رمان رویای نیمه شب به قلم پرواز جوینده
یه پسر خلبان که با یه ازدواج از پیش تعیین شده تو شرایط سختی قرار میگیره و با خیانت نامزدش از محل زندگیش دور میشه و دور از ویلای خودش، تو پایینشهر یه زندگی برای خودش میسازه که با یه دختر پایینشهری اشنا میشه و... یه کلیشه پر از عشق...داستانی که قرار بود فقط یه نقشه باشه...ولی مگه دستا چقدر میتونن همو لمس کنن و عادت نکنن؟چشما چقدر میتونن ببینن و عاشق نشن؟شایان دل میبنده به چشمای مظلوم دختری بیریا و رویا قلب میده به گرمای آغوش مردی محکم و حامی...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۱ دقیقه
دربارهی قلدر کوچولو کنجکاو شده بودم برای همین پرسیدم:این دختره که شما بهش میگین رورو چرا نمیترسه از اینجا و این داستاناش؟
علی:من خیلی بچه بودم که این ماجراها پیش اومده ولی اهل محل میگن ننهی رورو خیلی با این ننهی غلومرضا جیک تو جیک بوده و همیشه میرفته خونهش کمکش میکرده. واس خاطر همینم رورو این زنه رو میشناخته و ازش نمیترسه...خیر سرم اومده بودم یه خبر بدم بهتا. منو گرفتی به وراجی همهچی از مخم پر کشید...
—چه خبری؟
علی:فردا شب اراذل محل مسابقه کتک کاری ریختن. یه جور شرط بندیه...هرکی ببره یه پول قلمبه به جیب زده...دیدم تو هیکلت ورزشکاریه گفتم بینم میای رینگو به خاک و خون بکشی یا نه؟
—نه من اهل این کارا نیستم...
علی:اوفففففف...به هرکی میگم قبول نمیکنه...فقط رورو هرسال رومو زمین نمیندازه...
یه لحظه به چیزی که شنیدم شک کردم...با تعجب گفتم:گفتی کی؟؟!!
علی:رورو... رورو روانی خودمون
—اون بچه میره تو رینگ با دخترا گیس و گیس کشی میکنه دیگه مگه نه؟
علی:گیس و گیس کشی چیه داش؟تو فک میکنی الکیه که کل محل از رورو میترسن؟رورو هر سال کل لات و الواتای محلو میگیره دِ بِ کتک...همهی گنده لاتای محل عینهو سگ از رورو میترسن. نیگا به اندازهش نکن پاش بیوفته اینجور کتک میزنه که گندهتر از تو هم نتونه حریفش شه.
با تعجب از چیزایی که شنیدم گفتم:این برنامه فردا ساعت چنده؟میخوام بیام ببینم این نیممتر دختر چجور بزرگتر از خودشو کتک میزنه.
علی با خنده گفت:ساعت شیش عصر. تا ده یازده هم برنده که رورو باشه مشخص میشه.
—چه با اعتماد به نفسم میگی اون نیموجبی حتما میبره!
باز با خنده گفت:حالا جلو من میگی نیموجبی طوری نی ولی جلو خودش نگو که تیکه بزرگت میشه تکمه پیرهنت...خیلی خب من دیگه برم که ننهم بابامو در میاره اگه ساعت رسیدنم به خونه دیر و زود شه. عزت زیاد.
رورو:
دیگه رسما داشتم میرفتم پابوس عزراییل...فقط دل و رودههامو نریخته بودم تو چاه خلا. در توالتو باز کردم اومدم بیرون که دوباره این الدنگ عین روانیا افتاد به جون در خونهم. اگه جای داش کوچیکم دوسش نداشتم میزدمش صدا سگ ازش دراد تا یاد بگیره دیگه رو در بندری نزنه. خودمو صاف و صوف کردم و رفتم دم در و همین که بازش کردم با تشر گفتم:علی یه بار دیگه اینجور در بزنی ننهتو به عزات میشونم.
با نیش باز هُلم داد و اومد تو و گفت:حرص نخور قَدِت آب میره آجی.
—علی حوصله ندارم یهو دیدی گرفتمت زیر مشت و تیپا
علی:بیا مشت و تیپا رو فردا نثار لات و الوات محله کن...فردا مسابقه داریم
—مسابقه دیگه چه صیغهایه؟
علی:بابا اسکول شدی امشبا...همون کتک کاری خودمون دیگه...همون که هر سال میزنی همه رو توش شتَک میکنی.
—هااااااا...ولی امسال نمیتونم بیام علی
علی:چرا؟نکنه ترسیدی؟
—ترس چیه بزغاله؟دل و رودهم پیچیده به هم. از سر ظهر تاحالا دارم یه بند تگری میزنم...جون تو تنم نیس بخوام با یه مشت گولاخ سر و کله بزنم.
قیافه علی یهو صد و هشتاد درجه پیچید و گفت:اگه ناخوشی میخوای برم ننه رو صدا کنم بیاد درمونت کنه؟
با لبخند و دلسوزی گفتم:لازم نی توله...یکی دو روز بگذره خوب میشم...واسه مسابقه فردا هم...
پرید وسط حرفمو گفت:اسم از مسابقه نیار که شرمنده روی گلت میشم...داری پس میوفتی بعد میگی مسابقه؟میمونی خونهت میتازونی. فردا هم هر کی سراغتو گرفت میگم شیر امسال میدونو واسه کفتارا خالی کرده که حال کنن.
بدون اینکه بزاره حرف بزنم رفت سمت درو گفت:حال مال کلکل ندارم پس حرف نزن برو لَش کن حالِت جا بیاد...عزت زیاد.
علی که رفت رفتم تو خونه یکی از اون آت و آشغالا که هر موقع حالم بد میشد ننهم به خوردم میداد دم کردم که بخورم بلکه بهتر شم. اونو که خوردم یه نمور دل و رودهم آروم گرفت و رفتم که بگیرم بخوابم...
صبح که پاشدم یه خرده درد داشتم ولی ردیف بود. امروز اگه مسابقه رو میرفتم دیگه لازم نبود دو روز کار کنم...پول سه روز کار کردن خودم از توش در میومدا ولی باید به فکر شعبون نزولخورم باشم که آخر ماه هوار میشه سرم واسه همین دو روز بیشتر به خودم و جیب مردم مرخصی نمیدادم...واسه اینکه همین نیمچه دلدردمم اروم بگیره تا عصر تو خونه موندم تا وسط مسابقه قوز بالا قوز نشه...طرفای ساعت شیش بود که از در خونه زدم بیرون...
شایان:
ساعتای پنج و نیم شیش بود که علی اومد دنبالم با هم بریم مسابقه رو ببینیم
وقتی رسیدیم چشم چرخوندم تا قلدر خانومو پیدا کنم ولی ندیدمش. به علی گفتم:پس نیم وجبی کجاست؟
علی:شرمنده داش...منتظر بودی مسابقه اونو ببینی ولی امسال نمیاد...یکم ناخوش احواله.
میخواستم جواب علیو بدم که یه کچل گنده اومد ایستاد جلومون. از قیافهش معلوم بود از اوناست که تنها استخونای سالم بعد از کتک خوردن ازش استخونای توی گوشه...
روبهروی علی ایستاد و گفت:چیطوریایی علی فِنچول؟وکیل مدافعهت کو؟
علی با اخم گفت:شیر امسال میدونو واسه کفتارا خالی کرده تا حال کنن.
داشت دستشو میاورد گردن علیو بگیر که دستشو تو هوا گرفتم
نیشخندی زد و گفت:خودش نیومده ولی مث اینکه توله گربهشو فرستاده...این خوشتیپ قراره جاش بازی کنه؟
علی:نهخیر...ایشون خوش نداره با تو امثال تو دمخور شه اومده فقط ببینه چجور قرار شتَک شی.
بعد از تموم شدن حرفای علی دست کچله رو با ضرب ول کردم که با انگشت شست گوشهی لبشو پاک کردو گفت:بهتر که نیومد دخترهی نصفهنیمه...هر سال میومد تر میزد تو مسابقهمون نمیزاشت مرد و مردونه مسابقه بدیم.
علی خواست جواب بده که صدایی که انتظارشو هم نداشتم از پشت سرمون اومد:به کفتار جماعت خوبی نیومدهها...جلو خودم اینجور حرف نمیزنی که محمود سلاخ...حالا من شدم نصفهنیمه؟
صداشو برد بالا و گفت:همه جمع شین تو رینگ که امروز رورو روانی سلاخی راه میندازه
اومد کنار علی ایستاد که علی بهش گفت:مگه بهت نگفتم نیا؟تو چرا اینقد شاخ میشی؟وسط رینگ از حال میریا...
رورو:علی گندهش نکن...دیشب یه جوری خودمو دوا درمون کردم الانم توپ توپم.
علی باز خواست یه چیزی بگه که یه صدا اومد که نشون میداد بازی شروع شده. همینجور که باند بوکس به دستش میبست رفت وسط رینگ ایستاد. سرش با باند بوکسش گرم بود منم داشتم نگاهش میکردم که علی دم گوشم گفت:ازوقتی رورو تو مسابقه همه رو زده نفله کرده دیگه هیشکی جرعت نمیکنه بیاد جلو...تا دو سه سال پیش که رورو نبود هر سال اینجا پُرِ گندهگوز بود واسه دعوا ولی وقتی همشون دیدن هیشکی حریف رورو نمیشه کنار کشیدن.
ازش پرسیدم:اینجا تا چشم کار میکنه همه دو برابر این بچه قد و وزن دارن. چطور میتونه از پسشون بر بیاد؟
علی:رورو با زور و هیکل اینا رو نمیزنه زمین...البت که زورشم خیلی زیاده ولی اینا همه رو با ناقصیایی که دارن میبره...
خواستم بپرسم ناقصی چیه که صدای دو نفر پشت سرم توجهمو جلب کرد:ممل بنگی اَ همون سال قبل داره عین سگ تمرین میکنه...امسال حتما دخل رورو رو میاره
یکی دیگه گفت:تاحالا پییِ رورو جیببر به تنت نخورده بفهمی کتک خوردن واقعی چیچیه...پارسال منم از همین گوهای ناشتا میخوردم که رفتم باهاش مسابقه دادم...هنوز جای جفتکش تو کمرم درد میکنه
داشتم از طرز حرف زدن آخریه میخندیدم و به قلدر کوچولو نگاه میکردم. یادم باشه اسم اصلیشو از علی بپرسم...رورو هم که نشد اسم.
باند بوکساشو که بست باندانایی که موهاشو زیرش نگه داشته بود سفت کرد و سرشو آورد بالا که دید هیچکس توی رینگ نیست. واسهی همین بلند گفت:چیشد؟این محل اینهمه گنده گولاخ داره...چرا هیشکی نمیاد جلو؟بابا اینقدرام ترسناک نیستما.
علی با غرور و صدای بلند گفت:صدقه سری همین دختری که بهش میگین نیم وجبی این محل دیگه قُمپُز در کُن نداره...
بعد از نیم ساعت که نشستیم فقط سه نفر داوطلب شدن و شروع کردن به مسابقه دادن. اولین بازی دوتا مرد به شدت پهناور بودن که میشد گفت زورشون با هم برابری میکرد و اخرم سر یه اشتباه کوچیک برنده معلوم شد. به بازیِ تنها دختر مسابقه که رسیدیم شاید به ده دقیقه هم نرسید که حریفش از شدت درد توی کمر و زانوش اونم به خاطر ضربههای سنگین یه دختر بچه از بازی انصراف داد. از روی کنجکاوی از علی پرسیدم:علی این نیموجبی چرا اینقدر تو این مسابقه خوبه؟یا بهتر بگم...چرا اینقدر خوب از این مردا که دو برابرش قد و وزن دارن میبره؟
علی:رورو بخاطر کتکایی که از بچگی از بچه محلا تو کوچه میخورد بعد یه مدت خیلی قلدر شد. دست بزن خیلی خفنی داره...خیلیم باهوشه...میاد این دوتا ویژگیشو قاطی میکنه و حتی اگه غول بیابونیم بهش حمله کنه دخلشو میاره...از اون گذشته رورو اگه بخواد دو روز تو سال استراحت کنه باید این مسابقه رو ببره.
—چرا؟
علی:از این مسابقه میتونه پول سه روز جیببُریشو در بیاره...اگه مسابقه رو ببره دو روز به خودش استراحت میده و جیب نمیزنه...روز سومو هم واسه کم و کسریی میره کار میکنه که یهو اگه مشکلی پیش اومد بتونه پول شعبون نزولخورو جور کنه.
با توضیحات علی نه تنها توجیه نشدم تازه کلی سوال دیگه هم تو سرم طرح شد...سرمو بلند کردم که ببینم مسابقه چی شده که دیدم فینال شروع شده...حواسم به مسابقه بود که اون دو نفر پشت سرم دوباره شروع کردن به حرف زدن:دیدی گفتم ممل بَنگی حسابی آماده شده؟نمیزاره رورو زیاد بزنتش...همش داره هوار میشه رو سر رورو
پرواز جوینده
00سلام روز بخیر نویسنده ی رمان هستم ظاهرا رمان من توی برنامه بارگذاری شده ولی وقتی روی رمان کلیک میشه رمان بالا نمیاد و مینویسه یافت نشد. ممنون میشم رسیدگی کنید
۷ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
سلام عزیزم چک کردم هیچ مشکلی نبود و یافت میشه💚
۱ ماه پیششقایق
00خیلی قشنگ بود رمانت خیلی رمان خوندم اما این مدلیشو نه حال کردم دس خوش بهت
۱ هفته پیشپرواز جوینده
00مرسی قشنگم لطف داری🥹💚
۵ روز پیشیاسی
00فقط میتونم بگم عالی بوددددد🥹🥹 میشه اگه فصل دو داره بگین کجا میتونم پیدا کنم
۲ ماه پیشپرواز جوینده
00قشنگم فصل دوم هنوز منتشر نشده ولی به محض انتشار توی پیجم اطلاع رسانی میکنم🙏💚
۲ ماه پیششقایق
00میشه پیجتون بدین
۱ هفته پیشParvaznovel
00عزیزم پیج اسمم که بالا نوشتم هست
۵ روز پیشرقیه
00سلام به نویسنده عزیز چرا این رمان زیبا در دنیای رمان نیست و من نمیتونم قسمت های دیگه رمان رو انلاین بخونم چون واسم بالا نمیاد
۷ روز پیشپرواز جوینده
00سلام به شما دوست عزیزم اگر قصد دارید توی برنامه رمان رو بخونید اول مطمئن شید توی قسمت رمان جدید چی داریم رمان دیگه ای نمونده باشه و برنامه آپدیت باشه در این صورت کامل میشه رمان رو خوند
۵ روز پیشافتاب
00دیگه دارم نمیتونم چرا اینقدر خوبههههه😩
۲ هفته پیشحدیث
۲۴ ساله 00چرا میزنم مشاهده قسمت بعد هیچ تغییری نمیکنه
۲ هفته پیشپرواز جوینده
00دوست عزیز مطمئن شید توی قسمت رمان جدید چی داریم دیگه رمانی نباشه بعد توی قسمت سرچ صفحه اصلی رویای نیمه شب رو سرچ کنید رمان بالا میاد
۲ هفته پیشبهناز
۳۶ ساله 00با سلام وخسته نباشید چرا بعد قسمت اول میزنیم روی قسمت بعد نمیاره
۳ هفته پیشپرواز جوینده
00درود به شما دوست عزیز اگر مشکلی توی بالا آوردن رمان هست توی منوی رمان بارگیری دوباره رمان رو انتخاب کنید تا مشکل برطرف شه🙏💚
۳ هفته پیشفهیمه
00عالی بود
۳ هفته پیشمهسا
۲۲ ساله 11فوق العاده بود بعد از سه سال بهترین رمانی بود که شروع کردم به خوندنش قلم قوی و عالی دست نویسنده درد نکنه و تشکر از برنامه ی عالیتون
۴ هفته پیشپرواز جوینده
00ممنون از نگاه زیباتون💚
۴ هفته پیشامنه
00خوب بود
۴ هفته پیشرقیه
۲۰ ساله 00اول رمان خبلی خوب شروع شد اما اخرش مثل تموم. رمانا تموم شد ک غهمید خانواده داره و پولدارن، اخرشو من دوس نداشتم ولی بازم تشکر از نویسنده
۴ هفته پیشesfand
00سلام وقت بخیر عالی بود🙏🙏
۴ هفته پیشمژده
۲۷ ساله 10سلام عرض میکنم خدمت نویسنده خوب و هنرمندها رمان رویای نیمه شب وقتی این رمان و خودم دلم نیومد بهتون تبریک نگم از نظر من رمان قوی بود مخصوصا اوایل رمان ولی بعد یکم ضعیف شد که باتوجه به استعداد تون خوب ه
۲ ماه پیشپرواز جوینده
00بسیار بسیار ممنونم از لطفتون💚
۲ ماه پیشمژده
۲۷ ساله 00میشه آدرس پیج تون و بدید ک از اومدن فصل دو مطلع بشیم
۲ ماه پیشParvaznovel
00آدرس پیج اسمم هست اگر توی اینستاگرام پرواز جوینده رو هم سرچ کنید پیج براتون بالا میاد🙏💚
۲ ماه پیشپرواز جوینده
00سلام و روزبخیر خدمت شما سازنده ی عزیز من نویسنده ی رمان رویای نیمه شب هستم. میخواستم درباره ی شرایط نویسندگی به طور رسمی در برنامه ی دنیای رمان بدونم. ممنون میشم پاسخگو باشید.
۶ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
سلام دوست عزیز💚روی زنگولهای که در سمت چپ هست کلیک کنید و با پشتیبانی در این مورد صحبت کنید.با آرزوی موفقیت
۲ ماه پیش
نازنین
00خیلی رمان ها خوندم و رمان تو توی دسته های اول قرار گرفته 💯😎 رمانت ی چیز خیلی خاص بین بقیه رمان ها بود و موضوع اون جدید بود♥ همینطور ب کارت ادامه بدم😊🌈