رمان یغماگر به قلم مبینا حسینی فر
صدای داد و وحشت، آیندهی تیره و تاریک، چون برزخی گرفتارم کرد؛ تهدید صلاحش، خنجر به دل نازکم! ادعای عطشِ دلیرت میکردم و حال جزء هراس از اسمش سرم بر باد و آیندهام سیاه! حق را دانشور بودند، اما احمق بودند، احمق بودند و انسانیت را از یاد بردند و جانِ جانانم بر باد و روح و روانم آغشته از هراس و غم!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۳ دقیقه
ژانر: #ترسناک #تراژدی
خلاصه:
صدای داد و وحشت، آیندهی تیره و تاریک، چون برزخی گرفتارم کرد؛ تهدید صلاحش، خنجر به دل نازکم!
ادعای عطشِ دلیرت میکردم و حال جزء هراس از اسمش سرم بر باد و آیندهام سیاه!
حق را دانشور بودند، اما احمق بودند، احمق بودند و انسانیت را از یاد بردند و جانِ جانانم بر باد و روح و روانم آغشته از هراس و غم!
مقدمه:
رقصکنآن آوآزهی قلبم شد؛ هلهلهی درآزنای و یآلهآی سیآهش فوآدم رآ به لرزش میتآخت!
چنگی به احساسآتم، رنگی سیآه چون آیندهای تآر و کدر!
وحشت زدهام! دآدن کنآن بآری دآد زدم؛ وحشت زدهام!
الهیت اعظم، سنگ بر آیندهام نزن؛ اسمش بر زبآنم آغشته شد، تآ که خواستم به سمتی فرآر کنم، به آیندهای وحشی و نحس گرفتآر شدم!
رقبت سآل، دیآر آینده، حکم سکوت الهیت، رقص یآلهای سیاه و خندهی چشمآنش، برگ برنده رآ برآی او اعلام کرد!
حآل گرفتآرِ اشتباهی سنگین؛ گِروی جآنِ جآنان تک ستآرهم شد! زیبا بود! زیبا و وحشتبرانگیز!
امآ زیبا بودن هم عالمی دارد، آری! زیبا و تار! زیبا و وحشی! زیبا و ترس!
حکم سنگ حقارت، بر سرم کوبانده شد؛ ضربه زد! ضربهای که دیار افکارم، هرگز فراموشش نخواهد کرد!
مآلک کلبهی چوبی جز درد برآیم چیزی نداشت... .
دردی ابدی، روایتی بر روی قلبم هک کرد... یادگاری!
حال فوادم، سنگ و روحم زخمی و مریض!
اوایل پاییز بود، پاییز سرد و بیرحم! پاییزی با نسیم خنک و طبیعتی زیبا اما وحشی!
نگاه به جنگلهای شمالش، ترس رو تو قلبم کمین میکرد؛ ماه با اقتدار همیشگی به زمین خشک تابنده بود. سیل اعظمی از بوتههای مختلف میون جنگل کاشته شده بود؛ سایه درختهای کاج تابندهی زمین بود و منظره... ترس بود و ترس!
اما صدای جیرجیرکها و رایحهی برنج محلی کمی حس و هوای آدم رو عوض میکرد.
با نسیم خنکی، لرزش نحیفی به بدنم روانه شد و خودم رو بغل کردم. با صدای در کلبهی چوبی و نگاه گرم یاشار نگاهم به پشت سرم پرتاب شد، گامهاش رو به طرف میزی که روش نشسته بودم کج کرد و سینی چای رو روی میز چوبی گذاشت و با لبخند مردونهاش کنارم جای گرفت، بخار چای بین باد خنکی که میوزید به رقص در هوا رومده بود. طاقت نیاوردم و دستهای ظریفم که سلول به سلول پر بود از حس سرما رو روی دستهای یاشار قرار دادم؛ هنوز نمیدونم چطور تونستم تااین حد ازش دور باشم!
با فشار دستش و عمق تبسمش، حس خوبی بهم منتقل شد.
هر دو بدون حرف فقط به منظره رو به رو نگاه کردیم، یکلحظه با خودم فکر کردم اگر یه آدم بین اون جنگل تو یه شب بارونی، سرد و زمستونی، تنها و بیکس گیر بیافته تهش چی میشه؟
فکرش مو رو به تنم سیخ کرد! افکارم رو به طرف اتفاقات مثبت طلاقی میکردم اما ریشهی افکارم تماماً این حس رو برام پاک نکرده بود.
از پشت درختهای بلند کاج نور قوی و عجیبی تابانِ جنگل شده بود!
نور تابان و رقبت سال، سکوت اعظم و آرامش حال، انگاری زیاد هم دوامی نداشت... .
خمیازهی طولانیام خستگی بدنم رو آشکار کرد و با لبخندی که فقط به خودش تقدیم میکردم برگشتم و گفتم:
- عزیزم من میرم بخوابم میلم به چای نمیکشه، شبت خوش.
دستهای درشت و مردونهش بین موهای حالت دارش به لغزش درومد و در نهایت جواب داد:
- باشه خانوم، شبت قشنگ.
نفسی بیرون دادم که در انتها، بخاری از دهانم خارج شد.
***
تلفن به دست تکهای نون تو دهانم گذاشتم و چشمهای میشی رنگم رو روی هم قرار دادم.
- والا میدونی که تو آدرس دادن افتضاحم، بذار به یاشار میگم آدرس رو براتون اساماس کنه.
صدای خندهی ریز ترلان، لبخندی رو به لبهام هدیه داد.
- اوکیه، فقط سریعتر؛ تو جادهایم!
صندلی چوبی که از اثر هوای شرژی کمی نمناک بود رو عقب کشیدم و روش جای گرفتم و همزمان لب زدم:
- منتظرتونم.
و قطع کردم. خمیازهای کشیدم، چشمهام از اثر کمخوابی ریز شده بود! قفلی زدم روی گل رز اُپن، گل رز؛ نماد عیان عشق!
محو و غرق در نگاه بودم که با صدای محکمی از جا پریدم؛ چشم غرهای به طرز در زدن یاشار رفتم. درب چوبیه کلبه رو با صدای خش داری باز کردم، تعجب مهمون رخسارم شد؛ عجب! کمی جلو تر رفتم، پرنده هم جلوم پر نمیزد!
نفسی عمیق کشیدم، لابد باز یاشار بازیش گرفته!
سری تکون دادم و درب چوبی رو بستم، روی دیوارههای چوبی جنس کلبه، رختاورزی آویزون بود؛ پر بود از لباسهامون!
رو دوشیم رو برداشتم و تن کردم و کلاه زرشکی رنگم، روی مقصد مشخصش جای گرفت.
از کلبه بیرون زدم، پرسه میون باغ و جنگلها، تنها و تنها عجیب آرامشی داشت!
مردی بلند قد رو به روی چشمهام نمایان شد، با سبدی طلایی در جان چیدن میوه بود، حتی از دور هم تشخیصش میدادم!
پا تند کردم و به سمتش دویدم، انگاری حضورم رو احساس کرد و به طرفم برگشت.
- بَه! آقا یاشار، دیگه تنها تنها؟
خندهای مردونه کرد.
- داشتم برای خانومم میوه میچیدما!
سیلی از خنده و شادی مهمون دلم شد. گوشیم رو از جیبم درآوردم و کمی عقب رفتم، یه عکس بااین منظرهی سرسبز و درختهای تنومند و سرحال قطعاً زیبا و به یاد ماندنی میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربین رو روی صورت بیضی مانندش تنظیم کردم، نور به چشمهای قهوهاهای رنگش تابان بود و این باعث میشد رنگ چشمهاش به زردی بره. فهمید آمادهی عکسم، ژستی با خندهی پهنی گرفت و کارم رو ساخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری چیزی یادم اومده باشه، با شتاب برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای یاشار، ترلاناینا منتظر آدرسن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوکر فیس سبد رو دستم داد و چندین قدم ازم دور شد و در کثری از زمان آدرس رو براشون فرستاد. گوشی رو تو جیبم انداختم و دست یاشار و گرفتم، جثهی من در برابر یاشار هیچ نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم، با خنده کشیدمش و دست در دست میون علفهای سبز باغ دویدیم، هیچ کس نبود مزاحم حال خوشمون بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم، داد! با خندهی بلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاجی، دُوُسِت دآرَم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار هم دست کمی از من نداشت، میخندید و تکرار میکرد و من غرق در لذت میشدم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حیف... حیف لذت وجودم نزدیکِ به اتمام بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای داغ همراه با عطر زعفران، چشم بسته زیرکی راحیهی خوشش رو به زیر دماغم کشیدم و سینی رو بلند کردم و به طرف بچهها رفتم. بعد از تاروف چای کنارشون نشستم و به جمعشون پیوستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای حالت دارم رو روی شونههام انداختم و با دقت به حرفهای یاشار و وهاب گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب که موهای بلندش رو بالای سرش بسته بود، هراز گاهی دستی به دمشون میکشید و در همون حالت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زمانی که پدرم و پدرت اینجا رو خریدن، میگفتن زمینش شومه! اما جای خوبیه و سرمایه داره برای ساخت و ساز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان به مبل قدیمیای که تقریبا حالت پوسیدهای داشت آروم تکیه داد و با اخمی که حاصل از فکرش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اگر زمینش شومه... چرا خریدنش؟اینبار یاشار لیوان چای رو از لبهای برجستهاش فاصله داد و لحظهای چشمهای قهوهای رنگش رو فشرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خودت که میدونی، هر کسی یه اعتقادی داره. پدرهای ما حرفاشون رو از سر خرافات و مزخرف معنا میکردن! درواقع اعتقادی به شوم بودن زمین و ملک و املاک ندارن. این شد که مالک این باغ شدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام از روی تعجب بالا پرید و با صندلهام که طرح خرگوش پشمی صورتی رنگی داشتن زمین رو ضرب گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پس شماها چی؟ شماها هیچ اعتقادی ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب کمی خودش رو از روی مبل جلو کشید و زل زد به چشمهام، انگشتش رو به میز چوبی جنس کوبید و با صدای آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار روشنت کنم راحیل، زمینی که مشکلی نداشته باشه، الکی نمیگن شومه! لابد یه چیزی دیدن که میگن؛ اما ما که سالی یه بار میایم اینجا اونم واسهی تفریح! پس چه شوم باشه، چه نباشه خطری نداره برامون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههام رو بالا دادم و با تعجب خندیدم، درسته عاشق ترس و وحشت و هیجان بودم و دوست داشتم تو همچین موقعیتی قراز بگیرم، اما خب هرچقدر هم نترس و دلیر باشی، باز هم ته دلت بیقراری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندی بعد، بحثی جدید رو شروع کردن. با خیال راحت مشغول صحبت با هم بودیم، خیالم از بابت غذا راحت بود. ساندویچ سرد، دور هم مزه میداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیپسی از تو کاسهی سفالی مانند آبی رنگ برداشتم و در همون حالت به چشمهای کشیدهی ترلان نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترلان، فیلم جدید چی آوردی ببینیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهاش لبخند گشادی رو به خودش اختصاص داد و جلدی به طرف اتاق رفت و با کیف لبتاب برگشت. نگاهی به مردا کردم و با خباثت تخته چوب شترنج رو کشیدم و با شیطنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقایون، بسه بسه! میخوایم دور هم فیلم ببینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب دهن کجی کرد و زیر لب آروم چیزی رو زمرمه کرد، خندیدم و روی مبل جای گرفتم. ترلان به سمت تلویزیون رفت و فیلم و گذاشت، دستهاش رو محکم و با ذوق به هم کوبید و لبهای گوشتیش به حرکت دراومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه فیلمی براتون بذارم، شب از ترس کلیه درد بگیرید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با ژست خاصی سرم رو روی شونهی پهن یاشار گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینیم حالا ترلان خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم شروع شد، چراغها خاموش و کلبه در سکوت مطلق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها صدای بلند و رسای تلویزیون گوشهامون رو نوازش میکرد، صدا های ترس برانگیز و تصویری سیاه! شروع به نشون دادن خلاصهای کلی از فیلم کرد. شروع فیلم با فشار دست یاشار روی دستم مصادف شد! ریز خندی زدم و هر چهار نفر مشغول نگاه کردن فیلم شدیم. هر کدوممون هیجان خاص و نابی داشتیم! شاخ و برگ درختها برخورد شدیدی با پنجرهها داشتن، انگار شرایط در فهم وضعیت فیلم ترسناک بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنی با قد بلند و پوشیشی سیاه و کلاه بر سر! چهرهای از صورتش مشخص نبود، آروم آروم سرش رو بالا آورد و نمایان شدن رخسارش با جیغ ترلان همزمان شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم بخندم یا بترسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار خندید و خیره به تلویزیون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت فیلم و میذاری خودتم میترسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب پوزخندی زد و ترلان زیر لب "مرضی" نثارش کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوستی بندرنگ، چشمهایی به سیاهی جنگلهای شب، لبهایی به قرمزی خون و دندون هایی زرد و کثیف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهبه! با دیدن یهویی قیافهش انگاری روح از تنم جدا شد؛ نفسم حبس در سینه ادامهی فیلم رو نگاه کردم و خودم رو بیشتر به یاشار فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنی که گویا راهبه بود، آرام قدم برداشت، صدای عجیبی پیچید و دستهای لاغر و پیرش روی دستگیره درب نشست، ناخنهای بلند و سیاهش زشتیه عجیبی بهش هدیه کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب باز شد و با باز شدن در... اینبار جیغ بلندی کشیدم و سرم رو تو بغل یاشار غایم کردم. نفس نفس میزدم، ترلان هم دست کمی از من نداشت؛ هردو رنگ بر رخسار نداشتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار اخمی روی ابروهای پر پشت و تمیزش نشوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جمع کنید بابا اَه! وقتی جنبه ندارید مریضید از این فیلما میبینید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نهایت، فیلم با انگشت وهاب به روی کنترل استپ و خاموش شد. چهرهی زن هنوز جلوی چشمهام پرسه میزد، زشت بود، زشت بود ترس برانگیز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از جا برخاستن، من هم هنوز گیج و منگ از تصویر فیلم بلند شدم و راهم رو به سمت آشپزخونهی نقلی کج کردم، سرم رو تکون دادم و چشمهام رو بستم. با ورود ترلان به آشپزخونه و حرفی که زد، دستم به شوخی روی سرش فرود اومد، خنده بر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منکه ترسیدم اعلام میکنم، ولی ترلان خانوم امشب مسابقهی کلیه درد کنار مصترا داریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان موهای لخت و کراتین شدهش رو افشان کرد و لبهای قلوهای و تیره رنگش رو ورچید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه حالا یادآودی نکن دیگه! اون غذا رو بیار مردیم از گشنگیا، مردم رفیق دارن، ماهم رفیق داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی خبیث مانندم، جوابی شد برای به اصتلاح کنایه و لپ کلامش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهر در آرامش مطلق به سر میبرد، خواب درختها و ریزش شاخ و برگها، صدای قدم زدن روی برگها حس خوبی رو به وجودم القا میکرد. میون اون همه آرامش و زیبایی، عجیب بود جلوی راهم تار و کدر بود. انگاری مه سراسر آینده رو در بر گرفته بود! صدای گام های فرد رو پشت سرم احساس کردم، با برگشتنم به سمت عقب؛ لبهام به طرح خنده باز شد. یار همیشگی من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینبار با لبخندی عجیب، لباسی سفید و نگاهی خیره به روی روخسارم. همه چیز عجیب بود، همین اعجاب ترس بود که به قلبم، غَلبه میکرد. قدم برداشتم و نزدیکش شدم، یکجا ایستاده بود اما هر چقدر سعی داشتم نزدیکش بشم انگاری سرآب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود و دستنیافتنی! هرچقدر قدم برداشتم نرسیدم، باز هم ترس، باز هم حس اعجاب! صدای گوم گوم قلبم، تلنگری بود برای آژیر خطر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید خنده دار بود، نزدیکت باشه، کنارت باشه اماهر چقدر تلاش کنی، هر چقدر زور بزنی نتونی بهش برسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارم رو لحاظ کردم، به خودم که اومدم دیدم اون یار همیشگی... لبخندش به بزرگی دریا وسعت گرفته و به زیبایی خورشید، زیبا شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری روح از بدنم خارج شد و... با نفس نفس به جلوم نگاه کردم، عرق سرد روی بدنم نشسته بود! قلبم با صدای وحشتناکی آه میکشید! سر چرخوندم و وقتی چشمهای بستهش رو کنارم دیدم آروم گرفتم! آروم از همه چیز؛ از اینکه انگار زندگیت رو بهت دادن. با زبونم لبهای خشک و سفیدم رو تر کردم، پتوی ابرشیمی رو به کناری زدم و لبهی تخت نشستم، شاید یکم آرامش بعد از اون خواب نحس دور از حق نبود. با برخود شاخ و برگهای درخت به پنجرهی اتاق، چشمهام باز شد و همزمان از اتاق خارج شدم، همه خواب بودن، دهنکجی کردم و مقصدم آشپزخونه شد. در ظاهر آرام و آرام بودم اما از داخل، تمام افکارم به سمت اون خواب لعنتی تداعی میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم وسایل صبحانه رو چیدم و لبخندی شیطانی مهمون لبهام شد؛ حالا وقت بیدار کردنشون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم سر صدا و مردم آزاری، اون هم بعد مدتها کیف عجیبی میداد، بنابراین روی صندلی کنار اپن جای گرفتم و شروع کردم بالا پایین کردن کانالها، ولوم آهنگ کانال رو بالا بردم و با خنده شروع کردم به کار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلاکس پر از چای بود، اومدم تا لیوانی چای برای خودم بریزم که با صدای بلند در و قیافهی وهاب قهقهام به هوا رفت، اخمهای در هم و موهای شلختهاش و نگاه خشمگینش به تلویزیون ندا از وضعیت قرمز میداد! خندهام رو قورت دادم و همزمان قلپی از چای تلخ چشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبحبخیر! سحرخیز شدی، خوب خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو از تلویزیون گرفت و به طرف من قدم برداشت، با همون اخمش دستهای مردونهاش رو روی اپن چوبیه قهوهای رنگ قرار داد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجوریه راحیل خانوم؟ با یه فصل کتک به دست آقاتون آدم میشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندیدم و همونجور که چشمهای شکلاتی رنگش قفل چشمهام بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچکیام نه یاشار! بفرمایید آقا، بفرمایید. پشت سر وهاب، ناله و غر های ترلان و یاشار به دنبالهی حرفهای وهاب پیوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جمع بعد از بیست دقیقه صبحانهی سرسریای نوشجان کردیم، تصمیم بر این شد پیاده به طرف جنگل بریم. جنگی که ازش تعریف میکردن آدم رو کنجکاو برای دیده شدنش میکرد؛ میگفتن یه جورایی عجیبه و هر کسی اونجور جاها نمیره، یا شاید هم هنوز ناشناختهاس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که اومدم جلوی آینهی قدی اتاق وایساده بودم، کیف چرمم رو روی شال ابریشمیم گذاشتم. ست مشکی و زرد! درست سلیقهی یاشار، یا شایدم ست با یاشار! سری تکون دادم و خندهای کردم. نگاهی به چهرهام کردم، چشمهای کشیده و بادمیم حالا با خط چشم کشیده زیباتر بهنظر میومد و همین زمین تا آسمون چهرهام رو تغییر میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای یاشار، دست از نگاه کردن به خودم برداشتم و از کلبه خارج شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر قدمی که برمیداشتیم، محو و خیرهی طبیعت و جنگل رو به رومون میشدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری وسط یه نقاشی پرسه میزدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرختهای کاج بلند و سرسبز و گلهای مختلف! چمنهای کوتاه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور خورشید تابان که زیر ابرهای آبی رنگ پنهون بود و تنها اثر نور در طبیعت نمایان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گنجشکها، صدای وزش باد موسیقی قشنگی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به بازوی یاشار زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای یاشار، کاش نهار و میاوردیم اینجا بخوریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان هم از خدا خواسته، لبخندی به پنهای صورت بیضی مانندش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره آره راست میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجملهای خواست از دهان یاشار خارج بشه که وهاب سریع تر جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه! قطعاً این فکر به مغز خودمونم خطور کرده بود؛ منتهی اینجا جایی برای ایستادن تا ظهر و نهار خوردن نیست. امنیت جانی نداره؛ برای همینکه پرنده هم پر نمیزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با دستهای مردونهش موهای حالتدارش رو به کناری زد و در ادامهی صحبتهای وهاب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا بیشتر برای شکار حیوانات و پرندهها هست، البته اینم بگم گشت این شکارچیها رو میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان با خوشهای از افکار و شال نارنجی رنگش رو بالای سرش بست و متفکر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب منظورتون از اینکه امنیت جانی نداره چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب در حالی که دوربین موبایلش رو آماده برای سلفی میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین چیزی نیست، فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار اخمی کرد و بعد از گرفتن عکس دستش رو به نشونهی سکوت برای وهاب بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط نه! چرا حقیقت گفته نشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به طرف من و ترلان و ترهای از موهام رو به داخل شال کناره زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کردید چرا اینجا رو، اون ویلای به اون درندشتی با این طبیعت خوش آب و هوا رو نمیگیرن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی روی شاخ و برگهای روی زمین برداشت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون معتقد هستن این زمین شومه؛ نحسه! البته خب داستان داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بالا پریده نگاهش کردم، چه قصهای؟ حس کنجکاوی مثل خره به جونم افتاده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه، خب چه داشتانی؟ اصلاً چرا شومه؟ خیلی برام سواله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان هم سری به نشونهی تایید حرفهام تکون داد. وهاب که جلوتر از هم قدم بر میداشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیاید یکم جلوتر، اونجا یه چشمهی کوچیک هست که سنگهای بزرگی دورشه، رو اونا بشینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به چشمه رسیدیم، واقعاً حس آرامش داشتم. بوی گل و درخت، صدای آب جاری شده واقعاً لذت داشت اما لذتی که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار روی سنگ بلندی نشست و دستی به تیشرت مشکی رنگش کشید. ابروهاش رو بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر میخواید داستانش رو بشنوید، نباید بیجنبه بازی دربیارید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و ترلان نگاهی به هم کردیم و تند سر تکون دادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با چشمهای بسته شروع کرد به گفتن داستان:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این ویلای خیلی بزرگ، مال یه زن و شوهری بود که طی مسائلی به طور خیلی عجیبی مرده رو تو خونش به قتل میرسونن، درست نمیدونم... چرا و به چه علت! اما اون ویلای بزرگ از ارث شوهره به زنش میرسه. اما بچههاشون ادعا و درخواست ارث میکن... دعوا و شر سر خونه! از اون روز قتل تا موقعی که اونجا بودن اتفاقات وحشتاکی بر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشون میافته، وحشتناک که میگم به منظرهی نحسی هست! میگذره و میگذره، یه شب برادر کوچیک خانواده دعای جون برادر بزرگش و میکنه و با چاقو خونین مالینش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادره از شر خونه میگذره و میذارتش برای فروش... در حالی که همگی اعضا درحال رفت و امد به دادگاهن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب به سمت ما برگشت و به چشمه خیره شد و زمین رو ضرب گرفت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما هنوز که هنوزه، بعد از چندین سال علت مرگ اون مرد پیدا نشده! گرچه پلیس و آگاهی هم طی تحقیقاتی هستن. اما خب اینجور که شنیدم و بوش میاد میگن مالک ملک از اول یکی دیگه بوده... یکی که نه آدمه و نه حیوون! البته ما باور نمیکنیم. چون چندین ماه تو اون ویلا زندگی کردیم و اتفاقی هم نیافتاده، اما شواهد چیز دیگهای رو نشون میده. اما اینجا یه جای خیلی خوبه از نظر ثروت، ولی بااین اوصاف و این قصهای که پخش شده خریداری براش پیدا نمیشه. اینم بگم چون پدرای ما اعتقادی به این چیزا نداشتن میشه گفت شراکتاً این ویلا رو خریدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزاق دهانم رو قورت دادم و چشمهای رنگ شبم رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به زبون چیز ترسناکی نیست، اما تصورش، تصویر اینکه ما الان داریم تو همون خونه چند روز رو گرچه برای سفره میگذرونیم هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان با بهت نگاهم کرد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وحشت برانگیزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از حس ترس، نمه خیسی روی چشمهام مینشست و حس سرما به سراغم میومد. دقیق همون حس رو داشتم... نمیدونم چرا! اما حضور و حس فردی که نمیبینمش رو احساس میکردم که قطعاً خیال بود چون مضیقهی بحثمون این بود. نمیدونم چجور و چطور، اما بلند شدیم و شروع کردیم به پیاده روی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من همش تو فکر اون ویلا بودم، ویلای که معتقد بودن شوم و نحس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقات اخیر تو ذهنم مرور شد، زنگ در و نبودن کسی پشتش، اون خوابهای وحشتناک و... چشم هام رو ثانیهای بستم و به جمع بچهها پوستم. گرچه افکارم همش به سمت اون ماجرا تلاقی میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم بحث و صحبت بودیم که نگاهی به ساعت مچی روی دستم انداختم و با سریع رو به مردا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها ساعت سه ظهره، هیچی نخوردیم. گشنتون نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با شیطنت ابرویی بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میترسی یا گشنته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم مصنوعی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی بدی خب، گشنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان که برگی از درختها درون دستهاش بود و به نگاه بازی پرپرش میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم گشنمه خب، حداقل اون کیک و بسکوییتا رو بدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر بود که درِ ویلا رسیدیم، آنچنان که تصور میکردم خوش نگذشت! با افکار درگیر... قطعاً خوش گذشتن محال ممکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خلقتی که از خدا دیدم، برام جالب بود؛ جالب و جذاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحداقل این خلقت کمی فکرم رو آزاد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس نای حتی راه رفتن هم نداشت، کیلومترهای زیادی از جنگل رو طی کرده بودیم! ترلان با جثهی شل و ول، به روی مبل افتاد، قافله از هیچگونه فکری چشمهای قهوهای رنگش بسته شد و لبهاش به کار افتاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من گشنمه، این دور و ور فستفودیای، رستورانی چیزی پیدا نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با فیسی پوکر شده، لبهای گوشتی مانندش رو تر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرت، کی حال داره دو قدم راه بره؟ چه برسه به اینکه بره بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب که دراز کشیده، روی مبل سه نفرهی شکلاتی رنگ بود طبق معمول عادات همیشگیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راحیل، ورق آوردی؟ یه دست بزنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحوصله سری تکون دادم و بلند شدم، واقعاً طبیعت آدم رو خسته میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اتاق، مشغول پیدا کردن پاسورها بودم که لحظهای ناخودآگاه بدنم متوقف شد. بدون اینکه اختیاری داشته باشم یکهو برگشتم و برگشتنم با کشیدن جیغی مصادف شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتاده بودم روی زمین، قلبم از ترس عین گنجشک گوم گوم میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جیغم همه ریختن تو اتاق، اما من محو اون پنجره بودم. تنم سرد شده بود! انگار صدایی نمیشنیدم، انگار... انگار هجوم بزرگی از ترس رو یکجا بهت منتقل کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق سردی مهمون جسمم شده بود و چشمهام رو نمه اشکی پوشونده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چیشد که با حس ضربه ای به صورتم، مسیر نگاهم رو تغییر دادم و نتیجهش شد دیدن چهرهی آشفتهی یاشار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته راحیل؟ میشنوی؟ چت شد؟ چی دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم، سردم بود! از ترس! انگار مایع داغ مانندی رو تو اعماق وجودم حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس و استرس تو چهرهی ترلان فوران میکرد! لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راحیل؟ چیزی دیدی؟ میتونی حرف بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی خودم رو جمع کردم، اصلا از حس اینکه یکی بهم دست بزنه هم میترسیدم برام وحشتآور بود! آروم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یاشار، ازینجا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار عصبی دستهاش رو میون موهاش لغزوند و نگاهی به وهاب کرد. وهاب هم با سگرمههای در هم نگاهی به جمع کرد و با لحنی نه چندان آروم در صورتی که مخاطبش یاشار بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی یه چنین چیزایی رو میدونی، نباید با خانواده پاشی بیای یه همچنین جایی! بیا، اینم شد نتیجهاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار بیتوجه به وهاب تنها خیره به چهرهام بود، چهرهای که شرط میبندم از ترس گچ شده بود و لبهام خشک و زرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان رو تختی روی تخت رو چنگید، بیتحمل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راست میگه بچهها، جمع کنیم بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار این دفعه عصبی بلند شد و دستی به صورتش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ آخه یکم فکر کنید، الان میشه راه افتاد تو جادهای که همهش درهست؟ خسته! تشنه! یه نگاه به چهرههاتون بندازید، خمارید، از خواب خمارید! بعد ادعای رانندگی کردنتونم میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب تکیهای به دیوار داد و چشم بسته اروم لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، الان نمیشه؛ امشب میمونیم؛ نهایتاً فردا صبح، یا ظهر راه میافتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان بزاق دهانش رو قورت داد و چینی به بینیش داد و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق، حق سکوت و در اتاق حاکم بود! همین شرایط، باز هم ترس رو بهم غلبه میکرد. اصلاً صحنهی اون لحظه از چشمهام دور نمیشد! اون لحظه انگار تو برزخ بودم؛ ترس بود ترس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بستم و مجدد تصورش رو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلند و شونههای پهن، پوشش تماماً سیاه بود. اما آدم نبود! میدونستم که نبود. سرش که بالا اومد نفسم رفت و با جیغم محو شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس برخورد چیزی به بدنم، باعث پریدنم شد؛ با ترس من ترلان هم ترسیده عقب رفت ولی سری تکون داد و دوباره به جلو اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس چیزی نیست. ما دیگه پیشتیم، بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irا، بیا این آب قند و بخور یکم رنگ و روت باز شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد لیوان رو روی لبهای خشکم قرار داد، مزش حالم رو بهم میزد، البته اون لحظه مزهی هرچیزی برام بد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد همگی از اتاق خارج شدیم. و باز هم سکوت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنینوار روی مبل جمع شدم و ملحفهی کنار رو روی خودم کشیدم. خوابم میاومد، اما ترس جای خواب رو گرفته بود. نمیدونم منی که کلی ادعا داشتم دو سوته چجور به هوا رفت؟ عجیب بود! اصطلاحاً همهچیز عجیب بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای حس فردی رو کنارم احساس کردم و نتیجهاش شد یکآن ملحفه رو کنار زدن و عین دیوونهها به اینور و اونور نگاه کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با اعصابی خراب نگاهم میکرد، آشفتگی، خستگی، نگرانی و هزار حس دیگه تو چشمهاش فوران کرده بود و این کاملاً آشکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب برای عوض کردن جو به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی هیچی تو این ویلای به این بزرگی پیدا نمیشه امشب و باهاش سر کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار هم به تبعیت، خسته نگاهش کرد و خندید. در نهایت نگاهی به آشپز خونه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو هرچی دلت میخواد بردار بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من تنها به یک گوشه خیره بودم، جهت نگاهم تغییر نمیکرد! انگار نم چشمهام خشک شده بود. حس یه انسان بیجون رو داشتم. نمیدونم چطور شد، اما چشمهام روی هم قرار گرفتن و گویا به خواب فرو رفتم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم نسبت به اون شب نحس و کذایی خیلی بهتر بود اما باز هم کسل بودم! دست خودم نبود. حس نهفتهای داشتم که مدام مثل خره به جونم میوفتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ماشینها نشسته و آمادهی حرکت بودیم که هرچقدر منتظر بودیم تا وهاب حرکت کنه... اما انگار نه انگار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحوصله پوفی کشیدم و از نیمرخ به یاشار نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب عزیزمن، منتظر چی هستی؟ پاشو برو ببین چیشده دیگه اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار که حسابی از لحنم خندهاش گرفته بود سری تکون داد و پیاده شد و به طرف L90 وهاب رفت و دقایقی مشغول حرف زدن شدن. وهاب پیاده شد و کاپوت ماشین رو باز کرد؛ ابروهام پرید بالا! چشمهای میشی رنگم رو ثانیهای بستم و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پیاده شدن به طرف ترلان رفتم که به رسم ادب؛ شیشه رو پایین داد. چشم هام رو قفل چهرهی ملیحش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشده چرا حرکت نمیکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان لبترکنان از ماشین پیاده شد و نگاهی به ویلای رو به رو کرد و با لحنی آه مانند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماشین خراب شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم تا حرفی بزنم که با صدای یاشار حرفم تو دهنم ثابت موند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کلید و بگیرید برید ویلا تا ماشین و درست کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحرف برگشتم و کلید رو گرفتم، اصلاً حس خوبی نسبت به اینکه مجدد پا تو اون ویلا بذارم نداشتم؛ اما خب سعی کردم افکار فانتزیم رو از اظهار ذهنم بهدور کنم و با ترلان روی سنگهای باغِ ویلا قدم زنان به طرف در ورودی رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کدوم روی یک مبل جا گرفتیم و خیرهی در و دیوار شدیم. اوصولاً هر موقع برام اتفاقی میاوفتاد خداروشکر بعد از چندین ساعث اثری از اون رویداد درون احساساتم حس نمیکردم و این ویژگیم گویا خوب کمکم میکرد تا اتفاقها رو چه خوب، چه بد فراموش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو روی هم قرار دادم، حوصلهم سررفته بود. کلافه نفسی کشیدم و افکارم رو روی زبونم پیاده کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای ترلان، چقدر حوصلم سررفته! چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان که شال حریر سفید رنگش رو به طرفی پرتاپ میکرد در حینی که خمیازه میکشید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجور که اینا دست گرفتن، نه میتونن کاری کنن نه چیزی! نظرت چیه بریم یه غذای توپ درست کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه که اصلاً علاقهای به آشپزی نداشتم، اما به یاد قدیما دوست داشتم که قبول کنم. از بچگی خاطراتم با ترلان میگذشت و زیاد از حد صمیمی بودیم! بنابراین چشمکی زدم و از روی مبل خردلی رنگ برخاستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بزن بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان هم لبخندی به پنهای صورت بیضی مانندش روی لبهاش نشوند و هر دو به طرف آشپز خونه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیهای به گاز صفحهای دادم و با چهرهای که مشغول فکر بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی درست کنیم حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان خندهکنان در حالی که مشغول جویدن آدامس درون دهانش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی داری که چی درست کنیم؟ اصلِ اصلش اینه جیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده لب گزیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه میدونستم از تو میپرسیدم؟ بابا سال به سال کسی اینجا نمیاد. توقع مواد قضایی داری؟ خودنیا تو ماشینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد نگاهم رو تو آشپز خونه چرخوندم. کابینتهای MDF با رنگ قهوهای! براقی و جنس هایگلسشون کاملاً مشخص بود. همینجور اتفاقی در یکی از کابیتهای کنارم رو باز کردم، اما خراشی که روی کابینت بود... توجهم رو به خودش جلب کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخراش چی میتونست باشه؟ یه جورایی عمق داشت! مثلا یکی با چاقو محکم روی چوب خط بندازه! عجیب بود. اما سعی کردم افکار منفی رو به سمت دیگری تلاقی کنم؛ این قطعاً بهترین راه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ویلا باز شد وهاب با دستهای کثیف وارد شد، ترلان قهقهزنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه تو که تخصصت نیست چرا دست به این کارا میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب دهن کجی کرد و به طرف سینک اومد و بعد از شستو شوی دستهاش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بریم طرفای شمال ببینیم میتونیم یه مکانیکار بیاریم ماشین و درست کنه یا نه. آخه اینکه سالم بود یه دفعه چش شد خدا میدونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به حرفهای وهاب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گشنمونه چیزی برای نهارم نداریم، اینجور که معلومه نهار هم اینجاییم چیزی هست تو ماشین یا میخرید میارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب درحالی که دستهای مردونه و درشتش رو میتکوند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره غذا میگیریم میاریم؛ یه چند بسته ناگت تو ماشینه میارم سرخ کنید بخورید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان با چهرهی برافروختهای روی میز نهار خوری جای گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وهاب از ویلا خارج شد کنارش نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشده دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای ظریفم رو تو دستهاش گرفت و با انگشتهاش نوازشش کرد. انگار ناراحت بود؛ ولی حرف نمیزد. انگار افکارش درگیر بود؛ اما چیزی برای گفتن نداشت. شاید هم منتظر بود تا من پیگیر حالش بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره لبهاش رو تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راحیل، دیشب که خوابیدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام بالا پرید و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیشب که خوابیدم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزاق دهانش رو قورت داد، مشخص بود حرف زدن براش کاملاً سخته! شاید از چیزی میترسید یا آزار میدید؛ خوب میشناختمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترلان دیشب چیشد؟ هوم؟ نمیخوای بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش رو عقب کشیدم و میز دایرهای مانند چو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی رو ضرب گرفت و با چشمهایی که خیرهی گل رزِ نماد عشق، درون گلدون بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیشب که همه خواب بودن... صدا های عجیبی میشنیدم! انگار... انگار یکی داشت گریه میکرد، زجه میزد! اولش فکر کردم تویی ولی وقتی چهرهی غرق در خوابت رو دیدم ترس تموم بدنم رو فرا گرفت. حس ترس اونقدر تو قلبم بیشه زده بود که انگاری جون بهم دست داده بود، اولش فکر کردم توهمه اما رفته رفته چیزهای مبهمی میشنیدم! بارها تو خواب تکون میخوردی، حرکاتی درمیاوردی که مشخص بود از خوابت لذت نمیبری. واقعاً حس خوبی به این خونه و این منطقه ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به صندلی چوبی تکیه دادم. نمیدونستم چی بگم! دیشب تو خواب عمیقی بودم، تو سیاهی مطلق! انگاری دنیا از رو برات شمشیر بسه بود. هیچ احساسی جز وحش و تاریکی نداشتم؛ حتی صدایی هم نبود که آزارم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو زیر چونهام گذاشتم و خیره به چهرهاش شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم چی بگم. اما باید تحمل کنیم تا بتونیم از ویلا خارج بشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرومتر زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته اگر بذارن بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترلان با تعجب به تکیهاش رو از صندلی گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی گفتی؟ کیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بسته سرم رو به طرفین تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی عشقم. بهش فکر نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از روی صندلی بلند شدم و در حالی که به طرف در چوبی میرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم ناگتها رو بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو جفت کردم، ماشین وهاب نبود انگار رفته بودن. به طرف دنای مشکی رنگمون رفتم از داخل صندق ناگتهایی که تو کلمن مسافرتی بود رو درآوردم و روغن کنار کلمن رو هم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم روی سنگهای ریز و درشت قدم برداشتم، درست صدای تقتق سنگها تو گوشم بود! صداش رو دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلا که رسیدم، چفتش بسته شده بود. به خیال اینکه با وزش باد بسته شده به داخل رفتم که با جیغی که از طرف دستشویی اومد نگران قلبم شروع به گوم گوم کرد! وسایل دستم رو انداختم و به دنبال صدا رفتم. میشناختم این صدا رو! صدای ترلان بود... اونم از تو دستشویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدو کردم و محکم به در چوبیه سرویس کوبیدم و بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشد؟ چیشد ترلان حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد! ترسیده در رو با شتاب باز کردم و جسم بیجون و افتادهی ترلان رو رو زمین دیدم. کف از دهانش بیرون میریخت و میلرزید! دست و پام رو گم کرده بودم؛ تشنج چیز کمی نبود! چشمهام کمی اشکی شده بود. بدون اینکه تصور کنم چه اتفاقی براش افتاده دستش رو گرفتم و کشون کشون از دستشویی خارجش کردم. اما تنها به قیافهم زل زده بود! لبهای گوشتی و خوشرنگش حالا زرد و خشک شده بود. چشمهای درشتش پر از رگِ های خونی رنگش صورتش... گچ شده بود! زل زده بود بهم و حتی تکون نمیخورد حرف نمیزد. دست و پاهام میلرزید، تکیه داده به مبل گذاشتمش و سریع یه لیوان آب از شیر لوله آوردم و رو لبهاش گذاشتم، اما عین یه مرده حتی مقاوت نمیکرده که لبهاش رو باز کنه یا حتی پسش بزنه! دیگه داشتم خودم رو میباختم. با عجله و هراسی که داشتم موبایل رو از تو جیب حودیم درآوردم و شمارهی یاشار رو گرفتم، یک بوق... دو بوق... سه بوق...لعنتی بردار! بردار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنتن نداشتن و این فاجعه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تو یه باتلاق عمیقی دست و پا میزدم با یکی که هیچ کاری نمیتونست بکنه و حتی کسی نبودم به دادمون برسه! واقعاً دیگه امیدم رو از دست داده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین دقیقه بعد یاد ساغر افتادم، یه رفیق واقعی! خونش شمال بود و نزدیک به اینجا.. نمیخواستم درگیرش کنم اما خب چارهای نداشتم! باید یکی کنارم باشه. بنابراین بدون معطلی شمارهش رو گرفتم؛ بعد از چند بوق صدای مهربونش گوشم رو نوازش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو الو ساغی، فقط خودتو برسون به آدرسی که برات اس میزنم، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای به شدت نگرانش به روحم خراش میزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ چیشده راحیل؟ کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی عمیق کشیدم تا آروم باشم، در حالی که نگاهم روی ترلتنی که بیحرکت بود چفت شده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین نمیدونم؛ ترلان حالش بده! ما دو نفر تو ویلا تنهاییم، سعی کن خیلی زود خودت رو برسونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی حرفهام رو تایید کرد، قطع کردم و مظطرب به ترلان نگاه کردم. آروم و خیره در افق... مقصدی نامشخص! تند تند روی پارکتهای سالن قدم برمیداشتم. بغض داشتم! میدونستم همه چی دست به دست هم داده بود تا این اتفاقات بیوفته، اون جنگل... اون شب کذایی و اون موجود عجیب، خرابیه ماشین و وضع الان ترلان نشونه از حقیقت افکارم میداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج دقیقه، ده دقیقه، یک ربع گذشت اما خبری نشد... کمکم داشتم نگران میشدم. به آدرسی که مسیج کرده بودم خیره شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرس درستِ درست بود. همونجور غرق در اظطراب بودم که گوشیم به صدا دراومد و با دیدن اسم ساغر انگار امید و واهی دوبارهای بهم تزیق کردن و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشد؟ کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نزدیکم، زنگ زدم در و باز بذار میام داخل. ترلان و تنها نذاریها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و واهمه لبخند هولی زدم و قبول کردم. بعد از قطع کردن موبایل در رو با استفاده از آیفن باز کردم، دقایقی بعد صدای ماشین و در نهایت برخورد در رو شنیدم. بعد از ورود ساغر به خونه با رنگ پریده نگاهم کرد و به طرف ترلان دوید و کنارش زانو زد و درحالی که فکش از شک میلرزید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی... چیشده راحیل؟ اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستهام چهرهی وحشتزدم رو پوشوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات میگم، قبلش باید ترلان و ببریم بذاریم روی تخت تو اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کلمهی اتاق رو گفتم، سرش ترلان تکون خورد و باعث شد حس بدی بهم تزریق بشه! حس مرگ و وحشت داشتم؛ قیافهش واقعاً عادی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر تند تند سر تکون داد و هردو دستهاش رو گرفتیم و به طرف اتاق کشیدیم و روی تخت گذاشتیمش... درست همون اتاقی که اون موجود وحشتناک رو دیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو از اتاق خارج شدیم و ساغر با هول لب های آغشته به رژش رو تکون داد و زمزمهوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف بزن لعنتی، اینجا چه خبره؟ چرا به این ریخت افتادین؟ وهاب و یاشار کجاان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب گزیدم و دستش رو به به طرف آشپز خونه کشیدم. شروع کردم به تعریف کردن ماجرا... از اولش تا آخرش! از تمام ریزه اتفاقات تا الان. انگار باور این مسائل براش سخت بود اما با دیدن وضعمون گویا باور کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنش آنچنان هم غیرممکن نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای دخترونهش رو روی لبهاش کشید؛ چشمهای خاکستری رنگش رو به ساعت دوخت، سکوت اعظمی پا برجا شده بود و صدای تیکتاک ساعت قدیه چسبیده به دیوار حس ترس بهم میداد! درست شده بود مثلِ فیلمها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید هرطور شده از این ویلا بزنید بیرون، ممکنه حالا حالاها آنتن نداشته باشن که بخوان جواب بدن. بیاید با ماشین من میریم شهر خونهی ما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارهای جز قبول کردن این مسئله نداشتم! بنابراین بعد از دقایقی به طرف اتاق ترلان حرکت کردم. آروم پایین تخت کنارش نشستم، دستم رو روی بازوش گذاشتم، زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترلان جانم؟ بهتری؟ بلند شو میخوایم بریم! بلند شو دختر خوب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما انگار نه انگار! هر چیزی که روی زبون میآوردم ریاکشنی نشون نمیداد و این به طرز فجیحی عجیب بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس ترس دوباره تو بدنم رخنه زده بود، قلبم آکنده از هراس و افکارم پر از امواج منفی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه فکری بکنم از اتاق خارج شدم. ساغر روی مبل جای گرفته بود و چهرهی زیباش آکنده از هراس، اعجاب و هزار حس غیرهای بود. کنارش نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچهقدر صداش زدم اصلاً... اصلاً جوابم رو نداد! حتی برنگشت تا نگاهم کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر خواست حرفی بزنه که با دیدن قامت ترلان، با حیرت بهش خیره شدیم. کلاه بزرگ و پشمیه کاپشن سبز رنگش روی چهرهش بود و از دید قیافهش محروم بودیم! مقصدش جایی جز آشپز خونه نبود! لحظهای بعد از آشپز خونه بیرون اومد و بادیدن کادر تو دستش هردو با وحشت برخاستیم! هر لحظه حس ترس بیشتر به احساساتم غلبه میکرد! زیرلب تند تند اسم خدا رو صدا میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر سرش رو برگردوند و با چشمهای اشکی و لکنتی که از اثر دید این اتفاق بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ... چرا کادر دستش بود؟ چیکار میخواد بکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهام به شمار افتاده بود! صدای تیکتاک ساعت رو مخم بود، لعنتی از این حس بیش از حد میترسیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زبونم چرخید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم؛ ولی... ولی حس خوبی ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشم رو دوباره از داخل جیب حودیم دراوردم و شمارهی یاشار رو گرفتم، لعنتی! لعنتی جواب بده. جواب بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم جملهی تکراری:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشترک مورد نظر در دستررس نمیباشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب "اَهی" گفتم و سریع شمارهی وهاب رو گرفتم و باز هم اون جملهی تکراری... انگار هیچ کس حاضر نبود کمکمون کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر با اعصابی خراب درحالی که ناخونهاش رو میجوید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا تو جادهان آنتن نمیده دیگه؛ اَه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ساغر همهش در رفت و برگشت در سالن قدم میزد. به دنبالهی مانتوی سفیدش که از اثر هوا اینور و اونور میشد خیره شدم. صدا های عجیبی تو گوشم میپیچید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای وهم و وحشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یکی که انگاری کمک میخواست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یاشار، وهاب... عین خوره به جونم افتاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمامیه حرفهاشون تو مغزم اکو شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این زمین شومِ! اتفاقات وحشتاکی براشون میافته، وحشتناک که میگم به منظرهی نحسی هست! میگذره و میگذره، یه شب برادر کوچیک خانواده دعای جون برادر بزرگش و میکنه و با چاقو خونین مالینش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم دیوونه میشدم! دیگه نمیکشیدم... از طرفی حرفهای یاشار و وهاب تو ذهنم و جیغ دادها و حرفهای مبهی که انگار از دور زده میشد! چشمهام بسته بود، سیاهی مطلق! باتلاقی به عمق یه چاه عمیق و سیاه درست عین وضعیت من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم تحمل کنم... کمکم دستهام رو روی گوشهام گذاشتم و روی زمین زانو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ میزدم... نمیدونم چه مرگم شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ میزدم و خودم و تکون میدادم، انگاری یکی تو قفس زندانیم کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کنید! ولم کنید! بسه بسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایی روی شونههام نشست و جری ترم کرد، اما سعی داشت تا آرومم کنه. با ضربهای که به صورتم وارد کرد چشمهای اشکیم رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساغر که نگران بهم خیره بود نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چت شده دختر؟ چیزی نیست! آروم باش! الان خودتی و خودت. هیچ کس نیست آزارت بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکم میلرزید و دست خودم هم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم تو آغوشش آروم گرفتم، آرامش ملیحی داشت دریغ از دقایقی پیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهچیز دوباره عین قبل شد، نمیدونم اون صداهای مبهم چرا اون لحظه تو افکارم صدا کردن! عجیب بود... ترسناک بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمهای خاکستری ساغر خیره شدم. بدون هیچگونه حسی! رگههای خاکستری رنگش پررنگتر و زیباتر از هرلحظه بود. محو چشمهاش بودم که با احساس فردی فوراً سرم رو تکون دادم و با دیدن صحنهی رو به روم، به معنای واقعی کلمه قلبم به درد اومد! عین سگ میترسیدم، عین بید میلرزیدم و کسی نبود آرومم ساغر هم دست کمی از من نداشت. چشمهاش... این چشمهای ترلان نبود! اون چشمهایی که غرق در خون بودن، چشمهای ترلان مهربونم نبود. خون از گوشهی چشمش فوران کرده بود و چهرهاش رو وحشناک کرده بود! چاقوی تو دستش... من و هر لحظه بیشتر و بیشتر میترسوند! در حالی که میترسیدم و عقب عقب میرفتم با صدایی لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترلان... ترلان... چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر به طرف اتاق دوید و رسماً تنهان گذاشت، هر قدمی که برمیداشتم متقابلاً یک قدم به سمتم بر میداشت تا جایی که دیوار رسیدم و این از نظرم بن بست بود! وردی آیندهی خوش به احوالم بن بست شده بود. قطره اشکی لجوج از چشمهام فرود اومد. نمیدونستم از چشمهای خونین مالینش بترسم یا از چاقویی که دستشه... درست حرفهای یاشار تو ذهنم اکو شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگذره و میگذره، یه شب برادر کوچیک خانواده دعای جون برادر بزرگش و میکنه و با چاقو خونین مالینش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی... یعنی قراره آیندهی من هم به این نگاه تموم و خطم بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی از ترس نمیتونستم چشمهام رو هم ببندم! ترس اینکه بهترین رفیقم دیوونه بشه و اون کادر لعنتی رو تکون بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند خدا رو صدا زدم، خدایا... خدایا میدونم که چقدر بیچشم و روام، خدایا، خدا جونم میدونم که هروقت احتیاجت دارم به یادت میافتم. خدایا التماست میکنم کمکم کن! خدایا الان جز تو و تکیه گاه تو کمکی ندارم... همون لحظه با داد بلندی ترلان روی زمین افتاد و قامت ساغر که چوب بر دست بود نمایان شد. گریه میکرد! درک میکردم؛ از ترس بود و اینکه اون دوستش بود... رف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
10:55
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقش بود! ترلان با قیز وحشتناکی نگاهم کرد و بعد قهقه زد! اونقدر محکم، اونقدر بلند که به جرئت میکنم بگم صداش ویلا رو در بر گرفته بود! عجیب بود این صدا... عجیب و آشنا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به مبل ال مانند گرفت و با داد وحشتناکی بلند شد و با همون لبخندی انگار هشدار رو روی قلبم هک میکرد عقب عقب رفت، نمیدونستم چی تو سر ساغره... اما به طرف اتاق میکرد و ترلان هم دنبالش، به اتاق که رسیدن ساغر با هل محکمی ترلان رو به داخل اتاق پرتاپ کرد و در و با سرعت قفل کرد. از اعماق وجودم ترس رو احساس میکردم اما "خدایا کمکم کن" از زبونم نمیافتاد. ساغر درحالی که اشک میریخت روی زمین افتاد، لحظهای بعد صدای وحشتناکی اومد. صدای عربدههای وحشتناک ترلان بود! با چاقو محکم به در چوبی میکوبید، یاد اون خراش روی کابینت افتادم... تکرار تاریخ! نه خدای من؛ این غیر ممکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام چاقو رو به در میکوبید و صدای وحشتناکی ایجاد میکرد و همزمان از دل دلش عربده میزد! فریاد میزد! انگار حرف زدن رو یادش رفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکهو در ویلا باز شد و وهاب و یاشار با چهرههای برافروخته وارد سالن شدن. یاشار گیج از وضعیت رو به روش شکه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو از زمین بلند شدیم، حداقل خوشحال بودم "تکستارم" سالم بود. تلخ خندیدم و به طرفش رفتم و درحالی که از روی چهرم هم خنده مخشص بود هم گریه دیوانه وار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترلان... ترلان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به اتاق اشاره کردم، و چقدر چهرهی وحشتزدهی وهاب برام دردآور بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام وسایلی که تو دستش بود افتاد و به طرف اتاق راه افتاد... کمی جلو تر رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه وهاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم صدای جیغ و دادها و ضربههای ترلان به در قطع نشده بود که وهاب عصبی برگشت و با داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی نه؟ مگه نمیبینی تو چه وضعیتیه؟ انتظار داری ولش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر چند قدم جلو تر رفت و با اضطراب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نفعته نری وهاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهاب نگاه وحشتناکی به ساغر کرد و بیاطناع به حرفش کلید رو از دستهای ساغر کشید و در و باز کرد. سر و صدا رفته رفته آرومتر میشد و چهرهی وهاب لحظه به لحظه حیرت زده تر و وحشت زده تر... وحشت زده از اینکه چرا عشقش به این روز افتاده؟ یاشار هم انگار زبونش از اعجاب قفل کرده بود! انگار ساغر میدونست قراره چه اتفاقی بیوفته بنابراین به طرف آشپزخونه رفت و آروم و البته مضطرب کادر رو پشت دستهاش قایم کرد و پشت ترلان جای گرفت. ترلان لحظه به لحظه چاقو رو بیشتر و با قدرت بیشتری به دستهاش میفشرد و دوباره انگار که حس جون بهش دست داده عربده زد و چاقو رو بالا گرفت... وهاب بدون حرکت ایستاده بود! شاید سیل این همه اتفاقات رو یکجا حظم نکرده بود. ساغر نامحسوس به طرف ترلان رفت و آروم نزدیکش شد... ترلان انگار دیوونه شده بود، باور نمیکردم میخواست با کارد تو دستش تنها عشق دیرینهش رو به قتل برسونه! اما با حرکتی که ساغر کرد از اون همه خون وحشتزده دست هام رو روی صورتم گذاشتم! اون صحنه... نه نه امکان نداشت! اون ترلان بود که با کمر چاقو خورده و چشمهایی که خون درش سرازیر بود روی اتاق افتاده بود! وهاب حرف نمیزد؛ زبونش... زبونش نمیتونست تکون بخوره! انگار میخواست داد بزنه، گریه کنه، فحش بده، اما توانش رو نداشت. خاری و ذلیلش حس میشد! هنوز دادِ ترلان لحظهای که چاقو خورد تو گوشم بود. ساغر هم با چشمهای گریون به صحنهی مقابل زل زده بود، نمیدونم چند دقیقه همونجور به اون صحنه زل زده بودیم که با دو به طرف در چوبیه ویلا حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره رو پایین کشیدم، اما باز نمیشد! لعنتی! لعنت به این شانص. باز نمیشد... داد زدم، پر از رعشه داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز نمیشه! باز نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفته رفته صدام آروم تر میشد و حسم تبدیلِ به آه و ناله زیر لب فقط تکرار میکردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز نمیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار بذاق دهانش رو قورت داد و نگاهی به راه پلهی طولانی طبقهی بالا انداخت و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالا یه در خروجی داره. تکون نخورید ببینم از اون در راهی هست فرار کنیم یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به طرف پلهها رفت و ای کاش که نمیرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"دانایکل"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافهگی میان احوالش دیار بود. نمیدانست چه کند! واقعاً چی میکرد؟ مقصر بود! او حقیقت را میدانست اما باور نکرد؛ لحظهای باور نکرد که شاید آن حرفها حقیقت داشته باشد و عاقبتش شد؛ این!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچه زور میزد و تلاش میکرد در باز نمیشد. اتاقهای زیادی میان آن راهرو قرار داشتند، یکی یکی در همه باز و از وضعیتشان دیدار کرد؛ دنبال یکپنجره... یکدر برای نجات بود و انگار امیدش تیره و تاره شد بود که با در اتاق آخری بدون آننکه بخواد در را باز کند، در با صدای خش خش باز شد. خودش بود! گویا در افکارش نجات یافته بود، اما نمیدانست این اتاق، اتاق "مرگ" است، نه رهایابی! به داخل اتاق ورود کرد، تختی آهنی با پوشش ملحفهای سفید! اما انگار فردی ناگهان از پشت با شتاب هلش داد که بر روی زمین افتاد، اختیاری از جسم خودش نداشت. کشان کشان روی زمین کشیده میشد، از شدت تعجب و هراس حتی یادش رفته بود داد و فریاد کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما گویا ناخودآگاهش فعال شد و عربده زد؛ و چقدر سوزناک! دادهای مردانهاش تمامی نداشتند. هر گوشهای از جثهاش بر جایی ضربه میخورد و آسیب میدید! حتی فردی که این بلا را سرش میآورد هم... نمیدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای چنگالهای عمیقی برروی دستش افتاده بود و سوز وحشتناکی داشت و از آنبدتر... ضربهای که به سرش خورده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir