رمان تمام قلبم مال تو به قلم baran.amad
رمان درباره دختری به نام بهار هست که با نقل مکان به یک محله جدید با مزاحمت های پسری به نام صادق رو برو میشه که زندگی شو از روال عادی خارج میکنه و ناخواسته به سمت دیگه ای می بره..
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۲۰ دقیقه
!# quote==تخمین مدت زمان مطالعه رمان == ۱۲ ساعت و ۲۰ دقیقه!#
نام رمان :رمان تمام قلبم مال تو
به قلم :baran.amad
خلاصه ی از داستان رمان:
رمان درباره دختری به نام بهار هست که با نقل مکان به یک محله جدید با
مزاحمت های پسری به نام صادق رو برو میشه که زندگی شو از روال عادی
خارج میکنه و ناخواسته به سمت دیگه ای می بره..
به نام او
فصل اول
بهار با چهره اي به ظاهر آرام كنار ديوار ايستاده بود و به حركات خونسردانه برادرانش زل زده بود. در اعماق چشمان زيبا و ابي
اش نگراني دير رسيدن به مدرسه موج مي زد. دلش نمي خواست آن روز كه اولين روز حضورش در مدرسه جديد بود با دير
رسيدن خاطره بدي ازخود به جا بگذارد.
ولي بهنام وبهرام با همان خونسردي هميگشي او را ناديده گرفته بودند و هر يك مشغول كار خود بود. بهرام با مادر صحبت مي
كرد و بهنام سوت زنان واكس مايع را روي كفش مي ماليد.
بهار نا آرام نگاهي به ساعتش انداخت و توي دلش به التماس افتاد." تو رو خدا داداش بهرام ديرم شد. آخه اين چه حرف مهميه
كه داري اينقدر كشش مي دي اينم اين وقت صبح." لبش را به دندان گزيد. چقدر دلش مي خواست تمام اين حرفها را با صداي
بلند فرياد بزند ولي خودش هم ميدانست كه نمي تواند. نمي دانست چرا. ولي هميشه ياد گرفته بود تسليم باشد. خيلي كم اعتراض
مي كرد و ان هم تقريبا به جايي نمي رسيد.
همانطور كه به آنها خيره شده بود فكر كرد چرا بايد اينقدر شرايطش متفاوت باشد.فرزند اخر خانواده بود و به اصطلاح ته تغاري
پس چرا هميشه در سايه بود. آهي از سينه بيرون داد و با نااميدي به ساعتش نگاه كرد" فايده نداره ديگه الان زنگ خورده." تكيه
اش را به ديوار داد و سرش را پائين انداخت درحالي كه با نوك كفش چند برگ زرد را جابه جا مي كرد باز هم به خودش و
خانواده اش فكر كرد.
مادرش فرزند بزرگ خانواده بود به جز خودش تنها يك خواهر داشت. مادربزرگش بعد از به دنيا امدن خاله ستاره اش ديگر بچه
دار نشده بود. هر چه بود اين نوع بارداري عجيب را هم به گونه اي به فرزندانش منتقل كرده بود خاله اش كه دو سال از مادرش
كوچكتر بود هرگز بچه دار نشد.
شايد اگر زيبايي بي نظير چهره اش نبود شوهرش مدتها پيش رهايش كرده بود. ولي شوهر خاله اش به واقع عاشق خاله اش بود
و حتي با وجود تلاشهاي مادرش حاضر نشد دست از او بكشد يا حتي زن ديگري را به زندگي اش راه بدهد.
اما داستان مادرش هم به گونه اي عجيب بود.سيما،مادر بهار وقتي فقط پانزده سال داشت به همسري پدر بهار كه مردي سي و پنج
ساله بود در امده بود.مسعود راد پدر بهار آخرين فرزند خانواده اش بود يك خواهر و دو برادر بزرگتر از خودش داشت.
ولي برادري كه تنها يك سال از او بزرگتر بود و علاقه خاصي به او داشت را در سنين جواني از دست داده بود و اين ماجرا او را
افسرده كرده بودوهمين ماجرا باعث شده بود اينقدر دير تن به ازدواج دهد.
اولين فرزندشان كه خواهر بزرگ بهار بود بعد از چهار سال و در حالي كه مادر و پدرش از بچه دار شدن نااميد شده بودند به دنيا
امد. بهناز اميد تازه اي به زندگي آنها بخشيده بود و توانسته بود اندكي از نيش و كنايه هاي خانواده شوهر را كم كند.آنها كه با به
دنيا امدن بهناز اميدوار شده بود بي صبرانه در انتظار فرزند بعدي بودند. فرزندي كه با فاصله زماني چهار سال به دنيا امد.
با به دنيا امدن بهرام شادي خانواده تكميل شد و انها هيچ كمبوي احساس نمي كردند. و با اضافه شدن بهنام به ان جمع بعد از دو
سال خاطره تلخ بچه دار نشدن را به دست فراموشي سپردند.
وقتي پنج سالي از تولد بهنام گذشت و خبري از بارداري مجدد سيما نشد همه به تصور اينكه او هم به سرنوشت مادرش دچار شده
ديگرحرفي از بچه دار شدن به ميان نياوردند. بهناز هفده ساله بود كه به خانه شوهر رفت.
سيما خانم خوشحال انتظار نوه اش را مي كشيد. يك سال از ازدواج او گذشته بود ولي از بچه خبري نبود. سيما خانم مدام به
دخترش دلداري مي داد كه خودش هم در ابتدا همين سرنوشت را داشته ولي بعد از مدتي خدا همه چيز را برايش مهيا كرده است
و با حرفهاي اميدوار كننده سعي در آرام كردن او داشت.
همين زمان بود كه ناراحتي عجيب سيما خانم شروع شد.افت فشارهاي شديد. سرگيجه و حالت تهوع.مراجعه او به دكتر هم نتيجه
نداشت و همه اين حالت ها را به فشارهاي عصبي ناشي از بچه دار نشدن بهناز ربط مي دادند. ولي بعد از گذشت يك ماه از آغاز
اين بيماري مرموز علت بيماري مشخص شد.
بله سيما خانم در سن سي و هفت سالگي در حالي كه همه فاميل فكر مي كردند او ديگر بچه دار نمي شود حامله شده بود. بعد از
دوازده سال.خبر توي فاميل مثل بمب صدا كرد.سيما خانم از روي دخترش هم خجالت مي كشيد.
ولي همسرش با خنده مي گفت:" زنگوله پاي تابوت برا خودم درست كردم." بهار لبخند تلخي روي لبش نقش بست چون في
الواقع او زنگوله پاي تابوت بود.
چون هنوز سه سال بيشتر نداشت كه پدرش كه شصت سال را رد كرده بود بر اثر سكته قلبي در گذشت. در واقع او هيچ خاطره
روشني از پدرش نداشت.خودش از كودكي احساس مي كرد برخورد سايرين با او زياد هم دلچسب نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواهرش فقط چهره اخمالود او را به ياد داشت. چشم ديدن بهار را نداشت چون هر روز به خاطر او از خانواده شوهر متلك مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنيد. خواهري كه جاي بچه او بود.بهرام زياد به او كاري نداشت در واقع هميشه او را ناديده مي گرفت انگار كه نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو امان از بهنام كه بهار براي او عروسك جانداري بود كه با اذيت و ازار او تفريح مي كرد و هنوز بعد از گذشت شانزده سال هنوز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم اثراتي از ان به جا مانده بود. خوشبختانه رفتار بهناز بعد از ده سال به نعمت تولد دو فرزند دوقلويش تغيير كرد. ديگر از ان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هاي سرد و خالي از احساس خبري نبود. بهار ده ساله خاله شده بود. خاله دو قلوهاي شيريني كه ندا و نيما نام گرفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با ياد دو قلوهاي پنج ساله خواهرش لبخندي روي لبش نشست.يك لحظه احساس كرد چقدر دلش براي انها تنگ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گونه او هم بازي انها بودو از بازي با انها لذت مي برد چون خودش كودكي كوتاهي داشت.هميشه دلايلي براي تنها بودن وجود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت. "بهار برو تو اتاقت بازي كن داداشت درس داره."،"بهار برو صدا نكن بهناز عصابش خرابه نمي دونم دوباره كي خون به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش كرده." "بهار مگه نمي فهمي بهرام كنكور داره يه بازي بي سرو صدا كن". او خيلي زود بزرگ شد چون همه او را با خواهر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرش مقايسه مي كردند كه سالها از او بزرگتر بودند.انگار مادرش هم حوصله بچه داري نداشت چون سن و سالش بالا رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست محكمي كه روي شانه اش خورد او را از ميان شجره نامه خانواده اش بيرون كشيد.بهنام لبخند به لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نبينم تو فكر باشي."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار لبخند دلخوري زد و نگاهي به ساعتش انداخت. افتضاح بود.روز اول و ربع ساعت تاخير. بهرام با گامهاي بلندي خودش را به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خانه رساند و رو به بهار با همان اخم هميشگي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"زود باش ديگه ديرت شد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بهار را با بهت به جا گذاشت. انگار بهار بود كه او را نيم ساعت معطل كرده بود.بهنام در حالي كه به چهره مبهوت خواهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزيبايش مي خنديد او را به طرف در هول داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"غصه نخور كوچولو پير ميشي."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهار با اينكه دلخور بود به حرف برادرش لبخند زد.بهرام دوباره سفارشات را از سر گرفته بود.:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بهار سرت و مي انداري پائين.مثل بچه آدم صاف ميري خونه.هر و كر تو خيابون نداريم.با يكي بيا كه جلف بازي نداشته باشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالي كه به مقنعه بهار اشاره مي كرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اونم يه كم بكش پائين تر."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينكه حتي يك شاخ از موهايش هم بيرون نبوده از سر ناچاري مقنعه اش را جلو كشيد تا حدي كه ابروهايش هم در زير مقنعه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنهان شد. بهرام نگاهي به سر تاپاي بهار انداخت و با ناخوشنودي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"فكر نمي كني اين مانتو يه كم تنگه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بهار به شماره افتاده بود.مانتويش را به خاطر بهرام يك شماره بزرگتر گرفته بود و او هنوز راضي نبود.نگاه مستاصلي به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام انداخت. بهنام كه انگار حرف بهار را از نگاهش خواند با لحن شوخي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"داداش بسه ديگه مانتو به اين گشادي فكر كنم منم با بهار توش جا شم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي روي لب بهار شكل گرفت.ولي بهرام كلافه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خيلي خوب نمي خواد مزه بريزي.بريم دير شد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار توي دلش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه عجب."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام چشمكي به بهار زد و با نگاه او را بدرقه كرد تا به مدرسه پا گذاشت.بهرام كه از رفتن بهار خيالش راحت شده بود نگاهي به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام انداخت وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آخه من به تو چي بگم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام نگاه متعجبي به برادرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مگه چي شده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام نفس صدا دارش را بيرون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بهنام يا تو نمي فهمي يا خودت رو زدي به نفهمي."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
٦
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام همچنان متعجب بود بهرام ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"هيچ به بهار با دقت نگاه كردي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اينكه منتظر پاسخي از جانب او باشد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بهار ديگه اون دختر بچه هفت هشت ساله نيست.بهار بزرگ شده.الان شونزده سالشه ولي مثل دختراي هيجده ساله به نظر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمياد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام با ترديد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خب؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام درحالي كه به راه افتاده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بهنام بهار چهره متفاوتي داره نمي فهمي توي تمام جمعهاي خانوادگي يا بيرون از خونه همه چطور به بهار نگاه مي كنن.اين يعني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچي يعني زيباي خداداديش جلب توجه ميكنه.مي فهمي تمام اين سخت گيري ها ي من به خاطر خودشه.نمي خوام براش درد سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست بشه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام نگاه نارضي به برادرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"دست شما درد نكنه داداش يعني من ادم بي غيرتي هستم و هيچي سرم نمي شه؟" بهرام با اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"من كي اينو گفتم.منظور من اينه وقتي دارم به ظاهر بهار سخت گيري مي كنم اينجوري منو ضايع نكن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام كه برادرش را خوب مي شناخت و مي دانست مرغش يك پا دارد كوتاه امد و چيزي نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با سرعت به حياط مدرسه پا گذاشت نگاه غريبانه اي به حياط انداخت و به طرف در ورودي سالن رفت.سكوت محض توي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال حاكم بود به گونه اي كه لحظه اي احساس كرد مدرسه تعطيل است. گيج نگاهي به شماره كلاسها انداخت. هنوز مردد بود كه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدايي او را ترساند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" شما چرا سر كلاس نيستي خانم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار رو برگرداند. زن ميان سالي با قدي كوتاه تقريبا كوتاه تر از بهار مقابلش ايستاده بود و با چشمان نافذش او را برانداز مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكرد.از نوع نگاهش و از اين حضور بي هنگام معلوم بود ناظم مدرسه است.بهار به سختي آب دهانش را فرو خورد و سلام كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
"سلام خانم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تكان سر جوابش را گرفت.خانم ناظم بعد از اينكه خوب سر تاپاي بهار را برانداز كرد پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"دانش اموز جديدي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بله خانم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ناظم نگاهي به ساعتش انداخت.پيام كاملا واضح بود.دير كرده بود و هيچ بهانه منطقي نداشت.چه مي توانست بگويد.كه برادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعصبش مي خواهد توي محله جديد براي مدتي او را اسكورت كند تا خدايي ناكرده كسي فكر مزاحمت به سرش نزد.صداي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ناظم دوباره او را از افكارش بيرون كشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شماره كلاست چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول 102
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ناظم بي هيچ حرف به سمت انتهاي سالن رفت.بهار به دنبالش روان شد.ناظم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين مدرسه يكي از بهترين هاي اين منطقه اس.علتش هم اجراي كامل قوانينه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالي كه پشت در كلاس 102 متوقف شده بد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس مواظب رفتار و حركاتت باش و اين اخرين تاخيرت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فرصتي به بهار براي پاسخ دادن نداد.ضربه آرامي به در زد و بلافاصله وارد شد.بهار مثل هميشه كه در موقعيت جديدي قرار مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفت، دسپاچه شد.قلبش سريع مي تپيد و نمي دانست بايد چه كند.به آرامي وارد كلاس شد.خانم ناظم رو به معلم كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مهدوي ايشون شاگرد جديد هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مهدوي آستينهاي نيمه گچي اش را با دو انگشت كمي بالا كشيد.نگاهي به چهره زيباي بهار انداخت و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش امدي بيا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به طرف كلاس انداخت نگاه كنجكاو بچه ها روي چهره بهار ثابت مانده بود.عده اي از انتهاي كلاس سرك مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكشيدند.صداي زمزمه و پچپچه نظم كلاس را به هم زده بود.ناظم كه از كلاس خارج شد خانم مهدوي با گج روي تخته كوبيد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به بهار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو رديف سوم يه جاي خالي هست بشين.امروز علوي غايبه.فردا يه صندلي براي خودت از سالن بيار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار توي رديف سوم دنبال جاي خالي گشت و با ديدن صندلي خالي به طرف آن رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ تفريح تقريبا كسي از كلاس خارج نشد.همه كنجكاو بودند بدانند اين شاگرد جديد كه زيبايش توجه همه را جلب كرده از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكجا امده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ كه خورد بهار با عجله از كلاس خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهره خانم لگد آرامي به پهلوي صادق زد و در حالي كه سعي مي كرد صدايش را زياد بلند نكند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق لنگه ظهره نمي خواي تن لشت رو از وسط هال جمع كني.لااقل پا شو برو تو اتاق بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق غلطي زد و غرغر كنان پتو را روي سرش كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيه دوباره بي كار شدي افتادي به جون من.برو رختتو بشور.اه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهره خانم كوتاه نيامد و پتو را از روي او كشيد و اين بار با تحكم بيشتري گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شو پسره لند هور تقصير خودمه.نون مفت خوردي هار شدي.بلند شو برو پي يه كاري تا كي مي خواي وبال من بدبخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشي. تا كي خفت بكشم. هي خبر گد كاريات رو برم بيارن. همينم كم مونده بود آفا زندانم بيافته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق باعصبانيت نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچي شده دوباره سر صبحي نق و نوقت به راست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهره خانم خواست از در مهرباني وارد شود بنابراين دستي به سر پسر يكدانه اش كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاش و يه بسم االله بگو از خونه برو بيرون شايد خداخواست و امروز كار پيدا كردي. ديگه دور اون دوستاي الواتت رو هم خط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبكش. دستت به دهنت كه رسيد منم قول مي دم كه يه دختر خوب برات پيدا كنم بري سر زندگيت.داره ديگه دير ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق پوزخندي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چيه امروز خيلي مهربون شدي؟ خبريه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لحن زننده اي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنكنه واسه خودت شوور پيدا كردي مي خواي ما رو دك كني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهره خانم چنگي به صورتش زد و به سختي از جا بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا ازت نگذره بچه با اين زبون تلخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالي كه لنگ لنگان از اتاق بيرون مي رفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايا چه غلطي كردم تو كارت دخالت كردم تو مي دونستي قراره بچه من چي از آب دربياد كه بهم بچه نمي دادي. كاش آرزو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دل مونده بودم و اينم بهم نمي دادي تاروزي صدبار آرزوي مرگ نكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق كه به شنيدن آه ناله هاي مادرش عادت داشت.دوباره پتو را روي سرش كشيد و خوابيد.ولي هر چه كرد خواب به چشمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيامد.با حرص پتو را كنار زد و از رختخواب جدا شد.خودش هم از اين زندگي نكبتي خسته شده بود.نگاهي به ساعت انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوازده گذشته بود به طرف دستشويي رفت.بعد چند دقيقه در حالي كه حوله را روي شانه اش مي انداخت وارد آشپزخانه شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهار آماده اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهره خانم نگاه سرسري به پسرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبه بابت شكمت هم كه شده يادي از مادر بدبختت ميكني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق كلافه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه سوال كردم جوابش آره يا نه اس. تو روخدا دوباره شروع نكن به ننه من غريبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهر خانم آه سوزناكي از سينه بيرون داد و زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دونم. نه اون خدا بيامرز لقمه حروم تو سفره ما گذاشت نه من گردن شسكته. نمي دونم اين بچه چرا اين جور شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالي كه زيرلب استغفار مي كرد.سفره را براي صادق پهن كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصادق نهارش را كه خورد ديگر طاقتش تمام شد. حوصله شنيدن نق نق هاي مادرش را نداشت.حرفها و گلايه هايي كه تمامي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشت.لباس پوشيد و از خانه بيرون زد.ساعت از يك گذشته بود.نگاهي به سر كوچه انداخت.كسي نبود.پوزخندي زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاك تو سرتون.معلومه كدوم گوري رفتن.الان ديگه زنگ دبيرستان دخترانه مي خوره.حتما يه گوشه چپيدن و چهارتا چشم هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرض كردن به ديد زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقيم به طرف تير برق كنار كوچه رفت و توي سايه كنار ديوار يك پا را به ديوار زد. سيگاري از جيب روي زانوي شلوارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيرون كشيد و مشغول شد.با اينكه دو ماه از پائيز گذشته بود ولي هوا سردي آنچناني نداشت.سيگارش به نيمه رسيده بود.كه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به انتهاي كوچه خيره ماند.بهار با ان قد تقريبا بلند به طرف او مي آمد. دقت كرد.او را نمي شناخت. چون تمام زنان بالاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده سال محله را به خوبي مي شناخت.اين دختر تازه وارد بود.سيگارش را به زمين انداخت و در حالي كه ان را با پنجه پا خاموش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي كرد نگاه مشتاقش را از روي چهره بهار برنداشت.راه رفتش آرام و با وقار بود.هر چه نزديك تر مي شد صادق براي ديدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره اش مشتاق تر مي شد.حالا در فاصله اي بود كه صادق مي توانست به راحتي تمام اجزاي صورت او را ببيند.نگاه زيبايش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحجوبانه به زمين دوخته بود.چشمان دريايي اش مثل دو تيكه از آسمان مي درخشيد و زير مژه هاي بلند تاب دارش پنهان شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودند.بيني كوچك و سربالايش و لبهاي كوچك و سرخش چنان زيبايي به پوست سفيد صورتش داده بود كه صادق نمي توانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ار او بردارد. بهار بدون توجه به او كه همچون مجسمه اي به ديوار چسبيده بود گذشت.صادق عبورش را درست مثل گذر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسيم بهاري حس كرد و وقتي به خود آمد كه او رفته بود.صادق نگاهي به اطراف انداخت خبري از آن فرشته زيبا نبود.صادق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت به ابتداو انتهاي كوچه نگاه كرد كسي نبود.با خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعيت بود با رويا.شايد از بس تو آفتاب وايسادم گرمازده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي نمي توانست باور كند آن تابلوي بي نظيري كه او ديده تنها يك رويا بوده.دلش به تپش افتاد و سوالات به ذهنش هجوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين فرشته كي بود؟ مال همين محله اس؟ پس چرا من تا حالا نديده بودمش؟ اگه مال اين محل نباشه چي ؟ چطور پيداش كنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز كي سراغشو بگيرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسي ديوانه وار او را وامي داشت براي صدمين بار آن چه را كه ديده بود مرور كند.بايد هر طور شده او را پيدا مي كرد.اما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور.ناگهان يادش آمد كه او را با روپوش مدرسه ديده.خوشحال شد. پس هر روز همان ساعت از آنجا عبور مي كرد.صادق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي حاكي از رضايت زد و براي دوستانش كه از دور مي آمدند دستي تكان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار خسته كليد به در خانه انداخت و وارد شد.گرچه نگاه هاي صادق را به روي خودش احساس كرده بود ولي بي اعتنا از كنار او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشته بود.حتي اصلا چهره او را هم نديده بود مطمئن بود اگر يك بار ديگر او را ببيند نخواهد شناخت.وارد خانه كه شد بلند سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكرد.سيما خانم از آشپزخانه جواب او را داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود بيا كمك كن الان كه بهرام و بهنام بيان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار به اتاق رفت و لباسش را عوض كرد.وقتي به آشپز خانه رفت.سيما خانم با نارضايتي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره كه اين شلوار را پوشيدي.چند بار بگم اين تنگه زشته جلو برادرات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار بي حوصله ناليد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تو رو خدا كي مي خواين دست بردارين. برادر يعني محرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم دست از كار كشيد و نگاه نافذش را به چشمان بهار دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله برادر يعني محرم.ولي آدم بايد خودش يه سري چيزها رو رعايت كنه.برو يه چيز ديگه بپوش موهاتم جمع كن مي دوني بهرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزياد خوشش نمي ياد دور و اطراف مو ريخته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با چهره اي گرفته به اتاقش برگشت.شلوارش را عوض كرد.نگاهي به موهاي بلندش انداخت كه مثل يك آبشار طلايي اطراف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را پر كرده بودند، شانه ها و كمرش را پوشانده بودند و از باسنش هم رد شده بودند.موهايش را خيلي دوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت.مخصوصا وقتي باز بودند.با دلخوري موهايش را جمع كرد و گل سر را به سختي به موهايش زد.دلش مي خواست بعد از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ساعت كه موهايش زير مقنعه جمع بوده آنها را باز بگذارد ولي طبق دستور مامان نمي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق كه بيرون آمد.صداي زنگ خانه و به دنبالش كليد كه به در حياط خورد.اين يعني مردان خانه آمدند.اين اخلاق بهرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود.قبل از ورود زنگ مي زد تا كسي در شرايط نامناسبي نباشد. بهار با خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكدوم شرايط نامناسب.تاپ و شلوارك كه ممنوعه.دامن درصورتي كه حتما تا غوزك پا باشه. لباسهاي زيرم رو بايد توي اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشك كنم.توي حياط بايد روسري سر كنم. مثلا كدوم شرايط نامناسب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي سيما خانم بهار را از افكارش بيرون كشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چرا خشكت زده بيا كمك كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار سفره را از مادرش گرفت و آن را توي سالن پهن كرد.بهرام كه وارد شد بهار به رويش لبخند زد و سلام كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام هم لبخندي در جواب بهار زد و كفشهايش را توي جاكفشي گذاشت.پشت سرش بهنام هم وارد شد.سيما خانم با قشنگترين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خود به استقابال پسرانش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته نباشين مامان جان. كيفت رو بده به من.چه عرقي كرده برو زود لباست رو عوض كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستقبال سيما خانم از پسرانش هميشه با استقبال از بهار فرق داشت و اين هميشه بهار را مي رنجاند كه چرا مادرش او را هم مثل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرانش دوست ندارد.چرا بين آنها فرق مي گذاشت.بهار متفكر از كنار بهنام عبور كرد كه بهنام دست دراز كرد و گل سر او را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز موهايش كند.موهايش مثل يك آبشار مواج به روي شانه هايش ريختند. بهنام در حالي كه مي خنديد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينم به خاطر اينكه سلام نكردي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با حرص گل سر را از بهنام گرفت و به طرف اتاقش رفت.صداي آرام بهرام را شنيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اينقدر سر به سرش مي گذاري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صداي بي خيال بهنام:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچكار كنم.قيافه اش يه جوره كه آدم خوشش مي ياد اذيتش كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار دوباره با بدبختي موهايش را جمع كرد و برگشت.مثل هميشه كنار بهرام نشست.بهرام را جور ديگري دوست داشت.او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرايش حالتي پدارنه داشت.گرچه خيلي كم محبتش را به بهار نشان مي داد ولي گاهي جمله هاي كوچكي مثل همين جمله كه از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان او مي شنيد او را از محبت بهرام به خودش مطمئن مي كرد.هميشه تا مي توانست به او محبت مي كرد. با اين كار خودش هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس بهتري داشت. بهرام از مدرسه پرسيد و از اينكه با كسي آشنا شده است يا نه.بهار هم با جواب هاي كوتاهي پاسخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرش را داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره كه جمع شد سيما خانم رو به بهرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
عصر دارم مي رم خونه بهناز يكي از همسايه هاش سفره داره من رو هم دعوت كرده.سر شب بيا دنبالم راه زياده تا برسم شب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي من كار دارم نمي تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم اخم كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا يك كار ازت خواستم هي بهونه بيار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با حالت قهر بلند شد و رفت.بهار با سيني چاي وارد شد و به چهره دلخور مادرش كه داشت سالن را ترك مي كرد نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكرد.اخمهاي بهرام هم توي هم بود.سيني را مقابلش گذاشت و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چش بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام استكان چاي را برداشت و كمي از آن چشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهر كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه چي بهش گفتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام در حالي كه چايش را مزه مزه مي كرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي گفتم وقت ندارم شب برم دنبالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار شانه بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو كه آخرش به حرفش گوش مي دي چرا از اول نمي گي چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام استكان را توي سيني كوبيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيك وقتهايي خيلي زبون درازي مي كني. و با اشاره به سيني گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين چايي بود يا آب حوض.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند شد و به اتاقش رفت.وقتي مي خواست خانه را ترك كند صدايش را كمي بلند كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان شب ميام دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سيما خانم با خوشحالي به بدرقه پسرش آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستت درد نكنه اگه خونه بهناز نبودم زنگ همسايه روبه رويي شون رو بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام سري تكان داد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم لباس پوشيده و آماده رفتن بود.بهار كتابهايش را توي سالن پهن كرده بود و مشغول بود.سيما خانم چادرش را سر كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به بهار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام يه چيزي درست كن ممكنه من دير بيام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار نگاهي به مادرش انداخت وسر تكان داد.سيما خانم چادرش را توي آينه مرتب كرد و رفت.بهار اول به درسهايش رسيد. بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراغ پيراهنهاي بهنام و بهرام رفت و آنها را اتو زد. ظرفها را شست. به گلها آب داد و بعد از بيكاري كلافه شد. هنوز تا شام راه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزيادي بود با اين حال توي آشپزخانه رفت و آرام آرام مشغول تهيه شام شد.زير غذا را كه خاموش كرد. ساعت نزديك هشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود.هوا دوساعتي بود كه تاريك شده بود.مادرش هرگز او را اين همه تنها نمي گذاشت. دوباره خودش را توي آشپزخانه مشغول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكرد. نانها را توي سفره پيچيد. بشقاب ها را آماده كرد. مقداري سبزي شست و توي سبد ريخت.همانطور كه مشغول بود صداي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر هم خوردن در خانه را شنيد با سرعت از آشپزخانه خارج شد. صداي گامهاي تندي از حياط شنيد و بعد در سالن با شدت باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد و بهرام وارد شد.بدون توجه به بهار به طرف اتاق رفت و در را محكم به هم كوبيد كه از صداي آن بهار از جا پريد. بعد از چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه مادرش و بهنام وارد شدند.مادرش حسابي پكر بود. بهنام هم قيافه متفكري گرفته بود بهار سلام كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم با بي حالي جواب داد و بهنام با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفكر كنم طوفان شديدي در راهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گيج شده بود به آرامي پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم با دلخوري و صدايي كه بهرام هم بتواند بشنود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آقا داداشت بپرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهرام كه انگار منتظر جرقه اي بود تا منفجر شود در را باز كرد و با فرياد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان صد بار گفتم با من اينجوري رفتار نكن.من زن نمي خوام يكاره من و كشوندين در خونه مردم مسخره كنين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم حق به جانب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا مگه من گفتم بيا الان بگيرش. گفتم ببين. همين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام كلافه دستي توي موهايش كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصد بار گفتم من اگه زن بخوام خودم مي گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد در حالي كه صدايش را بلند تر مي كرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روح بابا اگه يك بار ديگه برام از اين تيكه ها بگيرين ديگه تا آخر عمر زن نمي گيرم. به بهنازم بگين ديگه دختراي ترشيده در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همسايه شو واسه من نشون نكنه.. لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به اتاق رفت و در را محكم به هم كوبيد. بهار هاج و واج كنار در آشپزخانه ايستاده بود.نمي دانست چكار كند.بهنام كه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهايش را عوض كرده بود از اتاقش بيرون آمد و رو به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اينجا خشكت زده برو چند تا چايي بردار بيار. بهار كه وارد آشپزخانه شد بهنام هم پشت سرش رفت. به بهار نزديك شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو از نقشه مامان و بهناز خبر داشتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار نگاهش را از استكان مقابلش گرفت و با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكدوم نقشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني تو نمي دوني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه به خدا مامان زياد به من نمي گه چكار مي خواد بكنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام به كابينت تكيه داد و در ظرف غذا را برداشت.يك دانه كتلت براداشت و به دهانش گذاشت. بهار معترض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخنك نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
و در حالي كه چاي را به دست بهنام مي داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا جريان چي بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام چايش را برداشت و شانه اي بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دونم مثل اينكه مامان امروز رفته يك جايي و بهرام و مجبور كرده بره دنبالش بعد هم يك دختري رو بهش نشون داده.اونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاكي شده چون دختره خيلي ضايع بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني چي ضايع بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه مي دونم. .ولي اين جور كه بهرام داشت نق مي زد.دختره خيلي نچسب بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام همان جور كه داشت چايش را مي خورد به فكر فرو رفت.بعد سرش را تكان داد و از آشپزخانه بيرون رفت.بهار براي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش هم كه همانجا توي سالن نشسته بود چاي برد و سيني به دست پشت در اتاق بهرام رفت.در زد و منتظر ماند.صداي عصبي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام را شنيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش چايي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با ترديد برگشت.كه سيني را به آشپزخانه ببرد كه بهنام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشامم بيار ديگه از گرسنگي مرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار براي كسب تكليف به مادرش نگاه كردسيما خانم با بي حالي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو بيار ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار سفره را پهن كرد.نگاه پر ترديدي به اتاق بهرام انداخت.بهرام هنوز از اتاق بيرون نيامده بود.بهار احساس بدي داشت.نبودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام اذيتش مي كرد.بهنام با اشتها مي خورد.سيما خانم با بي ميلي و بهار هنوز به غذايش دست نزده بود.تصميش را گرفت.سيني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا برداشت و براي بهرام غذا كشيد و پشت در اتاقش رفت.سيما خانم و بهنام هر دو او را زير نظر گرفتند.بهار در زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهار بدون اينكه جوابي بدهد وارد شد.بهرام روي تخت دراز كشيده بود و دستش را روي صورتش گذاشته بود.با ورود بهار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را برداشت و با اخم نگاهش كرد. بهار با سرعت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام آوردم داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي خورم ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا.مياين سر سفره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام كلافه بلند شد و نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفتم نمي خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظرتون باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام فرياد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهارگمشو برو بيرون شام نمي خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم توي نگاه بهار نشست.بدون كلمه اي برگشت و در را بست.سيني را برگرداند و كنار سفره نشست.همان يك ذره اشتهايش هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكور شده بود.بهنام و مادرش دست از غذا كشيده بودند.سيما خانم با صداي آهسته اي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمي دونم بهرام چش شده. سي سالش شده پس كي مي خواد زن بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به بهنام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر تو باهاش حرف بزن بالا خره برادرين. شايد حرفاي مردونه اي داشته باشه.ببين دردش چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام كه تقريبا همه چيز را به شوخي مي گرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش كه هيچي. داره كاري مي كنه من بدبختم بترشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار به حرف بهنام لبخند زد.ولي سيما خانم با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام من دارم جدي حرف مي زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام هم در حالي كه سعي ميكرد خنده اش را پنهان كند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
منم كاملا جدي هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم بدون توجه به حرف بهنام ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخدا دختره مثل دسته گل بود.هزار تا هنر بلده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با كنجكاوي پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ديده امش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم فكري كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفكر كنم ديده باشي. سحر دختر محبوبه خانم همسايه روبه رويي بهناز اينا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار فكري كرد و بعد ناگهان چهره سحر را به ياد آورد.قد كوتاهش اولين چيزي بود كه به ذهن بهار آمد.قيافه بي نمكي داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه زشت نبود ولي جاذبه نداشت. بهار بدون فكر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب شد داداش موافقت نكرد.والا هر جا مي رفتن همه فكر مي كردن دخترشه نه زنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيما خانم به بهار توپيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره بيست و هفت سالشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار دست و پايش را جمع كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورم قدش بود.تا آرنج دادش هم نمي رسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام پخي زير خنده زد و بهار لبش را گزيد.سيما خانم در حالي كه سعي مي كرد لبخندش را پنهان كند و جدي به نظر بيايد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره قدش كوتاه نيست بهرام ماشااالله قد بلنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام تا آخر شب از اتاقش بيرون نيامد.بهنام و سيما خانم رفتند كه بخوابند.بهار كه فردا امتحان داشت هنوز بيدار بود.چون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقش با مادرش مشترك بود.مجبور شد براي درس خواندن به آشپرخانه برود.بهنام در اتاقش را باز مي گذاشت و نور سالن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاذيتش مي كرد و نمي گذاشت بعد از خوابيدن او چراغ سالن روشن باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار كتاب زبانش را روي ميز پهن كرده بود و مشغول بود.بهرام با خاموش شدن چراغها به آرامي از اتاقش بيرون آمد.چراغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشن آشپزخانه توجهش را جلب كرد.سرش را داخل آشپزخانه كرد.با ديدن بهار با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز بيداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با ديدن بهرام از جا برخاست و لبخند زيبايي به او تقديم كرد. در جواب بهرام پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام مي خوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با سماجت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتلت پختم.هميشه كه دوست داشتي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتها ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر من.آخه منم شام نخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام با تعجب گفت":
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار نگاهش را به كتابش دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بودم بياي با هم شام بخوريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام نگاه مهرباني به بهار انداخت.بهار كه نگاه او را ديد با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهرام در حالي كه به طرف دستشويي مي رفت با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار باخوشحالي به طرف يخچال دويد و مشغول آماده كردن ميز شد. تا بهرام برگشت همه چيز روي ميز آماده شده بود.بهرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله را روي صندلي انداخت و مشغول شد.هنوز يكي دو لقمه نخورده بودند كه بهنام با چهره اي خواب آلود وارد آشپزخانه شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين چه بوييه نصف شبي راه انداختين.نمي گين يه آدم گرسنه همين نزديكي ها از خواب بپره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
و در حالي كه براي خودش يك لقمه آماده مي كرد.پشت ميز نشست.بهرام به او كه با اشتها مي خورد نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه تو هم شام نخوردي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام يك دسته سبزي توي دهانش گذاشت و زيرچشمي به بهار نگاه كرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir