رمان شاهزاده به قلم نیلوفر جهانجو
شاهزاده روایت گر زندگی یه دختره که تو پستی و بلندی های زندگی به شدت اسیب میبینه و تمام تلاشش رو برای سرپا موندن میکنه.. دختری که تو خانواده شاهزاده خطاب میشه و برای همه عزیزه دختری مهربون،ساده،خوش قلب و پر از احساس.. تمام احساسات بکر دخترونه ش رو وسط میزاره اما شاهزاده روایتگر زندگیه یه مرد هم هست که بهتره خودتون باهاش اشنا بشین....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
شاهزاده روایت گر زندگی یه دختره که تو پستی و بلندی های زندگی به شدت اسیب میبینه
و تمام تلاشش رو برای سرپا موندن میکنه..
دختری که تو خانواده شاهزاده خطاب میشه و برای همه عزیزه دختری مهربون،ساده،خوش قلب و پر از احساس..
تمام احساسات بکر دخترونه ش رو وسط میزاره اما شاهزاده روایتگر زندگیه یه مرد هم هست که بهتره خودتون باهاش اشنا بشین....
نگاهی به بچه ها که هر کدوم یه طرف روی چمن ها ولو شده بودن انداختم..لبخند نشست رو لبام..فکر کنم من تنها دختر اروم و با ادب این اکیپ چهار نفره هستم..با صدای افسون بهش نگاه کردم:
-وایــــی!..اومدن..اومدن!..
رد نگاهشو دنبال کردم و رسیدم به دو پسری که بدون توجه به اطرافشون مشغول حرف زدن بودن و تو همون حال روی نیمکت نشستن..برگشتم سمت بچه ها که دیدم همشون با دهنای نیمه باز و چشمایی که انگار می خواستن اون دو نفر رو قورت بدن نگاهشون می کردن..خنده تقریبا بلندی کردم که همشون با تکون محکمی به خودشون اومدن..تبسم چشم غره ای بهم رفت و پر حرص گفت:
-کوفت دختره ی نفهم!..خودش بلد نیست چشم چرونی کنه مارو هم نمی زاره..چه مرگته؟!..همیشه دقیقه نود ضدحال میزنی!..
بلندتر خندیدم..همشون با هم شاکی بهم چشم غره رفتن..خواستم چیزی بگم که یهو بیتا که تا الان ساکت به پسرا نگاه می کرد،نیم خیز شد و گفت:
-وای بلند شدن!..کجا می خوان برن؟..تورو خدا نرین جایی که نتونم ببینمتون..نه..وای رفتن!..
این حرفارو میزد و بدون اینکه متوجه باشه کم کم بلند شده بود ایستاده بود..ما سه تا نگاهی بهم انداختیم و زدیم زیر خنده..غش غش می خندیدیم بهش..بیتا بدون توجه به خنده ما نگاهی به خودش انداخت و گیج گفت:
-من کِی وایستادم؟!..
اینقدر گیج و با مزه این جمله رو گفت که ما دوباره ترکیدیم از خنده..با حرص دوباره ولو شد رو چمنا و گفت:
-بی شعورای نکبت رفتن..یکی نیست بگه حالا اینجا بشینین یا یه جا دیگه چه فرقی داره!..اینطوری حداقل در دیدرس ماهم هستین و یه فیضی می بریم دیگه!..
از بس حرصش گرفته بود که پسرا رفتن یک ریز غر میزد و ماهم می خندیدیم بهش..نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم:
-بچه ها کلاس الان شروع میشه بریم!..
بیتا سریع بلند شد و گفت:
-اره اره بریم..پسرا هم الان دیگه رفتن کلاس!..
چشم غره ای بهش رفتم که بی توجه شونه ای بالا انداخت و راه افتاد..ماهم پشت سرش رفتیم..وارد کلاس شدیم و رفتیم ردیف اخر چهارتایی نشستیم..بچه ها شروع کردن به حرف زدن و چرت گفتن..اما من سنگینی یه نگاه رو روی خودم حس می کردم..هرچی چشم گردوندم نفهمیدم کیه..بی خیال بابا حتما توهم زدم..برگشتم سمت بچه ها ببینم چی میگن..داشتن دوباره درباره پسرا نظر می دادن و حرف میزدن..بی حوصله پوفی کشیدم و نگاهمو ازشون گرفتم..افسون با ارنج دستش زد تو پهلوم..با حرص چرخیدم طرفش و تقریبا با صدای بلندی گفتم:
-مرگ افسون..نمی دونی بدم میاد از این کار؟!..نمی تونی کارم داری صدام کنی؟..حتما باید پهلوم و سوراخ کنی؟!..
پشت چشمی نازک کرد و خواست چیزی بگه که یکی از پسرای شر کلاس گفت:
-افسون چطور دلت میاد بزنی تو پهلوش؟!..
به دانیال که این حرف رو زده بود چشم غره ای رفتم و با همون نگاهه ترسناک برگشتم سمت افسون که دهنشو باز کرده بود جواب بده..اما تا نگاهش به من افتاد هول و سریع دهنشو بست..خنده م گرفت اما جلوی خودمو گرفتم..با نگاهی جدی گفتم:
-حالا چی می خواستی بگی که زدی سوراخم کردی؟!..
با صدایی پر از خنده گفت:
-خودت سوراخ بودی..گردن من ننداز..
محکم زدم تو سرش و گفتم:
-نمی خوام بگی اصلا!..
-خوب بابا قهر نکن..خواستم بگم این بزرگمهر چرا اینقدر به تو نگاه میکنه؟!....
جفت ابروهام پرید بالا..جان؟!..بزرگمهر به من نگاه میکنه؟..از گوشه چشم بهش نگاه کردم که دیدم حق با افسونِ..خیره شده بود بهم..حتما اون سنگینی نگاه هم برای همین بود..با اخم ریزی به افسون نگاه کردم و گفتم:
-من از کجا بدونه..حتما خُل شده!..
افسون با چشمای ریز شده به بزرگمهر نگاه کرد و گفت:
-نه..یه چیزی شده که تک پسره اقای بزرگمهر،کارخونه دارِ بزرگ،که به تندیس غرور معروفه اینطور میخه یه دختر شده!..
خودمم تعجب کردم..اخه این پسره فقط جلوی دماغشو می بینه..تا حالا ندیدم به کسی محل بزاره..واقعا چیز تعجب اوری بود برای ما که تا حدودی می شناسیمش!..این فکرارو از خودم دور کردم و شونه ای بالا انداختم..افسون هم دیگه بی خیال شد..با نوک خودکارم رو دسته صندلیم ضرب گرفتم و بی تفاوت به اطرافم نگاه کردم که دیدم بازم داره بهم نگاه می کنه اما تا نگاهمو متوجه خودش دید سرشو چرخوند طرف دیگه..اهمیت ندادم..درواقع برام مهم نبود..حتما دیوونه شده..با اومدنه استاد همه صداها خوابید و بچه ها اروم رو صندلی هاشون نشستن..استاد اسامی رو دستش گرفت و مشغول حضور غیاب شد..کارش که تموم شد شروع کرد به درس دادن..همه حواسمو دادم به درس..چند دقیقه ای یکبار سنگینی نگاهه بزرگمهر رو حس می کردم اما توجهی بهش نکردم..نمی دونم منظورش از این کار چیه اما هرچی که بود اصلا حس خوبی بهم نمیداد..دوست نداشتم یکی اینطوری حواسش بهم باشه..معذب میشم..بی حوصله پوفی کردم و وسایلم رو جمع کردم..افسون کنار گوشم اروم گفت:
-فکر کنم حق با توئه!..طرف پاک دیوونه شده!..
ریز خندیدم و با بچه ها رفتیم سمت بوفه تا یه چیزی بخوریم..چایی و کیک گرفتیم و مشغول خوردن شدیم..بزرگمهر با دوست صمیمیش،ستوده،اومدن با چند متر فاصله از ما پشت میزی نشستن..قشنگ حس می کردم همه حرکات منو زیر نظر گرفته و هیمن کلافه م کرده بود..حواسم به بچه ها نبود که یهو با جـــون کشداری که افسون گفت بهش نگاه کردم:
-جــــــــون!..
با نگاهی مثل پسرای هیز زل زده بود به بیتا و بهش نگاه میکرد..با بُهت و خنده گفتم:
-معلوم هست چیکار میکنین؟!..
افسون با همون چشمای هیز نگاهی بهم انداخت..دوباره برگشت سمت بیتا و گفت:
-اوف چرا تا حالا دقت نکرده بودم اینقدر خوشگله..کلاس لبای خوشگله ش و گذاشت و منو هوایی کرد..
نگاهی به صورت سرخ شده از حرص بیتا انداختم..لباش خیلی خوشگل بودن..درشت و قلوه ای..خیلی تو صورتش جلب توجه می کردن..نگام چرخید رو تبسم که غش کرده بود از خنده..نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر خنده..افسون هنوز داشت به بیتا نگاه می کرد که بیتا محکم زد تو سرش و با صورت جمع شده گفت:
-اه افسون خیلی خری..بدم میاد اینطوری نگاه نکن..چندش..
افسون همینطور که سرشو می مالید گفت:
-خیلی هم دلت بخواد زن من بشی بدبخت..
بیتا با حرص یه فحش ابدار نثارش کرد..تا زمانی کلاس شروع بشه افسون هی هیزی کرد و صدای جیغ بیتا رو بلند کرد..ماهم می خندیدیم بهشون..از بوفه زدیم بیرون و رفتیم سمت کلاس..وارد کلاس که شدیم رفتیم ردیف اخر..خواستم بشینم که یه دفعه افسون بلند گفت:
-منو بیتا....
با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی تو و بیتا؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون تُن صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من کنار تو پاستوریزه نمی شینم..می خوام پیش بیتا بشینم بلکه چیزی نصیبم بشه..از تو که چیزی به ادم نمی رسه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم با کلی ناز و عشوه خرکی دست بیتا رو که مات و مبهوت بهش نگاه می کرد رو گرفت و نشوند کنار خودش..دقیقا دو دقیقه بعد،وقتی همه از بُهت حرفش دراومدن کلاس منفجر شد..بدون اینکه بخندم با سرزنش به افسون نگاه کردم و نشستم رو صندلیم..بیچاره بیتا سرخ شده بود و تندتند نفس می کشید تا اروم شه!..یکم خجالت نمی کشه افسون..فکر میکنه وقتی تو جمع چهارنفرمون شوخی میکنه و ما هممون می خندیم و باهاش همراه میشیم،جلوی جمع هم هرچی خواست می تونه بگه..ما شوخی هامون فقط بین خودمونه!..اصلا این دختر نمی دونه خجالت چی هست!..بعد از چند لحظه افسون با لبخند خر کننده ای اومد نشست کنارم وزیرچشمی بهم نگاهی انداخت..بدون توجه بهش به رو به روم نگاه می کردم..بچه ها هنوزم گاهی پقی از خنده می زدن..افسون دستشو انداخت دور گردنم و تا به خودم بیام سریع گونه م رو بوسید..با تعجب بهش نگاه کردم که با همون لبخندش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-¬عزیـــــزم من تورو با هیچ کسی عوض نمی کنم..تو فقط تو قلبه منی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم جلوی خودمو بگیرم..این دختر آدم بشو نیست..خنده م رو که دید یه بوس دیگه رو گونه م کاشت و چشمک بامزه ای بهم زد..سرمو تکون دادم و نگاهی به اون دوتا پت و مت انداختم..اوف این تبسم و بیتا خسته نمیشن اینقدر درباره پسر و دوست پسر حرف میزنن..یکی این میگه،یکی اون!..البته بیتا فقط همراهی میکنه چون پسر داییش رو دوست داره..اونم بیتا رو دوست داره و قرار گذاشتن بعد از درس بیتا اقدام کنن..اما خانواده هاشون میدونن این دوتا همو دوست دارن..چند باری مهدی،پسردایی بیتا رو دیدم..پسر خوبی به نظر میرسه..خیلی هم مودب و خوش برخورده..به قول افسون اُتو کشیده اس..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره کلاس های اون روزمون تموم شد..همگی بلند شدیم رفتیم بیرون..نوبتی ماشین میاوردیم..روزی یکیمون ماشین می آورد و دنبال بقیه هم میرفت..بعد از کلاس ها هم می رسوندیم همدیگه رو..امروز نوبت تبسم بود..داشتیم می رفتیم سمت ماشین که یه نفر از پشت صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم پناهی؟..خانوم پناهی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب وایستادم و با بچه ها همزمان برگشتیم عقب..اوف امروز اینا چه گیری دادن به من..اون از بزرگمهر که مدام منو زیر نظر گرفته بود اینم از دوستش..منتظر شدیم تا بهمون برسن..مهراب ستوده با خوش رویی لبخند زد و بهمون سلام کرد..ماهم جوابشو دادیم..اقای از خودمتشکر هم یه نگاه از بالا بهمون انداخت و سرشو تکون داد..دخترا مثل خودش سر تکون دادن اما من بدم میومد یکی اینطوری سلام کنه برا همین سلام ارومی بهش دادم..برگشتم سمت ستوده تا حرفشو بزنه..وقتی منو متوجه خودش دید با همون خوش رویی که انگار تو ذاتش بود لبخندی زد،همه دوسش داشتن و با همه معقول و مودب رفتار میکرد..خیلی مودبانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای قبل از امتحانات یه جشن گرفتیم که فقط بچه های کلاس هستن با چندتا از دوستامون..الانم شخصا اومدم تا از شما خانومای محترم دعوت کنم تا بیایین!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها یکی یکی لبخندهای گشادشون اومد رو لباشون..یه ابرومو انداختم بالا و بهشون چشم غره رفتم تا دهنشون رو ببندن..لبخندی به ستوده زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقت شد حتما خدمت میرسیم اقای ستوده!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو انداخت بالا و با تخسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من منتظرتون هستم..باشه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بچه ها انداختم تا نظرشون رو بدونم..چشماشون برق میزد و به زور جلو لبخند شادشون رو گرفته بودن و این یعنی از خداشونه!..سرمو تکون دادم و گفتم میریم اما تا ازم قول نگرفت دست برنداشت..مجبور شدم قول بدم که حتما میریم!..ادرس رو بهمون داد و بعد از خداحافظی رفتن..تو راه دخترا همش از مهمونی حرف میزدن و با خوش باوری محض فکر می کردن می تونن تو این مهمونی شوهر پیدا کنن..برگشتم عقب و با لبخند خبیثی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی من موندم این اعتماد به نفسارو از کجا آوردین!..واقعا فکر میکنین یکی تو این دنیا پیدا میشه خر بشه بیاد شما دیوونه هارو بگیره؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه هنگ کرده بهم نگاه کردن و یه دفعه ماشین ترکید از جیغ و دادشون..بیتا با خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-استپ..صبر کنین..منو قاطی خودتون نکنین..نکنه یادتون رفته من شورم اماده اس فقط منتظرم این درس وامونده تموم شه؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز خندیدم و هرچی بهم فحش میدادن فقط می خندیدم و حرصشون بیشتر میشد..افسون از عقب محکم کوبید تو سرم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کردی همه مثل خودت ماستن..برا رو کم کنی توهم شده خودمو به یکی قالب می کنم تو این مهمونی حالا ببین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواب دیدی خیر باشه..عمرا کسی تو رو بگیره مخصوصا بچه های کلاس که می دونن تو چه اعجوبه ای هستی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص و شاکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبشار دهن منو باز نکن ها..هرچی دیدی از چشم خودت دیدی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ریز می بینمت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب عزیزم عینکتو نزدی..بزن به چشمت تا دیگه در نیوفتی با من!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهامو انداختم بالا و خندیدم..خواست باز بهم حمله کنه که با دیدن مغازه ای همیشه ازش برای آرشین خوراکی می خریدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تبسم وایسا برای آرشین خرید کنم دست خالی نرم پیشش بچه چشم به راهه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفه من بحث به اتمام رسید و دخترا دیگه هیچی نگفتن!..از ماشین پیاده شدم..سرمو از شیشه بردم داخل و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی می خورین بگیرم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کدوم هرچی تو این دنیا دوست داشتن گفتن تا بگیرم براشون..اینا دیگه روی هرچی پروئه کم کردن..بدون توجه به دستورایی می دادن راه افتادم سمت مغازه..هرچی آرشین دوست داشت براش خریدم و برای هرکدوم از بچه ها هم یکی از اون همه خوراکی هایی گفتن خریدم و برگشتم سمت ماشین..نشستم و از پاکت دراوردم و پرت کردم پیششون..بیتا شاکی همینطور که پفکشو باز می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انگار جلو سگ میندازه..کو بقیه چیزایی گفتم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ترسیدم مریض شین اون همه بخواهین بخورین!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غرغر مشغول خوردن شدن..خودمم ابمیوه م رو باز کردم و شروع به خوردن کردم..اول بیتارو رسوندیم بعد من و بعد هم افسون..خونه هامون نزدیک بهم بودن تقریبا..مخصوصا منو افسون که یه کوچه بین خونه هامون بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلیدمو از کیفم دراوردم و درو باز کردم..حیاط بزرگ خونه رو رد کردم و وارد سالن شدم..از همونجا شروع به صدازدن کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آرشین؟..آرشینم؟..ابجی خانوم کجایی بدو بیا ببینم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم بعد آرشین رو دیدم که بدو بدو از پله ها می اومد پایین..رو زانوهام نشستم تا هم قدش بشم..پرید بغلم منم محکم بغلش کردم..به خودم فشارش دادم و محکم بوسش کردم..هی با ورجه وروجه بوسم می کرد و بالا پایین می پرید..آرشین رو بغل کردم و راه افتادم سمت اشپزخونه..اخه آرشین گفت مامان اونجاس..بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مامان جونم..خسته نباشی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربون و مادرانه ای به صورتم پاشید که کلی انرژی گرفتم..با خوش رویی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم..من که کاری نکردم تو خونه بودم تو خسته نباشی قشنگم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو بوسش کردم..خوراکی هایی برای آرشین خریده بودم و دادم دستش و گذاشتمش پایین..به چشمای خوشگل مامان نگاه کردم،اون غمی که ته چشماش لونه کرده رو دیدم و دلم گرفت..چرا باید مامانم تو این سن اینقدر پیر بشه..خدا از باعث و بانیش نگذره..با لبخند لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من برم یکم استراحت کنم خیلی خسته م..بعد که بیدار شدم نهار می خورم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دخترم برو..بیدارت نمی کنم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به مامان زدم و تشکر کردم..خم شدم گونه آرشین رو بوسیدم..وسط اشپزخونه نشسته بود و خوراکی هارو پخش کرده بود جلوش..رفتم تو اتاقم و بعد از عوض کردن لباسام خودمو پرت کردم رو تختم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو گذاشتم زیر سرم و خیره شدم به سقف..چرا بزرگمهر امروز اینقدر عجیب شده بود؟..چرا اینقدر خیره میشد به من؟..منظورش چی بود یعنی؟..تا حالا ندیدم به هیچ دختری نگاه کنه برای همین خیلی تعجب اور بود..یعنی چیشده؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رفت تو هم..اصلا من چرا به اون فکر میکنم؟..ادم قحطه که اون پسره از خودراضی اومده تو فکرم..به پهلو خوابیدم و سعی کردم یکم استراحت کنم تا سرحال شم..نگام افتاد به عکس روی عسلی کنار تختم..لبخند نشست رو لبام..دست دراز کردم عکس رو برداشتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه عکس از منو افسون،بیتا و تبسم که کنار هم وایستاده بودیم و هرکدوم یه شکلک در اورده بودیم..آرشین هم جلومون رو صندلی نشسته بود و پای راستشو انداخته بود رو پای چپش و مثل پرنسس ها ژست گرفته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد اون روز لبخندم تبدیل به خنده بلندی شد..رفته بودیم آتلیه عکس دسته جمعی بگیریم..اینقدر مسخره بازی دراوردیم که اخر انداختنمون بیرون..همه عکسامون همینطور بودن..تو هرکدوم یه ژست مسخره گرفته بودیم..چقدر خانومه از دستمون حرص خورد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دو روز بعدش رفتیم عکسامون رو انتخاب کنیم دیدیم یه عکس درست حسابی نداریم..مجبور شدیم همینارو چاپ کنیم..چقدر غصه پولایی به آرایشگاه دادیم و لباس خریدیم رو خوردیم!..زل زدم تو صورت تک تک بچه ها که واقعا مثل خواهرام بودن و خیلی دوست داشتیم همدیگه رو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش درحال دعوا و کل کل هستیم اما همشون ظاهری هستن..هر سه نفرشون چشم رنگی هستن فقط من چشمام مشکیه بینشون..بچه ها حتی رنگ موهاشون هم روشنه اما من موهامم مشکیه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مدتی بچه ها گیر دادن که باید موهات رو رنگ کنی..منم برای اینکه از سر خودم بازشون کنم یه رنگ قهوهای تیره به موهام زدم..خودم مشکی رو ترجیح میدم اما این رنگم بهم میاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت تبسم نگاه کردم..چشمای سبز و کشیده..بینی قلمی..لب و دهن نازک و موهایی به رنگ قهوه ای روشن..خوشگل ترین عضو صورتش چشماش هستن..همیشه انگار اشک تو چشماش جمع شده..چشمای پر از ابش صورتش رو خیلی معصومانه کرده..صورتش بیضی شکل هسته..قدشم از همه ما کوتاهتره!..تو عکس زبونشو تا ته دراورده و با دوتا انگشت اشاره ش برای خودش شاخ درست کرده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و نگاهمو دوختم به افسون..چشمای سبزِ فوق العاده روشن..بینی یکم قوص دار اما کوچیک..لبای قلوه ای کوچیک و برجسته..موهای بور و بلند..قدشم متوسطه..از تبسم بلندتر اما از منو بیتا کوتاهتر..افسون خداییش خیلی خوشگله..و از همه ما شیطون تره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم چرخید رو بیتا..چشمای ابی خیلی خوشرنگ..صورت کشیده..بینی یکم پهن اما به صورتش خیلی میاد..و لب و دهن قلوه ای بزرگ و خیلی خوشگل..قدش تقریبا اندازه منه و قدبلند محسوب میشیم..موهاشم بور و کاهی رنگ و خیلی لخت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم نگاه کردم که با افسون پشت به پشت هم وایستاده بودیم و دستامونو برده بودیم عقب و همدیگه رو بغل کرده بودیم از پشت..چشمای درشت و کشیده مشکیم که ارایش قشنگی روشون کار شده بود..ابروهای نازک اما بلند..بینی قلمی که سرش یکم پهنه..لبای متوسط،نه زیاد درشت نه زیاد نازک..قد بلند..موهای بلند و مواج..و بیشتر از همه پوست صورتمو دوست دارم..سفید و صاف بدون هیچ خالی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسبت به اون سه تا اروم ترم..منم شیطنت دارم اما نه هرجایی و هرموقعی..اگه حال و حوصله داشته باشم با بچه ها شیطنت میکنم اما در کل ارومم..اما اونا در همه حال شیطنت دارن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آرشین خواهر کوچولوی چهار ساله م که تمام زندگیمه..شباهت زیادی به من داره..چشمای کشیده و خمار مشکی..موهای موج دار مشکی..بینی که سرش یکم پهن میشه و لبای متوسط..انگار صورت منو برای آرشین تو قالب کوچیکتر گذاشتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو کشیدم رو لبای آرشین تو عکس که به لبخند زیبایی از هم باز شده بودن..صورتشو تو عکس بوسیدم و عکسو گذاشتم سر جاش..نگاه از عکس گرفتم و سعی کردم بخوابم..اما هرچی چرخیدم خواب به چشمام نیومد..بلند شدم دستی به صورتم کشیدم و رفتم از اتاق بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها که پایین می رفتم با شنیدن صدای بابا دلم پر از شادی شد..با سرعت رفتم پایین و وارد سالن شدم..بابا پشتش به من بود و آرشین هم روی پاهاش نشسته بود..مامان هم رو به روش داشت چایی میخورد..با هیجان و صدای بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باباجونم کِی اومدی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چرخید طرفم و با دیدن من صورت مهربونش به لبخندی از هم باز شد..آرشین رو که گذاشت روی مبل و بلند شد،دویدم طرفش..با ذوق دستامو باز کردم و خودمو پرت کردم تو اغوش حمایت گر و پر از محبتش..همینطور که صورتش رو غرق بوسه می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای بابایی نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم منو تو بغلش گرفت و به پیشونیم بوسه زد..با دلتنگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاهزاده ی بابا منم دلم برات تنگ شده بود..خوبی دخترم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از شاهزاده گفتناش غرق لذت میشم..واقعا حس خوبیه که برای خانوادت مثل یه شاهزاده باشی و اینقدر براشون ارزش داشته باشی..البته ارشین هم لقب داره..بابا به اون می گه پرنسس..این شاهزاده گفتن هم تیکه کلامه باباس هم آرشام..اونم بهم می گفت شاهزاده..چقدر حس غرور می کنم که براشون یه شاهزاده م..سرمو تکون دادم و دگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی بابا تو خوبی؟..سفر خوش گذشت؟..چرا اینقدر بی خبر اومدی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا منو نشوند کنار خودش و در حالی که دوباره آرشین رو می گذاشت رو پاش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قرار بود فردا بیام اما امروز صبح کارمون تموم شد دیگه راه افتادیم اومدیم..گفتیم الکی اونجا نمونیم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سرخوشی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کار خوبی کردی بابا جونم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به روم پاشید و دوباره گرم صحبت با مامان شد..منم خودمو با آرشین سرگرم کردم..بعد از نهار یادم اومد پنج شنبه برای جشن لباس ندارم..به بابا اینا موضوع جشن رو گفتم..اوناهم که دیدن جشن برای بچه های دانشگاس مخالفتی نکردن..بهشون گفتم لباس مناسب ندارم با بچه ها میرم می گیرم..رفتم تو اتاقم شماره افسون رو گرفتم..بعد از چند بوق خوابالود جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر تو اخر یاد نگرفتی درست جواب بدی این کوفتی رو؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدخلقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه اگه زنگ زدی درس اخلاق بدی قطع کنم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم..این ادم نمیشه من چرا خودمو اذیت کنم..بدون توجه به اخلاق گندش که مشخص بود بخاطره اینکه بیدارش کردم از خواب اینطوری شده،گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای مهمونی ستوده لباس ندارم میایین بریم خرید؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه صداش پر شادی شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله که میام..الام اماده میشم..منم لباس ندارم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس به بیتا و تبسم هم خبر بده اماده شن..تا یک ساعت دیگه میام دنبالتون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه..دیگه شرتو کم کن..بای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی ادب..بای..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و شروع کردم به اماده شدن..یه پالتوی فسفری تا زیر زانو پوشیدم و شلوار لوله ای قهوه ای سوخته..یه شال قهوه ای و کفش ال استار یشمی هم پوشیدم..کیف پولم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و رفتم جلو اینه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو محکم کشیده بودم و بالا سرم بسته بودم..چشمام خمارتر از همیشه شده بود..یه رژ گونه طلایی،یکم ریمل و برق لب زدم..شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون از اتاق..بعد از خداحافظی با مامان بابا و کلی حرف زدن با آرشین رفتم از خونه بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف مگه راضی میشد..می خواست باهام بیاد..اونجا می خواهیم کلی راه بریم خسته میشه..تا قول یه عروسک گنده رو بهش ندادم ول نکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار مزدا3 فیروزه ای خوشگلم شدم و راه افتادم..این ماشین یه جورای برای من حکم بچه رو داره..اینقدر دوسش دارم که خدا میدونه..بچه ها همیشه وابستگی منو به ماشینم مسخره میکنن اما چه کنم،هدیه یه عزیزه که از جونم بیشتر دوسش داشتم اما الان نیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشامم برای تولد 18سالگیم یعنی دوسال و نیم پیش این ماشین رو واسم خرید..با یاده آرشام یه غم بزرگ و غیرقابل انکار نشست تو دلم..بغض به گلوم چنگ زد..بهش قول داده بودم هیچوقت غصه نخوم و ناراحت نباشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه میگفت:«شاهزاده ی من همیشه باید خنده رو لباش باشه..اگه بفهمم غصه خوردی دیگه باهات حرف نمی زنم»..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی قهر باهاش خیلی حساس بودم..حتی یک ساعت هم نمی تونستم قهر باشم باهاش..برای همین اینطوری میگفت که قبول کنم..حتی الان که نیست هم وقتی ناراحتم و حالم گرفته هسته حس میکنم با چشمای براق و مشکی خوشگلش غمگین بهم خیره شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکثرا سعی کردم بخاطرش شاد باشم..اما خدا میدونه بعد از رفتنش دلم مُرد..دیگه امیدی به زندگی ندارم..کاش میشد برگرده پیشم اما حیف.....با یاد آرشام لبخندی زدم و اروم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بخاطره توهم شده هیچوقت غصه نمی خورم عزیزم..البته تا جایی بتونم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم عمیقتر شد و سرعت ماشین بیشتر..جلو خونه افسون اینا دوتا تک بوق که رمزمون بود زدم و منتظر شدم..دوسه دقیقه بعد خانوم ارا ویرا کرده در ماشین رو باز کرد و سوار شد..همین که نشست شروع کرد به جیغ جیغ کردن..اصولا سلام و احوال پرسیش هم با جیغ بود..جوابشو دادم و پامو گذاشتم رو گاز..افسون دستشو محکم زد رو داشبورت ماشین و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوری عزیزه خاله؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاکی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-افسون اینقدر محکم میزنی دردش می گیره اه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون اروم دستشو کشید رو داشبورت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ حواسم نبود خو..خاله جون گریه نکن ببخشید..گوگولی خاله نبینم غمتو..اروم باش افرین گلم..برات بستنی میخرم ها..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی نمی خواد زحمت بکشی..زدی صورتشو ناقص کردی حالا می خواهی با یه بستنی خرش کنی؟..به توهم میگن خاله اخه؟..باید اینقدر محکم ابراز احساسات کنی؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون نگاهی جدی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یهو دیدمش ذوق کردم..ببخشید دیگه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا به من میگی ببخشید به خودش بگو شاید بخشیدت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون باز دستشو کشید رو داشبورت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله؟..خاله جون؟..از دسته خاله ناراحت نباش..قول میدم ببرمت هرچی خواستی برات بخرم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی خواد چیزی بخری براش..الان تشنه ش شده..میریم پمپ بنزین یکم اب براش بخر!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون زد تو سرم و دوتایی زدیم زیر خنده..دخترا می گفتن وقتی این ماشین بچته پس خواهرزاده ماهم میشه..همیشه هم همینطور عین یه ادم حالشو می پرسیدن..با شوخی و خنده بیتا و بعد تبسم رو سوار کردیم..کلی به خودشون رسیده بودن و خوشگل شده بودن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاساژ مورد نظر که رسیدیم ماشین رو پارک کردیم و پیاده شدیم..چهارتایی با کلی سر و صدا وارد پاساژ شدیم..نگاه چند نفری چرخید طرفمون،یکم خودمون رو جمع و جور کردیم..از همون مغازه اول هر لباسی چشممون رو می گرفت پرو می کردیم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلی پاکت خرید وارد کافی شاپِ پاساژ شدیم تا چیزی بخوریم و یکم خستگی در کنیم..منو بیتا و تبسم لباس خریده بودیم اما افسون مشکل پسند بود..هنوز اون لباسی به دلش بشینه رو پیدا نکرده بود..همیشه با خرید کردنِ افسون مشکل داشتیم..ما زود می خریدیم اما اون همینطوری طولش میداد و از همه لباسا ایراد می گرفت..پا برام نموند دیگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا یه پیراهن کوتاه فیروزه ای خریده بود که دکلته بود..تا پایین کمر تنگ بود و از اونجا پف دار میشد..خیلی بهش میومد..قشنگترین چیز لباس رنگش بود..تقریبا همرنگ چشمای بیتا بود و هارمونی قشنگی ایجاد میشد..یه کفش به همون رنگ،پاشنه 7سانتی هم خرید........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم هم یه پیراهن طلایی رنگ خرید که اونم کوتاه بود اما از بالا تا پایین کلا تنگ بود..کلی هم روی قسمت بالا تنه ش کار شده بود..خیلی ناز بود..استین هاش تا وسطای بازوش بود..برای برهنگی پاهاش هم یه جوراب شلواری ضخیم رنگ پا گرفت..یه جفت صندلی پاشنه 10 سانتی مشکی هم گرفت..فقط دوتا بند داشت که یکیش دور مچ پا بسته میشد یکیش هم یکمی بالاتر از انگشای پاش..بقیه جاهاش کلا باز بود و پاهاش معلوم میشد..خیلی صندل هاش قشنگ بودن..منم یه جفت از همونا اما رنگ طلاییش رو خریدم..البته گفتم برای این جشن نمی پوشم همینطوری خوشم اومد ازشون خریدم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم یه لباس مشکی بلند تا مچ پام گرفتم..دکلته بود و بالاش کار شده بود..یه دنباله خیلی کوتاه هم داشت..تا کمر تنگ بود و از اونجا به پایین گشاد میشد اما پف نداشت..بخاطره جنس لَخت لباس پارچه ش روی هم می لغزید و همین خیلی قشنگش کرده بود..یه کت کوتاه استین سه ربع هم روش داشت برای لختی بالا تنه ش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا دوست نداشتم تو جشن ها و مهمونی ها لباس باز بپوشم و همیشه سعی می کردم تا جایی میشه لباس پوشیده بگیرم..از این لباس خیلی خوشم اومده بود اما اگه کت نداشت از خیرش می گذشتم یا شایدم یه کت کوتاه می دوختم براش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا عادتم این بود..وقتی لباسم باز باشه همش حس می کنم بقیه دارن بهم نگاه می کنن و همین باعث میشه معذب بشم و بهم خوش نگذره......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی میز چهارنفره ای گوشه کافی شاپ نشستیم..منو رو برداشتیم و بعد از کلی چرخوندنش هممون قهوه و کیک شکلاتی سفارش دادیم..نگاهی به اطراف انداختم..تقریبا شلوغ بود..بیشتر هم دختر و پسر بودن و رو به روی هم نشسته بودن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه میز که فاصله ش با ما کم بود،سه پسر نشسته بودن پشتش و از لحظه ی وروده ما چشم ازمون برنداشتن..همینطور میخ ما شدن..یکمی اخمامو کشیدم توهم و نگاهمو ازشون گرفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم افتاد به دخترا که خیلی مودب نشسته بودن و یه لبخند کوچیک هم رو لباشون بود..جفت ابروهام پرید بالا..با تعجب بهشون نگاه کردم..اینا چرا یهو متحول شدن..با نیشخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا بهتون نمیاد..جمع کنین خودتون رو ببینم..پسر ندیده ها..تا یه پسر می بینن اب دهنشون راه میوفته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو سه تایی همزمان چشم غره رفتن بهم و سریع همون ژست قبلی رو گرفتن..با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاش همیشه چندتا پسر باشه تا شما همینطور اروم باشین!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم با همون حالتش،بدون اینکه لبخندش پاک بشه و ژستش بهم بخوره غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شو!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم ریز ریز بهشون می خندیدم که یه دفعه بچه ها از اون حالت در اومدن و با چشمای گرد شده خیره شدن به یه جا..خواستم بچرخم ببینم چی دیدن که یهو بیتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای وای..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهشون نگاه کردک که ایندفعه افسون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا هم وای وای!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز به همون قسمت خیره بودن،دیگه طاقت نیاوردم و تندی چرخیدم پشت سرمو نگاه کردم..بزرگمهر و ستوده شونه به شونه همدیگه داشتن میومدن سمت میز ما..چشمام گرد شد..اینا میان اینجا چیکار..قبل از اینکه منو ببینن سریع صاف نشستم و دیگه برنگشتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تو بهت بودم..چرا جدیدا انقدر این بزرگمهر رو می بینم..با صدای همیشه شاد و مهربون ستوده بهشون نگاه کردم..داشت سلام میکرد بهمون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام همکلاسی های عزیز!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی یکی بلند شدیم و سلام کردیم..بچه ها به بزرگمهر هم سلام کردن که براشون مثل همیشه کله مبارکشو تکون داد..منم سلام ارومی بهش گفتم و بدون اینکه منتظر جواب بمونم چرخیدم سمت بچه ها که در کمال حیرت و تعجب با صدای سرد و محکم همیشگیش جوابمو داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بچه ها نگاه کردم تا مطمئن بشم توهم نزدم..بُهتِ تو چشمای دخترا نشون میداد که درست شنیدم..سعی کردم نشون ندم که تعجب کردم..هنوز تو بهت بودم و خشک شده بودم که صدای ستوده بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکال نداره ماهم پیشتون بشینیم؟..اخه تنهایی فاز نمیده..مخصوصا که یه کوه یخی هم پیش ادم باشه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با یه حالت بامزه بزرگمهر رو نشون داد..دخترا اروم زدن زیر خنده،منم لبخند ارومی زدم..بزرگمهر با غرور و سردی که باعث شده بود کسی جرات نکنه طرفش بره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه چرت و پرت گفتنات تموم شد بشینیم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر صداش سرد بود که یه لرز بدی افتاد تو تنم و خیلی زود رد شد..به دستم نگاه کردم دیدم پوستم دون دون شده..ستوده لبخند پت و پهنی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید حواسم نبود سرپا وایستادین..بفرمایید بشینید تورو خدا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که می نشستم رو صندلی به رسم ادب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شماهم بفرمایید!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوده با همون لبخند شادش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم چشم..ماهم می فرماییم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر چند ثانیه ای خیره شد تو صورتم بعد نگاهشو خیلی اروم ازم گرفت..چرا اینقدر عجیب غریب شده جدیدا..ستوده از پشت میز بغلی کناری دوتا صندلی برداشت و گذاشت بین بیتا و افسون تا بشینن..بزرگمهر خیلی ریلکس و خونسرد یکی از صندلی هارو برداشت گذاشت کنار منو اروم نشست..این دفعه علاوه بر من و دخترا،ستوده هم چشماش گرد شد..از بهت اومدم بیرون و یکم خودمو جمع و جور کردم..بزرگمهر نیشخندی بهمون زد و با دست خیلی مغرورانه گارسون رو صدا زد..اصلا معنی این کاراش رو نمی فهمم..یعنی چی اخه..این رفتار و کارای بزرگمهر برای ما که باهاش همکلاسیم خیلی تو چشمه..گارسون اومد سفارش گرفت،ماهم بهش گفتیم همه رو باهم بیاره اونم رفت..ستوده سرگرم حرف زدن با افسون شده بود..اونم با یه لبخند خیلی بزرگ و گشاد..انگار خیلی از این هم صحبتی خوشحاله..بزرگمهر هم با دست راستش رو میز ضرب گرفته بود..زیرچشمی به دستش نگاه کردم..انگشتای بلند و کشیده..دستای مردونه و قشنگی داشت..هنوز داشتم نگاه می کردم که حرکت دستش متوقف شد..اوه یعنی فهمید؟..خوب من خیلی قشنگ حس میکردم که منو زیر نظر گرفته پس جای تعجبی نیست که نگاهمو دیده باشه..هول شده بودم از اینکه مچمو گرفته..مستاصل به تبسم و بیتا نگاه کردم..خونسرد داشتن اطراف رو نگاه می کردن..با صدای ستوده بهش نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب چه خبرا؟..خوش میگذره خانوما؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترا که به طرز عجیبی ساکت و اروم شده بودن،تشکر کردن..ستوده به من نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای مهمونی منتظرتونما خانوم پناهی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار فهمیده اون سه تا از خداشونه و فقط باید منو راضی کنه..سرمو تکون دادم و با لبخند همیشگیم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مزاحم میشیم اقای ستوده!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم ریزی نشست بین ابروهای بلندش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای ستوده چیه؟..همکلاسی هستیما..اینطوری باهاتون احساس غریبی میکنم..راحت باشین،بگین مهراب تا منم راحت باشم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره پررو..حالا انگار ما دوست داریم اون باهامون احساس راحتی کنه..اخمام یکم جمع شد..چه دلیلی داره باهاشون صمیمی برخورد کنیم؟..اونا هم یکی هستن مثل بقیه همکلاسی هامون..ستوده همینکه اخم منو دید فهمید می خوام مخالفت کنم..مودبانه و صادقانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما همه دوستیم باهم..شاید متوجه شده باشین همه بچه ها کلاس مارو به اسم کوچیک صدا می کنن،ماهم همینطور..فقط اکیپ شما خیلی رسمی رفتار میکنه..ما تو یه کلاس درس میخونیم،مثل یه خانواده هستم پس باید راحت باشیم باهم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب حرفاش رو قبول داشتم..اینطوری فکر می کردن ما مغروریم و دوست نداریم باهاشون صمیمی باشیم..منظورم کل بچه های کلاس هسته..فقط ما چهارنفر کاری باهاشون نداریم و فقط در حد سلام و خداحافظ باهم حرف میزنیم..بقیه کلاس همیشه باهم قرار میزارن و میرن گردش..اما ما تا حالا جایی نرفتیم باهاشون..این مهمونی اولین جایی هسته که بچه های کلاس هستن و ماهم می خواهیم بریم..خواستم جواب بدم که گارسون سفارشمون رو اورد..وقتی رفت سرمو تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه خورده سخته برام..شما راحت باشین مشکلی نیست..من اینطوری راحت ترم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوده خواست چیزی بگه که افسون سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای ستوده این خواهر ما.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوده با اخم پرید وسط حرفش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای شماهم سخته بگین مهراب؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاهشو تو صورت سه تا دختر چرخوندم..دخترا به همدیگه نگاهی انداختن و افسون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهراب خان این خواهر ما یه خورده سختگیره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب اونا همیشه هم راحت تر از من بودن،هم اجتماعی تر..راحت با همه چی کنار میان اما من نمی تونم سریع با پسری که شناخت کاملی ازش ندارم صمیمی بشم..تو همین فکرا بودم و داشتم قهوه م رو مزه مزه می کردم که نفهمیدم بچه ها سر چی دارن بحث میکنن..یه دفعه بزرگمهر زیر گوشم نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبشار!......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم هری ریخت پایین و همزمان چون تو فکر بودم تکون محکمی خوردم..لعنتی این چه طرز صدا کردنه؟..چرا اسممو یه جوری به زبون اورد؟..نفسمو محکم فرستادم بیرون و برگشتم سوالی بهش نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر انگشتاش زد روی میز و با چشمای ریز شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به همه اینقدر زود اجازه میدی باهات صمیمی بشن؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهش نگاه کردم..یعنی چی؟..متفکر بهش نگاه کردم..یه دفعه فهمیدم منظورش چیه..پسره ابله..فکر کرده کیه..هرچی دلش می خواد میگه نکبت..دلم می خواد خفه ش کنم..عوضی.. اما خوب جرات نداشتم این حرفارو بلند به خودش بگم..چشماش می ترسوند منو..چشمای مشکی و نافذش وقتی به ادم خیره میشن انگار دارن تو عمق وجودت رو رسوخ میکنن..برای همین جرات نگاه کردن به چشماش رو ندارم..سرمو انداختم پایین و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای ستوده همکلاسیم هستن..فکر نمی کنم مشکلی باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو که اوردم بالا دیدم داره با پوزخند نگام میکنه..اخمامو کشیدم توهم و نگاهمو چرخوندم سمت بچه ها..کاش زودتر بریم از اینجا..اصلا طاقت نشستن کنار این از خودراضی و مغرور رو ندارم..خیلی نامحسوس برای بچه ها لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشین بریم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه رو برگردوندن و دوباره مشغول حرف زدن شدن..معلومه دیگه،خودشون با اون مهرابِ خوش اخلاق و مهربون سرگرم شدن و منو انداختن کنار این پسره ننر!..تو یه تصمیم ناگهانی یه دفعه بلند شدم و پاکت ها خریدمو هم برداشتم..همه نگاه ها کشیده شد سمت من..لبخندی نشوندم رو لبم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من واقعا کار دارم باید برم..بچه ها اگه کار نداشته باشن میمونن پیشتون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه جمله اخرم رو با گلایه گفتم..بچه ها که دیدن ناراحتم سریع بلند شدن و گقتن میان!..از بزرگمهر و ستوده خداحافظی کردیم و راه افتادیم..البته من خیلی سرد یه خداحافظی زیر لبی گفتم..راه افتادیم سمت پاساژ تا افسون لباس بخوره..تبسم دستمو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیشد یه دفعه آبشار؟..بزرگمهر چیزی بهت گفت؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهم نیست..بیایین زودتر خرید کنیم و بریم خونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم گرفته شده بود..اینکه بزرگمهر چه نظری نسبت به من داره حتی یه ذره هم برام مهم نیود..اما منی که همیشه تو برخوردم با دیگران همه چی رو مراعات می کردم و حد خودمو می دونستم،اینطوری در موردم قضاوت کردن حقم نبود..همیشه محتاط بودم و حالا یه پسره ازخودراضی که من اصلا ادم حسابش نمی کنم برگشته اینطوری میگه..واقعا چه فکری با خودش کرده..اه چندش..برگشتم ببینم بچه ها کجان که دیدم نیستن..با تعجب نگاهی به به اطراف انداختم..نبودن..اوف اینا دیگه کی هستن..گوشیم رو از جیبم دراوردم و شماره تبسم رو گرفتم..انگار گوشی دستش بود چون بوق اول تموم نشده جواب داد..با جیغ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو آبشار کدوم گوری هستی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه طرز صبحت کردنه تبسم..شما کجایین؟..من فکر کردم پست سرم دارین میایین..برگشتم دیدم نیستین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این دختره خرو نمی شناسی؟..یه دفعه یه لباس رو دید و دست مارو کشید برد تو مغازه..هرچی گفتیم بزار آبشار رو صدا کنیم انگار کر شده..سرشو عین گاو انداخت پایین و مارو هم مثل کش دنبال خودش کشید..محو و مات لباس شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغش غش خندید و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهرمون می خواد خوشگل باشه..چشمش این ستوده بدتر از خودشو گرفته!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا کدوم مغازه هستین؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای وای دو ساعته دارم از پشت گوشی حرف میزنم..ببین راه رفته رو برگرد من میام بیرون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و برگشتم..به مغازه ها نگاه می کردم تا ببینم کجان که دیدم تبسم چند متر جلوتر دست به کمر وایستاده..رفتم طرفش و خواستم چیزی بگم که دستمو گرفت و کشید داخل مغازه..کاش از افسون ایراد نمی گرفت..دستمو از شونه در اورد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ایفون نگاه از تی وی گرفتم و بلند شدم..با دیدن بچه ها که از همون بیرون شروع کرده بودن تو سر و کله هم دیگه زدن شاسی ایفون رو زدم..خودمم پریدم رو تراس و با نیش باز منتظرشون شدم..افسون و بیتا دعواشون شده بود..تبسم هم که طبق معمول از خنده نزدیک بود پهنِ زمین شه..با هم سلام و احوال پرسی کردیم و رفتیم تو خونه..دخترا سرشون رو انداختن پایین و پشت سر هم یکی یکی از پله ها رفتن بالا..حتما فکر کردن کسی خونه اس..همینطور که می رفتن تو اشپزخونه داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کسی خونه نی!..راحت باشین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم تموم شده،نشده صداشون رفت هوا..سری تکون دادم و مشغول درست کردن قهوه شدم..قهوه که اماده شد یه ظرف هم پر از میوه کردم..با شیر و شکر گذاشتمشون تو سینی و رفتم پیش بچه ها..رو زمین نشسته بودن منم همونجا کنارشون پهن شدم..سینی رو گذاشتم وسط و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تعارف نکنین..خوب حالا باید چیکار کنیم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون دمغ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها چرا نذاشتین بریم ارایشگاه..اینطوری سخته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه افسون باز شروع نکنا..بابا دو ساعت باید بشینی زیر دست ارایشگر ادم حوصله ش سر میره،خسته میشه..اما اینجا هم اماده میشیم،هم باهم حرف میزنیم تا حوصلمون سر نره..قشنگتر هم میشیم چون هرکسی بهتر می دونه چی به صورتش میاد و خودشو بهتر درست میکنه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت..بعد از خوردن قهوه هامون و یکم میوه مشغول شدیم..هر کدوممون جلو یه ایینه نشسته بودیم و ارایش می کردیم..من جلو میز ارایشم..افسون تو ایینه قدی که کنار در اتاقم بود..بیتا یه ایینه کوچیک همراهش اورده بود..تبسم هم رفته بود تو ایینه دستشویی..از همدیگه نظر هم می پرسیدیم..خیلی صحنه باحالی شده بود فقط یه دوربین کم بود تا ازمون فیلم بگیره یه عمر بشیم سوژه..اول از همه یه لنز خاکستری روشن گذاشتم تو چشمام..ایده بیتا بود..گفت اینطوری هممون چشم رنگی میشیم..یه مداد مشکی تو چشمام کشیدم با کلی ریمل..اینقدر ریمل زدم که دستم داشت کنده میشد..مژه هام با ریمل زیادی که بهشون زدم خیلی بلند و پر،روی چشمام سایه انداختن..رژ گونه صورتی به گونه هام زدم..یه رژ لب مات صورتی هم به لبام زدم که برجستگی لبامو بیشتر کرد..می دونستم الان از همه بچه ها ارایشم ساده تره..موهام چون قبل از اومدن بچه ها از حموم اومده بودم و هنوز خیس بودن ژل زدم و گذاشتم همونطور با حلقه های بزرگی که پایینشون درست شده بود خشک بشن..پایینشون خیلی قشنگ به حالت فر درشت شده بود..هر موقع حموم میرم همینطور میشن..همیشه با سشوار و اتو صافشون میکنم اما الان به نظرم اینطوری قشنگ تر بود..وقتی صافشون می کردم تا وسط کمرم قدشون میرسید اما وقتی همینطور حلقه ای می زاشتم بمونه تا زیر شونه هام میرسیدن..وقتی موهام خشک شد از کنار گوش هام موها رو کشیدم و بردم پشت سرم..یه کلیپس برداشتم و زدم بهشون..چشمام بخاطره کشیدن موهام خمارتر و کشیده تر شدن..موهام از بالا به صورت ابشار حلقه حلقه ریخت پایین..یکم از موهایی که رو کمرم بود اوردم جلو و رو شونه هام ریختم..جلو هام رو یکم پوش دادم و با یه سنجاق سر کوچیک مشکی که اصلا دیده نمیشد بالا نگهشون داشتم..زیاد پوش ندادم و نبردمشون بالا چون خوشم نمیومد فقط در حد یکم غنچه شدن..بلند شدن چرخیدم سمت بچه ها دیدم هنوز مشغولن..پیراهنمو برداشتم و رفتم تو اتاق ارشین لباس رو پوشیدم و یکم تو ایینه اتاق خودمو مرتب کردم..کت رو فعلا نپوشیدم تا وقتی خواستیم بریم..صندل ها پاشنه 3 سانتی مشکیم رو پام کردم و رفتم تو اتاق خودم..درو که باز کردم سه جفت چشم چرخید طرفم..پا که گذاشتم تو اتاق افسون از بالا تا پایین بهم نگاه کرد و کش دار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جــــــــون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ای کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گمشو..هیز..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخی زدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوره؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا لبخند مهربونی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عالی شدی عزیزم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم هم با لبخندی مشابه بیتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیست خواهری!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سرمو تکون دادم..افسون اخماشو کشید توهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ضعیفه وقتی من جونِ کشدارِ معروفمو میگم یعنی حرف نداری!..دیگه نظر نامحرمو نپرسی ها..دفعه اخرت بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه اینارو با صدای کلفت و لاتی می گفت..خنده ای کردمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در حال حاضر نامحرم تر از تو پیدا نمیشه..چشمات همش هرز میره..بشین جلو ایینه ارایشتو بکن!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پالتو کوتاه کرم رنگ برداشتم با شال قهوه ای تا روی لباسم بپوشم..کت لباسمم گذاشتم کنارشون..نگاهی دوباره تو ایینه انداختم..همه چی خوب بود..نشستم رو تخت و به بچه ها نگاه کردم..یکم که گذشت حوصله م سر رفت گوشیمو برداشتم و مشغول بازی کردن شدم..اینقدر گرم بازی شده بودم و به جاهای حساس رسیده بودم که اصلا حواسم به بچه ها نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.سرمو انداخته بودم پایین و همه وجودم شده بود چشم و به گوشی نگاه می کردم که یه چیزی محکم خورد تو سرم..یکم رفتم جلو و دوباره برگشتم سرجام..صدای خنده بچه ها بلند شد..چشم غره ای بهشون رفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون همینطور که می خندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رودخونه نمی خواهی بلند شی بریم؟..ساعت 7 شد!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم دیدم راست میگن..بدون توجه به اینکه اسممو مسخره کرد،بلند شدم همینطور که پالتوم رو می پوشیدم به بچه ها نگاه کردم..خیلی ناز شده بودن..لباسا فیت تنشون بود و ارایششون هم قشنگ شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا سایه فیروزه ای همرنگ لباسش و چشماش زده بود با یه خط چشم پهن پشت چشمش..رژ گونه و رژلب اجری هم زده بود..لبا بزرگ و قلوه ایش با اون رژ اجری براق خیلی تو چشم بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسون هم که یه پیراهن مشکی کوتاهه استین حلقه ای خریده بود..یه ساپورت مشکی توری هم زیر لباس پوشیده بود..با چکمه های مشکی بلند تا زیر زانو و پاشنه ده سانتی..ارایش مشکی نقره ای هم کرده بود..قشنگ شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم هم یه مداد مشکی تو چشماش کشیده بود و چشماش بیشتر از همیشه پر از اب شده بودن..ارایشش هم مات بود..یه سایه کرم قهوه ای محو زده بود با رژ گونه و رژ لب طلایی..خیلی ناز شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی مانتو و پالتو رو لباسمون پوشیدیم با شال..کت لباسمو تو کیفم گذاشتم تا اونجا بپوشم..یکم دلهره داشتم..اولین بار بود بین بچه های کلاس و کلا یه جشن تقریبا غریبه،این تیپی قرار بود حاضر شم..با 206 بیتا قرار بود بریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهای خونه رو قفل کردم و سوار ماشین شدیم..تو راه اینقدر حرف زدیم که نفهمیدم اصلا کی رسیدیم..فقط بین راه ایستادیم یه دسته گل خوشگل خریدیم..جلوی در پر بود از ماشین های شیک و مدل بالا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ درو فشردیم و منتظر شدیم تا باز شه..صدای بفرمایید ستوده از ایفون اومد و بعد در با تقی باز شد..اخر از همه رفتم داخل..نگاهی به اطراف انداختم..اومم..حیاط و نمای خونه خیلی خوشگل بود..تا یه جاهایی ماشین پارک شده بود..بعد از اون تا ساختمان دوطرف پر از درخت بود..فقط یه راه باریک سنگ فرش شده،تا پله های ورودی خونه به شکل زیبایی درست شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همون جاده کوچیک که فقط دونفر می تونستن کنار هم قدم بزنن،دوتا دوتا رفتیم سمت خونه..انتهای این راه باریکه سه پله بود..بعد از پله ها تراس بود که ستوده با لبخند همونجا ایستاده بود و بهمون نگاه میکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی یکی باهاش احوال پرسی کردیم و اونم بعد از جواب دادن،دعوتمون کرد داخل..وقتی وارد شدیم همه بچه ها بجز ستوده که کنار ما بود و بزرگمهر که دست به سینه با لبخند کجی بهمون نگاه میکرد،شروع کردن به دست و سوت و جیغ زدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه حس کردم پرده گوشم پاره شد..شوکه وایستادم..اینا چرا همچین می کنین!..یه صداهایی هم از گوشه و کنار میومد..دخترا خوشحالی می کردن پسرا تیکه مینداختن چون اولین بار بود تو مهمونی هایی مینداختن شرکت می کردیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه بهشون رفتیم سمت اتاقی که ستوده راهنماییمون کرده بود..مانتو و شالمون رو دراوردیم..جلو ایینه یکم موهامو مرتب کردم و منتظر بچه ها شدم..یه ایینه بیشتر تو اتاق نبود..همدیگه رو هُل می دادن تا خودشونو مرتب کنن..اینقدر این کارو تکرار کردن که جیغم دراومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه چرا اینقدر معطل میکنین..اگه همو هل ندین زودتر کارتون راه میوفته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم اروم شدن و یکی یکی رفتن جلو ایینه..وقتی یه دور دیگه ارایش کردن رضایت دادن بریم بیرون..والا..اینقدری اینا طولش دادن انگار داشتن از اول ارایش می کردن..یکی یکی از کنارم رد شدن و رفتن از اتاق بیرون..منم پشت سرشون رفتم و درو بستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونشون دوبلکش بود و ما تو یکی از اتاقا بالا بودیم..از پله های مارپیچ رفتیم پایین..پله ها تو سالن پذیرایی بودن..پله ها که تموم میشدن وارد سالن میشدیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پذیرایی بزرگ که با دو دست مبل راحتی مبله شده بود..کف پارکت قهوه ای بود و فقط دوتا فرش کرم قهوه ای کفش پهن کرده بودن..مبل های راحتی دایره شکل و قهوه ای رنگ بودن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تی وی روی دیوار هم جلوی مبل های راحتی بود..زیرش هم همه نوع وسایل صوتی بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ هم با دو سه تا پله جدا میشد و یه سالن دیگه بود که با مبل های چوبی چیده شده بود..مبل های چوبی هم چوبشون قهوه ای بود و پارچه شون کرم رنگ بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت راست هم اشپزخونه اپن بود که کنار اپنش میز ناهارخوری دوازده نفره ستِ مبل های چوبی بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اهنگ ملایم پخش میشد و همه بچه ها روی مبل های راحتی نشسته بودن و باهم حرف میزدن..رفتیم پیششون و با همشون سلام و احوال پرسی کردیم..همشون اظهار خوشحالی کردن از اینکه اومدیم تو جمعشون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارشون نشستیم و تو بحثشون که در مورد دانشگاه و امتحانات بود شرکت کردیم..حدود ده تا دختر و پسر هم بود که نمی شناختیمشون،حدس زدم دوستای بیرون از دانشگاهشون باشن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو مبل نشسته بودم و افسونم کنارم بود که نگاهم ناخوداگاه چرخید سمت بزرگمهر..داشت با یکی از پسرایی که نمی شناختم حرف میزد..طبق معمول هم اخم رو پیشونیش خود نمایی میکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر اخم میکنه این پسر..خسته نمیشه؟..هرموقع دیدمش ابروهاش تو هم گره خورده بود..واقعا تو کارش موندم..یه پسر چرا باید اینطوری باشه..الان تو سنی هسته که باید کلی خوش بگذرونه و جوونی کنه..چرا باید اینقدر خشک و جدی باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتم فکر می کردم و بدون اینکه متوجه باشم خیره شده بودم به صورتش..یه دفعه برگشت و مچمو گرفت..صورتم از خجالت داغ شد..دیگه دیر شده بود که نگاهمو ازش بگیرم..الان چه فکرا پیش خودش میکنه..نمی دونم تو چشمام چی دید که گره ابروهاش باز شد و یه لبخند کج نشست کنج لبش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع نگاه ازش گرفتم..اوف..چرا اینقدر نگاهاش سنگینه؟..از حق نگذریم خیلی جذاب و خوشتیپه..چشمای مشکی و خمار..ابروهای نه زیاد پهن نه زیاد باریک اما بلند و مشکی..بینی قلمی و مردونه..لبای نازک که روی صورتش خیلی میاد..و پوست گندمی..همه ی اینا تو صورت گردش قشنگ و بدون نقص نقاشی شدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلند و هیکلی پر و عضلانی که مشخصه خیلی براش زحمت کشیده..سینه ی پهن و برجسته..بعضی اوقات دیدم که ته ریش میزاره،خیلی به صورتش میاد و سنش رو بیشتر نشون میده، قیافه ش مردونه تر میشه..خیلی کم ته ریش میزاره همیشه صورتش هشت تیغ شده س..موهاش هم همیشه سه چهار سانت بیشتر نیست..نمیزاره از این اندازه بلند تر بشن..در کل صورت خیلی خواستنی و هیکل چشم گیری داره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختن پایین تا متوجه خجالتم نشه..واقعا چه فکری کردم اونطوری زل زدم بهش..ناراحت بودم از فکرایی که شاید درموردم می کنه..اونی که وقتی دید به ستوده اجازه دادم اسممو صدا بزنه اونطوری درموردم قضاوت کرد پس الانم خیلی فکرا میکنه..پوف بلندی کشیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش کور میشدم و اینطوری بهش نگاه نمی کردم..با صدای اهنگ شادی که یهو پخش شد همه بچه ها با جیغ و سوت پریدن وسط..خنده م گرفت..انگار منتظر اهنگ بودن تا بریزن وسط..دخترا هم سه تایی حمله کردن کنار بقیه و مشغول رقص شدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند تکیه دادم به پشتی مبلِ دو نفره ای که روش نشسته بودم و مشغول دید زدن بچه ها شدم..بازم سنگینی نگاهه بزرگمهر رو حس می کردم..اوف چقدر این ادم عجیب غریبه..اصلا نمیشه درکش کرد..مطمئنم از این کاراش منظور داره..یه دلیل برا خودش داره اما من نمی فهمم چیه..چرا باید این اواخر همش حواسش به من باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شده بودم به بچه ها و تو فکر بودم که با صدای افسون پریدم..از وسط جمعیتی داشتن می رقصیدن جیغ میزد و صدام می کرد برم پیششون..لبخندی بهش زدم و ابروهامو به نشونه مخالفت انداختم بالا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که قر میداد اومد طرفم..در حال تکون دادن خودش دست منم کشید و بلندم کرد..دوتایی رفتیم وسط و شروع کردیم به رقصیدن..برای اینکه همراهیشون کرده باشم یه اهنگ باهاشون رقصیدم و برگشتم نشستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصولا تو جمع نمیرقصم..زیاد مجبور باشم یه تکونی به خودم میدم..با حس نشستنه کسی کنارم نگاه از بچه ها گرفتم و چرخیدم..با دیدن بزرگمهر ابروهام پرید بالا..دیگه دارم از این کاراش کلافه میشم..حوصله م سر رفته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین سه تا هم که انگار نه انگار منم همراهشون هستم،بی خیال دارن خوش می گذرونن..از بیکاری تصمیم گرفتم یکم با این بزرگمهرِ از دماغ فیل افتاده حرف بزنم!..چرخیدم طرفش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما چرا تنها نشستین؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر به یه نفر اون طرف سالن با علامت چیزی گفت و بعد برگشت به من نگاه کرد..با چشمای خمار و مغرورش بهم نگاه کرد و سرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از جمع زیاد خوشم نمیاد!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و خواستم چیزی بگم که یکی از دوستاشون با دوتا لیوان نوشیدنی اومد..خیلی به چشمم اشنا بود..مخصوصا چشمای سبز تیره ش..سینی تو دستشو گرفت طرف من و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید خانومِ.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پناهی هستم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید خانوم پناهی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سینی تو دستش اشاره کرد..با تعجب زیاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی..اهلش نیستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماشو با شرمندگی انداخت پایین و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه ببخشید!..نمی دونستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عیب نداره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و این دفعه به بزرگمهر تعارف کرد اونم یه لیوان برداشت..اون یکی لیوانم خودش برداشت و سینی رو گذاشت رو میز جلومون و کنارمون نشست..پسر جذابی بود..چشمای سبز تیره ای داشت..بینی قلمی و لبای قلوه ای..پوست سفید و صاف..هیکل عضلانی داشت اما از بزرگمهر کوچیکتر بود..از همه مهمتر حس می کردم می شناسمش..چهره ش خیلی برام اشنا بود..سر صحبتو باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا حالا تو جمع ندیدمتون؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سرمو تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولین بارِ تو جمع بچه ها هستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیر هستم..از اشناییتون خوشوقتم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه با ادب..از همون اولی دیدمش فهمیدم پسر مودب و با شخصیتی هسته..با همون لبخندم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همچنین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید شما با اقای سعید پناهی نسبتی دارین؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهش نگاه کردم..بابای منو از کجا می شناخت؟..متعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله پدرم هستن..شما از کجا می شناسینش؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه خیره نگام کرد بعد با حیرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبشار؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام گرد شد..اسم منو از کجا میدونه..من که فقط فامیلمو بهش گفتم..وقتی دید با چشمای گرد بهش نگاه میکنم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبشار خودتی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چرا اینقدر زود پسرخاله شد؟..با همون چشای گرد شده نیم نگاهی به بزرگمهر انداختم..الان پیش خودش چه فکرا میکنه..میگه همه پسرا این دخترو می شناسن..موشکافانه داشت مارو نگاه میکرد..دوباره به امیر نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو از کجا می شناسین؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخنده شاد و خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبشار یعنی تو منو یادت نمیاد؟..امیر..امیر علیزاده..همبازی بودیم باهم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت بهش نگاه کردم..پس بگو چرا اینقدر قیافه ش به نظرم اشنا اومد..اما اونا که ده سال پیش رفتن المان..یعنی برگشتن؟..اینقدر بی خبر؟..متعجب و خوشحال تو جام یکم جابه جا شدم و با هیجان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیر..چطوری تو؟..چقدر عوض شدی..مگه شما المان نبودین؟!..کی اومدین؟..خاله و عمو خوبن؟..ارغوان؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم متمایل شد طرفم و با خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره همه خوبن..انگار نمی دونی خودت چقدر عوض شدی..دختر اصلا نشناختمت..اگه فامیلتو نگفته بودی عمرا اگه می تونستم بفهمم تویی..یکسالی هست برگشتیم..اتفاقا بابا پرس و جو کرد تا پیداتون کنه اما خونتون رو عوض کرده بودین..همین هفته پیش بابام تونست از طریق شرکت بابات عمو رو پیدا کنه..تازه همدیگه رو هم دیدن قرار بود چند روز دیگه بیاییم خونتون..آبشار نمی دونی چقدر خوشحالم می بینمت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کل وجود بزرگمهر رو فراموش کرده بودم..خیلی خوشحال بودم..امیر و ارغوان از دوستای بچگی و خانوادگی ما بودن..همیشه با هم بودیم..بابای امیر از دوستای بابام بود و همیشه باهم رفت و امد داشتیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده سال پیش وقتی بخاطره کار عمو مجبور شدن برن المان خوب یادمه یک هفته اعتصاب غذا کردم..یک هفته خودمو تو اتاقم حبس کردم و همش گریه کردم..اون موقع که ده سالم بود عاشق امیر شده بودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان که یادم میوفته خنده م میگیره..چقدر بچه بودم من..کم کم رفتنشون برام عادی شد و حتی فراموششون کردم..اما الان واقعا خوشحال بودم که برگشتن..به امیر نگاه کردم..چشماش برق میزد و یه لبخند شیرین رو لباش بود..انگار اونم از دیدن من خیلی خوشحال شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سرد و خشک بزرگمهر بهش نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه جالب!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر که انگار تازه متوجه بزرگمهر شده با ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای پسر از خوشحالی دارم بال درمیارم..ما از بچگی باهم بودیم..انگار 4تا جسم بودیم تو یه روح..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم لهجه گرفته بود..خیلی بانمک حرف میزد..لبخندی به طرز حرف زدنش زدم..امیر داشت برای بزرگمهر از بچگی هامون تعریف میکرد اونم با یه پوزخنده محو خیلی معمولی گوش میداد..منم با خوشحالی گوشم به حرفای امیر بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای چه روزایی بود..امیر وقتی قشنگ برای بزرگمهر از سیر تا پیاز اشنایی و دوستی و جداییمون حرف زد،دوباره چرخید سمت من و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب دیگه چه خبر؟..چیکارا کردین تو این مدت؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی معرفت یه سراغی نباید می گرفتی؟..من تا یک هفته بعد از رفتنتون خودمو تو اتاقم حبس کردم..نه با کسی حرف میزدم نه بیرون می رفتم..خیلی دلم براتون تنگ شده بود..از ارغوان بگو؟..خوبه؟..چی میخونه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمون لبخند جذابش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرمنده به خدا..حالا برات میگم همه چی رو..ارغوانم خوبه..ستاره شناسی میخونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپقی زدم زیر خنده..این دختر از همون موقع هم به ستاره و ماه و کلا اسمون علاقه داشت..همیشه یکی از این دوربین شکاری ها تو شب دستش بود و به اسمون نگاه میکرد..چقدر دلم براش تنگ شده..دوست داشتم همین امشب ببینمش..امیر هم از خنده من خنده ش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه ارغوان بفهمه به رشته ش خندیدی زنده ت نمیزاره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده م رو به زور جمع کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه به رشته ش نمی خندم..یادمه از همون بچگی به اسمون علاقه داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرهم خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره..دوربینشو یادته؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره زدم زیر خنده..میون خنده م چشمم افتاد به بزرگمهر که با یه نگاهه خاص بهم خیره شده بود..دلم لرزید..این پسر پاک زده به سرش..خنده رو لبم ماسید..تک سرفه ای کردم تا تسلطمو به دست بیارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خواست چیزی بگه که یکی صداش زد..لبخندی به من زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیزارن دو دقیقه بشینیم..من برم ببینم چیکارم دارن..میام پیشت دوباره..حالا که پیدات کردم دیگه ولت نمیکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سرمو تکون دادم و اونم رفت پیش دوستاش که صداش زده بودن..بزرگمهر با خیرگی بهم نگاه میکرد..اخمام رفت توهم..دیگه داشت صبرم تموم میشد از کاراش..پسره خجالت نمیکشه زل زل به من نگاه میکنه..با همون اخمای درهم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکلی پیش اومده اقای بزرگمهر؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون خیرگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شهراد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بهش نگاه کردم..چه ربطی داشت..وقتی نگاهه متعجب منو دید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشم نمیاد هی میگی بزرگمهر..اسمم شهراده!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام دوباره رفت توهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلیل نداره اسمتونو صدا بزنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و با تاکید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلیلم پیدا میکنیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم منظورش چیه پس دیگه موضوع رو کش ندادم..اصلا از نگاهه خیره ش ناراحت نبودم..نگاهش مثل پسرای هرزه نبود..یه جور خاصی خیره میشد که دلمو نااروم میکرد..فقط کلافه میشدم بخاطره سنگینی نگاهش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کل نگاهش تنمو می لرزوند..بد نبود،هرزه نبود،حتی ارامش بخش و مهربون هم نبود..یه چیزی تو چشماش بود که دلم و کل وجودمو به لرزه مینداخت..بخوام پیش خودم اعتراف کنم نگاهاشو با اینکه سنگین بود و کلافه م می کرد،دوست داشتم..چشمای مشکیش به فکرم مینداخت..طوری که ساعت ها هم بهشون فکر میکردم بازم نمی تونستم رازشون رو بفهمم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر کارا و رفتاراش عجیب شده که نمی تونم بهش فکر نکنم..دلم میخواد نصف عمرمو بدم تا بفهمم پشت این چهره سرد و خشک و نگاهه مرموز چه چیزی نهفته اس..طوری مرموز رفتار میکنه که ادم ناخوداگاه ازش می ترسه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو تمام زندگیم بعد از آرشام و بابام این بزرگمهر تنها مردیه که فکرمو مشغول خودش کرده..اصلا هم از این موضوع خوشحال نیستم اما دست خودم نیس..یکم که دورم خلوت میشه فکرم کشیده میشه سمتش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بشقاب میوه ای که جلوم گرفته شد از فکر اومدم بیرون..نگاهی به کسی که بشقاب رو جلوم گرفته بود انداختم..چشمام از شدت بهت و حیرت میخواست از کاسه بزنه بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صورت خونسرد و عاری از احساسش انداختم که پوزخند مسخره ای زد و با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر تو فکر بودی که مهراب هرچی صدات زد متوجه نشدی..مجبور شدم برات بردارم..بگیر دستم افتاد..برو به خودت افتخار کن..شهراد برات میوه برداشته..هرکسی این افتخار نصیبش نمیشه ها..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفاش اخمام رفت توهم..پسره نچسبِ از خود راضی..مثل خودش پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من با کمال میل این افتخارو تقدیم میکنم به کسایی که ارزوش رو دارن..این خوش خدمتی ها شاید برای دیگران اونم از طرفه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندمو عمیقتر کردم و با تمسخر بهش خیره شدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شهراد بزرگمهر یه ارزو باشه اما برای من پشیزی ارزش نداره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم که تموم شد غش غش زد زیر خنده..فکر کردم با حرفام عصبانی میشه اما برعکس شد..میخواستم حرصشو دربیارم..حالا اون با خنده ش حرص منو دراورد..اخممو شدیدتر کردم و با تشر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی به چی میخندی..فکر نمیکنم حرفام خنده داشت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا توجهی به من نمیکرد..یکم دیگه خندید بعد نگاهی بهم انداخت..نگاهی پر از تحقیر..پر از تمسخر..نگاهی که بند بند وجودمو به اتیش کشید..توقع داشتم عصبانی بشه و چندتا لیچار با عصبانیت بارم کنه و من خوشحال بشم از اینکه حرصشو دراوردم اما این نگاه از صدتا فحش و بد بیراه بدتر بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی که باعث شد حس کنم خیلی کوچیکم..تو نگاهش غرور و خودبزرگ بینی بیداد میکرد..حس حقارت به جونم افتاد..حس کردم اون تو اسموناس و من روی زمین..واقعا هم با نگاهش می خواست همین حس رو بهم القا کنه..موفق شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون با کوچیک کردنه دیگران خودشو بزرگ میکنه..دیگران رو زمین میزنه و با ایستادن روی غرور و دل شکسته شده بقیه خودشو میکشه بالا..از همچین ادمی نباید هیچ توقعی داشت..اصلا دوست ندارم یه روزی این کوه غرور بشکنه..که اگه بشکنه صداش تمام شهرو پر میکنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما به بزرگی خدا هم هیچ شکی ندارم..مطمئنم یه روزی یه جایی تقاصِ این همه تمسخر و شکستن بقیه رو ازش میگیره!..امیدوارم هرچه زودتر به خودش بیاد تا هیچوقت اون روز رو نبینه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید بیشتر حواسمو جمع کنم..این ادم مریضه..واقعا باید ازش ترسید..الان به این نتیجه رسیدم که حق داشتم ازش بترسم..دیگه حتی نمی خوام گذرم به اطرافش بیوفته..دلم خیلی از نگاهش سوخت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو عمرم نذاشتم کسی از کارام و حرفام حس کنه ازم کوچیکتره..همیشه هم جواب این کارمو دیدم و کسی یه توهین کوچیک هم بهم نکرده اما این پسر انگار این کار براش عادی بود..چون قشنگ بلد بود چطوری اون حس رو بهم منتقل کنه..هیچوقت تو زندگیم اینقدر دلم نسوخته بود..نه برای خودم..بلکه برای این پسر که اینده سختی رو براش میبینم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تا اخر مهمونی حتی از یک قدمیه بزرگمهر هم رد نشدم..امیر چندبار دیگه هم اومد پیشم..شماره هامون رو رد و بدل کردیم تا در ارتباط باشیم باهم..دخترا هم خسته شده بودن از رقص،ولو شده بودن کنار من و از مهمونی تعریف میکردن و ناراحت بودن که تا الان شرکت نمیکردن..لبخندی بهشون زدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول مهمونی چندبار سنگینی نگاهه بزرگمهر رو طبق معمول حس کردم اما به شدت جلوی چرخیدن چشمام رو به طرفش گرفتم..دیگه اصلا دوست نداشتم حتی اتفاقی نگاهم بهش بیوفته!..کسی که با کوچیک کردنه دیگران خودشو بزرگ میکنه حتی ارزش فکر کردن هم نداره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوده با یه گیتار از پله ها اومد پایین..بچه ها که گیتار رو دستش دیدن صدای جیغشون بلند شد..لبخند نشست رو لبام..کلا صدای گیتار رو دوست داشتم..با دخترا کلاس گیتار رفتیم..بچه ها بعد از چند جلسه ول کردن اما من تا اخر رفتم..هنوز گاهی مشکلی پیدا میکنم میرم تو موسسه..استاد موسیقیمون یه پسر تقریبا 30ساله بود که الحق کارش حرف نداشت..من که راضی بودم ازش..شایدم چون علاقه داشتم زود متوجه میشدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه گرد هم نشستیم..بزرگمهر روبه روم نشسته بود و امیر هم کنارش بود..امیر لبخند یک ثانیه از لباش پاک نمیشد..همون موقع ها هم همیشه مهربون بود..مهراب گیتارشو دستش گرفت و بعد از چند لحظه تا خواست شروع کنه بزرگمهر که کنارش نشسته بود یه چیزی تو گوشش گفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای ستوده برق زد و با ذوق گیتارو داد دسته بزرگمهر..با این کار صدای دست همگی بلند شد..ما چهارنفر هم عین خلا گیج بهشون نگاه می کردیم..نازی یکی از دخترای کلاس که کنارمون نشسته بود وقتی قیافه مارو دید لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو مهمونی ها بچه ها هرچقدر اصرار می کردن قبول نمی کرد که براشون بزنه..اخه صداش محشره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم و با کنجکاوی به بزرگمهر نگاه کردم..دوست داشتم ببینم چی میخواد بزنه..خیلی ماهرانه شروع کرد به زدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گیتار که بلند شد همه ساکت شدن..هیچ صدایی جز صدای خوش اهنگه گیتار نمیومد..بعد از یکم اهنگ شروع کرد به خوندن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«یه عالمه حرف پشتمه..خبر ندارن که چیشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون عشقه من و اون یهو چطور جدایی شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونن که این کارا..باعث این سیاهیه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکشیه اون از روی..نگاه های ناپاکیه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزوندیش اتیش خونمو..گرفتنم گفتن نرو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاکسترش موند واسه من..می کوبم دیوار سرمو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشقش واسه من کم نبود..اون بود که دورم غم نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالا نگاه های حسود میونه ما مشکل نبود..»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکژال
۴۰ ساله 00تا موقع ازدواجشون خوندم اینجا دیگه مسخره شد مگه میشه بدن گروهی بهت***کنن بعدم ببخشی و باهاش ازدواج کنی خیلی مسخره هست گند زد به رمان
۲ ماه پیشاراد
۱۴ ساله 00خیلی رمان زیبا و غیر قابل پیش بینی بود من شده رمان هایی رو شروع کردم اما نصفه ول کردم چون میفهمیدم اخرش چی میشه اما این نه این واقعا رمانی غیر پیش بینی و فوق العاده بود ممنون بابت رمان بسیار زیباتون
۲ ماه پیشصهبا
۲۸ ساله 00رمان قشنگی هست اما چندتا از فصل ها تکراریه از ۱۹تا ۲۵-۲۴فک کنم تکراریه کلا
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
00چند سال پیش خونده بودم بازهم خوندمش رمان خیلی خوبیه ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۴ ماه پیشرها امینی
۱۷ ساله 00رمان خوبی بود ولی آخرش نیست از همینجا هستش که آبشار میفهمه که حامله هستش ادامه اش نیست 😕
۴ ماه پیشzahra
۱۵ ساله 00عالی بود 👍
۴ ماه پیشفاطمه
۱۶ ساله 00من ۴ساله که دارم رمان میخونم این رمان تقریبا جزو اولین رمانام بود از نظر. من عالی هس خیلی خوبه. و تا الان ۵بار خوندم. ازنویسنده عزیز بابت این قلم زیباشون تشکر میکنم
۴ ماه پیشتینا
00خوب مگه دختر بدون اذن پدر میتونه***کسی بشه 🤣🤣....بقیش تا قبل ازداواجشون رو دوست داشتم...👍👍
۵ ماه پیشتی تی
۱۸ ساله 00واقعااا بینظره چندمین باریه ک دارم میخونمش و ازش سیر نمیشمم🥲✨️
۵ ماه پیشMahin
00رمان عالی هست پیشنهاد میکنم خودتون دانلود کنید بخونیدش🤍
۶ ماه پیشریحانه
00بیصبرانه میخام بقیش رو بخونم
۶ ماه پیشدنیا
۲۸ ساله 00خیلی قشنگ بود، عالی
۷ ماه پیشفاطمه
۲۷ ساله 00به نظرم رمانش قشنگ بود پیشنهاد میکنم بخونید
۷ ماه پیشمهتاب
00واقعا رمان بسیار جذاب و طولانی و پر احساسی بود ب عبارتی رمانش عالییی بود
۹ ماه پیش
S.R
00رمان قشنگی بود ،زمان زود می گذشت،هر اتفاقی طولانی کش داده نشده بود از نویسنده بابت زحماتش تشکر میکنم.