رمان صرفا جهت این که خر فهم شی به قلم آوین(فاطمه) سادات
داستان درباره ی دختری به اسم سارا هستش که هشت سال پیش پدر و مادرش رو از دست داده و پیش خونواده داییش زندگی میکنه و سال اخر دبیرستانه.با رفتار های ازار دهنده ی پسر دایی ش تصمیم میگیره که مستقل زندگی کنه و از خونواده ی داییش جدا بشه ...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۹ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
داستان درباره ی دختری به اسم سارا هستش که هشت سال پیش پدر و مادرش رو از دست داده و پیش خونواده داییش زندگی میکنه و سال اخر دبیرستانه.با رفتار های ازار دهنده ی پسر دایی ش تصمیم میگیره که مستقل زندگی کنه و از خونواده ی داییش جدا بشه ...
نفسش مثل نفسهای کوچک دل من می گیرد ؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من می گیرد ؟
مثل رؤیای رسیدن به خدا ..... همه شب تا به افق
دل من نیز آزادگی قلب تو .... پر می گیرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
باتو هستم ای غریبه،
آشنایم میشوی؟
آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟
من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...
مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟
روزگار،
این روزگار بی خدا تا زنده است
ای غریب آشنا،
آشنایی با خدایم میشوی؟
من که شاعر نیستم
شکل غزل را میکشم
رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟
ای غریبه با شکوه و دلخوشی
همسرای خنده های باصفایم میشوی؟
بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی
با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟
***
گوشی رو توی دستم میچرخوندم . این پیشنهاد چه قدر ذهنمو درگیر خودش کرده بود .باید همه چیزو در نظر میگرفتم . تو دوراهی بدی گیر کرده بودم . میتونستم غرق در ارامش ظاهری و پول و در عین حال با تحمل فرشاد عوضی زندگی کنم ویا میتونستم یه کم کرکره ی غروره رو بکشم پایین و مستقل شم و از نگاه های ترحم امیزدایی ورفتار های سرتا پا تحقیر زن دایی هم نجات پیدا کنم . به نظرم راه دوم عاقلانه تر بود . هرکاری از نظر من برای نجات پیدا کردن از دست فرشاد عاقلانه میومد. مسءله ای که اینجا وجود داشت این بودکه نکنه از تو تله ی اول با کله پرت شم تو تله ی دومی … ولی نه بهش نمیومد نگاهی به ساعت مچی ام انداختم ساعت ۱۰:۴۵ بود . فقط یه ربع وقت داشتم. حالا میمردی بگی تا وقتی که دلم میخواد میتونم فکر کنم بعدم خیلی شیک و مجلسی یه کارت بدی دستم بگی هر موقع تصمیمتو گرفتی با این شماره تماس بگیر؟؟؟والا هنوز قبول نکرده اوامر اقا شروع شده وای به حال الان که دیگه قبول کردم . قبول کردم؟اره دیگه چی کار کنم در به در دنبال یه کار درست درمون با جای خواب و غذا و امکان درس خوندن و ادم خوب می گشتم حالا که خودش کاملا اتفاقی هوس کرده یه اوانسی چیزی بهم بده ردش کنم؟حالا درسته اون مورده اخرو نداره ولی ما بقیش که حله… دوباره یه نگاه به ساعتم کردم ۵ دقیقه مونده بود.نگاهی به عکس مامان بابا انداختم دستمو گذاشتم روی قران کوچیکی که به صورت اویز به گردنم انداخته بودم .بسم الله ی گفتم و شماره رو گرفتم
الو سلام اقای ….-
فردا ساعت ۴ این ادرسی که برات اس ام اس میکنم -
هااااا چی شد ؟چی گفت اصلا ؟؟با حالت عصبی اداشو دراوردم و گفتم فردا ساعت ۴ این ادرسی که برات اس ام اس میکنم . زبونمو دراوردم و هرچی شکلک بلد بودم هم پشتبندش .حرف تو دهنم خشکید میذاشتی اقای شو کامل بگم لااقل … بد جور تو فکرای خودم غرق شده بودم که در باز شد .سریع به خودم اومدم و شالمو روی سرم میزون کردم
خانوم کوچولو نمیخوای بیای پایین با ما هم سفره شی؟بد نمی گذره ها-
نگاه نفرت بارمو به چشمای وقیح فرشاد دوختم و گفتم :سیرم میل ندارم
اشکالی نداره بیا پایین لااقل ما میلی به خوردن پیدا کنیم از وقتی مامان اینا رفتن دبی جای اینکه بیشتر ببینمت خیلی کم پیدا شدی نمیگی دلم برات تنگ میشه ؟؟؟؟؟؟
چندشم شد موضع خودمو تغییر ندادم . بازم خدارو شکر این ته استکان جرات و این یه بشکه رو رو بهمون داد والا معلوم نبود من زیر دست این پسره چه بلایی سرم میومد .
گفتم میل ندارم الانم میخوام بخوابم اگه زبون ادم حالیت میشه برو بیرون اگر نه هم که برم زنگ بزنم گاو داری با هم -نوعات حرف بزنی تا منظورمو بفهمی
مثل همیشه رقت بار خندید دو قدم به جلو برداشت. با اینکه ترسیده بودم حتی حالت نگام رو هم عوض نکردم .همیشه احساس میکردم از نگاهام میترسه .
-میدونی من همیشه عاشق این طرز حرف زدنتم .با اینکه اگه هر بچه یتیمی جای تو بود مظلوم میشد ولی تو خیلی پررویی .بازم میگم اگه خواستی بیا پایین بچه ها خیلی دوست دارن ببیننت نگران نباش دختر هم باهامونه تنها نمیمونی
اخم کردم تا خواستم صدامو بالا ببرم و یه چیزی بگم صدای زنگ اس ام اس بلند شد . نگاه شرورانه ای به گوشیم انداخت .
-این وقت شب با کی اس ام اس بازی میکنی ؟
از قصدش باخبر شدم و گوشیرو از روی تخت برداشتم .از عکس العمل سریعم جاخورد.حالت نگاهم رو بی تفاوت کردم و گفتم:میری بیرون یا همین الان….
- خیله خوب بابا اگه اون آتو رو ازم نداشتی تا الان صد بار … صداشو پایین اوردو از اتاق رفت . نمیدونم دایی توی این بشر چی میدید که انقدر بهش اعتماد میکرد و فکر میکرد پاک ترین پسر روی زمینه.یا دایی من خیلی پرت بود و از زن دایی میترسید یا فرشاد اونقدر زرنگ بود که بتونه سرشونو شیره بماله و خوب مسلما اولی جواب عاقلانه تری بود. گوشیمو نگاه کردم ادرسش لواسون بود.لواسون؟؟؟؟؟؟؟؟وااااای خوب من چه جوری این همه راهو هر روز بیام و برم؟پوفی کشیدم و سرمو روی بالش گذاشتم . ولی سریع از جام بلند شدم و درو قفل کردم .کلید رو هم از رو در برنداشتم که اگه خدای نکرده فرشاد کلید داشت بتونه درو باز کنه. خودم رو روی تخت انداختم . تاصبح صدای خنده و موزیک قطع نشد.
چشمامو باز کردم . روزنه ی نوری که از لای پرده ی اتاق وارد میشد چشممو اذیت می کرد . دلم میخواست بیشتر بخوابم ولی بدنم درد میکرد و این نشونه ی این بود که دیگه بیشتر از این نمیتونم بخوابم .کش و قوسی به بدنم دادم و چشمامو مالیدم . توی اینه ی اتاق به خودم نگاهی انداختم و شکلک در اوردم . حوله رو از توی کمد دراوردم و رفتم حموم. خدا رو شکر توی اتاق خودم حموم بود والا از ترس فرشاد محال بود پامو تو حموم بذارم . با این حال در حموم رو قفل کردم و یه دوش حسابی گرفتم. گرسنه ام شده بود .موهامو با حوله خشک کردم و یه شال کلفت هم انداختم رو سرم. با خودم گفتم حالا بعدا خشکشون میکنم . مثل همیشه یه لباس گشاد تنم کرده بودم و یه شلوار پارچه ای . این تیپی بود که همیشه توی خونه ی دایی میزدم . با وجود فرشاد ترجیح میدادم حتی گونی هم بپوشم تا اون با چشای هیزش بهم خیره نشه. با این که دور و برش پر بود از دخترایی که خیلی هاشون از من قیافه و تیپ و هیکل بهتری داشتن ولی باز هم بهم بد نگاه میکرد و خواسته های همیشگی شو داشت.سرمو تکون دادم که اول صبحی ذهنمو درگیر یک چنین چیز هایی نکنم . ساعت مچیم رو هم دستم کردم. ساعت ۱۰ صبح بود. پس خیلی هم اول صبح نبود.دمپایی رو فرشی رو هم پام کردم و از اتاق خارج شدم.
ملوک خانم میز صبحانه رو مثل همیشه تشریفاتی و با سلیقه چیده بود. با این که دایی و زن دایی خونه نبودن اما بازم اون کار خودشو مثل همیشه دقیق و منظم انجام میداد.سلام گرم و صمیمانه ای کردم و یکی از صندلی هارو برای خودم عقب کشیدم.
-سلام دخترم بیا بشین صبحونه ات رو بخور دیشب که چیزی نخوردی.
-چشم دستتون درد نکنه
با کنجکاوی داشتم به دور و اطراف خونه نگاه میکردم و دنبال فرشاد میگشتم. حدس میزدم خواب باشه چون دیشب تا نزدیکای صبح بساط عیش و نوش شون به راه بود. ملوک خانوم مثل اینکه فهمیده بود دارم به چی فکر میکنم گفت:((اقا هنوز خوابن دیشب تا دیر وقت با دوستاشون بیدار بودن .))بعد سرشو تکون داد و زیر لب استغفر اللهی گفت. حدس میزدم داره به چی فکر میکنه . حقم داشت .بنده خدا تا حالا ادم اینجوری ندیده بود معلوم هم نبود دیشب داشتن چی کار میکردن که الان ملوک خانوم اینطوری لبشو میگزه .بنده خدا ها از ترس از دست دادن پناهگاه و نون و ابشون به دایی و زن دایی هم چیزی نمیگفتن منم خودمو درگیر این کارا نمیکردم. به من ربطی نداشت. البته فقط تا وقتی که اونم با من کاری نداشته باشه.لبخندی زدم و خودمو مشغول خوردن کردم تا وقتی که فرشاد بیدار نشده بود میتونستم با خیال راحت صبحونمو بخورم . یه لقمه ی کوچیک پنیر گرفتمو خوردم .من به همین نون پنیر از اون سفره ی اعیونی راضی بودم .یه قلوپ کوچیک هم از اب پرتغال تازه ای که روبه روم بود خوردم . داشتم از روی صندلی بلند می شدم که دوتا دست مانع شد.فهمیدم کار فرشاده. اخم غلیظی کردم و گفتم:((دست کثیفتو از روی شونه ی من بردار.))
-اوه اوه چه خانوم اخمویی.حالا چرا قهر میکنی نگهت داشتم باهم صبحونه بخوریم.
-من صبحونمو خوردم.ولم کن.
-حالا دولقمه هم با ما بخور .واسه درس خوندن ادم انرژی میخواد دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه این کار بیشتر انرژی منو میگیره. نوش جون خودت. تو واسه کارات از من بیشتر انرژی میخوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی نشده بود.به این رفتار ها عادت داشت .زیر لبش چیزی زمزمه کرد و من بی اهمیت از کنارش گذشتم و دوباره به اتاق برگشتم .معلوم نبود دایی کی میخواد بر گرده.همش مسافرت بودند.ساعت حدود ۱۱:۳۰ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب شیمی رو از توی قفسه ی کتاب هام برداشتم و شروع به خواندن کردم.کنکور شوخی بردار نبود.کم کم نیاز به ۱۵ ساعت درس خوندن تو روز داشتم تا بتونم توی شهید بهشتی قبول بشم.باز دوباره با فکر دانشگاه خیال انگیز ترین صحنه ای که میتونستم رو تو ذهنم تجسم کردم.خانم دکترسارا صداقت فارغ التحصیل دانشگاه شهید بهشتی….. سرم رو چند بار تکون دادم تا از اوهام و خیالات بیرون بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک به دوساعت شیمی خوندم و تست زدم. بدنم کوفته شده بود.کش و قوسی به خودم دادم.ساعت ۲ بعد از ظهر بود. دو ساعت دیگه باید می رفتم پیش رییس عنق.واقعا میتونستم از پسش بر بیام؟هرچند یتیم بودم ولی کی تاحالا از این کارا انجام داده بودم؟تا هشت سالگی که اونقدر خوب و مرفه کنار مامان و بابام و از اون به بعدش هم دایی اینها نمیذاشتن دست به سیاه و سفید بزنم.مردم چی میگن؟پوفی کشیدم و بلند گفتم گور بابای مردم.مگه بده میخوام زودتر مستقل بشم؟بسمه هر چه قدر نگاه های سنگین زن دایی و ترحم های دایی رو تحمل کردم. زندگی هرکس مشکلات خودشو داره.منو چه به دخالت تو کار خدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین فکر ها بودم که تقه ای به در خورد. از روی تخت بلند شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سارا جان منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید تو ملوک خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملوک خانم با ظرفی پر از میوه و شیرینی و یک لیوان شربت خاکشیر وارد اتاقم شد.خدایی چه قدر هم به موقع بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستتون درد نکنه خودم می اومدم پایین یه چیزی میخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری نکردم که دخترم سرت درد نکنه ایلیای منم خیلی درس میخوند بچم تو این مدت کنکور خیلی ضعیف شده بود شماها باید تو این دوره بیشتر به خودتون برسین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله درست می فرمایین مچکرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیز دیگه ای هم خواستی بگو برات بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندی مملو از مهربانی و محبت سینی را روی میز ارایش گذاشت.من هم با لبخندی ملیح جوابش رو دادم. نگاه شیطنت امیزی به شیرینی های تر روی میز انداختم و لبم رو تر کردم. یکی از شیرینی هارو با لذت توی دهانم گذاشتم. فقط کافی بود یک نفر منو توی اون حالت ببینه.مثلا اگه آیسان منو توی اون لحظه میدید تا اخر عمرم سوژه میشدم.صدای زنگ گوشیم بلند شد.باشتاب سمتش پریدم و با دیدن اسم آیسان روی صفحه ی گوشی ذوق کردم و گوشی رو برداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو سلام چه طوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان؟چیه باز هنوز دوتا زنگ نخورده عین استخون میپری رو گوشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم لحنم شور و ذوق داشت.سعی کردم خودم رو جمع و جور تر کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الحق که یه ادم بی لیاقتی هستی که دومی نداره دلم برای چه ابو قراضه ای تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدایی دلت برام تنگ شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه شوخی کردم جدی نگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زهر مار چه خبرا؟شنیدم پیشنهاد کار گرفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنیا شما دوتا دست وزارت اطلاعاتو یه کله از پشت بستین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره دیگه خوب حالا چیه ؟چی شد ؟طرف کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امون بده یه دقیقه حقیقتش…خوب راستشو بخوای یه خونس نزدیکیای لواسون…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لواسون؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اااا آیسان یه دقیقه زبونو بفرست با بچه ها بازی بذار حرفمو بزنم.اره توی لواسونه .باشرایطی که من داشتم نمیشد توقع داشت مدیریت شرکت بهم بدن که خوب یه اقایی شنید دارم دنبال کار میگردم گفت اون باشرایط من موافقت میکنه برم توی خونش مشغول بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جیغش از جا پریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیییییی؟؟؟؟؟؟تو خونش مشغول شی؟سارا چی داری میگی؟هیچ میفهمی داری چه بلایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیسان !اروم بگیر دختر خوب چیزی نمیشه که میرم اگه خوب بود هم کار میکنم هم دسم و میخونم عار که نیست این همه ادم …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساررررااااا دیوونه این همه ادم با تو فرق دارن تو نخبه ای مخی خری تو تموم این مدت توی یک خونواده ی مرفه بزرگ شدی کلی ادم سعی شونو کردن که اب تو دلت تکون نخوره اونوقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیسان من میفهمم چی میگی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نمیفهمی به خدا نمیفهمی سارا فکر میکنی مامانت راضیه که یه چنین کاری رو انجام بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسان با شنیدن این خبر از اون دختر شوخ و دلقک تبدیل شده بود به یه ادم جدی که انگار داره واسه عزیز ترین کسش دلسوزی میکنه بغض گلوم رو قلقلک میداد با همون بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیسان من میدونم به خدا منم فکر کردم من میخوام برم تا مستقل شم تا از دست فرشاد نجات پیدا کنم مگه اون چه قدر میتونه خودشو کنترل کنه؟اگه زد خدای نکرده یه بلایی سرم اورد چی؟آیسان نمیتونم نگاه های زن داییمو تحمل کنم میدونم داری برام دلسوزی میکنی …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض ناشی از تموم این غم و غصه ها صدام رو میلرزوند یه لحظه مکث کردم بغضمو فرو خوردم و دوباره ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آیسان من خودم هم…نمیخوام بدبخت شم…ولی به قیمت پاک موندن هر کاری رو میکنم….مامانم راضیه …من…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه سارا باشه گریه نکن غلط کردم خوب؟بیخیال برو امروز ببین نمیدونم سارا فقط گریه نکن من جای تو نیستم که این چیزارو درک کنم میدونم خودت عقلت از من بیشتر میرسه فقط نگرانتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه دیگه حالم بهم خورد جمع کن خودتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت.چه قدر زود موقعیتو درست میکرد.خدایی جای خواهرنداشته ام بود.توی تموم لحظه های سخت زندگیم پرستو و آیسان کنارم بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا کی باید بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت ۴
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوب خبرشو حتما بهم بده اوکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اوکی باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا کلاس به تو نیومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلکی دراوردم و خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دیگه کاری باری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ایسان فقط برام دعا کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن تمسخر امیزی گفت:باشه نگران نباش خدا پشت و پناهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بایییییییی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی دلم میخواست بعضی اوقات زامبیایی حرف بزنم ولی نگم های های بای بای پوووف.ساعت حدودا۳:۳۰ بود باید حاضر میشدم.قبلش یادم افتاد که نمازم رو نخوندم وضو گرفتم و کم کم حاضر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو دوباره توی اینه ورانداز کردم.یه دور چرخیدم.خوبه دیگه مگه میخوام برم عروسی.دلش هم بخواد خدمتکار به این نازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم.گرچه شاید باید به غرورم بر میخورد.با غرور کنار اومده بودم . هدف که داشته باشی دیگه خیلی چیزا رو باید ندید بگیری.خوب جوون بودم و مغرور. حتی بیشتر از حد عادی اما خوب مسءله ای به نام شعور هم وجود داره. ملوک خانم هم کار میکنه. خیلیای دیگه هم همین کارو میکنن.من که تخم دو زرده کردم.نشسته بودم گوشه ی تخت و فکر میکردم .یهو یاد ساعت قرارم افتادم . وایییی اگه دیر میکردم همین اول کاری که کلام پس معرکه بود.میدون هروی کجا و لواسون کجا؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشتابزده کولم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.اونقدر هول شده بودم که از پله های منتهی به هال افتادم.مچ پام به شدت درد میکرد. صدای خنده هی فرشادو توی اون گیرو دار شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هههههه عین هواپیما سقوط کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنم رو کمی لاتی کردم. از این کار ها هم خوب بلد بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بر خرمگس معرکه لعنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو جمع و جور کرد و نیششو بست از پله ها پایین اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بذار کمکت کنم خانوم کوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستتو بکش . هنوز افلیج نشدم که به کمک نیاز داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت مسخره ای لبشو گزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگووو فرشاد بمیره هم نمیذاره عشقش افلیج شه .حیفی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زهر مار ترجیح میدم جذام بگیرم عشق تو نباشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله ی کل کل باهاشو نداشتم.کمی پامو مالیدم و به سمت در رفتم که از پشت کولم و کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا حالا با این عجله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به تو چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب بذار برسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عادت ندارم سوار قاطر شم می افتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irول کن نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قاطر چرا سوار هلو خانم من میشیم.z4 که قاطر نیست؟هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و راهمو ادامه دادم.پسره ی سیریش بی غرور.من هنوز عقده بی ام و ندارم.کتونی مو از توی جا کفشی دراوردم و سریع پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرم وایساده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم بالاخره وا میدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هه باش داداش خوش باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخ و مثلا بچه زرنگانه ای زد.مسخره بود.تیپش خودش کاراش سرتاپاش رفیقاش قیافش …کلا یه نفر که لقب ادم براش سنگینی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریعا پول اژانس رو حساب کردم و پیاده شدم.ساعت ۴:۲۰ دقیقه بود.وای من …۲۰ دقیقه تاخیر اونم سر قرار با یه ادم جدی و عنق.خدابه خیر کنه عاقبت مارو.والا.بسم اللهی گفتم و با دست لرزون زنگو فشار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-س س سسلام ب …بخشید با اقای پناهی قرار داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه لحظه صبر کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مرد مسنی بود.داشتم سکته میکردم که درو زدند. پامو با تردید وارد باغ گذاشتم.واااوووو براوووو داره اینجا به والله . عجب باغی … یه باغ خیلی بزرگ و پر دارو درخت بود.باجود پاییز اما باز هم کلی درخت داشت. یاد ویلای شمالمون افتادم که البته از اینجا کوچیک تر بود یادش به خیر.دوتا ویلا توی باغ بود که یکی روبه روی در ورودی و دیگری انتهای باغ بودو یه راه خیلی خوشگل هم بهش میرسید.هوای سردو پاییزی لواسون سرحالم کرده بود.لبخندی زدم و نفس عمیق کشیدم.تازه یادم افتاد واسه چی اومدم اینجا.به سمت ویلای اصلی قدم برداشتم.خواستم دستگیره رو بدم پایین که ترجیح دادم در بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرما تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقا توی پذیرایی تشریف دارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم . پیرمرده مسن و خشکی بود.لباس باغبونی هم تنش بود.پس در نتیجه این باغ شاهکار این اقاست.دمش گرم.اروم ولی سنگین به سمت پذیرایی رفتم.وسایل داخل خونه کاملا مدرن بود و در قسمت های زیادی از خونه ساز های موسیقی جلب توجه میکردند. روی هر دیوار هم یک عکس از اقای پناهی خود شیفته بود. مردم اعتماد به نفس دارنا.نگاهم رو از خونه گرفتم و دنبالش گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-۲۰ مین دیر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟اوا ببخشیدددد سس…س.س.لام مسیر یه کم دور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-۲۰ مین دیر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوووفففتتتت.حالا چت شد مگه؟اهههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرمنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-۲۰ مین خیلیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مممممن ... من دیگه تکرار نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نباید بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مممبله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شده بودم.خیلی خیلی هم هول شده بودم. یه جذبه ی خاصی داشت و یه نگاه سرد و غرور امیز.یه لحظه دلم خواست کاش اونجا نبودم.نمیدونم چرا با حرف زدنش احساس میکردم غرورم درحاله له شدنه.من که با خودم تا کرده بودم. پس چرا حالا…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پر از تحکم و خشنش رشته ی افکارم رو پاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون راحتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی یه چیزی رو میگم دیگه نه نباید روش بیاد چه به تعارف چه به هر کوفت دیگه ای این اصله اوله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه با مظلومیت نگاهش کردم.رفتارم دست خودم نبود.احساس کوچیکی میکردم.نشستم روی مبل مجلسی که نزدیکم بود.معذب بودم. سرم رو انداختم پایین. مثلا میخواستم نشون بدم نورمالم و به جای اینکه ناخنم رو بجوم دست هام رو محکم روی پاهام فشار میدادم.جو خیلی سنگینی بود برام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این که اینجا اومدی یعنی قبول کردی که برای من کار کنی پس خوب گوشاتو وا کن ببین چی میگم و الا یه اتفاقی می افته که از استرس جای اینکه پاهاتو فشار بدی سرتو میکوبی به دیوار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد. سرم رو بلند کردم. طاقت تحقیر و تهدید رو نداشتم.اون هرکی هم که باشه حق نداشت بامن اینطوری حرف بزنه.نگاهم رو مغرورانه کردم.خیلی سنگین ،خانومانه ولی در عین حال با احترام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای پناهی من میدونم که شما ادم حساسی هستین. ولی مطمءن باشین اونقدر احمق نیستم که بخوان با تهدید چیزی رو حالیم کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در ضمن به من ربطی نداره تو چه طوری بزرگ شدی . پیش من این زبونتو کوتاه میکنی واین شرو ورای اضافی رو نمیبافی.من اینطوری راحتم.افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم حرصی میشدم دلم خواست یکی بزنم تو گوشش و برم ولی جرات نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فهمت بیجک گرفت یا نه ؟شمایی که احمق نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شدو اومد روبه روم ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مثل اینکه خیلی چیزا حالیت نیست.سوال که میپرسم شکلک در نیار زبون که داری جواب بده فهمیدی؟ج و ا ب با زبون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش خیلی بلند بود.لحنش سر تا پا بوی تحقیر میداد . اخه من اینجا چه کار میکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباداد بلندش از جا پریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فهمیدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه امید وارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشپزی بلدی که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نیمرو نه ها اشپزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میبینم حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارایی که باید بکنی زیادن.من نمیتونم کارای خودمو با برنامه ی درسی یه بچه محصل بچینم تو باید خودتو هماهنگ کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون صبحا تا ظهر نیستی پنجشنبه یا جمعه رو کامل باید کار کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارا باید دقیق باشه چون من دقیقم.نظافت باید کامله کامل باشه حساسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحا قبل از این که بری همیشه یه دست لباس کنار گذاشتم.اتو میکنی مابقی لباسارو میشوری یه صبحونه میذاری بعد میری. هرچی که تو یخچال بود حالا. از مهدتون که برگشتی اگه خریدی لازمه پول واسش میگیری خریدارو هم باید خودت بگیری من وقت ندارم.ناهار ها خونه نیستم.خونه رو تمیز میکنی و یه شام نه در حد نایب ولی خوب و قابل خوردن درست میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در ضمن جز وقتایی که من هستم حق نداری پاتو توی اتاقم بذاری.وسطه حرفه من نمیپری و جز حرفای ضروری و بله و خیر که البته نه ای نباید وجود داشته باشه صداتو نشنوم.اینارو صرفا جهت این گفتم که خرفهم شی!شدی؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج حرفاش و اوامرش بودم. فکر نمیکردم انقدر سخت باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شدم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خرفهم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به مغزم اشاره کرد.چشمام گرد شده بود و معصوم.نقطه ضعفم همین بود. به خاطر ظاهر معصومم به سادگی باهام هرطور دلشون میخواست برخورد میکردن و من جوابشونو میدادم ولی اینبار به قول فرشاد یه بچه یتیم واقعی شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا دنبالم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش راه افتادم.به سمت پله های منتهی به اتاق ها میرفت . از پله ها بالا رفتیم. فکر میکردم همین جا وایمیسه ولی بازهم از پله های دیگری بالا رفت.سرگیجه گرفته بودم. طبقه ی سوم نسبتا تاریک بود ولی با همون طرز ساختمون. یه پنجره ی بزرگ هم بود که نور خورشیدرو وارد راهرو ها میکرد .۲ تا اتاق توی طبقه بودن.رفت سمته یکی از اتاقا و درشو باز کرد.یاد سارا کورو افتادم. چه شباهتی داشتیم منو سارا.حتی توقع داشتم به اتاق زیر شیروونی مثله اتاق خدمتکاری اون برم ولی بر خلاف تصورم یه اتاق متوسط دیدم که همه چیز داشت ولی معلوم بود مدت زیادیه دست نخورده.یه کمد ،تخت،حتی میز ارایش و یه سری خرت و پرت . اتاق ساده ای بود که لوازمش ست سفید و یاسی بودن.تعجب کرده بودم راستیتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین جا میخوابی . کلا من ساعت ۱۱ خاموشم تو هم تا ۱۱:۳۰-۱۲ کاراتو تموم میکنی و بعدش پایین نباش.سه ساعت هم تو روز ازادی .والسلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من از فردا باید بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس الان برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو خیلی شل و گیج تکونی داد که یعنی مرخصی.نفسم رو بیرون دادم .احساس بدی رو همراه یه بغض لعنتی باخودم از اون باغ سلطنتی و عجیب بیرون اوردم.احساس زندانی رو داشتم که برای یک روز مرخصی گرفته.توی تاکسی هم نفهمیدم چه جوری صورتم تر شد وافکارم خالی نه حتی مغشوش…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه که رسیدم فرشاد بازم مثل همیشه سیریش شد. اونقدرداغون بودم که فکر کنم خودش فهمید باید خفه شه بدون اینکه حتی ازم بپرسه چمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو که میخواستم باز کنم دستام میلرزید.وضعیت افتضاحی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت انقدر خرد نشده بودم.به نطرم نمیومد هیچ چیزی اونقدر ارزش داشته باشه که بخوام توسط یه غریبه اینطوری له شم.اون این حقو نداشت.هرکسی هم که میخواد باشه ولی بازم این حقو نداشت.من یه دختر جوونم . لبریز از غرور حتی اگه خدمتکارش هم باشم بازم ادم که هستم.ولی انگار که مجبور بودم . نباید جا میزدم . باید بهش ثابت میکردم ضعیف نیستم.و باید به قول خودش خر فهمش میکردم که حق چنین کاری رو نداره.یاد ایسان و پرستو افتادم که چند بار هم توی خونه ی این پسره و هم توی تاکسی بهم زنگ زده بودن. با اینکه حوصله نداشتم ولی زنگ زدم به ایسان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو سلام مردی؟؟؟؟چرا جواب نمیدادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بزنگ به پری بگو بیاد اسکایپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چته تو باز؟باشه بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی نکرده گوشی رو قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله کامپیوتر رو روشن کردم. یه کامپیوتر ال جی نسبتا قدیمی ولی پر از برنامه های توپ و مورده استفاده. اینتر نت هم که بود و به لطف گندکاری های فرشاد حتی یه لحظه هم قطع نمیشد.توی مدتی که سیستم درحال باز شدن بود سرم رو روی میزکامپیوتر گذاشتم. هنوز هم سر گیجه داشتم و گرسنه ام بود. من ادم ضعیفی نبودم که با یه مشت حرف بی اساس یه شازده ی مغروره بی درد از پا بیافتم.نه من یه چنین ادمی نبودم.اما اینبار انگار فرق داشت.غرور بیچارم با گوشای خودش صدای شکستنشو شنید و صاحب بی عرضه ی این غرور حتی نمیتونست جمع کنه خرده غرورهای شکستشو.از فکر به اون حرفا حالم بدتر میشد.نیاز به کسی داشتم که بتونم باهاش حرف بزنم.پرستو و ایسان بهترین و شاید تنها گزینه بودن برام.صفحه ی اسکایپ رو که باز کردم پرستو و ایسان داشتن باهم چت میکردن.با وروده من پرستو از جواب ندادنم به تلفناش گله کرد و ایسان پرسید:چه مرگته تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو:رفتی پیش اقای مهندس :)خوش گذشت؟خوشگل بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اره رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو:خوب چی شد؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :خردم کرد نامرد انقدر تحقیرم کرد که نگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایسان:غلط کرد مگه الکیه؟؟؟خوب من که گفتم نرو فکر اینجاهاشو کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو:زورش به مظلوم رسیده؟جوابشو دادی حسابی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من :نه نتونستم یه جوری بود که برای اولین بار نتونستم جواب بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایسان:مگه کیه این عفریت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من:نمیدونم …. هیچی ازش نمیدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو:اشکالی نداره خوبه که فهمیدی و نمیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من:میرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایسان:خللل شدی؟؟؟مگه نمیگی خردت کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من:نباید نشون بدم ضعیفم باید ثابت کنم حق تحقیر منو نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو:دیوونه شدی؟ادمی که جلوش کم میاری کسیه که تو مشتش خرد میشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من:من میرم پشیمون هم نمیشم خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایسان:صبر کن ببینم کجااااا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستو:سارا توروخدا بیشتر فکر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نمیتونستم بیشتر از این دووم بیارم و باهاشون بحث کنم .من تصمیمم رو گرفته بودم.تازه وقتی که بهش زنگ زدم و به خونه اش رفتم یعنی با پیشنهاد کارش موافقت کردم.ولی هرچی که بود نباید جا میزدم.انگار خودمو به یک بازی دعوت کرده بودم. بازی که باید توش برنده میشدم.بازی که توش حق بامن بود.ولی دلم حرف پرستو رو تایید میکرد.احتمال اینکه شکسته تر از این بشم وجود داشت.قیافش به ادمایی نمیخورد که حاضر بشن به اسونی از یه دختر ۱۸ ساله که خدمتکاره شخصی شونه ببازن.ولی من در هر شرایطی که بود باید برای کار به این خونه میرفتم.اروم روی تخت دراز کشیدم و پلک هامو بستم . نیاز به ارامش داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب که بلند شدم ساعت ۷ بود.معدم تیر میکشید.علی رغم بی حوصلگیم به اشپزخونه رفتم.صدایی از اتاق فرشاد نمیومد پس خونه نبود.توی این سانس ها هیچ وقت خونه نمیموند.توی اشپزخونه ملوک خانم نگاهم که کرد محکم روی دستش زد و گفت:((دختر تو چرا انقدر رنگت پریده؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی نیست ملوک خانم گرسنه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین اینجا الان برات یه چیزی میارم بخوری.ناهارم که نیومدی پایین.اخه دختر خوب اینم کاره تو با خودت میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذارو برام توی مایکروویو داغ کرد و با مخلفاتی مثله ماست و سالادو … برام میزو چید. گرسنه ام بودو توی اون لحظه جز پلومرغی که جلوم بود نمیتونستم به چیزه دیگه ای فکر کنم و یا غصه بخورم.پس با لذت تمام غذامو خوردم.سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم.سرمو که بالا گرفتم ملوک خانم با یه حسرت خاصی بهم نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده ملوک خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم داشتم به این فکر کردم که من فقط توی این دنیا یه دختر مثله تورو کم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهی کشید و ادامه داد:((بین این ۳ تا پسر من دلم میخواست کاش یه دخترم خدا بهم میداد.اما دیگه انگار قسمت نیست))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چی باید بگم لبخندی زدم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذام که تموم شد ملوک خانم دوباره اهی کشیدو گفت:((من که دختر ندارم ایشالا خدا حداقل بهم ۳ تا عروس درست به خوشگلی و شیرینی تو بهم بده.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشالا همه ی پسراتون خوشبخت شن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا از دهنت بشنوه عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون بابت غذا من دیگه میرم درس بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو دخترم موفق باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنده خدا ملوک خانم هم خیلی سختی کشیده بود تا پسراشو دست تنها بزرگ کنه.از بین این ۳ تا سهراب که از همه بزرگ تر بود رفته بود خارج و انگار نه انگار که مادر پیرش اینجا داره تو خونه ی مردم کار میکنه.امیرشون هم سربازی بود و ایلیا هم دانشگاه سراسری اونم عمران قبول شده بود.ایلیا رو میشناختم و به نظرم ملوک خانم میتونست بهش تکیه کنه چون امسال هم لیسانش رو میگرفت و میتونست یه کاره خوب پیدا کنه. البته اینطور که من میدونستم الان هم علاوه بر درس خوندن توی یه کارگاه کار میکرد.وارد اتاق شدم و از فکر ۳ تا پسر ملوک خانم اومدم بیرون.اذر ماه و هزار تا درسو کتاب که باید همشونو موبه مو میخوندم.من هدف بزرگی داشتم . پزشکی که من میخواستم باید بابتش خیلی تلاش میشد. باید خودم رو خفه میکردم.اما با شرایط جدیدی که برام پیش اومده بود بعید میدونستم بشه راحت از پسش بر اومد.حقیقتش فکر میکردم کلا نمیشه از پسش براومد.جای فکر کردن به این چیزا درس هایی که توی اون یک هفته خونده بودیم رو مرور کردم و یه مقدارهم تست زدم.بین درس خوندنم یادم افتاد نماز نخوندم و ساعت ۱۰:۳۰ شده بود.سریع وضو گرفتم و نمازمو خوندم .میان نماز احساس کردم صدای باز شدن در میاد با این حال تمام تلاشمو کردم که تمرکزم به نماز خوندن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام اخر رو که فرستادم خیلی با تردید سرم رو سمت در برگردوندم و با دیدن فرشاد توی درگاه متعجب شدم.هیچ وقت توی این ساعتا خونه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت با یه لبخند به من نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درود بر حاج خانم کوچولوی من…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوز مشرف نشدیم .به چه اجازه ای اومدی تو اتاق من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علیک سلام اولا بعدم چیه میخواستم یه حالو احوالی از دختر عمه ی بی حالم بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من حالم خوبه هیچم بی حال نیستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای نسبتا اروم و با یه لبخند مرموز گفت:حالا که انقدر حالت خوبه کاش یه حالیم به ما میدادی سرحال شیم چه حال تو حالی میشه اگه بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر سجاده بلند شدم و صدامو بلند کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرشاد فقط کافیه یه بار دیگه جلوی من از این حرفا بزنی یا بهم پیشنهادی بدی حتی به شوخی اونوقت فیلم و صدایی که از کام گرفتنت دارم رو به ارواحه خاکه مادرم به دایی که هیچی به همه ی فامیل و دوست و اشنا بلوتوث میکنم حالا هم گمشو از اتاق من بیرون پسره ی هوسباز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاخورده بود . تمام حرصی که از پناهی داشتم رو سر فرشاد خالی کردم.شک نداشتم قیافم انقدر عصبانی و داغون شده که اگه خودمم ببینم بترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیوونه ی روانی !تو هیچ وقت این چیزا رو نمیفهمی.به این فکر کن که یه روز اون فیلمارو از چنگت درارم اونوقت یه کاری میکنم که دیگه جرات نکنی خدا تو صدا بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد درو محکم بست و شرشو کم کرد.بلند داد زدم:((لعنتیییی این فکرارو نکن تو هیچ غلطی نمیکنی بکنی هیچ غلطی…))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابم حسابی ریخت و پاش شده بود.بدنم میلرزید.نمیدونم از پیشنهاد بی شرمانه ی فرشادکه هر لحظه جدی تر میشد یا از اتفاقی که امروز توی خونه ی پناهی افتاد و یا از ترس اینده ای که مبهم تراز قبل و دست نیافتنی شده بود. اینده ای که خیلی روبه سیاهی میرفت.به سیاهی خوابی که توش فرو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپست پنجم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت گوشیم رو روی ساعت اذان صبح تنظیم کرده بودم تا هم نمازمو بخونم و هم وسایلمو جمع کنم.مطمءن بودم که نمیتونم با وجود فرشاد وسایلمو از خونه ی دایی ببرم. حدود ۵ دقیقه روی تخت نشستم تا موقعیتو شناسایی کنم.اصلا مواقعی که از خواب بیدار میشدم خدا روهم به زور خداییش میشناختم. هنوز کامل از خواب بیدار نشده از روی تخت بلند شدم.تلو تلو هم میخوردم حتی.با چشمهایی نیمه باز و نیمه بسته ابی به دست و صورتم زدم و بعد وضو گرفتم.با تردید از اتاق بیرون رفتم. قصدم از بیرون رفتن از اتاق این بود که بفهمم فرشاد خونس یا نه.دلم میخواست نباشه.اروم اروم از پله ها رفتم پایین.خوابش خیلی سبک بود.از خونه بیرون زدم و با قدم های سریعتری به طبقه ی پایین و در حقیقت خونه ملوک خانم رفتم.برای در زدن تردید داشتم.نمیدونستم که ملوک خانم برای نماز صبح اونم این وقته صبح بیدار میشه یا نه. چند بار هم دستمو سمته در بردم اما منصرف شدم . کم کم داشتم نا امید میشدم که در باز شدو قامت بلند ایلیا رو توی درگاه دیدم.چه قدی کشیده بودا.اولش ترسیدم.ولی بعد خودمو جمعو جور کردمو گفتم:((سلام.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علیکه سلام کاری داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر هم بد اخلاق.البته هرکسی جای ایلیا بود هم توی اون ساعت همینطوری برخورد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید من خیلی بد موقع مزاحم شدم ملوک خانم بیدارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلیا اومد جوابمو بده که صدای ملوک خانمو شنیدم:((ایلیا کیه ؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم ملوک خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا تو دخترم …ایلیا چرا دعوت نمیکنی ساراس دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ممنون ملوک خانم مزاحم نمیشم میشه بی زحمت یه لحظه تشریف بیارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایلیا نگاه بی تفاوتی نثارم کردو بعد به داخل خونه رفت.ملوک خانم هم ارام ارام سمته در اومد.بنده خدا از دیدن من توی اون موقع صبح تعجب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه نگران نباشین حقیقتش یه سوالی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بپرس گلکم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواستم بپرسم فرشاد دیشب برگشت خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقا فرشاد نه برنگشتن چه طور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو با صدا بیرون دادم.اول صبح بودو هوا سرد.جریانو برای ملوک خانم توضیح دادم.اشک توی چشماش جمع شد.نمیدونستم انقدر دوسم داره.وبعد اروم بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم هرچی خیره پیش بیاد اما دخترم مطمءنی که میخوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ملوک خانم باید برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی میری حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم از توی اغوشش بیرونم کشیدو خیره شد به چشمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه فرشاد خونه بود همین حدودا میرفتم ولی وقتی تا الان نیومده یعنی ساعت ۹ و ۱۰ هم برنمیگرده.الان وسایلمو جمع میکنم تا توی همون سانسا برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب پس بذار بگم ایلیا بیاد کمکت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه تورو خدا من که وسایل زیادی ندارم.اونجایی هم که میخوام برم همه چیز خودش داره اصلا نیازی نیست من با خودم چیزی ببرم.فقط باید لوازم شخصیمو جمع کنم.درضمن الان هم که نمیخوام برم.الان فقط وسایلمو جمع میکنم.با اجازتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه چیزی خواستی صدامون کن دخترم…به سلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفتم و به بالا رفتم.توی خونه کلا تنها بودم.گرچه میدونستم ملوک خانم اینا طبقه ی پایینن ولی یه احساس بدی داشتم.دوباه به اتاق خودم برگشتم.اونجا بیشتر احساس ارامش میکردم.بیشتر از کل دنیا فقط توی همین اتاق متوسط و با چیدمانی ساده ولی به سلیقه ی خودم ارامش میگرفتم.اتاقی که دورتادورشو کرده بودم خاطره و هرچیزی که بهم احساس خوبی میده.کلی عروسک جدید و یا قدیمی شیشه های بعضا پر یا خالیه عطر…انواع و اقسام عطر هایی که دوسشون داشتم.درحقیقت عطر و شکلات تنها چیزایی بودن که ازشون کلکسیون جمع میکردم.یه کلکسیون دخترونه و خوشگل با جعبه هایی که اکثرا کار دست خودم پری و ایسان بودن.نگاهی به تمامی وسایل درون اتاق کردم.کلا اتاقم قربونش برم کلکسیونی بود برای خودش.گوشه گوشه اش خوراکی هایی با بسته بندی های وسوسه انگیزی که خودمم نمیدونستم چه طور خودمو کنترل کنم و نخورمشون.کتاب هایی که نه ملزما به نظم و لی بایه چیدمان خاصی فضای اتاقمو خواستنی ترم میکردن!اتاق خواستنی!من هرکاری که دلم میخواست توی خونه ی دایی انجام میدادم و هرچیز که دلم میخواست میخریدم.اوایل حتی یه بستنی کیم هم دلم نمیومد بگیرم اما وقتی شنیده بودم که دایی از پول بابا برام خرج میکنه دیگه با دلی مطمءن و بدون هیچگونه عذاب وجدان پولای بابای خدا بیامرزمو خرج میکردم.و برام هم مهم نبود چه قدرش رو خود دایی مصرف میکنه.وکیل خانوادگی مون بهم گفته بود که وقتی ۱۸ سالم تموم شد میتونم ارث و میراث پدرمو از دایی بگیرم اما به نظرم این بد ترین کارممکن در حق ادمایی بد که ۹سال خواسته یا ناخواسته درست مثل و برابر پسر خودشون بزرگم کرده بودن.حتی به اون اموال فکر هم نمیکردم و حقیقتش نمیدونستم که اصلا چیزی ازشون باقی مونده یانه.نیم ساعت بود وضو گرفته همین طوری وقتمو گذرونده بودم.سجادمو با یه ارامش خاص و وصف ناپذیری پهن کردم.بوی عطر جانمازم هم توی اتاق پخش شد.کلا یه فضای معنوی درست شده بود که بیا و تعریف کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی تموم لحظه هایی که نماز میخوندم و به اتاقم و درو دیوار فکر میکردم اصلا انگار به کلی یادم رفته بود که همین امروز و حدود ۳ ساعت دیگه باید برای همیشه از این خونه برم.یه غم عجیبی سراغم اومدو دل شوره گرفتم.دل شوره ی خیلی چیز ها که از نظرم ارزش نگرانی رو داشتن.دلشوره ی تحقیر بی پناهی زیره سایه ی اقای پناهی هه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی دلم هم نمیخواست جلوی این افکار سراسر ناامیدی رو بگیرم. انگار تسلیمشون شده بودم.با بی رمقی و با وجود همین افکار مزخرف و مغشوش وسایلمو جمع کردم.دلم میخواست بخوابم اما با نگاه به قفسه ی کتاب های درسی خواب از سرم پرید.به عنوان یه دختر پشت کنکوری با کلی امیدو ارزو باید خیلی بیشتر از این ها درس میخوندم.از روی برنامه دوتا از کتاب هارو بیرون کشیدم مابقی رو توی اثاث ها گذاشتمو مشغول به درس شدم که لااقل از فکر کردن به اینده و مخصوصا اقای پناهی بهتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحو درس خوندن شده بودم و امار زمان و مکان از دستم در رفته بود.یعنی یک چنین ادم درس خونی بودم من.هه.چه درس خوندنی بشه بعد از رفتن به خونه ی اون دیو بی شاخ و دم.دیوی که درسته شاخ و دم و دندون نیش نداشت ولی یه جفت چشم قهوه ای روشن داشت که تمام وجودتو به اتیش میکشیدن.دیوی که اندازه ی کل مردم دنیا غرور و تکبر داشت و با هر حرفی که میزد ذره ذره ی شخصیتتو زیره سوال میبرد.اینا رو ندیده بودم بلکه تجربه کرده بودم که دارم اینطور خوب توصیفش میکنم. پوفی کشیدم و نگاهی به ساعت انداختم . ۹:۳۰دقیقه بود. خوب دیگه باید میرفتم. یه لحظه تمام وجودمو غم فرا گرفت.رفتم کنار در و به اتاقم نگاه کردم. چه قدر این اتاقو دوست داشتم.نمیتونستم همه ی همه ی وسایلمو الان از خونه ی دایی ببرم باید توی یه فرصت مناسبتر می اومدم و ما بقی وسایلمو میبردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اندازه ی یه ساک دستی و یه کوله و همچنین یه کارتون کوچیک وسایل برداشته بودم تا به خودم ببرم اما هنوز کلی از وسایلم باقی مونده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هزار مکافات و البته با یه جفت جشم گریون دل از اتاقم کندم و با احتیاط هرچه تمامتر از پله ها پایین رفتم.تلفن رو از روی اپن برداشتم و یه اژانس گرفتم .با صدای بلند و شیطنت امیزی گفتم:پیش به سوی خونه ی اقای پناهی …))محو درس خوندن شده بودم و امار زمان و مکان از دستم در رفته بود.یعنی یک چنینادم درس خونی بودم من.هه.چه درس خوندنی بشه بعد از رفتن به خونه ی اون دیو بی شاخ و دم.دیوی که درسته شاخ و دم و دندون نیش نداشت ولی یه جفت چشم قهوه ای روشن داشت که تمام وجودتو به اتیش میکشیدن.دیوی که اندازه ی کل مردم دنیا غرور و تکبر داشت و با هر حرفی که میزد ذره ذره ی شخصیتتو زیره سوال میبرد.اینا رو ندیده بودم بلکه تجربه کرده بودم که دارم اینطور خوب توصیفش میکنم. پوفی کشیدم و نگاهی به ساعت انداختم . ۹:۳۰دقیقه بود. خوب دیگه باید میرفتم. یه لحظه تمام وجودمو غم فرا گرفت.رفتم کنار در و به اتاقم نگاه کردم. چه قدر این اتاقو دوست داشتم.نمیتونستم همه ی همه ی وسایلمو الان از خونه ی دایی ببرم باید توی یه فرصت مناسبتر می اومدم و ما بقی وسایلمو میبردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اندازه ی یه ساک دستی و یه کوله و همچنین یه کارتون کوچیک وسایل برداشته بودم تا با خودم ببرم اما هنوز کلی از وسایلم باقی مونده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هزار مکافات و البته با یه جفت چشم گریون از اتاقم دل کندم و از پله ها پایین رفتم.گوشی رو از روی اپن برداشتم و یه اژانس گرفتم برای لواسون.بماند چقدر اصرار کردم که سریع ماشینو بفرسته چون از ترس اومدن فرشاد حتی دستام هم میلرزیدن.با این وجود نیشخندی زدم و با صدای نسبتا بلند و امیدوارانه ای گفتم:پیش به سوی خونه ی اقای پناهی…))بعدم دستامو مشت کردم و بردم بالا.دیوونه بازیهام به اینجا ختم نمیشد و با همون صدا گفتم:دارم میام پیشت جاده چه همواه \هوا چه قدر بوی عطر توروداره…))پووف عطر چیه بابا هوا چه قدر بوی اخلاق گند تورو داره والا.با شنیدن صدای در به خودم اومدم و از روی اپن پریدم پایین.اضطراب توی تک تک سلول هام موج میزد.با دیدن ملوک خانم نفس راحتی کشیدم و دستمو روی قلب ملتهبم گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم چرا ترسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام فکر کردم فرشاد اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرمنده عزیزم نمیخواستم بترسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دشمنتون شرمنده میدونم ملوک خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داری میری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله دیگه زنگ زدم اژانس بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشالا که هرچی میشه خیر باشه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنده خدا میخواست حرفشو ادامه بده که صدای زنگ در مانعش شد.با یه ببخشید به سمتایفون رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ملوک خانم ماشین اومده من دیگه باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اا خوب یه لحظه صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به سمت اشپزخونه رفت. شانه ای بالا انداختم و وسایلمو از کنار پله ها اوردم نزدیک در ورودی.ملوک خانم با یه سینی که توش یه کاسه اب و یه جلد قران بود به سمتم اومد. لبخند تشکر امیزی زدم و سرمو کج کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینکارا چیه ملوک خانم مسافرت که نمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرجا بالاخره داری میری باید خدا پشت و پناهت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون که بله ولی خوب کاسه ی اب …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفتم و سرمو انداختم پایین.یعنی دلم میخواست بازم به این خونه برگردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دختر گلم هرچند من دلم میخواد بازم مثله همیشه تو رو ببینم اما خوب شاید اینطوری خودت راحت تر باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زیر قران ردم کردو تا دم در به استقبالم اومد.بغلش کردم و بوسیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مواظب خودت باش دخترکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم …فقط ملوک خانم لطفا شما چیزی به…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه خیالت راحت عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لبخندی اکتفا کردم و وسایلمو دادم به راننده تا بذاره توی ماشین.خودم هم نشستم توی ماشین و به محض راه افتادن برای ملوک خانم دستی تکون دادم.جدی جدی خودمم داشت باورم میشد دارم میرم سفر هرچند دسته کمی از مسافرت نداشت.نگاهی به سر و وضعم انداختم. یه شلوارلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یه مانتوی خردلی سنتی .کوله ی سرمه ای و شالی به همون رنگ. کفشم هم که یه آل استار لی جیگر بود.D:در کل خوب بود و ساده. قرار نبود که برم عروسی.قراره برم…با اینکه کلی تلاش کرده بودم با این موضوع کنار بیام ولی به این سادگی ها نبود که .داشتم میرفتم کار کنم.داشتم میرفتم خدمتکاری یه ادم خودخواه. در حقیقت همون کلفتی بود دیگه من که با خودم که رودروایسی ندارم.فکر به این قضیه اوج تخریب روحیم بود.دلم نمیخواست فکرمو به یک چنین چیزی مشغول کنم. اگه قرار بود باهر کاری که توی خونش انجام میدم این افکار بیان سراغم که کلام پس معرکه بود.من یه دختر ناز پرورده و نازک نارنجی نبودم.من ادمی بودم که کار هرروزش سروکله زدن با امثاله فرشاده. من از اول بچگیم اصلا با پسرا بزرگ شده بودم.با این فکر خندیدم.ولی نه خیلی بلند.با این وجود راننده با تعجب از توی اینه نگاهم کرد.بنده خدا فکر میکرد دیوونه سوار کرده.بیخیال راننده شدم و سرمو گذاشتم روی پشتیه صندلی.پراید سواری هم عالمی داره ها…وباز لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ۹:۲۰بود که رسیدم به خونه ی اقای پناهی.کرایه ی اژانس رو که حساب کردم دوباره استرس همراه با خونم توی بدنم جریان پیدا کرد.یه اضطراب احمقانه که مهار نشدنی هم بود . نفس عمیقی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اروم باش دختر اروم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه صبح جمعه من و ورود به مرحله ی جدیدی از زندگیم.مرحله که چه عرض کنم گذر از خانی بود واسه خودش.زنگ در رو فشار دادم اینبار کسی سوالی نپرسیدو در باز شد. از اونجا که دستم خیلی پر بود با پا در رو باز کردم.همون باغبونی که دیروز دیده بودمش توی باغ مشغول بود و حتی سرشم بلند نکرد ببینه کی اومده تو.کلا افراده این خونه ادمای عجیبین گویا.نگاهم رو از باغبون گرفتم و به سمت همون ویلای اصلیرفتم.اخ که چه قدر دلم میخواست یه بار فقط یه بار از توی اون راه رویایی و :D دونفره رد شم و اون یکی ویلا رو هم که خیلی ساختمون رویایی داشت ببینم.ولی خوب ندید بدید که نبودم.در ورودی ویلا باز بود با این وجود زنگ رو زدمو با شنیدن صدای عربده مانند بیا تو دیگه رفتم توی ویلا.اینبار هم مثل دفعه ی قبل به درو دیوارای خونه نگاه کردم.نمیدونم چرا ولی انقدر همه چیز رو جوون پسندانه چیده بودن که من خیلی زود جذبش میشدم.با این وجود با فکر اینکه ممکنه دیو بی شاخ و دم مچمو بگیره نگاهمو از در و دیوارا گرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه اونجا وایسادی درو دیوارا رو نگا میکنی حالا خوبه بار اولت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا شما حد حرصی که داشتم از نوع حرفش میخوردمو در نظر نگیر.با این وجود سعی کردم اروم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه عروس برونه اینهمه بار با خودت اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی بود خشک مغرور و فضول.اخه به تو چه؟نگاهی به کارتون توی بغلم و ساک چرخ دار کنار دستم انداختم.کولم هم پشتم بود شرمنده نمیتونستم بهش نگاه کنم. نمیدونم روی اینو از کجا اوردم که بهش بگم:تازه اینکه همش نیست…))انگار خودم فهمیده بودم چی گفتم و نباید میگفتم اما دیگه خیلی دیر شده بود.چشماشو تنگ کرد و گفت:((مگه نگفتم جلوی من کوتاه کن اون زبونتو؟اینجا نیومدی اقامت دوساله درهتل هیلتون ها اومدی یه جایی واسه خدمتکاری …از اولشم معلوم بود کلا نمیفهمی مخصوصا با اون لحن مسخره و نگاه گیجت …الانم خیلی راحت همه ی اون خنزل پنزلاتو بدم لولوه ببره تا عملا زبونت کوتاه شه…))خداییشم از پس کوتاه کردن زبونم بر اومده بود.اول کمی بهمنگاه کرد ولی بعد با سرعت سمت ساک وسایلم خیز برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه عجب فهمیدی باید در این مواقع چیکار کرد…ولی ببین baby corn این بار اخره اخره دفعه ی بعدی دیگه ….دیگه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهدیداش درسته تهدید بود ولی خیلی عجیب بودن.من نمیدونمbaby cornو اون وسط از کجاش دراورده بود.با این وجود جای اینکه بهم بر بخوره بیشتر ترسیده بودم.خودم هم از این سکوت و مخصوصا از پوزخند گوشه ی لبش که اصلا هم بهش نمیومد خسته شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میشه اینا رو بذارم بالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سریع کار زیاد داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی گفتن این جمله تردید داشتم ولی دلمو زدم به دریا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه امروز جمعه نیس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودم میدونم قبلا چی بهت گفتم توام ۱۹۲ نیستی که امار روز و اوقات شرعی رو یادم بندازی منظورم کارای قرارداد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کلا صم بکم شدم و با یه با اجازه رفتم بالا.یعنی کم مونده بود توی دسشویی هم عکساشو نصب کنه هااا.خدایی از حق نگذریم قیافش بد نبود ولی نه در حد چسبوندنش به درو دیوار.نا خوداگاه با خودم زمزمه کردم:((رو درو دیوار این شهر همش از تو یادگاره….))خنده ای کردم و از ترس مچ گیری دوبارش سریع قورتش دادم.ماشاالله تبارک و تعالی خونه نبود که قد مصلا پله داشت.اخراش دیگه نفسام بریده بود.با نفس های منقطع به در اتاق رسیدم و تقریبا کارتون رو پرت کردم روی زمین اول چند ثانیه صبر کردم تا نفسی تازه کنم و بعد وارد اتاق شدم.نمیدونم چرا احساس میکردم فضای اتاق غمناکه.شایدم به خاطر موقعیتی بود که من با اسم اون وارد این اتاق شدم وگرنه با درنظر نگرفتن هاله ی خاکی که روی اتاق نشسته بود فضای قشنگ و دخترونه ای داشت و با محیط کلی خونه تناقض ایجاد میکرد.ولی یه اتاق کاملا به سبک دخترونه و اونم نه برای یه خانم که برای یه دختر جوون توی خونه ای که یه مرد زندگی میکنه …یه کم عجیب بود… بیخیال کاراگاه بازی شدم چون به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم و به خودم نهیب زدم که اگه اینجا بخوام فضول بازی دربیارم که دیگه... دیگه دیگه….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایلمو گوشه ای از اتاق گذاشتمو بیخیال جادادنشون شدم . درحقیقت میخواستم بدونم جریان این قرار داد چیه؟حرفاشو اینبار بدون اون حس بد قبلی مرور میکردم.((اینجا نیومدی اقامت دوساله تو هتل هیلتون….دوسالش دیگه چی بود؟؟؟؟؟نه بابا میخواست بگه اسباب زیاد باخودم اوردم.نگاه شیطنت امیزی به وسایلم کردم و گفتنم:واااا اینا که چیزی نیست…))بیخیال دیوونه بازی رفتم سر ساکم تا یه لباس مناسب پیدا کنم.باید یه لباس ساده و تمیز میپوشیدم.یه دامن گشاد بنفش\سفید تو خونه ای دراوردمو پام کردم.با یه لباس نسبتا گشاد یاسی.یه شال یاسی سفید هم روی سرم میزون کردم که هم سفت باشه هم حتی المکان موهام پیدا نباشه.اون چند تار سرکش مومو بیخیالش شدم.ازاونجایی که چندشم میشد روی سنگ پابرهنه راه برم و این خونه هم کلا سنگ بودیه دمپایی روفرشی ساده هم برداشتم.ناخواسته هارمونی قشنگی با رنگ درو دیوارای اتاق به وجود اومده بود.توی اینه ی قدی که درون کمد جاسازی شده بود نگاهی به خودم انداختم. همونطور بود که میخواستم ساده و تمیز …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم بسم الله ی گفتمو از پله ها سرازیر شدم خیلی اروم و پله پله . پایین اومدنش چقدر خوب بوداااا.پله ها که تموم شدن با نگاهم دنبالش کردم.سرش روی چند تا برگه بود و با یه اخم نه چندان دلچسبی زل زده بود بهشون . نگاهی ب ساعتش انداخت:قرار نیس واسه هر کار بیموردی ۲۰ دقیقه وقت منو تلف کنی من اسباب بازیه تو نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم ساکت بمونم. نیم نگاهی بهم انداخت و گفت بیا بشین.بی هیچ حرف اضافه ای نشستم روی مبل راحتی . نه مثل اینکه برادرمون راحتن پس . یه تی شرت که دیگه رو به زیرپوش رفتن داشت میرفت پوشیده بود و یه شلوار فوق گشاد ورزشی.قد رونه پای من بازو داره این!!!!از حرف خودم خندم گرفت نه بابا بیچاره در اون حدم نبود.یهو برگشت و گفت:((اگه برانداز من تموم شد حرفمو بزنم.))چشمام ناخوداگاه گردشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من منتظر بودم شما شروع کنین…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلوم بود…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتویه حرکت کامل برگشت سمت من و انگشتشو به نشونه ی تهدید گرفت جلوی صورتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین بذار از همین الان بهت بگم من از اون پسراش نیستم که با یه لبخند ملیح و ژگوند و هر کوفت و زهر ماری دلم بره دلم بسوزه به رحم بیاد یا از این چیزا…من ارمان پناهیم(خیلی محکم و با افتخار اینو گفت))به گنده تر و تاپ تر از توهم وا ندادم.وقتی پاتو تو این خونه میذاری یعنی دیگه هرگونه عشوه کلفتی و پسر بازی و اینا ممنوعه….حالا چه به خاطر من چه هرکس دیگه گوشم چیزی شنید نشنیدااااا خرفهم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم نه بلدم نه مایلم با یه لبخند ملیح و ژگوند دلببرم و با عروسک هم بلد نیستم بازی کنم چه برسه به پسر…تاحالاهم چیزی اونقدر روم تاثیر نذاشته که حالا کلفتی بخواد رو عشوه های نداشتم تاثیر بذاره…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندو پشت سر هم حرف زده بودم و نمیدونم چرا احساس کردم الانه که سرمو از تنم جدا کنه.جون به جونم میکردن بچه پررو بودم خوب.امادگی هرگونه حمله ای رو داشتم با این حال چشم ازم گرفت و گفت:بهتره همینطور باشه.))داشتم تقریبا میمردم از خوشحالی که رم نکرد.مثله اینکه امروز رو مود خوبش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین من عادت دارم واسه هرکاری و هر معامله ای یه قرار داد رسمی جور کنم که نه طرفم بتونه در بره نه خودم.اینم قرارداد کارتوه.زیره دوسال من نمیتونستم قبول کنم که کار کنی اینجافکرهم نکنم تا دوسال سرو سامونی بگیری هرچی دیروز گفتم توی این قرارداد ذکرشده و یه سری چیزایی که مربوط به امنیت جانی و مالی توه هم همینطور.یه نگاه به این بنداز پاشم امضاکن.خوب بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگفت موبه مو همه چیرو ذکر کرده بود.برای امنینت منم از خوراک و خواب گرفته تا حتی اینکه در صورت تجاوز چه اتفاقایی میوفته رو هم نوشته بود خیالم راحت شد.ادم عنقی بود ولی لااقل تمام جنبه های امنیت من و راستو ریس بودن کارای خودشو درنظر گرفته بود.اگه هرکدوم از اینا نقض میشد فرد خاطی باید ۳۰۰ میلیون پولو به اون یکی پرداخت میکرد.البته نه برای نقض همه ی موارد مثل تاخیرو اینا تو چیزای گنده تری مثله دزدی کردن من و یا کتک زدن اون به طور جدی و اگه جدی نبود دوبرابر دیه باید پرداخت میشد.نکنه این به خودش شک داشت که واسه ی کتکای خفیف ۳۰۰ میلیونو نذاشته بود……
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهرحال من که از خودم مطمءن بودم.قرار داد تکمیله تکمیل بو.خودکارو اروم از روی میز برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حواست باشه هاااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پای قراردادو امضاکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقراردادو ازم گرفت و یه نگاه اجمالی بهش انداخت و بعدم گذاشتش توی یه پوشه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من این قراردادو میبرم پیش وکیلم رسمیش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم.از جاش بلند شد.فرصت خوبی بود تا از پایین تا بالاشو برانداز کنم . هیکلشم خوب بود.فابریک نه از این تزریقیا.به خودم گفتم:((جمع کن چشای هیزتو از رو پسرای مردم.))و با یه لبخند جهت نگاهمو روی پیانوی گوشه ی هال تغییر دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخوای پاشی بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه سر برو سر قبر من یه مدته تحت فشاره زیاد قبرم یه فاتحه بفرست برام د یالا دیگه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین جدی گفت به زنده بودنش شک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-د پاشو برو بالا من چه میدونم یه غلطی هست واسه کردن دیگه……امروز جمعس ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم.راست میگفت کارای زیادی واسه انجام دادن داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا نکنه که بمیرم….(با صدای ارومتری گفت:حیفم….)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتماد به نفس….دستشو کرده بود لای موهاشو داشت فکر میکرد.شانه ای بالا انداختم و از پله ها رفتم بالا.واقعا که با وجوده اینهمه پله نباید بابته چاقی دوران کنکور نگران میشدم.البته همچین مانکنم نبودمااااا اما اگه ازاین چاقتر میشدم دیگه ….به قول رییس دیگه دیگه….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباز کردن در اتاق نور زننده ای چشممو اذیت کرد.اتاقم یه پنجره ی بزرگ که میتونم بگم تقریبا کل دیوار روبه روی درو پوشونده بود داشت.یه پنجره با پرده های سفیدی که گلای بنفش داشتنو البته کهنه بودن…سمت پنجره رفتم تا پرده رو بکشم.با دیدن منظره ی روبه روم که با ورودم به اتاق هرگز به اون دقت نکرده بودم جاخوردم.از توی این پنجره میشد کله باغ و البته ویلای فرعی و همون راه خوشگله رو دید.فوق العاده بود.با لبخندی توری زیر پرده رو کشیدمو دستامو به هم زدم.این اتاق نیاز به یه نظافت نه چندان اساسی داشت.قبل از تمیز کردن اتاق تصمیم گرفتم وسایلم رو بچینم تا دورم خلوت تر بشه.ساک لباس هامو باز کردم همینطور در کمد دیواریه اتاقو.با دیدن اونهمه لباس دخترونه ای که توی کاور و خیلی منظم اویزون شده بودن جاخوردم.کلی لباس کیف کفش .نمیدونم چرا اونقدر ذوق کرده بودم.لباسا به شدت قشنگ بودن.دلم میخواست همشونو امتحان کنم.اما جلوی خودمو گرفتم.خدای من اینجا خونه ی یه پسره؟؟؟؟؟؟با فکر انحرافی که به سرم زد یه جوری شدم.نکنه طرف…..بیخیال منحرف بازی شدم .اما برای جادان لباسام لازم بود که اون لباسارو برداشته بشن.علی رغم میل باطنی رفتم پایین تا تکلیفه این لباسارو خودش مشخص کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهال و پذیرایی رو دید زدم اما هیچ کس نبود.با شنیدن صدا هایی از گوشه ی خونه به سمت اونجا رفتم.اینطور که معلوم بود طبقه ی پایین هم یه اتاق داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تنظیم اهنگ و اینجور چیزها میومد.صدای یه سازی که نمیشناختمش .نباید بیشتر از این پشت در اتاق میموندم.هم ممکن بود مچمو بگیره و هم اینکه کلی کار ریخته بود رو سرم.باید تست هم میزدم.گرچه یه مقدار مضطرب بودم اما بیخیال ترس و اینا شدمو در زدم.نزدیک یه دقیقه گذشت ولی نه صدای موزیک و ساز قطع شد و نه خبری از اقای پناهی.این بار محکم تر در زدم و لی بازم انگار نه انگار . صدای ساز دلنشین و مست کننده بود.یه لحظه از خودم بیخود شدم و گوش و دلمو سپردم به صدای ساز….اوج ارامش بود در عین مدرن بودن.سرمو این دفعه به در اتاق چسبوندم. هیچ کدوم از کارام دسته خودم نبود.صدای ساز از خود بیخودم کرده بود.چشماممو هم بسته بودم و کلا رفته بودم از فضا که یهو با باز شدن در تعادلمو از دست دادمو با یه جسم سفت برخورد کردم.تا به خودم بیام و از بغله اون جسم سفت درام دو جفت چشم به خون نشسته دیدم که هر کاری ازشون بر میومد.دوباره خودمو گم کزدمو دستپاچه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماشو تنگ کرده بود و تهدید امیز حرف میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من….راستش اقای پناهی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دادش از جا پروندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهت میگم اینجا چه غلطی میکنی؟چرا فال گوش وایساده بودی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دادش جسارتمو نمیدونم چرا دوباره بهم برگردوند.با لحن اروم و انگارنه انگاری گفتم:((حقیقیتش غرض از مزاحمت توی کمد اتاق من پر از لباس های مختلفه.بعد لباسای خودم توی کمد جا نمیشن…واسه این اومدم بپرسم با اون لباسا چی کار باید بکنم))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به حالت نورمال برگشت.چشماشو هم باز کرد.همینطوری خیلی چشاش درشت بود تنگش هم میکرد.قشنگ میتونستم حدس بزنم چه نوع شخصیتی داره.یه ادمی بود که فکر میکرد خییییلللللی شاخه ولی به نظر من موی زاءدم نبود شاخ که دیگه جای خود داره.معلوم بود شازدس.از بچگیش به هرکی هرچی گفته واسش فراهم بوده به خاطر همین از همه انتظار اطاعت داره.یه ادم که خودشو به شدت دوس داره و محل به هیچ احدی هم نمیده.در عین همه ی این صفات خشک جدی و بسیار هم مغرور بود.تقریبا مطمءن بودم همه ی حدسیاتم درستن اما…نمیدونستم قراره به زودی اکثریتش اشتباه از اب دران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونوقت یه سوال فنی….واسه همین پشت در وایساده بودی دیگه بدون اینکه یه ندا هم بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش از تو فکر درم اورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه دوبار در زدم نشنیدین نمیتونستم بیام تو که فالگوش هم واینساده بودم….صدای سازش برام تازگی داشت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی رک وبی پرده و صادقانه همه چی رو بهش گفته بودم.تکیه اش رو از چاروب در برداشت و جلوتر از من راه افتاد.به نظرم اومد که باید دنبالش برم.همین کارو هم کردم.اروم و محکم از پله ها بالا رفت و هیچ مکثی هم نداشت.مثله من هم به هن و هن نیافتاده بود.اینجا بود که تفاوت های مرد و زن خودشونو نشون میدادناااااا.وارد اتاق شد و یه نگاه سریع و اجمالی به اتاق انداخت و بعد هم رفت سمت کمد.کمد بلندی بود.دوتا کمد کوچیک و به هم چسبیده هم بالاش بود.به سادگی دستشو دراز کردو در یکی از کمد های کوچیکو باز.یه کم با دستش توی کمد دنبال چیزی گشت . منم دست به سینه نگاهش میکردم.بالاخره در حالی که توی دستش یه وسیله بود رو کرد بهم و بسته را داد دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه کمد دیواری تاشوه.بزرگم هست . فنر و اینا هم داره لباسای خودتو بذار این تو.با لباسای توی کمد هم کاری نداشته باش.کمد دیواری تاشو رو از دستش گرفتم و نگاهش کردم.بدون هیچ حرف اضافه ی دیگه سرشو انداخت و از اتاق رفت بیرون.احساس کردم وقتی داره میره چهرش درهمه.نمیدونم … شاید این لباسا براش مرورگر خاطراتی بوده. در هر صورت این چیزا به من هیچ ربطی نداشت.خداییش کمد تاشو چیز باحالی بود.توی بستش چندتا چوب برای نصب کردن قفسه هم گذاشته بودن.دلم چه قدر یه اهنگ لایت و اروم میخواست.بعد از شنیدن اون صدای ساز خیلی هوس اهنگ کرده بودم.گوشیمو از روی تخت برداشتم و یکی از اهنگای مازیار فلاحی رو گذاشتم که بخونه.اهنگا دونه دونه رد میشدن و من کارامو انجام میدادم.توی همه ی اون موزیکا انواع و اقسام ساز ها استفاده شده بود.اما هیچ کدوم مثل اون ساز نبودن.حس کنجکاویم به شدت بالا گرفته بود.کارام که تموم شد ساعت ۲ بود.بلافاصله بعد از تمیز کردن اتاق و سروسامون دادن بهش از اتاق بیرون رفتم.توی همون طبقه یه دسشویی و حموم هم بود.کلا هر طبقش برای خودش یه خونه ی مستقل بود.بعد از نماز یه کم گرسنم شده بود.اما مگه جرات داشتم برم پایین؟؟؟ناچار چندتا شکلات از توی کیفم دراوردم و یه جورایی سق زدم.بعد از اونم خودمو یه ۴ ساعتی با درس و تست و اضطراب زودرس کنکور مشغول کردم.ساعت۵\۶ دست از سر کتاب برداشتم.واقعا گرسنم بود و روی رفتن به پایینو هم نداشتمو یه جورایی میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم برم بیرون یه چیزی بخورم.نزدیکیای باغش مغازه و رستوران و اینا بودن.خورسید غروب کرده بود و نور نارنجی دل انگیزش از پنجره وارد اتاق میشد.نورگیرش حرف نداشت.هوای لواسون مسلما از تهران سرد تر بود.یه مانتوی ضخیم ابی بایه ژاکت سفید روش با یه شلوار لی و یه شال ساده ی سفید.عقدکنون که قرار نبود برم همون ال استار لی رو هم گفتم میپوشم.خودمو توی اینه نگاه کردم و دست اخر کولمو هم انداختم پشتم و د برو که رفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها که پایین اومدم داشتم با خودم کلنجار میرفتم که بهش بگم نگم که با دیدنش روی کاناپه که تیپش تو خونه ای نبود و یه کلاه بزرگم گذاشته بود سرش منصرف شدم چون به نظرم خواب بود.داشتم اروم از در میرفتم بیرون که صدای دادش در جا میخکوبم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجاااا؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میرم…بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهت که گفته بودم لش بازی رو تو این خونه نیاری دیگه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای محترم دارم میرم یه چیزی بخرم بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی کاناپه خیلی سریع بلند شدو کلاهشو پرت کرد یه گوشه ی دیگه.دستی لای موهای پریشونش برد و بی هیچ حرفی رفت سمت جالباسی.دست کرد و از توی جیب شلوارش دوتا ۱۰ تومنی دراورد و داد بهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه…خودم پول دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی خواست پول بده تو بریزی تو شکمت داری میری واسه منم یه ساندویچ و یه کولا بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدجور ضایع شدم.با این حال پولو ازش گرفتم و یه جورایی دممو گذاشتم رو کولم و رفتم تا بد تر از این تابلو نشده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا سرد تر از اون چیزی شده بود که فکرشو میکردم.منم که به شدت سرمایی بودم.وسط خیابون دستامو بغل کرده بودم و نم نمک راه میرفتم.با وجود سرما اما هوا اصلا ازاردهنده نبود و سرحالم کرده بود.سرم پایین بودوپامو میذاشتم روی برگای پاییزی و رنگارنگ .تا برسم به ساندویچ فروشی احساس کردم یه سرمای حسابی خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی های توی مغازه نشسته بودم که صدای اشنایی رو شنیدم. روی حرفش با من نبود اما….خیلی زود صاحب صدا رو شناختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک بود قشنگ از ترس سکته کنم اما خودمو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرشاد تو باید حساب کنیاااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شو دیگه چه قدر باید بهتون کولی بدم پیاده شو بابا…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نرم و با عشوه ای گفت:راست میگه دیگه کامی…..بیچاره فری من همش داره پولشو میده….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها همه با هم عققق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد صدای خنده ی بلند یه سری دخترو پسر.بگم روبه موت بودم حرف بدی نزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوب بابا خودم حساب میکنم چی کوفت میکنین؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کدوم یه چیزی میگفتن.هر لحظه اضطراب اینو داشتم که فروشنده صدام کنه که برم و سفارشو بگیرم . صدای قدمای کسی رو از پشتم شنیدم.سعی کرده بودم عادی باشم.نشسته بودم روی صندلی های بلند مغازه که روی یک اپن مانند مردم غذاشونو میخورن و پشتمو هم کرده بودم به سمت در.کلاه ژاکتم هم که بلند بود انداخته بودم روی سرم.فرشاد که از پشتم رد شد و رفت سمت پیشخون منم از روی صندلی اروم بلند شدم که برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم ببخشید سفارشتون حاضره…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم وایساد.خودم هم داشتم حس میکردم الان با رنگ صندلی های یکدست سفید مغازه یکی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم با شما هستم….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بیشتر از این مکث میکردم بد تر میشد.همین الانشم سنگینی نگاه خیلیا رو روخودم حس میکردم.اروم برگشتم و رفتم سمت پیشخون.ساندویچ هارو از دست مغازه دار گرفتم.زیر میزی داشتم فرشادو هم میپاییدم.وقتی سفارشارو از دست مغازه دار گرفتم برگشت تا نگام کنه.یه کم چشاشو تنگ کرده بود که یکی صداش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فری…..فری بیا حال رومینا خوب نیس یه اب معدنی هم بگیر یالا…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشو از روم برداشت و یه اب معدنی از توی یخچال مغازه دراورد و به حسابدار گفت که با سفارشات حسابشون کنه.نفسی رو که تمام این مدت حبس کرده بودم با صدا بیرون دادم.ساندویچارو از روی پیشخون برداشتم و با قدم های تند از مغازه خارج شدم.باید هرچه زود تر اونجا رو ترک میکردم تا هوا از اینی که بود پس تر نشه.خیلی سریع ۵ قدم از مغازه فاصله نگرفته بودم که صدایی از پشت شنیدم:((وایسا ببینم …..کجا؟؟؟؟))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام میخکوب شدم.حالا دیگه مطمءن بودم که شناختتم . اونقدر هول شده بودم که نفهمیدم صاحب صدا فرشاد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوووووو با توامااااا میگم کجا داری در میری؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم سارا چیزی نیست بر میگردی میبینتت یه لبخند چرت میزنه توهم یه لگد میزنه نقطه ی محرک و د برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهایییی فرشاد کجا راه افتادی داری میری؟؟؟؟؟میگم این حالش بده….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهههههه خوب بده که بده بچه نمیخواد بزاد به من چه عاخه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فرشاد نزدیکتر از صدای قبلی میومد خیلی نزدیکتر.داشته دنبالم میومده یعنی؟؟؟با دودلی برگشتم و به پشتم نگاه کردم .بله اقا اشتن میومدن دنبال بنده و تعقیبم میکردن که یهو دوستش صداش کرده.اخ الهی خدا به اون دوستش و اون دختر مریضه هرچی میخوان بده . اگه فرشاد مطمءن می شد که منم مسلما مشکلای زیادی درست میکرد.اون از دوستاش خجالت نمیکشید.دوس دختراشم براش بیشتر از یه چیز اهمیت نداشتن.اون وسط میتونست با کمک دوستاش مانع از رفتنم به خونه ی پناهی بشه.با یاداوری اسم پناهی هول شدم و تا ویلا رو یه کله دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا ال الله اکبر رسیدم ویلا و زنگ زدم.بعد از چند ثانیه یه نفر درو باز کرد.پناهی تو چهار چوب در وایساده بود.همون لباسی که باهاش روی کاناپه دراز کشیده بود تنش بود ولی بدون وجود اون کلاه کابوییه.یه شلوار قهوه ای تیره با یه تی شرت فندقی و یه جلیقه ی قهوه ای هم روش . با رنگ چشاش هارمونی جالبی درست شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی در رفت کنار تا رد شم.هیچ وقت جواب سلام نداده بود و نمیداد.بالاخره واسه یه چنین ادمایی کسره شانه به امثاله من سلام کنن خوب.با این فکر تو دلم چندتا فحش نثار خودش و امثالش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بدم بهتون ساندویچ رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بذار رو اپن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir