رمان جرأت یا حقیقت به قلم nafas_me
ژانر : #عاشقانه #طنز
خلاصه:
دختری به اسمِ الناز از خانواده ای معمولی با دغدغه هایِ یک زندگیه عادی..دختر شیطون …سرِ یک دنده بودن، در یک بازیه کودکانه راهی رو انتخاب
میکنه که توش علامت سوال زیاد هست….
«مقدمه»
آدمک ها می گردند و زمان، گرد پیری را روی چهره و موهایشان می نشاند.
عوض می شوند و بعد از از دست دادن زندگی که مطلوب بود، تازه به بایدها و نبایدهای رفتارهایشان پی می برند.
اما حقیقت را مسکوت باقی می گذارند و طبق عادت دیرینه، انگشت اتهام سمت دیگران می رود. و روزی می رسد که وقت اعتراف است.
حقیقت ها را اعتراف می کنی، فقط در صورتی که جراتی باشد.
یا باز هم راه را بی راه می روی و می خواهی از تمام حقیقت ها فرار کنی.
پس شاهرگ زندگی را می بری؛ و باز هم فقط، در صورتی که جراتی باشد.
و انتخاب با تو است ...
جرات یا حقیقت؟!
فصل اول
اه لعنتی، تموم شدنی هم نیست. من نمی دونم چرا هر شب عمه، عمو و بچه هاشون باید خونه ی ما چترشون رو باز کنن؟ مگه من و مامانم چقدر توان داریم، هی بشور و بساب و غذای آن چنانی بپز!
«الی با ادب باش! بابا فامیلن ها!
تو یکی دیگه خفه وجدان عزیز!»
انگار اونه داره این کوه ظرفو می شوره که واسه ی من کلاس ادب می ذاره.
نفسمو فوت کردم و زیر لب گفتم:
- به خدا دیوونه شدم رفت. هر شب موقع ظرف شستن این بساط یکی به دو با خودم رو دارم. این طایفه ی بابا بالاخره منو منگل می کنن، من می دونم!
- الی مامان خسته شدی، بقیش باشه واسه ی بعد. بیا بریم پیش مهمونا.
به مامان که یه دفعه ای وسط غرغر کردنم ظاهر شده بود، سکته ای نگاه کردم. این مامان منم از بس موجود آرومیه، وقتی وارد یه جا می شه حضورش اصلا حس نمی شه.
همین طور به مامان خیره بودم و شیر آب هم واسه ی خودش باز بود. ای خدا، مامان ما هم صبر ایوب داره ها! چه خندون و ترگل ورگلم هست. بی خیال فکر و خیالم گفتم:
- نه مامان، چند تا دیگه بیشتر نمونده؛ خسته نیستم.
آره جون همون عمت که روی مبل، کنار پسر سوگولیش نشسته و از وجنات اون ایکبیری تعریف می کنه!
مامان یه نگاهی به دو تا دیس باقی مونده انداخت و گفت:
- باشه، هر طور راحتی. پس زود این دو تا رو هم تموم کن؛ دستت درد نکنه عزیز دلم.
صدامو کلفت کردم و با لحن کوچه بازاری گفتم:
- کرتیم عزیز!
مامان به این لحن حرف زدنم چشم غره ای رفت و از آشپزخونه بیرون زد.
کلا مامانم شخصیتش آرومه؛ آهسته حرف می زنه با تن صدای آروم و ملایم، انگار داره لالایی می خونه. آهسته کارا رو می کنه و هیچ وقت ندیدم شکایت کنه یا غر بزنه، و یا حتی بدخلقی کنه. تنها موجود دوست داشتنی خونه ی ماست که همه ی اعضای خونه با تمام وجود می پرستیمش. نهایت خشمش هم همون چشم غره است که وقتی من لاتی حرف می زنم، به من می ره.
شیر آب رو بستم و دستم رو به پیشبندی که بسته بودم کشیدم تا خشک بشه. یکی از همون لیوانایی که شسته بودم رو برداشتم، توش آب ریختم و تمام آب رو یه نفس سر کشیدم.
دوست نداشتم وارد پذیرایی بشم، ولی چون فردا جمعه بود هیچ دلیلی برای پیچوندن جمع نداشتم؛ واسه همین اخمو کنار مامان نشستم. مامان اخم من رو دید و لبخند مهربونی زد. سعی کردم منم لبخند بزنم تا مامان فوق العاده تودارم ناراحت نشه. صدای آهستش بین خنده ی بلند عمو گم شد:
- خسته نباشی عزیزم.
صداشو نشنیدم، اما راحت تونستم لب خونی کنم؛ لب خونیم عالی بود! با این که گوشام خیلی تیز بودن، اما وقتی که یاری نمی کردن لب خونی به دادم می رسید.
در جواب مامان مرسی گفتم و به بحث مسخره ی بین عمو، بابا و شوهر عمم، آقای مفتاحی گوش کردم. همون لحظه الیاس خودش رو روی پام پرت کرد:
- آجی، نگین می گه نمیای بازی؟
پوفی کشیدم و بی توجه به جملش از خودم دورش کردم و گفتم:
- الیاس از روی پام بلند شو. این قدر هم بهم نچسب!
لباشو برچید. الیاس پسر فوق العاده شیطونی بود، اما در جمع اعتماد به نفسی نداشت و به خاطر این ویژگی منفی، دوست هم خیلی سخت پیدا می کرد. چه در جمع فامیل چه در جمع غریبه، همیشه ی خدا دم من بود.
یه لحظه از نگاه مظلومش عذاب وجدان گرفتم. آهسته دستامو دو سمت پهلوهاش گذاشتم، بلندش کردم و روی پام نشوندمش:
- خب باشه، واسه من گربه ی شرک نشو!
مثل همیشه شیطنتش رو بین خودم و خودش خلاصه کرد و آهسته گفت:
- یعنی من گربه ام و تو شرک؟!
خندم گرفت، به این بچه خوبی نیومده.
صدای نگین و نگار دختر عموهام بلند شد:
- الی نمیای بازی؟
اه، اینا حالشون بهم نخورد از اینکه هر شب این بازی مزخرف رو انجام می دادن؟
بی حوصله نه ی کشیده ای گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین و آرمان دو قلوهای عمو گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لوس نشو، بیا دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیام، حوصله ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و زن عمو دو تا دو قلو داشتن؛ آرمین و آرمان که سه سال از نگین و نگار بزرگ تر بودن، و یک سال از من. فکر کنم حول و حوش نوزده رو داشتن. امسال ترم یک بودن، و هر دو صنایع می خوندن. نگین و نگار هم که شونزده ساله بودن و هر دوشون رشته ی هنر می خوندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش به حالشون! منم هنر رو دوست داشتم، اما بابام نذاشت. حرف بابام فقط ریاضی بود. از رشته ی ریاضی متنفرم، اما همه ی معلمام بهم می گن استعداد بالایی دارم. نمره هامم از هفده پایین تر تا حالا نیومده. امسال هم کنکوریم، اما از لج و لجبازی اصلا نمی خونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمم هم سه تا دختر داره و یه شاه پسر که جون می ده براش. فرناز و فریبا و فرح، به ترتیب دوم راهنمایی، سوم راهنمایی و اول دبیرستان بودن. کلا عمه و عموم جوجه کشی راه انداخته بودن. ابوالفضل هم که شاه پسر عمم باشه، بیست و پنج سالشه و درسش رو تموم کرده، و توی شکرت شوهر عمم که همون باباش باشه، کار می کنه. البته کارش ربطی به رشتش نداره. داره پس انداز می کنه تا با پول خودش یه شرکت برای کارای تبلیغاتی بزنه، آخه گرافیک خونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت الیاس روی پام از فکر بیرون اومدم. همون لحظه صدای فرناز رو با این سن و سال کمش که شدیدا اطواری بود، شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا شماها چرا مثل لشگر شکست خورده شدین؟ خب الی نیاد، خودمون که می تونیم بازی کنیم. تازه ابوالفضل هم میاد. مگه نه داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوالفضل به تایید حرف خواهر ته تغاریش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شید جوجه ها که می خواهم امشب باهاتون بازی کنم تا ببینم چه جذابیتی داره که هر شب این بازی رو می کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم فرناز زر اضافی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین به این می گن شجاعت! آخه یه سریا می ترسن بازی کنن نکنه سوالای شخصی کنیم و پتشون رو روی آب بریزیم؛ یا اینکه از بس سوسولن می ترسن کارای خطرناک بکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس با نگرانی بهم خیره شد. اینم فهمیده بود این دختر مغز جلبکی، روی نقطه ضعف من دست گذاشته بود، «ترس!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه، فکر کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که الیاس رو از روی پام بلند می کردم، رو به فرناز پوزخندی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شتر رو که می شناسی؟ ضرب المثل اومده که زیادی خواب می بینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات شد، با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شتر خودتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با بچه ها کل نمیندازم. منم بازی تا حرفی که زدم رو ثابت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورم همون شتر بودنش بود. آرمین و آرمان خندشون گرفته بود، اما جلوی خودشون رو گرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای مفتاحی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها اینجا رو شلوغ نکنین؛ برید اون طرف پذیرایی سمت تلویزیون بازی کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله، شما صاحب خونه ای! اصلا هر کجا شما تعیین کنید می ریم. ایش، پر رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست خودم نیست، از فامیل پدریم خوشم نمیاد؛ ولی در عوض جون می دم واسه فامیل مادری. اینم فقط به خاطر اینه که توی فامیل پدری فرق و تبعیض بین نوه ها و غیره زیاد دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بچه ها جلوی تلویزیون نشستیم و یه دایره تشکیل دادیم، آرمان بطری رو وسط دایره گذاشت و یه حرکت بهش داد. سر بطری سمت نگار افتاد و تهش سمت فرح. فرح مثل همیشه شیطون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب تخ کن ببینم، جرات یا حقیقت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار که فرح رو می شناخت و می دونست از هیچ کدوم اینا در امان نیست، با رنگ پریده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقیقت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اینو می تونست یه طوری ماست مالی کنه و دروغ بگه. کیه که بفهمه، فرح کلا خرکی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم. تو از ابوالفضل خوشت میاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکثافت آبرو نمی ذاره که! رنگ سرخ نگار رو دیدم. نگار کلا دختر خجالتی بود، من و الیاس شدید خندمون گرفته بود و ابوالفضل با تعجب به پر رویی خواهرش نگاه می کرد. نگار بالاخره به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرح جون، آقا ابوالفضل مثل آرمان و آرمینن واسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرح وا رفت، ولی توی چشمای نگارِ دروغ رو می خوندم؛ من و نگین می دونستیم نگار عاشق تمام حالت های ابوالفضله، به قول نگین، ابوالفضل دست توی دماغشم کنه، نگار می گه وای چه حرکت با پرستیژ و شیکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود؛ احتمالا نگین هم داشت به همین حرفش فکر می کرد، که هی لبش رو می گزید تا نزنه زیر خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطری یه بار دیگه چرخید، این دفعه سرش رو به روی ابوالفضل بود و تهش رو به روی آرمین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جرات یا حقیقت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوالفضل که از سوال قبلی فرح احساس خطر کرده بود و تازه بازی دستش اومده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جرات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین لبخند خبیثی زد و خواست حرف خرکی فرح به خواهرش رو جبران کنه. واسه همین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوشیت رو میاری و به تک تک کانتک هات زنگ می زنی تا ما صداشون رو بشنویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ ابوالفضل پرید. من و نگین دیگه نتونستیم جلوی خودمون رو بگیریم و زدیم زیر خنده. ایول به آرمین! این طوری خواهرای این عتیقه می فهمن داداششون پاک نیست. آخه همش می گفتن داداش من به دخترا اهمیت نمی ده، چه برسه به اینکه بخواد اسماشون رو توی گوشیش سیو کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین گوشی ابوالفضل رو گرفته بود و به تک تک شماره ها زنگ می زد و با شنیدن صدا قطع می کرد. از دویست و سی و دو تا کانتک، حداقل پنجاه تا به بالاش صدای ظریف دختر بود که همشون هم بلا استثنا می گفتن، «جانم عشقم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعــــق! من و نگین از خنده سرجامون بند نبودیم. نگار هم دل چرکین شده بود از ابوالفضل، واسه اینکه حرصش رو در بیاره، ماها رو همراهی می کرد. این کار یه ربع طول کشید و در این بین نگاه متعجب فرح و فریبا و فرناز بود که روی ابوالفضل زوم شده بود و اونم با عصبانیت به ما سه تا نگاه می کرد که هرهر می خندیدیم. البته آرمان هم ماها رو توی خندیدن همراهی می کرد، اما سعی می کرد طوری نباشه که حرص ابوالفضل رو در بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطری یه بار دیگه چرخید، سرش سمت من بود و تهش سمت ابوالفضل؛ اوه به فنا رفتم! البته گوشیم رو بابام امسال ازم گرفته بود تا مثلا درس بخونم. ابوالفضل با خباثت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جرات یا حقیقت، جوجه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقت که به این خانواده ی دهن لق مربوط نیست؛ بی خیال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جرات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز پوزخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوالفضل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، هفته ی دیگه که شب قراره خونتون بمونیم، پنج شنبه راس ساعت دوازده شب باید بری خونه ی رو به روییتون و تا ساعت سه اونجا بمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی رو به رویی؟! اون خونه ی مخروبه ای که سوخته بود و همسایه ها می گفتن بعد از آتش سوزی، کسی دیگه از اون خونه بیرون نیومد، ولی من خودم بارها دیده بودم که چراغ اتاقش روشنه و اینو به نگار و نگین هم گفته بودم. احتمالا ابوالفضل شنیده بود و می خواست به همه اثبات کنه من ترسو هستم؛ اما کور خوندی آقا! پوزخند زدم و با این که ترسیده بودم، اما تمام ترسم رو توی بی خیالیم خلاصه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، تا اون روز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین اعتراض کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کار خیلی خرکیه! خطر جانی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوالفضل مرموز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونه به جاش توی خیابون شلوغ جلوی پام زانو بزنه و دستم رو بب*و*سه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتیکه ی عقده ای! به حالت تمسخر سر تا پاش رو نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه شرمنده، عینکم رو نزدم یه کم ریز می بینمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین ریز خندید و نگار این دفعه دخالت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها داریم بازی می کنیم، خصومت شخصی که نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز باز خودش رو نخود آش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی جرات رو انتخاب می کنه باید پی همه چیز رو به تنش بماله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای این که حرصش رو در بیارم، ازش طرفداری شیکی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو، خدایا باورم نمی شه بالاخره فرناز یه حرف درست توی عمرش زد. ایول، آفرین! جای پیشرفتی هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفری شد، اما پوزخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج شنبه ساعت دوازده هم می بینیمت که چطور گریه می کنی و شرط دوم رو قبول می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداییش این یکی جملش خیلی خنده دار بود. به نگین نگاه کردم، اونم از جمله ی حرصی فرناز خندش گرفته بود. با هم دیگه گفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توهم فانتزیت رو عشق است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زدیم زیر خنده. نگار هم خندش گرفت و در این بین فقط چهار تا بچه ی عمه بودن که سرخ و سفید شده بودن و حرص می خوردن. ابوالفضل که زهرش رو ریخته بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دیگه بازی نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن خونه زنگ خورد، بابا باز صداش رو روی سرش انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الی تلفن رو جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمی دونم این مامان و بابا چه تفاهمی با هم داشتن که با هم ازدواج کردن. مامان به این آرومی، آخه ربطش به بابا چیه؟! یکی منو خواهشا روشن کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو برداشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم روی پیشونیم، مهسا بود. خاک بر سرم قول داده بودم بهش زنگ بزنم تا مکان فردا رو تعیین کنم. سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الی برنامه تغییر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهسا! بیشعور، من دلم بیرون می خواد. یعنی چی تغییر کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حرفم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوشی رو بده به مامانت حرفت نباشه دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی کار داری با مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کار ندارم، مامانم کار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله محیا و مامانم خیلی با هم جیک تو جیک بودن. نفس عمیقی کشیدم و گوشی رو از خودم دور کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم آهسته به سمتم حرکت کرد. بعضی وقتا از فس فس کردن مامانم حرصم می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله محیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم لبخندی زد و گوشی رو ازم گرفت و با خاله شروع کرد به صحبت کردن. منم کنار نگین و نگار نشستم و الیاس هم سریع اومد مبل کناریمون نشست و سرش رو روی دسته ی مبل گذاشت و تلویزیون تماشا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الناز اصلا لازم نیست کاری که ابوالفضل گفت رو انجام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا خونه ای که چهار تا تیکه آهن سوخته توش داره، ترس نداره عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمشو ایکبیری! خودت گفتی با چشم خودت دیدی چراغ یکی از پنجره ها بعضی وقتا روشنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا نگین من اون موقع خواب و بیدار بودم، شاید توهمی یا یه همچین چیزی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نگرانم. با نگار به این نتیجه رسیدیم که عمرا بذاریم بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و مثل همیشه لحنم رو کوچه بازاری کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آبجی غمت نباشه! داشت بلده گلیم خودش رو از تف این نخاله ها بکشه بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن تف نخاله ها، نگین و نگار از هر دو طرف محکم به بازوم زدن. دردم اومد شدید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ چتونه دیوونه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین با لحن معترضی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک بر سرت با این اصطلاحات کج و معوجت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم و همین اصطلاحات کج و معوج! مثل اینکه یادت رفته خودت بعضی وقتا این اصطلاحات رو کش می ری ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و نگار هم با شیطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این تف هم توی دهنش افتاده. خدا ازت نگذره دختر؛ تو نمی دونی این استعداد یاد گرفتن فحشش بالاست؟! اصلا مگه تو نمی دونی جلوی بچه ها نباید فحش بدی؛ زود یاد می گیرن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو که گفت زدیم زیر خنده. حتی نگین هم می خندید، ولی بین خنده هاش به هر دو تامون فحش می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی خنده، خمیازه ای کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می گم ها ساعت یازده شد، قصد ندارین کم کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین که من رو می شناخت، با لحن خودم جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشعور، ما مهمونیم! مهمون هم حبیب خداست. شر هم اصلا نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره به ابوالفضل کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله کاملا مشخصه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه داریم جمع می کنیم که بریم. مامانم رو ببین چطور به بابام سیخونک می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم. زن عمو فرشته کنار عمو علی نشسته بود و آهسته از رون پای عمو طوری که کسی نفهمه نیشگون می گرفت. با دیدن این صحنه هر سه باز هم زرتی زدیم زیر خنده. خدایشش صحنه بودا! بالاخره عمو زیر شکنجه ی زن عمو طاقت نیاورد و بساط دیده ب*و*سی هر شب شروع شد. و وقتی قشنگ همه همدیگه رو تف مالی کردن، خونمون خالی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مامان و بابا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من می رم بخوابم، کاری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم، برو شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند شب بخیرش رو جواب دادم. دست الیاس رو گرفتم و به سمت اتاق مشترکمون رفتیم. الیاس تخت پایینی بود و من بالایی؛ چون من توی خواب مثل مرده ها بودم و عمرا اگه حرکت می کردم، ولی الیاس شب توی خواب حرکات خفن زیاد می زد و اگه بالا می خوابید ممکن بود بلایی سر خودش بیاره. از نردبون آهنیه کوچیک تخت بالا رفتم و آهسته دراز کشیدم. همون موقع در باز شد و مامان سرش رو از بین در داخل آورد و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الی خوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس خواب خواب بود و بعضی وقت ها خرخر هم می کرد. منم آهسته جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهسا گفت فردا باهاشون بریم کوه که من و بابات کار داریم. الیاس هم باهات بیاد دردسر می شه واست؛ گفتم فردا صبح ساعت پنج که می خوان حرکت کنن، دنبال تو هم بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ جون! پس بالاخره بیرون می رم. مرسی مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش عزیزم، شبت بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلیپس موهام رو باز و پرتش کردم پایین؛ هندزفریم رو توی گوشم گذاشتم و بی خیال بالشم رو قلنبه کردم و سرم رو روش گذاشتم. صدای ام پی فورم رو تا ته زیاد کردم؛ می تونستم حدس بزنم صدای گیتار الکتریکی از سوراخ های بیرونی هندزفریم به طور ضعیف توی اتاق تاریکمون پخش می شه. چشمام رو بستم و با صدای خشن آهنگ و فریاد خواننده، اوج گرفتم و به آرامش رسیدم تا خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادت همیشگیم ساعت چهار صبح خودکار از خواب بلند شدم. گیج خواب از تخت پایین پریدم و روی نوک انگشتای پام بودم تا صدایی تولید نشه. موهام رو همون طور که با یه دست از جلوی چشمم دور کرده و بالای پیشونیم چنگشون زده بودم رو ثابت نگه داشتم، و به نقطه ی روشن رو به روم خیره شدم. لحظه ای بعد سایه ای خمیده توی چراغ قرمز از جلوی پنجره ی روشن رد شد و بعد ... خاموشی! ترس برم داشت، یعنی خونه ی رو به رویی ما جن داشت؟! یا شاید هم خالی از سکنه نیست و همسایه ها اشتباه می کنن؟! پنجشنبه ی هفته ی بعد جلوی چشمام اومد و برای لحظه ای خودم رو جلوی در آهنی و فکستنی خونه، با رنگ سفید پوسته پوسته شده و دیوارهای بلند و حصار میله ای نوك تیز روش، تصور كردم. به درخت کاج بلندی که نماد کوچمون بود، و در اون خونه رشد کرده بود؛ آجرهای بدون نما و نامنظم اما بلند بزرگ ترین خونه ی کوچه ی ما خیره شدم، چیزی که برام سوال بود، این بود که چرا شهرداری نمی کوبوندش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه فکری به ذهنم رسید. سریع ژاکت سوراخ سوراخی که بلند بود و گرمایی نداشت رو روی تاپم پوشیدم تا پوشیده به نظر برسم و به سمت پله هایی که به پشت بوم ختم می شد، رفتم. خونه ی سه طبقه ی ما اون قدر بلند بود تا از بالای پشت بوم ببینم که توی حیاط اون خونه چه شکلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون قدر عجله داشتم که نزدیک بود با مخ چند تا پله ی آخر رو بیفتم زمین؛ اما با گرفتن میله های قهوه ای کنار پله ها، سریع خودم رو کنترل کردم. دعا دعا می کردم با این همه عجله ای که کردم سر و صدایی راه ننداخته باشم تا مامان بیدار شه؛ آخه خوابش سبک بود و از اینکه من بالای پشت بوم برم بدش میومد و وقتی که می رفتم اون قدر ناراحت و خیره بهم می شد که به گه خوردن میفتادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته چفت زنگ زده ی پشت در رو باز کردم و اون قدر آروم در رو سمت خودم کشیدم که تقریبا بدون هیچ صدایی باز شد. در رو که باز کردم، یه سوز سردی اومد. سریع ژاکتم رو محکم تر کردم که البته هیچ تاثیری نداشت. آهسته پام رو گذاشتم روی زمین ایزوگام شده ی پشت بوم؛ در رو پشت سرم چفت کردم. روی نوک انگشتام راه رفتم، بعید نبود از پایین صدای راه رفتن روی سقف رو بشنون، یعنی چیز غیر عادی نبود، چون همیشه همین طوری مچم گرفته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کناره ی پست بوم رسیدم، روی دو زانوم نشستم و از لبه ی طاقچه مانند آویزون شدم. سرم رو جلو بردم و به باغ بزرگی نگاه کردم که توش خونه ی دود گرفته با آجرهای قهوه ای بود. زمین خونه پر بود از برگ هایی که اگر کسی پاش رو می ذاشت روش، حداقل تا مچ پا توی برگ ها فرو می رفت. انگار که چند ساله حیاط اون خونه رو تمیز نکردن. خونه ی ساخت قدیم، بین خونه های مدرن کوچه واقعا توی اون گرگ و میش هوا خوف ایجاد کرده بود. در ساختمان اصلی باز شد، وحشت کردم. چشمام آستیگمات بود و از اون فاصله توی اون تاریکی آخه چی می تونستم ببینم! نور تیر چراغ برق کوچه کمی حیاط رو روشن کرده بود، اما نور به در نیمه باز نمی رسید. داخل در نیمه باز تاریک بود، احساس کردم هر کسی پشت در هم باشه؛ داره موقعیت بیرون رو می سنجه که دیده نشه و کسی نباشه. هان؟! کسی نباشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه به خودم اومدم. من تا کمر توی کوچه دولا شده بودم، با اون ژاکت آبی یخی و پوست سفید، مشخص بود که از دور چراغ قرمز می زنم. یه لحظه همه ی احساس های ترسناک سمتم اومدن؛ سریع خودم رو عقب کشیدم و همزمان شد با کوبیده شدن در خونه ی متروکه! احساس ترس کردم، اینکه جنی که توی اون خونه است داره با سرعت به سمتم پرواز می کنه تا همین جا خفم کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به آهسته بودن و دزدکی اومدن، سریع سمت در رفتم و چفتش رو بستم. بهش تکیه دادم و نفس نفس می زدم. وای خاک بر سرم، چرا من این قدر آرومم؟! جن از دیوار هم می تونه رد بشه که! سریع یه نگاه به در آهنی قهوه ای رنگ پشت بوم انداختم و دو تا دو تا پله ها رو پایین اومدم. حتی یک بار هم پام پیچ خورد، اما اصلا به روی خودم نیاوردم. الان فقط جونم مهم بود و بس! در هال رو که روی هم گذاشته بودم، سریع باز کردم و خودم رو توش انداختم. با ترس و لرز در رو بستم، فضای خونه نیمه تاریک بود و فقط آباژورها روشن بودن. بمیری الهی الی با این کارات! مگه مجبور بودی کله ی خروس خوون پاشی بری سرک کشی و این قدر ضایع خونه ی مردم رو دید بزنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدایی از آشپزخونه گرخیدم؛ اما با چند بار آب دهن قورت دادن، جرات پیدا کردم و لرزون وارد آشپزخونه شدم. با دیدن سایه ای که توی تاریکی در یخچال رو باز کرده و تقریبا سرش توی یخچال بود، و از اطرافش نور زرد رنگ یخچال بیرون می زد، جیغ خفه ای کشیدم که باعث شد اونم جیغ بکشه. یکی من، یکی اون، اون قدر این جیغا ادامه پیدا کرد که یک دفعه چراغا روشن شد و مامان و بابا هراسون پشت اپن آشپزخونه ایستاده بودن و به سمت من و یخچال نگاه می کردن. با ترس سمت یخچال رو نگاه کردم؛ ترسم فروکش کرد، این که الیاس بود. با حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض داری کله ی سحر میای سراغ یخچال؟! تو جونت به شکمت وصله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم که به اندازه ی من ترسیده بود و حالا با دیدن من خیالش راحت شده بود، با لحن خودم و صدای بچگونش جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض داری میای پشت سر من هی جیغ می کشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو قبول دارم. بدبخت رو اون قدر ترسونده بودم که تازه وقتی دقت کردم دیدم، لیوان شیری رو که برداشته بود تماما از ترس و جیغ یک دفعه ای روی خودش واژگون شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بابا با دیدن وضعیت من و الیاس و جواب بزرگونه ی الیاس با اینکه از خواب با وضع آشفته ای پریدن، زدن زیر خنده. منم خندم گرفت، حالا حداقل خیالم راحت بود که خونه روشنه و اهالی خونه بیدارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا هم حواسم نبود؛ عادت الیاس اینه که صبح زود پا می شه، یه لیوان شیر می خوره و اگه تعطیل باشه بعدش می گیره می خوابه، اگه تعطیل نباشه با من شروع می کنه به ورزش کردن و بعدش هم یه دوش سبک پنج دقیقه ای می گیره؛ سریع حاضر می شه و منتظر سرویسش می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان از خیره شدن به الیاس دست برداشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الناز، ساعت پنج مهسا میاد؛ برو حاضر شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سرم رو تکون دادم و به سمت حمام رفتم. وان رو پر از آب یخ کردم و کلم رو توی آب فرو بردم؛ یک دقیقه نگه داشتم و سه بار این کار رو انجام دادم. تمام رگای سرم منجمد شدن، ولی این کار شدیدا سر حالم میاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوان رو خالی کردم؛ حوله ی کوچیک سفیدم رو برداشتم و به موهام کشیدم و خشکشون کردم. سریع سشوار رو به برق زدم تا کامل خیسیشون بره. موهام ل*خ*ت ل*خ*ت بود، مثل موی گربه و بلوطی رنگ. مثل همیشه کج روی چشم راستم انداختمشون، بقیه ی موهامم اول با کش محکم بستم و بعد با کلیپس یک کمی گنده یه گنبد خوشگل پشت سرم درست کردم. اما موهای بلندم هنوز آویزون بودن و سه دور، دور کلیپس پیچوندمشون و تهشونم با یه گیره ی کوچیک به کنار کلیپس چسبوندم. همون طور که مراحل درست کردن موهام رو انجام می دادم، هی به جد و آباد بابام فحش می دادم. من نمی دونم واسه چی واسم تعیین تکلیف می کنه که نباید موهات رو بزنی، ولی خب این روزها شدیدا کلافه شده بودم، به خاطر همین واسه ی پس فردا قایمکی وقت آرایشگاه گرفته بودم که موهام رو یه مدل خفن بزنم؛ البته بالاتر از شونم نمیرم، چون اون طوری معلوم نیست بابام چه بلایی سرم میاره! مداد و ریملم رو برداشتم و چشام رو یه خط چشم کلفت مهمون کردم و با ریمل اطراف چشام رو سیاه کردم. داخل چشمم قسمت جلوش رو یک کم مداد کشیدم و انتهای چشمم رو هم باز گذاشتم تا چشام کشیده تر به نظر برسن. دو تا سیلی آروم کمی تا قسمتی محکم به گونه هام زدم تا یک کم رنگ گرفتن. بدی بدن سفید همین بود دیگه، تا تقی به توقی می خوره رنگ عوض می کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای الیاس از پایین که تقریبا جیغ می زد تا صداش به من برسه، به گوشم خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الی مامان می گه بدو، ده دقیقه ی دیگه می رسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سمت کمدم رفتم و لی مشکیم رو پوشیدم با مانتوی مشکیم که دکمه های طلاییش خفن توی چشم بود. یه شال مشکی هم همین طوری روی سرم انداختم و کوله ی زردم رو که جون می دادم واسش رو برداشتم، تا سریع تحویل مامانم بدم که از لوازم ایمنی پرش کنه. البته قبلش خودم گوشی، کیف پول و کیف لوازم آرایشم رو محض احتیاط گذاشتم و فشنگی از اتاق بیرون زدم. مامان هم وسایلی که معتقد بود موقع کوه رفتن همیشه باید همراهت باشه، و منم هیچ وقت سمتشون نمیرفتم رو توی کولم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع زنگ در خورد. بابا با دیدن چهره ی مهسا دکمه ی آیفون رو زد و رو به من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موهات رو از جلوی چشمت بردار. جلوت رو نمی بینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که دسته های کولم رو روی هر دو تا شونه هام می ذاشتم، سریع سمت در رفتم و کتونی های اسپرت گنده ام رو که رنگای در هم زرد، نارنجی، سفید، مشکی و یه تیکش هم قرمز بود رو پام کردم و لبه ی جلویش رو بالا کشیدم و جلو دادم؛ یعنی عاشق کتونی های یوغورمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا هم به بابام توجه نداشتم، که بابا با حرص حرفش رو تکرار کرد. لبخند مرموزی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش آقای جعفری، پس فردا از جلوی هستی محوش می کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم بابا اول به من نگاه کرد تا معنیش رو بفهمه، اما دو ثانیه نکشید که معنی حرفم رو فهمید و به سمتم خیز برداشت و منم که با گفتن حرفم سریع فلنگ رو بسته بودم؛ هفت تا پله رو سریع دویدم و در رو باز کردم و خودم رو توی کوچه انداختم. صدای بابا از داخل راهرو بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو یه در صد فکر کن من اجازه بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همین الان می دونستم آرایشگاه تعطیل و باید با این موهای زشت بسازم! کلم رو تکون دادم و به سمت مزدا3 که رانندش معین، پسر خاله ی مهسا بود، رفتم. سریع خودم رو داخل ماشین انداختم و سلام کردم. همه با خنده بهم نگاه می کردن. مهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آتیش سوزوندی که اون طوری پریدی از خونه بیرون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرموز خندیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آتیش که نه؛ اما مراسم بابا سوزونی داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه دختر خاله ی دیگه ی مهسا زد زیر خنده؛ بقیه هم لبخند زدن. معین از آینه ی جلو بهم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیک سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که کلنجار می رفتم تا کولمو از پشتم بر دارم و روی پام بذارم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که سلام کردم، شماها جواب ندادین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه کل ماشین روی هوا رفت؛ معینم همون طور که می خندید دنده ی ماشین رو عوض کرد. مهلا خواهرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این قدر هر وقت به معین می رسیم با طعنه سلام می کنه، الی فکر نکرد که جواب سلام داده، سریع جبهه گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم خندیدم. به مهسا نگاه کردم، اونم به من نگاه کرد و هر دو یاد لقبی که به معین پیش خودمون نسبت داده بودیم، افتادیم و خندمون بیشتر شد. اگه معین می فهمید بهش می گیم حاجی عقده، مطمئنا از هستی محومون می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد و میثم با هم روی صندلی جلو نشسته بودن. خداییش ته خنده بود؛ هر دو با اون هیکل گلدونی؛ برای پایین تنه مشکلی نبود؛ اما بالا تنشون جا نمی شد کنار هم. با مهسا مسخرشون می کردیم و اونا هم هی وول می خوردن تا جوابمون رو بدن. آخر سر معین کفری شد؛ کنار خیابون به سختی نگه داشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکیتون جاتون رو با یکی از دخترا عوض کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد و میثم داداش بودن. فرهاد بیست و چهار و میثم بیست و سه ساله بود. می شدن پسر دایی های مهسا. فرهاد سریع از ماشین پیاده شد و در عقب رو باز کرد؛ رو به هنگامه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لب گزید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه شدی؟ من اگه برم جلو و به گوش بابام برسه، باهام تا یه ماه قهر می شه و پول تو جیبیم قطع می شه و دیگه چی می شه؟ آهان ... دیگه هم اجازه نمی ده بیام کوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابای هنگامه آدم مومنی بود و همین آزادی کم هنگامه، تک دختر خاله بزرگه ی مهسا «که اسمش مرضی بود» از صدقه سر این بود که مرضی جون رگ خواب آقاشون رو خوب بلد بود؛ و چون تک دخترشو خیلی دوست داشت از همین راه رگ وارد می شد و اینا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد پوفی کرد و رو به مهلا خواست بگه که با یه نیم نگاه سمت معین کلا منصرف شد و به مهسا نگاه کرد. مهسا خندش گرفته بود؛ یه نگاه به من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که می دونم تو عمرا بری بشینی تنگ پسر غریبه، پس بی خیال این یه مورد. حداقل پیاده شو من پیاده شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکر به فرهاد خیره شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اون وقت فرهاد میاد عقب، با این وضع پیش کی می شینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهادم که تازه متوجه قضیه شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می کشمت معین. هی واسه من زر اضافی بزن که دو تا ماشین نیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین خندش گرفته بود. وضعی بود واسه ی خودش. خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونیم سوژه بگیریم؛ اون طوری جفت همم نمی چسبیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین اخم کرد و فرهاد که کلا رگ غیرت نداشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون وقت کدوم یکی از شما خانوم های پاک دامن این حرکتو انجام می ده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهسا زدیم زیر خنده. بر خلاف اینکه هیچ وقت با یه پسر دست نمی دم و حاضر نیستم تماس جسمی داشته باشم؛ اما تو کار اذیت کردن و مخ زدن استاد بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به میثم و معین کردم. اوه اوه اینا رو، الان از دماغشون دود میاد بیرون. میثم بالاخره به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه دیگه طنز راه انداختین. فرهاد اینجا وایستا، تا خونه زیاد فاصله نیست؛ با معین می ریم خونه، من با ماشین میام دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد هم قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهسا یه اَه آروم گفتیم. شدید ه*و*س کرم ریختن پیدا کرده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فرهاد نگاه کردم؛ باحال تر و پر سر و صداتر از میثم و معین بود. به مهسا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما با فرهاد وایستیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فرهاد بودن یعنی خوش گذروندن محض. چشمکی زد و خندید. سریع از ماشین پیاده شدیم. میثم و معین بهمون چشم غره رفتن، ولی خب کاره ی ما نبودن، واسه ی همین حساب مساب یخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین گاز داد و رفت. کولمو روی شونم جا به جا کردم و با شیطنت خندیدم، فرهاد و مهسا هم همراهیم کردن. الکی الکی می خندیدیم. خدایشش دیونه بودیما. فرهاد دستاشو به هم کوبید و تند مالید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میثم ماشینمو بیاره شوتش می کنم سمت معین و تا کوه کلی کرم می ریزیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا کمی روشن و خیابون شلوغ تر شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با این وضع فکر کنم تا شبم به کوه نمی رسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه یاد خونه ی متروکه افتادم و هین بلندی کشیدم. فرهاد که به یه دختری که مانتوی سفید و سویشرت سرخابی پوشیده بود، کتونی های صورتی سفید فانتزی پاش بود و شال صورتی کمرنگشم روی کلیپسش انداخته بود، خیره شده بود، با هینم از جا پرید و سوالی بهم نگاه کرد. خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید، شما به کار شریفتون ادامه بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا زد زیر خنده. فرهاد چشم غره ای رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نذاشتی که، حالا چه مرگت بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم یاد خونه ی متروکه افتادم. محکم به پیشونیم کوبیدم و مهسا با تعجب به حرکتم نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته دیوانه؟ چرا خود آزاری گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو دیروز چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد هم هیجان زده شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرناز رو که یادتونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا که اصلا از فرناز خوشش نمیاد و همیشه هم هر وقت عمه اینا خونمونن، پیشم نمیاد؛ با انزجار بینیشو چین داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمی شناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا، همون دختره که موقع سیزده به در مانتوی سبز پوشیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا، سیزده به در امسال بودا. با هم دیگه شمال رفتیم، عمه و عموهای منم اومدن، بعدش تو پرتش کردی توی آب و گفتی «ای وای فکر کردم سبزه ی سال نو بود!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینو گفتم زرتی زد زیر خنده. خودمم با یادآوری اون روز خندم گرفت. چقدر با مهسا دلمون خنک شده بود. فرهاد بین خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادم اومد، یادم اومد. همون دختر بچه کوچولوئه که فکر می کرد خیلی بزرگه، هی توی هر بحثی دخالت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکنی روی هوا زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا هم که با یادآوری اون روز لبخند می زد با هیجان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا چی کار کرد این خاله سوسکه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیشب زر زیادی زد، رو اعصابم رفت، تحریک شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد وسط حرفم پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک بر سرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم خندم گرفت هم کفری شدم. مهسا که از خنده روی جدول کنار خیابون نشست. منم کفری کنارش نشستم و با اخم به فرهاد نگاه کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا خوبه تو کار بد بد می کنی، اون وقت اخمشو به ما می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت. لبمو گزیدم و اخم غلیظی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه بابا بذار بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم پارازیت شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه مثبت هیجدهه من گوش ندم. می دونی که چشم و گوشم بستس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از عابرا حرف فرهاد رو شنید و با تعجب بهش نگاه کرد، اما سریع سرشو پایین انداخت و از کنارمون عبور کرد. با مهسا زدیم زیر خنده. مهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببند فرهاد، الان امنیت اخلاقی میارن اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد هم خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب باشه بستم. بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خلاصه تحریک شدم و رفتم بازی ای که هر شب بچه ها می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به چهره سرخ از خنده ی مهسا و فرهاد کردم؛ خودمم خندم گرفته بود. جملم تَه انحراف بود. هر سه نگاه هامون به هم افتاد و زدیم زیر خنده. مهسا بین خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسکلمون کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه زرتو زدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندمو جمع کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازی جرات حقیقت بود. اول فرح از نگار سوال پرسید ابوالفضلو دوست داری یا نه ... ابوالفضلم بازی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای مهسا گشاد شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگارم گفت مثل داداشمه. ولی خب داداشای نگار کفری شدن از این که این سوال پرسیده شد. سری بعد افتاد به آرمین و ابوالفضل. آرمینم جبران کرد و گفت گوشیتو میاری به همه ی لیست سیویای گوشیت زنگ می زنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه اوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا هم اوه اوه. بیشترشون دختر بودن و خلاصه پته ی ابوالفضل ریخته شد. من و نگین و نگارم کلی خندیدیم و ابوالفضلو کفری کردیم. سری بعد افتاد به من و ابوالفضل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا هین بلندی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم جراتو انتخاب کردم. گفت باید بری توی خونه ی متروکه ی رو به روتون. هفته ی دیگه پنج شنبه، که شب تا صبحش خونمون تلپن، می رم توی اون خونه؛ ساعت دوازده شب تا ساعت سه صبح هم نباید بیام بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه حرف خرکی ای. ملک مسکونیه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه من جوابشو دادم نه مهسا. مهسا رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبول کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. آخه بچه ها اعتراض کردن، اونم گفت پس باید توی خیابون شلوغ جلوی پاش زانو بزنم و دستشو ب*و*س کنم. منم گفتم ریز می بینمت. واسه ی همین خونه رو انتخاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا خونه ی مردم می خوای بری چه غلطی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهاد خر، منظورش اون خونه متروکه هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به من ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نری ها. تا پنج شنبه ی هفته بعد یادشون می ره. اون خونه جن داره؛ خودت گفتی شاهد بودی چراغ یکی از پنجره ها بعضی شبا روشن می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسخره بازیه؛ جن وجود نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من با یادآوری صبح با ترس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس یعنی باید یه آدمی توش باشه که هیجده ساله از اون خونه بیرون نیومده. من یه ساله بودم که اومدیم خونه ی جدید. خانوم صحرایی می گه دو سال قبل از اینکه ما بیایم اون خونه؛ خونه رو به رویی آتیش گرفته و دیگه کسی از توش بیرون نیومده. حتی جسدی هم پیدا نشده بود. مامورای آتش نشانی هیچ کسیو توی خونه پیدا نکرده بودن. پس چطور؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواب و بیدار بودی توهم زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس بهش نگاه کردم. هر لحظه بیشتر به این موضوع فکر می کردم به خریتم بیشتر پی می بردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه فرهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاشو حق به جانب بالا داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی نه دقیقا؟ توهم نبوده؟ جن وجود نداره. تازه جن چه نیاز به چراغ روشن کردن داره آخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس ترس شدید گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همیشه عادتمه ساعت چهار صبح از خواب بیدار شم. امروزم طبق عادت بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا که حس کرد چیز ترسناکی دیدم که این طور بی تاب دارم تعریف می کنم؛ با دستای سردش دستمو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتاق سمت راستی طبقه بالا؛ همون پنجره ای که فقط از پنجره ی اتاق من مشخصه، چراغش روشن بود. یه سایه هم از جلوی پنجره رد شد؛ بعد چراغ خاموش شد. منم فکر کردم توهمه. ژاکت پوشیدم رفتم بالای پشت بوم؛ از اونجا کل خونه رو دید زدم. زمینش پر بود از برگ خشک شده. همون موقع در ساختمون اصلی باز شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه فرهاد هم با دقت گوش می کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا کمر توی کوچه خم شده بودم؛ لباسمم روشن بود واسه ی همین از دور شدید تابلو بودم. مخصوصا توی اون تاریکی که فقط یه چراغ کم نور سمت ما رو روشن می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه فرهاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چراغ یک کمی از حیاطشون رو روشن کرده بود. دری که باز بود داخلش تاریک تاریک بود. یه لحظه احساس کردم اونی که در رو باز کرده؛ داره محیط اطرافو می سنجه ببینه کسی هست یا نه. به خودم اومدم و دیدم من که چراغ قرمز می زنم؛ سریع خودمو عقب کشیدم که همزمان در خونه هم محکم بسته شد. منم که ترسیدم و فکر و خیال جن و اینا برم داشت تا خود طبقه ی دومی که توش می شینیم دوییدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط اون همه هیجان فرهاد باز پارازیت شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمی دونم چرا تو نمی ری یه طبقه ی جدا! هر سه طبقه که مال خودتونه آخه. چیه اتاق مشترک وقتی دو تا طبقه ی بیکار دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا یه نگاه عاقل اندر سفیهی به فرهاد انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هنوز یاد نگرفتی کی وقت سوال پرسیدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد کلشو خاروند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب واسم سوال شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی سریع خودشو به جو برگردوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم، یعنی توی اون خونه آدمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شایدم جن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مهسا جن خرافاته، الکی با این چیزا خودتو نترسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گارد گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی چیو خرافاته؛ خدا هم گفته وجود داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد انگار که داره به یه بچه درس می ده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره وجود داره؛ اما دنیاشون از ما جداست. پس جن نیست، آدمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین بحثشون پریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی مگه می شه یه آدم هیجده سال نیاد بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو متفکر شدن. این دفعه فرهاد هم جواب نداشت. همون موقع با بوق ممتد ماشینی سرمون رو بالا آوردیم؛ میثم بود. برخلاف تصمیمی که داشتیم و می خواستیم میثمو بندازیم پیش معین؛ اون قدر هر سه مون توی فکر بودیم، که تا رسیدن به کوه حرف نزدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیثم که از سکوتمون متعجب شده بود، وقتی پیاده شد رو به معین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا یه چیزیشون شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشون شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از موقعی که سوار ماشین شدن اصلا حرف نزدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعین و مهلا و هنگامه با تعجب به ما سه تا نگاه کردن و با هم گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و ذهنمو از خونه ی متروکه بیرون کشیدم. لبخندی زدم و رو به فرهاد و مهسا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا حرف بزنید، الان واسمون دست می گیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد یه نگاهی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول صبحی حالمونو گرفتی توقع داری واست بندری بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه مرموز نگاهمون کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص لگدی به ساق پای فرهاد زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره اونم هیچکی نه تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم داره فیلم میاد تا مثلا عذاب وجدانمو تحریک کنه؛ به خاطر همین این طوری اردنگی نثارش کردم. وگرنه من این قدر دختر خوبیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی به سمت کوه راه افتادیم. من و مهسا و فرهاد یه جا بند نمی شدیم. به فرهاد کمک کردیم و کلی دخترای مردم رو اسکول کردیم. به قول میثم بی فرهنگیم دیگه؛ چه می شه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کوه یه ناهار معرکه از جیب فرهاد کش رفتیم و به قول مهسا فوق العاده بهمون چسبید. کلا هر چی از جیب فرهاد باشه، خوردن داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع برگشت به خونه ی خاله محیا هم، میثمو شوت کردیم پیش معین و دِ برو که رفتیم. اون قدر مسخره بازی در آوردیم، کورس گذاشتیم، ولوم آهنگو زیاد کردیم و ر*ق*صیدیم؛ که وقتی ساعت هفت شب به خونه ی خاله رسیدیم، اصلا نای حرف زدن نداشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله داشت مهسا رو سرزنش می کرد که هنگامه و مهلا رو تنها رها کرده و رفته پی خوش گذرونیش؛ مهسا هم که حوصلش سر رفته بود از سرزنش های پشت سر هم خاله؛ با جمله ی «الی دیرش شد» قضیه رو فعلا سر هم آورد. البته به قول خودش تا دو هفته قضیه داره با مامانش سر این موضوع.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فرهاد جلوی در خونمون نگه داشت؛ با توجه به دو ساعتی که خونه ی خاله بودم؛ ساعت نه شب بود. سریع پیاده شدم و کولمو بی حال روی شونم گذاشتم. فرهاد و مهسا هم پیاده شدند و رو به روی خونه ی متروکه ی کوچمون رفتن. مهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در عجبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که باز یاد خونه و خریت خودم افتادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا این خونه رو شهرداری نمی کوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقا این سوال واسه ی منم پیش اومده؛ ولی خب من که از این چیزا چیزی سرم نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو علامت سوالی به فرهاد نگاه کردیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان دقیقا توقع دارید من بدونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه توقع بی جاییه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد به سمت مهسا که این حرفو زد خیز برداشت؛ اونا در حال کل کل بودن که من صدای خش خشی رو از داخل حیاط اون خونه شنیدم. به در زنگار گرفتش تکیه داده بودم و فاصلم با خونه زیاد نبود. اول فکر کردم توهمه؛ اما بازم صدای خش خش تکرار شد. سریع از در فاصله گرفتم. صدای خش خش نزدیک بود. سمت فرهاد و مهسا دویدم؛ ده قدم از من دور شده بودن. اونا کل کلشون رو نصفه رها کردن و با دهانی باز به دویدن غیر عادی من نگاه کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بازوی مهسا رو چنگ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی دقیقا پشت اون دره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد به سمت در رفت و گوشش رو به در چسبوند. بعد از مدتی برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید گربه ای، چیزی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا هم مثل من ترسیده بود؛ اما بازم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در عجبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فرهاد با هم گفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار و در عجبی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می گما، خونه ی پشتی دیوار به دیوار این خونه، از این همه نزدیکی نمی ترسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به مهسا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟ کدوم خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه شما کوچه قبلی ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir