راجع به پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره…تا اینکه…..!

ژانر : عاشقانه، رازآلود، تخیلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۰ دقیقه

مطالعه آنلاین گرگینه
نویسنده : hurieh & ツ ηarsis ℓavani

ژانر : #تخیلی #عاشقانه #رازآلود

خلاصه :

راجع به پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه

هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره…تا اینکه…..!

مقدمه:

حتی... آنکه با اخلاص

در دل شب,

می خواند دعا,

آن هنگام که در بدر کامل

است ماه,

می تواند به جانوری مبدل شود....

به انسانی.... گرگ نما!

به نام یزدان پاک....!

حتی آنکه با اخلاص

در دل شب

می خواند دعا

آن هنگام که در بدر کامل

است ماه,

می تواند به جانوری مبدل شود

به انسانی.... گرگ نما!

فصل اول:

هنوز کیفمو نذاشته بودم روی میز , که یهو درب اتاقم به شدت باز شد و "کرامت" , پرستار تازه کار بخش اومد تو , با اخم نگاهی بهش کردم....

_ببخشید خانم دکتر.... ولی یه مشکلی پیش اومده!

+چی شده؟

_راستش...راستش خانم مقیسی, رفته بود که به یکی از بیمارای بخش آرام بخش روزانه

اش رو بزنه.... ولی بیمار ,یهو بهش حمله می کنه و دست و صورتش رو زخم و زیلی می کنه.

ابروهام رو بالا دادم....

+خب.... حالا خانم مقیسی کجاست؟

_توی" استیشن"

+برو بهش رسیدگی کن.... من لباسم رو عوض کنم , میام.

سری تکون داد و رفت..... مانتوم رو در آوردم و روپوش سفیدم رو که همیشه از سفیدی و تمیزی برق می زد,تنم کردم ....مقنعه ام رو درست کردم و رفتم بیرون. دیدم مقیسی با صورتی خون آلود نشسته روی صندلی و هی زیر لب غرولند می کنه .... کرامت و چند تا دیگه از پرستارا دورش ایستاده بودند!

+چی شده خانم مقیسی؟

مقیسی با عصبانیت و صورتی خون آلود در حالی که نفس نفس می زد , ایستاد. با بهت , نگاهش کردم.... انگار می خواست باهام بجنگه ...صورت سفیدش , خونی شده بود.گونه های برحسته اش خراشیده شده بودند و داشت ازشون خون می چکید.روی روپوش سفیدش هم , چند تا لکه خون به جا مونده بود. نگران پرسیدم:

+خانم مقیسی... خوبی؟

در حالی که تمام بدنش می لرزید گفت:

-از این بهتر نمی شم. ببین.... پسره ی بی شعور با سر و صورتم چی کار کرده! کی جواب می ده؟ ها؟ ما اینجا نباید احساس امنیت بکنیم؟

با جدیت گفتم:

+بقیه نبودن کمکت کنند؟

_دستشون بند بود.

+اولا... شما پرستارید و از روز اول با زوایای کارتون آشنا بودیدو این رشته رو قبول کردید. دوما... وقتی اینجا استخدام شدید, می دونستید که اینجا برای بیمارانیه که روانشون مشکل داره نه جسمشون ....باقی اش هم بمونه برای بعد که "دکتر حامدی" اومدند.

تا ببینیم اینجا صاحب داره یا نه!

همیشه در هر شرایطی خونسردی خودمو حفظ می کردم و الان هم, همین طور بود. نشوندمش روی صندلی و به زخماش, نگاهی کردم .زخماش عمیق بود... ولی نه اون طوری که بخیه بخواد. سپردمش دست بچه های پرستاری و رفتم تو اتاقم.کنار پنجره اتاقم ایستادم و پنجره رو باز کردم. اوایل پاییز بود و درختها سبزی خودشونو,هنوز.... کامل از دست نداده بودند. نفس عمیقی کشیدم ,هنوز یک ماه هم نشده بود, که برای گذروندن دوره ام به تقاضای دکتر حامدی اومدم اینجا.... دیگه داشتم از اینجا خسته می شدم ....هیچ هیجانی نداشت. هر روز, یک سری برگه رو پر می کردم و بعدشم می اومدم تو اتاقم تا بعد از ظهر که برم خونه. ولی امروز یه اتفاق تازه افتاد.... این کدوم یکی از مریضا بود که این قدر وحشی شده بود؟ توی بخش من هیچ بیماری این رفتار رو نمی کرد. صورت مقیسی واقعا داغون شده بود.... خراشهایی که حتی ناخنهای بلند من هم نمیتونست به وجود بیاردشون , تا اونجا که می دونستم ناخونای همه رو می گیرن تا آسیبی به خودشون نرسونن اما این بیمار.....!حسابی این موضوع ذهنم رو ,مشغول کرده بود....بنابراین تصمیم گرفتم که خودم برم و از نزدیک این بیماره پرخاشگر رو ببینم!

به طرف میزم رفتم.. تلفن رو برداشتم و دکمه ی 1 رو زدم:

_بله خانم دکتر؟

+کرامت جان به مقیسی بگو بیاد پیشم

_بله الان میگم بیان خدمتتون!

دقیقه ای بعد مقیسی با اخمهای درهم, در برابرم نشسته بود.

+بهتری؟

_بله

+خب این بیمار کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همون پسری که توی اتاق 119 بستریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن شماره ی اتاق حس کنجکاوی گذشته ام برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+همونی که فقط دکتر حامدی ویزیتش می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه.. ویزیت؟ ! خانم دکتر , این پسر خیلی وقته این جاست. من خودم دو سال اینجا کار می کنم و از وقتی که من اینجام ندیدم که کسی بتونه نزدیکش بشه , حتی دکتر حامدی! البته گاهی ساکته ولی گاهی هم, اینقدر وحشی می شه که واقعا ازش می ترسی. بعضی شبها تقریبا از دستش آسایش نداریم .و راستی...اجازه نمی ده که شبها, کسی وارد اتاقش بشه و توی این چند سال,حتی خود دکتر حامدی هم نتونسته که شبها وارد اتاقش بشه!این پسر حتی نمیذاره حمامش کنیم و سرو صورتش رو اصلاح کنیم ,کاملا شبیه جنگلیا شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلیم تکیه دادم و با خودکار توی دستم بازی می کردم...لحظه ای سکوت کردم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم:(یعنی علت اینکه شبها کسی اجازه ورود به اتاقش رو نداره,چیه؟) فهمیدن این موضوع رو به بعد,موکول کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب پس تو چه طوری بهش آرام بخش می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی خوابه... فقط همون موقع میشه بهش تزریق کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب امروز خواب نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا. اما یهو چشماشو باز کرد و این روانی بازیها رو در آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+پرونده اش رو می خوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما خانم دکتر... شما خودتون می دونید که دکتر حامدی به هیچ کس اجازه نمی ده اونو ویزیت کنه یا پرونده اش رو بخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+به من اجازه می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+باید بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقیسی رفت و پرونده رو آورد, گذاشت روی میزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط مسئولیتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+باشه همه چی پای خودم تو برو ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد مقیسی در حالی که یه پوشه ی آبی کمرنگ,به دست داشت, وارد اتاقم شد و پرونده رو داد دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+مرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و رفت بیرون , نگاهی به پرونده کردم روی پرونده اسم بیمار نوشته نشده بود و همین تعجبم رو دو چندان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا نمی دونستم چرا دکتر حامدی اینقدر درمورد این بیماری که حتی اسم و نشون درست و حسابی ازش نداره,اینقدر مته به خش خاش می گذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده رو باز کردم , دلم می خواست بدونم این پسری که همه ازش حرف می زنن کیه , واقعا شده بود یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم, که هر چی اطلاعاتم راجع بهش, بیشتر می شد گیج ترم میکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر حامدی هم که همیشه طفره می رفت و با کارهاش بهم می فهموند که دوست نداره راجع به این بیمار عجیب و غریب صحبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگ به برگ پرونده رو مطالعه کردم , پر بود از چیزهای مختلف , معلوم بود برای دکتر کیس مهمیه , چون کلی ازش تست روانشاسی و آزمایش گرفته بود و کلی روش کار کرده بود. پرونده ی زیادی بود.تا می اومدم یه بیماری را بهش نسبت بدم, با خوندن برگ بعدی پرونده اش ,منصرف می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسطای پرونده بودم که پیجم کردن , از اتاق رفتم بیرون.. کنار استیشن ایستادم و به کرامت نگاهی کردم , داشت با تلفن حرف می زد که با دیدن من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا خودشون اومدن , گوشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم دکتر , آقای دکتر حامدیاند. می خوان با شما صحبت کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گرفتم و با لحن همیشگیم شروع کردم به حرف زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+سلام استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش ناراحت بود , فکر کنم موضوع رو فهمیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+کاری با من دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می تونی بیای تو اتاقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+حتما الان می ام خدمتتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشتم و به کرامت نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+کاری با من داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه , دکتر حامدی کارتون داشتن دیگه منم پیجتون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم. دستام رو تو جیبای روپوش سفیدم کردم و به طرف اتاق دکتر حامدی قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همش توی ذهنم مرور می کردم که چه جوری باهاش صحبت کنم تا قبول کنه که من روی این مریض کار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زدم .. مثل همیشه با صدای محکم و پدرانه اش ازم خواست تا وارد بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و سلام کردم , دکترهم با سر سلامم رو جواب داد.با اشاره ی دستش نشستم و به صورتش نگاه کردم. موهای جوگندمی پرپشت, صورتی کشیده و سفید که در اثر گذر عمر, کمی تیره شده بود به همراه یک جفت چشم نافذ وقهوه ای . در کل صورتی مردانه و دوست داشتنی داشت,طوری که در همون نگاه اول, حس امنیت رو به آدم القا میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب من در خدمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با هوشی که من ازت سراغ دارم ,مطمئنم می دونی برای چی اینجایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه توضیحی برای این کارت داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب, راستش صبح که خانم مقیسی رو دیدم دیگه نتونستم حس کنجکاویم رو کنترل کنم, واقعا دلیل حساسیت شما را نمی فهمم استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلیل؟ من حساسیتی روی "رایان" ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام از شنیدن این اسم گرد شد ,( ولی من که روی پرونده و داخل پرونده اسم و نشانی از این پسر ندیده بودم! نکنه....نکنه استاد می شناستش؟!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+استاد من تا اون جایی که پرونده رو مطالعه کردم , اسمی از این پسرروی پرونده درج نشده بود..نکنه شما می شناسیدش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عمیقی بهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه, این اسم رو خودم روش گذاشتم. این اس پسرمه! اگر الان زنده بود, هم سن و سالای این پسر بود. هیچ وقت اون شبی رو که آوردنش اینجا فراموش نمیکنم , توی چشماش, ترس و نا امنی عجیبی موج میزد , معلوم بود که خیلی ترسیده. با دیدن چشماش, یاد رایان خودم افتادم و بعد از اون,یه جور احساس تعلق نسبت بهش پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزشک شب من بودم. با کمک پرستارا بردنش تو همین اتاقی که الان توشه. ولی یهو نمی دونم چی شد که حمله کرد.. وحشی شده بود , هیچ کس باور نمی کرد که این صورت مظلومی که بین انبوهی از موهای بلند سر و صورتش پنهان شده بود,ناگهان, این قدر وحشی بشه. با قدرت خاصی به نگهبانا حمله می کرد...تا می خوردن ,می زدشون و نعره های بدی می کشید. تنها کاری که تونستم بکنم, این بود که یه آرام بخش با دُز بالا فرو کنم تو بازوش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس استاد ,تمام مدت این پسر رو مثل پسر فوت شده ی خودش می دیده , این را از دقتی ,که روی روند سلامتش به خرج داده بود, می تونستم تشخیص بدم واین یعنی:یه حس وابستگی و تعلق!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب حالا من اجازه دارم روی این پرونده کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش توی هم گره خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش قاطع بود اما من آدمی نبودم که با یک نه ی استاد جا بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اما استاد شما روزی که به من پیشنهاد کار توی این تیمارستان رو دادید, بهم قول دادید در عوض قبول خواسته ی شما, هر موقع هر کاری که بخوام, برام انجام میدید. یادتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف,صورتش قرمز شد و نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله یادمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه تونسته بودم خوب حرفم رو پیش ببرم لبخندی رو لبام نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب , من الان تو این موقعیت آرزوم اینه که به تنهایی و به صورت مستقل, روی اولین پرونده ام کار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتی بینمان حکم فرما شد. من منتظر تایید استاد بودم و استاد به فکرفرو رفته بود. بالاخره صبرم تمام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+موافقید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن جدی ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید فکر کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+حتما...فقط تا کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم کرد که متوجه شدم بهتره تنهاش بگذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب پس تا پس فردا خوبه دیگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و من هم,از جام بلند شدم وخوشحال و سرمست از اینکه به هدفم رسیده بودم,به سمت اتاقم رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی استیشن پرستارا رد شدم . به قیافه ی پر از سوال مقیسی چشمکی زدم و رفتم تو اتاقم , می دونستم اگر تا پس فردا برم سراغ این "رایان" ناشناخته, استادمحاله قبول کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق خاصی رفتم تو اتاقم و به پنجره ی باز اتاقم تکیه دادم . به درختهای حیاط نگاه کردم چقدر زود پاییز رسید , نفس عمیقی کشیدم , خنکی هوا پوستم رو نوازش می کرد و حس خوبم رو دو چندان میکرد.خوشحال بودم خیلی زیاد , چون داشتم از روزمرگی اینجا نجات پیدا میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم پشت میزم و مشغول خواندن پرونده شدم. وقتی به یک سری نکاتی که استاد در برخورد با رایان پیدا کرده بود , می رسیدم برای خودم یاداشت بر می داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دو روز با هر جون کندنی بود گذشت. صبح روز دوم یا همون روز موعود, وقتی از ماشینم پیدا شدم, با قدمهای تند خودمو رسوندم به جلوی در اتاق استاد , راستش تو این دو روزه از چهره اش نمی تونستم چیزی راجع به تصمیمش, حدس بزنم و گاهی از اینکه:آیا قبول می کنه یا نه؟دو دل می شدم ..ولی بعد به خودم دلداری می دادم. در زدم. استاد اجازه ی ورود را صادر کرد. در رو باز کردم , قلبم تند تند می زد.. من نگران بودم.. ولی باید مثل همیشه نقاب خونسردی, به چهره ام بزنم , این یکی از مزیت های من بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با متانت نشستم رو به روی استاد و به صورت جدی اش, خیره شدم.استاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر هول شده بودم که یادم رفته بود سلام کنم , مطمئن بودم الان با این حرف استاد کاملا از خجالت سرخ شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+شرمنده , سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پدرانه ای زد و به صندلی قشنگش تکیه داد و باز هم به من خیره شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب , می بینم هنوز لباستم عوض نکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین و لبم رو گزیدم , این قدر جواب استاد برام مهم بود که حوصله عوض کردن لباسام رو هم نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از نظر من فقط در یه حالت می تونی رو این پرونده به صورت مستقل کار کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم و تمام شور و اشتیاقم رو توی نگاهم ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اینقدر این پرونده برات اهمیت پیدا کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+شما نمی دونید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شاید!...اما ترجیح می دم حداقل یه بار از زبان خودت بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مثل استاد به مبل های چرم اتاقش تکیه دادم و دستام رو توی هم قلاب کردم .. به عکس رو به روم که یه منظره بود, خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+شما همیشه , از وقتی شناختمتون کنارم بودید از همه ی زندگیم خبر دارید , من نمی تونم عین طوطی کارای روتین انجام بدم, نمیخوام زندگیم روی یه منوال جلو بره , دلم می خواد زندگیم پر از اتفاقهای مختلف باشه , پر از هیجان , پراز کمک به بقیه , من نمی تونم از کنار آدمای دور و برم به راحتی بگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما منو این طوری تربیت کردید, از 13 سالگی تربیت شدم, یادتونه؟ وقتی بابا رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم , هنوزم موقع یادآوری اون روزا اکسیژن لازم برای تنفس را کم می آوردم.ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+وقتی حالم بد شد , وقتی قاضی رای رو به نفع مامان صادر کرد وقتی بابا بدون هیچ دیدار آخری منو رها کرد. من تب کردم. تشنج کردم. اما همون شب خدا شما را به من داد. مردی که از پدر خودم صد برابر بهتر بود. مردی که برام پدری کرد.همون شب با خودم قرار گذاشتم از آدمای اطرافم, مثل پدرم که به راحتی از من گذشت, نگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار نفسم رو با صدا خارج کردم و به صورت استاد که روی صورت من قفل شده بود, زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره سبک شدم , بعد 12 سال تونستم قرارم رو با خودم علنی کنم.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب , من دلیلم رو گفتم , حالا نوبت شماست که رای خودتون را صادر کنید , اجازه دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد و به سمتم اومد.. کنارم نشست , دستای محکم و قدرتمندش رو گذاشت پشتم و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته, این گوی و این میدان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از ته دلم زدم و تشکر کردم. قرار شد از همون روز, تا آخرین روزی که من پرونده رو تمام کنم, تنها مریض من, رایان فرضی استاد باشه و در تمام ساعاتی که من پیش رایانم کسی سراغمون نیاد.. مگر اینکه خودم در خواست بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید می دیدمش! سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم , ایستادم جلوی آینه و لباسام رو که یه مانتوی سورمه ای, با آستین و یقه ی کار شده ی سنتی بود را با روپوش سفیدم ,عوض کردم .شلوارلی خوش دوختی به پا داشتم , نگاهی به کفشهام کردم.. از تمیزی خودنمایی می کردن. شالمم که فوق العاده بهم می اومد .کاملا آماده بودم... نفس عمیقی کشیدم و بوی عطر ملایم و خوشبوم رو توی ریه هام کردم , واقعا چرا اینقدر برام این پرونده مهم بود ؟ خودمم نمی دونستم , شانه ای بالا انداختم و پرونده رایان رو برداشتم و بیرون رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی استیشن ایستادم و مقیسی رو صدا کردم. با دیدنم لبخندی زد و سلام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+علیک سلام , بیا می خوام برم صاحب این پرونده رو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن پرونده ی رایان رنگش پرید , معلوم بود از پریروز تا الان نتونسته با خودش و اون ماجرا,به خوبی کنار بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ببین... نیازی نیست توهم با من بیای داخل , فقط تا دم در همراهیم کن , می خوام با دیدنت یکم احساس راحتی کنه و بفهمه که من غریبه نیستم و از همکارای خودتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن نگاه مرددش پرونده رو گذاشتم روی میز و خودم به سمت اتاق 119 رفتم , واقعا نمی دونم چرا می خواستم با مقیسی برم , مگه خودم چلاغم؟! وسط راهرو برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+راستی از این به بعد تا وقتی پیششم کسی مزاحممون نشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره در رو توی دستام گرفتم و نفس عمیقی کشیدم ...یه بسم ا... گفتم و در اتاق رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی بدی به مشامم خورد.. بوی تند عرق ! اتاق زیادی تاریک بود با اینکه پنجره های بزرگی داشت ولی همه با پرده های ضخیم پوشیده شده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی در اتاق که من ایستاده بودم یه پنجره ی بزرگ بود که با پرده ی طوسی پوشیده شده بود , کنار پنجره به صورت موازی, یه تخت فلزی قرار گرفته بود.. ولی هیچ کس روش, نخوابیده بود.اولین قدم رو برداشتم داخل اتاق که در اتاق بسته شد , قلبم تند تند می زد صدای نفسهای عمیقم, تنها صدایی بود که توی اتاق به گوش میرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برگردم که دستی دور گردنم قرار گرفت و محکم گردنمو فشار می داد. احساس خفگی می کردم , حتی توان فریاد زدن و کمک خواستن رو هم نداشتم. شالم از سرم به روی شانه هام افتاد.گیره ی موهام افتاد و موهای لخت مشکیم که رگه های طلایی داشت, ریخت دورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط تونستم دستای سردم رو بذارم روی دستای گرم و قدرتمندش و ناله ی خفه ای بکنم. سرش رو نزدیک گردنم آورد.. خس خس می کرد.درست شبیه موجودی که گرسنه و زخم خورده است و انگاری که بوی خون به دماغش خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسهای داغش ,به صورتم میخورد. از این همه ناتوانیم به تنگ امده بودم. حتی توان پس زدن دستهاش رو هم نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش بیش از حد به صورتم نزدیک شده بود. لباش به گردنم نزدیک شد ..احساس خلا داشتم. سردی دندونهاش رو روی گردنم حس می کردم و فشار خفیفی که داشت بر پوست لطیف گردنم وارد می کرد و هر احظه فشار رو بیشتر می کرد. احساس می کردم گردنم در حال پاره شدنه ولی نمی دونم چی شد که یهو دستهاش از دور گردنم شل شد. سرش رو برد عقب و ازم فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم رفت عقب و منم سریع برگشتم سمتش . دستام رو روی گردنم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی تاریکی اتاق که شبیه گرگ و میش صبح زود بود, پسری را دیدم که صورتش بین انبوهی از موهای بلند و پیچ و تاب خورده و ریشهای بلند, گم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد بلندی داشت. ولی لاغر بود, حداقل من از لباسایی که توی تنش زار می زد, این رو استنباط کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو به سمت صورتش کشیدم که ناگهان چشمهام, روی دو تا تیله ی عسلی که توی تاریکی اتاق برق می زد قفل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من خیره شده بود و من هم به اون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قدم به سمتش برداشتم و اون یه قدم به عقب برداشت. لبام رو تر کردم و با صدای آرام و گوش نواز همیگشیم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نترس, نترس , ببین ...من رو ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آروم به سمتش رفتم و سعی کردم زمزمه هایی زیر لب بکنم که نتیجه اش , شنیدن آهنگ خلسه آوری باشه. مسخ شده بود , زمزمه هام را بلندتر کردم نمی دونستم دقیقا چی می خوانم اما وقتی به خودم اومدم,دیدم اینها لالایی های بود که از مادرم یاد گرفته بودم , لالایی هایی به زبان فرانسه.که وقتی خیلی کوچیک بودم مامانم کنار گوشم زمزمه میکرد.(مادرم دختری فرانسوی بود. توی فرانسه با پدرم که دانشجو بود, آشنا می شه و بعد ازدواج, به ایران میآن .)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا اما همین لالایی کمک موثری بود و باعث شد این پسر رام شه و آروم سرجاش بایسته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه زمزمه هام دستای گرمش رو گرفتم توی دستم. یکم زمخت بودن ولی اشکالی نداشت. یکمی بوی عرق می داد (البته از یکمی به در بود) ولی برای من قابل تحمل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش توی صورتم قفل شد. دیگه خس خس نمی کرد.. فقط محو بود , محو چی نمی دونم..اما فقط محو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی به سمت تخت بردمش و روی تخت نشوندمش ... کنارش نشستم . دستاش هنوز توی دستام بود. آروم دستهاش رو نوازش می کردم و لالایی می خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خودم اومدم دیدم سرش روی شانه هامه و دستاش توی دستام و من غرق فکرهای خودم, دارم لالایی می خوانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم روی تخت خوابوندمش و ملحفه ی سفیدی که از ریخت افتاده بود را روش کشیدم. دیگه نمی تونستم بوی اتاق را تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید فضای اتاق رو عوض می کردم.. ادم سالم هم توی یه همچین اتاقی افسرده می شد , اینکه دیگه جای خود داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین کاری که کردم در اتاق رو باز کردم تا هوا عوض بشه , می خواستم پرده رو بکشم کنار تا نور بیاد داخل اتاق ولی یاد نوشته ی استاد افتادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بیمار نسبت به نور و آّب ری اکشن(reaction) بدی نشون می ده و یک جورایی وحشی می شه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس فعلا باید نور اتاق و حمام کردنش رو بی خیال شم. سری تکون دادم , برای قدم اول بد نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای روشن شدن اتاق چراغ مطالعه ی اتاق کار خودم رو آوردم توی اتاق این پسره ی چشم عسلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق با تمام سردی و زمختیش هارمونیه جالبی پیدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت کردم نزدیکای 12 بود و این بیمار مجهول الهویه سه ساعتی میشد که بدون آرامبخش خوابیده بود. موقع ناهار بود و من هم حسابی گرسنه ام شده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بیرون اتاق و به یکی از پرستارا گفتم که ناهار من و رایان رو بیارن توی اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا را خودم گرفتم و بردم تو اتاق. لای پنجره ی اتاقش را باز کرده بودم که باعث تازه و خنک شدن هوا شده بود و هر از چندگاهی پرده ی اتاق رو تکان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من بود, کلا دکور اتاق را تغییر می دادم.اما فعلا برای اینکارها خیلی زود بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پنجره ایستاده بودم و کمی از پرده رو کنار زده بودم.. به بیرون خیره شدم. بارون نم نم می بارید و بوی نم خاک, توی اتاق پر شده بود.با صدای قیریژ قیریژ تخت برگشتم , نشسته بود روی تخت , معلوم بود حواسش به من نیست و متوجه حضور من نشده. به سمتش رفتم و دستم رو گذاشتم روی شانه اش که برگشت سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گرمی زدم ولی فقط نگام می کرد , یه نگاه معصوم و دوست داشتنی یه نگاه آرام ولی پر از سوال , پراز خواهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اتاق روشن تر شده بود , پوست سفیدش خیلی تیره شده بود باید زودتر اصلاح و حمام می کرد.مرحله ی بعدی, تغییر دکور اتاق بود و بعد هم شروع گفتار درمانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی به نقشه های کودکانه ام زدم. مگه غیر از این بود که استاد کلی راههای مختلف را روش امتحان کرده بود و جواب نداده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ندایی در درونم می گفت من می تونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب آقای خوش خواب بشین تا ناهارتو بیارم بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بود ولی سکوتش رو نمی شکوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی مثل بچه ها دستام را بهم زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب ...بذار ببینم.. آها اینجا سوپ داریم و ماکارانی. ای.. حالا بدک نیس بیا بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم شروع کنم که یاد دستای کثیف و چرکش افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشق حاوی سوپ رو به سمت دهانش بردم, ولی نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خیلی خوشمزه اس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بازهم سکوت و نگاه خیره اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد لالایی افتادم و نوازش کردن دستاش , با اون یکی دستم , دستاش رو گرفتم و شروع کردم به ناز کردن و وقتی رفت توی هپروت وادارش کردم بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوپ را با ولع خاصی می خورد وقتی تمام شد نوبت به ماکارانی رسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اولین قدم,برای از بین بردن ترسش بود .بشقاب ماکارونی اش رو گذاشتم روی میزش و بشقاب ماکارونی خودم رو برداشتم . زیر چشمی نگاهی بهش کردم , داشت منو نگاه می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اوممم...آخ جونم , چقدر خوشمزه اس , نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم سکوت , ولی نگاش رنگ سوال و تعجب داشت. تمام هیجاناتم را ریختم توی صورتم و با اداهایی که در می آوردم, مطمئن بودم که هر کس دیگه ای هم بود مشتاق خوردن می شد .هر چند ماکارونی خوشمزه ای نبود.. ولی خب مجبور بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگالم رو برداشتم و فرو کردم توی بشقابم . چند دور ماهرانه پیچوندم و بعد در حالی که کلی ماکارونی به دورش پیچیده شده بود, چنگال را به سمت دهانم بردم. بعد نگاهی به رایان کردم , فقط داشت نگاه می کرد. چشمکی زدم و مشغول جویدن ماکارونی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهان پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخور دیگه خیلی خوش مزه اس , عالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سکوتش و نگاه خیره اش کلافه شدم . ولی نباید از تلاشم, مایوس می شدم. برای همین با ولع خاصی به خوردنم ادامه دادم. اینقدر خوردم که داشتم منفجر می شدم . داشتم از خودرنش ناامید می شدم, که دستای مردونه اش به سمت بشقابش حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و اخم کوچیکی کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+آی آی , با دستای کثیف؟...نه نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی انگار نفهمید چی می گم , بشقاب را به سمت خودش کشید, دستم را گذاشتم روی دستاش و بشقاب رو کشیدم سمت خودم . با تکان دادن انگشت اشاره ام بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی شه ...باید دستات رو بشوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نمی فهمید چی می گم , نکنه کر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هم احتمالی بود برای خودش , برای همین با حرکاتی بهش فهموندم نباید بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین یک بچه ی حرف گوش کن دستاش رو از بشقاب کشید و به تخت تکیه داد , زانوانش را توی خودش جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخی , نکن قیافت را این طوری , مظلوم می شی نمی تونم به هدفم برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم .یه دستشویی کنار اتاق بود ,به طرف دستشویی بردمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیر آب را باز کردم. با دیدن آب, دستانش را از دستام بیرون کشید و خودش را پشت من قایم کرد. این قدر من را از پشت محکم گرفته بود ,که احساس کردم کمرم در حال شکستنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام را به پشتم بردم و دورش حلقه زدم , صحنه ی جالبی بود . رایان من را تو بغلش گرفته بود و منم دستام را دور کمرش حلقه کرده بودم .هر کی ما را می دید با خودش می گفت که عجب عاشق و معشوقی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این فکرم پقی زدم زیر خنده ولی خندیدن جایز نبود. چرخیدم و نگاهی به چشمان عسلی خوشرنگش کردم. با دستانم صورت پشمالوش را قاب گرفتم و با صدایی نازک تر از معمول و بسیار خوش اهنگم, به امید رسیدن به هدف نهایی, مشغول خواندن لالایی شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اجرای نقشه ام موفق بودم .چون دستانش از دور کمرم شل شد و چشمای عسلیش خمار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم به سمت شیر آب بردمش. دستای خودم را خیس کردم و آروم آروم و نوازشگرانه دستانش را شستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون شک,می توانم بگم که دستای چرکش بعد شسته شدن و بوی خوبی که گرفته بودن, خیلی خواستنی شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته دستای گرمش را در دستانم گرفتم و سرم را خم کردم . بوسه ی نرمی بر دستانش زدم. هر چند بعد از این کارم خیلی پشیمون شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح لرزیدنش را حس کردم نگاهی بهم کرد و به چشمانم خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را انداختم پایین و کمی بعد, خودم را جمع و جور کردم و به سمت تخت بردمش . وقتی نشستیم نگاهی به بشقاب روی میز کرد , پس گرسنه اش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب را برداشتم و مقابلش گذاشتم , با تردید به سمت بشقاب خیز برداشت و با دیدن نگاه آرام من شروع به خوردن کرد, ولع خاصی داشت . انگار چند سالی بود که غذا نخورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هم نخورده بود و توی این این هفت سالی که توی اینجا بستری بود, با زور یا با سرم خوراکی ,بهش غذا داده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی غذاش تموم شد, با ساعد دست راستش دور دهانش را پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم و اشاره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه این کار بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به من و بعد ساعد نارنجی و چرب شده ی دستش کرد... سریع با همان ملحفه ی سفید بدقواره اش, دستش رو پاک کرد و بعد دستش را مقابل صورتم گرفت. از نحوه ی رفتارش لبخندی به لبهام نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراز کشید روی تخت. منم بشقابش را گذاشتم توی سینی غذاها و کنارش ,نشستم روی تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانم را محکم گرفت و چشمانش را بست. از این حرکتش متعجب مونده بودم , چرا این کار را کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خوابش برد ,با خیال راحت از اتاق بیرون رفتم. با خستگی زیاد, به سمت اتاقم رفتم .دلم یه لیوان قهوه داغ می خواست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که اومدم, دیدم روی نیمکت خلوت و دنج حیاط تیمارستان نشستم .با لیوان قهوه ای توی دستانم که ازش بخار بیرون می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند کردم که مقیسی را دیدم .لبخندی زدم و یکم جا به جا شدم. کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو به روبه رومون خیره شدیم ...انگار هر دو درگیر افکارمون بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می تونم بگم مایا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش سرم را به سمتش برگردوندم و نگاهی بهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+هیچی... فقط از این حرفت جا خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پام را از گلیمم درازتر کردم؟ دکتر عصا قورت داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش خوشم اومد. هر چند از عصا بودن, خودش دست کمی نداشت. صورتی که موقع کار جدیت, درونش موج می زد و الحق که کم از جدیت صورت من نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+عصا؟ خودت را چی می گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی قیدی شانه ای بالا انداخت و به نیمکت تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم یکی مثل خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم پررنگ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+جدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا با هیچ کدوم از پرسنل اینجا اینقدر راحت نبودم. انگار تو همین لحظه من و مقیسی بعد سالها همدیگر را پیدا کرده بودیم و با خنده و شوخی که از سمت او شروع شده بود, بیشتر با هم آشنا شدیم. از همه چیز برای هم گفتیم... از زندگیمون , مشکلات و دلتنگی هامون,دغدغه هامون و خیلی حرفای دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقیسی دختری 24 ساله بودو به مدت دو سال بود که توی این تیمارستان کار می کرد.به گفته ی خودش ,سه سالی میشد که ازدواج کرده (تا اون موقع چند باری مرد جوانی را جلوی تیمارستان دیده بودم که منتظرش بود , پس همسرش بوده!!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکل بزرگش بچه دار نشدن بود.البته با امیدی که من توی حرفاهاش می دیدم , مطمئن بودم به زودی به خواسته اش می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم از خودم گفتم. از زندگی پرپیچ و خم ام , از نامهربانی پدرم و بی معرفتی دنیا. از نبود مادرم و تنها شدن خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کلی گپ و گفت و گو,از پیش مقیسی رفتم و به رایان سری زدم. بعد از تزریق آرام بخش به او, با خیالی راحت به خانه برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به خانه, در را باز کردم و سریع لباسام را عوض کردم... بدون خوردن شام به تختم پناه بردم و از خستگی بیهوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای موبایلم, بیدار شدم. دلم می خواست باز هم بخوابم ولی با به یاد آوردن رایان , خواب از چشمانم پرید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت بلند شدم و صورتم را شستم. مانتوی شادی تنم کردم... تصمیم گرفتم از خودم شروع کنم, باید من رو شاد ببینه تا بتونم اتاق سرد و تاریکش را تغییر بدم . شال خوشرنگی هم سرم کردم که رنگ زمینه و غالبش قرمز بود. خیلی به پوست سفیدم می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عطر ملایم و دوست داشتنیم را هم زدم و به سمت تیمارستان راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورودم به بخش, استاد داشت خارج می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+سلام... صبح به خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به , سلام خانم دکتر ما , چه طوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+وای عالی استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداروشکر , راستی هر هفته باید گزارشاتی از روند کارهات بهم بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن دکتر منم روپوشم رو پوشیدم و به سمت اتاق رایان رفتم . در را باز کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختش دارز کشیده بود که با صدای من به طرفم برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ســـــــــــــلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی روی صورتش هویدا شد. منم متقابلا لبخند گل و گشادی بهش زدم و در را بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روش ایستادم . دستانم را زیر چانه ام گذاشته ام و به صورت پشمالوش خیره شدم .اونم خیره شده بود به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید قدم دومم را برمی داشتم .به طرف پنجره رفتم و پرده را یکم کنار کشیدم جوری که نور به صورتم بخوره و تو چشم باشم. زیر چشمی نگاهش می کردم. فقط به من زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زیبایی زدم و به طرفش برگشتم و نگاهش کردم . دستام را آروم آروم به طرف دیگر می بردم تا پرده آروم آروم کنار بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اخمهای رایان دستانم را انداختم. نگاهی کردم... بد نبود, پرده تا نصفه کنار رفته بود و فضای اتاق کمی روشن شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم و کنارش نشستم . با نوک انگشت اشاره ام روی چینهای پیشانیش دست کشیدم و اخمهاش را باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با نوک انگشتم روی بینی اش زدم و لبخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال بودم چون امشب شیفت شب بودم و قرار بود پیشش بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ظهر اتفاق خاصی نیفتاد موقع ناهار, باز هم از ترفندهای خودم استفاده کردم و مجبور به خوردنش کردم. اینبار برای شستن دستانش نترسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من جلوی آبخوری, دستانش را به سمتم دراز کرد .دستانش را گرفتم و به ارامی شستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ناهار براش لالایی خواندم و خوابید. برام جالب بود که با شنیدن لالایی به زبان فرانسه, آرام می شد. انگار...انگار قبلا این حملات را شنیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می خوابید مثل یک فرشته می شد.دلم می خواست زودتر این موها را از صورتش جدا کنم و چهره ی واقعیش را ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی تختش و پشت بهش , رو به پنجره ای که تا نصفه پرده ای زمخت و طوسی رنگ پوشیده بودتش,کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم چیز گرمی روی شانه ام قرار گرفت. کمی سرم را خم کردم... رایان بیدار شده بود و سرش را روی شانه ام گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی سرش کشیدم و لبخند گرمی بهش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش برق می زد . خواستم از جام بلند بشم که با قدرتی وصف نشدنی, دستانم را گرفت. نگاهش رنگ عصبانیت گرفته بود . نفسهای عمیقی می کشید .پره های بینی اش باز و بسته می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم نگران شدم و هم ترسیدم. عقلم حکم می کرد بیشتر از این نزدیکش نشم . مصرانه از جام بلند شدم که قدرت دستانش را دور مچهای ظریف دستانم, بیشتر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش بی فایده بود. کنارش نشستم و زیر چشمی نگاهی بهش کردم . خیالش راحت شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعتی پیشش موندم و رفتارهای عجیب و غریبش را زیر نظر گرفتم .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقم .خیالم راحت شده بود. رایان گوشه ای کز کرده بود و فکر می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید برای حرف نزدنش هم فکری بکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گزارشات روزم را نوشتم و داخل پوشه ی مخصوص پرونده رایان گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را روی میز گذاشتم و خیلی سریع بیهوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم دکتر...ای بابا مایا با توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند کردم و با چشمهای تار, به رو به روم نگاه کردم , قیافه ی مضطرب مقیسی را دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این پسره...اتاق 119 .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز داره دیوانه بازی در می آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودتون بیاید ببینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع راه افتادیم سمت اتاق , تقریبا می دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن در باز اتاق و دیدن داخلش, خواب از سرم پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اینجا چرا این شکلیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملحفه ی تخت, روی زمین تیکه تیکه شده بود. تخت چپه شده بود و روی زمین پر بود از شیشه خورده(خورده شیشه ی پارچ آب و لیوان اتاقش بود).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم . صدای قدم های مقیسی را شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+کسی نیاد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+همین که گفتم ...فقط یه جارو بهم بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف کردم , رایان گوشه ی دیوار ایستاده بود و در حالی که خس خس میکرد, من را نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم دکتر این هم جارو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جارو را گرفتم و در اتاق را بستم . چراغ مطالعه ی اتاقم را که قبلا آورده بودم ,روشن کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به رایان کردم.داشت با چشمان قرمز و دهان باز درحالی که آب دهانش در حال ریختن بود, من را نگاه می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جرات می تونم بگم وحشیانه نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ظریفی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+پسر خوب این کارها چیه؟ نمی گی دست و پات زخم می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاه می کرد . دولا شدم و شیشه های روی زمین را جارو زدم. ولی یک آن احساس درد شدیدی توی کمرم کردم و افتادم زمین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان با دستانش پهلوم را گرفته بود و انگشتانش را در دستام فرو می کرد .دولا شد روی من , آب دهانش ریخت روی صورتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کاری نمی تونستم بکنم. خواستم بلند شوم که با یک حرکت از جا بلندم کرد و پرتم کرد گوشه ی اتاق. شالم از سرم افتاد و دو دکمه ی اول روپوش سفیدم کنده شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای انگشتانش روی دستانم مانده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و به طرفش قدم برداشتم که دوباره بهم حمله کرد .یک آن ,سوزش عجیبی توی گردنم حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مایع گرمی روی گردنم جاری شد .دستی کشیدم و با دیدن خون , روی قسمت خراش برداشته با دستم ,فشار وارد کردم تا خون ریزیش, بند بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار با دیدن خون ,جری تر شد . برای همین تا خواست حمله کنه از دستش در رفتم و از موقعیت استفاده کردم .ضربه ای به پشت گردنش(قسمت بصل النخاع) زدم و بیهوش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از اتاق رفتم بیرون. اصلا متوجه وضعم نبودم , دویدم سمت ایستگاه پرستاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بچه ها... یکی به من یه آرام بخش بده سریع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرامت با دیدن من هول شده بود و دور خودش می چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ای بابا کرامت بدو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گرفتن آرام بخش , سریع رفتم تو اتاق رایان و آرام بخش را بهش تزریق کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک کرامت و هدایتی, پرستار شیفت شب, اتاق را جمع و جور کردیم و رایان را روی تخت خواباندیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها با اصرار, زخمم را شستشو دادند و پانسمان کردند. بدبختانه از شالمم چیزی نمانده بود چون به دست رایان پاره پاره شده بود. روپوشم را هم عوض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ مطالعه ام را خاموش کردم . گوشه ای از اتاق نشستم و به رایان خیره شدم. توی خواب خس خس می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتارهای ضد و نقیضش را مقایسه کردم. طبق گفته های پرستارها و نوشته های استاد, شبها کنترل رایان ,تقریبا غیر ممکن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ساعت 12 شب بود که از خواب بلند شد .متوجه من نشد و سرجاش, عین یه گرگ یا شایدم یه روباه که روی تپه ای بایسته , نشست . مثل اونها شروع کرد به زوزه کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا کارهاش برام تازگی داشت . تا به حال بیماری را با این وضع ندیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت 3 زوزه کشید و مدام روی تخت وول می خورد, من هم نظاره گر رفتارش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره ساعت 3 یهو خودش را پرت کرد روی تخت و خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صبح بالای سرش پلک نزدم , صبح با شنیدن اسمم از بلندگو, به سمت استیشن رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد منتظر ایستاده بود و همراهش" دکتر حسام بهرنگ" ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال هدایتی را که دیشب بهم داده بود, روی سرم جا به جا کردم و سعی کردم پانسمان روی زخمم را بپوشونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+سلام , صبح بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو پاسخم را با گرمی دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد: بریم توی اتاق من , کارتون دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد جلوتر راه افتاد و من و حسام, کنار هم راه می رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام متخصص مغز و اعصاب بود , که دوره ی گفتار درمانی را هم گذرانده بود و توی بخش دیگه ای از این تیمارستان کار می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو همدیگر را از دوره ی دانشجویی می شناختیم. حسام چهار سالی از من بزرگتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دو سال جهشی خوانده بودم و دوره ی پزشکی عمومیم را 5 ساله تمام کردم. هرچند از نظر خیلی ها کار محالی بود ولی من حتی تابستانها هم واحد می گرفتم تا زودتر درسم را تمام کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی من توی 22 سالگی دوره ی عمومیم را تمام کردم و با پارتی بازی های استاد طرح و دوره ی تخصص ام را باهم گذراندم . الان بعد دو سال... من , مایا طاهریان دختر 24 ساله متخصص اعصاب و روانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و حسام توی دوره ی تخصص, باهم آشنا شدیم . هر دو از شاگردان استاد بودیم و استاد واقعا روی حسام تعصب خاصی داشت . می تونم بگم رو حرف حسام نه نمی آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام پسری درس خوان و امروزی بود و قیافه ی جذابی داشت ...صورتی گندمی و کشیده با دندان های سفید و چشمان درشت قهوه ای ...هیکلی متانسب, با قد بلندش که نه چاق بود و نه لاغر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مایا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام منتظر ایستاد تا اول من برم داخل , با هم روی مبل چرمی اتاق استاد نشستیم و به استاد خیره شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مایا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیگه حق نداری روی پرونده ی اتاق 119 کار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف با حیرت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عرض کردم دیگه روی پرونده ی اتاق 119 کار نمی کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیگه حرفی نشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اما من تا دلیلش را ندانم امکان نداره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه نگاه به گردنت همه چیز را می فهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی گردنم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام به طرف گردنم خم شد, منم لبه ی شالم را محکم تر کردم ولی حسام دستانم را گرفت و لبه ی شال را باز کرد و نگاهی به گردنم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانداژ را به آرامی باز کرد , نگاهی به زخم من کرد و بعد به استاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی عمیق نیست . به موقع, شست و شو کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و رو به روی میز استاد ایستادم و با تحکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من تا آخرین لحظه ی زندگیم روی این پرونده کار می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مایا, حرف من عوض نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی پوزخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+عوض؟ استاد همین الان حرفتون را عوض کردید , همین الان گفتید دیگه روی پرونده ی رایان کار نکنم اما قبلش چیز دیگه ای گفته بودید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن استاد, مصرانه ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+من بمیرم هم دست از این پرونده نمی کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کلافه نشستم کنار حسام که ساکت به ما خیره شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد خواست حرفی بزنه که تلفن اتاقش زنگ خورد .حسام صورتش را نزدیک گوشم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا مصری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گذاشتن گوشی تلفن حسام تک سرفه ای کرد و تکانی سر جاش خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من می خواستم خواهش کنم پرونده ی اتاق 119 را به من بسپرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف تا مرز جنون رفتم .استاد کمی نگاهمون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعدا توضیح می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • fati

    00

    این بهترین رمان بود رمان جوری نوشته شده که ذهنتون درگیر میکنه واقعا عالی بود دست نویسنده درد نکنه

    ۶ روز پیش
  • fatima

    ۱۸ ساله 00

    عالی بود

    ۴ هفته پیش
  • نسرین

    ۱۶ ساله 00

    عالییییییییییییی❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

    ۱ ماه پیش
  • اسما

    ۲۳ ساله 00

    عالی

    ۲ ماه پیش
  • Hli

    ۲۱ ساله 00

    عالیییییییی بود چه قلم چه موضوع همچیش اوکی بود😍😍

    ۲ ماه پیش
  • لیلا

    ۱۸ ساله 00

    جالب بود ولی جلد دومشو بهتر شرح کرده!

    ۱۰ ماه پیش
  • Fatemeh

    ۲۰ ساله 00

    اسم جلد دو چیه ؟تو همین سایت هست؟

    ۴ ماه پیش
  • zhra

    00

    اسم جلد دومش : یه قطره تا خون

    ۲ ماه پیش
  • رمان خوان

    00

    خواهشاً جلد دومش رو هم بزارید

    ۳ ماه پیش
  • امنه

    00

    عالی وجالب خداقوت

    ۳ ماه پیش
  • ریحانه

    ۱۴ ساله 00

    عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • گل نرگس

    00

    عالی

    ۳ ماه پیش
  • ترانه

    00

    عالی بود من خیلی دوسش داشتم

    ۵ ماه پیش
  • زینب

    ۲۷ ساله 00

    عالی بود

    ۶ ماه پیش
  • Omoli

    ۱۷ ساله 00

    رمان جالبی بود بافصل دوم بیشتر میشه راجبش نظر داد

    ۶ ماه پیش
  • Army

    ۱۴ ساله 02

    وایییییییییی عالی بود ممنون از نویسندش باید سریع جلد دومش رو بخونم بازم ممنون از نوسندش عالیییییییی بود

    ۶ ماه پیش
  • Army

    ۱۴ ساله 00

    با اینکه تا قسمت دومش بیشتر نخوندم اما عاشقش شدم ممنون ا نویسندش دست گلت درد نکنه بابات این خوش فکریت

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.