رمان شاه راز (جلد سوم شهرزاد قصه گوی من) به قلم SARINA
زندگی هایی که ناگهان به هم گره می خورند… ماجراهایی که افراد برای هم پیش می آورند … واقعیت هایی که تبدیل به راز می شوند و رازهایی که به دست شخصیت ها برملا و تبدیل به حقیقت زندگی ها می شوند… این داستان روایت تضادهای زندگی ماست…روایتی ست از تقابل عشق و هوس، گناه و پاکی، دروغ و صداقت، تردید و اطمینان ، شک و باور ! قصه از آنجایی آغاز می شود که چند قتل مشابه یک خبرنگار و یک سرگرد دایره ی جنایی را مقابل هم قرار می دهد… قتل هایی که برداشتی دقیق از یک جنایت واقعی هستند!
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۴۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
زندگی هایی که ناگهان به هم گره می خورند…
ماجراهایی که افراد برای هم پیش می آورند …
واقعیت هایی که تبدیل به راز می شوند و رازهایی که به دست شخصیت ها برملا و تبدیل به حقیقت زندگی ها می شوند…
این داستان روایت تضادهای زندگی ماست…روایتی ست از تقابل عشق و هوس، گناه و پاکی، دروغ و صداقت، تردید و اطمینان ، شک و باور !
قصه از آنجایی آغاز می شود که چند قتل مشابه یک خبرنگار و یک سرگرد دایره ی جنایی را مقابل هم قرار می دهد… قتل هایی که برداشتی دقیق از یک جنایت واقعی هستند!
((یه توضیح کوچیک:شروع داستان سال 1420 شمسیه. مجبور بودم زمان رو 27سال جلو ببرم تا از نظر زمانی با رمان قبلیم هزار و یک شب گناه من که بخش کوچیکی از این رمان هم محسوب میشه تداخل نداشته باشه. اما از اونجایی که نمی خواستم رمان از حالت روتین و رئالش خارج بشه هیچگونه حرفی از پیشرفت های بشری و تکنولوژی نزدم که تخیلی نشه.
در ضمن،درسته که این رمان به شکلی در ادامه ی رمانهای قبلیم شهرزاد قصه گوی من و هزار و یک شب گناه من نوشته شده و یه جاهایی به اتفاقات اون رمانها هم اشاره شده اما اصلا جلد سوم رمان نیست و اگه اونها رو نخونده باشید می تونید این رمان رو به صورت کاملا مستقل از اونها بخونید.))
***
اولین راز:
_تنده!
_ببخشید؟!
انگار داره در مورد غذاحرف میزنه...مردک شکم گنده!
دوباره تکرار کرد: گفتم تنده!نمیتونم اجازه بدم.
در حالی که به سختی جلوی خودمو گرفته بودم حرکت ناشایستی انجام ندم گفتم: قربان من چی بنویسم شما قبولش کنید؟ در مورد عروسک های خاندان سلطنتی انگلستان بنویسم که تند نباشه؟
_ خانوم کیان چطور انتظار داری چنین چیزی رو توی روزنامه بزارم؟ مگه مریضم؟ یا ه*و*س کردم در روزنامه رو تخته کنن؟
_ آخه مشکلش چیه؟
_ از بالا تا پایین دولت رو شستی پهن کردی رو بند اونوقت میگی مشکلش چیه؟
_ خب من از شدتش کم میکنم.
_ خانم با نرم کردنش هم مشکلی حل نمیشه.اساس و بِیس مقاله مشکل داره.
_ آقای فدوی من دو ساله دارم تو سرویس سیاسی فعالیت میکنم.اولین بارم نیست که به مقاله م ایراد میگیرید. سرجمع شاید سی تا مقاله با کلی تحریف و سانسور ازم چاپ شده باشه.چرا این سخت گیری هاتون فقط متوجه منه؟
_ چون نمیدونی خیلی چیزا رو نباید گفت.پیاز داغشو خیلی زیاد میکنی و این یعنی سیاه نمایی.
چقدر دلم می خواست دیوار های اتاقش شیشه ای نبودن تا بتونم دق دلیمو سرش خالی کنم...
غریدم: من مرز بین انتقاد و سیاه نمایی رو میدونم!
با خونسردی به پشتی صندلی چرخانش تکیه داد و در حالی که خودکارش رو با دو دست به بازی گرفته بود از ورای عینکش بهم نگاه کرد و گفت: اگه میدونستی الان چنین مقاله ای روی میز من نبود.یه بار به خاطر مقاله ی تو با بالایی ها در افتادم کافی بود.
_ خب پس حالا تکلیف من و این مقاله چیه؟
_ سرویس حوادث نیاز به نیرو داره .به اونجا منتقلت میکنم.امیدوارم اونجا دیگه آشوب به پا نکنی.
به هول و ولا افتادم و سریع با لحنی ملتمسانه گفتم: آقای فدوی!
بدون اینکه تغییری تو موضعش به وجود بیاره گفت: همین که گفتم.یا سرویس حوادث یا اخراج.
به معنای واقعی بادم خالی شد.روی صندلی وا رفتم و گفتم: چشم... میرم سرویس حوادث
اون موقع بود که با تمام وجود خفت و خواری رو حس کردم.منِ مغرور و یه دنده ی خود رای باید تو این جایگاه یه بله قربان گوی محض می بودم...فقط واسه اینکه مبادا از کار بیکار شم و مجبور شم به دیگران رو بندازم...
فدوی که انگار از کوتاه اومدن من خشنود به نظر میرسید گفت: پس برو وسایلتو جمع کن.به مسئول بخش میگم راهنماییت کنه.
سری تکون دادم و با برداشتن برگه ی حاوی اون مقاله ی کذایی فلفلی! از اتاق بیرون اومدم.با حرص به سمت بخش سیاسی رفتم و در مقابل چشمای همکارهام با حرص وسایلمو توی یه جعبه ی کوچیک انداختم.
زیر لب هرچی لایق فدوی بود بهش نسبت میدادم.یکی از همکارام که یه زن حدودا ۳۵ساله به اسم پروانه بود پرسید: چی شده اریکا؟
بغض کرده بودم.نه که بخوام گریه کنم.بغض کرده بودم چون تمام اون بله قربانهایی که نثار فدوی کرده بودم شده بودن حنّاق و راه گلومو بسته بودن.
به سختی گفتم: آقای فدوی تشخیص دادن صلاحیت ادامه ی کار تو بخش سیاسی رو ندارم.زیادی فلفل و پیاز داغ به مقاله هام میزنم.فرستادنم بخش حوادث.
پروانه گفت: ناراحتیش چیه حالا؟
با حرص گفتم: ناراحت نیستم!
پروانه با مهربونی گفت: بخش حوادث بیشتر به روحیه ت سازگاره!
شاید!
آخرین وسیله م رو از روی میز برداشتم و با خداحافظی از همکارام به سمت بخش حوادث رفتم.تو راهرو آقای حسینی همکارم رو دیدم.پرسید: چی شد خانوم کیان؟ چاپ میشه؟
آهی کشیدم و گفتم: نه آقای حسینی ... نه تنها قبول نکردن چاپش کنن گفتن دیگه نباید تو سرویس سیاسی باشم. دارم میرم سرویس حوادث.
_ جداً؟!
_ اوهوم!
_ پس امیدوارم حداقل اونجا آزادی عمل بیشتری داشته باشید.
_ ممنون.با اجازه.
و راهمو ادامه دادم .بالاخره به بخش حوادث رسیدم.با سر درش نگاه کردم...
»بخش سرویس حوادث و جویندگان عاطفه«
حس میکردم اونجا تبعیدگاهمه!البته بازم خدا رو شکر می کردم که فدوی منو اونجا انداخت و نخواست برم بخش خانواده و فرهنگ و این چیزا...روحیه م واقعا با چیزای آروم و بی دردسر و بی حاشیه جور نبود.بخش حوادث هم قطعا جذابیت های خودشو داشت...قطعاً!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو باید بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دو دقیقه صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داری چه کار میکنی دقیقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا دارم از بازی خارج میشم. نمیخوام که سرهنگ تهرانی بفهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به علامت تاسف تکون دادم و گفتم: امیر افراد منتظرن.جون یه بچه وسطه!چرا بزرگ نمیشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر از پشت سیستم بلند شد و با حالتی پر از افسوس گفت: واقعا چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتش رو برداشت و به سمتم اومد.در حین عبور از راهرو گفتم: یه پسر بچه ی هشت ساله رو گروگان گرفتن و نگهبان ساختمون رو هم کشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هنوز معلوم نیست.تازه گزارش دادن و تیم نوپو چند لحظه پیش راه افتاده. از ساختمون خارج شدیم و سوار ماشین اداره شدیم و سربازی که پشت رول بود به سمت محل گروگانگیری که توی یه مجتمع مسکونی تو تهرانپارس بود روند. تقریبا یه ربع تو راه بودیم و اونم به خاطر اینکه سرباز خیلی خوب راه های میون بر و کم تردد رو میشناخت وگرنه تو ترافیک اونوقت روز باید حداقل نیم ساعت رسیدنمون طول میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیابونی که مجتمع توش قرار داشت رو از دو طرف بند آورده بودن به همین خاطر سر خیابونی که چندان هم طویل و عریض نبود پیاده شدیم. یه سرباز کنار ماشین سبز و سفیدی که سر خیابون رو بند آورده بود ایستاده بود که با دیدنمون ادای احترام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجتمع تقریبا وسط کوچه بود .خوشبختانه قبل از اومدن ما مردم رو متفرق کرده بودن مونده بود چند تا خبرنگار سمج .دو تا ون مشکی روبروی خونه قرار داشت .وقتی کنارشون ایستادم با صدایی محکم گفتم: سرگرد زارعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد چهارشونه ای که لباس سرتا پا مشکی تیم نوپو رو پوشیده بود برگشت و گفت:سلام سرگرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام.قضیه از چه قراره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد زارعی عینک آفتابیشو در آورد و گفت: گروگانگیر هنوز ناشناسه.بچه های نوپو دارن تلاش میکنن بهش دید پیدا کنن اما سخته .گروگانگیر و بچه ای که گروگان گرفته شده هر دو روی پشت بومن و از اونجایی که این ساختمون بلند ترین ساختمون این حوالیه نمیتونیم از راه پشت بوم خونه های دیگه دید داشته باشیم.در پشت بوم رو هم قفل کرده و بچه ها نتونستن وارد شن. تنها راه درخواست هلی کوپتره که الان بیسیم میزنم میگم بفرستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ والدین بچه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مادرش پرستار بیمارستانه و خبرش نکردن اما پدرش اونجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به یه مرد تقریبا هم سن خودم اشاره کرد که خبرنگارها دوره ش کرده یودن .به سمتشون رفتم و با یه صدای جدی و محکم گفتم: آقایون و خانومای خبرنگار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به سمتم برگشتن و پدر گروگان یه لحظه از هجوم سوالای اونا در امان موند.رو به خبرنگارها گفتم: اگه تا پنج دقیقه دیگه وسایلتونو جمع کردین و رفتین که هیچ...در غیر اینصورت بازداشت میشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت میونه ی خوبی با خبرنگارا نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دختر جوونی منو متوجه خودش کرد که با گستاخی میگفت: شما این اختیار رو ندارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی پروا جلوم ایستاد و گفت: گفتم قانون به شما این اختیار و اجازه رو نمیده.وظیفه ی شما نجات اون بچه ست و وظیفه ی ما مخابره ی این خبر به مردم.بهتون توصیه میکنم حواستون رو به نجات اون بچه بدید که ما هم ننویسیم افسرهای زبده ی آگاهی از پس یه گروگانگیر برنیومدن!واسه ی آبروی خودتون بد میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حاضر جوابیش و سرِ نترسش در مقابل خودم اصلا خوشم نیومد...با بد خلقی گفتم: خانوم خبرنگار همون قانونی که شما ازش حرف میزنید به من این اختیار رو داده که اگه کسی در روند پیگیری یه پرونده یا ماموریت اخلال ایجاد کرد بازداشتش کنم.حالا میری یا بگم بهت دستبند بزنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبرنگارهای دیگه که پشت سر دختره بودن داشتن میرفتن اما دختره حاضر به عقب نشینی نبود.با پررویی زل زد تو چشمام و گفت: دستبند بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش میتونستم به جای دستبند زد با یه گلوله خلاصش کنم!یکی نیست بگه آخه دختر جون تو رو چه به خبرنگار صفحه ی حوادث بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نهایت گفتم: هر طور مایلی.سروان کبیر...بیا این...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شلیک یه گلوله از بالای ساختمون باعث شد حرفمون ناتموم بمونه امیر اومد جلو و گفت: باید بریم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره رو که همونجا ایستاده بود و به پشت بوم نگاه میکرد ول کردم .به کمک یه سرباز نوپو جلیقه ی ضد گلوله مو پوشیدم و همزمان امیر هم داشت جلیقه میپوشید .سرگرد زارعی منتظر ما بود.یک دقیقه بعددرحالی که جلیقه تنمون و اسلحه دستمون بود با پشتیبانی و راهنمایی یکی از افراد نقابدار وارد ساختمون شدیم.سرگرد زارعی گفته بود تونستن در پشت بوم رو باز کنن.۴ نفری سوار آسانسور شدیم و یه طبقه مونده به پشت بوم پیاده شدیم تا غافلگیر نشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه گوش به زنگ بودیم و اسلحه هامون در حالت مسلح بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسومین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اریکا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای کاوه که با من سر صحنه ی وقوع حادثه اومده بود با خشنودی گفت: خوب جوابشو دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غرور سینه جلو دادم و گفتم: حرف زور تو کَتم نمیره...هرکی میخواد باشه باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه اون هر کی نیست!سرگرد آریانژاده!یکی از بهترینهای آگاهی.واسه ی ما خبرنگارها هم جزء شناخته شده ترین ها! بچه های همکار بهش میگن مرد ماموریتهای غیر ممکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم: آره دیدم!خداکنه بچه رو نجات بده..اون تیری که شلیک شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ندادم.اصلا دوست نداشتم فکر کنم یه پسربچه متحمل درد برخورد گلوله شده...تازه اگه زنده باشه و تیر تو مغزش شلیک نشده باشه.اون بیچاره فقط هشت سالشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ذهنم به خودم چیزی رو یادآورد شدم: "منم هشت سالم بود"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزه تمام وجودم برای چند ثانیه احاطه کرد.برای فرار از افکار زجرآوری که سالهای سال مثل موریانه روانمو تجزیه کرده بودن به پشت بوم نگاه کردم٬دوربینم رو بالا گرفتم و از اون مجتمع عکس گرفتم. صدای آقای کاوه رو از کنارم شنیدم: نظرتون راجع به سرویس حوادث چیه؟ هنوزم میخواین برگردین به سیاسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه همیشه همینجور پرهیجان باشه قطعا بخش حوادثو ترجیح میدم.امروز تازه اولین دفعه مه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ولی خوب جلوی سرگرد در اومدین همین روز اولی ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز نگاهمو تا پشت بوم مجتمع پنج طبقه بالا بردم.نمیدونم چقدر خیره موندم که از در ساختمون چند نفر بیرون اومدن.همون چهار تا پلیس که سرگرد بداخلاق هم بینشون بود و یه پسر بچه روی دستاش و یه مرد بیست و چند ساله که بهش دستبند زده بودن و یکی از افراد سیاهپوش و نقابدار نوپو بازوش رو گرفته بود و به سمت ماشین پلیس می بردش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پسر بچه ی ریزه میزه ای که بغل سرگرد بود نگاه کردم .پدر بچه به سمتش دوید و من دیدم که بچه بیهوشه و پای راستش غرق خون.انگار یکی دلمو چنگ زد.پس اون گلوله به این بچه ی بیگناه خورده بود.وقتی دیدم خبرنگارها به سمتشون رفتن منم دوربینم رو بالا آوردم و جلو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سپهر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دفتر سرهنگ تهرانی بیرون اومدم .سربازی که دم در بود به سرعت ادای احترام کرد .صدای پا کوبیدنش تو راهرو پیچید.از کنارش رد شدم و به سمت دفتر خودم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصاب نداشته م خراب بود.سرهنگ توبیخم کرد.اولین توبیخ تو دوران کاری حرفه ایم اونم به خاطر اینکه نتونستم یه ماموریت آبکی و پیش پا افتاده مثل گروگانگیری رو بدون تیراندازی و مجروح شدن به پایان برسونم.همه ش هم تقصیر اون خبرنگارای مزاحم و به خصوص اون دختره ی حاضر جواب بود که حواسمو پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو باز کردم . به محض ورودم و بسته شدن در یه دختر رو دیدم که داشت روی یه برگه به سرعت گفته های امیر رو می نوشت.امیر هم روبروش نشسته بود .با ورود من هردو شون برگشتن و نگام کردن و بلند شدن.همون دختره بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدخلقی و اخم غلیظی گفتم: اینجا چه کار می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره گفت: سلام جناب سرگرد!اومدم از نتیجه ی بازجویی از اون شخص گروگانگیر با خبر بشم.اینکه کی بوده و با چه هدفی اون کار رو کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن قیافه ی ناخشنود و درهمم اضافه کرد: حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش با طعنه و ریشخند همراه بود.بی اعتنا گفتم: کارتون تموم شد تشریف ببرید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چطور ؟ نکنه بازم دارم تو روند پیگیری یه پرونده اخلال ایجاد میکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله ...ما داریم روی یه پرونده ی جدید کار میکنیم ..البته اگه اجازه بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جداً؟ ولی وقتی من اومدم جناب سروانتون داشتن آخرین ورژن رزیدنت اویل رو بازی میکردن.نکنه درگیر پرونده ی زامبی ها هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه امیر چشم غره رفتم.اونم تا دید بهش نگاه میکنم لبخند شیطنت باری زد.غریدم: خانوم محترم من امروز اصلا حوصله ندارم با شما سرو کله بزنم.کارتون تموم شد زحمت رو کم کنید یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند موذیانه ای زد و گفت: نه هنوز...بفرمایید بشینید سرپا بده.منم کارم تموم بشه تشریف میبرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودش نشست.امیر به ناچار روبروش نشست و دوباره مشغول توضیح دادن شد.منم به سمت میزم که کنار محل نشستنشون بود رفتم و سرگرم تکمیل گزارش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از فضاحت بار ترین پرونده هام به لطف قدم نحس این خبرنگار جدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای امیر رو میشنیدم: ... اخراجش میکنه و در واقع به خاطر کینه ای که از آقای جعفری پدر مانی داشته دست به این عمل میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم و گفتم: میشه کارتتون رو ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره سرشو بلند کرد و پرسید: با من بودید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.عرض کردم کارتتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره پوزخندی زد و گفت: نکنه فکر میکنید خبرنگار نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کار از محکم کاری عیب نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش تکون داد و بعد از اینکه خودکارش رو روی میز گذاشت یه کارت پرس شده از داخل کیف کوچیکش که کج روی شونه ش بود در آورد.دست امیر برای گرفتنش دراز شد و کارت رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نگاهش چند بار از کارت به دختره و از دختره به کارت چرخید و در نهایت در حالی که کارت رو به من میداد پرسید: اریکا یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتوماتیک گفتم: اسم یه جور علفه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره که حالا فهمیده بودن اسمش اریکاست چشم غره ای به من رفت و گفت:اسم یه درخته از خانواده ی نخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کارت نگاه کردم" اریکا کیان" تاریخ صدور کارت دو روز پیش بود.پس تازه کاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت خودکارش رو برمیداشت تا داخل کیفش بزاره که پرسیدم: تازه استخدام شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه...دو ساله که خبرنگارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ولی این کارت همه ش دو روزه که صادر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قبلا واسه صفحه ی سیاسی کار میکردم که منتقلم کردن حوادث.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به علامت تفهیم تکون دادم.برای اولین بار دقیق نگاهش کردم.خوشگل بود ٬چشماش حالت خاص و مرموزی داشت.کارت رو بهش پس دادم و گفتم: راستی یادتون باشه بلایی که سر من آوردید سر بقیه ی پلیسها نیارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با تعجب پرسید: چه بلایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرهنگ توبیخم کرد واسه مجروح شدن اون بچه.اولین توبیخ تمام سالهای کاریم.اونم به خاطر اینکه داشتم با این خانوم بگو مگو می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریکا بدون اینکه حالتی از شرمندگی و ناراحتی و هر چیز دیگه ای که دلمو کمی خنک کنه توی چهره ش داشته باشه با حاضر جوابی گفت: می خواستید کل کل نکنید!من که بهتون اخطار دادم...گفتم بهتره حواستون رو به کارتون بدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بیخیالی گفتم: به هرحال یادتون باشه من میونه ی خوبی با خبرنگارها ندارم پس بهتون توصیه میکنم طرف من و پرونده هام نیاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یادم میمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این لحنی که اون گفت تا آخر قضیه رو خوندم!با اینحال بازم ریلکس و بیخیال گفتم: خدانگهدار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در رفت و وقتی بازش کرد گفت: راستی روزنامه ی ایران رو فردا صبح مطالعه کنید...بخش حوادث ! منتها قبلش یه آرامبخش بخورید بد نیست سرگرد آریانژاد!خدانگهدار!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لبخند اعصاب خوردکنش ثانیه ای پاک نمیشد و همون شده بود سوهان روح و روان من!بعد از اینکه در رو بست خودکار رو روی میز پرت کردم و گفتم: دختره ی سبک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر که لبخند کجی روی لبش بود گفت: کجاش سبک بود بدبخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منو تهدید میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا خداییش سرهنگ توبیخت کرد؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوری نگام میکرد انگار به عجایب هفت گانه ی دنیا یکی اضافه شده!!!گفتم: وقتی دادم یه توبیخ تو پرونده ی تو هم درج کنه که تو ساعت اداری رزیدنت اویل بازی میکنی اونوقت لبخندت رو حفظ کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سرمو پایین انداختم و سرگرم تکمیل قسمتهای نهایی گزارش شدم تا پرونده مختومه بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اریکا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه گزارش اون گروگانگیری روبه همراه عکس شطرنجی چهره ی مجرم به سردبیر نشون دادم و تایید شد بردم دادم قسمت حروف چینی تا به عنوان مطلب اصلی و بزرگ صفحه ی حوادث چاپ بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده شب بود که به خونه رسیدم.برای شامم یه پیتزا مارگاریتا و نوشابه ی مشکی خریده بودم که اون لحظه توی دستم بود.خونه ی خوبی داشتم.نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک.توی یه منطقه ی متوسط شهر هم قرار داشت.صدای مامانمو شنیدم: اریکا بیا تو سرما میخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرخندی زدم .هم به گرمای اوایل تابستون و هم به صدایی که توی ذهنم بود.مادری که نگران سرماخوردگی و گرمازدگیم میشد حالا زیر خروارها خاک پوسیده بود.کنار پدرم...کنار الیکا و رایکا خواهرهای بزرگترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطول حیاط رو طی کردم و روی یه مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم.همونجا مانتو و مقنعه م رو در آوردم و شاممو بدون شستن دست و صورت خوردم.بعدشم بدون جمع کردن وسایل و کارتون خالی پیتزا نیم ساعت تلویزیون نگاه کردم و بعد خاموشش کردم.گوشیم رو برای صبح ساعت شیش و نیم کوک کردم و همونجا رو کاناپه دراز کشیدم تا بخوابم.قبل خواب به جریانات روزی که پشت سر گذاشته بودم فکر کردم.بدک نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش میتونستم قیافه ی سرگرده رو موقع خوندن گزارش ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به دلیل غفلت و سهل انگاری مسئول رسیدگی به پرونده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه رو مچاله کردم .امیر پرید جلو و دستمو گرفت و گفت: روزنامه رو چرا جرواجر میکنی؟ میخوام بخونمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه رو که از دستم بیرون کشید گفت: خب راست گفته دیگه برادر من!خودت کردی که لعنت بر خودت باد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم غلیظی گفتم: امیر حوصله ندارم ها!!حواست به خودت باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه ی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: حوصله نداری که نداری!انگار تقصیر منه!مرد ماموریتهای غیرممکن ،اون پسره شاید تا آخر عمرش مجبور باشه لنگ بزنه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت.امیر کم حرف جدی میزداما وقتی میزد هیچ جوره نمیتونستم منکر درستیش بشم.دستی به پشت گردنم کشیدم که چند ضربه به در خورد.سربازی بود که بعد از ادای احترام گفت: قربان یه مورد قتل تو منطقه ی کن گزارش شده.سرهنگ تهرانی هم این مورد رو به شما ارجاع دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: آدرس دقیقش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز گفت: راننده آدرس رو گرفته و پایین منتظرتونه قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت: خیلی خب میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت بعد من و امیر به صحنه ی جنایت رسیدیم.نزدیک رودخونه ی کن. از ماشین که پیاده شدیم به سمت قسمتی که با نوارهای زرد باریک با نوشته های روش"صحنه ی جرم٬ورود ممنوع" مشخص شده بود رفتیم .وارد محوطه شدیم دکتر طریقت رو دیدم و به سمتش رفتم.روی یه جسد که روش پارچه کشیده بودن خم شده بود و سرش رو معاینه میکرد.یه زن بود.من رو ندیده بود .بلند شد و به دستیارش گفت: بگو بزارنش تو آمبولانس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخید و من رو دید و با خوشرویی گفت: سلام سرگرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دکتر.قضیه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه زن تقریبا شصت ساله ست.دیشب حوالی ساعت ۹کشته شده .برهنه پیدا شده در حالی که با برخورد یه شئ سنگین به جمجمه ش به قتل رسیده.چون هیچ پوششی نداشته قطعا یا همینجا کشته شده یا تو فاصله ی نزدیک .به نظر نمیاد به اینجا منتقل شده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به امیر که کنارمون بود و گوش میداد گفتم: سروان کبیر با چند نفر از افراد منطقه رو خوب بگردید.اونطرف رودخونه که نمیتونه رفته باشه پس همین طرف رو بگردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خیلی جدی و بدون لودگی های مخصوص خودش که تو جمع های صمیمی بروز میکرد گفت: اطاعت قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با چند نفر رفت تا دستورات منو اجرا کنه.رو به دکتر طریقت گفتم: اطلاعات تکمیلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا عصر روی میزته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- : نه! خوشم اومد! سرعت عملت داره میره بالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر طریقت با لبخند موذیانه ای گفت: تو دیگه چیزی نگو با توبیخ خوشگلت و حرفایی که تو روزنامه در موردت زدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز یادش افتادم...ظاهرمو حفظ کردم و گفتم: پرونده م خیلی درخشان بود گفتم واسه تنوع یه توبیخ توش بخوره...ریا نشه!فعلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر لبخندش رو کشدارتر کرد و گفت: خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دکتر دور شدم و رفتم اطرافو بگردم.زیاد طول نکشید که یکی از افراد تیم بررسی صحنه ی جرم گفت: قربان چند لحظه بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شده بودم و با دقت اطرافم رو نگاه میکردم که به شنیدن این صدا راست ایستادم و به سمت کسی که صدام زده بود رفتم.امیر هم از اونطرف به سمتش رفت.کنارش که ایستادم پرسیدم: چیزی پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد که ستوان هدایت خطاب میشد به چند تیکه سنگ سفید کوچیک در حد سنگ ریزه روی زمین بین چمن های کم پشت افتاده بود.روی دو تا پام نشستم و بهشون نگاه کردم.اول قرمزی خون رو دیدم و بعد فهمیدم سنگ ریزه نیست بلکه تکه استخوان جمجمه ست.از داخل جیبم یه پاکت پلاستیکی در دار شفاف بیرون آوردم .بازش کردم و با دستی که چند دقیقه پیش بهش دستکش سفید پلاستیکی پوشونده بودم استخوانها رو برداشتم و داخل نایلون انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت: پس اینجا کشته شده و داخل آب انداخته شده.آب اونو با خودش برده و ۱۰۰متر پایین تر جسد تو کناره ی نهر به گل نشیته و همونجا هم مونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر که درست می اومد.گفتم: ستوان هدایت این تکه استخون ها رو تا دکتر طریقت نرفته بده بهش آزمایش کنه تا مطمئن بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان هدایت با پاکت نایلونی رفت ٬من و امیر هم از محوطه ی ممنوعه بیرون اومدیم.چند تایی خبرنگار اونجا بودن.از کنارشون رد شدم و امیر هم با گفتن اینکه هنوز هیچی معلوم نیست از بینشون خارج شد و به سمت من که داشتم به ماشین نزدیک میشدم اومد.استوار رحمانی که کنار ماشین بود با دیدنمون ادای احترام کرد .تا اومدم داخل ماشین بشینم یه نفر صدام زد: جناب سرگرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم...خانوم کیان بود.به سردی گفتم: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میشه در مورد این قتل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم محترم به همکارهاتون هم گفتیم .جسد تازه پیدا شده.هنوز نه میدونیم کیه نه اینکه چرا این اتفاق افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریکا گفت: خب اگه میشه میخوام در جریان روند پیگیری پرونده قرار بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم شما تازه کاری٬نمیدونی این شیوه ی جمع کردن خبر نیست.برو هر وقت یاد گرفتی بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جناب سرگرد این واسه شما هم بهتره.اینکه به جای اینهمه خبرنگار فقط با یه نفر طرف باشید و اون یه نفر به عنوان سخنگوی شما خبرا رو منتقل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تندی گفتم: مگه من وزیر امور خارجه م که سخنگو لازم داشته باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهش فکر کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز باادبتر به نظر میومد اما من که هنوز ازش دل خوشی نداشتم گفتم: باشه فکر میکنم ولی حتی در صورت موافقت با این طرحِ شما هم یکی از همکارهاتون رو مسئول این کار میکنم نه شما رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سوار شدم.امیر قبل از من سوار شده بود و بعد از بسته شدن در استوار رحمانی دنده عقب گرفت و به راه افتاد.من هم تمام مدتی که ماشین عقب میرفت به اریکا نگاه می کردم که همونجا ایستاده بود و به من نگاه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irششمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سپهر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت پنج عصر همونروز سربازی پرونده ی جسد رو که دکتر طریقت برام فرستاده بود به دستم رسوند.با برخورد یه آجر به قسمت پس سری جمجمه ش به قتل رسیده بود.زن۵۸ساله بود و چون آثار ساییدگی بر اثر کشیده شدن روی زمین هیچ جای بدنش نبود پس احتمال اینکه آب منتقلش کرده باشه قوت گرفت.اون تکه های استخون هم مال همون زن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر وارد اتاق شد و گفت: دیشب یه مرد جوون اومده و گزارش داده مادرش از ساعت ۸شب که از خونه بیرون رفته برنگشته.یه زن ۵۸ساله به اسم فاطمه نخعی.با مشخصات جسد مطابقت میکرده پس میدونیم جسد کیه.باید با خونواده ش تماس بگیریم و ببینیم چه جور آدمی بوده.دشمن داشته یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعت بعد پسر مقتول که اسمش محمد بود احضار شده بود.روبروی من و امیر روی مبلهای چرم قهوه ای نشسته بود و چشماش از گریه ای که قبل از روبرو شدن با ما کرده بود سرخ بودن.نمیخواستم حتی برای یک لحظه خودمو به جای اون تصور کنم.پریماه بانو همه ی معنای زندگیم بود...محمد با دستمالی بینیش رو فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت: بهتون تسلیت میگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش گرفته بود.با بغضی که نمیخواست بشکنه گفت: ممنون.چطور کشته شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت جلو مایل شدم٬ آرنج هر دو دستم رو روی زانوهام گذاشتم و گفتم: یه ضربه به سرش خورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو بست.حق داشت٬سخت بود...باور اینکه مادرش کشته شده براش سخت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دادم: شما که طبق استعلام ما تو منطقه ی کن زندگی نمی کنید پس مادرتون اونجا چه کار میکرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خونه ی خاله م اونجاست...مادرم رفته بود بهش سر بزنه.قرار شد ساعت یازده با آژانس برگرده.منم تو شرکت بودم و نمیتونستم باهاش برم.ساعت یازده زنگ زدم به گوشیش که جواب نداد.زنگ زدم خونه ی خاله م گفت اصلا نرفته خونه شون.منم نگران شدم و به کلانتری خبر دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مادرتون خونه دار بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بازنشسته ی آموزش و پرورش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدرتون در قید حیاتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه.۱۴ ساله که فوت شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا رحمتشون کنه.شما تنها فرزند مرحومه هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه یه خواهر بزرگتر دارم که سوئده.واسه تحصیل رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ در مورد مادرتون...رفتار و منشش٬رابطه ش با اطرافیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادرم زن آرومی بود٬یه زن مهربون که توی محل و فامیل همه دوستش داشتن٬دست به خیر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر پرسید: پس هیچ دشمن خاصی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد که به سختی بغضش رو مهار می کرد گفت: هیچوقت کسی ازش اظهار ناراحتی و نارضایتی نکرده یود چه برسه به دشمنی که حاضر بشه اونو بکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به پشتی مبل تکیه دادم و در حالی که دستهام رو روی دسته های صندلی گذاشته بودم گفتم: بسیار خب آقای امینی.لطف کردید تشریف آوردید.فردا می تونید جسد مادرتون رو از پزشک قانونی تحویل بگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد بلند شد و گفت: جناب سرگرد همه ی امیدم به شماست...قاتلش رو پیدا کنید...خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بلند شدم و گفتم: نیازی به خواهش نیست.وظیفه مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد رفت اما اتاق هنوز هم مملو از غم و اندوه بود.بالاخره امیر سکوت رو شکست:بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قبرستون!خونه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کلی کار داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان ما تنها کاری که در مورد این درونده میتونیم بکنیم تحقیق از آشناهای مقتوله که این وقت شب عملی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ساعت ۸نشده هنوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بازم شبه! فردا سر فرصت میریم دیگه.بابا سپهر به خدا مامانامون کله مو کچل کردن بس که گفتن بیاین خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دلم برای پریماه بانو تنگ شده بود به همین خاطر به خودم مرخصی دادمو همراه امیر راهی خونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفتمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اریکا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اون خونه ی خالی...چقدر دلم می خواست یه بار هم که شده وقتی وارد خونه میشم غذایی باشه که روی گاز درحال قل خوردن باشه٬مادری باشه که به استقبالم بیاد...پدری باشه که با لبخند مهربونش گرمم کنه...چقدر دلم هوای جیغ و دادهای همیشگی الیکا و رایکا رو کرده بود.چه توقع های زیادی بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه مثل همیشه غرق در سکوت بود.به سمت اتاقم که ته راهرو بود رفتم و وارد شدم.کیف رو روی میز تحریر رها کردم و در حالی که دکمه های مانتوم رو باز میکردم بلند بلند با خودم حرف زدم: پسره ی پررویِ...مغرورِ... گند اخلاقِ .... از خود راضی!حالم ازت به هم میخوره.فکر کرده چون ازش اون درخواست رو کردم میتونه از بالا بهم نگاه کنه.اصلا به درک... برو هر ننه قمری رو که میخوای بذار واسه اون کار...بخوای هم من قبول نمیکنم.ولی راحتت هم نمیزارم.تا به غلط کردن نیوفتادی٬تا حساب کار دستت نیومده ولت نمیکنم.تو هنوز منو نشناختی...فقط صبر کن و ببین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه شلوار نخی سفید با یه آستین کوتاه نارنجی کم رنگ پوشیدم و موهای مشکیم رو باز کردم تا آزاد باشه. ریشه ی موهام درد میکرد.تلفن خونه زنگ زد.رفتم و گوشی رو برداشتم: الو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام اریکا جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام خاله!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه عجب جواب دادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنارضایتی رو توی صداش حس کردم: این وقت شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجاش شبه خاله؟ تازه ساعت هفت و نیمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شام چیزی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه...ببینم چیزی هست سرهم کنم یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیخواد خاله.شهاب رو میفرستم دنبالت بیا اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله مزاحم نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونی چند وقته حتی یه زنگ نزدی؟ سرزدن پیشکش!چرا از ما فرار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فرار چیه خاله؟! من فقط خسته م.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرف رو حرف خاله ت نیار.حاضر شو که تا نیم ساعت دیگه شهاب اونجاست.خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیگه ساز مخالف نزدم و گفتم: چشم...پس فعلا خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو سر جاش گذاشتم و تندی رفتم حموم و تو ده دقیقه دوش گرفتم و اومدم بیرون.جلوی میز آرایش موهام رو با حوله خشک کردم و نم دار با یه کش از پشت بستم.اهل آرایش زیاد نبودم فقط یه خط چشم مشکی کشیدم و رژ کمرنگی هم زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه شلوار لی سورمه ای و یه تونیک سفید با طرح های سیاه به تن کردم .مانتوی مشکی و شال آبی نفتی هم پوشیدن.کیف کوچیک دخترونه م رو که کج مینداختم برداشتم و موبایل و کیف پوام رو توش انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ در اومد.بدو بدو از اتاق بیرون رفتم و بی اعتنا به آیفون خراب خونه وارد حیاط شدم٬در خونه رو قفل کردم ٬کفش کتونیم رو سر پام انداختم و طول حیاط رو شتابزده طی کردم .در رو باز کردن و وارد پیاده رو شدم.شهاب در حالی که دستهاش تو جیب شلوارش بود روبرو ایستاده بود.مثل همیشه خوش تیپ٬ جذاب٬ با یه لبخند مکش مرگ ما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم: سلام داآش گلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن لاتی که گرفته بودم خنده ش رو بیشتر کرد و گفت: علیک سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و خم شدم کفشمو کامل پام کنم که شهاب گفت : چقدر تو شلخته ای اریکا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت!کیفم کج شده بود٬شالم عقب رفته بود٬کفشام داشت از پام در میاومد٬دکمه ی پایین مانتوم باز مونده بود...خجالت بکش اریکا!یکم خانوم باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم: زود اومدی٬حاضر نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بیا بشین تو ماشین تا یکی ندیده آبرومون بره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشین سفیدش رفت و در رو برام باز کرد.من هم جلو رفتم و سوار شدم.شهاب که به راه افتاد مشغول گره زدن بند کتونیم شدم.چند دقیقه بعد گفت: خیلی وقته مقاله ای ازت تو روزنامه نمیبینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسباب کشی کردم صفحه ی حوادث.سه چهار روزی میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جدی؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سردبیر منتقلم کرد.گفت تو تا در روزنامه رو تخته نکنی ول کن نیستی.بیا برو یه بخش دیگه تا سیاست رو به جونمون ننداختی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب خنده ی آرومی کرد و گفت: پس تازه فهمیدن تو چه موجود پلیدی هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیر فهمید!!!!اتفاقا تو شماره ی امروز یه گزارش گروگانگیری به اسم من چاپ شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست نشستم و ادامه دادم: از کار و بار خودت چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی...کار شرکته دیگه... یکنواخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شهاب ...یه چیزی بخوام نه نمیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو لوس کرده بودم که شاید از این طریق خامش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه نگاهش به رانندگی بود گفت: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه چیز کوچولو...قد یه عدس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسمش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شنود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانم؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شنود دیگه!میتونی واسه م گیر بیاری.تو با این قطعه ها سرو کار داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من آقام جاسوس بوده یا ننه م با این چیزا سرو کار داشته باشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شهاب لوس نشو دیگه.تو شرکت قطعات الکترونیکی کار میکنی مثلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واسه چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اریکا من تو رو میشناسم کله ت بدجور بوی قورمه سبزی میده.واسه چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستش با یه سرگرده کل انداختم...گفته میخوام نبینمت.فکر کن!!حالا میخوام بهش بفهمونم اریکا کیه!میخوام هر پرونده ای که بههش میدن و هر صحنه ی جرمی که میره من اونجا باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ که چی؟ اگه بفهمه دودمانمون به فنا میره دیوونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حتی اگه شنود رو هم پیدا کنه از کجا میفهمه کار منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کی هست حالا این سرگرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرگرد آریانژاد...آگاهی.چی میگی؟ میتونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببینم چی میشه.فقط اگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه لو رفتم نمیگم از کی گرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد ماشین وارد حیاط بزرگ و قشنگ خونه ی خاله ترانه شد.شوهرخاله م مرد ثروتمندی بود و به همین خاطر خونه هم تو منطقه ی عالی شهر واقع بود . دو تا بچه داشتن.شهاب که پنج سال ازم بزرگتر بود و با وجود پول پدرش مستقل کار میکرد.اونم به عنوان یه کارمند معمولی.بچه ی دیگه شون ٬شادن هم سن خودم بود.خیلی با هم خوب بودیم.مثل دو خواهر.به خصوص از بعد از اون حادثه ی شوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونموقع فقط هشت سالم بود.خاله م سرپرستی منو قبول کرد.مثل بچه های خودش ازم نگهداری کرد.وقتی دانشگاه رشته ی خبرنگاری قبول شدم و به اصفهان رفتم به زندگی خوابگاهی و مستقل عادت کردم .وقتی برگشتم با اصرار و لجبازی گفتم دیگه میرم خونه ی خودم زندگی کنم.۱۵ سال از مرگ اعضای خونواده م گذشته بود اما اجازه نداده بودن به سمت اون خونه برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا سه سالی میشد که تنها زندگی میکردم.پیگه رفت و آمد ها کمتر شده بود.به خصوص با شرایط کاری فشرده ی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد ساختمون شدم و با صدای بلندی گفتم: صابخونه؟کسی نیست؟ مهمون دعوت میکنین ازش استقبال هم نمیکنین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادن رو شنیدم: باز این اریکا اومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم شوخی میکنه.گفتم: ناراحتی برم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بالاخره روبروی من که تو ورودی پذیرایی بزرگ و مجللشون ایستاده بودم ظاهر شد.البته با یه طبقه اختلاف!بالای پله هل ایستاده بود.گفت: من کلا از وجود تو ناراحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعترضانه گفتم:خاله میشنوی به مهمونت چی میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب از کنار من رد شد و روی نزدیکترین مبل نشست.خاله هم کنار شادن ایستاد و گفت: سلام عزیز خاله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله ترانه از پله ها پایین اومد و به سمتم اومد و محکم بغلم کرد.از اون بغل های استخوان شکن! پنجاه و شیش سالش بود و رابطه ی خوب و پر از عشق و احترامی با شوهر خاله م داشت.مثل پدر و مادر من که اجل مهلتشون نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم موقع مرگ ۳۴سالش بود و پدرم ۳۸سال...جوون بودن...جوونمرگ شدن...حیف شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*من مرگ را زیسته ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آوازی غمناک٬غمناک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهشتمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سپهر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو هفته گذشت بی اونکه هیچ پیشرفتی تو روند پیگیری پرونده به وجود بیاد.بازجویی از افراد فامیل و همسایه ها و کسبه ی محل فقط یه چیز رو روشن تر کرد...اینکه مرحوم فاطمه نخعی یه زن خوب و با خدای معتقد بوده که همه دوستش داشتن و این شک ما رو هر چه بیشتر از آشنایان و اقوام مقتول دور میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین افکار بودم و امیر هم سرش به سیستم خودش گرم بود که تلفن اداره روی میزم زنگ خورد.جواب دادم: سرگرد آریانژاد.بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردی به گوشم رسید: سلام جناب سرگرد.ستوان نادی هستم از تلفن خونه.همین الان خانومی تماس گرفتن و گفتن اطلاعاتی راجع به پرونده ی تحت پیگیری شما دارن که خیلی به درد میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راهنماییشون کردی به دفترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیر قربان.گفت نمیاد تو.دم در حیاط تو پیاده رو منتظر میمونه .نذاشت حرفی بزنم و قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلی پر امید اما لحنی همچنان سرد گفتم: خیلی خب.خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو که گذاشتم رو به امیر که حواسش به سمت من متمرکز شده بود گفتم: بیا بریم دم در فکر کنم شاهد از غیب رسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی؟ کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا بریم بهت میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از اتاق بیرون رفتیم تا دم در مجتمع که از چهار ساختمون با وظایف مختلف ساخته شده بود هرچی شنیده بودم برای امیر تعریف کردم و اونم مشتاق شد اون زن رو که انگار از آسمون نازل شده بود ببینه.رسیدیم به پیاده روی جلوی در ورودی.هیچکس نایستاده بود٬هیچکس منتظرمون نبود.تقریبا ده دقیقه منتظر شدیم .خب کسی نبود دیگه.سرکارمون گذاشته بودن.باز عصبی و خشمگین شدم.وای به حال اون کسی که سرگرد آریانژاد رو سر کار گذاشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اریکا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وقتی که به شادن گفته بودم از باجه ی تلفن عمومی با تلفن خونه ی آگاهی تماس بگیره یه ربع میگذشت که هردوشون بیرون اومدن.من رو هم که کمی اونور تر روی نیمکت داخل راهرو نشسته بودم و سر به زیر انداخته بودم ندیدن.بعد از خروجشون از اون طبقه یه نگاه به چپ و راست انداختم و وقتی مطمئن شدم کسی حواسش به من نیست سریع رفتم تو دفترشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اتاق ۸×۴بود با کف پوشی معمولی از موزاییک.دو تا میز که یکی به نسبت بزرگتر و بهتر از اون یکی بود و روش پرچم و عکس رهبر بود و یه دسته کاغذ و البته کلی خرت و پرت دیگه.چهار تا مبل تک نفره ی چرم قهوه ای کوچیک جلوی میز بزرگتر که میز سرگرد بود قرار داشتن که یه جلو مبلی ساده ی چوبی قهوه ای بینشون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تحلیل اتاق گذشتم و به سمت میز سرگرد رفتم .شنود رو که داخل یه برگ دستمال کاغذی گذاشته بودم با موچیم برداشتم .شهاب گفته بود خیلی قویه و حتی اگه تو جای بسته بندازی هم کارشو انجام میده.صندلی رو کنار زدم و رفتم زیر میز.میز چوبی بود و از اون لبه ها نداشت تا شنود رو توش بندازم.فکر اونجاش رو هم کرده بودم.آدامسی که توی دهنم بود رو در آوردم و زدم زیر میز .شنود رو هم توش فرو کردم.جایی گذاشته بودم که اتفاقی هم دستش نخوره پیداش کنه.خب...تکلیف این مشخص شد.اون یکی رو چه کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چیزی رو میز بهم چشمک زد.بند چرمی حائل اسلحه ش بود.شنود دومی رو که قد عدس بود گذاشتم تو محفظه ی اسلحه و چنگکش رو سفت کردم که نیفته.حواسم بود که هر دو شون روشن باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب دیگه...کار من تموم شد.برم تا اون سرگرد و سروان دماغ سوخته برنگشتن که اگه بفهمن اون تماس از طرف من بوده حسابی از خجالتم در میان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون اومدم و سرجام رو نیمکت داخل راهرو نشستم و منتظر موندم تا بیان.زیاد طول نکشید.حدود پنج دقیقه بعد اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخی!!!سرگرد چقدر بامزه میشه وقت عصبانیت!سرخ میشه و رگ پیشونیش باد میکنه! بابا بیخیال چرا اینهمه عصبانی شدی؟ یکی زنگ زده بهت یکم بخنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راهرو داشتن به سمت دفترشون میرفتن که من رو دیدت.منم بلند شدم و خیلی باادب مثل یه دختر خوب گفتم: سلام.خسته نباشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد به جای سلام کردن یه چشم غره رفت و رفت داخل دفتر.از سروان کبیر پرسیدم: حالشون خوب نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنم خنده ش گرفت چون دقیقا فهمید منظورم این بود که"این چشه؟ دیوونه بود دیوونه تر شده؟!"با این حال گفت: یکم عصبانیه.بفرمایید داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خدا خواسته گفتم ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زودتر از سروان وارد اتاق شدم.سرگرد پشت میزش نشسته بود و داشت به پرونده های روی میز نگاه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان کبیر در رو پشت سرش بست و گفت: بفرمایید بشینید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونوقت بود که سرگرد متوجه حضورم توی اتاق شد.روی مبل جلوی میزش نشستم .امیر هم روبروم نشست .سرگرد گفت: ۲هفته ندیدمتون خوشحال شدن فکر کردم بیخیال شدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی بی نهایت شیرین که حرصشو بیشتر میکرد گفتم: اختیار دارید .مگه میشه بی خیال سرگرد آریانژاد و سروان کبیر که کار درست ترین و پیچیده ترین پرونده ها بهشون محول میشه بشم؟ مگه دیوونه م؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنیدن زیرلبی گفت: کم نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم گشادتر شد.پرسیدم: چیزی گیرتون نیومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد بی اونکه بهم نگاه کنه پرونده رو بی هدف ورق زد و گفت: هنوز نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پررویی گفتم: خب تعجبی هم نداره.وقتی دو هفته همینطور تو اتاقتون به این پرونده زل بزنین معلومه فرجی حاصل نمیشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد سرش رو از داخل پرونده بیرون آورد و گفت: خانوم محترم به نظر شما چه کار میتونیم بکنیم وقتی نه اثر انگشتی داریم٬نه شاهدی٬نه آلت قتلی ٬نه دشمن خاصی ...هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدا خیلی سر نترسی داشتم که صاف تو چشمای کاسه ی خونش نگاه کردم و گفتم: شما سرگرد آریانژادید!بعیده مرد ماموریتهای غیر ممکن به ناتوانیش اعتراف کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم کیان تا حالا کسی بهتون گفته خیلی رو اعصابین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی به لب گفتم: نه! چون همه ازمصاحبت باهام لذت می برن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: احتمالا به جز من که خیلی سعی دارم تحملتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشم میاد قاطی میکنی سرگرد.حالا اولشه!پرسیدم: مشکل شما با من چیه سرگرد؟ اعتراف کن شکست خوردی و پرونده رو بزار کنار.چرا سر من خالی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفته بودم حوصله ی خبرنگار و فضول جماعت رو ندارم.خودتون بیخیال نمیشید!حالام اگه کاری ندارید که میدونم ندارید به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار در دفاع از خودم و شغلم که سرگرد به خودش اجازه بود از بالا بهش نگاه کنه کاملا جدی گفتم: سرگرد...خبرنگاری فقط سوال پرسیدن از شما و نوشتنش و چاپ کردنش نیست٬خبرنگارا میتونن با خبری که گزارش میدن یه نفر رو از صفحه ی روزگار محو کنن.من میتونم کاری کنم که مجبور بشی استعفا بدی پس فکر نکن فقط خودتی که قدرت داری...خبرنگارا هم قدرتمندن و قلمشون سلاحشونه !به خصوص من که با یکی از مقاله هام تو صفحه ی سیاسی تونستم کاری کنم یه سیاستمدار کله گنده از سمتش استعفا بده!پس منو دست کم نگیر.فکر هم نکن محض دیدن جمال شما و جناب سروانه که اینجام...من از پرونده هایی که بهتون محول میشه خوشم میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن جدیم حالیشون کرد با کی طرفن.تلفن زنگ خورد٬سرگرد جواب داد : سرگرد آریانژاد بفرمایید؟ ... بله... کجا؟ خیلی خب الان میایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد گوشی رو سرجاش گذاشت و بلند شد و در حین پوشیدن بند حائلش گفت: یه قتل دیگه تو منطقه ی کن اتفاق افتاده....- رو به من ادامه داد- اجازه میدید سرکار خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ البته...بفرمایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیگه چقدر پرروام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و باز حواسش رو به پوشیدن بندش داد.بلند شدم و گفتم: منم باهاتون بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ معلومه که نه!!!!خیلی مایلید یه دربست بگیرید دنبالمون بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه نچسب... تو خونه چه جور تحملش میکنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سپهر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم به منطقه ی کن و جایی که بازم نوارهای زرد رنگ"صحنه ی جرم٬ورود ممنوع"خود نمایی میکردن.دیدم اون خبرنگار سمج هم از تاکسی پیاده شد .دیگه نگاهش نکردم و از زیر نوار همراه امیر رد شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دکتر طریقت بود و یه جنازه زیر پارچه ی سفید...اما...چرا این جنازه اینقدر کوچیک بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دکتر رفتم و گفتم: سلام دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام سرگرد.یه قتل درست شبیه قبلی....این بار نه یه زن ۵۸ساله که یه دختر بچه ی ۸ساله ست.اهالی شناساییش کردن.رویا شمس.جمجمه ش شکسته و برهنه پیدا شده...بهش تجاوز شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اونهمه سال سابقه ی کاری و روبرو شدن با ده ها نوع قتل و جنایت با شنیدن حرفای دکتر دنیا پیش چشمام سیاه شد.چهره م در هم رفت.امیر هم وضع بهتری نداشت.به خودم مسلط شدم و گفتم: میشه نتیجه گرفت قاتل هر دو یکیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیتونم با اطمینان صد در صد بگم.ولی خب یه چیز دیگه هم که مشترکه اینه که هر دو جسد گِل مالی شدن.اون زن چون تو آب افتاده بود گِل ها تقریبا شسته شده بودن ولی این کاملا با گِل آغشته شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه داریم به یه جاهایی میرسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافراد اطراف رو گشتن اما چیزی نبود .تو همون محل که خلوت بود و هیچ کس بهش دید نداشت کشته شده بود.چند دقیقه بعد از محوطه خارج شدیم.اریکا اونجا بود که جلو اومد و گفت: چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: هر وقت چیزی دستگیرمون شد بیا اداره جواب بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرگرد لااقل بگو مقتول کی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اونم هروقت قضیه روشن شد میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه اجازه بدم بیشتر پا پی بشه و حرافی کنه سوار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ تهرانی هردومون رو به اتاقش احضار کرد.وقتی وارد شدیم پشت میزش نشسته بود و سرش رو یه برگه بود.با ورود ما و بسته شدن در، سرش رو بلند کرد و گفت: بشینید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستیم.سرهنگ گفت: در مورد اون قتل رود کن هنوز کاری نکردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: داریم به یه جاهایی میرسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی دستگیرتون شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ما الان از سر صحنه ی یه قتل دیگه تو منطقه ی کن میایم.مقتول یه دختربچه ی هشت ساله ست به اسم رویا شمس.ما با مقایسه ی این دو قتل به چند تا نقطه ی مشترک رسیدیم.اول اینکه هر دو با شکستگی جمجمه مردن.هر دو برهنه پیدا شدن٬هر دو گل مالی شدن٬هر دو مونث بودن و بهشون تجاوز شده بود.هر دو توی یه منطقه بودن و نهایتا هر دو قتل روز تعطیل اتفاق افتاده.فاطمه نخعی جمعه و رویا شمس ولادت امام علی که دیروز بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ گفت: پس میشه نتیجه گرفت قاتلشون یکیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به احتمال خیلی زیاد...بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب... چه کار میخواید بکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر از سکوت پیش اومده استفاده کرد و گفت: در حال حاضر ما چیزی تو دستمون نیست.تنها راهمون اینه که دستور بدیم چند تا گشت ویژه شبانه روز منطقه رو زیر نظر داشته باشن.چه روز تعطیل٬چه غیر تعطیل. باید هر حرکت مشکوکی رو تحلیل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ گفت: دستور میدم نامحسوس منطقه رو زیر نظر بگیرن.انگار واقعا با یه قتل زنجیره ای طرفیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهمین راز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سپهر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۱۶روز دیگه هم گذشت.منطقه کاملا تحت نظر بود و هر حرکت مشکوکی گزارش میشد.سرهنگ از یه طرف فشار می آورد .روزنامه ها به رهبری اریکا از یه طرف دیگه.من و امیر هم این وسط داشتیم له میشدیم.ده روز بود که به خونه نرفته بودیم و این برای امیری که مدام از زیر کار در میرفت خیلی سخت بود.تو این مدت به چیزهای خوبی رسیده بودیم ولی به قاتل نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر که تازه باور کرده بود پلیسه و وظیفه ای داره رفت به بایگانی و سرک کشید.این سرک کشیدن یه کشف بزرگ رو به دنبال داشت.در طی دو سال اخیر تو منطقه ی شوش ۱۳ مورد قتل اتفاق افتاده بود ولی قاتل هرگز پیدا نشد و پرونده ناتموم موند.همه چیز مشابه بود.نحوه ی قتل٬برهنه بودن٬مونث بودن٬ گل مالی شده بودن٬به بعضی ها تجاوز شده بود.این کشف فرضیه ی زنجیره ای بودن قتل ها رو قطعی کرد و بالاخره سریالی بودن این جنایت ها به دادستان و رئیس دادگستری تهران بزرگ اعلام شد و زنگ خطر با تشکیل شورای تامین به صدا در اومد.به همین خاطر کمیته ی ویژه ای تشکیل شد که سریالی بودن جنایتها مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زدن.گفتم: بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر که باز شد تو دلم گفتم" غلط کردم نیا تو."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریکا بود.با اون لبخند اعصاب خورد کنش گفت:سلام سرگرد سخت کوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما یه روز نیای اینجا قرآن خدا غلط میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قرآن خدا هیچوقت غلط نمیشه!هنوزم نمیخواید منو در جریان بزارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر تو اتاق نبود.منم از این فرصت استفاده کردم تا دق دلی تمام این روزهای خسته کننده رو سر این دختر اعصاب خورد کن در بیارم.از پشت میز بیرون اومدم و به سمتش رفتم.اونم وسط اتاق ایستاد و در کمال خونسردی به منی که بهش نزدیک میشدم نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروش ایستادم و گفتم: دقیقا بگو چی از جونم میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای به خون نشسته از فرط بی خوابیم رو به چشمای مشکی وحشیش دوختم .فاصله مون فقط یه وجب بود.عقب رفت که فاصله مون بیشتر بشه اما من جلو رفتم و باز فاصله رو به حداقل رسوندم.اونقدر عقب رفت و اونقدر جلو رفتم که در نهایت به میز امیر برخورد کرد و دستاش رو عقب برد و به میز تکیه داد.غریدم: برای آخرین بار میگم٬در و ور من و پرونده هام نپلک کوچولو...پشیمون میشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گستاخی و نگاهی بی پروا و دریده زل زد تو چشمام و گفت: وای وای ترسیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه ی قهوه ایش رو تو مشتم گرفتم و گفتم: باید بترسی چون من با کسی شوخی ندارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم باهات شوخی ندارم سرگرد/من خبر میخوام.اینکه تو نمیتونی یه قاتل رو بعد ۳۵روز بگیری تقصیر من نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همون حال که مقنعه ش تو مشتم بود و کمی تو قاب صورتش کج شده بود به سمتش خم شدم و گفتم: تو که ادعای بلد بودنت میشه چرا نمیری خودت سرنخ گیر بیاری خانوم مارپل؟ برو خودت خبرتو گیر بیار.من ... چیزی ...بهت...نمیگم.شیرفهم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**-**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اریکا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شیرفهم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشمای قرمزش نگاه کردم.معلوم بود این چند وقته خیلی بدبختی کشیده بود.صورتهامون خیلی به هم نزدیک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد وقتی سکوتم رو دید گفت: نشنیدم...!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب باز کردم: باشه.خودم میرم دنبال خبرم.به توی دیوونه هم دیگه کاری ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته از همه ی دست آوردهاشون به لطف اون شنودها که هنوز هم کار میکردن خبر داشتم و این کارها و اومدنم به اینجا هم برای رفع تکلیف سازمانیم بود و از اون مهم تر در آوردن حرص سرگرد که ظاهرا کاملاً موفق شده بودم.گفتم: قسم میخورم من اونی باشم که قاتل رو گیر میاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو گیر بیار!شاید خدا به ما رحم کرد و تو شونزدهمین قربانیش شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دستم رو به یقه ش گرفتم که نیفتم.کمرم خیلی به پشت خم شده بود.تو همون حالت گفتم:مگه من چه کار کردم که اینقدر ازم متنفری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کی گفته من از تو متنفرم؟من اصلا وقتی ندارم که به توی الف بچه فکر کنم! چه برسه به اینکه حسی هم بهت داشته باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir