رمان تکه کاغذ ویرانگر به قلم فاطمه لطیفی
همه چیز از یک نامه شروع شد. نامهای که شاید ناچیز باشه؛ اما ویرانگر بود! ویرانگر زندگی مثل مایی که راحت تو چاه حرص و طمع افتادیم و کارمون شد دست و پا زدن. و دریغ از کسی که نجاتمون بده! ما خودمون دستایی که برای کمک به سمتمون دراز شده بود رو پس زدیم، و باید دید چطور میتونیم تنها از این چاه بیرون بیایم؟ میشه همه چیز رو به شکل اول برگردوند؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۳ دقیقه
ژان: #غمگین #عاشقانه
خلاصه:
همه چیز از یک نامه شروع شد.
نامهای که شاید ناچیز باشه؛ اما ویرانگر بود!
ویرانگر زندگی مثل مایی که راحت تو چاه حرص و طمع افتادیم و کارمون شد دست و پا زدن.
و دریغ از کسی که نجاتمون بده!
ما خودمون دستایی که برای کمک به سمتمون دراز شده بود رو پس زدیم، و باید دید چطور میتونیم تنها از این چاه بیرون بیایم؟
میشه همه چیز رو به شکل اول برگردوند؟
مقدمه:
وقتی یک دونه رو توی خاک میکاری، اگه بهش نرسی و بیتوجهی کنی همون زیر خاک نابود میشه، اما اگه بهش برسی و تقویتش کنی جوونه میده، رشد میکنه، سبز میشه و در آخر میشه یک درخت تنومند با یک ریشهی قوی.
حتی اگه درخت رو قطع هم کنی بازم ریشههاش مثل اول محکم میمونه.
و این حکایت عشقه!
چشمهام رو بستم و برای بار هزارم سوره توحید رو خوندم، چشمهام رو که باز کردم برگهی امتحانی نظرم رو جلب کرد و خون توی رگهام یخ بست، اینها دیگه چین؟ سوالن؟
البته برای منی که حتی لای کتاب رو هم باز نکرده بودم، باید هم جای تعجب داشته باشه!
نگاهم رو چرخوندم و با دیدن الناز که نگاهم میکرد آروم لب زدم.
- برسونیا؟!
پوزخندی زد و به معلم که حواسش به من بود اشاره کرد؛ پوفی کشیدم و اسم، فامیلی و شماره صندلیم رو نوشتم؛ معلم سرفهای کرد و گفت:
- خوب بچهها، امسال بخاطر این بیماری و مجازی شدن کلاسهای درس، سوالها رو خیلی آسون طرح کردن...
با برخورد چیزی به سرم حواسم از صحبتهای معلم پرت شد و جلب تیکه کاغذ مچاله شده شد، آروم بازش کردم و با دیدن جواب سوالهای اول تا پنجم گل از گلم شکفت و به نشونه تشکر چشمکی به الناز زدم.
* * *
روبه در خونه قرار گرفتم و با دیدن بنرهای سیاه رنگ بغض به گلوم چنگ انداخت، در رو با کلید باز کردم و وارد حیاط بزرگ خونه شدم.
- خسته نباشی دخترم، امتحانت رو خوب دادی؟
لبخندی زدم:
- سلامت باشید، نه مامان افتضاح بود!
ابروهاش در هم گره خورد و گفت:
- چقدر بهت گفتم یه امسالم درس بخون تمومه شه بره.
- با رفتن خاتون جونی میشد درس خوند؟
بغضم سر باز کرد و تبدیل به هق-هق های ریزی شد و طولی نکشید که توی آغوش مامان فرو رفتم.
- خیلی خب آروم باش دخترم.
دستهاش رو از دور کمرم باز کرد و مشغول پاک کردن اشکهام شد.
- برو ناهارت رو بخور لباست رو عوض کن بیا کمکم، شب عموت اینها میان در مورد مراسم چهلم خاتون صحبت کنیم.
چشمهام برقی زدن که از دید مامان پنهون نموند:
- نگاه تا بهش گفتم عموت اینها میان چه ذوقی کرد!
* * *
پشت در قایم شدم و دستم رو بیرون بردم و داد زدم:
- مامان حوله رو بهم میدی؟
در حالی که مسیر کمدم تا حمام رو مییومد، غر زد:
- صدبار میگم میری حموم حوله رو بزار پشت در هی داد نزنی...
حوله رو از دستش گرفتم و بعد خشک کردن موهام، دور بدنم پیچیدم و بیرون اومدم.
- بابا اومده؟
- آره، زود لباست رو بپوش الان میان.
سرم رو تکون دادم و مشغول لباس برداشتن از کمدم شدم.
روبه آینه وایسادم و با دیدن خودم پوفی کشیدم، لاغر بودم بعد رفتن خاتون لاغرتر هم شدم و پیراهن مشکی رنگم توی تنم زار میزد، دامنم هم هر لحظه امکان داشت از کمرم بیفته.
با صدای در به خودم اومدم و برای باز کردن در به سمتش دویدم.
وسط حیاط بودم که دامنم افتاد و منم که حواسم پرت بود پام بهش گیر کرد و زمین خوردم، بابام از تو ایوان داد زد:
- حواست کجاست دختر؟ اذیت شدی؟
زانوم زخم شده بود و درد میکرد، شلوارمم یکم پاره شده بود؛ اما اون لحظه حاضر بودم پرواز کنم و به در برسم.
- نه بابا خوبم.
دامنم رو بالا کشیدم و اینبار قدم زنان به سمت در رفتم و باز کردم، با دیدنشون نیشم باز شد.
- سلام خوش اومدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم جواب سلامم رو دادن و عمو اضافه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی فاطمه جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله عمو ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی در کنار رفتم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و زنعمو داخل اومدن و مشغول سلام و احوالپرسی با مامان و بابا شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو چرخوندم که شاخه گلی جلوی چشمم اومد و باعث شد نیشم تا بناگوش باز بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گل برای خانم گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای مرسی اهورا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد، تا حالا بهش نگفته بودم، ولی برای من لبخندش زیباترین طرحی که خدا طراحی کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بابام از روی ایوان اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهورا، فاطمه داخل بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورا اخمی کرد و زیر لب غر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دو دقیقه نمیزارن حرف بزنیم، ببینم بعد عقد دیگه بهانشون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم، صداش رو پایین آورد و با ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب مامان قراره بحث عقد رو پیش بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زوده اهورا مردم چی فکر میکنن؟ نمیگن هنوز خاک مادر بزرگشون خشک نشده مراسم عقد گرفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مردم رو چیکار داری؟ خاتون خودش همیشه میگفت از بچگی اسمتون روی هم بوده هیچ چیزی نباید جداتون کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و باهم به سمت خونه راه افتادیم، وارد خونه شدیم و من مستقیم به سمت آشپزخونه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلدون کوچیک شیشهای رو پر از آب کردم و گل رو داخلش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آشپزخونه بیرون رفتم و کنار مامان نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا خاتون رو رحمت کنه، کی باورش میشه که انقدر زود ترکمون کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با چشمهای اشکی جواب زنعمو رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کنج به کنج این خونه بوی خاتون رو میده، این بچه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهای به من کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی وابستهی خاتون بود، بعد رفتنش تا یک ماه لام تا کام حرف نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو سرتکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی هم لاغر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای فرار از بحث و مهار اشکهام به بهانهی ریختن چایی « با اجازهای» گفتم و به آشپزخونه پناه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین نشستم و به کابینت تکیه دادم و به اشکهام اجازه آزادی دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورا داخل آشپزخونه شد و روبهروم زانو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینکارها رو با خودت نکن، میدونی با هر قطره اشکت چقدر خاتون اذیت میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو توی آغوشش انداختم و در حالی که زار میزدم بریده-بریده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ... آخه من چطور... چطور باور کنم دیگ... دیگه خاتونی نیست... که ش... شبا... موقع خواب موهام رو... ببافه و برام... قص... قصه بگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیش آروم باش عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاتون مگه چند سالش بود که باید مریض بشه و از پیشمون بره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغوشش جدا شدم و اشکهام رو پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو برو، منم چایی میریزم و میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه گریه نکنیها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم که بیرون رفت، آبی به صورتم زدم و استکانها رو توی سینی استیل چیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتفالهگیر چایی رو به ترتیب روی استکانها گذاشتم و چای ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چوبی و قهوهای رنگ کابینت بالا سرمرو باز کردم و قندانها رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در آشپزخونه رسیدم؛ چون دستم پر بود با پا در رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خاطر کرونا، مسجد و خونه که نمیشه مراسم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش به نظرم خرما و کیکی چیزی بگیریم همون تو مزار پخش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر خوبیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس مثل عادت همیشگیش چای رو با یک قند سر کشید، خونه غرق سکوت شد و فقط صدای برخورد استکانها با نعلبکی شنیده میشد، انگار زنعمو چیزی یادش اومد که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی عقد اهورا و فاطمه رو چکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم زمان لبخندی روی لبهای جفتمون نشست، حس میکردم هر لحظه ممکنه قلبم از سینم خارج بشه و زمین بیفته، عمو سرفهای کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه عجلهای داریم؟ حالا وقت هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورا لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس وصیت خاتون چی؟ گفته بودن بعد مراسم چهلم عقد کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی دو هفته بعد چهلم، این دو تا رو عقد میکنیم، بعد سال خاتون هم یک جشن ساده میگیریم سر خونه زندگیشون برن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه قطعا اگه بال داشتم روی زمین نمیموندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادمه خاتون یه انگشتر داشت که از مادرش بهش ارث رسیده بود و چون دختر نداشت میگفت سر عقد با فاطمه میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان راست میگفت، تنها نوهی دختر خانواده من بودم و عمو سه تا پسر داشت، خاتون مدام میگفت این انگشتر رو به تو میدم تا تو هم به دخترت بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه این انگشتر کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره روضهی سکوتم رو شکستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاتون که امیدی به خوب شدنش نداشت و شیمی درمانی رو هم قبول نکرد، یه هفته قبل فوت کردنش داشت وصیتنامه مینوشت که صدام زد، انگشتر رو گذاشت کف دستم و گفت « قسمت نمیشه موقع عقد دستت کنم؛ ولی خودت بنداز انگشتت شگون داره!» اما من حالم خوب نبود توی صندوق گوشهی اتاق خاتون انداختمش و گفتم خودتون سر عقد دستم میکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام و کمی صحبت دربارهی نحوه برگذاری مراسم پسفردا، عمو اینها رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بستم و دستم رو به پیراهن اهورا انداختم و سفت گرفتمش، به خودش اومد و سریع دستش رو دور کمرم قفل کرد تا مانع افتادنم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای قهوهایش که الان دو کاسهی خون شده بود بهم زل زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتم نیا حالت بد میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم روبه مامان ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنعمو بگیریدش من برم آب میوه براش بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورا جاش رو به مامانم داد، چشمهام فقط به سنگی بود که اسم عزیزترین کسم روش نوشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که در اثر گریه و جیغ زیاد دورگه شده بود آروم لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بهترین مادربزرگ دنیا بودی خاتون، تو عزیزترین کسم تو این دنیا بودی، چطور دلت اومد من رو اینجا بذاری و بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا وقتی دلم گرفت سر رو پاهای کی بزارم خاتون؟ ها؟! چرا جوابم رو نمیدی مامان بزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سرم رو روی سینش گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربونت برم مادر آروم باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالهوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم؟ چطوری آروم باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیش سالم که بود مامان مریض شد و با بابا شهر رفتن گفتن مامان باید اونجا بستری باشه تا کلیه پیدا بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوایل خیلی بیتابی میکردم؛ اما خاتون انقدر بهم محبت کرد تا نبود مامان و بابام رو فراموش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدت زیادی گذشت و حال مامان بد و بدتر میشد تا اینکه بابام طاقت نیاورد و خونمون رو فروخت و برای مامان کلیه خرید تا پیوند انجام شد و برگشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دیگه آه در بساط نداشت، اما خاتون با مهربونی ذاتیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« فدای سرتون، مگه من مردم که میخواید با یه بچه آلاخون والاخون بشید؟ همینجا پیش خودم بمونید منم که تنهام. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نی آبمیوه رو توی دهنم گذاشت، دو قلوپی خوردم که حالم بد شد و بالا آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز- یعنی چی انتظار این نمرهها رو ازتون نداشتم؟ کل سال رو مجازی درس خوندیم حالا حضوری امتحان میدیم؛ توقع دارن بیست بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حواس پرتی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی! تو به رویاهات برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفش، پریماه و روژین خندیدن، دندونهام رو روی هم فشردم و چشم غرهای رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله دیگه، اگه منم روز عقد و آخرین امتحانم یکی بود حواس نمیموند برا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای «خانومهای ته صف ساکت.» مدیر از بلندگو پخش شد و باعث شد روژین سکوت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام نشستم، سر هم ده دقیقهای تا اومدن مراقب و پخش کردن برگهها طول کشید، باز هم سه بار سوره توحید رو خوندم و شروع کردم، مراقب که معلم ریاضیمون بود بالای سرم قرار گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه چرا درس نمیخونی؟ اون از برگه ریاضیت اینم از آمادگی دفاعی که دو تا سوال بیشتر ننوشتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت میخوام، اصلا شرایط درس خوندن رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش درهم گره خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خاطر خودت میگم، چون شهریور باز هم باید امتحان بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ته کلاس صداش زدن که نیم نگاهی بهم انداخت و قدم-قدم دور شد. سه تا از سوالهایی که بلد بودم رو نوشتم، سه تا رو هم الناز و نیلا به هزار زحمت بهم رسوندن که نفس راحتی کشیدم، حداقل نمره قبولی رو میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم زمان با نیلا برگم رو تحویل دادم و از کلاس خارج شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای عقدم میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نکنم بتونم، میدونی که، بابا با اومدن این بیماری روی رفت و آمدهای من و داداشم حساسه، به هرحال خیلی دوست داشتم کنارت باشم و از صمیم قلبم برات آرزوی خوشبختی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی محوی روی لبم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عروسیت جبران میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی گذشت که الناز هم به جمعمون اضافه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا- چطور بود الی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل آب خوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز برعکس من دختر شر و شیطونی بود و توی دیدار اول فکر میکردی درس اصلا براش مهم نیست و نمیخونه اما اونی که درس نمیخوند من بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا الناز به خونه اومدیم و بعد خوردن ناهار که عدسپلو بود به انتظار خاله مهناز نشستیم تا بیاد و دستی به سر و صورتمون بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی ایوان نشسته بودیم که در رو زدن، الناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یواش، در رو از جا کندی، کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلناز بیا در رو باز کن دستم شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صورتی سرخ نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما اینجا دلناز نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از جام بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوف، توهم گیر دادیها! آخه الناز و دلناز فرق نداره که، بیچاره مامانت دستش خسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههاش رو به سمت بالا انداخت که به طرف در رفتم و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خاله مهنازی، بفرما داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از پلاستیکها رو برداشتم و دنبال خاله راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیز خاله، این دلناز باز چشه؟ عصبیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله خب میدونی بدش میاد میگی دلناز، چرا هی تکرار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون برای من دلنازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف، فایده نداشت مرغ خاله یک پا بیشتر نداره! خاله مقابل الناز ایستاد که با پوزخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای شهناز تو چطور این همه پلاستیک رو با ماشین تا اینجا حمل کردی و دستت درد نگرفته؟ بمیرم! خوب زنگ میزدی بیایم کم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پس گردنی که مامان بهش زد ساکت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با خواهرم درست صحبت کن، شهناز چیه؟ مامان مهناز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی بلندی سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان مهناز؟ شوخی میکنی خاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوای این مادر و دختر برای ما عادی بود، وقتی الناز به دنیا میاد مادرشوهر خالم میگه اسمش رو بزاریم الناز که هم به مهناز بیاد هم مهراز؛ ولی خالم لج میکنه و میگه باید دلناز بذاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهرش هم موقع گرفتن شناسنامه اسمش رو همون الناز میذاره و این باعث جنگ داخلی بین این خونه شد، آخرش هم خاله طلاق گرفت. مسخرست نه؟ بخاطر یک اسم یک خانواده از هم فرو پاشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز توی این قضیه مادرش رو مقصر میدونه و الان با بابا، زن بابا و خواهر سه سالش زندگی میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه که این مادر و دختر انگار هووی هم هستن و هرجا باشن، اونجا بیتفاوت با میدون جنگ نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان روبه من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چرا هنوز اینجا وایسادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه رفتم و داخل اتاقم شدم، خاله پشت سرم اومد و مشغول درست کردن شمع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمعها رو آروم روی صورتم میمالید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوستم گرم شده بود و مدام به خودم تلقین میکردم الان میسوزم در حالی که دردی نداشت، خاله از بین دندونهای کلید شدش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه یه بار دیگه تکون بخوری چنان میزنمت که به جای سرسفره عقد ببرنت بیمارستان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله خب میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز موچین رو از کنار ابروش پایین آورد و پوزخندی تو آینه بهم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی! تازه اولش، موقعی که شمع رو از روی صورتت میکنه درد داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر مفید که نبود هیچ، ته دل آدم رو هم خالی میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اینکه خاله شمع رو کند و کلی جیغ زدم، جلو آینه ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای صورتم رو، مثل لبو قرمز شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عوضش نگاه از اون سیاه سوختگی در اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله دست الناز رو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو اونور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم ایستاد و روبه من ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم کمتر فک بزن کلی کار داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب بود که همه حاضر و آماده، منتظر عمو اینها بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با کمک الناز سفره عقد ساده و شیکی با ترکیب رنگهای سفید و صورتی چیده بودن و بابا هم مشغول صحبت با عاقد بود، چون حاجآقا جای دیگه هم کار داشت زود اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقهای تا اومدنشون طول کشید و توی اون ده دقیقه هزار بار خودم رو توی آینه نگاه کردم و صدتا هم الناز ازم عکس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و زنعمو کلی ازم تعریف کردن و نوبت به اهورا رسید، جلو اومد و لبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کنترل قلبم از دستم خارج شده بود؛ چون بیوقفه عشق رو فریاد میزد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرینی رو به مامان داد و گلرو، رو به من گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش میتونستم به جای اینکه دست دراز کنم و گل رو بگیرم؛ انگشتم رو توی چال گونش فرو میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز که انگار ذهنم رو خونده بود، ویشگونی از پهلوم گرفت، «آخ» بلندی گفتم که باعث خندهی جمع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل رو گرفتم و مقابل سفره عقد، روی صندلی نشستم و اهورا کنارم جا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد شروع به خوندن خطبه عقد کرد و من از هیجان داشتم سکته میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورا دستش رو از زیر چادر رد کرد و دستم رو سفت گرفت، این یعنی آروم باش من کنارتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهورای عزیزم، پس چرا الان که بهت نیاز دارم دست حمایتت رو از روی شونههام برداشتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آیههای قرآن رو زمزمه میکردم و برای خوشبخت شدنمون دعا میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروژین و پریماه دو طرف پارچهی ساتن رو گرفته بودن و الناز قندها رو به هم میسابید، عاقد دو بار خطبه رو خوند و به بار سوم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم فاطمه محمدزاده، آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائمی و همیشگی آقای اهورا محمدزاده، با مهریه یک جلد کلاما... مجید، یک شاخه نبات، آینه و شعمدان و تعداد هفتاد سکه تمام بهار آزادی در بیاورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاد مهریه رو خودم دادم، سن خاتون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد خاتون سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با چشمهای گرد شده نگاهم کردن که ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انگشتر یادم رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق خاتون رفتم، هنوز بوی خاتون رو میداد، اشک توی چشمهام جمع شد که سریع پسش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرآن کوچیک رو برداشتم و بوسهای روی جلدش زدم، بازش کردم و کلید رو برداشتم و صندوق رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبال انگشتر میگشتم که عکس قدیمی توجهم رو جلب کرد، برش داشتم؛ آهی از سینم خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی عکس من و خاتون بودیم، یادمه اون روز مامان و بابا داشتن میرفتن، من و خاتون کنار حوض مشغول بدرقشون بودیم که بابا از ما عکس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی روی گونم سر خورد اگه خاله اینجا بود کلی کتکم میزد و میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« گریه نکن، زحمتی که پای آرایش چشمهات کشیدم هدر میره. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستم رو داخل صندوق بردم تا پیداش کنم که با دیدن کلمهی «از طرف گلی» نامه رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزرد بودن نامه، خبر از قدیمی بودنش میداد، چقدر اسم گلی برام آشنا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم که یادم اومد، گلی دخترخالهی خاتون بود و نمیدونم چی بینشون گذشته بود که خاتون همش میگفت من به گلی بد کردم؛ شروع به خوندنش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« خاتون عزیزم، وقتی این نامه را میخوانی که من در بین شما نیستم؛ چون دیر یا زود ارباب مرا میکشد... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس برگشتم و دستم رو روی قلبم گذاشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای ترسوندیم الناز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست و نامه رو از دستم کشید و کنجکاو نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از طرف گلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو توی صندوق انداخت و با لحن حرصی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یک لشگر آدم اون بیرون منتظر جواب بله تو هستن، بعد نشستی اینجا نامه میخونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنبال انگشتر بودم، این نامه کنجکاوم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتر رو پیدا کرد و بهم داد، تو انگشتم انداختم و باهم بیرون رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو صندلی نشستم که عاقد دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وکیلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجازه بزرگترای جمع و خاتون خدا بیامرز بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم عسل خوردن، انگشتر دست کردن و کادو دادن بدون هیچ کل کشیدن و دست زدنی گذشت؛ اما شیرینی رسیدن به اهورا تلخی رو از کامم برده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمرو دراز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستم رو بگیر وگرنه تو این بیابون گم میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلام تا کام حرف نمیزد و فقط نگاهم میکرد، آروم تر ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهورا چرا چیزی نمیگی؟! اصلا صدای من رو میشنوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم سکوت، بغض به گلوم چنگ انداخت، یک قدم جلو رفتم که با ترس قدمی عقب رفت و بعد شروع کرد به دویدن؛ اما من تا خواستم دنبالش برم زمین دهن باز کرد و منرو بلعید... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو باز کردم و گیج به اطراف نگاه کردم. با دیدن فضای اتاقم، نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم تا آب بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یخچال رو باز کردم و پارچ آب رو برداشتم و تا در رو بستم چشمم به نوشته روی یخچال خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« سلام دخترم! از تعمیرگاه زنگ زدن گفتن گوشیت درست شده من و بابات اومدیم رشت تا هم گوشی رو بگیریم هم من به خاله فهیمت سر بزنم، ناهار خودت چیزی درست کن بخور. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لیوان، دو لیوان و سه لیوان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه انگار فایده نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتش درونم کم شدنی نبود؛ تصمیم گرفتم به اهورا زنگ بزنم دوباره به اتاق برگشتم و لگدی به پاهای الناز زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوشیت کجاست؟ میخوام زنگ بزنم به اهورا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو روی سرش کشید و با صدای دو رگهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رو طاقچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا درک نمیکردم کی میتونه تو تابستون پتو رو سرش بکشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته اینجا شمال بود؛ ولی انقدر هم سرد نبود که الناز پتو دور خودش میپیچید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو برداشتم و شماره اهورا وارد کردم که با دیدن اسم سیو شدش خندم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهورا بفهمه دماغ میمونی سیوش کردی میکشتت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو انداخت و سر جاش نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقشه! میخواست انقدر پز دماغش رو نده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغ اهورا خیلی کوچیک و سر بالا بود و وقتایی که الناز رو میدید میگفت: « با دماغت میشه فندق شکست. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه بینی الناز یکم گوشتی بود، البته دماغ منم یکم گوشتیه داره؛ ولی اهوارا جرئت اینکه چیزی به من بگه رو نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بوق خورد؛ اما بر نداشت خیلی نگران شدم و زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الناز، نکنه اتفاقی براش افتاده؟ نکنه پشیمون شده و میخواد ولم کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمشو دخترهی خل و چل! ده ساله تمام از اینجا تکون نخورد که تورو به دست بیاره، در صورتی که میتونست مثل دوتا داداشش بره پیش عموی بابات تو پول شنا کنه! بعد تو میگی نکنه ولم کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهورا رو با آرسام و آرشام یکی نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لرزیدن گوشی تو دستم سریع تماس رو وصل کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو! اهورا؟ کجا بودی؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پشت فرمونم نفسم، تا یه جا پیدا کردم پارک کنم و جواب بدم طول کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کردم پشیمون شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنده غلط بکنم، دیگه این فکر رو نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساعت دوازده ظهر وقته سرکار رفتنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا دوی نصف شب که اونجا بودیم، خونه اومدم تا هفت از ذوق خوابم نمیبرد، دیگه تا پاشدم دیر شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم حرف زدیم و خداحافظی کردیم تا سریعتر به کارش برسه، الناز سر جاش نبود و صدای شرشر آب نشون میداد حمام رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله و یک دست لباس براش پشت در گذاشتم و مشغول درست کردن ماکارانی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن ناهار باهم ظرفها رو شستیم و تو ایوان نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم حرف میزدیم که یهو یاد نامه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الناز اون نامه رو که دیشب از دستم کشیدی رو یادته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از طرف گلی بود؟ آره یادمه، چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی ذهنم رو درگیر کرده، غم عجیبی تو تکتک کلمات نامه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیار بخونمش، جالب شد برام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و وارد خونه شدم، اتاق خودم و اتاق مامان و بابا رو رد کردم تا به اتاق خاتون رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد برداشتن نامه به ایوان رفتم و نامه رو دست الناز دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی شروع به خوندنش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خاتون عزیزم، وقتی این نامه را میخوانی، من در بین شما نیستم! دیر یا زود ارباب مرا میکشد، من از تو کینهای به دل ندارم؛ اما میترسم گناه این بچه گریبان گیر زندگی تو و ارباب شود! من آن صندوقها را در باغچهی پشت خانه پنهان کردم. آنها را به ارباب تحویل بده و بگو من بر نداشتهام، خدا حافظ زندگی تو، ارباب، پسران و دخترکت باشد! از طرف گلی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از فرط تعجب گرده شده بودن، الناز هم دست کمی از من نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی خاتون چیکار کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش از ارباب بابا بزرگم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا باید گلی رو میکشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مهمترین سوال این بود، مگه خاتون دختر داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه، شدیدا نیاز به یه پارچ آب دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم به سمت آشپزخونه برم که صدای در باعث شد مسیرم رو تغییر بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چهار پلهی ایوان پایین رفتم و بعد گذروندن حیاط بزرگ و باغچهی وسطش که دیگه رنگ و بویی نداشت، پشت در قرار گرفتم و باز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه سلام زنعمو شمایید؟ بفرمایید داخل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیزم! مامانت گفت بیام یه سر بهتون بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی چایی رو روی زمین گذاشتم و کنار الناز، روبه زنعمو نشستم، سقلمهای به پهلوم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قضیه نامه رو از زنعموت بپرس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو به نشانه مخالفت بالا بردم که دندونهاش رو روی هم فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم از فضولی میمیرم! نمیپرسی خودم میپرسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خودش زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم کنجکاوم ولی زشته آخه چی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینم چیزی شده؟ دم گوش هم پچ پچ میکنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم چیزی بگم که الناز سریع نامه رو سمت زنعمو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما میخوایم قضیه این نامه رو بدونیم؛ البته اگه میخواید نگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط من میدونستم که جمله آخرش دروغ محض!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون اگه زنعمو چیزی نمیگفت، کله من رو کچل میکرد تا از زیر زبون اهورا بکشم؛ زنعمو که انگار نامه رو میشناخت فقط برای اطمینان نگاهی بهش انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که استکان خالی چاییش رو داخل نعلبکی میذاشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از چیزی خبر ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی یک درصد هم به راست بودن حرف زنعمو شک نکردم، امکان نداشت خاتون راز مهمش رو به دو تا عروسهاش که محرم اسرارش بودن نگفته باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و به کنجکاوی من افزوده شد، بالاخره میفهمیدم چه رازی هست که پنهانش میکنن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب، بچهها من باید برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مشکی رنگ تو دستش انداخت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا یک ساعت دیگه فریده و حسین هم میرسن، این نامه رو هم سرجاش بذارید و دیگه به وسایل خاتون دست نزنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که در رو بستم صدای الناز اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حرف زنعموت رو باور کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش باور میکردم و دنبالهی این نامهی ویرانگر رو نمیگرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش هیچ وقت نمیفهمیدم خاتون با گلی چکار کرده و کاشهایی که هیچ وقت به حقیقت نمیپیوستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اینها که اومدن، یک ساعت بعدش الناز با کلی اسرار که حتما از مامان هم بپرسم رفت. گوشیم رو برداشتم و مشغول نگاه کردن به عکسهای عقدم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر کت و شلوار طوسی با اون کراوات صورتی رنگ بهش میاومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهاش رو بالا زده بود و طبق عادت همیشگیش یک شاخه رو پیشونیش انداخته بود مژهای بلندش هم رو صورتش سایه انداخته بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره خودم خیره شدم، با آرایشهای خاله صورت سبزم کمی سفیدتر شده بودن، خط چشم گربهای باعث کشیدهتر شدن چشمهام و با یکم مداد کشیدن به ابروهام و یک رژ صورتی آرایشم تکمیل شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آشپزخونه شدم و به کمک مامان تو پاک کردن برنج رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانی، خاتون با تو و زنعمو خیلی راحت بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از سینش خارج شد و سرش رو تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی همه چیز رو به شما میگفت دیگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک نگاهم کرد، دستم رو بالا آوردم و کاغذ رو مقابل چشمهاش تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تو قضیهی این نامه رو میدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم گرفت و نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نکشید که ابروهاش در هم رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی به وسایل شخصی خاتون دست میزنی؟ رفتی انگشتر برداری یا فضولی کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و با بغض نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینجوری میکنید؟ یعنی من حق ندارم بدونم تو گذشته مادربزرگم چه اتفاقی افتاده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و سینی رو برداشت، برنج رو تو قابلمه ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظلوم نگاهش کردم؛ اما بی توجه شیر آب رو باز کرد و تو قابلمه آب ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جونم، اینجوری میکنی از کنجکاوی میمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه ما قسم خوردیم به تو و اهورا چیزی نگیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرسام و آرشام هم انقدر کنجکاوی کردن تا خاتون گفت و اونا واسه همیشه از اینجا رفتن، خاتون میترسید تو و اهورا هم برید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم رفتن یهویی اون دوتا نمیتونست بی دلیل باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهروقت هم میپرسیدم میگفتن بخاطر دانشگاه و پول رفتن عمارت عموی بابامون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری میترسونیم مامان، خاتون چیکار کرده بود که میترسید اون همه عشقی که بهش داشتیم تبدیل به نفرت بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باعث مرگ گلی خاتون بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو محکم به دهنش کوبوند، دیگه هیچی نمیشنیدم و دائم جمله آخر مامان تو ذهنم تکرار میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه... دروغ گفتم... یعنی... اشتباه گفتم، خوبی مامان؟ فاطمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاتون باعث مرگ دختر خاله خودش شده؟ امکان نداره! خاتون این کار رو نمیکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم تارهای صوتیم پاره شدن، اشک چشمهام رو تر کرد؛ اما با دید تار هم صورت رنگ پریده مامان مشخص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین نشستم و دستهام رو محکم به شقیقهم فشار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دروغ میگی مامان؟ اره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست و با گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاطمه! خاتون رو قضاوت نکن، لااقل دفتر خاطراتش رو بخون بعد تصمیم بگیر راجبه خاتون چی فکر کنی، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو روی هم فشردم و با صدای بلند هق زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی که ازش میترسیدم سرم اومد؛ پس منظور گلی از اینکه میترسه آه بچش گریبان گیر زندگی خاتون بشه، این بود که اون میدونست خاتون میخواد بلایی سرش بیاره یا اینکه خاتون بلایی سرش آورده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجاست؟ میخوام بخونمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو صندوق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفرین به این صندوق شوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه یک صندوق چقدر میتونه راز پنهان شده رو تو خودش جا بده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بستم و زیر لب زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسم الله رحمان رحیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق گفتهی مامان وسط دفتر خاطرات رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« سه خرداد سال هزار و سیصد و چهل:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز خیلی خوشحال بودم، بالاخره مادر مرد رویاهام به خاستگاری من اومده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته خودش نیومد و گفت من رو نمیخواد؛ اما برام مهم این بود که بهش میرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم هم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما از خدامونه دخترم عروس ارباب بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان هم ساعتها پا روی پا انداخته و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا باید کار کنم؟ دیگه دخترم خاتون، داره عروس کسی میشه که قراره سر تا پاش رو طلا بگیره، بالاخره چیزی هم در این میون نصیب ما میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هر کسی جای من بود از حرفهای پدرش دلخور میشد؛ اما من که به معشوقم میرسیدم، چی میشد اگه از این راه زحمات پدر و مادرم رو هم جبران میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقراره هفتهی دیگه مادرش روستا رو نو نوار کنه و عروسی بزرگی به پا کنه و من از سر ذوق شک دارم تا اون موقع زنده بمونم. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم، تا اینجا که به خیر گذشت، دفتر رو ورق زدم که با دیدن اسم گلی که چند بار تکرار شده بود نفس کشیدن رو از یاد بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این صفحه میترسیدم، ولی بالاخره دلم رو به دریا زدم و شروع کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« گناهه من چیه؟ مگه عاشق شدن گناهه؟ چرا من به جرم عاشقی باید صورتم از سیلی سرخ بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی امروز عصبی به خونه ما اومد، اولش گریه و زاری راه انداخت و به پاهام افتاد که خاستگاری ارباب رو رد کنم، وقتی بهش گفتم ارباب رو دوست دارم سیلی به گوشم زد، توهین و فحاشی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو به زندگی من حسادت میکنی و از همون سه ساله پیش که با ارباب ازدواج کردم به اون چشم داشتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش من ارباب رو دو ساله که دوست دارم، از همون موقع که فهمید گل مریم دوست دارم، هر موقع مسیرش به خونه ما میخورد برام میآورد، همون موقع که پسره کدخدا مزاحمم شد و وقتی ارباب فهمید دعواش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردونگی ارباب برای من اون رو از تمام همنجنسهاش جدا میکرد و جز اون دیگه کسیرو نمیدیدم؛ اما حتی یک لحظه هم نمیخواستم به گلی خیانت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساله که تو روستا چاپ شده گلی نمیتونه بچهدار بشه اولش ارباب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وارث میخوام چکار وقتی گلیرو دارم... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مادرش اون رو مجبور به ازدواج مجدد کرد و برای اینکه حرص گلی رو در بیاره من رو انتخاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه که هر اتفاقی افتاد به سود من بود، وقتی پسری زیبا برای ارباب بیارم به من علاقهمند میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خوشی وقتی به کامم زهر شد که فردای اون روز ارباب اومد و مردونه خواهش کرد به مادرش بگم ارباب رو نمیخوام، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو جای خواهر نداشته منی و تمام قلب من رو گلی تصاحب کرده؛ از همون جا بود که مصرانه گفتم این ازدواج رو قبول میکنم و قلبم به رنگ سیاهی شب شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام این یک هفته رو رفتن و اومدن و هربار تیکهای از قلبم رو خرد کردن، اما خوب پایان شب سیاه، سفیده! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلوم سنگین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه خودم رو جای خاتون گذاشتم و فکر کردم اگه اهورا صاف به چشمهام زل میزد و میگفت مثل خواهرشم چه بلایی سرم میاومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابرو بستم، برای امروز کافی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق باز شد، مامان داخل اومد و کنارم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتم میخوام تنها باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir