رمان راهی برای دست یافتن (جلد دوم) به قلم black.star
ژانر: #جاسوسی #جنایی
خلاصه:
وجود ستاره همه چیز را تغییر داده و به خواست خود کارش را انجام میدهد و از چیزی بیم ندارد. خب باید به او حق داد که پی انتقام باشد و خون بریزد. او راهش را ادامه میدهد تا به آنچه که میخواهد برسد؛ اما در این میان یک چیز درست نیست.
نویسنده:
سلام عزیزای دل. من وقتی چیزی توی ذهنمه رو سریع تایپ میکنم، و همین یه مشکل بزرگ برای منه، به عنوان مثال در جلد یک، اسم دادمهر هستِ نه مهرداد؛ دوم به جای اینکه بنویسم «سارا سه دقیقه از ساناز بزرگتره» نوشتم «سه ماه» و این رو به یکی از کاربران مدیونم و تشکر میکنم. مورد بعدی که خیلیها روش گیر کردن پولدار بودن ستارهست درحالیکه کار خاصی نمیکنه که انقدر پولداره. خب بله درست؛ اما من اگر بخوام همه چیز رو یکجا روشن کنم که جایی برای ادامه نمیمونه.
مقدمه
من فرشتهای هستم مانند ابلیس.
ابلیس فرشتهای بود که سجده به درگاه خداوند میکرد و او را ستایش میکرد؛ اما روزی انسان وارد زندگی او شد و او را از فرشتهای به ابلیس تبدیل کرد.
مانند من، انسانهایی که من را از فرشتهای به ابلیسی زشت دچار کردند.
آنها ستایشم را گرفتند. زندگیام را مختل کردند. هیچ محبت و عشقی را درونم باقی نگذاشتند.
حال، من ابلیسی هستم که جز نفرت و کینه چیزی در دل ندارم.
ستاره
کت چرم مشکی و شلوار مشکی رو پوشیدم و دستکش چرم رو دستم کردم و کلاهگیس طلایی که با موهام فرقی نمیکرد رو روی سرم درست کردم. مقابل آیینه ایستادم و یه نگاه سرد به خودم کردم و با قدمهای محکم از اتاق خارج شدم. روز اول کاریم بود. کلافگی درونم بیداد میکرد. شاید به ظاهر آروم و خوب بودم؛ ولی از درون طوفانی بیشتر نبودم. اون اخلاق مسخره رو گذاشته بودم کنار و تقریبا خود واقعیم رو به نمایش گذاشته بودم. با همون قدمهای محکم به سمت راه پلهها رفتم و به سمت سالن ناهارخوری رفتم. هر پیشخدمتی که نگاهش بهم میافتاد باورش نمیشد که این همون هلن باشه. خب حق هم داشتن، این قیافه رو به خودشون بگیرن. ستاره کجا! هلن کجا!
داخل سالن شدم، در رو آروم پشت سرم بستم، بیصدا توی راهرو ایستادم و گوشام رو تیز کردم. جیک با صدای کلافش سالن غذاخوری رو روی سرش گذاشته بود گفت:
- خب الان مشکلش کجاست؟
- مشکلش اینه که، چرا اون رو بادیگارد کردی؟ من بهش مشکوکم؛ اگر نقشهای داشته باشه چی؟
این فرد باهوش باید جین باشه. خوب تونسته بفهمه.
- نه؛ نگران نباش...اگر هم داشته باشه فکر میکنی به همین راحتی ولش میکنیم؟
هه، چه حرفهای بیارزشی. پوزخندی زدم و سرم رو به نشون تاسف تکون دادم. گیر انداختن من کاری از محالات بود. به ادامه بحثشون گوش دادم.
- به خدا میترسم! من از این آدم میترسم جیک.
خانمبزرگ که تا اون موقع حرفی نزده بود دهن باز کرد و با صدای بلندی که هیچ بهش نمیخورد بزرگ این خونه باشه گفت:
- شماها خیلی وسواسین...به نظرم هلن یه پا خانمه برای خودش.
برخلاف خانم بزرگ، جین تمسخر بلندی کرد.
- برای شما بله...منم باشم بهتون محبت بکنم میشم یه پا خانوم... .
دستاش رو محکم به میز کوبید که صدای لرزش لیوان و ظروف شیشهای بلند شد.
- نمیفهمم چرا شما به این دختر اعتماد دارین؟
اینبار خانوم بزرگ بود که صداش رو بندازه پس کلش.
- نمیدونم...من دیگه حال این حرفای مسخره رو ندارم...اگه به غیر از این بحث حرفی ندارین من برم؟!
جیک بالاخره سکوت رو شکست و با کش دادن گردنش به اینطرف اونطرف گفت:
- نه مادرم! چه حرفی! شما راحت باشی، ما دیگه حرفی در این باره نمیزنیم.
از هوش جین خوشم اومد. با فکرتر از برادرش عمل میکرد، خیلی روی کاراش و حرفاش دقیقه.
همینجور که پوزخند روی لبهام بود در رو باز کردم و با صدا بستم تا فکر کنن الان داخل شدم. با قیافه جدی و خشک به سالن رفتم، بدون هیچ حرفی به دیوار نزدیک شدم و سرم رو پایین انداختم، درست مثل بقیه بادیگاردها.
جیک با دیدنم خودش رو جمع و جور کرد و افسار خونسردیش رو به دست گرفت و گفت:
- هلن، بیا سر میز.
با حرفش چشمام رو باز کردم و کمی سرم رو بلند کردم و به مقابلم خیره شدم و گفتم:
- من برای غذا نیومدم؛ فقط کارم رو دارم انجام میدم، پس این رو نادیده بگیرین.
بعد هم بدون هیچ حرف دیگهای روم رو به سمت راهرو کردم و یه پام رو به دیوار تکیه دادم. جیک از این تغییر ناگهانیم جا خورد و سنگین نگاهم کرد. سنگینی نگاهش رو نادیده گرفتم و توی حال و هوای خودم موندم. جیک حرفی نزد و منتظر غذا شد. بعد از پنج دقیقه در باز شد و مارگاریت با چندتا پیشخدمت داخل اومد. توجهی به این سرخر نکردم و به دیوار کرم رنگ مقابلم خیره شدم. مارگاریت درحالیکه از مقابلم رد میشد با خشم نگاهی سرتاپام انداخت. گفت:
- تو دیگه اینجا چه غلطی میکنی؟
زیادی واقواق میکرد. چیزی بهش نمیگفتم، پرروتر از این میشد. نگاهم رو بهش دوختم و با چشمای براق که نشون از خشم بود گفتم:
- غلط رو تو میکنی! کارت رو انجام بده و گورت رو گم کن.
مارگاریت که این روی واقعیم رو دید، ترس به چشماش نشست و بعد از کمی نگاه کردن به من، بدون حرف رفت سر میز و بلند گفت:
- آقا این دختره اینجا چیکار میکنه؟ اون که جزئی از خانواده شما نیست.
بعد یه اشاره کوچیک بهم کرد. جیک چشم غرهای به مارگاریت رفت و گفت:
- مراقب حرف زدنت باش مارگاریت؛ اون بادیگارد خانوادگیه، پس باید پیش ما باشه. دیگه هم حرفی نزن و کارت رو بکن.
هه، فکر کرده میتونه با این حرفا سرم شیره بماله. میدونستم همه اینها نقشهست و میخواد اعتماد من رو جذب کنه؛ درحالیکه طفلک نمیدونه من اون کسیم که تمام کارهای پدرش رو میدونم و یه زمانی خودم جزء اون گروه بودم. توی دلم پوزخندی به سادگی جیک زدم. از دیوار تکیهام رو گرفتم و با قدمهای آروم به سمت در رفتم و بدون توجه به صدا کردنهای خانمبزرگ و جیک بیرون اومدم. در قهوهایرنگ رو بستم و دستی به موهای کلاه گیس کشیدم. خواستم قدم اول رو به اتاقم بذارم که صدای مایین مانعم شد.
- هلن.
این دیگه چیکارم داره؟ من خودم رو به زور تحمل میکنم اونوقت این هرجا میره میگه، هلن. با حالت عصبی یه تای ابروم رو بلند کردم. برنگشتم و از روی شونه بهش نگاه کردم. خم شده بود و داشت نفسنفس میزد. دستام رو توی جیب مانتوم کردم و توی همون حالت گفتم:
- چی شده مایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین: همین الان از یکی پیشخدمتها شنیدم که قراره یه پیشخدمت تازه کار بیاد به جای تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، این کجاش تعجب داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین: همینجوری گفتم...خب، روز اول کاریت خوب بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پایین انداختم و به سمت اتاقم راه افتادم. درحالیکه قدم برمیداشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم راهم رو گرفتم و به اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سفیدرنگِ اتاقم رو باز کردم و با حال بدی داخل شدم و درو پشت سرم بستم. دستام رو از توی جیب مانتوم بیرون کشیدم و به سمت تخت رفتم. روی تخت نشستم و دستام رو به هم گره زدم و به فکر فرو رفتم. امیر باید آدرسی از اون شخص برام گذاشته باشه که برم طرف رو ببینم. سریع از جام بلند شدم. چمدون جگری رنگ گوشه اتاقم رو باز کردم. کاغذ سفید و تا شده رو بیرون آوردم و با عجلهای که ناخداگاه سراغم اومد، بازش کردم. درست فکر کردم. یه متن انگلیسی نوشته شده بود. نگاهم رو از نوشتههای برگه گرفتم. برای امشب نمیشه کاری کرد، باید برای هفته دیگه یه مرخصی بگیرم. نگاهی به کاغذ توی دستم کردم، با ذهنی پر از فکر و دغدغه کاغذ رو تا کردم. با زده شدن در اتاقم، نگاهی به در اتاق کردم و کاغذ رو توی جیب چمدون گذاشتم. از جام بلند شدم و دستی به سرو وضعم کشیدم. با دو گام بلند به در رسیدم و درو باز کردم. با دیدن مایین چشم تو کاسه چرخوندم. مایین درحالیکه از خوشحالی چشماش برق میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هلن، بیا ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی رو ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین: پیشخدمت جدید اومده...بیا زود باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومده که اومده، به من چه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بدون توجه به حرف مایین و چهره خندونش درو بستم. انگار چی شده؛ خوبه ملکه انگلیس نیومد. روی تخت نشستم و کلاه گیس رو از روی سرم برداشتم، سرم رو تکون خفیفی دادم که باعث شد موهای بلندم دورتادورم رو بگیرن. کلاهگیس رو گوشه تخت انداختم و دراز کشیدم. دلم خیلی برای دوقلوها تنگ شده. یعنی الان دلارام و دلآرا چیکار میکنن؟ حالشون خوبه؟ امیدوارم کار خطرناکی نکنن. به پهلو خوابیدم و چشمام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن هلن، راحت غذام رو خوردم و از جام بلند شدم و به سالن رفتم. در سالن رو با خوشحالی باز کردم. با قدم های بلندی به سمت مبلمان چرم مشکی رفتم و خودم رو روی مبل انداختم. امروز برامون پیشخدمت جدید میومد. با باز شدن در سالن روم رو از مقابلم گرفتم و خم شدم تا شخصی که داخل شد رو ببینم، جیک درحالیکه ناخنهاش رو میشکست سمتم اومد و کنارم نشست و بلند داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پنج ثانیه نرسید که مایین سریع از آشپزخونه بیرون اومد و با سری پایین مقابلمون ایستاد. جیک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو درو باز کن تا خدمتکار جدید داخل بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین سرش رو بلند کرد، دستاش رو به هم کوبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: باید بهت جواب بدم، برو کاری که بهت گفتم رو انجام بده...امروز باغبون نیست تا درو باز کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین چشمی گفت و با قدمهای تندی رفت. نگاهی به جیک کردم و چیزی نگفتم. میدونستم الان اعصاب درستی نداره که باهاش حرف بزنم. توی حال و هوای سکوت بودیم که در به صدا اومد و بعد از مکثی در باز شد. مایین با یه دختر سفید پوست و موهای قهوهای جلومون ایستادن. نگاهی سرتاپاش کردم و برای خودم سبک سنگینش کردم. به نظر دختر سر به زیری میاومد. با صدای جیک از فکر دختره بیرون اومدم و به حرفهای جیک گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: از خودت بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره لبخندی زد و با چشمای آبیش به جیک نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ۲۳ ساله از همینجا...اسمم لوراست و برای پیشخدمتی اومدم خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک عصبی سری تکون داد و رو کرد بهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قوانین رو بهش بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و رو کردم به دخترِ. با صدای تقریبا بلندی شروع کردم به گفتن قوانین. وقتی حرفم تموم شد مارگاریت با سینی شربت داخل اومد. خواست قدم اول رو بذاره که با دیدن لورا نگاه کش داری بهش کرد، به زور نگاهش رو گرفت و شربت رو پخش کرد. مارگاریت با همون نگاه رو کرد به جیک و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشون کی باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: ایشون تازه وارد هستن، به عنوان پیشخدمت...لورا، ایشون مارگاریت هستن؛ سر پیشخدمت...باید از دستورات مارگاریت حرف شنوی داشته باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلورا سرش رو کمی پایین هدایت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم به جیک، جوری که خودش بشنوه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم این یکی مشکلساز نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک نگاه حق به جانبی گرفت و سرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: جین، هلن کِی برای ما مشکل درست کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر خوب ازش طرف داری میکنه. خوبه که شناخت زیادی ازش نداره. جوابی بهش ندادم و روم رو ازش گرفتم، به لورا نگاه کردم و جواب لبخند زیباش رو دادم. از جام بلند شدم و سمتش رفتم. دستم رو روی شونهش گذاشتم و گفتم که دنبالم بیاد. بعد ضربه کمی به شونهش زدم و حرکت کردم. لورا چشمی گفت و بعد از گفتن با اجازه به جیک دنبالم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هشدار گوشیم چشمام رو باز کردم. دست بردم و خاموشش کردم. از جام بلند شدم و کش و قوس کمی به بدنم دادم تا کمی کوفتگی بدنم کم بشه. با بدنِ کوفتهم، از جام بلند شدم و به حموم رفتم. شیرآب سرد رو باز کردم و زیرش ایستادم تا خواب و خستگی از تنم بپره. دستی به صورتم کشیدم و شیر آب داغ رو باز کردم. بعد از نیمساعت شیرآب رو بستم و منتظر شدم تا کمی آب بدنم برطرف بشه. به بخار گرم که راحت به هرجا پر میکشید نگاه کردم و سرم رو پایین انداختم و هوای گرم رو داخل ریههام دادم. بعد از چند دقیقه حوله رو روی دوشم انداختم و در حموم رو باز کردم. از حموم بیرون اومدم و به ساعت نگاه کردم، ساعت چهارونیم بود. به سمت کمد رفتم و با دستای نمم درش رو باز کردم. با دست دیگهم لباسها رو کنار زدم و دنبال یه لباس مناسب گشتم. بعد از برداشتن یه تاپ سبز با شلوار سفید، حوله بنفشرنگ رو از دورم باز کردم و مشغول پوشیدن لباسام شدم. حوله رو به جا لباسی آویز کردم، سشوار رو از توی کشوی کمد بیرون کشیدم. روی تخت نشستم و موهام رو با سشوار خشک کردم. دست بردم تا برس رو بردارم که موهام رو شونه کنم که در زده شد. یا خدا حالا چیکار کنم؟ تا موهام رو شونه کنم و جمع کنم، کلاهگیس بزارم روی موهام بیست دقیقه طول میکشه. صدای جیک از پشت در بلند شد و باعث شد که ابروهام رو درهم کنم و از فکر موهام بیرون بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: هلن بیداری؟ من دارم میرم بیرون...سریع بیا. هلن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سیم سشوار رو کندم تا نفهمه داشتم موهام رو خشک میکردم. با قدمهای بلند به حموم رسیدم، درو باز کردم و داخل حموم شدم، شیر آب رو باز کردم تا فکر کنه حمومم. صدای در بلند شد و جیک داخل اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: هلن بیداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اجبار بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حمومم یه بیست دقیقه دیگه میام، شما برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: الان چه وقت حموم رفتنه...زود بیا، من پایین منتظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بدون حرف دیگهای بیرون رفت و درو پشت سرش بست. پوفی از سر آرامش کشیدم و شیر آب رو بستم. از حموم بیرون امدم. شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم. سریع جمعشون کردم و کلاه گیس رو گذاشتم روی موهام. مانتو مشکی چرم و شلوار مشکی رو تنم کردم. دستکش رو از توی کشوی کوچیک بیرون کشیدم و دستم کردم. از اتاق بیرون اومدم و با دو از پلهها پایین رفتم. همون موقع جین با یه دختر داخل امد. بیخیال نگاه کردن شدم و بدون نگاه کردن به اون دونفر منتظر جیک شدم. نگاه سنگینی رو روی خودم احساس کردم. به نظر میاد خدمتکار جدید بدجور فضوله. جیک با یه تیپ معمولی به سمتم اومد. خواست چیزی بهم بگه که صدای جیک مانعش شد و من رو از حرف زدن با جیک نجات داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجین: داداش، این دختر عالیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک با کلافگی چشمی چرخوند و رو کرد به جین و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: از چه نظر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجین: از نظر اخلاق رفتار و کار واقعا عالیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: خوبه...خب، من دیگه باید برم جان منتظرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد بهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هلن بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی بهش ندادم. اصلا حال حرف زدن با کسی رو نداشتم. تا اون لحظه پشتم به همه بود. با حال سردی برگشتم و بدون هیچ حرفی از در سالن خارج شدم. به سمت ماشین رفتم و دستام رو داخل جیب مانتوم کردم و منتظر جیک شدم. بعد از پنج دقیقه جیک اومد و در ماشین رو باز کرد و نشست. به اجبار در کنار راننده رو باز کردم و نشستم. در بستم و به مقابلم نگاه کردم. جیک ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. همینجور که به جلو نگاه میکردم صداش رو شنیدم؛ اما توجهی بهش نکردم و نگاهم رو به اطراف چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: خب نمیخوای از پیشخدمت جدید چیزی بدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برام مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: ولی به عنوان یه بادیگارد باید بفهمی کی دوسته، کی دشمن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران کار من نباش...تا الان آسیب ندیدی؛ پس مابقیش هم نمیبینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک بدون این که جوابی به حرف من بده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: اگر جان چیزی گفت ناراحت نشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم تکخندهای زدم. چه فکرایی برای خودش میکنه، این آدما ذرهای برای من ارزش ندارن که بخوام ناراحت بشم. فوقش بخواد غلطی بکنه جسدش رو جلوی دوستش پهن میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونقدر ارزش نداره که ناراحت بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک یه نگاه سرسری بهم انداخت و چیزی نگفت. توجهی به حالش نکردم و مشغول دیدن کوچه خیابونهای انگلیس شدم. برام مهم نبود که بقیه چه انتظاری ازم دارن و چی ازم می خوان؛ مهم این بود که فقط به هدفم برسم. بعد از نیمساعت به یه ساختمون متوسط که اطرافش چندتا ساختمون بلندتر از خودش بود رسیدیم. ساختمونها تقریبا یک شکل بودن، سرتا پاشون مشکی بود و هر از گاهی یه پنجره خودش رو نشون میداد. اطرافش هم کلی درخت سبز رنگ بود و نمای مکان رو جذابتر نشون می داد. به نظر میاد طرف آدم بدسلیقهای نیست. درحالیکه از ماشین پیاده میشدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر طرف رفیق شماست؛ پس چرا من رو آوردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شد، درو بست و عینک آفتابیش رو کمی پایین اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: از اونجایی که بادیگاردی، باید همهجا همراهم باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه همینجور سرم رو بندازم پایین و همراهش برم شک میکنه. باید یه خورده خودم رو عقب بکشم تا خطر احتمالی ازم دور بشه. روم رو ازش گرفتم و به ماشین تکیه دادم. جیک دید من حرکت نمیکنم، اومد سمتم و دستم رو گرفت. به خاطره دست کش چرم زیاد مشکلی نداشتم؛ ولی بازم حس بدی بهم دست میداد. دستم رو به شدت کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما برین، من همینجا میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: باهام بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم جلوتر از من قدم برداشت. سرم رو تکون دادم و از ماشین تکیهام رو گرفتم و حرکت کردم. جیک جلوتر از من قدم برمیداشت و من با یکمتر فاصله راه میرفتم. داخل ساختمان شدیم و منتظر آسانسور شدیم. یاد ساختمان خودمون افتادم. در آسانسور بعد از چند ثانیه باز شد و یه پیرمرد و پیرزن بیرون اومدن. داخل شدیم. به دیوار آسانسور تکیه دادم و دست به سینه ایستادم. جیک طبقه مورد نظر رو فشار داد. در بسته شد و حرکت کرد. از آسانسور بیرون اومدیم و به دنبال جیک رویبهروی یکی از واحدها ایستادم. بعد از در زدن جیک، در با تیکی باز شد. اول جیک داخل شد. داخل شدم و توی راهرو موندم و جلوتر نرفتم. صدای خوشوبش کردن جیک با دوستش میومد. بعد از کمی خوش و بش کردن صدای جیک بلند شد و بلند اسمم رو صدا زد. من نخوام توی کار دیگران سرک بکشم، کی رو ببینم؟! به اجبار با قدمهای آروم داخل شدم و بهشون خیره شدم. جیک با دیدنم سری تکون داد. جان با چشمای براق و دقیق نگاهم کرد. اگر به خودم بود چشماش رو از کاسه درمیآوردم و زندهش نمیذاشتم؛ اما حیف که نمیشه. جان نگاه سرد و مغرورم رو دید و خودش رو به نابینایی زد و رو کرد به جیک و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جیک، ایشون کی باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: ایشون بادیگارد جدید من هستن، هلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: بادیگارد یا فرشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اجبار حرفش رو نشنیده گرفتم و دستام رو از زور خشم مشت کردم. تا جایی تونستم خشمم رو کنترل کردم. جیک سرش رو پایین انداخت و زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جان، مراقب حرفات باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: چرا، مگه بادیگاردت نیست؛ پس باید مثل خودت باهاش رفتار بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستش رو جلوم دراز کرد. یه نگاه به سرتاپاش کردم و دستام رو توی جیب مانتوم کردم. مردک دلقک، من اگر یه حرکت روت بیام به شکر خوری میافتی. جان دید من خیال دست دادن ندارم دستش رو انداخت و با لبخند و نگاه مزخرفی نگاهم کرد. میدونم این نگاهش برای چیه؟ یا میخواست غرورم رو له کنه یا برای خودش خط نشون میکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید بشینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: نه، کار داریم. فقط بیزحمت پرونده رو بهم بده تا زحمت رو کم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: چه زحمتی...الان برات میارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک سر تکون داد و منتظر روی مبل تکنفره نشست. جان به اتاق رفت. جیک از این فرصت استفاده کرد و بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابت رفتار جان معذرت میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و نگاهم رو به درو دیوار انداختم. با اومدن جان به سمت در خروجی رفتم و منتظر شدم. جیک بعد از تشکر با یه پوشه قرمز اومد. درو باز کردم و رفتم کنار تا جیک بیرون بره. توی این فرصت جان به سمتم اومد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به امید دیدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیدار به قیامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بیرون اومدم و با جیک هم قدم شدم. از ساختمان خارج شدیم و سوار شدیم. جیک درحالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده، جان بهت چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی که ارزش گفتن نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل عمارت شدم و سمت حال رفتم. خانم بزرگ درحالیکه داشت قهوه میخورد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقی افتاده هلن جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه اتفاقی نیوفتاده...راستی خانم بزرگ، این پیشخدمت جدید در چه وضعیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: هیچی، هنوز برای ما کاری نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما در چه وضعی هستین؟ حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرصاتون رو خوردین؟ نیاز به چیزی ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: آره خوردم...نه نیاز ندارم؛ راستی کار جیک چطور پیش رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب بود، حالا خودشون میان براتون توضیح میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد درحالیکه از جام بلند میشدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من با اجازتون میرم گشتی این اطراف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ سر تکون داد و به زمین خیره شد. از سالن خارج شدم و به محوطه رفتم. به بدنم یه کش و قوسی دادم و دستام رو توی جیب مانتوم کردم و حرکت کردم و به سمت پشت عمارت رفتم. همینجور که قدم برمیداشتم صدایی به گوشم خورد. پشت دیوار ایستادم و به صدا گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس: نگران نباشید من کارم رو درست انجام میدم...احتمالا یک ماه دیگه...باشه فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیوار فاصله گرفتم و یه پام رو گذاشتم روی دیوار و پریدم و لبه سنگی نرده بالکن رو گرفتم. همینجور که آویزون بودم، به پایین نگاه کردم. شخصی با موهای بلند و مشکی با لباس بیرونی به سمت در ورودی سالن رفت. چون پشتش به من بود نمیتونستم قیافه طرف رو ببینم. همین که داخل شد لبه نرده رو ول کردم و روی زمین نشستم. به نظر میاد به غیر از من کس دیگهای هم هست که دنبال پروندست. پوزخندی زدم و به سمت عمارت رفتم. خواستم درو باز کنم که صدایی مانعم شد. برگشتم و به سمت صدا رفتم. دختری دستش رو بلند کرده بود و قصد سیلی زدن یه دختر دیگه رو داشت. سریع رفتم سمتشون. دختره متوجهم نشد و دستش رو به شدت پایین آورد که سریع دستش رو گرفتم و سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا قوانین رو بهت نگفتن یا کر بودی نشنیدی...پس من برات بازگو میکنم. حق زدن دیگران رو نداری وگرنه خودت تنبیه میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستش رو روی هوا ول کردم و دستم رو توی جیب مانتوم کردم. دختری که قرار بود سیلی بخوره بهم نگاه تشکر آمیزی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی ممنونم، خانم هلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم بهش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترِ سر تکون داد و رفت. همینجور که پشتم به دختره بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به قول یه بنده خدایی بذار جوهر امضات خشک بشه بعد بتاز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره نگاه سنگینی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما کی باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بادیگارد این خونهام...پس بهتره حواست رو جمع کنی که خطایی ازت سر نزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بدون این که نگاهش کنم راهم رو کشیدم و به سمت عمارت رفتم. بدبختیم دوبرابر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلارام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یک...دو...سه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزن رو به بادکنک بزرگ زدم که صدای بلندی ایجاد کرد و ساناز و سارا که تازه داخل اومده بودن به مرز سکته داد. دستشون رو روی قلبشون گذاشتن. خواستن دهنشون رو باز کنن که فحشمون بدن که با درو دیوار تزئین شده دهنشون بسته شد و با تعجب به ما نگاه کردن. باهم شروع کردیم به خواندن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تولد تولدت مبارک...بیا شعمارو فوت کن تا صدسال زنده نباشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم زدیم زیر خنده. سارا و ساناز دست از خوشحالی برداشتن و به سمتمون خیز برداشتن. جیغی زدیم و به سمت مبلهای سهنفره رفتیم و پشتش ایستادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا درحالیکه دستش روی قفسه سینش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا خیلی بیشعورین...میخواین سوپرایز کنین، مثل آدم بکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهنوش: کیفش به همینِ خواهرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز: زهرمار، ما بمیریم میشه سوپرایز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا حالا مگه چی شده، یه سوپرایز ریزهمیزه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا: باشه من سوپرایز گنده رو نشونتون میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهناز: حالا این رو بیخیال، نمیخواین کیک رو افتتاح کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا: والا میترسم توش بمب باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلآرا: نه نگران نباشید، مشکلی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهناز و مهنوش رو به سمت سالن بردیم و روی مبل دونفره نشوندیمشون. مهناز کیک رو آورد و جلوشون گذاشت. شمعها رو از قبل روی کیک گذاشته بودیم. رفتم جلو شمعها رو روشن کردم و کنار بقیه ایستادم و شروع به خواندن کردیم. همین که شمعها رو فوت کردن زدم زیر خنده بقیه با تعجب نگاهم کردن. همین جور میخندیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تولد هشتادو یک سالگیتون مبارک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا و ساناز که تازه متوجه شدن نگاهی به شمعها کردن و با چشمای خندون و ابروهای درهم نگاهم کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر سم بذارن جلوتون شماها همینجور میخورید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز: درد نکبت، رو آب بخندی. حالا انگار چی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال، بیاین کیک بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه موافقت کردن و مهناز کیک رو به شش قسمت تقسیم کرد. کیک رو خوردیم و من و دلآرا ظرفها رو جمع کردیم و به آشپزخونه بردیم. دلآرا درحالیکه ظرفها رو توی سینک میذاشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت برای ستاره تنگ نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که نه...من تازه دارم حس آزادی رو میچشم...خدا کنه دیر بیاد تا کلی خوش بگذرونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلآرا: اینجوری نگو، اون خواهرمونه و دوستمون داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه دوست داشتنی، اینکه بهت سیلی بزنه یا ترس به بدنت بندازه دوست داشتنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلآرا: اون یه چیزی میدونه که رومون حساسه...درسته کمی کاراش خشنه؛ ولی با این حال خواهرمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش نبود...باورت میشه از وقتی رفته حس خیلی خوبی پیدا کردم...بعضی وقتا میگم ای کاش خواهرم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلآرا: درست حرف بزن دلارام...اون چیزی برامون کم نذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا گذاشته میخوای برات بگم...محبت، عشق، دوست داشتن، مهربونی و... . دیگه هم بیخیال این موضوع شو که خوشم نمیاد دربارش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم با حالت عصبی از آشپزخونه بیرون اومدم و به جمع پیوستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه...نه! تو رو خدا کاریشون نداشته باشین...التماستون میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد به سمت دلارام رفت و با خنده زشتی موهای طلایی دلارام رو گرفت و کشید. دلارام جیغ کشید و التماس کرد؛ ولی اون نامرد ولش نکرد. اشک از چشمام بیرون زد و بیشتر به التماس افتادم. همینجور که التماس میکردم نگاهم به دونفر افتاد. چهرههاشون معلوم نمیشد؛ ولی سایههاشون به راحتی نشون میداد که یکی مرد یکی زن بودن. رو کردم بهشون و با همون بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تورو خدا، خواهش میکنم، ولشون کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این همه التماسهایی که کردم فکر کردم دلشون به رحم میاد و مارو از دست این آدمهای پست نجات میدن؛ ولی با رفتنشون تمام امیدم پوچ شد. چقدر این دنیا ظالمه! با همون چشمای خیس، به جای خالیشون نگاه کردم. با صدای جیغ، روم رو از جای خالی گرفتم و به کسی که جیغ زد نگاه کردم. دلآرا روی زمین افتاده بود و تمام صورتش به رنگ خون شده بود! خواستم حرکت کنم که چیزی مانعم شد. به پشتم نگاه کردم؛ دستام با زنجیر بسته شده بودن و ته زنجیر به یه میله بزرگ وصل بود. خودم رو چندبار کشیدم؛ ولی باز نشد. روم رو با وحشت به سمت دلآرا کردم. چشماش بسته بود و من اون لحظه تمام آرزوم این بود که چشماش رو باز کنه. با صدای شخصی نگاهم رو از دلآرا گرفتم و به طرف زُل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس: ببین که خواهرت چجوری قراره زجر بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش بلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت بلند شدم و به مقابلم خیره شدم. کمی به اطراف نگاه کردم تا اثری از این کابوس رو ببینم؛ ولی چیزی نبود. وقتی دیدم آثاری از اون خواب وحشتناک نیست، دستم رو روی قلبم گذاشتم و بلندبلند نفس زدم. وای خدایا! خداروشکر که فقط یه خواب بود. بعد از این که آروم شدم، متوجه خیس بودن لباسام شدم. تمام بدنم سرد بود و به خاطرِ خواب، عرق سرد زده بودم. ملافه رو کنار زدم و به سمت بالکن رفتم و درو باز کردم و رفتم بیرون. لبه بالکن نشستم و به ماه ذل زدم. به خدا قسم که انتقام تکتک کارهایی که باهام کردن رو میگیرم. محالِ بذارم دست کثیفشون به خواهرام بخوره. با باد خنکی که بهم خوردم نفسی بلند کشیدم و به کابوسم فکر کردم. یعنی حالِ خواهرام خوبه؟ سرم رو تکون دادم تا از فکر بیرون بیام. من این مأموریت رو تموم و انتقامم رو کامل میکنم. به ماه نگاهی انداختم و روم رو کشدار ازش گرفتم و داخل شدم. یه دست لباس برداشتم و به حموم رفتم. بعد از نیمساعت بیرون اومدم و مشغول خشک کردن موهام شدم. سشوار رو خاموش کردم و برس رو روی میز گذاشتم و موهام رو بستم و کلاه گیس طلاییم رو سرم گذاشتم. دستکشهای چرمم رو دستم کردم و گوشیم رو برداشتم و به صفحهش نگاه کردم. ساعت چهار صبح بود. گوشیم رو توی جیبم گذاشتم از اتاقم بیرون اومدم. از پلهها پایین رفتم که صدایی به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت ستون قایم شدم و به جایی که صدا اومد نگاه کردم. دختری با لباس پیشخدمتی از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت پلهها رفت. اتاق خانم بزرگ پایین بود پس این پیشخدمت مخصوص خانم بزرگ نیست. به خاطرِ تاریکی درست نمیتونستم طرف رو ببینم. دختره از پلهها بالا رفت. از پشت ستون بیرون اومدم و آروم از پلهها بالا رفتم و پشت ستون قایم شدم و بهش نگاه کردم. به سمت در اتاق من رفت و بیصدا داخل شد و بعد از دهدقیقه بیرون اومد. الان باید فهمیده باشه که من بیدارم. دختره اطراف رو نگاه کرد و سمت در اتاق جیک رفت و دستگیره درو به پایین فشار داد؛ اما در باز نشد. از موهاش یه چیزی بیرون آورد و شروع کرد به باز کردن در؛ پس اونم دنبال پروندهست. از ستون دل کندم و آروم سمت دختره رفتم و پشت سرش رفتم و به دیوار تکیه دادم. متوجهم نشد و همینجور به کارش ادامه داد. پوزخند صدا داری زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنبال چی میگردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره دستش خشک شد. نور ماه از پنجرهها به داخل میومد و باعث میشد که کمی از تاریکی کم بشه؛ ولی جوری نبود که قیافه طرف رو ببینم. دختره همینجور که پشتش بهم بود بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخرش یکی باید بمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه با پوزخند سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، قراره بمیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره خنده با صدایی کرد و سریع چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیع تیزی به سمتم پرت کرد. شیء که نزدیک صورتم بود رو گرفتم و سریع به صورتش پرت کردم. دختره که فکر میکرد یه تازه کارم با دیدن این کارم تعجب کرد و سریع جاخالی داد و شیء تیز از کنار گونهش عبور کرد و به دیوار خورد. دختره دستی روی صورتش کشید و لعنتی زیر لب گفت و سمتم حملهور شد. معلومه که تازه کاره، چرخی زد و پاش رو به صورتم دراز کرد. پاش رو روی هوا گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی بیتجربهتر از اونی هستی که فکرش رو میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با زانوم محکم به بغل زانوش ضربه زدم. جوری این ضربه رو زدم که پاش آسیبی نبینه؛ ولی برای چند ساعتی درد بکشه. از درد جیغی زد و پاش رو به زور از دستم خارج کرد و روی زمین نشست. دستام رو توی جیب مانتوم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، حالا چیکار میخوای بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که پاش رو گرفته بود، زیر لب لعنتیای گفت. پوزخندی زدم و روم رو ازش گرفتم و به سمت پلهها رفتم. همینجور که میرفتم بیرحمانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گورت رو گم کن تا نکشتمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم از پلهها پایین رفتم و دم در اتاق مارگاریت رفتم و در زدم. بعد از یک دقیقه در باز شد و قیافه خوابآلود مارگاریت نمایان شد. سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خیر سرت سرپیشخدمت هستی؟ ساعت چهارونیمِ و تو هنوز خوابی؟ زود برو کارت رو انجام بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت چشم غرهای بهم رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط یه روزه که بادیگارد شدی...چیه؟ چرا اِنقدر غرور برت داشته؟ فکر نکن که خبریه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم فکر نکردم که خبریه...پس بهتره زر اضافی نزنی و بری کارت رو شروع کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بدون اینکه منتظر جوابش بشم به سمت پله رفتم و با قدمهای سریع همهشون رو طی کردم و داخل اتاقم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به چندتا مهره نیاز دارم. امروز میتونستم طرف رو بکشم؛ ولی ترجیح دادم که یکی از مهرههای من باشه. وقتی چراغهای عمارت روشن بشن، معلوم میشه که کدوم پیشخدمت جاسوسه، از اونجایی که دیده از این طریق نمیتونه کاری بکنه به احتمال قوی میخواد جای مارگاریت رو پر کنه. شایدم نقشه کشتن من رو بکشِ. بههرحال، امروز بهخاطره زخم صورتش میفهمم که کیه. امروز باید با جیک حرف بزنم تا بهم مرخصی بده، تا از گذشته واقعیم سردر بیارم. به ساعت نگاه کردم. ساعت پنج بود، الان پیشخدمتها باید بیدار شده باشن و مشغول درست کردن صبحونه باشن. خیلی دوست دارم بدونم اون پیشخدمت داره چیکار میکنه. از طرفی یه سر به خانم بزرگ بزنم بد نیست. از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاق خانم بزرگ رفتم. بعد از در زدن و اجازه گرفتن داخل شدم. خانم بزرگ درحالیکه بلند میشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دخترم...خوبه الان اومدی. من قرصام رو نخوردم، میشه کمکم کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که میکنم، برای همین خدمتتون اومدم...اومدم ببینم حالتون خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: ای دخترم، بد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم بزرگ، مگه شما پیشخدمت مخصوص ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: چرا دارم؛ ولی سنگم تو سرم نمیزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمش چیه تا رسیدگی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: نه ولش کن...به جیک هم چیزی نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه چیزی نمیگم؛ ولی باید رسیدگی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: به عنوان یه بادیگارد خیلی سختگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باید مراقب شما و آقای جیک و خانم جین باشم...این موضوع به شما آسیب میزنه پس جزئی از کار منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: زیاد به خودت فشار نیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینم چی میشه...من میرم تا براتون آب بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم پارچ آب رو برداشتم و بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم. بیشتر پیشخدمتها داشتن صبحونه حاضر میکردن. هرچی نگاه کردم تا مارگاریت و اون پیشخدمت زخمی رو ببینم، نشد. معلوم نیست مارگاریت کجاست. مایین رو صدا زدم. مایین دست از کارش کشید و اومد سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم، چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارگاریت کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایین: فکر کنم رفت تا پیشخدمت جدید رو بیاره سرکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب، به کارت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم سمت یخچال رفتم و در فریزر رو باز کردم و یه تیکه یخ انداختم توی پارچ و یخچال رو بستم و پارچ رو آب کردم و از آشپزخونه خارج شدم. خدا کنه سریع همه چی تموم بشه تا از این نقش مسخره بیرون بیام. اینکه به فکر اون باشم یا این باشم همش الکیه، من فقط به نفع خودم کار میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق خانم بزرگ رفتم و درحالیکه لیوان رو آب میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، اسمش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ: تو چیزی فراموش نمیکنی...کیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب، من میرم تا باهاش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم لیوان رو دادم دستش و بیرون امدم و به سمت آشپزخونه رفتم و با صدای جدی و رسایی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیت کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری دست از جابهجا کردن ظرفها برداشت و اومد سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، امری داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا از داروهای خانم بزرگ غافل شدی؟ مگه تو پیشخدمت خصوصی ایشون نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو با ترس بازو بست کرد و با حالت ترس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا حواسم نبود...ببخشید به خدا دیگه تکرار نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم از التماس بهم میخورد. دوست نداشتم کسی جلوم التماس کنه و خم و راست بشه. کمی دست از لحن جدیم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیل خب، برو سرِ کارت. من چیزی به آقای خونه نمیگم...فقط دیگه تکرار نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره نگاه تشکر آمیزی بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم خانم هلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کاری نکردم که تشکر میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم از آشپزخونه زدم بیرون. داشتم سمت اتاقم میرفتم که صدایی مانعم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبحانه آمادست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف نگاه کردم. یه پیشخدمت بود. سرم رو به عنوان تایید تکون دادم و به سمت سالن رفتم. همین که درو باز کردم صدای داد بلند شد. چه خبرشونه سالن رو گذاشتن روی سرشون. سر جام ایستادم تا بفهمم قضیه چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی حرف میزنی دختره دیوونه! من کِی رو تو دست بلند کردم؟! من فقط تو رو بیدار کردم تا بیای سر کارت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت بود. به نظر میاد که قضیه جدیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو با همه اینجوری هستی. از طرفی خودت هیچ کاری نمیکنی. خیر سرت سرپیشخدمتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: اگر هیچ کار نمیکردم الان اینجا نبودم، بعدشم، این چیزا به تو ربطی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو همین الان اومدی...یعنی چی که به من ربطی نداره! خوبه که من زیر دست تو هستم؛ پس به منم خیلی خوب ربط داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میاد که درست حدس زدم. درست داره کارهای من رو میکنه. پس این همون پیشخدمت دو ساعت پیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره: من نمیدونم من به آقای جیک میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: برو بگو، فکر کردی منم همینجور ساکت میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میاد یکی مثل خود مارگاریت نصیبش شده. برام مهم نیست که کدومشون این جایگاه رو پر میکنه. من فقط کار خودم رو میکنم. هر کدومشون مزاحمم بشن از روی صحنه روزگار محوشون میکنم. از راهرو خارج شدم و سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دعواتون تموم شد؟ اگر دوست دارین گیسکشی هم بکنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوشون دستپاچه شدن و به پتهپته افتادن. از این منمن کردن و پتپت کردن متنفرم. صدام خود به خود خشن شد و ابروهام رو درهم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست زرتون رو بزنین، من حال این جوری حرف زدن رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر به خودم بود سیاهشون میکردم یا زبونشون رو از حلقشون بیرون میکشیدم؛ اما حیف که باید حفظ ظاهر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت دید که وضع خوبی ندارم، ترجیح داد که اعصابم رو به بازی نگیره. با صدای رسایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیفهمم این دختره چه مرگشه. از وقتی صداش کردم عین یه سگ پاچه میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم رو از مارگاریت میگیرم و به دختره نگاه میکنم. دختره فهمید که باید حرف بزنه لب تر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب روم دست بلند کرد. از طرفی خودش کاری نمیکنه و زور میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون جاییکه برام مهم نبود کی جایگزین میشه ترجیح میدم دخالتی نداشته باشم و این کارو به دوش جیک بندازم. ابروهام رو حالت عادی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید این موضوع رو با آقای جیک در میون بذارین...سر میز هم میگین، وگرنه خیلی بد برای جفتتون تموم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع در باز شد و جیک و جین و خانم بزرگ داخل شدن و سر میز نشستن. رو کردم به مارگاریت و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم روم رو ازش گرفتم. خواستم کنار دیوار بایستم که با صدای جیک سرجام موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: هلن بیا بشین یه چیزی بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواد سر از تنش جدا کنم. به اجبار روم رو از دیوار گرفتم و روی صندلی کنار جیک نشستم. دستام رو روی میز گذاشتم و به اون دوتا چشم غرهای رفتم تا به حرف بیان. مارگاریت سرفه الکی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای جیک من با ایشون چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک درحالیکه آب پرتقال میخورد نگاهی به مارگاریت و دخترِ کرد. لیوان رو پایین آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه چی شده مارگاریت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: بهتره از خودش بشنوین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجین به جای جیک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده لورا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اسمش لوراست. لورا از حالت نیمرخ در اومد و به جین نگاه کرد. کمی روی صورتش دقیق شدم. نیمرخ چپش یه زخم بود. پس خودشه. پوزخندی توی دلم زدم و به لورا نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلورا: آقا ایشون یهو بهم سیلی زدن...بعد زخمی که من ایجاد کردم رو به جیک نشون داد. جیک رنگ صورتش به قرمزی خورد و با خشم رو کرد به مارگاریت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بیجا میکنی که دست روی پیشخدمتها بلند میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت با چشمای اشکی به جیک نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا من کارهای نیستم، من فقط بیدارش کردم همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: این جوری بیدارش کردی؟ با سیلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: به خدا من کارهای نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد روی زمین نشست و به جیک نگاه کرد. برای این که این موضوع رو تموم کنم خونسرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم لورا میتونم بپرسم مارگاریت با چی بهت سیلی زده که صورتت زخم برداشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک دست از مارگاریت برداشت و به لورا نگاه کرد. لورا فهمید سوتی داده برای همین دستپاچه شد ولی زود خودش رو جمع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با انگشتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو بستم و پوزخندی زدم و با چشمای بسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما من انگشتری توی دست مارگاریت ندیدم...بعدشم، او زخم عمیقتر از یه خراشِ. نکنه مارگاریت با چاقو بهت سیلی زده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چشمام رو باز کردم و به لورا نگاه کردم. لورا با صورت قرمز بهم نگاه میکرد. بدون توجه به نگاههای پر خشم لورا مشغول صبحانهم شدم. جیک دست مارگاریت رو گرفت و به دستاش نگاه کرد. وقتی دید چیزی نیست رو کرد به لورا و با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اخراجی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجین که تا اون لحظه داشت لورا رو نگاه میکرد رو کرد به جیک و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم داداشی، یه این بارو نادیده بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: محاله، همین امروز باید اینجا رو ترک کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ که صبحانش رو تموم کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جیک پسرم، به خاطر منم که شده یه این بارو ببخش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک پوفی کشید و با ابروهای درهم به لورا نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه این بار باشه، اونم به خاطره خانم بزرگ...دفعه دیگه یه راست باید این جارو ترک کنی. اگه بفهمم مارگاریت از دستت شاکیه، بیچارهت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلورا نفس آسودهای کشید و چشمی گفت و نگاه تلخی به چهره سردم انداخت و رفت. مارگاریت نگاه تشکرآمیزی بهم کرد و کنار دیوار ایستاد و دیگه بحثی پیش نیومد. بعد از چند لقمه بدون حرف از جام بلند شدم و از سالن خارج شدم. دلم کمی هوای صبح رو میخواست. از عمارت بیرون اومدم و بعد از کش و قوسی به بدنم راهیِ اطراف شدم. جای جالبی بود، درختمرخت زیاد داشت. کلا از نظر طبیعت خیلی خوب بود. به سمت باغ داری رفتم تا ببینم اونجا چه خبره. وقتی رسیدم به همون پیرمرد نگاه کردم. طبق معمول داشت باغ رو آبیاری میکرد برای همین هنوز متوجه من نشده بود. خواستم برم که صدای در بلند شد و من رو میخکوب کرد. باغدار درحالیکه آبیاری میکرد بهم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید دخترم، میشه لطفی کنی درو باز کنی؟ فکر کنم آقای جان هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش ابروهام رو بیشتر گره دادم و باشهای زیر لب گفتم و به سمت در رفتم. درو باز کردم و بدون نگاه کردن برگشتم و به سمت عمارت رفتم. حال نداشتم ریختش رو ببینم، از طرفی یه چیزی میگه دهنش رو پیاده میکنم. داخل عمارت شدم و از پلهها بالا رفتم که صدای جیک مانع شد که راهم رو ادامه بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هلن بیا بریم سالن، جان اومده...فکر کنم برای امروز باید بریم جلسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنگشتم و همین جور پشتم بهش بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درباره امروز چیزی بهم نگفته بودین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: نیاز نبود...بیا بریم که جان منتظره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خودش از پلهها بالا رفت. برگشتم و راه اومده رو برگشتم. کامل داخل سالن نشده بودم که صدای جان به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: خب، از هلنجون چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: نیاز نیست احوالش رو از من بگیری...پشت سرته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان سریع از جاش بلند شد و برگشت و با لبخند بهم نگاه کرد. توجهی نکردم و سمت جیک رفتم و کنار مبلی که جیک نشسته بود ایستادم. جان با این کار من بدجور خورد تو حالش و آروم سرجاش نشست. بدبخت خیلی شانس داری، اگر به خاطرِ کارم نبود تو الان اینجا نبودی، یا گوشه قبرستون خوابیده بودی یا کنار جاده دراز کشیده بودی. سرم رو پایین انداختم و به حرفهاشون گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: چی شده که این موقع صبح اومدی اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: اومدم تا باهم به جلسه بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: اون پرونده رو هم ببریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: اصل همون...اما من آخر نفهمیدم برای چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: درباره کار پدرمه...بدبختی نمیدونم کار پدرم چی بوده تا سر از این پرونده دربیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام مهم نیست که اون پرونده درباره چیه؛ من فقط باید اون رو تحویل امیر بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: بیا بریم شاید چیزی فهمیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: الان آماده میشم و میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از جاش بلند شد و از راهپلهها بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتن به همچین جایی که درباره پرونهدست، واجبه که یه صلاح با خودم داشته باشم. چیزی نگفتم و به اتاقم رفتم و کلت رو از توی کشو برداشتم و به سالن رفتم. جیک کنار جان ایستاده بود. پروندهای که دست جیک بود رو خوب نگاه کردم تا شکل شمایلش توی ذهنم بمونه. جیک تا من رو دید استارت رفتن رو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر جان و جیک حرکت میکردم و همینجور که سرم کمی پایین بود به اطراف نگاه میکردم. با ایستادن اون دوتا ایستادم و سرم رو بلند کردم. جیک به در چند ضربه زد تا درو باز کنن. بعد از چند ثانیه در باز شد و خانمی با تیپ سیاه تعارف کرد که داخل بشیم. عجیبه با این که غریبهم بازم راهم دادن؛ لابد به جیک اعتماد دارن. از کنار دخترِ عبور کردم و داخل شدم و به دیوار تکیه دادم و به افرادی که دور میز مربعی نشسته بودن نگاه کردم. در کل ۱۵ نفر بودن؛ البته اگر بادیگاردهاشون رو نادیده بگیرم. جیک نشست و پرونده رو مقابلش گذاشت. من تنها بادیگاردی بودم که زن بود؛ مابقی همه مرد بودن. به مقابلم نگاه کردم و از فکر و خیال بیرون اومدم تا بفهمم چی میگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: خب آقایان، جریان چیه؟ چیزی فهمیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانمی که درو باز کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، متاسفانه چیزی نفهمیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: پس تمام این مدت چیکار میکردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار مرد بزرگسالی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای جیک، ما به شما گفتیم که پرونده رو در اختیار ما بذارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: میذاشتم هم فرقی نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون مرد اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای جیک، درسته این پرونده از پدرتونه؛ ولی ما همکارهای پدر شما هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: میدونم؛ اما من بازم نمیتونم پرونده رو بذارم و برم...شما هم اگر میبینید نمیتونید با من کنار بیاین بهتره از این موضوع کنارهگیری کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟ این پرونده به ماهم ربط داره؛ اونوقت کنارهگیری کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: پس کارتون رو درست انجام بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیتونم این وضع رو تحمل کنم...فکر نمیکنم من تنها کسی باشم که این نظر رو داره. الان کمتر از نیمساله که روی همین پرونده هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: اگر کسی مثل ایشون فکر میکنن، بهتره همین الان از این جلسه کناره گیری کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر بوی دعوا میاد. با چشم سمت چپ و راستم رو نگاه کردم. بادیگاردها نگاهی بهم میکردن و سرشون رو پایین میآوردن. معلومه یه دردسر دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون مرد کمی خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی کسی که قراره کنارهگیری کنه شما هستین، آقای جیک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با سر علامت داد و کلت رو بیرون آورد و به سمت جیک گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیف باشه...توی این سن قراره بمیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحواسم رو ازشون گرفتم. خواستم یه قدم بردارم که یکی دستام رو از پشت گرفت. همون مرد بهم نگاهی کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما نمیخواد نگران اربابت باشی...چند لحظه دیگه اربابت منم و میتونی به من خدمت کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم الان چیزی نگم. جان از جاش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن! قرار نبود به خاطره یه چهارتا برگه هم دیگه رو بکشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من برگهای امضاء نکردم که مدرک ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کناریش بلند شد و اسلحهش رو به سمت جان گرفت. جان حرکتی نکرد و ترجیح داد که سرجاش بمونه. مرد بزرگسال درحالیکه به بادیگاردهاش نگاه میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همگی از اینجا برین...نگران نباشید، خودم میفرستمشون اون دنیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهشون از جاشون بلند شدن و بعد از گفتن چشم رفتن بیرون. چقدر نامرد! هرچند اینا هم همکارهای پدر جیک هستن و به خودشون هم رحم نمیکنن؛ بیان به پسر همکارشون رحم کنن. بیشتر از این هم انتظار نمیرفت. به سمت چپ و راستم نگاه کردم. چهارتا سمت راست و پنجتا چپ، عدد خوبیه. دهنفر هستن پس مشکلی نیست. مرد سمت جیک رفت و خواست ماشه رو بکشه که سرم رو محکم به عقب پرت کردم و صدای بلندی ایجاد شد. مرد بزرگسال بیخیال جیک و جان شد و نظارهگر من شد. طرف چند قدمی به عقب رفت؛ ولی ولم نکرد. اون نهتا فهمیدن یکیشون اومد سمتم که با استفاده از کسی که از پشت گرفته بودم روی دستام بلند شدم و پاهام رو دوطرف سر طرف گذاشتم و با یه حرکت گردنش رو شکستم. به زور یکی از دستام رو آزاد کردم و کلتم رو از پشت گردنم که به وسیله یقه لباسم وصل شده بود رو کشیدم و به سر شخصی که میخواست دستم رو بگیره شلیک کردم. اون یکی دستم آزاد شد و طرف روی زمین افتاد. صدای همون مرد بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه دخترو نمیتونید بگیرید...زود پاشین بگیرینش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارتاشون سمت جیک و جان رفتن؛ چهارتای دیگه هم به سمت من اومدن. پوزخندی زدم و به سمتشون رفتم. یکیشون مشتش رو بالا آورد و خواست بزنه به شکمم که دستش رو گرفتم و کلت رو روی پیشونیش گذاشتم و ماشه رو فشار دادم. پای راستم رو بلند کردم و با ضرب به سر مردی که پشت سرم بود، ضربه زدم. صدای شکستن گردنش به گوشم خورد. حیف تمام تیرم رو صرف این بیمصرفا بکنم. یکیدیگهشون با غاره اومد سمتم. پارچ آب رو برداشتم و همین که نزدیکم شد به سرش زدم. پارچ توی دستم هزار تیکه شد. این یکی صد درصد مُرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مقابلم نگاه کردم؛ اما اون یکی رو ندیدم. یه دفعه پام تیر کشید. به پام نگاه کردم. تیکه شیشهای توی پام بود؛ نامرد از پشت میزنی! ابروهام رو از درد گره کور دادم. به درد پام توجه نکردم و شیشه رو از پام کشیدم بیرون و سریع چرخیدم و با همون شیشه گردنش رو زدم. بعد از کمی جون دادن، روی زمین افتاد. به پای سالمم تکیه دادم و به جیک و جان نگاه کردم. دوتا از بادیگاردها روی زمین بودن و با اون دوتای دیگه درگیر بودن. یهو یاد پرونده افتادم. به میز نگاه کردم؛ ولی اثری از پرونده نبود. به اطراف نگاه کردم. لعنت بهت پیرمرد کثیف، میکشمت! درحالیکه لنگ میزدم سریع به سمت در رفتم و درو باز کردم. به سمت نردههای پله رفتم و به پایین نگاه کردم. تقریبا آخرهای راهپله بود. لعنتی! به موقع بهش نمیرسم. توی حال خودم بودم که نگاهم به پنجره افتاد. به سمت پنجره رفتم و بازش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه از ساختمان خارج شد و سمت ماشینش رفت. اگه بهش شلیک کنم گور خودم رو کندم. لعنت بهت! از خشم دستام یخ زده بود و نفسی که از دهنم خارج میکردم داغِداغ بود. مگه دستم بهش نرسه، بدترین بلارو سرش میارم. حالا چیکار کنم؟ دست خالی برگردم؟ با باز شدن در فکرم رو کنار زدم و نگاهم رو از بیرون گرفتم و به جیک نگاه کردم. قیافهش خونسرد بود. معلوم میشه چیز مهمی رو از دست نداده؛ وگرنه اِنقدر خونسرد نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: نگران نباش اون پرونده اصل نبود...توش خالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و به بیرون نگاه کردم. خشمم رو فروکش کردم و نفسی عمیق کشیدم. مردک ابله، میمردی بهم میگفتی؟ همینجور که بیرون رو نگاه میکردم صدای جان به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان: جیک، هلن زخمی شده...با این آشغالا چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: نگران نباش الان زنگ میزنم پلیس...برای هلن میریم دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که بیرون رو نگاه میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیاز نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک: هرجور مایلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان اومد سمتم و خواست بازوم رو بگیره که کنار کشیدم و با خشم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زخم شمشیر نخوردم که کمک لازم بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان چیزی نگفت و با تعجب بهم زُل زد. بدون توجه به نگاههای جان با قدمهای آروم به سمت آسانسور رفتم. هر قدمی که میذاشتم پام تیر میکشید و باعث میشد که ابروهام رو درهم کنم. یه لحظه یاد کابوس هشت سالهم افتادم. من از این جور زخما زیاد خورده بودم؛ این زخم مقابل اون زخمها کم میاورد. پوزخند تلخی زدم و مقابل آسانسور ایستادم و دکمه رو فشار دادم. حال جیک و جان رو نداشتم، ترجیح میدادم تنها باشم. آسانسور باز شد. داخل شدم و دکمه رو فشار دادم و به آیینه پشت سرم تکیه دادم و به پام نگاه کردم. زخمش کوچیکه؛ ولی عمقیه. آسانسور ایستاد و درش باز شد. بدون توجه به نگاههای چپچپ دیگران و دادو غارههای منشی بیرون اومدم و هوای خنک رو به ریههام وارد کردم. روی نیمکتی که زیر درخت بود نشستم. از جیب مانتوم دستمال پارچهای رو برداشتم و روی زخمم گذاشتم و محکم بستمش. جلو خونریزی رو بگیرم بهتر از این که درد بکشم. بعد از پنجدقیقه ماشین پلیس اومد و بعد از یه سری سوال داخل شدن. خداروشکر دیگه خبری از خونریزی نبود؛ فقط درد داشت که اونم برام مهم نبود. بعد از ربع ساعت جیک و جان بیرون اومدن و به سمتم اومدن. از جام بلند شدم و با فاصله ازشون به سمت ماشین رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشستم و پارچهای که کاملا قرمز بود رو باز کردم و انداختمش روی مانتوم، مانتو رو مچاله کردم و جعبه کمکهای اولیه رو باز کردم. بتادین رو برداشتم و روی زخمم ریختم. به سوزش پام توجه نکردم و باند رو برداشتم و دورتادور پام پیچیدم. نامرد جوری شیشه رو به پام زده که تا نزدیکهای استخونم رفته. با این پام نباید زیاد راه برم. معلوم نیست تا کِی زخمم جوش میخورده. با تقهای که به در خورد سرم رو بلند کردم و با صدای سردی بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارگاریتم، میتونم داخل شم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یکی رو کجای دلم بذارم. مارگاریت داخل شد و با نگاه نگرانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای جیک گفتن که صدمه دیدی، اومدم ببینم کمک لازم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه مشغول جمع کردن وسایل بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نیاز ندارم. میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: راستش، میخواستم بابت صبح ازت تشکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به خاطرِ تو این کارو نکردم. من فقط طرف حق بودم، همین...چیز دیگهای هم هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارگاریت: میدونم، بازم ممنون...راستی آقای جیک میخواد یه پیشخدمت خصوصی برات بذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir