد, ولع خاصی داشت . انگار چند سالی بود که غذا نخورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هم نخورده بود و توی این این هفت سالی که توی اینجا بستری بود, با زور یا با سرم خوراکی ,بهش غذا داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی غذاش تموم شد, با ساعد دست راستش دور دهانش را پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم و اشاره گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه این کار بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به من و بعد ساعد نارنجی و چرب شده ی دستش کرد... سریع با همان ملحفه ی سفید بدقواره اش, دستش رو پاک کرد و بعد دستش را مقابل صورتم گرفت. از نحوه ی رفتارش لبخندی به لبهام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراز کشید روی تخت. منم بشقابش را گذاشتم توی سینی غذاها و کنارش ,نشستم روی تخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم را محکم گرفت و چشمانش را بست. از این حرکتش متعجب مونده بودم , چرا این کار را کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خوابش برد ,با خیال راحت از اتاق بیرون رفتم. با خستگی زیاد, به سمت اتاقم رفتم .دلم یه لیوان قهوه داغ می خواست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که اومدم, دیدم روی نیمکت خلوت و دنج حیاط تیمارستان نشستم .با لیوان قهوه ای توی دستانم که ازش بخار بیرون می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اجازه هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم که مقیسی را دیدم .لبخندی زدم و یکم جا به جا شدم. کنارم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو به روبه رومون خیره شدیم ...انگار هر دو درگیر افکارمون بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم دکتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونم بگم مایا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش سرم را به سمتش برگردوندم و نگاهی بهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+هیچی... فقط از این حرفت جا خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پام را از گلیمم درازتر کردم؟ دکتر عصا قورت داده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنش خوشم اومد. هر چند از عصا بودن, خودش دست کمی نداشت. صورتی که موقع کار جدیت, درونش موج می زد و الحق که کم از جدیت صورت من نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+عصا؟ خودت را چی می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی قیدی شانه ای بالا انداخت و به نیمکت تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم یکی مثل خودت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم پررنگ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+جدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا حالا با هیچ کدوم از پرسنل اینجا اینقدر راحت نبودم. انگار تو همین لحظه من و مقیسی بعد سالها همدیگر را پیدا کرده بودیم و با خنده و شوخی که از سمت او شروع شده بود, بیشتر با هم آشنا شدیم. از همه چیز برای هم گفتیم... از زندگیمون , مشکلات و دلتنگی هامون,دغدغه هامون و خیلی حرفای دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقیسی دختری 24 ساله بودو به مدت دو سال بود که توی این تیمارستان کار می کرد.به گفته ی خودش ,سه سالی میشد که ازدواج کرده (تا اون موقع چند باری مرد جوانی را جلوی تیمارستان دیده بودم که منتظرش بود , پس همسرش بوده!!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکل بزرگش بچه دار نشدن بود.البته با امیدی که من توی حرفاهاش می دیدم , مطمئن بودم به زودی به خواسته اش می رسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم از خودم گفتم. از زندگی پرپیچ و خم ام , از نامهربانی پدرم و بی معرفتی دنیا. از نبود مادرم و تنها شدن خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی گپ و گفت و گو,از پیش مقیسی رفتم و به رایان سری زدم. بعد از تزریق آرام بخش به او, با خیالی راحت به خانه برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به خانه, در را باز کردم و سریع لباسام را عوض کردم... بدون خوردن شام به تختم پناه بردم و از خستگی بیهوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای موبایلم, بیدار شدم. دلم می خواست باز هم بخوابم ولی با به یاد آوردن رایان , خواب از چشمانم پرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تخت بلند شدم و صورتم را شستم. مانتوی شادی تنم کردم... تصمیم گرفتم از خودم شروع کنم, باید من رو شاد ببینه تا بتونم اتاق سرد و تاریکش را تغییر بدم . شال خوشرنگی هم سرم کردم که رنگ زمینه و غالبش قرمز بود. خیلی به پوست سفیدم می اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطر ملایم و دوست داشتنیم را هم زدم و به سمت تیمارستان راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورودم به بخش, استاد داشت خارج می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلام... صبح به خیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به , سلام خانم دکتر ما , چه طوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+وای عالی استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداروشکر , راستی هر هفته باید گزارشاتی از روند کارهات بهم بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن دکتر منم روپوشم رو پوشیدم و به سمت اتاق رایان رفتم . در را باز کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختش دارز کشیده بود که با صدای من به طرفم برگشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ســـــــــــــلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی روی صورتش هویدا شد. منم متقابلا لبخند گل و گشادی بهش زدم و در را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روش ایستادم . دستانم را زیر چانه ام گذاشته ام و به صورت پشمالوش خیره شدم .اونم خیره شده بود به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید قدم دومم را برمی داشتم .به طرف پنجره رفتم و پرده را یکم کنار کشیدم جوری که نور به صورتم بخوره و تو چشم باشم. زیر چشمی نگاهش می کردم. فقط به من زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زیبایی زدم و به طرفش برگشتم و نگاهش کردم . دستام را آروم آروم به طرف دیگر می بردم تا پرده آروم آروم کنار بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اخمهای رایان دستانم را انداختم. نگاهی کردم... بد نبود, پرده تا نصفه کنار رفته بود و فضای اتاق کمی روشن شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش رفتم و کنارش نشستم . با نوک انگشت اشاره ام روی چینهای پیشانیش دست کشیدم و اخمهاش را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با نوک انگشتم روی بینی اش زدم و لبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال بودم چون امشب شیفت شب بودم و قرار بود پیشش بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ظهر اتفاق خاصی نیفتاد موقع ناهار, باز هم از ترفندهای خودم استفاده کردم و مجبور به خوردنش کردم. اینبار برای شستن دستانش نترسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن من جلوی آبخوری, دستانش را به سمتم دراز کرد .دستانش را گرفتم و به ارامی شستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار براش لالایی خواندم و خوابید. برام جالب بود که با شنیدن لالایی به زبان فرانسه, آرام می شد. انگار...انگار قبلا این حملات را شنیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی می خوابید مثل یک فرشته می شد.دلم می خواست زودتر این موها را از صورتش جدا کنم و چهره ی واقعیش را ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی تختش و پشت بهش , رو به پنجره ای که تا نصفه پرده ای زمخت و طوسی رنگ پوشیده بودتش,کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم چیز گرمی روی شانه ام قرار گرفت. کمی سرم را خم کردم... رایان بیدار شده بود و سرش را روی شانه ام گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی سرش کشیدم و لبخند گرمی بهش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش برق می زد . خواستم از جام بلند بشم که با قدرتی وصف نشدنی, دستانم را گرفت. نگاهش رنگ عصبانیت گرفته بود . نفسهای عمیقی می کشید .پره های بینی اش باز و بسته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم نگران شدم و هم ترسیدم. عقلم حکم می کرد بیشتر از این نزدیکش نشم . مصرانه از جام بلند شدم که قدرت دستانش را دور مچهای ظریف دستانم, بیشتر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلاش بی فایده بود. کنارش نشستم و زیر چشمی نگاهی بهش کردم . خیالش راحت شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعتی پیشش موندم و رفتارهای عجیب و غریبش را زیر نظر گرفتم .!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقم .خیالم راحت شده بود. رایان گوشه ای کز کرده بود و فکر می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید برای حرف نزدنش هم فکری بکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگزارشات روزم را نوشتم و داخل پوشه ی مخصوص پرونده رایان گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را روی میز گذاشتم و خیلی سریع بیهوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم دکتر...ای بابا مایا با توام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و با چشمهای تار, به رو به روم نگاه کردم , قیافه ی مضطرب مقیسی را دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این پسره...اتاق 119 .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام پریدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز داره دیوانه بازی در می آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودتون بیاید ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع راه افتادیم سمت اتاق , تقریبا می دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن در باز اتاق و دیدن داخلش, خواب از سرم پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اینجا چرا این شکلیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملحفه ی تخت, روی زمین تیکه تیکه شده بود. تخت چپه شده بود و روی زمین پر بود از شیشه خورده(خورده شیشه ی پارچ آب و لیوان اتاقش بود).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم . صدای قدم های مقیسی را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+کسی نیاد داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+همین که گفتم ...فقط یه جارو بهم بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطراف کردم , رایان گوشه ی دیوار ایستاده بود و در حالی که خس خس میکرد, من را نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم دکتر این هم جارو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجارو را گرفتم و در اتاق را بستم . چراغ مطالعه ی اتاقم را که قبلا آورده بودم ,روشن کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به رایان کردم.داشت با چشمان قرمز و دهان باز درحالی که آب دهانش در حال ریختن بود, من را نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جرات می تونم بگم وحشیانه نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم ظریفی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+پسر خوب این کارها چیه؟ نمی گی دست و پات زخم می شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاه می کرد . دولا شدم و شیشه های روی زمین را جارو زدم. ولی یک آن احساس درد شدیدی توی کمرم کردم و افتادم زمین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرایان با دستانش پهلوم را گرفته بود و انگشتانش را در دستام فرو می کرد .دولا شد روی من , آب دهانش ریخت روی صورتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کاری نمی تونستم بکنم. خواستم بلند شوم که با یک حرکت از جا بلندم کرد و پرتم کرد گوشه ی اتاق. شالم از سرم افتاد و دو دکمه ی اول روپوش سفیدم کنده شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای انگشتانش روی دستانم مانده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به طرفش قدم برداشتم که دوباره بهم حمله کرد .یک آن ,سوزش عجیبی توی گردنم حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایع گرمی روی گردنم جاری شد .دستی کشیدم و با دیدن خون , روی قسمت خراش برداشته با دستم ,فشار وارد کردم تا خون ریزیش, بند بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار با دیدن خون ,جری تر شد . برای همین تا خواست حمله کنه از دستش در رفتم و از موقعیت استفاده کردم .ضربه ای به پشت گردنش(قسمت بصل النخاع) زدم و بیهوش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از اتاق رفتم بیرون. اصلا متوجه وضعم نبودم , دویدم سمت ایستگاه پرستاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بچه ها... یکی به من یه آرام بخش بده سریع!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرامت با دیدن من هول شده بود و دور خودش می چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ای بابا کرامت بدو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گرفتن آرام بخش , سریع رفتم تو اتاق رایان و آرام بخش را بهش تزریق کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک کرامت و هدایتی, پرستار شیفت شب, اتاق را جمع و جور کردیم و رایان را روی تخت خواباندیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها با اصرار, زخمم را شستشو دادند و پانسمان کردند. بدبختانه از شالمم چیزی نمانده بود چون به دست رایان پاره پاره شده بود. روپوشم را هم عوض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ مطالعه ام را خاموش کردم . گوشه ای از اتاق نشستم و به رایان خیره شدم. توی خواب خس خس می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتارهای ضد و نقیضش را مقایسه کردم. طبق گفته های پرستارها و نوشته های استاد, شبها کنترل رایان ,تقریبا غیر ممکن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود ساعت 12 شب بود که از خواب بلند شد .متوجه من نشد و سرجاش, عین یه گرگ یا شایدم یه روباه که روی تپه ای بایسته , نشست . مثل اونها شروع کرد به زوزه کشیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا کارهاش برام تازگی داشت . تا به حال بیماری را با این وضع ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت 3 زوزه کشید و مدام روی تخت وول می خورد, من هم نظاره گر رفتارش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره ساعت 3 یهو خودش را پرت کرد روی تخت و خوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا صبح بالای سرش پلک نزدم , صبح با شنیدن اسمم از بلندگو, به سمت استیشن رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد منتظر ایستاده بود و همراهش" دکتر حسام بهرنگ" ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال هدایتی را که دیشب بهم داده بود, روی سرم جا به جا کردم و سعی کردم پانسمان روی زخمم را بپوشونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلام , صبح بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو پاسخم را با گرمی دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد: بریم توی اتاق من , کارتون دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد جلوتر راه افتاد و من و حسام, کنار هم راه می رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام متخصص مغز و اعصاب بود , که دوره ی گفتار درمانی را هم گذرانده بود و توی بخش دیگه ای از این تیمارستان کار می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو همدیگر را از دوره ی دانشجویی می شناختیم. حسام چهار سالی از من بزرگتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دو سال جهشی خوانده بودم و دوره ی پزشکی عمومیم را 5 ساله تمام کردم. هرچند از نظر خیلی ها کار محالی بود ولی من حتی تابستانها هم واحد می گرفتم تا زودتر درسم را تمام کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی من توی 22 سالگی دوره ی عمومیم را تمام کردم و با پارتی بازی های استاد طرح و دوره ی تخصص ام را باهم گذراندم . الان بعد دو سال... من , مایا طاهریان دختر 24 ساله متخصص اعصاب و روانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و حسام توی دوره ی تخصص, باهم آشنا شدیم . هر دو از شاگردان استاد بودیم و استاد واقعا روی حسام تعصب خاصی داشت . می تونم بگم رو حرف حسام نه نمی آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام پسری درس خوان و امروزی بود و قیافه ی جذابی داشت ...صورتی گندمی و کشیده با دندان های سفید و چشمان درشت قهوه ای ...هیکلی متانسب, با قد بلندش که نه چاق بود و نه لاغر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مایا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام منتظر ایستاد تا اول من برم داخل , با هم روی مبل چرمی اتاق استاد نشستیم و به استاد خیره شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه حق نداری روی پرونده ی اتاق 119 کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف با حیرت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عرض کردم دیگه روی پرونده ی اتاق 119 کار نمی کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه حرفی نشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اما من تا دلیلش را ندانم امکان نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه نگاه به گردنت همه چیز را می فهمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی گردنم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام به طرف گردنم خم شد, منم لبه ی شالم را محکم تر کردم ولی حسام دستانم را گرفت و لبه ی شال را باز کرد و نگاهی به گردنم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانداژ را به آرامی باز کرد , نگاهی به زخم من کرد و بعد به استاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عمیق نیست . به موقع, شست و شو کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و رو به روی میز استاد ایستادم و با تحکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تا آخرین لحظه ی زندگیم روی این پرونده کار می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مایا, حرف من عوض نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی پوزخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+عوض؟ استاد همین الان حرفتون را عوض کردید , همین الان گفتید دیگه روی پرونده ی رایان کار نکنم اما قبلش چیز دیگه ای گفته بودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن استاد, مصرانه ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+من بمیرم هم دست از این پرونده نمی کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کلافه نشستم کنار حسام که ساکت به ما خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد خواست حرفی بزنه که تلفن اتاقش زنگ خورد .حسام صورتش را نزدیک گوشم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا مصری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گذاشتن گوشی تلفن حسام تک سرفه ای کرد و تکانی سر جاش خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من می خواستم خواهش کنم پرونده ی اتاق 119 را به من بسپرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف تا مرز جنون رفتم .استاد کمی نگاهمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعدا توضیح می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir