ثنا دختری که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده است ؛خانواده ای که یک وعده نمازشان قضا نمی شود اما طبق یک قانون نانوشته ثنا در میان اعضای خانواده طرد شده ؛این قانون در نهایت به دست کسی میشکند که یک روز فکرش را هم نمیکرد...

ژانر : عاشقانه، مذهبی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۱ دقیقه

مطالعه آنلاین غربت تنهایی
نویسنده : مهسا فرخیان

ژانر : #عاشقانه #مذهبی

خلاصه:

ثنا دختری که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده است ؛خانواده ای که یک وعده نمازشان قضا نمی شود اما طبق یک قانون نانوشته ثنا در میان اعضای خانواده طرد شده ؛این قانون در نهایت به دست کسی میشکند که یک روز فکرش را هم نمیکرد...

مقدمه:

به چی می اندیشید؟به خزان دل باران خورده اش؟یا به آن کوه غم جمع شده در قلبش؟به چه باید میگریست؟به غم دیداری که رفت تا به قیامت؟ یا به زخم های نمک پاشیده ی اهل عبادت؟ پس خدا کوش؟کجاست؟ سجده ها مال خداست؟ شب به شب یاد خدا زنده کنیم؛ شب به شب سجده کنیم، توبه کنیم، با طلوع صبح با نام خدا بنده هایش را سنگ تهمت بزنیم!!! . طمع و ظلم و ستم جای خدا حکمفرماست....^

بسم الله الرحمن الرحیم

هرچه بیشتر به ساعت سیاه رنگی که دور مچ سفید و ظریفش را قاب گرفته بود ،نگاه میکرد ثانیه ها خسته تر حرکت میکردند؛ از ان روز هایی بود که حوصله ی هیچکس و هیچ چیز را نداشت و زمان هم سر لج برداشته بود‌. از نگاه کردن به خانم تقی پور دبیر درس فیزیک حالش بهم میخورد. هیچ وقت علاقه ای به درس نداشت اما کی به علایق او توجه میکرد؟همیشه طبق خواسته ی دیگران باید پیش میرفت و زندگی میکرد، حتی برای انتخاب رشته ی تحصیلی اش هم حرف حسین برادرش با ارزش تر از خواسته ی او بود، بیزار بود از فیزیک و زیست و شیمی و حالا سال یازدهم رشته ی تجربی را در دبیرستان میگذراند. بماند که از نمره های ثبت شده در کارنامه هایش هم بی علاقگی مشهود بود ‌.او عاشق کار های هنری بود، عاشق موسیقی و رقص رنگ ها روی تابلو ها، عاشق صدای چرخ خیاطی و پختن انواع دسر ها و غذا ها، البته به جز غذا های ایرانی ؛دوست داشت در مدرسه ی فنی حرفه ای تحصیل کند تا بتواند هنر محبوس شده اش را شکوفا کند و به رخ عالمیان بکشد اما حالا در کلاس فیزیک نشسته و مدام قانون های نیوتون را بالا و پایین میکند و به ضریب اصطکاک فکر میکند .از جاذبه ها میگوید و تبدیل نیرو ها را محاسبه میکند، و به این می اندیشد که واقعا در این درس زندگی جریان دارد ؟بلاخره بعد از تحمل یک ساعت و نیم اراجیف دبیر فیزیک، معاون مدرسه دلش امد تا زنگ خلاصی را بزند ،با هر زنگ اخری که نوید خانه را میدهد احساس پرنده ای رها شده از قفس را داشت.کوله ی تمام مشکی اش را برداشت و روی چادر دانشجویی به شانه انداخت .نگاه کلافه اش را به مژگان دوخت.

_ای بابا حالا اینقدر لفتش بده تا شب شه.

مژگان به غر زدن هایش عادت داشت، همیشه همین گونه بود، بی حوصله و بی قرار.لبخندی به اخم هایش زد.

_اینقدر هولم نکن بزار جا مدادیمو ببندم، نترس خانم فریبایی از زدن زنگ پشیمون نمیشه بیاد برمون گردونه سر کلاس.

بلاخره زیپ کوله اش را کشید و به دست گرفت.

_ بریم تموم شد.

_خسته نباشید، تو بخوای بری مسافرت فکر کنم جمع کردن لباسات یک ماه طول بکشه از بس که دل گنده ای.

_معلوم نیست بیرون چخبره که اینقدر هولی واسه فرار کردن.

برای بار اخر تو اینه ی کوچک باربی شکلش مقنعه اش را درست کرد و وقتی از بیرون نبودن یک تار از موهایش اسوده خاطر شد، از مدرسه خارج شدند.

_اخیش، از اون زندان هارون و رشید خلاص شدیم.

_وقتی دوست نداری اصلا چرا میای مدرسه؟

_هزار بار پرسیدی هزار بار هم بهت گفتم علاقه ای به این رشته ندارم اما مجبورررم.بدو بریم که داداشم منتظره الان عصبانی میشه دیر برم.

سپس سرعت قدم هایش را بیشتر کرد و مژگان را هم وادار کرد سریع تر قدم بردارد.

_ولم کن ثنا دستم درد گرفت ، من بابام هیچ عجله ای نداره ای بابا.

از حیاط مدرسه که خارج شدند سرش را با احتیاط بلند کرد تا مبادا نگاه مستقیمش باعث خشم محمد یاسین شود، از بین ماشین ها بلاخره ماشین محمد یاسین را پیدا کرد که در داخل ماشین و به دقت خواهر کوچکترش را زیر نظر گرفته بود.

_اوناهاش، محمد یاسین اومده دنبالم من برم مژگان جان فعلا خدا نگهدار

به سرعت دست مژگان را فشرد و بدون انکه منتظر جواب باشد با سر پایین افتاده و قدم های کوتاه و سریع به سمت ماشین رفت.سوار شد و نیم نگاهی به محمد یاسین انداخت.

_سلام داداش

_باز که با این دختره میگردی

به اخم های گره خورده ی محمد یاسین نگاه کرد و در ماشین را بست.

_همکلاسیمه ، نمیتونم محلش ندم که.

_چرا نمیتونی؟چند بار بگم از این دختره خوشم نمیاد؟

_تیپش چشه مگه؟

محمدیاسین با اخم های درهم ماشین را به سمت خانه حرکت داد و صدایش را کمی بالا برد.

_تیپش چشه؟اون مثلا مقنعه سرشه؟تمام موهاش بیرونه، کدوم دختر سالمی کیف و کفش قرمز واسه بیرون میپوشه؟اون دختر درستی نیست.

انگشتش را به حالت تهدید مقابل ثنا تکان داد.

_بار اخره که هشدار میدم بهت ،یه بار دیگه با این دختره ببینمت من میدونم و تو فهمیدی؟

چانه اش از بغض میلرزید اما نمیخواست قطره ای اشک بریزد، تا بوده همین بوده.باید فقط "چشم" بگوید و عمل کند ،باید فقط سر پایین بیندازد و نطق نکشد.صدای بلند محمد یاسین از جا پراندش.

_نشنیدم؟!

_چ...چشم

چشم را گفت و به سمت پنجره چرخید،چشم را گفت و گویی چاقویی در تن خود فرو کرد، تن تکه و پاره ای از چشم هایی که به زور گویی برادرانش میگفت.مسیر مدرسه تا خانه فقط یک کوچه بود و او نباید ان مسیر را تنها تردد میکرد، برای همین هم هر سری یکی مامور بردن و اوردنش میشد.به محض توقف ماشین در را باز کرد و زنگ را فشرد، دوست نداشت منتظر محمد یاسین بماند تا او در را باز کند و باهم وارد شوند.با صدای باز شدن در وارد خانه شد و مسیر حیاط تا در ساختمان را دوید .ساختمانی که او به همراه پدرو مادر و سه برادر مجردش در طبقه ی اول ،برادر بزرگترش به همراه همسر و فرزندانش در طبقه ی دوم و خواهر و دامادشان در طبقه ی سوم ساکن بودند.اما همه شب به شب به منزل خودشان میرفتند و تقریبا تمام طول روز پایین بودند و او عذاب میکشید از ان شلوغی های بی پایان. در خانه همیشه باید باز باشد تا خواهر و عروسشان راحت رفت و امد کنند ؛چه کسی به فکر راحتی او بود؟ کفش هایش را در اورد و روی جاکفشی چوبی کوچک و قدیمی کنار در گذاشت و وارد شد و طبق معمول کاروانسرایشان شلوغ بود.سر به زیر وارد شد و سلام زیر لبی گفت اما انقدر خانه از سر و صدای برادر زاده های هفت ساله ی دو قلویش شلوغ بود که صدایش به گوش کسی نرسد.کمی جلوتر رفت و صدایش را بلند تر کرد.

_سلاااام

خواهرش که مشغول سبزی پاک کردن بود سر بلند کرد و با لبخند ولحن پر تمسخری جوابش را داد .

_سلام عزیزم، خسته نباشی

به تبع راحله و مادرش هم جوابش را دادند.

_سلام مادر اومدی؟خسته نباشی.محمد یاسین کوش؟

دو برادر زاده ی شیطانش با دیدن او به سمتش امده بودند و هر کدام از یک طرف کیف و چادرش را میکشیدند، در همان حال کلنجار رفتن با ان دو گفت:

_داره ماشین و پارک میکنه میاد الان.

_راحله:ثنا جون زودتر بگو خب، ادم حجابشو درست کنه.

نگاهی به راحله انداخت که از تمام صورتش فقط بینی اش به زور دیده میشد و انچنان سرش را در روسری قنداق کرده بود که با نگاه کردن هم حس خفگی پیدا میکرد، پوزخندی زد و بی جواب به سمت اتاقش رفت.محمد متین و محمد مبین هم به دنبالش با سرو صدا به راه افتادند،اصلا حوصله ی ان دو وروجک پر سر و صدا را نداشت به محض انکه از مقابل دید بقیه پنهان شد اخم هایش را در هم کشید و رو به هر دو با لحن عصبی گفت:

_کجا دنبال من ریسه شدید؟دور و بر اتاق من پیداتون بشه وای به حالتون فهمیدید؟

بعد هم بی توجه به چهره های پکر دو عزیز کرده ی خانواده در را محکم به رویشان بست.سرش به شدت درد میکرد و حوصله ی هیچکس را نداشت.نگاهش را دور اتاقش چرخاند و روی تخت نشست.

_چی میشد این اتاق و وسط یه بیابون داشتم بدون مزاحم؟

چادر و مقنعه را به شدت کند و روی زمین پرت کرد‌.مانتوی مدرسه و تاپ زیرش را با یک لباس یقه اسکی و استین بلند تعویض کرد و شلوار مدرسه اش راهم با شلواری که دو وجب از خودش بلند تر بود.اردیبهشت ماه بود و هوا گرم اما در خانه ی ان ها فصل سرد و گرم ، تابستان و زمستان معنی نداشت، او سه برادر بزرگ و مجرد داشت و باید در خانه به این شکل لباس میپوشید، تازه این قسمت خوب ماجرا بود و حداقل سرش را باند پیچی نمیکرد اما با ورود داماد تازه داماد شده تو خانوادشان باید شال را سه دور دور سرش میپیچید و چادر سر میکرد تا مبادا باعث گناه داماد شود .از بچگی این گونه بزرگ شده بود، تا بوده همین بوده اما از کی نقص های خانواده انقدر برایش پررنگ تر شد؟از کی حجاب برایش تا این حد مضحک شد؟با تقه ای که به در اتاق خورد روی تخت نشست و به ناچار اجازه ی ورود را صادر کرد؛ خوب بود حداقل موقع ورود اجازه می گرفتند .سما در را باز کرد و به داخل سرک کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مزاحم نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهری که هشت سال از او بزرگتر بود و هیچ وقت احساس راحتی با او نداشت .لبخند زورکی روی لب نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بیا تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانست برای چه امده، کار هرروزش بود.در اتاق را کامل باز کرد و وارد شد، بعد هم در را پشت سرش بست و مقابل ثنا نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چخبری میخواد باشه؟هیچی مثل همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت دراز کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ی سفت لباسش را کمی پایین کشید و سینه ریز زیبایش را به رخ کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو ببین چقدر قشنگه،عماد دیشب بهم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم قشنگه.مبارکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما اخمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وا این چه مدل تبریک گفتنه، ناراحت شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاکی به خواهرش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای چی باید ناراحت بشم؟شوهرته برات گردنبند خریده چشمش کور دندش نرم وظیفشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی برای ثنا نازک کرد و دوباره سینه ریزش را زیر لباس پنهان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_البته حق داری خب، بلاخره عماد و دوست داشتی ولی خب دیگه قسمت نبود‌.<< با طعنه ادامه داد:>> کدوم آدم عاقلی میاد تو رو بگیره؟ یه نگاه تو اینه به خودت بنداز. حالا نمیری از حسودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نیم خیز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بیرون سما حوصلتو ندارم، برو تا یه چیزی بهت نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما بلند شد و دست به کمر نگاهش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میخوای بگی مثلا؟بگو ببینم جراتشو داری؟ غلطای شور شور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث با او بی فایده بود‌.پتو را از زیر پا بلند کرد و روی سرش کشید، چند ثانیه بعد با بسته شدن در اتاق نفس اسوده اش را رها کرد ‌‌.از وقتی سما ازدواج کرد اوضاع برایش سخت تر شده بود، یعنی فقط برای او اوضاع سخت بود و سختگیری میشد .علاقه ی او به عماد نمیدانست از کجا سبز شده اما چیزی که حقیقت داشت علاقه ی عماد به او بود، عماد پسر دوست پدرش بود که رفت و امد خانوادگی داشتند، او هم از خانواده ای با همین طرز تفکر بود، بارها تو مهمانی های دو خانواده نگاه سنگین عماد را روی خودش حس کرده بود و بی جواب گذاشته بود؛ نگاه هایی را که به شدت رویش سنگینی می کردند، او خوب عماد را میشناخت پسری که از لحاظ اخلاق و رفتار به شدت مورد تحسین خانواده و دوست و اشنا بود اما در واقعیت ذات دیگری داشت.خسته از روز کسل کننده در مدرسه خواب را به ناهار در کنار بقیه ترجیح داد، دوست داشت گرسنگی بکشد اما در ان جمع و مقابل محمد یاسین نباشد، حداقل برای چند ساعت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا،ثنا مگه با تو نیستم؟تو خواب مرگ که نرفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای محمد علی چشم هایش را باز کرد و گیج به به چهره شاکی برادر بزرگش چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و روی تخت نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میخواستی بشه؟بلند شو همه منتظر تو یه الف بچه نشستن.معلوم نیست تو مدرسه غلطی میکنه که میرسه خونه بی هوش میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را نیمه باز گذاشت و از اتاق خارج شد. دستی به مو های بلندش کشید و با بغض به در اتاق خیره ماند، خیلی دوست داشت یکبار بپرسد چی بدهکار این جماعت به ظاهر خواهر و برادر است ؟قبل از انکه سر و کله ی کس دیگری پیدا شود بلند شد و مشغول گوجه ای کردن موهایش شد ،شال را چند دور دور گردنش پیچید و تا ابرو هایش پایین کشید،چادر سفید با گل های درشت قرمز را سر کرد و از اتاق خارج شد.به محض خارج شدنش نگاه هر چهار برادر که روی مبل و روبروی اتاق او نشسته بودند دقیق از نوک پا تا نوک سرش را انالیز کردند.نگاهش به پدر افتاد که با همان اخم های درهمش چشم به زمین داشت و در مقابل صحبت های داماد به تکان سر اکتفا میکرد، قبل از انکه تبدیل به سیبل برادرانش شود سرعت قدم هایش را بیشتر کرد و خود را به اشپزخانه رساند.راحله و سما مشغول اماده سازی ظروف شام بودند و مادرش مشغول کشیدن ماست توی کاسه های قدیمی گل سرخی.قدمی به بقیه نزدیک شد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحله:به به ثنا خانم، یکم دیگه میخوابیدی. نه که کوه کندی خیلی خسته شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان:سلام مامان جان ساعت خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما پشت چشمی برایش نازک کرد و خودش را با شماردن قاشق و چنگال ها سرگرم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما: شال سنگین تر نداشتی سرت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مادرش رفت و گونه اش را بوسید و رو به سما گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینه که هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش چشم غره ای نثارش کرد و لبش را گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر این چه طرز صحبت با خواهر بزرگتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما:ولش کن مامان شعور نداره که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش به حال تو که اینقدر با شعوری داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش تشدید وار و با اخم اسمش را صدا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحله:وا ثنا برق گرفتت؟چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه شاکی اش را به زنداداش فضولش دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به تو ربطی نداره راحله،تو مسائل منو خواهرم دخالت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای داد محمد علی از جا پرید، دستش را روی قلبش گذاشت و به سمت صدا برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دم دراوردی ثنا،تو روی زن من وایمیستی؟ پتیاره ی سلیطه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه به مادرش کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستت درد نکنه حاج خانم با این بچه تربیت کردنت،حالا اگر خودم نمیشنیدم راحله بهم میگفت میگفتم تو دروغ میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دادی که محمد علی زده بود همه به جز پدرش مقابل در اشپز خانه جمع شده بودند .محمد علی قدمی بهش نزدیکتر شد و ثنا آن یک قدم را با عقب رفتن بیشتر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان دلش میسوزه چیزی بهت نمیگه مثل اینکه خودم باید تربیتت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساجده خانم سریع از روی صندلی بلند شد و با پاها و زانو های دردناکش خودش را بین دو فرزندش انداخت و دلجویانه رو به محمد علی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر بچگی کرده، تو ببخش پسرم، درست نیست مهمون داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمدعلی:احترامت واجب حاج خانم ولی نخواه از تنبیهش بگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دستش را به سمت ثنا دراز میکند صدای وای گفتن ساجده خانم بلند میشود ؛مچ دست ثنا را محکم می گیرد و به طرف خودش می کشد که باعث بهم خوردن تعادلش می شود و محکم با قفسه ی سینه با صندلی چوبی میز ناهار خوری برخورد میکند. از درد نفسی که بالا کشیده بود توی سینه اش حبس میشود و رنگش در آنی کبود می شود. محمد علی بی توجه به حالت زار و دردناک ثنا به طرفش قدم برمیدارد ؛مسیح خودش را از پشت محمد یاسین بیرون می کشد و مقابل برادر بزرگترش قرار می گیرد.ثنا دستش را روی سینه اش میگذرد و با ضعف و چشم های بسته کنار پایه های صندلی مینشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسته دیگه.برادر بزرگتری؟ باش، هرچیزی حدی داره، از کی تا حالا اینقدر خاله زنک شدی که تو بحث زنا قرار میگیری؟زن تو هم که لال نیست خوب بلده از خودش دفاع کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به محمد علی نزدیکتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ادم به خاطر زن دست رو خواهرش بلند نمیکنه اقا محمد علی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد علی پوزخند عصبی زد و با دست تخته سینه ی مسیح را به عقب هول داد اما دریغ از یک سانت حرکت مسیح؛ وقتی دید زورش به او نمی رسد صدایش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببند دهنتو ببینم، تو میخوای به من یاد بدی چیکار کنم چیکار نکنم؟تا تو دهن تو هم نزدم بکش کنار خودتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا چشم باز کرد و خیره به برادر هایش اشک میریخت .باز هم طبق معمول مسیح خودش را سپر بلای او کرده بود .باز هم طبق معمول مسیح برایش سینه سپر کرده بود .مسیحی که وقتش باشد از همه بداخلاق تر و گیر تر است اما اجازه ی هیچ توهینی را به کسی نمیدید مخصوصا جلوی راحله و عماد که ان ها را بیگانه میداند، اعتقاد دارد مشکل باید تو خانواده و بین اعضا ی خانواده حل شود ، نباید دشمن را شاد کرد.مسیح اخم هایش را درهم کشید ،قدش از محمد علی یک سر و گردن بلند تر بود ،سرش را بدون ان که پایین بگیرد از بالا به برادر بزرگترش نگاه کرد و با تن صدای پایین اما به شدت پر جذبه و محکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد علی دست زنتو بگیر و از اینجا برید تا حرمت این برادری و زیر پام نذاشتم، جلوی غریبه حرمت له کردی نزار تلافی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما:داداش غریبه کجا بود همه از...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فریاد مسیح حرف در دهان سما ماسید و سر پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبونت و تو دهنت نگه میداری و دیگه ادامه نمیدی سما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد علی خوب مسیح جوشی را میشناخت ؛وقتی عصبانی شود پدرشان هم حساب می برد چه برسد به او؟میدانست همسر خودش هم همچین دختر پیغمبر نیست و خوب بلد است از خودش دفاع کند.مسیح کوچکتر از او بود اما جذبه اش در خانواده بعد از پدر یکه تازی میکرد برای همین بحث را ادامه نداد و رو به همسرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بپوشید بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست از کنار مسیح عبور کند که دستی بازویش را گرفت، به مادر گریان و پیرش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر قربونت برم سر شام کجا میخوایید برید، بوی غذا خورده به این بچه ها بمونید بعد از شام برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه به مسیح اخمو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به اندازه ی کافی خوردیم حاج خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اشپزخانه خارج شد و ملیحه هم به دنبالش ،ساجده نگاه ناراحتش را به ثنا دوخت و با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحت شدی؟تا اتیش به جون اینا نندازی ول نمیکنی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد یاسین تکیه از اپن گرفت و قدمی به ثنا نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این زبون درازت کار همون دختره س نه؟؟بزار همه برن درستت میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا از درد می لرزید اما همه ناراحت گرسنه ماندن محمد علی و بچه هایش بودند. با پشت دست اشک هایش را پاک کرد و با کمک صندلی ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما هم تنه ای به او زد و از کنارش رد شد، همه رفتند جز مسیح .گلویش از حجم سنگین بغض درد گرفته بود .سر پایین انداخته بود و لب میجوید تا از بلند شدن هق هقش جلو گیری کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سرتو بلند کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و با چشمانی لبالب از اشک به برادر اخمویش نگاه کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو روی محمد علی درومدم چون جا و مکان حرف زدنو هنوز یاد نگرفته، اما فکر نکن کار اشتباهی نکردی، راحله هرچی باشه دوازده سال از تو بزرگتره.عروس این خانواده س، طرز صحبتتو با سما هم شنیدم.محمد یاسین گفته بود با یکی میگردی که درست و حسابی نیست.این توهینت و اینجا خاک میکنم ولی دفعه ی بعدی وجود نداره.برو تو اتاقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر پایین انداخت و از کنار مسیح گذاشت .از درد و ضعف سرش گیج میرفت و فشارش افتاده بود.قبل از انکه وارد اتاق شود به پدرش نگاه کرد.نگاه پدر هم اخم داشت اما نه اخمی از جنس بقیه ،اخمی از سر دلسوزی برای ته تغاری خانه اش .با قدم های لرزان و به سختی خودش را به اتاق رساند و در رابه هم کوبید، صدای صحبت بقیه از تو راهرو می امد که در حال چانه زدن با محمد علی و راحله برای برگرداندنشان بودند.نمیفهید کجای کار هایش اشتباه است که همیشه مورد سرزنش واقع میشود؟چون از همه کوچکتر بود باید حرف بقیه را میخورد و بی جواب میگذاشت؟بار ها از برادرانش شنیده بود که مادرش وقتی از بارداری او مطلع میشود هفته ها گریه کرده و به خدا شکایت کرده بود، که اگر گناه نبود الان اویی هم وجود خارجی نداشت.گناه زنده بودن و عذاب کشیدنش بیشتر بود یا همان موقع راحت کردنش از دنیایی که ادم ها قشنگی برایش نگذاشته بودند؟روی تخت نشست و چشم دوخت به در اتاق ،صدای محمد مبین و محمد متین دوباره بلند شده بود و این یعنی همت خانواده برای بازگرداندنشان نتیجه ی مثبت داشته،چشم به در دوخت و گوش سپرد به صدای قاشق و چنگال هایی که به بشقاب ها برخورد میکردند ،یادش امد چقدر گرسنه است و از صبح تا به حال چیزی نخورده. انقدر چشم به در دوخت و انتظار کشید تا چشمانش خسته شدند .میدانست مسیح اجازه نمیدهد کسی به دنبالش بیاید، این تنبیه رفتار امشبش بود .میدانست پدرش هم لب به غذا نمیزند .عزیز پدر بود ،پدری که به خاطر یک سانحه ی تصادف پنج سالی میشد که خانه نشین شده و توان راه رفتن را از دست داده، پدری که روزی کسی از ترس اخم هایش جرات نطق کشیدن نداشت و الان جرات حرف زدن رو حرف پسر هایش را. از تمام این جمع و خانواده تنها دلش برای پدرش میزد و بس ،ناراحت گرسنگی خودش نبود و تمام فکرش به پدر پیر و ناتوانش بود .وقتایی که مدرسه بود دوست داشت از مدرسه فرار کند و زمان هایی که در خانه بود برای رسیدن ساعت مدرسه ثانیه شماری میکرد.یاد مژگان دوست دیرینه اش افتاد، سال های دوستی او و مژگان بیشتر از پنج سال بود و مثل خواهر که نه بیشتر از خواهرش دوستش داشت.مژگان در یک خانواده ی ازاد و تحصیل کرده بزرگ شده بود و برخلاف خانواده ی خودش پوشیدن رنگ های شاد را نشانه ی خرابی و ناپاکی نمیدانستند! مژگان تمام رنگ های ارزوی او رو استفاده میکرد و او چون خانم بود و باید سنگین میگشت محکوم بود به رنگ مشکی، حتی در دوران ابتدایی، حتی وقتی کلاس اول بود. باید همیشه لباس عزا به تن میکرد تا بگویند خواهر عنایت ها پاک دامن است، پاک دامنی از جنس رنگ سیاه...صدای خنده ی بلند مردها و سما ،صدای قربان صدقه رفتن های مادرش، گاهی شک میکرد که دختری از این خانواده است، گاهی ارزو میکرد دختری از این خانواده نباشد و بتواند خانواده ی واقعی اش را پیدا کند .همیشه فرق های فاحشی بین او و سما قائل میشدند، همیشه سما دختر بزرگتر و عاقل تر بود و ثنا دختر بچه ی زبان نفهم و بی عقل خانواده .زانوهایش را در اغوش کشید و چشمانش را بست تا فریاد های شکم گرسنه اش را نشنیده بگیرد. امشب هم به حد کافی بغض و درد نوش جان کرده بود. دستش را ارام روی قفسه ی سینه اش کشید که از درد چهره اش جمع شد. به در بسته ی اتاق نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگر میومدید هم من شام نمیخوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه اش لرزید از ان همه تنهایی، از ان همه نادیده گرفته شدن .میدانست در دل راحله الان عروسی بر پاست .میدانست سما اشتهایش باز تر شده .میدانست و بیشتر دلش میگرفت .انقدر اشک ریخت تا بلاخره چشمانش بسته شدند .با سقلمه ی مژگان چشم از زمین اسفالت حیاط مدرسه گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته تو دلم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشید و لقمه ای که مادرش صبح در کیفش گذاشته بود را در سطل زباله انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عه دیوونه چرا انداختی دور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد، ثنا را خوب میشماخت،مژگان تک فرزند بود و ثنا را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت.خوب میدامست مشکلاتش را با خانواده و برادرهایش.دست رو بازوی ثنا گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلاخره تموم میشه، تو باید عادت کنی به این وضع اینجوری تحملش برات راحتتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض سنگینش را قورت داد و با صدای لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عین خیالشونم نشد که من از دیروز هیچی نخوردم، واسه ی شام حتی صدام نکردن.عین گداها صبح بلند شده این لقمه رو درست کرده گذاشته تو کیفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مژگان نگاه کرد و اشکش چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته شدم مژگان،از اون همه زور و اجبار و ظلم خسته شدم، از حسرت داشته های بقیه رو خوردن خسته شدم.از کنایه شنیدن از راحله و سما و توهین پسرا خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا میدونم سخته ،ولی خانوادتن ،دوستت دارن که اینقدر روت سختگیری میکنن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی تو اینقدر ازادی داری خانوادت دوستت ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال کاغذی را از جیب مانتویش دراورد و مقابل ثنا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_طرز تفکر ادما باهم فرق میکنه،پنج تا انگشت یکی نیست چطوری توقع داری همه ی ادما مثل هم فکر کنن؟مثل هم زندگی کنن؟دوست داشتن خانواده ی من اینطوریه دوست داشتن خانواده ی تو اونطوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال را گرفت و اشک هایش را پاک کرد، مژگان هرچه هم میگفت نمیتوانست ذره ای از درد او را درک کند و بفهمد .نگاه که به همکلاسی هایش میکرد و میدید تنها کسی است که گوشی موبایل ندارد، از خودش متنفر میشد، یادش نمیرفت روزی که این خواسته را با مادرش درمیان گذاشت و مادر چگونه به زمین و اسمان حواله اش کرد و اخر دلش خنک نشد و تحویل محمدعلی داده شد .درد سیلی محمد علی هنوز هم پوست صورتش را میسوزاند .هر روز نشستن سر کلاس درسی که کوچکترین علاقه ای بهش نداشت یاد اوری ظالم بود و بس .هوشش خوب بود و موقع امتحانات حتی نخوانده هم جواب سوالات را میدانست اما با ننوشتن و جواب ندادن تنبیه را به جان میخرید و اعتراضش را نشان میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چاره ای نیست ثنا، خانوادتن باید صبوری کنی و کنار بیای،سعی کن وقتی سما و راحله خونتونن کنارشون نمونی،یا پسرا میان خیلی جلوی چشمشون نباشی که بهت گیر بدن، دهن به دهن نشو اینجوری اعصاب خودت هم ارومتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام زنگ ورزش مژگان دلداری داد و حرف زد و صحبت کرد تا کمی از درد دل دوست نزدیکتر از خواهرش را کم کند، ثنا در سکوت گوش میداد اما ذره ای روی حال بدش تاثیر نداشت .خسته بود؛ خسته تر به اسمان ابی نگاه کرد ،نگاهی که گویای ساعت ها حرف بود .دوست نداشت بله قربان گوی همه باشد .دوست نداشت فقط چشم بگوید و چشم ببند به جبر های ناعادلانه. از زمان به بلوغ رسیدنش اوضاع کم کم تغییر کرد، اوضاع نه، اهالی خانه تغییر کردند و روز به روز او دشمن ترین شد برای همه و هر بار از خدا پرسید:" این زندگی چه ارزشی داشت که منو به زور قالب این خانواده کردی؟" .چیزی به دقیقه های اخر نمانده بود و مدام با خودکلنجار میرفت چگونه به مژگان بگوید تا جلوی در همراهیش نکند تا از هر خشم احتمالی در امان باشد ،چگونه بگوید تا دل این بهترین و پاکترین دوستش را که پیش چشم خانواده اش به خاطر رنگ کفش و کوله و موهای بیرون از مقنعه اش هرزه ای بیش نیست را نشکند.مژگان از نگاه های گذرا و نگران ثنا فهمیده بود برای گفتن حرفی تردید دارد، میدانست مشکل از کجا اب میخورد، دست روی دست ثنا گذاشت و خیالش را راحت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زنگ که خورد تو جدا برو بیرون منم جدا میرم، باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره لب ثنا به لبخند باز شد و محکم مژگان را به خود فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم چی بگم،تو بهترین دوست و خواهر دنیایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو هم بهترین دوست و خواهر دنیایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره صدای زنگ بلند شد، برای بار اخر خودش را در اینه برانداز کرد و وقتی از جلو بودن هد و چادر و مطمئن شد به راه افتاد،قبل از خروج از حیاط به طرف مژگان که گوشه ای منتظر ایستاده بود تا او اول خارج شود برگشت و دست تکان داد،مژگان هم با تکان دادن دستش و لبخند روی لبش بار دیگر خیال او را از ناراحت نشدن راحتتر کرد .از حیاط خارج شد و طبق معمول ارام و با احتیاط سر بلند کرد تا ببیند امروز کدام یک مامور عذابش شدند و با دیدن مسیح سرش را پایین انداخت و به سمت ماشین پا تند کرد، از همه میترسید اما از مسیح دو برابر بیشتر از بقیه با انکه گاهی مسیح مانع از تنبیه های او میشد اما از خطایش هرگز نمیگذشت و جور دیگری تنبیهش میکرد .سوار ماشین شد اما سر بلند نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام ارام و زیر لبی اش حکایت از ناراحتی دیشب داشت، مسیح میفهمید و به روی خود نمی اورد.امروز خودش امده بود تا ان دختری که محمد یاسین ازش هیولا ساخته بود را ببیند.چشم از حیاط مدرسه گرفت و به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_علیک سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیری که مسیح پیش گرفت مسیر همیشه نبود .نتوانست روی کنجکاوی اش سرپوش بگذارد و سوال نپرسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیریم خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون انکه نگاهی به خواهرش بیندازد جوابش را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج خانم خرید داره،اول خرید بعد خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم از مسیح گرفت و به خیابان دوخت .مسیر بازار میوه و تره بار را میشناخت .نگاهش به دختران و زنانی افتاد که سرخوش توی خیابان راه میرفتند و میخندیدند.بدون انکه کسی باشد مدام تذکر بدهد و ان خنده را زهرشان کند.هیچ وقت طعم تنها بیرون رفتن را نچشیده بود و این هم جزء حسرت های بزرگش بود .ماشین پارک شد و مسیح از ماشین پیاده شد، پدرشان از روحانی های گذشته ی مسجد بود و خانوادشان بین مردم محبوب و شناس بودند.مسیح و دیگر برادر هایش با هر قدمی که در خیابان راه میرفتند جواب سلام چندین نفر را باید میدادند، همیشه خنده اش میگرفت از این همه حجب و حیایی که برای بقیه داشتند و حتی موقع جواب سلام سر بلند نمیکردند تا مخاطبشان را ببینند اما درخانه روی دیگری داشتند؛ به جز مسیح که همچین اخلاقی موقع سلام و احوال پرسی نداشت .ان ها از تمام رفتار های پدر فقط ادایش را در می اوردند و هیچ کدام مویی از پدر درستکارشان را در بدن نداشتند .با یاد اواری رفتار عابدانه برادر هایش پوزخند کنج لبش نشست.پدر کجا و پسران ریا کارش کجا؟یعنی هرکه به طرف مقابلش مستقیم چشم ندوزد بهشتی ست؟هر که در خانه زور بگوید و تهمت بزند و در خیابان برای مردم تا کمر خم بشود درستکار است؟سرش را چند بار تکان داد تا از افکار ضد و نقیض نجات پیدا کند ؛انقدر غرق فکر بود که متوجه پیاده شدن مسیح نشده بود.سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست .حالا که از مدرسه بیرون امده دوست داشت باز هم برگردد به ان ساعت های بودن کنار مژگان، از الان غصه اش گرفته بود که چگونه میخواست سه ماه تابستان را در خانه طاقت بیاورد. خیلی منتظر و امیدوار ازدواج برادر هایش نبود چون می رفتند هم مثل محمد علی چند نفری باز می گشتند و هر کدام در ان اپارتمان یک واحد خالی داشتند .با ازادواج ان سه نفر کاروانسرایشان تکمیل میشد .ساعتی گذاشت و مسیح با پلاستیک های میوه سرو کله اش پیدا شد.از داخل ماشین به مسیح که از بازار خارج میشد نگاه کرد؛ قد بلندش به یک و نود میرسید و اندام ساخته اش که از مزایای کارش بود .اخم های همیشه در هم مشکی اش با پوست برنز و چشم های سورمه ای ترکیب زیبایی را به وجود آورده بود و ته ریش کوتاهش هم به زیبایی و جذابیتش دامن میزد ؛براخلاف مسیح بقیه ی برادرانش انقدر سورمه ای چشمانشان تیره بود که بیشتر به سیاهی میزد . بعد از مسیح محمد یاسین و حسین قدشان یک و هشتاد ویک و بعد محمد علی با قد یک و هفتاد و البته شکم برامده باعث شده بود که مسیح خوش استایل ترین برادرش باشد و چشم همکلاسی هایش را بگیرد.چشم از مسیح گرفت و به پلاستیک های میوه نگاه کرد .این همه میوه یعنی امشب مهمان دارند؛ برایش مهم نبود‌.ترجیح داد تمام مسیر بازگشت به خانه را با چشم های بسته سپری کند .رو به مادر و خواهر و زن برادرش سلام زیر لبی گفت و فقط سلام مادرش را دریافت کرد که اگر او هم جواب نمیداد خیلی سنگین تر بود، سلام خشک و زوری از صدتا بی محلی دردناکتر بود .وارد اتاقش شد و در را بست. یاد حرف های مژگان افتاد،هر چه کمتر مقابل چشم بقیه باشد کمتر اذیت میشد،تنها حسنی که داشتند این بود که از او توقع کار نداشتند حداقل.کمی فکر کرد به رفتار های سما که چه چیزی باعث عزیز بودنش در خانه شده.چشم گفتن به زور گویی های برادرانش؟شاید بخشیش همین بود،عمیق تر که فکر میکرد و در ذهنش جست و جو میکرد زورگویی علیه سما پیدا نمیکرد اما موضوع اصلی شاید سیاست بود،سما به شدت سیاست داشت و هرچه میگفتند با قربان صدقه رفتن ردش میکرد.سما بار اول چادر را باذوق سر کرد و او با گریه، سما با ذوق حجاب را شروع کرد و او با گریه.سما با ذوق عروسک هایش را جمع کرد تا خانم شود و او....از بچگی زیر بار حرف زور به زور میرفت.یعنی انقدر جنجال درست میکرد تا قبول کند با نارضایتی یک کاری را انجام دهد .سما با علاقه در رشته ی تجربی درس خواند اما او هنر میخواست و از نظر محمد حسین هنر چشم و گوش دختر را باز میکند، دختر باید در یک رشته ی سخت درس بخواند تا وقت فکر به جنس مخالف را نداشته باشد. در خانواده ی ان ها نظر پسرها بر نظر دختر ارجعیت داشت یا حداقل بر نظر او پیشتاز بود...از این تفاوت جنسیتی حالش بهم میخورد.کاش حداقل پسر میشد تا کمتر مورد امر و نهی واقع شود .در اتاق بدون انکه زده شود و اجازه ای از طرف او صادر شود باز شد و مادرش داخل شد .بدون انکه درست نگاهش کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شب حاج اقا فتحی و خانواده ش میان‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشست و به مادر پیرش نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب؟به من چه؟ اگر واسه کمک کردن میگی به عروست و دخترت بگو این بچه پرورشگاهی و به حال خودش ول کنید‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر به عادت همیشگی لب گزید و دست پشت دست کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه حرفیه اخه دختر؟دوباره میخوای مثل دیشب جنجال به پا کنی؟ادم با مادرش این طور صحبت نمیکنه خدا قهرش میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی ایستاد و شاکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر چی؟با بچه ش اینجوری رفتار میکنه؟ بچه ت دیشب از گرسنگی بال بال زد و تو لقمه های گنده کتلت کردی تو دهنت چجوری از گلوت پایین رفت؟ مادر؟والا من مادری از تو ندیدم واسه خودم، بیشتر شبیه زن باباهایی .برو به من کاری نداشته باش چهار تا پسرت و دخترت هستن دیگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا ازت نگذره، الهی بچه ت سرت بیاره که تو یدونه پیر کردی منو.حیف این همه زحمت من واسه تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه و ناله و نفرینش دوباره بلند شد.تا خواست بی توجه روی تخت بشیند در باز شد، مسیح و پشت سرش هم سما و راحله وارد اتاق شدند.مسیح جدی اما بدون اخم نگاهش میکرد، رو به بقیه بدون انکه چشم از ثنا بگیرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساجده هول کرده رو به پسرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر جان بچه س، بچگی کرده.یه چیزی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی به رفتار های مادرش زد، مگر از عمد صدایش را بالا نبرد که مسیح بشنود؟ عجب بازیگر لایقی بود مادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیرون حاج خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نگاه نگرانی به ثنا کرد و به همراه بقیه از اتاق خارج شد.نگاهش به مسیح و دلش از ترس در حال ترکیدن بود .قفسه ی سینه اش به شدت بالا و پایین میشد .مسیح چند قدم نزدیکتر شد و با لحن ارام و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو روی حاج خانم در میای؟بی احترامی به والدین؟از کی تاحالا؟ از کی یاد گرفتی این رفتارو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جراتش را جمع کرد و بلاخره زبانش را چرخاند. با بغضی که روی صدایش هم تاثیر داشت و نفسی که کند شده بود لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من میدونم که هیچکدومتون منو دوست ندارید، میدونم از من بدتون میاد.من هر کاری بکنم باز باید تنبیه بشم .نمیدونم چیکار کنم که دیگه مجبور نباشید تحملم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکش چکید و اخم های مسیح بیشتر گره خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ...بخدا ...دنیا اومدنم دست خودم نبود که،من چیکار کنم که دوسم داشته باشید مثل سما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مثلا دختر این خونه ام اما به اندازه ی راحله ....احترام ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شکستن بغض بی کسی بلند نیست؛ اصلا بلند نیست...بغضی بی کسی اش در سکوت شکست و اشک های بی پناهیش در سکوت جاری شد.دلش انباری از درد و غم کهنه ی پرچرک بود .انچنان هق میزد و قفسه ی سینه اش بالا و پایین میشد که مسیح ترسید از سکته کردنش .مسیح نگاهش کرد، دقیق و پر اخم .چه بر سر این به اصطلاح ته تغاری امده بود؟چه کرده بودند با افکارش که خودش را از ان خانواده نمیدید ؟قلبش درد گرفت از اشک هایش .ثنا از کودکی احساساتی و وابسته بود ،در رفتار هایش یک طنازی خاصی داشت و این عشوه و طنازیِ خدا دادی در ان خانواده یعنی فاجعه .ان ها نمیخواستند با رفتارشان به ان طنازی دامن بزنند، ثنا بیش از حد زیبا و نفسگیر بود و همین هم تعصب برادرانش را برانگیخته بود.البته که این ها توجیحات خوبی برای ارام کردن عذاب وجدان بود...ثنا با دست چشم هایش را گرفته بود و از ته دل هق میزد؛ هرچه فکر کرد نتوانست رفتار مناسبی برای ارام کردن ثنا پیدا کند، در اتاق را باز کرد و خارج شد.قبل از ورود به اتاق خودش رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه لیوان اب براش ببرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا ماند و تنهایی، دلش برای خودش کباب شد،چگونه برادرش چشم بست رو اشک های او؟مگر میشد در این زمین خدا یک دلسوز هم نداشته باشد؟انقدر بی ارزش بود که حتی کلامی حرف های او را رد نکرد؟سر روی بالشت گذاشت و تمام درد های دلش را زار زد، جز این بالشت کسی مرهم دردش نبود.در اتاق باز شد و مادر بایک لیوان اب وارد شد .لیوان را روی میزگذاشت و لبه ی تخت نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند شو مادر برات اب اوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب گزید تا دوباره شر درست نکند و تو روی مادرش در نایستد، تا تمام دق و دلی اش را خالی نکند.ساجده خانم وقتی عکس العملی ندید، بلند شد و از اتاق خارج شد .باز هم برای ناهار بیرون نرفت.از این روز ها زیاد تجربه کرده بود ، روزهایی که قهر کند یا تنبیه شود و تا یکی دو روز لب به غذا نزند.اشک هایش بند امده بودند و خیره به سقف سفید بالای سرش بود.میدانست چه بخواهد چه نخواهد باید هنگام امدن مهمان ها از اتاق خارج شود، باید همیشه در جمع ها دیده شود تا به قول مادرش حرفی برایش درست نکنند.انقدر گریه کرده بود که اگر پا از اتاق بیرون میگذاشت همه بفهمند، ارایش هم که حتی اوردن اسمش گناه کبیره بود چه برسد به انجامش! .امروز ظرفیتش به حد کافی پر شده بود ارام از روی تخت بلند شد و مشغول شانه کردن موهایش شد.تو اینه هرچه بیشتر به خودش نگاه میکرد بیشتر دلش برای خودش میسوخت.چشم های ابی روشنش تیره بودند و پوست یک دست سفیدش به قرمزی میزد، چشمان درشت و کشیده اش هم ورم کرده بودند و ریز شده بودند.چه اهمیتی داشت مهمانانشان بفهمند گریه کرده؟اصلا بهتر، بگذار بفهمند در این خانواده چه به روزش می اورند .رو سری مشکی اش را برداشت و لبنانی بست.نگاهی به سارافن دو سایز بزرگتر از خودش که بلندی اش هم به زیر زانو میرسید کرد.جوراب مشکی و کلفتش را پا کرد و شلوار پارچه ای گشاد اش هم تیپ مزخرفش را تکمیل کرد.از دیدن خودش حالت تهوع گرفته بود، چشم از اینه گرفت و صدای زنگ در بلند شد.صدای "اومدن" های محمد علی و همهمه نشان از امدن مهمانانشان میداد.چادرش را برداشت اما قبل از انکه از اتاق خارج شود تقه ای به در اتاقش خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و محمد یاسین مقابل در قرار گرفت.امده بود تا در صورت اماده نبودن ثنا حکم اعدامش را امضا کند که با دیدنش حرف در دهانش ماسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بیرون اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تکان سر اکتفا کرد، چادر را روی سرش کشید و از کنار محمد یاسین گذشت .عقب تر از تمام اعضای خانواده که برای استقبال ایستاده بودند ایستاد و به چشم و ابرو های مادرش و سما هم برای پوشاندن چهره اش با چادر اهمیتی نداد .پدرش روی ویلچر جلو تر از همه مقابل در بود و محمدعلی پشت سرش .بلاخره مهمان های امروزشان وارد شدند.از وقتی پدرش توانایی راه رفتن را از دست داده بود هر اخر هفته معمولا از دوستان و اقوام برای صله ی رحم به خانه شان می آمدند.مهمان امشبشان را دوباری بدون فرزند دیده بود اما امشب با فرزندانشان امده بودند.اول حاج اقا فاتحی و بعد همسر و در اخر هم سه دختر و دو پسرشان وارد شدند، اول با پدرش بعد هم با برادران و بقیه ی اعضای خانواده مشغول احوال پرسی شدند، او اخر از همه ایستاده بود.موقعی که دعوت به نشستن شدند تازه چشمشان به ثنا افتاد و دختران حاج فتحی و همسرش به سمش رفتند و مشغول رو بوسی شدند، پسرانش هم مانند برادران خودش با کف زمین احوال پرسی کردند، البته که مخاطبشان ثنا بود.از ظاهر دختران حاج فتحی هم مانند مادر و خواهر و زن برادر خودش فقط یک بینی به وضوح دیده میشد .نگاه خصمانه ی برادرانش هم نتوانست باعث شود که او هم خودش را به ان شکل درست کند،در دل گفت:" وقتی خدا گردی صورت و حلال کرده چرا من حلال خدارو حروم کنم؟" نگاه از برادرانش گرفت و به پسران فتحی دوخت.هر دو ته ریش داشتند اما یک ته ریش ساده مثل تمام مردم عادی، یقه های لباسشان هم عادی بسته شده بود و مثل برادرانش به جز مسیح خودشان را در مرز خفگی قرار نداده بودند. از سنگینی نگاه مسیح از پسران فتحی چشم گرفت و به برادرش دوخت.نگاه مسیح ناراحت و پر اخم روی او بود اما اخمی از روی ناراحتی، گریه های ثنا لحظه ای از مقابل چشمانش کنار نمیرفت. اما ثنا ان نگاه و ان اخم ها را به خاطر خیرگی اش به پسران فتحی تلقی کرد و در دلش خدا رحم کندی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج فتحی: حاج عنایت خوب هستید انشالله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا رو شکر حاجی جان میگذرونیم بلاخره .از مسجد چخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج عنایت تسبیح را در دستش چرخاند و نگاه به پسران عنایت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج اقای مارو بیارید مسجد،والا ملالی نیست جز دوری شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد علی: والا حاج اقا ما اصرار میکنیم منتها حاج بابا خودشون دوست ندارن از خونه خارج بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا با این حرف محمد علی پوزخندی کنج لبش نشست.حاج بابایش میخواست هم کسی داوطلب نبود برای بردن و اوردنش .سما و راحله در اشپزخانه مشغول تهیه ی تدارکات پذیرایی بودند و مادرش هم در کنار همسر حاج فتحی ارام سخن میگفت، دختران حاج فتحی سر به زیر و با رعایت کامل حجاب به حرف بقیه گوش میکردند و تنها ثنا بود که بین خانم ها بی قید به هر طرف نگاه میکرد.چشمش به عماد افتاد که چگونه سرش را در یقه کرده و متین و با وقار گوش سپرده به حرف بزرگتر ها .از دیدن عماد تمام بدنش مور مور میشد،از ان ماسک و نقابی که بر چهره زده بود حالش بهم میخورد.اگر دست خودش بود او را خیلی وقت پیش از این خانه بیرون کرده بود و رد پاهای او را با اب کر میداد. دلش برای سما نمیسوخت، سما داشتن همچین مردی حقش بود.سما هم همچین خواهر خوش ذاتی نبود، خدا خوب در و تخته را با هم جور کرده بود .با نزدیک شدن سر محمد یاسین به گوشش حواسش از همه پرت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند شو گمشو تو اشپزخونه پیش بقیه، تا شام هم بیرون نمیای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت و صاف نشست .ثنا دندان روی هم فشرد .حتی برای جای نشستنش هم تعیین تکلیف میکردند، به جای اشپزخانه مسیرش را به سمت اتاقش کج کرد .هر چه بیشتر میگذشت بیشتر حرص در خودش احساس میکرد.حالش از تمام برادرانش بهم میخورد، دوست داشت انقدر موهایش را بکشد تا از ریشه کنده شوند.یادش امد حتی برای موهایش هم مادرش نظر میداد،ثنا فقط برای نفس کشیدن از کسی اجازه نمیگرفت .ثنا فقط برای زنده ماندن از کسی دستور نمیگرفت .نگاهش روی دیوار ساده و خالی اتاقش میچرخید و دلش میخواست با تمام قدرت سرش را به دیوار بکوبد .وقتی پدر ناتوان باشد و خود را از تک و تا انداخته باشد، وقتی مادر تمام اختیاراتش را به پسرانش بخشیده باشد هرکه از راه برسد بزرگتر میشود و بزرگتری میکند.نه کامپیوتری ،نه گوشی موبایلی، دختر های هم سنش را با خودش مقایسه میکرد و زندگی غیر قابل تحمل تر میشد.روی تخت نشست و چشم به ساعت دوخت تا زمان بیرون رفتنش فرا برسد .زانو هایش را در اغوش کشید و سر روی زانو هایش گذاشت.به ساعت نکشید که تقه ای به در خورد و در باز شد، زود تر از چیزی که فکرش را میکرد به دنبالش امده بودند.در باز شد و مسیح در درگاه قرار گرفت.پاهایش را از تخت اویزان کرد و منتظر به برادرش چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اومدی تو اتاق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد یاسین گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح سرش را ارام تکان داد و به خواهرش چشم دوخت. این دختر از چند نفر باید دستور میگرفت؟به حرف چند نفر باید گوش میکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت و رفت و چشمان متعجب ثنا را ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی به این زودی میخوان شام بخورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چادرش را در اورده بود که دوباره روی سر کشید و از اتاق خارج شد، سما و راحله کنار دختران فتحی نشسته بودند و ارام میخندیدند .دوست داشت کنارشان بنشیند و با دختر ها اشنا شود اما نه جایی برای او بود نه حوصله ی اخم های خواهر و زن برادرش را داشت .تنها جای خالی کنار محمد یاسین بود که با اخم‌نگاهش میکرد .مسیح تمام مدت حواسش به درماندگی خواهرش و اخم های محمد یاسین بود، بی میلی ثنا را برای نشستن در انجا میفهمید .از جا بلند شد و به طرف محمد یاسین رفت، با چشم و ابرو به ثنا اشاره کرد که سر جای او بنشیند‌.لبخند کمرنگ اما از ته دل ثنا برای مسیح دنیایی حرف داشت. وقتی در جای مسیح نشست تازه متوجه شد تنها یک صندلی با پسر بزرگ فتحی فاصله دارد، ارام و معذب خودش را جمع کرد و سرش را پایین انداخت و به صحبت هایشان گوش سپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج فتحی: همش غصه ی اون بچه رو داریم دیگه، این حاج خانم هم تا بچه میره ماموریت به ازای هر روز غیبتش یه غر به ما میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج محسن ارام خندید و با سر پایین فاطمه خانم همسر حاج فتحی را مورد خطاب قرار داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حق دارید حاج خانم ولی خدارو شکر که صالح و سالمه، میدونید کجا میره و کارش چیه.در خدمت خلق الله و اجرش پیش حضرت حق محفوظه، بسپاریدش به خدا و اینقدر دلنگرانی نکنید. ما هم سر مسیح داریم این نگرانی ها رو ولی سپردیمش به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا حافظ همه ی بچه ها باشه.چی بگم حاج اقا که این بچه میره ماموریت من دیگه رو زمین بند نیستم تا برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساجده:حق داری حاج خانم،منم پسرام بیرون میرن بخدا میمیرم و زنده میشم تا برگردن. مسیح که ماموریت میره کتاب دعا از دستم نمیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا پوزخندی زد، مادرش فقط دل نگران پسر هایش بود و بس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج محسن: حالا سعادت دیدن اقا زاده امشب نصیب ما نمیشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم پسر کوچک حاج فتحی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به لطف سخنرانی طولانی که دیشب مادر براش برگزار کرد قول داد که امشب بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند به لب همه امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مسیح: اینقدر پشت سر این رفیق ما غیبت نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حسین: انشالله الان که اومد جلوی روش هم میگیم تا از غیبت در بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا همچنان با سر پایین به صحبت ها گوش میکرد و حوصله اش حسابی سر رفته بود.انقدر سرش پایین بود که گردنش درد گرفته بود اما روی بلند کردن سرش را نداشت .تا تصمیم به بلند شدن گرفت صدای زنگ ایفون مانع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امیرعلی: بفرمایید خودش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرر علی به سمت ایفون رفت و در را باز کرد، بقیه و به تبع ثنا هم برای خیرمقدم به مهمان تازه از راه رسیده سر پا ایستادند .بعد از دو دقیقه صدای احوالپرسی محمد علی و مسیح بلند شد و بلاخره مهمانی که از نظر ثنا مجهول بود وارد شد .سرش را بلند کرد و با کنجکاوی به پسر دیگر حاج فتحی که با سر پایین مشغول احوال پرسی با خانم ها بود ،نگاه کرد.در نظر اول یک جوان قد بلند و چهار شانه بود.با موهای یک سانتی مثل مسیح.بعد از خواهر و مادر و راحله به سمت ثنا امد و ارام سلام گفت و به سمت حاج محسن رفت و ثنا همچنان با تعجب نگاهش میکرد .باورش نمیشد پسری با این قد و هیکل پسر خانواده ی فتحی باشد .سر به زیر بود انقدر با ادب با حاج محسن سلام و علیک میکرد و با تواضع جواب سوال هایش را میداد که ثنا در دل تحسینش کرد .اما یادش هم نرفت که او هم از همین قماش است، از همین قماشی که با زمین احوال پرسی میکنند، از قماش برادر هایش .با یاد اوری این نکات به شدت منفی از پسر بزرگتر فتحی ها چشم گرفت و دوباره به زمین دوخت و زودتر از بقیه روی صندلی اش نشست. اما با نشستن مرصاد فتحی روی صندلی کنارش نفسش حبس شد .همین را کم داشت، پاهایش را جمع کرد و حالا دقیقا چانه اش در یقه اش فرو رفته بود و شانه هایش منقبظ شده بودند.مسیح نا خواسته چه اوضاعی را برایش درست کرده بود. تمام حرکاتش دور از چشم مسیح نبود، مسیح داشت بدون انکه چیزی به ثنا اجبار شود تعذب و رفتار های او را میدید .مرصاد هم از نشستن در انجا خیلی راحت نبود اما تنها صندلی خالی ان جمع بود و چاره ای نداشت، انقباظ شانه های دختر کناریش را به راحتی حس می کرد و به این فکر میکرد که اگر تا چند دقیقه ی دیگر همین گونه سرش پایین بماند قطعا دچار گردن درد خواهد شد .بین ماندن و رفتن تردید داشت، نمیدانست بلند شود کار درستی هست یا نه؟گردنش درد گرفته بود و عضلاتش تیر میکشید .یکبار مسیح در حقش لطف کرده بود که اینگونه از دماغش درامد، چیزی از صحبت هایی که رد و بدل میشد نمیفهمید .همچنان سرش پایین بود و به خلاصی از این معرکه ای که در آن گرفتار شده بود فکر میکرد .عطر تلخ مرصاد بینی اش را نوازش میکرد و خوشش امده بود اما او هم یک پسر حاجی بود دیگر، یکی مثل برادر های خودش و برای بار هزارم به جز مسیح! .در تمام ان مدت تنها چیزی که فهمید سپاهی بودن مرصاد فتحی و همکار بودنش با مسیح بود، برای همین مادرش از ماموریت ها و دلنگرانی هایش گله میکرد .با بلند شدن سما و راحله فرصت را غنیمت شمارد و سریع از جا بلند شد اما ماهیچه های پایش به خاطر انقباض درد گرفته بود ، سعی کرد بدون کوچکترین جلب توجهی از انجا عبور کند و به سمت اشپزخانه برود .مرصاد مشغول صحبت با مسیح و امیرعلی بود اما نا خواسته متوجه دختر کنارش هم بود که سعی میکرد درد پاهایش را پنهان کند و صاف راه برود .محمدیاسین با چشم های خشمگین تا اشپزخانه ثنا را دنبال کرد، نشستنش در انجا برایش حسابی کنتور انداخته بود و منتظر بود این مهمانی تمام شود تا حق این دختر سرکش را کف دستش بگذارد.حالا که با او لجبازی کرده و در اتاق نمانده باید یک درس درست و حسابی بهش میداد تا دیگر جرات سرپیچی نکند‌ .ثنا وارد اشپزخانه شد و بی توجه به چشم و ابرو های خواهرش و زن برادرش پشت میز ناهار خوری نشست و ماهیچه ی پایش را ماساژ داد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما: اگر بیل نمیخوره به کمرت بیا کمک کن سفره بندازیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به سما از روی صندلی بلند شد و به سمت اتاقش رفت .برای رسیدن به راهروی اتاق ها که رو بروی آشپزخانه بود باید از پذیرایی و مقابل مهمان ها میگذشت، فاطمه خانم با دیدن ثنا لبخندی زد و صدایش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا جان، مادر بیا اینجا ببینمت، از وقتی اومدم همش میخوام صدات کنم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی بر شانسش فرستاد و با لبخند زوری به سمت فاطمه خانم رفت .مادرش کنار خودش جا باز کرد تا ثنا هم بنشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره توانست چهره ی دختران فتحی را ببیند، دوتا دو قلو و دیگری هم مشخص بود فاصله ی سنی کمی با ان دو دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطمه خانم: ماشاالله هزار ماشاالله چقدر خانم شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا لبخند خجلی زد و سر پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درس میخوندی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله، کلاس یازدهم تجربی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خانم رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس وقت عروس کردنشه ها، باید به فکر جهاز باشید براش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دهان باز کرد بگوید نمیخواهد ازدواج کند، نمیخواد از این اسارت خودش را در حصار دیگری بیندازد؛ مادرش پیشدستی کرد و اجازه ی جواب نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_والا من از خدامه عروس شدنشو ببینم.منتها به کی بدمش که مثل سما خیالم راحت باشه؟خدا خیر بده عماد و ، بخدا که با پسرام فرقی برام ندارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خانم با لبخند به ثنا نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگران نباش داماد خوب کم نیست، اقا عماد هم خیر دنیا و اخرت میبینه وقتی شما اینقدر ازش راضی هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما و راحله و دختر های فتحی مشغول پهن کردن سفره شدند، ثنا هر بار به یک بهانه ای میخواست بلند شود فاطمه خانم مانع میشد، از دیدن ثنا و معصومیت چهره اش سیر نمیشد.ثنا هم از خدا خواسته نشست و با لبخند کمرنگ کنج لبش سما و راحله را حرص میداد .همه با تعارف مادر و برادر هایش سر سفره نشسته بودند و ثنا اخرین نفری بود که به جمع اضافه شد ،مسیح بین خودش و حسین برایش جا باز کرد و برخلاف خواسته اش مجبور شد بین برادرانش جا بگیرد، نمیتوانست دلیل رفتار های عجیب مسیح را درک کند، اولین بار بود که برایش جا باز میکرد یا غذا میکشید .شاید هم مثل بقیه ی رفتار هایشان از روی تظاهر بود.میلی به غذا نداشت، انقدر نگاه های محمد یاسین با هر قاشقی که در دهان میگذاشت زهر داشت که غذا کوفتش شده بود .مسیح بیشتر از همیشه حواسش به ثنا بود! ، به ثنا و بی توجهی های حسین، نگاه های خصم الود محمد یاسین و اشتهای کور شده ی ثنا، امشب اولین بار بود این زوم شدن روی ثنا. حالا که دقت کرده بود بیش از پیش تنهایی ثنا برایش جلوه پیدا کرده بود .همه را میفهمید و سعی کرده بود از همین امشب بیشتر بهش توجه کند اما پای تعصباتش هم درمیان بود و میدانست بیشتر از این از دستش کاری برای خواهرش بر نمی اید ؛ با این افکار بزرگ شده بودند و سخت بود پا گذاشتن روی تمام چیزی که از بچگی تو گوشش فرو کرده بودند .تا الان زیاد از محمد یاسین در مورد دوستان ناجور ثنا و الگو برداری اش شنیده بود و همین هم بهانه ی خوبی بود برای برادر هایش تا زخم بزنند و نمک پاش این زخم ها باشند . او یک دختر بود و باید سنگین و سر به زیر باشد اما مسیح فهمید ثنا بدون زور و اجبار هم سر به زیر است .امشب از عمد جای ثنا را از کنار مرصاد تغییر نداد و باعث قبول شدن ثنا در اولین امتحان مسیح شد .شام با تعارف های حاج محسن و تعریف های حاج فتحی تمام شد .نگاه فاطمه خانم روی ثنا میچرخید و ثنا را معذب میکرد ، برای فرار از دست این نگاه ها بشقاب خودش و حسین و مسیح را به دست گرفت و به طرف اشپزخانه رفت .در همین حد هم از ثنا بعید بود، اصلا اهل کار نبود و هر وقت اعتراضی بهش میشد میگفت رشته ای که برایش انتخاب کرده اند سخت است و دیگر به کار خانه نمیرسد ،اما امشب با دیدن دختران فتحی که با روی باز مشغول جمع کردن سفره شدند و به سما و راحله کمک میکردند،نشستن و نگاه کردن ثنا برای خودش بد میشد مخصوصا که نگاه های فاطمه خانم را روی خودش حس میکرد .بعد از جمع شدن سفره دیگر حوصله ی ماندن در ان جمع را نداشت، وقتی خانم ها را در اشپزخانه مشغول صحبت و چانه زدن برای شستن ظرف ها دید بدون جلب توجه سر پایین انداخت و به سمت اتاقش روانه شد .با بسته شدن در نفسش را ازاد کرد و سرش را به در تکیه داد .ماندن در ان جمع های غریبه و خشک اصلا برایش خوشایند نبود اما از ترس برادرانش و برای ارامش اعصاب خودش مجبور بود .میدانست اگر نباشد مادرش انقدر اه و ناله میکند تا یکی را به جانش بیندازد .روسری را از دور گردنش باز کرد و مثل ادمی که طناب دار از گردنش دراوردند احساس ازادی میکرد .روی تخت نشست و با خود فکر کرد تا کی مجبور است این طناب دار را تحمل کند؟چرا نباید مثل مژگان و دیگر هم کلاسی هایش راحت لباس بپوشد؟ مگر چه فرقی بینشان بود که ان ها باید ان گونه ازاد میگشتند و ثنا، باید در اسارت زندگی میکرد؟اسارتی که مثل یاسمن همکلاسی اش انتخاب خودش نبود .یاسمن دختر درس خوان و شاگرد اول کلاسشان بود که چادر را خودش انتخاب کرده بود اما ثنا چه؟ان چادر و حجاب انتخاب خودش است؟ یا زور و اجبار خانواده؟ساعت از یازده گذشته بود اما خانواده ی فتحی گویا قصد رفتن نداشتند.ثنا هم فرصت را غنیمت شمارد و تلاش کرد تا قبل از رفتنشان بخوابد و از هر گونه دعوای احتمالی با محمد یاسین جلوگیری کند.با نگاه های امشب محمد یاسین میدانست امشب خونش حلال است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سارا: اقا بیایید امروز بریم یه دوری بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مژگان:چخبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: راست میگه دیگه، سال های اخرمونه بابا، چیزی هم که تا تابستون نمونده .بریم واسه امتحانا انرژی جمع کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای گردش بعد از مدرسه برنامه میچیدند و ثنا با حسرت به حرف هایشان گوش میکرد و بینشان چشم میگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارزو: ثنا تو نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواست جواب ارزو را بدهد سحر با پوزخند و لحن پر تمسخری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا ولش کن، این تا مدرسه تنها نمیتونه بیاد پاشه با ما بیاد گردش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان ناراحت از لحن سحر به دفاع از بهترین دوستش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چون ته تغاریه خیلی واسه خانوادش عزیزه، برای همینم میترسن بزارن تنها بیاد .چیزی و نمیدونی الکی دهنتو باز نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: خودش زبون داره .با اون داداشای خشکه مقدسی که من دیدم این واسه اب خوردنشم تنها نباید تا دم یخچال بره‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی انصافا ثنا چجوری روت میشه با سیبیل بگردی؟تو این مدرسه خنگ ترین دانش اموزم پشت لبش تمیزه تو اندازه ی بابای من سیبیل داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان اخم هایش را در هم کشید و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مژگان: تمومش کن سحر، کم چرت و پرت بگو.موهای صورت ثنا بوره اصلا دیده نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: بابــا مگه نمیگن النظافتو من الایمان؟؟؟ اینم نظافته دیگه ربطی به دین و مذهب نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا برای تغییر جو مداخله کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال بچه ها ،حالا کجا بریم؟پارک جمشیدیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان ها برنامه ریختند و نقشه کشیدند و ثنا لب گزید تا بغضش نشکند .حرف های سحر زهر ماری از حقیقت بود .از جمع همکلاسی هایش بلند شد و به سمت کلاس به راه افتاد .مژگان چشم غره ای نثار سحر کرد و دنبال ثنا دوید ،خوب درک میکرد حال ثنا را، مخصوصا که ثنا کم از مشکلاتش و خواسته های کوچکی که برای او ارزویی بزرگ بودند نگفته بود .دست دور گردن ثنا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم نمیرم، خیلی خسته ام، اینا هم بیکارنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا بینیش اش را بالا کشید و به دوست با معرفتش نگاه کرد، محمد یاسین چگونه دلش می امد او را هرزه بخواند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو دیوونه، دور هم خوش میگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر حسرت پشت کلمه ی "خوش میگذره" بود که مژگان هم بغض کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من بدون تو هیچ جا نمیرم .انشالله یه روز با هم میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دور گردن مژگان انداخت و با هم راهی کلاس شدند .نمیتوانست منکر شود که تا چه حد دوست دارد با دوستانش ساعتی را به تفریح بپردازد .جز همکلاسی های مدرسه اش هیچ دوست دیگری نداشت، مژگان بهترین و صمیمی ترین دوستش بود، انقدر دختر سر به زیر و ساکتی بود که هرکسی علاقه ای به دوستی با او را نداشت .تمام زنگ ادبیات به دوستانش که ریز در مورد تفریح امروزشان صحبت میکردند و میخندیدند نگاه میکرد و آه میکشید. چقدر دنیایش کوچیک بود، به اندازه ی تمام ان اتاقی که در اختیارش گذاشته بودند و چقدر ارزو های کوچکش بزرگ و دست نیافتنی بودند. زنگ اخر زده شد و با چشم دوستانش را دنبال کرد .با غم کوله اش را برداشت با مژگان خدا حافظی کرد و به راه افتاد .ارام و بی حوصله قدم بر میداشت ،برایش مهم نبود مامور انتقال امروزش چه کسی است و منتظر میماند.کی به او اهمیت میداد که حالا او بخواهد نگران انتظار کشیدنشان باشد؟ به در حیاط که رسید محمد یاسین را داخل ماشین دید و از خدا خواست کاش امروز را به پرو پایش نپیچد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را کامل نبسته بود که ماشین براه افتاد.مگر نمی گفتند جواب سلام واجب است؟از برادر دینی او بعید نبود این بی محلی؟حرفی نزد تا ان جرقه ای که محمد یاسین منتظرش بود را نزده باشد .به محض پارک شدن ماشین، سریع پیاده شد و زنگ را فشرد .فقط میخواست فرار کند از روبرویی با برادری که میدونست امده تا دق و دلی دیشب را سرش خالی کند. محمد یاسین از ماشین پیاده شد و در همزمان با صدای تیکی باز شد ،ثنا خودش را داخل خانه انداخت و با قدم های بلند وارد ساختمان شد.به مادرش که جلوی در ایستاده بود سلام زیر لبی گفت و کفش هایش را روی جاکفشی قرار داد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مادر.خسته نباشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقش به راه افتاد، نرسیده به اتاق چادرش از پشت محکم کشیده شد و روی زمین افتاد .ساجده خانم هول زده جلو امد و به پسر خشمگینش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولش کن مادر، چیکارش داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا ترسیده به محمد یاسین نگاه کرد و با دست خودش را عقب کشید، با هر عقب رفتن محمد یاسین یک قدم نزدیکتر میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جلو نیا حاج خانم، دخترت باید ادب شه ،دخترت سرکش شده و رو حرف من پا میزاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویش توسط ساجده خانم کشیده شد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشتباه کرده مادر ولش کن‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا با بغض به مادرش نگاه کرد، اشتباه کرده؟چه اشتباهی که خودش هم از ان بی خبر بود؟چه کرده که سزاوار اینگونه تنبیه بود؟ثنا کودک نبود تا برادرش بخواهد دست روی او بلند کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند شو چادر و مقنعه تو در بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای داد محمد یاسین شانه هایش از ترس پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دا...داش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساجده: هیس مادر بابات خوابه میترسه. اشتباه کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد یاسین: داداش و زهرمار، بلند شو گفتم وگرنه جور دیگه ای از سرت در میارم؛ بلایی سرت بیارم که مثل سگ زوزه بکشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا بی صدا اشک میریخت وبا لرز و رنگ پریده به محمد یاسین و با التماس به مادرش نگاه میکرد ‌.محمد یاسین به سمتش حمله کرد و موهایش را در مشت گرفت و بلندش کرد، اشکش چکید و لب گزید تا با صدای جیغش پدرش را نترساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه دیشب بهت نگفتم از اتاق بیرون نیا تا شام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه اش به شدت میلرزید ارام و با صدای بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داداش...مس...یح گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایش را بیشتر کشید و سرش را به شدت تکان داد.ثنا دست هایش را روی دست محمد یاسین گذاشت و ارام هق زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینقدر دریده شدی میشینی ور دل مسیح و پوزخند تحویل من میدی؟اون چادر بود مثلا سرت؟ همه باید ببینن هرزگی تو رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش شکست از تهمت ناروایی که با بی رحمی تو صورتش فریاد شد .می گویند شکستگی دل یعنی قلب خونریزی کند .در دلش لب زد:"خدایا میشه از خونریزی قلب همین الان جونمو بگیری؟ دیگه نفس ندارم واسه این زندگی که بهم دادی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساجده: بچگی کرده، بچگی کرده ولش کن جان مامان ولش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای ثنا را ول کرد و به سمت اتاق هولش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مدیون جان حاج خانمی، ولی خدا شاهده سری بعد خونتو میریزم که غیرتم و به سخره نگیری.گمشو تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست سرش به شدت میسوخت و حس میکرد تمام مویرگ هایش کش امده. پاهایش را روی زمین کشید و خودش را به اتاق رساند .مقنعه ی پاره اش را از سر کند و گوشه ی دیوار سر خورد .چه کردی ثنا که سزاوار این رفتاری؟چه کردی ثنا که سزاوار توهینی؟ثنا کدام کارت بچگی بوده و مادرت به بچه بودن متهمت میکرد تا بفهماند کار نکرده ات از روی نفهمی بوده؟زانو هایش را در اغوش کشید و هق زد.ثنا حرف بزنی و نزنی، گوش کنی و نکنی تنبیه ت میکنند. با صورت خیس از اشک به اسمان نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدایا خسته شدم، اخه چرا منو زوری وارد این دنیا کردی؟این دنیا و ادمات و نمیخوام...نمیخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش به شدت درد میکرد اما برای درد قلبش اشک میریخت .مادرش واقعا مادر او بود یا نا مادری اش؟حتی یکبار هم در اتاق را باز نکرد تا ببیند چه بر سر ته تغاری اش امده، تا سرش را روی پا بگذارد و سر دردناکش را ماساژ دهد و پیشانی اش را ببوسد .چشمانش را بست و با رویای پاهای مادرش سر روی زانو گذاشت ،محکم خودش را در اغوش کشید و در ذهن حرف هایی که دوست داشت مادرش برای ارام کردنش در گوشش بخواند را برای خودش زمزمه کرد. لالایی خواند و اشک ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لا لایی کن لالایی کن لالایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برات قصه میگم تا که بخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه اشکی نریز نکن بیتابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگم حکایت بره و گرگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برات میگم که دنیا چه بزرگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخواب ای کودک من گریه بسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اشکای تو این قلبم شکسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذار مروارید چشمات حروم شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لا لایی میخونم تا شب تموم شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لا لایی کن لالایی کن لالایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تویی که پاکترین خلق خدایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالایی کن گل ناز قشنگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملوس کوچیک مست و ملنگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالایی کن بخواب بابا بیداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل بوسه روی دستات میکاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالایی کن بخواب ای نور چشما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو رنگ خوشی میگیره دنیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواب ببینی شاهزاده قصه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روی اسب بالداری نشسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو را میبره رو ابرای آبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رو ابرا به آرومی بخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره بعد از دو ساعت در اتاق باز شد و مادرش با سینی غذا وارد شد، نگاهش که به تخت خالی افتاد چشمش را دور اتاق گرداند و به موجود ریزه میزه ی کز کرده کنج اتاق خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اونجا نشستی مادر؟بیا برات ناهار اوردم، محمد یاسین عصبانیه فعلا بیرون نیای بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا حتی نای بلند کردن سرش را هم نداشت.از زور سر درد چشم بسته بود و پلک هایش را روی هم میفشرد تا کمی از دردش کاسته شود .نمیشنید مادرش چه میگوید، برایش مهم هم نبود. دیگر دوست نداشت کسی وارد ان حریم خصوصی و پناهگاهش باشد، دلش میخواست سال ها در ان اتاق بماند تا چشمش به کسی نیفتد.با ان سن کم زیادی خسته بود .در دل خدا را شکر کرد که فردا جمعه بود و از شر مدرسه رفتن راحت است، حداقل یک روز را میتوانست در تنهایی خودش غرق شود و به لطف مهر ومحبت و علاقه ی خانواده ش کسی سراغش را نمیگرفت.ساجده خانم با فکر خواب بودن ثنا سینی را روی تخت گذاشت، برای دخترش ناراحت بود اما معتقد بود رفتار های پسرانش در حق ثنا برادری و دلسوزیست، تا نبودن پدر به طول کامل بالای سرش او را بی بند و بار نکند، در خیال خودش بعد ها ثنا بابت این رفتار ها از او و برادرانش تشکر میکند. ثنا به شدت خودش را تنها در بین یک خانواده ای از جنس غریبه میدید، خودش را بیگانه و مهمان ناخواسته ای میدانست هیچکس از حضورش خوشحال نبود .یک وقت هایی خوردن لقمه ای از ان غذا ها را بر خود حرام میدید .دلش فرار میخواست، فرار از ثنا بودن ،از اخرین دختر و خواهر عنایتی ها بودن. ثنا فقط دلبسته ی پدر بود و بس، پدری که با سکوت هایش باعث پروبال گرفتن پسر ها شده بود.پدری که بعد از ان تصادف از زندگی هم دست شسته بود .از مچاله نشستن چند ساعته کنج دیوار پاهایش خواب رفته بودند، دستش را به دیوار گرفت و ارام بلند شد، سینی غذا را روی زمین گذاشت. لیوان اب را از تو سینی برداشت و به همراه قرص مسکنی که روی کمدش داشت سر کشید. روی تخت خوابید و چشم بست .انقدر اشک ریخته بود که چشمانش به زور باز میشدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما: ساعت چنده مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساجده خانم دسته از تره ها را از بین سبزی ها جدا کرد و مقابل خود گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساعت سه، به راحله هم بگو ، ساعت دو و نیم مسیح میبرتمون‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا هم میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره مادر باید بیاد، دعوت شده، دین به گردنشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام دیروز خودش را در اتاق زندانی کرده بود، دوست نداشت با کسی چشم تو چشم شود و حالا از آسمان برایش باریده بود ،سفره دعوت بود و باید میرفت .صداهایشان از اشپزخانه واضح به گوشش میرسید، شاید از عمد طوری صحبت میکردند که او بشنود، که بداند امروز باید برود و هیچگونه عذر و بهانه ای موجه نیست .از دیروز غذا در دهان نگذاشته بود و به لطف مسکن و گریه هایش توانسته بود ساعات طولانی را از این دنیا جدا شود.اما باز هم به اندازه ی تمام سال های عمرش خسته بود...نگاهش را به ساعت دیواری رو به رویش کشید، تا زمان رفتن فقط یک ساعت و نیم زمان داشت.با کرختی از روی تخت بلند شد و لباس هایش را برداشت، دوش اب گرم میتوانست تسکین خوبی برای بدن پر دردش باشد، کاش تسکینی هم برای درد روحش پیدا میکرد .تمام مدتی که بی حرکت زیر دوش ایستاده بود اتفاقات ذهنش را دوره میکرد، هر چی بیشتر میگشت بیشتر بغضش میگرفت، هرچه سال های زندگی اش را بیشتر بالا و پایین میکرد بیشتر از زندگی سیر میشد .نمیدانست برای چه زندگی میکند؟ هدفی نداشت، هیچ وقت برای هیچ چیز هدف نداشت تنها در مسیر هایی که مجبورش میکردند قدم میگذاشت بدون انکه بخواهد .نیم ساعتی بی حرکت زیر دوش ایستاده بود و با تمام وجود گرمی آب را به جان میکشید؛ با تقه ای که به در حمام خورد چشم های سرخش را باز کرد و بی جان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بیرون دیگه مادر چی میخوای یکساعت تو حموم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهر خندی زد و سر پایین انداخت. "حتی اختیار حموم هم نداری ثنا ،چجوری زنده ای؟ " از حمام بیرون آمد و بدون جست و جو در کمد لباس هایش ساده ترین شومیز مشکی اش را بیرون کشید و همراه یک شلوار لی مشکی به تن کرد .به همراه مادر و خواهر و همسر برادرش وارد خانه ی فتحی ها شدند .فاطمه خانم با دیدنشان از مهمانانش جدا شد و به سمتشان پا تند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام حاج خانم خیلی خوش امدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساجده خانم را در اغوش کشید و به سمت سما و راحله رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام فاطمه خانم، خدا قبول کنه انشالله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ثنا که رسید از دیدن چهره ی رنگ پریده و صورت بی روحش لبخند روی لب هایش ماسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی دخترم؟چرا اینقدر رنگت پریده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما: یکم بی حاله فاطمه خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خانم دختر مورد علاقه اش را به اغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الهی زودتر خوب بشی مادر، بخدا راضی نبودم با این حالت .گرچه شما مهمانان حضرت رقیه هستید نه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحله: قبول باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا تنها به زدن لبخند کمرنگ و بی جانی اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطمه خانم: بفرمایید،بفرمایید سر سفره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا اخر از همه به راه افتاد .یکی از قل های فتحی با دیدنشان به استقبال امدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محدثه: سلام خیلی خوش امدید.اگر میخوایید لباس عوض کنید بفرمایید تو این اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به اتاقی که سمت راستشان قرار داشت اشاره کرد .به ثنا نگاه کرد و لبخند گرمی زد و ازشان فاصله گرفت، حالا که همه را در کت و دامن میدید تازه میتوانست چهره هایشان را تشخیص دهد، هر سه دختر مانند خود فاطمه خانم لاغر و قد بلند بودند، و کوثر دختر اخری خانواده ی فتحی دوسال از ثنا بزرگتر بود ‌.چادر ها و مانتو هایشان را در اتاقی که محدثه نشان داده بود گذاشتند و همراه بقیه ی مهمان ها که چهل نفری میشدند سر سفره نشستند. ثنا تمام مدتی که روضه خوانده میشد سرش را پایین انداخته بود و به صدای گریه های مادرش و سما گوش میداد که برای غربت و غریبی حضرت رقیه ناله میکردند .بغض کرده بود و تمام درد هایش به یکباره به گلویش هجوم اورده بودند .دوست داشت تنها باشد تا بتواند با صدای بلند زجه بزند، گله کند و بگوید"خانم جان واسه غربت و غریبیت اینجوری اشک میریزن و منو نمیبینن، منی که جلوی چشمشونم .منم غریبم، منم بین این جماعت خدا شناس و خدا پرست غریبم، جماعتی که خدا پرستی و به ظاهر و موی پوشیده میبینن و اینجوری در حق من ظلم میکنن"اشک هایش بی صدا میچکید .فاطمه خانم تمام مدت حواسش به ثنا بود که چه غریبانه اشک میریزد ،از دیدن ان صورت رنگ پریده و لاغر قلبش به درد امده بود .دیدن ثنا در این حالت قلب هر جنبنده ای را اتش میزد، دوست داشت برود و ثنا را به آغوش بکشد. از خدا خواست تا هر چه این دختر میخواهد نسیبش کند ،اشک هایش اشک معمولی نبودند، سه تا دختر بزرگ کرده بود و میدانست هر قطره اش با درد پایین می اید. روضه و دعا که تمام شد فاطمه خانم از دختر هایش خواست کنار ثنا بشینند و با او هم صحبت شوند، راحله و ساجده خانم و سما با هم صحبت میکردند و تنها فرد ساکت بینشان ثنا بود .دختر ها به سمت جای خالی کنار ثنا رفتند و نشستند ،ثنا با تعجب سر بلند کرد و به سه دختر فتحی که با لبخند نگاهش میکردند چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام، من حدیثه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قول کنارش که شباهت زیادی باهم نداشتند را نشان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این محدثه س.اینم کوثره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا لبخند بی جانی زد.هنوز مژه های بلند و مشکی اش از اشک خیس بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشوقتم.منم ثنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هر سه نفر را ارام فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوثر: چند سالته ثنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هفده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محدثه: منو حدیثه بیست و یک سالمونه،البته من یک دقیقه بزرگترم.کوثر هم نوزده سالشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حدیثه: رشتت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تجربی.شما چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوثر:منو حدیثه دانشجوییم، من مترجمی زبان فرانسه میخونم حدیثه هم معماری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محدثه: منم خونه داری، از هرچی درسه حالم بهم میخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا هم میخواست بگوید از رشته اش اصلا راضی نیست اما زبانش را نگه داشت به زدن لبخندی اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر با هیجان چشمش را روی صورت ثنا چرخاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوثر: خیلی خوشگلی ثنا ,ادم از دیدنت سیر نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون، شماها هم خیلی قشنگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدیثه سرش را به ثنا نزدیک کرد و ارام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_والا از وقتی تو اومدی همه ی نگاها به توئه، فرداس که قطار خواستگار راه بیفته برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدی کاسبی مارو اجر کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه به بازوی کوثر زد و ثنا از شوخی هایشان خنده اش گرفت، اصلا فکر نمیکرد تا این حد شیطنت داشته باشند .در دلش حسرت خورد که تا این حد با هم خوبند .ان ها هیچ وقت غمگین نمیشدند چون یکدیگر را داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختران خونگرم فتحی توانستند دوساعتی ثنا را از ان حال و هوا خارج کنند، انقدر صحبت کردند و خندیدند تا توانستند لبخند به لب های ثنا بیاوردند و فاطمه خانم با وجود چهل مهمان تنها چشمش روی ثنا میچرخید و با دیدن لبخندش خیالش راحت شد. به زور از هرچه در سفره بود به ثنایی که از دیروز چیزی نخورده بود میدادند و مجبورش میکردند بخورد، به شدت گرسنه بود اما اشتها نداشت .ساجده خانم هم با دیدن ثنا و دختران فتحی که به زور لقمه به خوردش میدهند از ثنا خیالش راحت شد .میدانست از دیروز هیچی نخورده است و حسین نگذاشته بود برای خوردن اصرار کند، میگفت یکبار اینکار را بکنی عادت میشود و با کوچکترین اتفاقی باید با بشقاب غذا دنبالش بدوی.ثنا با دختران فتحی که روی خود شان لقب ک م ح را گذاشته بودند. احساس خوبی داشت و تو همان زمان کم صمیمی شده بود .هیچ وقت خارج از مدرسه با کسی در هیچ مهمانی و دور همی زیاد هم صحبت نشد.بعد از پایان سفره فاطمه خانم هم به جمع شان اضافه شد و روبروی ثنا نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا به مهربانی اش لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به ساجده خانم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه رنگ و روش جا اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساجده خانم: غذا نمیخوره که.باید کلی التماس کنی دوتا قاشق دهنش بزاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سما: بله دیگه از بس لوسش کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحله: والا من دو تا پسر بچه ی شیطون دارم اما هیچ وقت واسه غذا خوردن نازشونو نکشیدم، الان قهرم بکنن میدونن تا وقتی خودشون نیان سر سفره از غذا خبری نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خانم به ثنا که سر پایین انداخته و به حرف ها گوش میکرد، زیر چشمی نگاه کرد‌.چهره ی دختر بیش از حد غم داشت و این غم به راحتی مشهود بود، به ثنا نمیخورد دختر لوس و نازک نارنجی باشد .به شدت مظلوم و سر به زیر و منزوی .برعکس دختران خودش که از دستشان یک روز ارامش و سکوت در خانه بر قرار نیست .دست روی دستان گره کرده ی ثنا گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشالله اینقدر دخترم محجوب و خانمه اصلا نمیشه باور کرد یک درصد هم لوس باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به راحله و سما و ساجده خانم ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بخدا من کیف میکنم نگاهش میکنم، الهی خدا بهتون ببخشه.خیلی متین و باوقار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند روی لب های سما و لبخند کمرنگ و خجلی روی لب های ثنا شکل گرفت و سرش را بیشتر پایین برد و قند در دل فاطمه خانم اب شد.در تمام مسیر برگشت به امروز فکر میکرد، به اشک هایی که از ته دل ریخت و گله هایی که از ته دل گفت،به دختران فتحی و ان همه محبتی که فاطمه خانم داشت و نثارش میکرد.ته دلش حسرت خورد به ان سه دختر و ان همه عشق و محبتی که از خانواده دریافت میکردند .شرایط زندگیشان با خانواده ی عنایت فرقی نداشت، ان ها هم سه برادر بزرگتر از خودشان داشتند اما حال و روز ثنا کجا و ان ها کجا .سما و راحله پچ پچ میکردند و ثنا سر به شیشه تکیه داده و به اسمان نگاه میکرد.اسمان ابری و سیاه و نم های باران بهاری که لبخند روی لب هر بیننده ای میکاشت اما ثنا، ثنا هر کسی نبود.ثنا متفاوت با تمام کسانی که میشناخت بود، با انکه امروز دلش سبکتر شده بود اما باز هم روی قلبش چیزی سنگینی میکرد .نمیدانست برای قلبش چه کار کند و چگونه ارامش را پیدا کند .مسیح کنار پدر مانده بود و محمد یاسین مامور برگرداندنشان به خانه شده بود و ثنا از دیدنش تمام درد های دیروزش دوباره تازه شد.جای چنگال های محمد یاسین روی موهایش به شدت میسوخت.انقدر از محمد یاسین دلچرکین بود که حتی دوست نداشت مستقیم به برادرش نگاه کند.امروز اخرین روز مدرسه بود و از سه روز بعد امتحاناتشان شروع میشد، به لطف غیبت معلم زیست توی حیاط دور هم نشسته بودند و صحبت میکردند ، همه به جز ثنا .عکس های تفریح دست جمعیشان را میدید و با لبخند کم رنگ به اتفاقاتی که برایشان افتاده بود گوش میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارزو: دوباره کی بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: موقع امتحانا که اصلا نمیشه، مخصوصا که برنامه امتحانی داریم قشنگ ساعت رفت و برگشتمون معلومه دیر برسیم باید دوساعت نصیحت و غر بشنویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سارا: امروز بریم خب. چون بعد از امتحانا هم من نیستم، میخوام برم مسافرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مریم: منم پایه ام، بریم سینما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نقشه کشیدند و برنامه ریختند و ثنا در سکوت نگاه کرد و مژگان هم به خاطر ثنا قید این تفریحی را که خیلی دوست داشت با همکلاسی هایش همراه شود را زد .سحر به ثنا نگاه کرد و کمی صورتش را به او نزدیک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: ثنا مرگ من بیا این اخر سالی این سیبیلاتو بردارم، خیلی رو مخمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارزو: راست میگه ثنا، تو سفیدی دیده هم نمیشه خانوادت نمیفهمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثنا:نه، من اینجوری راحتترم ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مژگان: باز بحث کم اوردید گیر دادید به ثنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سحر: باز تو زبون ثنا شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان حق به جانب به سحر نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله چون خودش زبون نداره جواب شماهارو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا پشت چشمی برای مژگان نازک کرد و رو به ارزو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اووو حالا انگار ما دشمنشیم.ما به خاطر خودش میگیم، واقعا زشته .ببین چقدر قیافش مضحک شده.اگر تو دوستشی ما هم دوستشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا دیگر تحمل شنیدن بحث هایشان را نداشت.از روی زمین بلند شد و با قدم های ارام راه کلاس را در پیش گرفت .ناراحت شد به خاطر تلخی حقیقت هایی که ثنا خود میدانست و به رو نمی اورد، حتی دختران فتحی هم پشت لبشان را تمیز کرده بودند .اولین بار نبود ثنا مورد تمسخر قرار میگرفت.مژگان نگاه خشمگینی به سارا کرد و به دنبال ثنا به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو که میدونی چرت و پرت میگن، چرا ناراحت میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا مسیرش را به نیمکت گوشه ی حیاط تغییر داد و نشست ،با صورت خیس از اشک به مژگان نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرت و پرت نیست، اونا هر بار با حقیتی که خودم میدونم بهم سیلی میزنن .مژگان خسته ام، خسته شدم .من از این وضع خیلی خسته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشک و بغض رفتار محمد یاسین را برای مژگان تعریف کرد .مژگان دست روی صورتش کشید تا خیسی اشک هایش را پاک کند، دلش میسوخت برای ان همه مظلومیت. ثنا مدت ها بود که اوضاع روحی خوبی نداشت .به خاطر گناه نکرده متهم بود و تنبیه میشد .نمیدانست چه کند برای ان همه درد پنهان در قلب دخترک ریز نقشی که در اغوشش از گریه میلرزید، مثل گنجشکی از سرمای زمستان خودش را بغل میکند و زیر باران میلرزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مژگان: تو که به خاطر کار نکرده تنبیه میشی، پس لااقل یکبار استفاده کن که اگر تنبیه شدی دلت نسوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثنا با تعجب سر از آغوش او بیرون اورد و با چشمان پراشک نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عاطی

    00

    رمان خوب و قشنگی بود فقط یه جاهایش یه کم به نظرم مسخربودازدواج مسیح وثنا،ازبچگی بگی داداش بدش بشه شوهرازنظرعاطفی یه کم مسخره است به نظرم بادوست مسیح ازدواج میکردبهتربودولی خوب بودممنون

    ۱۶ ساعت پیش
  • م

    00

    به نظر منم رومان خوبی بود ولی باید به این نکته توجه کنیم که همه افراد مذهبی آنقدر خشک و تعصبی نیستند که اگه افرادی که واقعا خدا شناس و مومن باشن و مسلمان واقعی باشن اول اخلاق نیکو و خوش سیرت هستن

    ۶ روز پیش
  • 00

    خوب بود،ولی آدمهای مذهبی واقعی اصلا اینطوری نیستن

    ۱ هفته پیش
  • حنانه

    00

    کلیت رمان خوب بود ولی یه جاهایی واقعا مسخره بود مثلا ازدوج محمدیاسین با مژگان افتضاح بود یااینکه بعد اینهمه سال همه یهو باهم متحول شدن بدترازهمه اینکه بااین سن کم انقدرزود بچه دار شدن

    ۲ هفته پیش
  • MK

    00

    یکی از بهترین رمان هایی تا الان خودم بازم میگم ممنون بابت این رمان زیبا و جذاب .

    ۳ هفته پیش
  • MK

    00

    عالیییییییییی بود هم قلم هم رمان واقعا عالی بود ممنونم نویسنده محترم .

    ۳ هفته پیش
  • مرضیه

    ۴۲ ساله 00

    عالی بود همه قلم و کلامتون روان و جاری باشه

    ۳ هفته پیش
  • ارام

    ۲۴ ساله 00

    رمان جذابی بود پیشنهاد میکنم

    ۴ هفته پیش
  • خیبی قشنگ بود ❤️

    00

    عالیییی

    ۱ ماه پیش
  • مها

    ۳۶ ساله 00

    خیلی قشنگ بود لذت بردم

    ۱ ماه پیش
  • حمیده

    00

    بسیار عالی و دلنشین و غیر قابل پیش بینی. فقط شفاف میکردین چه جوری مسیح سه روزه ثنا رو عقد کرد بالاخره شناسنامه ای خواهر برادر بودن که!!حداقل اسم شناسنامه اصلیشو میآورد .ولی در کل خوشمان آمد عالی بود

    ۱ ماه پیش
  • ناهید

    00

    عالی وزیبا

    ۱ ماه پیش
  • ملک محبت

    10

    عالی بود

    ۲ ماه پیش
  • شوکا

    00

    رمان خیلی قشنگی بود درسته اولش یکم حرص خوردم اما پایانش زیبا بود واقعا رمان قشنگی بود تشکر از خانم فرمان عزیز

    ۲ ماه پیش
  • رها

    ۲۶ ساله 00

    عالی ترین رمان.. درسته اولاش کلی حرص خوردم ولی واقعا رمان زیبایی بود .. دست نویسنده درد نکنه

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.