رمان سایکوپت به قلم مینا عباسی
چگونه میتوانم از تمام زجرهایی که در آن مدت کشیدم، بگویم؟ آری! زندگی من، سراسر رنج شد. با یک اشتباه، تمام خواستههایم خاکستر شد و به هوا رفت. زندگی زیبای من، از رنگ سفید، به خاکستری تبدیل شد و آرزوهایم در یک شب، خراب شد. بعد از آن شب، دیگر چیزی برای از دست دادن، نداشتم. شاید اگر کمی بیشتر فکر میکردم، اینطور نمیشد و میتوانستم بقیه زندگیام را کنم؛ اما بعد از آن، دیگر زندگی نکردم...زنده گیر کردم در این دنیا! روح زخمی من، مهلت ترمیم نداشت و هر ثانیه بیشتر از قبل مورد آزار و اذیت قرار میگرفت.
ژانر : عاشقانه، تراژدی، روانشناسی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۶ دقیقه
ژانر : #تراژدی #روان شناسی #عاشقانه
خلاصه:
چگونه میتوانم از تمام زجرهایی که در آن مدت کشیدم، بگویم؟ آری! زندگی من، سراسر رنج شد. با یک اشتباه، تمام خواستههایم خاکستر شد و به هوا رفت. زندگی زیبای من، از رنگ سفید، به خاکستری تبدیل شد و آرزوهایم در یک شب، خراب شد. بعد از آن شب، دیگر چیزی برای از دست دادن، نداشتم. شاید اگر کمی بیشتر فکر میکردم، اینطور نمیشد و میتوانستم بقیه زندگیام را کنم؛ اما بعد از آن، دیگر زندگی نکردم...زنده گیر کردم در این دنیا! روح زخمی من، مهلت ترمیم نداشت و هر ثانیه بیشتر از قبل مورد آزار و اذیت قرار میگرفت.
مقدمه:
چشمانی داشت که روزها و شبهایم را گرفته بود. چشمانی که نمیتوانم درباره آنها سخن بگویم؛ به رنگ شبهای تیره بود... باختم به آسمان تیره چشمانش... به ظلمات و تاریکی چشمانش! شکست واقعی زمانی رخ میدهد که از طرف کسی که دوستش داری، اتفاق بیفتد. شکستم و خورد شدم، اما چیزی نگفتم! چندین بار مرگ را مقابل چشمانم دیدم و سکوت کردم.
زندگیام را سیاه کرد، درست مانند چشمان سیاهش!
گوشیاش را به خود نزدیک کرد و با خودکار طلاییاش، روی دفترش خطهای فرضی میکشید و بالأخره به زبان آمد:
- وای مهدیه چرت و پرت نگو!
مهدیه سرخوشانه خندید و گفت:
- چرا چرت و پرت؟
افرا: آخه دیوونه، تو کدوم عروس و دومادی رو دیدی که تم اتاقشون بشه زرد و طوسی؟
مهدیه: آخه کیان میخواد.
افرا: دیوونهای؟ کیان چی میدونه آخه؟
مهدیه: عه افرا! شوهرمه ها!
افرا: هرچی. ولی باور کن زرد و طوسی قشنگ نمیشه واسه اتاق عروس و دوماد.
مهدیه: ولی قشنگ میشهها!
افرا: وای مهدیه من دو ساعته دارم واست حرف میزنم که آخرش بگی قشنگ میشه؟ لعنت بهت!
مهدیه: خب چیکار کنم؟
افرا: اوف! ببین به نظرم یه رنگ ملایم بزار. مثلاً طوسی با یاسی، یا مشکی و سفید، یا طلایی و سفید.
مهدیه: اوم، بذار با کیان حرف بزنم.
افرا ضربهای به پیشانیاش زد و گفت:
- خدا لعنتت کنه! من بهخاطر تو دو تا از مریضهام رو کنسل کردم که به تو برسم بعد تو میگی کیان؟
مهدیه: خب سلیقش خوبه.
افرا: آره، واسه همینه که تو رو گرفته.
مهدیه با حرص گفت:
- زهرمار! بیشعور!
خندید که ادامه داد:
- ولی خدایی سلیقش خوبه.
قبول داشت. کیان مردی بود که آرزوی هر دختری بود.
افرا: خیلی خب باشه، ولی خریت نکنی ها!
مهدیه: چشم.
افرا: خب من باید برم مهدیه جان. باید به کارم برسم. کاری نداری باهام؟
مهدیه: نه عزیزم، ببخشید وقتت رو گرفتم.
افرا: چرت و پرت نگو. فعلاً عزیزم.
مهدیه: خداحافظ.
از دست کارهای مهدیه، دوست داشت سر به بیابان بگذارد. نمیدانست باید چه بگوید تا مهدیه کمی عاقل شود و هرکاری که دیگران به او میگویند را انجام ندهد، ولی او همیشه درحال انجام دادن کارهایی بود که دیگران به او میگفتند و این باعث میشد افرا ناراحت شود و کاری از دستش برنیاید. نمیتوانست کاری بکند تا مشغلههای ذهنش کمتر شود. با صدای منشیاش، خانم کرمی، چشمانش را سوق داد به سمت او و گفت:
- جانم؟
خانم کرمی: عزیزم، بقیه بیمارها رو بفرستم؟
افرا: آره عزیزم، بفرست.
بعد از رفتن خانم کرمی، آنقدر فکرش مشغول صحبتهایی بود که باید میگفت و میشنید، حتی نمیدانست که ساعت چند است و چه ساعتی قرار است بهخانه برود. مشغلههای فکرشاش، اجازه فکر به دیگری را نمیداد. شاید اگر بقیه بیمارها را رها میکرد، بهتر بود... چون الآن دقیقاً مثل یک انسانی بود که به روانشناس برای ادمه زندگیاش نیاز داشت. خودش روانشناس بود، ولی میترسید از دلداری دادن به خودش... از دلداریهایی که ممکن بود زندگیاش را خراب کند و صد البته ممکن بود، آنقدر حالش را بد کند که نتواند لذتی از ادامه زندگیاش ببرد. تمام حواسش را روی این موضوع گذاشته بود و بقیه موضوعات را، رها کرده بود.
خیلی تلاش میکرد که با مغزش و منطقی جلو برود، اما اینطور نبود... دلش نمیخواست با احساساتی که باعث میشود بعدها به زندگیاش لطمه بزند، جلو برود ولی باز هم، با اینحال، گاهی با احساسات و قلبش تصمیم میگیرد... درست مثل الان!
"با وارد شدن سه نفر که همراهشان یک فرزندی بود، لبخندی روی لبانش نشست و گفت:
- بفرمایید.
هر سه روی صندلیها نشستند و به یکدیگر نگاه کردند که افرا با لبخند گفت:
- راحت باشید عزیزان، من اینجام تا مشکلات شما رو حل کنم.
خانمی که نشسته بود گفت:
- راستش... راستش ما اومدیم اینجا تا شما اگه تونستید مشکلمون رو حل بکنید.
افرا دستانش را در هم قفل کرد و گفت:
- خب عزیزم من واسه همین اینجا نشستم. بگین، راحت باشین. فقط قبلش اسم و فامیلیتون رو به من لطف کنید بگید.
خانم: یاسین عزیزی. این پسرمه که هفت سالشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا درحالی که اسم یاسین را روی برگهای که در مقابلش بود مینوشت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب عزیزم، مشکل چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: پسرم همونطور که گفتم هفت سالشه و فوبیای حیوانات داره. به شدت از حیوانات میترسه. به طوری که همین الآن که اومدیم اینجا یه گربه اومد و از جلوش رد شد و این دیوونه شد و ما چند ساعت طول کشید که آرومش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: پس زوفوبیا داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: اسم بیماریش زوفوبیا هست. یه جور بیماری هست که افراد از حیوانات میترسن و فوبیای حیوانات دارن و میتونه یه استرسی رو به جون افراد بفرسته که افراد نمیفهمن اون زمان چه کارهایی میکنن. البته به شدت از حیوانات میترسن و اگر اسمش، یا حتی فکرش به ذهنش اونها بخوره، ناخوداگاه واکنش نشون میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: میشه بگین باید چیکار بکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: قبلش اجازه بدین من چند سؤال از ایشون بپرسم. عزیزم وقتی یه حیوون میبینی چه حسی میگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین: من... من حس میکنم اون زمان حالم داره بههم میخوره. حس میکنم عصبانیم و نمیدونم چه کاری انجام میدم. حس میکنم اونقدر حالم بده، که دوست دارم جیغ بکشم و مامانم و بابام رو صدا کنم. از حیوونها به شدت میترسم. حتی نمیتونم نزدیکشون برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: پس حدسم درسته. ببین من الآن نمیتونم واست دارو تجویز بکنم، چون سنت کمه و میترسم از این کار و ممکن هست بعدها عوارض نشون بده. یه چند تا روش هست، که بهت میگم و تو میتونی اونها رو به کمک پدر و مادرت انجام بدی. اگه تغییری کردی که خداروشکر، ولی اگه تغییر نکردی اون موقع دوباره بیا تا کمکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: حالش بهتر میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره عزیزم، اگه به مراتب خوب انجام بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: ممنونتون میشم. شما پنجمین روانشناسی هستید که میایم پیشتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: تمام سعیم رو میکنم. این جملاتی که روی برگه واستون مینویسم رو به مراتب خوب انجام بدین تا انشاالله خوب بشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صحبتش، دستی به صورتش کشید و بعد، مغنعه سیاه رنگش را مرتب کرد و به یاسینی که با استرس و دلهره نگاهش میکرد، نگاه کرد و لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تمام تلاشم رو واسه این کوچولو میکنم. نگران نباشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش، استرس از چهره یاسین، رفت و بهجایش، لبخند جایگزین آن شد. از لبخند یاسین، برای چند ثانیه فکرش از آن موضوع بیرون آمد. وقتی میدید، میتواند به بچهها کمک کند، تمام وجودش، حسی پیدا میکرد که هیچ کار دیگری آن حس را به او نمیدهد. آنقدر که از روانشناس بودن خوشش میآمد که حاضر بود با این حال بد، ادامه بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم با خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعاً ممنونتون میشم اگه مشکلش حل بشه. این کارها رو فقط انجام بدیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله اینها رو فعلاً انجام بدین تا بعداً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: باشه عزیزم، لطف کردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا: ممنون خانم دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خواهش میکنم. انشاالله این گل پسر خوب میشه. من شاید هفته بعدی تا یه مدتی نباشم؛ اگه درست نشدن به من زنگ بزنید. شمارهام رو از منشی بگیرید یا به خود منشی زنگ بزنید بهتون میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم: باشه، ممنون از شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خواهش میکنم، بهسلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن آنها، به فکر فرو رفت. شاید رفتنش به این سفر، خیلی چیزها را تغییر میداد ولی میدانست که باید برود. عمویش تأکید کرده بود که اگر نرود، باعث میشود تمام اعضای خانوادهاش صدمه ببینند و این برای هیچ یک از افراد خانوادهاش خوب نبود و باعث میشد سخت مشغلهی فکری داشته باشد. دختری بود که به فکر خانوادهاش بود و این انتخابش را سختتر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تقهای که به در خورد، ناخودآگاه ترسید و به در نگاه کرد. کمی که گذشت، به خودش آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وارد شدن منشی خود، خانم کرمی، نفسی از سر آسودگی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم خانم کرمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کرمی لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم شد خانم دکتر. اگه میخواید برید، تمام شده بیماران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: عه تموم شد؟ ممنون ازت خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کرمی: شما هم همینطور. میمونین شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره یکم کار دارم، شما برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کرمی: باشه پس من میرم. خسته نباشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم، به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن خانم کرمی، نفسی کشید و نمیدانست چه واکنشی به چه چیزی نشان دهد. عمویش کار را برایش دشوار کرده بود و این فکرش را به طوری مشغول کرده بود که نمیدانست چه کاری باید انجام دهد. با ناراحتی به میز نگاه میکرد و نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. رفتن به فرانسه اون هم با کسانی که نمیشناسد و حتی برای یک بار هم آنها را ندیده، برایش مشکلساز بود و این اعصابش را خورد میکرد. برایش سخت بود که بتواند به راحتی تصمیم بگیرد. تصمیم گرفتن این موضوع کار راحتی نبود که بتواند با آن کنار بیاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک ثانیه، احساس خفگی کرد. حس میکرد کسی گردنش را میان انگشتانش گرفته است و فشار میدهد. مغنعهاش را از سرش باز کرد و صورتش را مقابل پنکهای که در آنجا قرار داشت، گذاشت. با وزیدن بادی که از پنکه میآمد، ناخوداگاه در لذت غرق شد. بادی خنک به صورتش میخورد و حالش را خوب میکرد. چشمهایش را بسته بود و به این لذت واقعاً نیاز داشت. لذتی که در خوردن باد خنک روی صورتش بود، قابل توصیف نبود و دلش میخواست همیشه همینطور باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که از گوشیاش آمد، چشمانش را به طرف گوشیاش سوق داد و از پنکه فاصله گرفت و با دیدن صفحهای که روی گوشی بود، با دلهره پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: سلام عزیزم. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: ممنون، شما خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: من هم خوبم الحمدلله. افرا بابا، عموت زنگ زد گفت ازت بپرسم تصمیمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: دربارهی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش مکثی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفتن به فرانسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا نفسی عمیق کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم بابا. نمیتونم دست روی دست بزارم تا یکی از شما رو ناراحت کنه. میترسم از اینکه شما ناراحت بشید. بهش بگید قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: ولی افرا جان، میدونی که چهقدر سخته و داری چه ریسکی رو امتحان میکنی؟ مطمئنی از تصمیمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مجبورم بابا. بله مطمئنم. شما بهش بگید که من آماده میشم تا باهاشون همراه باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش : باشه، پس من بهش میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: کِی حرکت میکنه کاروانشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: دو روز بعد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: باشه. شاید امروز چند ساعت دیرتر بیام خونه... میرم جایی اگر کاری داشتید تماس بگیرید باهام. گوشیم در دسترسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: باشه، کاری نداری باباجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: نه، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از قطع کردن تماس، ناراحت دوباره روی صندلی نشست و سرش را میان دو دستانش گرفت. اشکهایش پیدرپی روی صورتش میچکیدند و دلیلش هم کاملاً مشخص بود؛ میترسید از اینکه برود به این سفر لعنتی! آخرین بار که به این گونه گریه کرده بود را یادش نیست! خیلیوقت بود که حالش خوب شده بود و با این اتفاق، حالش بدتر شد؛ طوری که هیچوقت تا بهحال این حس را تجربه نکرده بود. چرا باید به سفری میرفت که حتی نمیدانست چه کسانی هستند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفری که حتی یکی از اعضای خانوادهاش نبود و میترسید از سلطهای که عمویش انجام میدهد. از هم چیز میترسید و نگران بود. نگران مادری که بیماری قلبی داشت، نگران خواهری که باردار است و نباید حرف نگرانکنندهای به گوشش برسد، نگران برادری که تازه قرار است ازدواج کند و در آخر، نگران پدری که نمیتوانست در برابر برادرش، چیزی بگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور بود به قبول کردن حرفهای عمویش که ظالمانه به او دستور میداد که باید حتماً به آن سفر برود و هیچگونه حق انتخابی برایش نگذاشته بود و او را اذیت میکرد. همیشه نسبت به افرا، بیشتر از فاطمه و فرید، زور میگفت و افرا هم مجبور بود تن به خواستههای او بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهایش را تن کرد و روپوش سفیدش را با مانتوی یشمی عوض کرد و با برداشتن کیفش، از مطب خارج شد. سوار ماشین شد و بیهدف ماشین را به حرکت در آورد. نمیدانست کجا باید برود، ولی باید جایی میرفت تا حالش شاید به مقدار کمی خوب میشد. چگونه میتوانست این ظلم را تحمل کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو دختری بود که هیچوقت زیر بار حرف زور نرفت. همیشه با میل و اراده خود کاری کرد. اما الان، در سن ۲۶ سالگی، زمانی که دختری عاقل و بالغ و مستقل شده بود، به این گونه بخواهد به حرف کسی گوش بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحمل این موضوع برایش به قدری سخت و ناراحتکننده بود که نمیتوانست آن را هضم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگر چند سال پیش بود، به راحتی با آن کنار میآمد ولی الان... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی فرمان گذاشت و زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا، یه معجزهای کن که من نتونم برم اون سفر لعنتی! کافیه فقط بخوای که یه معجزه کنی، تو رو بهجون خودت این کار رو کن... من نسبت به این سفر، حس خوبی ندارم. خواهش میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست به کجا برود و چهکاری انجام دهد. فقط دو روز مانده بود تا به آن سفر برود و روانشناس کاروانی شود که حتی نمیدانست چه کسانی در آن کاروان هستند. این شغل را دوست داشت، ولی اگر عمویش اجازه بدهد. بار قبلی که به سفر رفته بود تمام صورتش سرشار از خون شده بود؛ چون گرگها به کاروانشان حمله کرده بود. البته آن دفعه، آنها به اهواز رفته بودند. باز هم میترسید از این کاروان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم صدای تلفنش آمد. باز هم اعصابش را خورد کرد. باز هم عمویش بود . پاسخ داد که صدای میخکوبکنندهی عمویش آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- افرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا نفسش را فوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید عمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمویش: پدرت گفت موافقت کردی. آفرین دختر خوب! وسایلت رو آماده کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: باشه. کاری ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمویش: خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قطع کرد. مکالمههایش با عمویش در همین حد بود. تصمیم گرفت به بام تهران برود، چون تنها جایی که برایش آرامشبخش بود، بام تهران بود. تنها جایی که احساس تنهایی نمیکرد آنجا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بام تهران که رسید، نفس عمیقی کشید. خوشبختانه هیچکسی آنجا نبود و به راحتی میتوانست خودش را خالی کند. تصمیم گرفت فریاد بزند تا خالی شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی شروع به فریاد کشیدن کرد. بلند فریاد میکشید و خود را خالی میکرد. از فریادهایش، حتی خودش هم میترسید چه برسد به بقیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چقدر فریاد کشید، اما آنقدر فریاد کشید که گلویش درد گرفت و بهخانه برگشت. به خانه رسید، ماشینش را پارک کرد و به سمت خانه رفت. جلوی در، خواهرش را دید که همراه با همسرش جلوی در بودند. لبخندی روی لبش نشست و به تندی سمت آنها رفت. با خواهرش دست داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که خانمخانمها افتخار دادن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه، خواهرش همانطور که لبخند میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما که میایم، تو نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: نخیر، انگار یه چیزی هم بدهکار شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه: برو تو دختر ،کم سر به سر من بذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا رو به شوهرخواهرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبید آقا مهران؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران، شوهرخواهرش با مهربانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون افراجان. تو خوبی؟ خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: الحمدلله، من هم خوبم. بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه: اگه در رو باز کنی چشم، میفرماییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و در را با کلیدی که همیشه به همراه داشت، باز کرد و همگی وارد خانه شدند. از پشت به فاطمه و مهران نگاه میکرد که عاشقانه به سمت خانه میروند. هیچوقت یادش نمیرفت آن روزی که مهران به نمایشگاه فاطمه آمده بود تا تابلویی بخرد و هر دو در یک نگاه یک دل نه صد دل عاشق یکدیگر شده بودند. چند روز بعد، خبر آمدن خواستگار به خانهشان آمد. فاطمه با فریاد میگفت که نمیخواهد از اینکه ازدواج کند و قصد ازدواج ندارد، ولی وقتی مهران همراه خانوادهاش آمد، همان روز اول جواب بله را داد. البته بماند که خانوادههایشان چهقدر تعجب کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال فکر کردن شد و به سمت خانه رفت. با دیدن مادرش، تمام غمهایش دود شد و رفت به هوا و به سمتش رفت و با در آغوش کشیدنش، لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی فدات بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش : خوبم عزیزم. تو خوبی؟ خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: من هم خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه آرام ضربهای به شانهاش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای- وای ببین چه خلوت کرده با مامانش. این مامانخانوم رو به ما هم قرض میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نمیدم. مامان خودمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه: برو کنار ورپریده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده از مادرش جدا شد و فاطمه مادرش را در آغوش کشید. صدای پدرشان که میخندید، آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به- به، ببین چه خبره! من که باباشونم اینقدر تحویل نمیگیرن که مادرشون رو تحویل میگیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی خندیدند و نشستند. نگاه افرا درخانه میچرخید که پدرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنبال چی میگردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: فرید... فرید کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: تا اونجا که من میدونم با نفس بیرونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: با نفس؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش: رفتن بیرون دیگه. دختر چرا میترسی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آهان، حواسم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر فکرش مشغول آن سفر بود که نمیدانست چه میگوید. حتی یادش رفته بود که برادرش نامزد کرده است و همراه نامزدش بیرون است. واقعاً میترسید از آن سفر لعنتی! سعی کرد به اتفافات دیگر فکر نکند و به خودش و خانوادهاش فکر کند و همراه آنها باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت خانهی مهدیه رفت و در را زد. مادر مهدیه را دید که گوشهای ایستاده بود و به او نگاه میکرد و برادرش در را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی کوچولو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی، برادر مهدیه اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت کوچولویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندهای کرد و لپش را کشید و داخل رفت. با مادر مهدیه سلام و احوالپرسی کرد و رفت به اتاق مهدیه. با دیدنش، بغلش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهطوری عروس خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: وای استرس دارم. کمتر از دو ماه مونده به عروسیمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خیلی خب بابا، عروسیه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: واسه تو عروسیه بیشعور واسه من بحث یه عمر زندگیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بالاخره اون روز هم میگذره و میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: ولی میترسم افرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: از چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه : از کارهایی که باید انجام بدم. فکر کن صبح به صبح پا بشم صبحونه درست کنم، بعد لباس اتو کنم، بعد شام درست کنم، ناهار درست کنم. باور کن من هیچکدوم از اینها رو بلد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دیوونهای؟ یاد میگیری خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه چشم غرهای رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنتی من توی این بیست و هفت سال یاد نگرفتم، الآن چطوری یاد بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: هرچیزی تایم خاص خودش رو داره خب! مثلاً مگه من بلدم؟ من محض رضای خدا یه تخم مرغ بلد نیستم درست کنم. اون هم درست میکنم میسوزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: تو کارهای خونه بلدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: کارهای خونه کاری داره؟ یه جاروبرقی و دستمال کشیدن هست دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: خب همین دیگه. من حوصلم نمیکشه این کارها رو بکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: یاد میگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: زهرمار! هی میگه یاد میگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: هیچی نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه دختر شوخی بود که همیشه مسخرهبازی میکرد. همیشه شوخی میکرد و فرقی برایش نداشت در مقابلش چه کسی هست. حتی با پدرش، مادرش و سایر اقوامش هم شوخی میکرد و همین خلق و خوی او باعث شده بود همه او را دوست داشته باشند. تنها نکته بد مهدیه این بود که تن به خواستههای دیگران میداد. همیشه کاری را انجام میداد که دیگران دوست دارند و هیچوقت کاری که خودش دوست دارد را انجام نمیداد و سعی میکرد مطابق با میل دیگران کارهایش را پیش ببرد و از نظر افرا، این یک چیز بد و غیر قابل انجام هست. انسانها باید کاری را انجام دهند که خودشان دوست دارند چون بعدها تنها کسی که باید با آن کار ، کنار بیاید خودش است، ولی مهدیه این را قبول نداشت. مهدیه دختری برونگرا بود و افرا دختری درونگرا. مهدیه وقتی میخواست کاری را انجام دهد، ابتدا از دیگران میپرسید و بعد خودش فکر میکرد و در آخر کاری که بقیه گفته بودند را انجام میداد، ولی کاملاً برعکس آن افرا بود که همیشه خودش، کارهایش را انجام میداد و وقتی کارش تمام شده بود، به دیگران اطلاع میداد. ولی از نظر روانشناسی، همین دوستیهای برونگرایی و درونگرایی تا ابد میمانند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مهدیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهدیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بیادب، باید بگی جانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: برو بابا، من به کیان که شوهرمه نمیگم جانم بیام به تو بگم جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خیلیخب نخواستیم. مهدیه یه چیزی میخواستم بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: خب بگو...دنبال زیر لفظی میگردی؟ ندارم که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: یه دقیقه جدی باش حرف مهمی میخوام بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه صاف نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بیا این هم جدی. بگو دیگه مردم از فضولی. هی این دست اون دست نکن که عین آدم بگو ببینم چهخبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: ببین درست حسابی عمل کن باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: وای افرا میگی یا هی میخوای چرت بگی؟ بابا زود باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چیز... ام... من دارم میرم فرانسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه تا چند ثانیه در شوک فرو رفت و بعد با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایسگام رو گرفتی؟ برو بابا، کی تورو میبره فرانسه؟! تو تا همین سر کوچه نمیتونی بری داری میری فرانسه؟ میشه منم توی ساکت قرار بدی بریم؟ قول میدم دختر خوبی باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخی نمیکنم بهخدا! دارم جدی میگم! عموم به عنوان روانشناس داره من رو میبره فرانسه که به قولی به ورزشکارهایی که حتی نمیدونم کی هستن مشاوره بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه دهانش از تعجب باز مانده بود و پلکش هم گاه و بیگاه میپرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که تعجب کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و اونوقت تو هم قبول کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبور بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه با عصبانیت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه مجبوری دخترهی خل؟ داری میری فرانسه؟ اون موقع که یه گَله از گرگها بهتون حمله کردن ایران خودمون بود. حالا داری میری فرانسه که خیلی بدتره؟ افرا هیچ میدونی چیکار داری میکنی؟ تو کاروانهای عموت رو نمیشناسی؟ وای افرا وای! من نمیدونم کدوم دانشگاهی تو رو به عنوان روانشناس قبول کرد. افرا میری پدرت رو در میارن! تو خودت که میدونی به کاروانهای عموت نمیشه تکیه کرد... هر سری یه بلایی سرشون میاد. اون سری که تیربارون کرده بودن، دفعه قبلش گرگ حمله کرد که جنابعالی بودی، دفعه قبلش که این اقوام بیابانگرد بهشون حمله کرد. بعد تو دیوونه داری باهاشون میری؟ این سری هم بارون سنگ میاد، یکی از اون گندههاش میخوره تو سرت و الفاتحه! دار فانی رو وداع میگی و دیگه تو این دنیا زندگی نخواهی کرد. در این حد خنگی؟ لعنتی تو خودت خبر داری چه غلطی میکنن تو اون کاروان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا کلافه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تهدیدم کرد مهدیه! تو که عموم رو میشناسی. گفت اگه نری تموم داراییهایی که به پدرت دادم و ارثیه بوده رو همهشون رو با نقشه ازش میگیرم و بیچارهتون میکنم. در این صورت هم مامانم، قلبش میگیره! هم بابام سکته میکنه، هم فرید تموم زندگیش از بین میره و هم فاطمه بچهاش میافته؛ نباید بهش استرس وارد شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه اخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوئه دیوونه هم باور کردی؟ بابا مگه الکیه که بخواد اینکار ها رو بکنه؟ به خدا که الکی نیست! دنیا قانون داره، وزیر داره، کوفت و زهرمار داره، چرا به حرفهای دو هزاری اون روانی اهمیت میدی؟ هیچوقت همچین کاری نمیتونه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: میشناسیش که؛ هرچیزی بخواد بعد چند روز، چند سال، چند ماه بهدست میاره! حتی اگه غیر ممکن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: نمیدونم، واقعاً نمیدونم! پس مطب چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چند روزی میبندمش. مجبورم! به خانم کرمی هم گفتم که بقیه رو کنسل کنه و یه نوبت دیگه بهشون بده یا خیلی ضروری بود زنگ بزنه بهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: افرا تو خیلی دیوونهای! حداقل به من میگفتی؛ شاید کاری از دستم برمیاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: من رو میشناسی دیگه! کارهام رو تموم میکنم و بعد میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: آره، میترسم شوهر هم کنی عروسی بگیری شب عروسی به من پیام بدی مهدیه شوهر کردم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا بلند خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای دیوونه! نه بابا این کار رو نمیکنم، اون موقع تو رو میارم که بسنجی پسره رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: برو گمشو بیشعور! همش تقصیر منه که میام همیشه بهت میگم میخوام چیکار کنم. تقصیر تو نیست که تقصیر خودمه... من قبل هر کاری میام اول به تو میگم بعد تو کارات تموم میشه میای میگی عه وا من میخواستم این کارو کنم ولی به تو نگفتم ببخشید! مگه من دوستت نیستم؟ مگه نباید بهم بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: عه مهدیه، چرت و پرت نگو دیگه! چیکار کنم دست خودم که نیست نمیتونم بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: گفتم که تقصیر تو نیست تقصیر خود گیجمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مهدیه اینطوری نگو دیگه... من دارم میرم ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: کِی قراره بری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه کمی در شوک فرو رفت و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟! کثافت تو داری میری و به من نگفتی؟ آفرین! دمت هم گرم! واای افرا! این چه کاریه؟ داری میری؟ یک روز مونده؟ وای خدای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بهخدا هول- هولکی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ، زنگ که میتونستی بزنی. به روش سیستم قدیمی هم که میتونستی اس ام اس بدی! وای اصلا انتظار نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: باشه بابا غلط کردم. بیخیال شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: خاک تو سرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مرسی، من هم دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: وظیفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: گمشو مهدیه. اگه باز هم چیزی بشه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: هیچی نمیشه الکی به خودت بد نده. من مطمئنم به خوبی میگذره و میره. اگه چیزی بشه این دفعه میری شکایت میکنی؛ هرچیزی هم که میخواد بشه، بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: امیدوارم. میترسم از عواقبش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: بیخیال ناراحت نباش، پاشو بریم بیرون. یه آب و هوایی بخوره تو سرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: حوصله ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: تو کِی حوصله داری؟ هر وقت خواستیم بریم بیرون افرا خانوم حوصله نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: باور کن ذهنم درگیره نمیتونم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: افرا! پاشو ببینم. نظر نخواستم ازت که میگم پاشو بریم. وقتی میگم پاشو بریم، یعنی بلند شو نظر نخواستم ازت دستور دادم. پاشو بدو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: اوف! خیلیخب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه از جایش بلند شد و با برداشتن شلوار جین یخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم بیرون عوض میکنم. توی کشوم سرخاب سفیداب هست، اگه خواستی بردار. میدونی دیگه کجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سری تکان داد و مهدیه خارج شد. وقتی مهدیه بیرون رفت، افرا بلند شد و به دور تا دور اتاق نگاه کرد و دنبال کشویی که مهدیه میگفت میگشت تا بالاخره پیدایش کرد. در کشو را باز کرد و لوازمی که میخواست را برداشت. کمی بعد، مهدیه وارد اتاق شد و مانتوی مشکیاش را همراه با شال مشکیاش سر کرد و با برداشتن کیفش، همانطور که داشت گوشیاش را داخل آن میگذاشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو، دوشادوش یکدیگر بیرون رفتند و وقتی با مادر مهدیه خداحافظی کردند، از خانه خارج شدند و سوار ماشین افرا شدند. در تمام مسیر، نه افرا حرف میزد و نه مهدیه! شاید فکر هر دو مشغول چیزهایی بود که نمیتوانستند بگویند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام مسیر، تنها صدای موزیک آرامی بود که گذاشته شده بود و به هردویشان آرامش میداد. شاید تمام این درد و رنجهایشان، با این آهنگ به آرامش میپیوست. هر دو، به موزیک علاقه فراوانی داشتند و از بچگی به کلاسهای موسیقی رفتند و انواع موسیقی مانند گیتار، پیانو و... را یاد گرفتند. هر دو از بچگی با یکدیگر کنار میآمدند و درست مانند دو خواهر با یکدیگر رفتار میکردند. شاید از نظر بقیه این کاملاً مضخرف باشد، ولی آنها خیلی راحت با یکدیگر برخورد میکردند و کنار میآمدند. هر دو یکدیگر را دوست داشتند و برای هم درست مانند یک خواهر عمل میکردند. با خندههای هم میخندیدند و با گریههای هم، گریه میکردند. با خوشیهای هم، لبخند میزدند و با مشکلات هم، دست و پنجه نرم می کردند. شاید گاهی اوقات اخلاقهایشان بهیکدیگر نمیخورد، اما این باعث نمیشد که از یکدیگر جدا بمانند. انقدر یکدیگر را دوست داشتند، که هیچچیزی در این چند سال مانع دوستیشان نشده بود؛ حتی در مواقعی که خانوادههایشان، مخالفت میکردند، باز هم ادامه میدادند و برای بودن با یکدیگر، تلاش میکردند. شاید رابطه افرا با مهدیه، خیلی بهتر از رابطهاش با فاطمه، خواهرش، بود. آنقدر که مهدیه را دوست داشت، حتی نصفی از آن دوست داشتن مهدیه، سهم فاطمه نبود. شاید در مواقعی که حالش بد بود، تنها کسی که کنارش بود، پابهپایش راه میرفت و درکنارش به بهترین تصمیمها فکر میکرد، مهدیه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر این یک رابطه خواهرانه نبود، پس چه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار صدای افرا آمد که میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهدیه؟ کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: نمیدونم یه جا برو دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بیشعور من رو آوردی بیرون که بگی نمیدونم کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: من میخواستم حال و هوای تو عوض بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خیلی هم ممنون. ولی الآن کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: اوم، بریم دربند! نظرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: نمیدونم. ولی دربند همش باید پیادهروی کنیم ها، میتونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: دیگه یه بار جلوی تو نتونستم پیادهروی کنم تا آخر که اینطوری نیست. اون سری با کیان اومده بودیم کلی راه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا : به- به، چشمم روشن! بهم نگفته بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: مگه تو میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خیلیخب ببخشید نگو قانع شدم، بریم دربند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه چشمغرهای به افرا رفت و دوباره از پنجرهی ماشین، به بیرون نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به دربند رسیدند، آبوهوای ملایمی به صورتشان خورد. نسیم ملایمی به چهرههایشان شلاق میزد که گویی زمستان بود اما، اواسط بهار بود. آبوهوای بهار، همیشه مورد پسند افرا و مهدیه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا چشمانش را بست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم...چه هوای قشنگیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: وای آره... خیلیی خوبه! کاش زودتر میاومدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره واقعاً... این باد اروم، نسیم ملایم، هوای قشنگ، دربند و پیادهرویهاش، همه و همه خیلی خوبن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه : اوم... دقیقاً! اما یه چیزی کمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: آلوچههای معروف دربند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا چشمانش خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف حق جواب نداره. تو بدترین تایم عمرت هم دنبال اینی که شکمت رو پر کنی! بدو برو بخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: دونگتو میدی ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: باشه خسیس؛ برو بخر میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: والا... من که مثل تو کار نمیکنم از جیب شوهر نازنینم میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلیخب برو بخر، میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه به سمت آلوچه فروشی رفت و بعد خرید، دوشادوش افرا راه رفتند. افرا به آینده نامعلومش فکر میکرد و مهدیه، به دعوایش با کیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که آلوچهاش را میخوردند، مهدیه با آرامش ولی با صدای کم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- افرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: یه چیزی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: توکه این همه چیز میگی نمیپرسی بگم یا نگم، الآن چیشد که میپرسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: خب بابا، حتماً باید بهروم بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بهروت نیارم که نمیشه... خب حالا بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: با کیان دعوا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا کمی ایستاد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: دعوا کردم، با کیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: سر چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: سر اینکه کیان میگفت باید باهام بیای بریم کیش دوتایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: خب و زهرمار! بهنظر تو مامان و بابای من میزارن؟ تو مامانم و بابام رو نمیشناسی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مهدیه! دیوونهای تو؟ اون دیگه شوهرته خب میتونه بگه کجا برین و کجا نرین. بابات دیگه نقشی نداره. همهکاره تو شده کیان... بابات که دیگه نمیتونه بگه این رو نبر جایی! لعنتی شما نامزدید، اون شوهرته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: نهخیر، بابای من رو نمیشناسی؟ حاضره من تنها تو چاه برم ولی با کیان تو دوران نامزدی هیچجایی نرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: ولی کیان میتونست راضیش کنه. خودت که میدونی رگ خواب بابات دست کیان هست. مگه اون دفعه کیان باباتو راضی نکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: اوم، نمیدونم ولی... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با اخم بین حرفش پرید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی و کوفت! زنگ بزن بعد از اینکه رفتیم خونه بهش و بگو موافقت کردی. الکی بهخاطر چیزهای چرت و پرت دعوا نکن. داداشت که نیست اینطوری میکنی... شوهرته مهدیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: منطقی میگی ها، ولی من نمیتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مهدیه میزنم دهنت ها! بسه دیگه، چرا اینقدر دیوونه بازی درمیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: کجاش دیوونه بازیه اخه؟ من نمیتونم زنگ بزنم بگم با من آشتی کن... بالاخره یه غروری گفتن چیزی گفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: همون غروری که میگی واسه زمانیه که تو تعهدی نسبت بهش نداری... ولی وقتی تعهدی نسبت بهش داری، باید غرور رو کنار بزاری. وقتی دیگه ازدواج میکنی، غرور به دردت نمیخوره خواهر من؛ زمانی که تو خونه مادرت بودی، مغرور ترین انسان هم باشی، باز هم زمانی که ازدواج میکنی باید به خاطر زندگیت غرورت رو بزاری کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه: کی به من گفت آخه ازدواج کنم؟ من و چه به ازدواج.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بله دیگه... هرکی خربزه میخوره پای لرزشم باید بشینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه خندید و با خندهی مهدیه، افرا هم نیمچه خندهای روی لبان قلوهایاش آمد. تنها کسی که حال و روزش را در این شرایط خوب میکرد، مهدیه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه همچنان که میخندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم افرا؟ هوا داره سرد میشه من دارم یخ میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره آره، بریم دارم میمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستند چرا تایم برگشتنشان، از تایم رفتنشان بیشتر شد. شاید بهخاطر اینکه هردو به آینده نامعلومشان فکر میکردند. حتی نمیدانستند که در آینده، چه اتفاقی برایشان میافتد. عاقبت همهی ما انسانها همین است. حتی حیوانات هم نمیدانند چه عاقبتی دارند. نمیدانیم چه چیزی بر صلاحمان است و چه چیزی تمام زندگیمان را خراب میکند و این یک نامعلومی ایجاد میکند که باعث سردرگمی میشود اما باز هم زندگی با این سردرگمیها، زیباست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره هر دو به خانههایشان رسیدند. خانههایشان فاصلهای نداشت و هر دو در یک کوچه زندگی میکردند. بعد از خداحافظی، هرکدام به خانهی خودشان رفتند. افرا ترجیح داد که بخوابد تا فردا به راحتی بلند شود و آیندهای برای خودش رقم بزند؛ ولی مهدیه رمانی را از قفسهی کتابهایش برداشت و شروع به خواندن رمان کرد. برای فرار از فکر و خیال، خواندن رمان شاید مناسبترین گزینه باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: مامان جونم اینقدر گریه نکن دورت بگردم. نمیرم بمیرم که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه عزیزدلم. قول بده مواظب خودت باشی. رسیدی بهمون زنگ بزن... خدایا چرا انقدر دلشوره دارم. خدا عموت رو لعنت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش با ملایمت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم، چرا اینقدر نفوس بد میزنی؟ به خوبی میره و میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره فدات بشم میرم و به زودی میام. واستون کلی وسیله هم میگیرم. باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش گوشه چشمش را با شالش تمیز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی دورت بگردم مادر. برو بهسلامت. خودت رو زیاد اذیت نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا بوسهای روی گونه مادرش کاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم قربونت برم، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد پدرش، با مهربانی افرا را در آغوش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مواظب خودت باش عزیزم. ببخشید که بهخاطر ما افتادی توی دردسر، ولی هروقت جایی کم آوردی زنگ بزن خودم میام دنبالت. باشه عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چشم باباجان. مواظب خودت و مامان باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران ما نباش، ما چیزیمون نمیشه. برو به سلامت که الآن دیرت میشه و پرواز میره باید جواب عموت رو بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا از پدرش جدا شد و به سمت ماشینش رفت تا با آن تا فرودگاهی که قرار بود همه جمع بشوند، برود و بعد از آن با هواپیما به فرانسه بروند. سوار ماشین شد و به فرودگاه حرکت کرد. نیم ساعتی گذشته بود که رسیدند و به فرودگاه رسید. از دور عمویش را دید که دستش را برای افرا تکان میداد. افرا با اکراه چمدانش را از صندوق ماشین درآورد و به سمت عمویش رفت و با او دست داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا باید برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمویش: میری سمت اونجایی که اون دختره وایساده. دختر خوبیه، اسمش شادی هست و بعد از من کارهای کاروان با اونه. پیش اون باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زود از عمویش دور شد. تنفرش نسبت به او، بیشتر از هرکس و هرچیزی بود. در کل زندگیاش، یادش نمیآید از کسی به اندازه عمویش، نفرت داشته باشد. وقتی دوستانش، از خوبیهای عموهایشان میگفتند، به آنها حسودی میکرد. به سمت شادی رفت که دخترک، لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیزم من شادیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا لبخندی ملیحانه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم افرام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : خوشبختم از آشنایی باهات. با من احساس غریبگی نکن، چون یک ماه قراره پیش هم باشیم. عموت دربارهات خیلی تعریف کرده و میدونم که تعریفهاش توخالی نیست. آمادهای بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: من هم همینطور. از آشنایی باهاتون خیلی خوشبختم. بله من آمادهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: پس بریم که بقیه کاروان متنظرن توی هواپیما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه شادی، به سمت هواپیما قدم برداشت و سوار شد. به همهجا نگاه میکرد تا شاید یکی از ورزشکاران برایش آشنا باشد، ولی نبود. هیچ را به جز شادی که لحظه آخر عمویش معرفیاش کرد، نمیشناخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به شادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شادی جان، اینجا کدومشون معروفن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: تقریباً همهشون! مثلاً اون رو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به پسری اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون علی بهمنی هست، یکی از بهترین تیراندازها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به یکی دیگه اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون هم فرداد بیجندی که فوتبالیسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فرد دیگهای اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون هم سینا جاویدی که شناگره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فرد دیگری اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون هم محمد شادابی یکی از بهترین فضانوردهاست که فقط همراهیمون میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در آخر به فردی اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و این،که اصل کاری و باید حواسمون بهش باشه! شاهین یاسینی! یا فامیلی اصلیش رو اگه بخوای شاهین یاسینی اصل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: چیکارهست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: یکی از بهترین کماندارهای ایران. روی اسب میشینه و از فاصلهها به مقصد کمان میندازه و هیچکسی نمیتونه حریفش بشه و هر دفعه که میره جلو، همیشه برندهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: بهش نمیخوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: اوم، آره! به قیافش اصلاً نمیخوره همچین آدمی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: ولی یکم زیادی خودش رو میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: بیشعور، ببین چه جذبهای داره.کل ایران منتظر یه نگاهش هستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: والا چیز خاصی هم نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: لعنت بهت! آخه لعنتی کی میتونه از همچین آدمی بگذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: وای شادی، دیوونهای؟! این چی داره که بخوای نگذری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: عموت میگفت ها اهمیت نمیدی به پسر و این چیزها، ولی من باورم نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: عموم غلط... چیز، منظورم اینه که اشتباه کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی خندهای کرد و رو به افرا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با من راحت باش! من هم از عموت دلخوشی ندارم. شاید کل کاروان از عموت دلخوشی نداشته باشن. انقدر که همهرو اذیت میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و چیزی نگفت. نمیتوانست به این زودی، به کسی اعتماد کند. هواپیما حرکت کرد، ولی افرا تمام حواسش پیش شاهین بود. فکر میکرد قبلاً او را دیده ولی نمیدانست کجا. با خود فکر میکرد که ناگهان در دل خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- افرا دیوونه بازی درنیار. این ماهرترین کمانداره، شاید توی تلوزیون دیدیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانهای بالا انداخت، ولی به او فکر میکرد. به چهرهاش و لباسهایش نگاه کرد. بولیز مشکی جذب همراه با شلواری کتان مشکی و کفشهای مشکی پوشیده بود و چشمانش به رنگ مشکی بود. نه- نه مشکی نبود؛ درست به رنگ شب تیره بود، به همان تیرگی! هدفونی گذاشته بود و به گوشیاش نگاه میکرد و به هیچجایی اهمیت نمیداد. انقدر بیاهمیت نشسته بود، که افرا حس کرد مشکلی با کاروان دارد. نگاهش به روبهرو، چنان بیحس بود که اگر کسی او را میدید، از سردی چشمانش، یخ میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریکی چشمانش، عجیب انسانها را نسخ میکرد و مطمئناً اگر هر کسی میدید، متعجب میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و اهمیت دیگری نداد و از فکر او، بیرون آمد. به سفرش فکر کرد و به مادری که نگران او بود. ناراحت بود که از آنها جدا شده است ولی اولین بارش نیست. بهخاطر شغلش، بیشتر وقتها ، به شهرهای مختلف میرفت ولی به کشورها نه! برای اولین بار به کشور دیگر برای روانشناسی میرفت و این، فکرش را درگیر کرده بود. از عاقبت رفتنش به ان کشور، میترسید و باز هم بهخودش اطمینان میداد که هیچچیزی نمیشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای شادی، از فکر بیرون آمد و به او نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا تو فکری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: ها؟ هیچی... نه نه هیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: آره معلومه هیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به مامانماینا فکر میکردم. فکر نکنم ولم کنن کل سفر مدام میخواد زنگ بزنه مطمئنم...گوشیم همش باید دستم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی خندهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه همه مامانها همینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: آره، ولی هیچ جنسی تو دنیا مادر نمیشه. همیشه کنارته و توی مواقعی که نیاز داری، نیازش رو دریغ نمیکنه. مادر ها واقعاً عجیبترین نقش روی زمینن! عجیبه مامان تو گذاشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی لبخند غمگینی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخه نیستش که بخواد بذاره یا نذاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ مگه میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : آره! فوت کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرا: واقعاً؟ نمیخواستم ناراحتت کنم ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی اشکی که از گوشه چشمش ریخته شده بود را با انگشتانش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا چه ناراحتی... دیگه واسم عادی شده! میدونی شاید مرگ مامان، باعث شد که دیگه ناراحت نشم و دستم رو کنم تو جیب خودم. دیگه تلاش کنم که با پولهای خودم خریدی چیزی بکنم و دیگه به بابامی که زن گرفته و نامادری دارم تکیه نکنم. زندگی بعد از مرگ مامانم، من رو به یه دختر قوی و مستقل تبدیل کرد. شاید اگه مامانم بود، به لوس و ننر بودنم ادامه میدادم ولی بعد مرگ اون، کلا عوض شدم و یه نقاب دیگه زدم و ورقه جدید زندگیم رقم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir