رمان شوره زار به قلم معصومه آبی
حافظ مردی است در دهه ی چهارم زندگی اش, که مسئولیتی سنگین را سالهاست به دوش میکشد.او هم پدر است و هم مادر. اما قلب او درگیر احساسات مختلفی است که تلاش می کند برای آسایش عزیزانش با آنها منطقی برخورد کند ولی..... حافظ میان دستان روزگار می چرخد و می چرخد و می چرخد و می رسد به......!!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۳۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
حافظ مردی است در دهه ی چهارم زندگی اش, که مسئولیتی سنگین را سالهاست به دوش میکشد.او هم پدر است و هم مادر. اما قلب او درگیر احساسات مختلفی است که تلاش می کند برای آسایش عزیزانش با آنها منطقی برخورد کند ولی..... حافظ میان دستان روزگار می چرخد و می چرخد و می چرخد و می رسد به......!!
فصل اول
از زنگ هشدار تلفن اش متنفر بود !
وقتی آن را می شنید یعنی باید از خواب ناز دست می کشید و با دنیای پر مشغله اش روبرو می شد .
چرخید و رو به بالا دراز کشید . دست روی پیشانی گذاشت و پوف کلافه ای کرد .
هوا هنوز روشن نشده بود که باید از میان تشک و لحاف گرمش بیرون می آمد و با مشکلات زندگی کشتی می گرفت .
به پهلو چرخید و به خودش و زنگ موبایل و سازنده ی آن و کل زندگی یک فحش درست و درمان داد !
با کمک دستش و در حالی که سرش برای فرود آمدن روی بالشت سنگینی می کرد ، درون رختخوابش نشست . انگار در آن نقطه جاذبه چندین برابر بود
!
بالاخره بعد از چند دقیقه که خسته و کلافه و ناراحت نشسته و به لحافی که به پایش پیچیده بود نگاه می کرد ، ایستاد و تشکش را گوشه ی اتاق جمع
نمود .
آبی به دست و صورتش زد و با کمترین سر و صدا کتری را روی گاز گذاشت .
وقتی که بالاخره تعویض لباس کرد و درون آشپزخانه ی کوچک روی زمین نشست و به دیوار آن تکیه زد ؛ آفتاب تازه در حال سربرآوردن بود و
پرتوهایش را به در و دیوار می پاشید .
سالها بود در این ساعت ، با خورشید دیدار می کرد و نتیجه اش یک لبخندِ خسته رویِ لبانِ او بود .
برای خود استکانی چای ریخت و با دو قاشق شکر ، شیرینش کرد . لقمه ی بزرگی گرفت و گازی به آن زد .
هنوز کسی در وجودش سر زیر پتو داشت و اصرار می کرد بی خیال کار شود و به اتاق باز گردد !
با کمترین سر و صدای ممکن استکان را شست ، درون فلاسک چای ریخت و بساط صبحانه ی آنها را رویِ میزِ کوچکِ درون سالن فراهم آورد .
به اتاق هایشان سر زد . .
هر دو در خواب ناز به سر می بردند . . لحظاتی با لبخند چهره شان را با چشم هایش طواف داد .
پیشانی شان را ب*و*سه ای گذاشت و آرام ساکِ لباس کارش را برداشت .
اولِ هفته بود و با لباس هایی تمیز شده از خانه خارج می شد .
در را که پشت سرش بست برای سبا پیامکی فرستاد :
- من رفتم . سر زدن یادت نره !
بسم الله گفت و با نگاهی به درِ بسته ی خانه شان قدم برداشت .
هیچ وقت در زندگی اش نتوانست با خیالِ راحت خانه را ترک کند . . .
***
عرق ریزان و خسته روی زمین نشست و دستکش ها را از دستانش بیرون آورد .
با کفِ دست عرق از پیشانی زدود و آهی کشید .
نگاهی به ساعتِ رویِ مچش انداخت و الان قاعدتا باید وقتِ نهار آنان باشد .
لب جوید و شماره ی سبا را گرفت . بعد از چند بوق پاسخ داد :
- چیه ؟! چی میگی ؟!
صدای جیغ و داد بچه ها می آمد . لبخندی زد :
- اعصاب نداری ها ! نهارشون رو دادی ؟!
صدای بلندِ سبا نشان از آن داشت که بر سرِ آنها داد می کشد :
- وای آروم بگیرین یه دقیقه !
درون گوشی هوفی کرد و او را مخاطب قرار داد :
- آره جانم . نهارشون رو دادم . . . برم تا اینا خونه رو روی سرم خراب نکردن !
و بدون اینکه حتی مهلت حرف زدن بدهد ، تلفن را روی او قطع کرد .
حافظ با لبخند به گوشی نگریست و سپس سر به دیوار تکیه زد . تمام زندگی اش آن سوی خط بودند و او ، این سو عرق می ریخت و تلاش می کرد تا
همه شاد باشند . . .
کسی او را صدا زد و برای صرف غذا فرا خواند .
با خستگی از جا برخاست . شاید می توانست بعد از نهار ، لحظاتی گوشه ای بیاساید . . .
#2
***
بی هیچ بالشت و رواندازی ، روی زمین دراز کشیده و خوابیده بود .
بعد از یک روز سختِ کاری ، دیر هنگام به خانه بازگشته و به محض اینکه جوراب از پا درآورده ، سر روی فرش گذاشته و خواب او را غرقِ آ*غ*و*ش خودش
نموده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا کنارِ او نشسته بود و به صورتش نگاه می کرد . آهسته سر انگشتانش را روی شقیقه ی او می کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث و جدل هایشان فایده ای نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ راضی نمی شد از حجم کاری اش بکاهد و سبا تحلیل رفتنِ هر روزه اش را می دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانست به او بقبولاند که نیاز نیست آنقدر خودش را برای درآمد بیشتر عذاب دهد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دل و مردد بود . . بیدارش کند تا لقمه ای غذا بخورد یا به اتاق و سر جای خود برگردد و استراحت کند ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حد زمزمه ، صدایش زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ ؟! حافظ جان ؟! آقا حافظ ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی دریغ از اینکه حتی پلک هایش ذره ای تکان بخورند . منصرف شد . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دست هایش نگاه کرد ، باز هم یادش رفته بود که به آنها کرم بزند . قوطی کرم را برداشته و آهسته و در همان حال که او م*س*ت خواب بود ؛ کف و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرانگشتانِ دستش را مرطوب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشت و ملحفه ای از اتاق آورد و پارچه را روی تن او انداخت و بالشت را کنارش گذاشت شاید غلتی زد و سر روی آن گذاشت . سپس به آرامی لب به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشانی بلندش چسباند و ب*و*سه ای روی آن نهاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش نمی آمد او را از خوابِ ناز بیدار کند . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق را خاموش کرد و برای آخرین بار نگاهی به او انداخت . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کرد درون چشمانش پر از گرد و خاک و آشغال است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام مشت هایش را پر از آب می نمود و چشم هایش را میانِ آن می گرفت و پلک می زد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدای بچه ها از سالن می آمد که سبا اصرار داشت ساکت شان کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله به دست از سرویس بهداشتی خارج شد و لبخندی به آنها زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احوال وروجکا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو قلوها مثل جت از کنار مادرشان رد شدند و به کمربندش چنگ زدند . به خنده افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چرا شلوارمو میکشین پائین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا با لبخند ، چشم غره ای به او رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس تو رو نمیبینن ، دلشون لک زده برات !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ روی زمین نشست و آنها را به آ*غ*و*ش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون جفت شونم میرم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه های سرخ شان را ب*و*سه ای زد که سبا با سینی چای برگشت و روی زمین نشست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخواد حالا بچلونیشون . بیا چایی . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ ، یاسمین را زیر ب*غ*ل زد و دستِ یاسین را گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت درد نکنه . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی سبا نشست و دوباره ب*و*سه ای محکمی روی گونه ی یاسمین نهاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطوری تو فرفره ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمین پشت چشمی برایش نازک کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصنشم فرفره نیستم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ به خنده افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه . . هی از اینور به اونور دور خودت میچرخی . . . تو چطوری قلقلی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک از بس تپل بود ، هنگام راه رفتن انگار قل می خورد و همین شده بود سوژه ی دستِ او !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او بر خلاف خواهرش ، خندید و لپش را به بازوی او چسباند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ روی موهایش را ب*و*سید و چشم بست . بودنشان ، نعمتی بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا به تابلو بی نظیر روبرویش می نگریست . یاسمین سر به سینه ی حافظ داشت و یاسین تکیه زده به بازوی او و سرِ حافظ روی سرِ پسرک . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و پچ پچ کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون دلم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ پلک هایش را از هم فاصله داد و به او نگاه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفتیم تو خلسه ی خانوادگی ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تنش از خنده لرزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا هم خندید و سینی را به سمت او هل داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخور خستگیت در بره . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز دست به سمت استکان نبرده بود که صدای زنگ در بلند شد ، حافظ ابرو به هم نزدیک کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظر کسی هستی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسابقه نداشت زنگ خانه شان این ساعت به صدا در بیاید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا لب روی هم فشرد و نگاه از او دزدید . حافظ نچی کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد و صدای شاکی سبحان از اتاق آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه ؟! خب سوخت اون زنگ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ همانطور که به سمت در می رفت ، جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فک میکنی کیه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا به دنبال او به راه افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ . . حافظ . . . بذار من برم . . چیزی نیست به خدا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حافظ توقف کرد و به سمت او چرخید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا حالا چیزی درست شده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا لب گزید و کمی عقب کشید که حافظ سر جلو برد و غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست شده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا چانه بالا انداخت و شرمنده به زمین نگاه کرد . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ سر تکان داد و از خانه خارج شد . همانطور که دمپایی به پا می کرد ، بلند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدم بابا . . اومدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را گشود و چهره ی عصبی کاظم بر تمام پیش بینی هایش صحه گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنچی کرد و کنار ایستاد . کاظم داخل شد و به در تکیه زد . لب می جوید و اخم هایش در هم بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دستی به صورتش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز چی شده !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار ضامنِ عصبانیتش را کشیده بودند که فریاد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بـاز ؟! بــاز چی شده ؟! بــــاز ؟! خسته ام کرده این زن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ ابرو به هم پیوست داد و انگشت روی بینی گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیـــس ! چه خبرته ؟! چرا داد میزنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم کلافه و خشمگین چنگی به مو زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داد نزنم ؟! داد نزنم ؟! مگه میشه داد نزد ؟! خانم از صبح قهر کرده نه جواب تلفنم رو میده نه اس ام اس هام رو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب کردم اصلا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ لحظه ای پلک روی هم فشرد و بعد سر به سمت او چرخاند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سبا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سبا با عجله دمپایی به پا کرد و سمت آنها آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب کردم ! انتظارای بیجا داری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم با چشم هایی از حدقه در آمده و دندان هایی روی هم فشرده ، او را مخاطب قرار داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انتظار بیجا ؟! انتظار بیجا ؟! اینکه میگم این دو سه روز مرخصی که من لشمو اینجام ، کمتر برو خونه ی داداشت انتظار بیجاست ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا هم سر به سر او نزدیک کرد و غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله که بیجاست ! برادرا و خواهر من خونواده ی منن ! همه چیزِ منَن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم محکم دست روی صورت سائید و عصبی خندید . به حافظ نگاه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا بساط ما رو ببین . . . میبینی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با خشم سر به سمت سبا چرخاند و صدایش را بالا برد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من و بچه هام چی هستیم ؟! هان ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ زبان روی لب کشید . از این همه دور باطلی که میان روابط آنها وجود داشت ، خسته شده بود . با بی حوصلگی رو به سبا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو وسایلت رو جمع کن . . یالا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا چشم گشاد کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او تشر زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهر مار ! جلو بچه هاتون هی تو سر و کله ی هم میزنین ! یالا . . زود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا با بغض ، چشم غره ای برای کاظم رفت و سلانه سلانه به سمت خانه گام برداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم کلافه هوفی کرد و شانه به در سپرد و سرش را تکان داد . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته شده بود از این همه جدل !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر در ماه چند روز کنار خانواده اش بود که بیشتر آن را به بحث بگذرانند ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دست به سینه شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه اون دفعه نگفتم مشکلتون رو حل کنین که هی جلو بچه ها تو صورت هم پنجه نکشین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم پوزخند زد و به او نگاه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انگار خواهر خودت رو نمیشناسی ! مرغش یه پا داره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ زبان روی لب کشید و آرامتر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون تقصیری نداره . . من بهش میگم که . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم سرش را تند جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه . . نه . . من که نمیگم اصلا نیاد ! تحمل کوچکترین حرف مخالف رو نداره اصلا . من کِی گفتم نیاد ؟! حنا و سبحان برای من اگه بیشتر از خواهر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر خودم عزیزنباشن ، کمتر نیستن ! اصلا وظیفه اشه که بیاد . ولی من میگم خانمِ من . . عزیزِ من . . من کلا تو ماه یه چند روز مرخصی دارم و پیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمام . این چند روز رو کمتر برو خونه داداشت . برو سر بزن و بیا . ولی برعکس هر وقت من میام لج میکنه . میاد صبح میمونه تــا شب ! باور کن اگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیومدم اصلا به روی خودش نمی آورد یه شوهر بدبختی داره که خسته هزار کیلومتر راه رو کوبیده تا بیاد زن و بچه اش رو ببینه ! بد میگم آقا ؟! بد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگم بگو بد میگی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دستی به چانه زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم حق داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچکترین گله ای به او نمی توانست داشته باشد . از طرفی می دانست سبا آنقدر دل نازک است که اگر کوچکترین حرفی به او بزند ، بی شک به بدترین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکل ممکن از او دلخور و ناراحت خواهد شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گردنش را چنگ زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدای دوقلو ها زودتر از خودشان آمد . به سمت پدرشان پر گرفتند و کاظم با ذوق بینهایتی آنها را به سینه چسباند و عطر تنشان را بوئید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ لبخندی زد . مردِ بیچاره ! شک نداشت که خواهرش بچه ها را بدون اینکه درست و حسابی پدرشان را ببینند ، یک راست از رختخواب بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشیده و به آنجا آورده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا با لب و لوچه ای آویزان به دنبال بچه هایش خانه را ترک کرد و دست در گردنِ او انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیر شامت رو روشن کردم . . . یادت نره بخوری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم سر بلند کرد و با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا شانس بده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حس تلخی و دلخوری تهِ کلامِ او کاملا قابل لمس بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا برای او چشم غره ای رفت و از کنارش گذشت . حافظ ، روی سر خواه*ر*زاده هایش را ب*و*سید و آنها را به دنبال مادرشان هدایت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم دستش را جلو آورد و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده ام داداش . به خدا فکر بد نکنی . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دستش را فشرد و لبخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه آقا . . اولین بار نیست که پیش میاد اینطوری . فقط . . باهاش دیگه بحث نکن ، اوقات خودتون رو تلخ نکنین . من خودم باهاش حرف میزنم . از من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلگیر بشه زود فراموش میکنه ، ولی از تو . . خب . . فک میکنه با ما مشکل داری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاظم سری به افسوس تکان داد و آهی کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی دیدی من استعفا دادم و برگشتم اینجا . لااقل این همه جنگ و جدل نداریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دست روی شانه ی او گذاشت و بدرقه اش کرد . در را که بست ، کفِ دستش را به پیشانی مالید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف گویان پله ها را بالا رفت و صدای غرغر سبحان می آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز این دختره ، کاظم بیچاره رو چطوری چزونده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده درِ اتاق او را پس زد . حنا کتاب به دست ، کنارِ تخت او بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما دو تا قصد ندارین از این اتاق بیاین بیرون ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبحان چشم درشت کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلا به دور . . بلا به دور . .خدا اون روزو نیاره ! زلزله های سبا غیر قابل تحمل شدن این روزا ! خدا پدر و مادر این کاظم رو بیامرزه . چند روز نیان اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلکه ما یه نفسی بکشیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا چشم غره ای به او رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت میاد واقعا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبحان با کمک دست هایش نیم خیز شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جــــون ؟! خوبه خودت گفتی درو ببندیم جیکمون در نیاد بلکه دست از سرمون بردارن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ خنده کنان لبه ی تخت سبحان نشست و دستی روی زانوی او زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این سبایی که من دیدم فردا صبح علی الطلوع اون کاظم بدبخت رو ول میکنه و میاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبحان با خنده دست روی چشم گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیچاره یه دو سه روز هم از دست ما نمیتونه از وجود همسرش بهره ببره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا خنده اش را بلعید و لبش را گزید و با کتاب به بازوی او کوفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زشته ! مثلا سبا خواهرته ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبحان دست هایش را بالا گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چی کار کنم ؟! اگه غیر این بود ، تو هر چی خواستی بهم بگو ! والا من دلم به حال داماد بدبختمون میسوزه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ لبخندش را جمع کرد و گوشه ی چشمش را ماساژ داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه جدی . . سبحان راست میگه . سبا داره دیگه افراط میکنه . سر زدن با ول کردن خونه و زندگی فرق داره . باید باهاش یه صحبتی بکنم . بالاخره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبر کاظم هم حدی داره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا دست روی دست کوبید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه حافظ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ متعجب به او نگریست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که چیزی نگفتم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا لب جمع کرد و دوباره کتاب به دست گرفت و پشت چشمی برای او نازک کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معنی ته حرفت همین بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای حافظ بالا پریدند و خیره ی او شد که تمام تلاشش را می کرد که نسبت به نگاهِ برادرش بی توجه باشد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او هم طاقت نیاورد و کتاب را سمت او پرت کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ خب اونطوری نگاهم نکن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی سبحان و حافظ همگام با یکدیگر برخاست و حنا هم دستِ راستش را جلوی چشمانش گرفت و شرمگینانه ، خندید . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ابزار را که پشت وانت گذاشت ، صدای آقا بلند شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ . . همه چی رو برداشتین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِ قسمت بار را بست و سر چرخاند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله آقا . . خیالتون جمع .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد پیش آمد و دستی به محاسنش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نرید ده دقیقه بعدش زنگ بزنید چکش نداریم . . . میخ کم آوردیم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ چانه بالا انداخت و لبخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه آقا . . این دفعه حواسمون هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نمی توانست بگوید که چرا دفعه ی قبل حواسش سر جایش نبوده است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا سلانه سلانه و در حالی که دستش را با شلوارش خشک می کرد ، سمت آنها آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا به خنده افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز دل و روده ات پیچ خورده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا چهره در هم برد و پشت لبش را خاراند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس تو اون خوابگاه اون مسعود غذاهای من درآوردی به خوردمون میده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کفِ دستش را روی شکمش چرخاند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا سری تکان داد و با توصیه های فراوان آن ها را راهی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ می دانست امشب هم حتما از جانب یکی از خواهرهایش مواخذه خواهد شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نمی توانست نرود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اگر پایش هم نمی خواست ، دلش او را راهی می کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا با اخم هایی در هم ، در حال مقایسه ی اندازه های اولیه و سایز کابینت ها بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوی او چرخید و لب هایش را کج و کوله کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته که . نمیفهمم چرا جا نمیخورن . طبق این محاسبات همه باید منظم و مرتب کنار هم وصل شن . ولی وقتی میره رو دیوار ، آخریه دو سه سانت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا کم میاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دست روی موهایش کشید و پیش آمد . با ابروهایی در هم گره خورده ، فضای مقابل را سنجید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بده من متر رو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خم شد و روی پا نشست و قالبِ اصلی کابینت ها را اندازه گرفت . پارسا هم در حال وجب کردنِ دیوار بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به افسوس تکان داد . پزشکِ مملکت ، ذره ای عقل درون سرش نداشت ! :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خل و چلِ محترم . . تو با متر اندازه گرفتی ، کم و زیاد اومده ، اونوقت با دستت اندازه بگیری درست میشه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت او چرخید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مخم نمیکشه جون حافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ ایستاد و خودکار را از پشت گوشش برداشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اول هم مخ نداشتی که بکشه . کابینت ها هر کدوم یه یکی دو میل ، بزرگترن ! سر هم ، جمع شدن ، شده دو سانت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتر را به دست پارسا داد و به کوچکترین کابینت اشاره زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینو برگردون کارگاه . ببین میشه پیچ ضلع دیوار رو باز کرد و یکی دو سانت از طولش کم کرد ؟! اینطوری فک کنم حل میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا هم سر تکان داد و هوفی کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چاره ای نیست . بخوایم دوباره درست کنیم ، عقب میفتیم . تازه کار پنجره ها کلی مونده . صندلی هاشون . . میزاشون . . . اوف !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید . .مشکلی پیش اومده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر هر دو مرد به سمت صدای زنانه چرخید . حافظ آب دهان فرو برد و پارسا شانه بالا انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خانم . بچه ها یه کم روی برش بی دقتی کردن . الان برمیگردونمش کارگاه ، حل میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن لبخندی زد و پیش آمد . نیم گاهی به حافظ انداخت که حالِ پسرِ بیچاره را بدتر از پیش کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما چی آقا حافظ ؟! اون کاری که بهم قولش رو دادید چی ؟! منم به اعتبار حرف شما به دوستم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه حافظ میان حرف او پرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قولم ، قوله خانم . از فردا پس فردا شروع میکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دختر که با ناز سرش را به تائید او حرف تکان داد و لبخندش را وسعت بخشید ، دلِ حافظ درون شکمش سقوط کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق از پشت گوشش به روی گردنش سرید و سپس روی تیره ی کمرش لغزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل از کف داده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را درون بالشت فرو برده و با وجود بسته بودن چشم هایش ، ذهنش نیمه هوشیار بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدای محیط پیرامونش را می شنید ولی پیش چشم هایش و درون مغزش ، همه چیز سیاه و تاریک بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی موهایش نشست و صدایی ، او را خواند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ ؟!داداش ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست که باید بیدار شود ولی قدرت بالا کشیدن پلک هایش را نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را لمس کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ جان ؟! داداشم . . .؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت قدر چند میلی متر بین پلک هایش فاصله انداخت و لحظه ای چهره ی حنا را دید اما دوباره چشمانش بی اختیار بسته شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا ریز ریز خندید و خودش را جلوتر کشید و روی پیشانی برادرش را ب*و*سه زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جان دلم . . بیدار شو پسر کوچولو . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ تک خنده ی ناقصی کرد که چهره اش را کج و کوله نمود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا ضربه ی نسبتا آرامی میان شانه ی او زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو دیگه . . . از وقتی اومدی یه سره خوابی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ به پهلو چرخید و هومی گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا نچی کرد و از بازویش نیشگونی گرفت که صدایش بلند شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ . . . نکن . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بالاخره راضی شد چشم هایش را باز کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا قربان صدقه ی چشم های زیبای برادرش رفت و دستش را گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبوری انقدر کار کنی که وقتی میای خونه غش کنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش گرفته و خمار بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارمه خواهر من . . کارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد لب هایش را همانطور که روی هم داشت ، جنباند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا لبخند زنان موهایش را نوازش کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارت هست ، خودکشی که نیست . از ساعت دوازده شب تا الان یه کله خوابیدی . ساعت یک بعد از ظهره ! روز جمعه ای پاشو یه دور قیافه ات رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیارت کنیم برادر من .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ اخم هایش را در هم کشید و چشم هایش را ماساژ داد . به جای جواب ، سوال پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چطوری اومدی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه مغزش کاملا از خواب بیدار شده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا شانه بالا انداخت و نیشخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه دیگه . . منو دست کم نگیر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ اما اخمش را وسعت بخشید . بی احتیاطی اش را نمی فهمید ! :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صد بار نگفتم که . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حنا حرفش را قطع کرد و گردن کج نمود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد از این همه خوابیدن ، حالا که بیدار شدی داری بدخلقی میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ نگاه چپ چپی به او انداخت و لب جوید . چه باید می گفت ؟! نمی توانست دیگر به آنها امر و نهی کند . می دانست این همیشه نبودنش ، آنها را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت و دلگیر می کند . پس به ناچار لبخند کمرنگی زد و دستش را گشود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که اومدی . . بیا اینجا ببینم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا که خودش را به سمت او کشید ، حافظ چشم هایش را بست و هوفی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشانی خواهرش به سینه اش چسبید و او روی موهایش را ب*و*سید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی وقته بیدارین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا سرش را جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از هفت تا حالا . . سبحان کلی غر زده به جونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دوباره موهایش را ب*و*سه زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از سبا خبری نیست ها . فک کنم کاظم زمین گیرش کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا خندید و دست روی چشم هایش گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی بیاد ، پوست همه مون رو میکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ خمیازه کشید و دست دور شانه ی آنها محکم کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقت نکردم . . باید باهاش حرف بزنم . دیگه داره شورش رو درمیاره . زندگی خودشو داره الان . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا روی گونه ی او دست گذاشت و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تو چی ؟! تو زندگیِ خودتو نداری ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ با لبخند گوشه ی ابروی خواهرش را ب*و*سید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زندگیه من شما دوتایین . . . . فضولی نکن آروم بگیر من بخوابم . . . خسته ام ! خسته !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چشم هایش را بست و ندید که حنا چطور با دلخوری او را می نگرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه حرف را به همین راحتی عوض می کرد یا فرصت گپ زدن به آنها نمی داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را روی بازوی او جا به جا کرد و چشم هایش را بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ را بیشتر از یک برادر دوست داشت و جایگاهش نزد او ، با جایگاه پدر برابری می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اگر پدرشان هم بود و شرایطی مشابه او را داشت ؛ بی شک به او اصرار می کرد تا از این شیوه ی زندگی دست بکشد و به فکر خودش باشد اما . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ هیچ گاه به این حرف ها گوش نمی داد و می دانست که فرصت های زندگی اش را می سوزاند . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل خواهرش هم کباب می شد با این فرصت سوزی . کاش می توانست او را راضی کند . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا دست از گردنش گشود و با ذوق او را به داخل خانه دعوت کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا داداش . . بیا قربونت برم . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ دستی به موهایش کشید و با دیدن کفش هایِ نا آشنا ، یا الله گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا لبخند زنان دستش را گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا عزیزم . . بیا . . . غریبه نیست . مهریِ خودمونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ نگاهش را پائین انداخت و سلام گفت . دخترک ایستاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به سبا با صدای ریزی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پس من برم . . مزاحم نشم . میام دوباره . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه سبا چیزی بگوید ، حافظ به حرف آمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیاد مزاحم نمیشم . اگه کاری دارید ، من زود میرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهری چانه بالا انداخت و لبخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه . باید میرفتم . ببخشید . . . خداحافظ سبا جونم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ کناری ایستاد و منتظر ماند تا دیده ب*و*سیِ آنها تمام شود . سری برای دختر تکان داد و بعد از بسته شدن در، پیشانی اش را خاراند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر همسایه تون بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا همانطور که به آشپزخانه می رفت ، جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره . بنده خدا تو خونه حوصله اش سر میره ، میاد گه گاهی بهم سر میزنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ پشت لبش را لمس کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته اگه تو ، خونه باشی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا سر از آشپزخانه بیرون آورد و برای او چشم گشاد کرد که خندید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف سرک کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زلزله هات نیستن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا از همان آشپزخانه با صدای بلند جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه . کاظم بردشون پارک . نمیذارن بیچاره یه نفس بکشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سینی چای و شکلات برگشت و روبرویش نشست . حافظ به پشتی تکیه زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا شد بیچاره ؟! تو که همین که اومد از دستش در رفتی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا سر به زیر انداخت و دلخور با لبه ی دامنش ور رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم که خوب حقم رو گذاشتی کف دستم . منو از خونه ی بابام بیرون کردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ سرش را تا سطح چشمانِ ناراحت او پائین آورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حق داشتم یا نه ؟! هان ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا با لب هایی آویزان ، فنجان چای را برابر او گذاشت و هیچ نگفت . حافظ مچِ دست خواهرش را که پس می رفت ، گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی هست که من نمیدونم سبا ؟! چیزی هست که باید بدونم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا از او نگاه دزدید و اخم های برادرش در هم رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چیزی هست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سبا اخم کرد و سرش را به چپ و راست جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه داداش . چه مشکلی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ پوزخندی زد . این دختر چه چیز را مخفی می کرد ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو بزرگش کرده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوی راستش را بالا کشید و دستش را روی آن گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احتمالا منو خر که فرض نکردی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا لب گزید و باز چشم از او ربود . آخر چه می گفت ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ گردن کج کرد و منتظر ماند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به صورتِ او صبر کرد و می دانست طاقت سکوت را ندارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره زبان باز می کند . مگر می توانست مقاومت کند ؟! کسی را جز او در دنیا نداشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا زیر نگاه خیره اش تاب نمی آورد . نمی توانست زیر ذره بین او باشد و زبانش را بسته نگاه دارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد و پلک هایش را روی هم فشرد . با درماندگی اسم او را خواند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حافظ بدون اینکه چشم از او بگیرد ، بی لحظه ای وقفه ، او را می نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا دست روی چشم کشید و با لحن غصه داری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خسته شدم حافظ . . خسته شدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ همانطور بی حرف به نگاه کردنش ادامه داد ! این یعنی اینکه حرفت را تمام کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا زبان روی لب کشید و آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازش خسته شدم حافظ . از این همیشه نبودنش . . از این دیر به دیر اومدنش . از اینکه منو با دو تا بچه ول کرده ، رفته اون سر کشور . از اینکه دیر به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیر زنگ میزنه . از اینکه همیشه باید دلواپس باشم که نکنه یه بلایی سرش اومده باشه . . . از اینکه با این همه سگ دو زدنش ، بازم میگه ندارم . از اینکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبورم جواب گلایه های مادر و پدرش رو هم من بدم . از اینکه مجبورم تنهایی بار بچه ها رو به دوش بکشم . . از اینکه مجبورم تنهایی گریه کردنای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها از نبودنش رو ساکت کنم . من ازش خسته شدم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره ای اشک روی گونه اش پرید که فورا آن را با دست گرفت و نگاه پر آبش را به سمت دیگر داد . لب زیرینش می لرزید و بینی اش سرخ شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی اینکه دنیایی گریه را در دل و سینه ی خود مخفی کرده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ نفس عمیقی گرفت و جرعه ای از چای را نوشید . آرام و بدون هیچ عجله ای .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان را که درون بشقابش گذاشت ، نگاهش را آرام بالا آورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که ایــنطور !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان داد و لب روی هم سائید . بینی اش را خاراند و سپس به آرامی شروع به سخن گفتن کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه جوری حرف میزنی انگار کاظم اونجا داره به عشق و حالش میرسه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و خودش را پیش کشید و فنجان را کنار زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه واسه خودش میره؟! مگه خودش خوشش میاد که تو اون گرما و با اون همه سختی ، جون بکنه !؟ مگه واسه غیر شما داره عمر و جوونی و زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاش رو تلف میکنه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبا نگاهش نمی کرد ، پس صدایش را بالا برد و او را مواخذه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان ؟! با توام ها . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم در چشم هم که دوختند ، حرفش را از سر گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه جوری حرف میزنی که نمیشناسمت . تو که عاشقش بودی . . تو که یه آقا کاظم میگفتی ، صد تا آقا کاظم از کنارش می زد بیرون . چی شده حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir