رمان یادت بیار منو به قلم اعظم فهیمی
من....سلما.... دختری که به خاطر عزیزترین فرد زندگیش دست به کاری میزنه که باعث نابودی آیندش میشه..... زنی که با قرار دادنم تو منگنه، منو مجبور به ازدواج با همسرش میکنه.... اما.... همسری که برای من یه آشنای قدیمیه... به اجبار همسر دوم میشم.....مادر میشم.....اما..... چه مادری؟؟؟؟ مادری که باید با دنیا اومدن فرزندش اونو رها کنه و به دست کسی دیگه بسپره....فقط بخاطر نجات جون مادرش.... دنیا و آدماش بهم زخم میزنن.... من سلما...یه دختر که با بازیه روزگار.... زن میشه....مادر میشه....و میشکنه... من....سلما...دختر دریاها.... زیبا...شرقیه رویاها.... تنها....عاشق فرداها..... پایان خوش
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجباری
خلاصه :
من....سلما....
دختری که به خاطر عزیزترین فرد زندگیش دست به کاری میزنه که باعث نابودی آیندش میشه.....
زنی که با قرار دادنم تو منگنه، منو مجبور به ازدواج با همسرش میکنه....
اما....
همسری که برای من یه آشنای قدیمیه...
به اجبار همسر دوم میشم.....مادر میشم.....اما.....
چه مادری؟؟؟؟
مادری که باید با دنیا اومدن فرزندش اونو رها کنه و به دست کسی دیگه بسپره....فقط بخاطر نجات جون مادرش....
دنیا و آدماش بهم زخم میزنن....
من سلما...یه دختر که با بازیه روزگار....
زن میشه....مادر میشه....و میشکنه...
من....سلما...دختر دریاها....
زیبا...شرقیه رویاها....
تنها....عاشق فرداها.....
پایان خوش
به نام خدا
یادت بیار منو پارت 1
داخل آشپزخونه مشغول کمک به خاله بودم که افسون خانم صدا زد:
_ مهری؟....مهری؟.....
خاله با هول جواب داد:
_ بله خانم؟ اومدم.
با عجله از آشپزخونه خارج شد.
سیب زمینی های خلال شده رو داخل سبد ریختم و شستم. همینطور که دستامو خشک میکردم،خاله مهری رو دیدم که وارد آشپزخونه شد و گفت:
_ سلما؟؟
_ بله خاله؟؟
انگار کمی دلهره داشت،چون دستاشو در هم قفل کرده بود و با تردید به سرتاپام نگاه میکرد،که گفتم:
_ خاله؟کارم داشتی؟؟
_ خاله جون،بیا برو افسون خانم با تو کار داره.
با تعجب پرسیدم:
_ با من؟؟
_ آره.پاشو که منتظره.
با بهت روبروی خاله ایستادم و گفتم:
_ آخه چیکار داره؟؟
منو بسمت بیرون هدایت کرد و گفت:
_ برو خودت میفهمی،بروووو.
همینکه از آشپزخونه خارج شدم،افسونو دیدم که روی مبل راحتی نشسته و به سر تا پام نگاه میکنه.
شاید این دومین باری بود که می دیدمش.
اندام لاغر و کشیده ای داشت.موهای شرابی که تا شونه اش میرسید. رژ لب سرخ آبی که روی لباش خودنمایی میکرد و بیش از اندازه پر رنگ بود.
چشم هایی روشن،ابروهایی قهوه ای،گونه هایی برجسته و لبهایی نازک.
با قدم هایی بلند خودمو بهش رسوندم و سرمو زیر انداختم و گفتم:
_ با من کاری داشتید؟؟
_ بشین.
طرز صحبت کردنش مثل همیشه خشک و سرد بود.
با عجله مقابلش نشستم که گفت:
_ چند سالته؟؟؟
از سوالش تعجب کردم اما جواب دادم:
_ ۲۳ سالمه خانم.
_ اسمت چی بود؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا تا الآن ازدواج نکردی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سوال ناگهانیش متعجب نگاهمو کمی بالا آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم نخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلیلش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیخواستم مادرمو تنها بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی حال مادرت چطوره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تغییری نکرده خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برای پول مشکلی نداری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کل پولی که مادرم پس انداز داشتو خرج بیمارستان کردیم .... راستش.....چرا به مشکل بر خوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هزینه های بیمارستان مادرتو پرداخت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت بهش زول زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی ممنونم اما...خرج عمل مامان خیلی زیاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر چقدر باشه میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه....آخه چه دلیلی داره این کمکتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ در برابرش ازت یه کاری میخوام که باید انجام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه کاری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشاشو ریز کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من بچه میخوام.....میخوام منو به آرزوم برسونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام بیش از اندازه گرد شد و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچه؟؟ آخه......آخه از کجا بچه بیارم براتون؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب معلومه... خودت بچه دار میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه واقعا شوکه شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منظورتون چیه خانم؟ من...من.....نمیفهمم چی میگین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا روی پا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مدتیه دنبال یه نفر میگردم که قابل اطمینان باشه. وقتی از وضعیت تو با خبر شدم. با خودم گفتم چرا این دختر نباشه،هم به پول احتیاج داره و هم همینجا کنار خودمون و تو این خونه ست.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمیق نگاهم کردو ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخوام با شوهرم عقد کنی و صاحب فرزند بشی....پولی که بهت میدم بیشتر از اون چیزیه که فکرشو کنی....نه تنها مادرت میتونه عمل بشه.بلکه خودتم به نون و نوایی میرسی.بچه رو دنیا میاری.تحویل من میدی و میری سراغ زندگیت،یه خونه هم بهت میدم.تاخیالت از بابت جا ومکان راحت باشه. خب.....حالا چی میگی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم از شنیدن این حرفها باز مونده بود.توانایی صحبت کردن ازم صلب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چطور میتونستم چنین کاری رو انجام بدم؟؟اصلا خودش چرا چنین پیشنهادی به من میداد؟؟کدوم زن برای شوهرش به سادگی حرف از ازدواج مجدد میزنه؟؟ با ناراحتی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من......من نمیتونم این کارو بکنم خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخماش در هم رفت و با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه چی میخوای؟....پول و خونه که بهت میدم....دردت چیه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه......من......من یه دخترم.....نمیتونم با آیندم بازی کنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و حق به جانب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.......باشه.پولتو دو برابرمیکنم. حالا چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم نمیتونم.....لطفا این کارو به کس دیگه ای محول کنید.من نمیتونم از پسش بربیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس همین حالا از خونه میری.....برو پیش مادر مریضت تا مرگشو جلوی چشای خودت ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل بدنم به رعشه افتاد.حتی فکرشم دردناکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت زاری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش میکنم با من این کارو نکنید.. بذارید اینجا بمونم و جای مادرم براتون کار کنم.خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه ابدا راضی نمیشم اینجا بمونی.یا پیشنهادمو قبول میکنی یا همین حالا از اینجا میری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه کجا برم؟ من که جایی روندارم.یه عمو دارم وضعش بدتر از ما نباشه...بهتر هم نیست....خاله مهری هم که اینجاس.....پس جایی برام نمیمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض شدیدم باعث شد لبام بلرزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای دورگه ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهم فرصت بدید......خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فرصت برای چی؟؟....جواب من یک کلمه ست. آره یا نه. اگه آره ست میتونی بمونی، اگر نه هم که باید بری. اونم همین حالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا چیکار کنم؟.....مادرم گوشه ی بیمارستانه و من اینجا تو این موقعیت گیر افتادم....خدایا کمکم کن .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن از اینجا بدبختیام چند برابر میشه...من فقط سلامتیه مادرمو میخوام...خدایا بی پناهم جایی برای رفتن ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اشک چشامو پر کرده بود به ناچار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه قبول میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رو لباش نشست و ایستاد.نگاهی بهم انداخت و بسمت راه پله رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتنش دستامو روی صورتم گذاشتم و بی صدا اشک ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوسط کسی به آغوش کشیده شدم و صدای نرم و مهربان خاله مهری زیر گوشم پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بمیرم برات.......بمیرم خاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقم بیشتر شد و میان گریه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله چرا اینقدر بد بختیم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله و مامان اینجا حکم خدمتکارو داشتند اما از روزی که مامان حالش بد شد،منم که جای اون کمک دست خاله ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله یه زن تنهاست. شوهرش چند سال پیش ترکش کرد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و مامان هم که از وقتی یادمه تنهاییم. به پیشنهاد خاله مهری به این خونه اومدیم تا دیگه مامان لازم نباشه دست به کارهای روز مزدی و کار در خانه بزنه،دست مزد ناچیزی داشت و کفاف زندگیمونو نمیداد.حتی برای تحصیل هم به پول احتیاج بود پس تا مقطع دیپلم بیشتر ادامه ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشگاه برای دختر و پسرایی بود که پول تحصیلشونو داشته باشند،نه برای من که همیشه هشتمون گروی نهمون بود.....این شد که به اینجا نقل مکان کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خونه ی نقلی که کنار عمارت قرار داشت ساکن بودیم و از طریق دری که به باغ راه داشت رفت و آمد می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله مهری، دوست مامان بود و خاله ی اصلیم به حساب نمیومد.ولی خیلی دوسش دارم و خیلی چیزها رو مدیون اون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغل خاله بیرون اومدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا چیکار کنم خاله؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض کنارم نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چاره ی دیگه ای هم داری مگه خاله؟؟درسته زندگیت خیلی سخت میشه...درسته که داری یه ریسک بزرگو انجام میدی...ولی لااقل پول عمل مامانت جور میشه...بمیرم برات که کاری ازم برنمیاد واست انجام بدم.ببخش منو خاله...شرمنده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این حرفو نزن خاله....درسته چاره ای ندارم.کاش مامان حالش خوب بود،اونوقت یه درصدم پیشنهادشو قبول نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست نوازشی به پشتم کشیدوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو استراحت کن.کاری نمونده که بخواد اینجا باشی،برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه،میز ناهارو میچینم بعد میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه خاله.خودم هستم.برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و از جام بلند شدم.بسمت در ورودی رفتم و وارد باغ شدم و بین درختهای سر به فلک کشیدش گم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ته باغ رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدری که به حیاط کوچیکمون راه داشتو باز کردم و وارد حیاط شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پله ای که جلوی در بود نشستم و به حیاطی نگاه کردم که مامان همیشه پای درختاشو آب میداد و بوی نم خاک که من با لذت به ریه میکشیدم......همه جارو پر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان.....زود خوب شو...جات خیلی خالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر آبو باز کردم و پای درختارو یک به یک خیس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی مورد علاقمو به ریه کشیدم و ناخودآگاه تمام غصه هامو فراموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرامشی که با این بوی مطبوع بهم دست میده بی نظیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم تا کی داخل حیاط نشستم که در زده شد و خاله مهری وارد حیاط شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینجا نشستی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهم آرامش میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی غذا رو روی پله گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا غذاتو بخور.واست آوردم همینجا تا راحت باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی غذا رو روی پام گذاشتم و مشغول خوردن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله چشم ازم برنمیداشت که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت نمیخوری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه.....میل ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ناهار اونا رو دادی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره.خانم خواست تنها با آقا صحبت کنه،این شد که اومدم اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله؟....افسون چرا خودش باردار نمیشه؟مشکلی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه میدونم خاله،حتما یه عیبی داره که نمیتونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اشتهامو با فکر به این موضوع از دست داده بودم،سینی غذا رو روی پله گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان چی میشه خاله؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب میشه،غصه نخور.پول عملش که جور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره پول عمل مامان،در برابر زندگی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلما......دخترم.....میدونم سخته.....خیلی هم سخته ولی چاره چیه؟؟زندگی ما بدبخت بیچاره ها بهتر از این نمیشه.تحمل کن.بچه بیاری براشون دیگه تمومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام برای مظلومیت خودم بی اراده چکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واسه سلامتی مامان حاضرم دست به هر کاری بزنم.فقط اون خوب بشه،دیگه هیچی نمیخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز به همین روال گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش اشک و آه.....همش دعا و سنا.....اما انگار تقدیر من اینطوری رقم خورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز چهارم بود که......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله همه جا رو گردگیری کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت درد نکنه.بشین یه چایی تازه دم بریزم برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز نشستم که صدای افسون بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مهری؟.. مهری؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با عجله از آشپزخونه خارج شد.....با استرس به راه رفته ی خاله نگاه میکردم.حتما اتفاقی افتاده که اینطور دلهره گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشتام بازی میکردم که خاله وارد آشپزخونه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش پایین بود و کنارم روی صندلی نشست،میترسیدم بپرسم چی شده.....و حرف شایسته ای نشنوم... فقط نگاش میکردم که خودش به حرف اومد....و با صدای آرومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاشو حاضر شو دختر.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرف اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیشده خاله؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عاقد تو راهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام کامل باز شد وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عاقد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره.....داره میاد تا تو رو به عقد آقا در بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و پام شل شد و سرمو روی میز گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی گذشت،دست خاله نوازش وار روی سرم به حرکت در اومد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو دوش بگیر.....لباسای قشنگ بپوش.....خوب به خودت برس....آخه.....آخه قراره عروس شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفا رو با بغض میگفت و باعث میشد،اشکای منم سریع تر روی صورتم بریزه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودم برات سفره ی عقد میچینم.....میخوام خودم روی سرت قند بساوم.....خودم همه ی کارا رو واسه ی عروس قشنگم میکنم..... بمیرم برات.....بمیرم.....پس لباس عروست کو؟....سرخاب سفیدابت کجاست؟...اون مادر بی نوات کجاست؟؟کجاست تا عروسیه دخترشو با چشای خودش ببینه؟؟...زری بمیرم برات که دخترت داره خودشو تو راهی میندازه که معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارشه....فقط بخاطر برگشتن سلامتیه تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم پای من به هق هق افتاد.اون از بدبختیامون میگفت و با هم اشک میریختیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود زن کسی بشم که تا بحال ندیده بودمش.اما هر کسی با هر قیافه ای که بود معلوم بود خیلی خشک و خشنه که همه ازش میترسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا جون خودت آخر و عاقبت منو به خیر بگذرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله دستمالی مقابلم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاشو خاله.....پاشو که وقت زیادی نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دل مردگی از جام بلند شدم تا به خونه برم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد حمام شدم....زیر دوش باز به گریه افتادم....مامان کجایی که ببینی دخترت به چه روزی افتاده؟....مامان جون کاش حالت خوب بود و اینجا بودی.......اگه بودی من مجبور نبودم به عقد اون در بیام.... چقدر حس غریب و گرفته ای داشتم.....اینقدر دلم پر بود که اشکام قصد بند اومدن نداشتن.....چقدر سخته تنها و بی پشت و پناه بودن.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حوله خودمو خشک کردم و بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی مبل درب و داغون و کهنه مون افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دست لباس و یه چادر سفید که گلهای زیبای نقره ای داشت، روش افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید کار خاله باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی حمام بودم اومده و اینا رو برام آورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله رو از سرم باز کردم و موهای آشفته و بلندمو شونه زدم.باید به عمو خبر میدادم...باید برای عقد حضور داشته باشه.وگرنه عقد باطله...تلفنو برداشتم و شمارشو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنعمو جواب داد:_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام زنمو....عمو هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به سلما خانم...چی شده یاد ما کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معرفتم از شما که بیشتره زنمو....نباید یه خبر از من بیکس و تنها بگیرین؟...بابام منو به عمو سپرده بود...اینه حمایتش؟....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زنگ زدی گله گذاری کنی؟...عموی بدبختت اونقدر بدبختی داره که اینطور چیزا یادش نمیمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینجا...رفته دست به آب.کارش داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بگو بیاد عمارت....دارم عقد میکنم.حضورش لازمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به مبارکه...چه بی خبر.....!! کی هست این شا دوماد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همون که براش کار میکنیم...دارم زن دومش میشم.زنمو از این قضیه مامانم بویی نبره هااا...دارم واسه پول عملش تن به این ازدواج میدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس مجبوری داری زنش میشی...خیالت راحت...عموتو میفرستم الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت درد نکنه...کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مبارکت باشه.خوشبخت شی انشالله.خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراغ لباسارفتم:یه چادر سفید که گلهای نقره ای و براق به زیبایی روش کار شده بود.... یه دست لباس زیر سفید و توری.....یه شلوار سفید کتون،یه پیراهن سفید که سر آستین و قسمت یقه و پایین لباس توری بود.یه روسری سفید و نقره ای و.....چیزی که متعجبم کرد....یه روبند بود.....با تعجب مقابل صورتم گرفتمش......یه روبند نقره ای که از زیر چشم ها تا پایین صورت رو می پوشوند.....این چه معنی میداد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید خاله اشتباهی با خودش آورده.....بی خیال گوشه ای پرتش کردم و مشغول پوشیدن لباس ها شدم.از ساعت دقیق ورود عاقد بی خبر بودم.....اما دلم میخواست لفتش بدم....اونقدر که این عقد کنسل بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر و آماده روی مبل زوار در رفته نشستم که صدای خاله رو از حیاط شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلما؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و قبل از بیرون رفتن،روبند رو برداشتم و به حیاط رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با دیدنم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر ماه شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینی زدم و روبندو بسمتش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این بین لباسا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب از دستم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینو افسون خانوم داده....که بدم بهت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره بسمتم گرفت،با بهت از دستش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چکارش کنم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت و شرم سرشو پایین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میگه نمیخواد آقا چهرتو ببینه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش شدم.دوست نداره شوهرش چهره ی منو ببینه تا مبادا احساسی بهم پیدا کنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبند رو بدون حرف دیگه ای روی صورتم بستم و همراه خاله از حیاط به باغ رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل سالن که شدیم چشمم به سفره ی عقد کوچکی که وسط سالن پهن بود افتاد،با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کار تویه خاله؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره.....خوشت میاد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا.....بیا یه شربت بدم بخور.رنگ به رو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو روی مبلی نشوند و خودش به آشپزخونه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان شربتی برام آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا یکم اخلاقش تنده.ازش نترسی یه وقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان به دست با کنجکاوی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سنش بالاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارم طوری بود که خیال میکردم ۴۰ ساله باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به خاطر لقب آقا که روش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خاله رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از تو خیلی بزرگتره.ولی پیر نیست.شاید ۳۰ سالش باشه.خوش قیافه ست ولی اخلاقش تنده.حتی افسون خانم هم گاهی ازش میترسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعریفهای خاله استرسم بیشتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یدالله(باغبون خونه) به گوشمون رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عاقد اومد،به خانم خبر بده،مهری خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با هول بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به عموت خبر دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره...الانا میرسه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و از پله ها بالا رفت و من بی اراده تو جام ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام یخ و خیس از عرق شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پیشونی و پشت لبم عرق سردی نشست.....نمیدونم چقدر به اون حالت بودم که صدای پای افسون از راه پله بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تق تق کفش هاش توی خونه پیچید....خاله هم پشت سرش اومد و هر دو به من نگاه کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام آرومی دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به یدالله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجاست پس؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irید الله:_ دارن میان خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین موقع صدای یا الله گفتن پیر مردی بلند شد و قامتش در چارچوب در نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه دیر شد شرمنده ام.این پاها چند روزه از شدت درد منو یاری نمیکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار خیلی عجله داشت که بلافاصله پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب عروس و دوماد کجان؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله کنار گوش افسون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا تشریف نمیارن؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون:_ میرم دنبالشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواز پله ها بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که نگاهم پی افسون بود به این فکر کردم،قراره هووی اون بشم....چطور میتونه تحمل کنه؟...مطمئنا برای هر زنی وجود رقیب سخته...چرا خودش چنین پیشنهادی رو باید به من بده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله شونه هامو گرفت و همونطور که منو بسمت دو صندلی کنار سفره عقد میبرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایشون عروس خانمه حاج آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد نگاهی تحسین بر انگیز بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به میمنت و مبارکی.تبریک دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زور بغض فقط تونستم لبخندی تحویلش بدم که همونم پشت روبند پنهان موند.....آخه چه مبارکی.... چه میمنتی....این وصلت جز شر چیز دیگه ای هم داره مگه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین موقع عمو هم از راه رسید...با دیدنش بیشتر بغضم گرفت...یاد بابا افتادم و بی اراده تو آغوشش گم شدم...کنار گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا یهویی این تصمیمو گرفتی؟از کارت مطمئنی دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همون آهستگی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چاره ای ندارم عمو...بخاطر وضعیت مامان مجبورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفت...خوشحالم که هیچوقت تو زندگیه منو مامان دخالت نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا از افسون خانم و آقا خبری نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی وقته افسون برای صدا زدن آقا بالا رفته،اما هنوز برنگشته ....خسته از روی صندلی بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله که هنوز پشت سرم ایستاده بود،شونه هامو فشرد و مجبور به نشستنم کرد،خواستم اعتراض کنم که صدای پا از راه پله بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله چادرو روی صورتم کشید و کنار گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا و خانم اومدند.بار سوم که عاقد ازت پرسید بله رو میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام زیر چادر پنهون بود و بطور گنگی شبح بقیه رو میدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم کسی کنارم نشست،با ترس ازش فاصله گرفتم که متوجه نگاهش به خودم شدم اما خیلی زود به مقابلش خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عاقد تو فضای خونه پیچید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم از زیر چادر به افسون که مقابلمون نشسته بود افتاد....صدای عاقد دوباره بلند شد...گفت و گفت....فکرم همه جا بود غیر از این خونه و مراسم.....با سکوتی که حاکم شد و سقلمه ای که خاله بهم زد با عجله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد دوباره مشغول حرف زدن شد و کمی بعد صدای مردانه ای از کنارم بلند شد . خشک و رسمی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سرمو به سینه ام چسبوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عمو و یدالله و حاج آقا که مبارک،مبارک میگفتند به گوشم رسید....خاله بازومو گرفت و بلندم کرد و تند تند منو بوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیفهمم چرا برای بدبختی من دارن خوشحالی میکنند....بدبختی که با تولد یه بچه تموم میشه.....منم رها و آزاد میرم سراغ زندگی خودم....داخل خونه ای که قراره بهم داده بشه....کنار مادرم.....باهم یه زندگیه بی دغدغه رو شروع میکنیم...زندگی ای که نه داخلش خانمی وجود داره و نه آقایی.نه دستوری وجود داره و نه امر و نهیی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آغوش خاله مونده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لرزش شونه های خاله متوجه گریه اش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هیچ حرفی از آغوشش بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله چادرمو از سرم برداشت. اونقدر درگیر افکارم بودم که متوجه رفتن بقیه نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس بجز منو خاله و عمو داخل سالن نمونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبندو از صورتم باز کردم و روی صندلی ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به سفره عقد روبروم افتاد و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کی این روزا تموم میشه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خاله از صندلی کنارم بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تموم میشه خاله.صبر و تحمل داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله مشغول آماده کردن شام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم داخل آشپزخونه روی صندلی نشسته بودم. از عصر تا الآن هیچکسی رو ندیدیم.بعد از عقد همه سراغ کار خودشون رفته بودند.عمو هم کمی کنارم موند و بعد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله میز غذا خوری داخل سالنو چید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلما جان.....تو هم برای خودت غذا بکش تا برم خانم و آقا رو صدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم که رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از گرسنگی ضعف میرفت.با بی حالی برای خودم غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای برخورد قاشق و چنگال متوجه حضورشون در سالن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله مهری وارد آشپزخونه شد و همینطور که برای خودش غذا میکشید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا برای شام نیومد.آخر شب که میری اتاقش،یه سینی غذا میدم براش ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر اینکه قراره امشب با آقا سر کنم به سرفه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آبی که خاله مقابلم گرفت رو تا آخر سر کشیدم که خاله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آروم باش دختر....ترس نداره که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله چطور ترس نداره؟...آخه این چه بختیه که قسمت من شده؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض بشقاب غذا رو کنار کشیدم و سرمو به دستام تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله بشقابو به مقابلم برگردوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الآن وقت گریه نیست،غذاتو بخور جون داشته باشی.بخور خاله.بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکامو پس زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه نمیخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میخوای امشب ضعف کنی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله بس کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه اونطور که قد و قامت آقا نشون میده،حسابی قویه.....تو با این بنیه ی ضعیفت که نمیتونی جون سالم به در ببری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو روی گونه های داغ و آتشینم گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله.....توروخدا بس کن....هرچی بیشتر میگی استرسم بیشتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو روی دهانش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اووم اووم باشه من هیچی نمیگم ولی تو غذاتو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور و اجبار قاشقی در دهانم گذاشتم.تا خاله دست از سرم برداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پیچ میخورد از شدت استرس و نگرانی اما چاره ای نبود..... ساعت۱۰شب بود که خاله وارد خونه شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلما جان؟؟ پاشو که وقت رفتنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط همین حرف کافی بود تا دوباره به اون استرس قبل برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هول ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای خاله.....من میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس خاله.....ترس نداره.باید این وضعیتو تحمل کنی.برو.....برو که خانم منتظره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره میخواد از رفتنت به اتاق آقا خیالش راحت بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نمیفهمم چرا افسون میخواد از بابت رفتن من به خوابگاه شوهرش خیالش راحت بشه...آخه مگه میشه یه زن با زندگیه خودش اینکارو بکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همراه خاله راه افتادم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو به این کارا کاری نداشته باش.... رو بندت کو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله از روی مبل برداشتم و روی صورتم بستم و همراه خاله از خونه خارج شدیم و به باغ رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که وارد سالن شدیم افسون روبرومون قرار گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همراه من بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی غمگین نثار خاله کردم و همراه افسون از پله ها بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم به شدت میکوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدنم از استرس بی اراده میلرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل اتاقی ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو داخل.تا وضیفه تو انجام ندادی از اتاق خارج نشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چ.....چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقو باز کرد و منو به داخل هول داد و درو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهایی گرد شده به اتاق تاریک نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که چشم هام به تاریکی عادت کرد شبح سیاهی رو کنار پنجره دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به پنجره ایستاده بود و دستاشو پشت کمرش قلاب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که کم مونده بود قالب تهی کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ س......سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرکت و حرفی همینطور ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر سر جام ایستادم.....کم کم پاهام خسته شد......انگار قصد تکان خوردن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل مجسمه ای پشت به من ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که خاله گفته بود قد و قامتش نشون میداد خیلی قوی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه از تمام کارام پشیمون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چطور باید این مدتو تحمل کنم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت دو نفره ای کنار دیوار بود. آهسته به سمتش رفتم و گوشه اش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از این بلاتکلیفی دوباره بهش زول زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفسهای عمیقشو میشنیدم.....یکباره به سمتم برگشت......جا خوردم و تکان خفیفی خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خیلی خشکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ افسون گفت بیای اینجا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش در عین خشکی محکم بود،با ترس جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا من میگم نیازی نیست اینجا باشی.برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهش زول زدم که باز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نشنیدی چی گفتم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما.....آقا.افسون خانم گفتند تا......تا وظیفمو.....انجام ندادم......بیرون نیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام می لرزید و از خجالت سر به زیر بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای محکم و خشنشو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رو حرف من حرف میزنی؟؟ بار آخره که دارم میگم.برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان داد زد که به سمت در اتاق پا تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره درو پایین کشیدم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو بسرعت بستم و بسمت پله ها دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو صدای افسون باعث شد توجام بایستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسمتش چرخیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا نخواستن اونجا بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برگرد توی اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما خانم.....آقا گفتن.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفمو قطع کرد وبا تشر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم برگرد توی اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا......سر دوراهی موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو هم با تشر دستور خودشونو میدادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم باید چیکار کنم که باز صدای افسون رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو قراره از کی پولتو بگیری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از شما.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس حرف منو هم باید گوش کنی.برگرد داخل اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چهره ای غم گرفته سرمو زیر انداختم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم هایی لرزان خودمو به در اتاق رسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ی کوتاهی زدم و وارد اتاق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز اتاق در تاریکی محض بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خشکشو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو که باز اومدی.مگه نگفتم برو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازنین مریم
۱۴ ساله 00نه این طور نیست سلما فقط عاشق بود
دیروزنازنین مریم
۱۴ ساله 00رمان عالیییی بود خیلی بخاطرش گریه کردم و از نظر من سلما یه خیانتکار نبود موفق باشی
دیروزیه رمان خون
00بنظر من رمان قشنگی بود ولی در حق امیر سام خیلی بدی شد و سلنا بعضی از رفتاراش خیلی مسخره بود
۲ هفته پیشرقیه
۱۵ ساله 00عالی بود ای کاش فصل دومی هم داشت
۲ هفته پیشفاطمه
۲۳ ساله 00واقعا رمان خیلی خیلی قشنگی بود دست نویسنده درد نکنه عالی بود😍😍
۱ ماه پیشنیایش
۱۴ ساله 00عالی بود ممنون از نویسنده که قلم قوی داره بعضی جاها شم گریه کردم❤️
۲ ماه پیشفهیمه
00خوب بود
۲ ماه پیشرقیه
۲۰ ساله 00رمان خوبی بود😘😘تشکر از نویسنده
۲ ماه پیشمهربان
۳۵ ساله 00سلام رمان خیلی خوبی بود واقعا بعضی جاهایش گریه کردم
۲ ماه پیشپاییز
۳۰ ساله 00خیلی عالی بود دوست داشتم به پیمان برسه که رسید اما دلم برای امیر سام سوخت کاش خوشبخت میشد رمان متفاوتی بود دوستش داشتم ممنون نویسنده عزیز ❤
۲ ماه پیشسارا
۰۰ ساله 00خیلی پیچیده کردین، آبکی ولی خوب بود
۳ ماه پیشرها
00بد نبود ولی حق امیرسام این نبود دلم براش سوخت..
۳ ماه پیششباهنگ
۳۳ ساله 00رمان قشنگی بود ولی بیچاره امیرسام با عشقی که نسبت به سلما داشت سلمادرحقش بدی کرد
۳ ماه پیشبهار
۲۵ ساله 00خیلی خیلی سطحی و آبکی 😑
۳ ماه پیشمینا
10خیلی قشنگه و البته متفاوت 👌🏻👌🏻
۳ ماه پیش
ماهی
۲۸ ساله 02ازنظرمن سلمایه خیانتکارپست بودکه باوجودامیرسام هنوزهم به پیمان فکرمیکردرمان خوبی بودولی به نظرمن نبایدبه هم میرسیدن چون آدمای خائنی بودن