رمان پرستوها در طلوع خورشید کوچ می کنند به قلم مهد خوشبختی
داستان چهار تا آدم…. یکی مغرور از دماغ فیل افتاده یکی عقده ای و بدشانس یکی خشک و منظم یکی پرانرژی و ریسک پذیر این چهار تا داستانشون چیه؟ چطور میشه که سر راه همدیگه قرار می گیرن؟ راز هر کدوم چیه؟ مثل بقیه رمانها دو به دو بهم نمیرسن!.نه اونی که تو فکر میکنی درست نیست!!! این رمان متفاوته و شخصیت هاش یه جورایی برای اولین بار توصیف میشن!…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و
کارت شناسایی؛کارت دانشجویی؛دسته کلید؛کیف پول؛کارت تلفن؛بطری آب معدنی؛دو تا شکلات؛یک بسته دستمال کاغذی؛یک خودکار آبی رنگ بیک؛یک تقویم که بیشتر شبیه یک دفترچه بود؛قرص سردرد و ژلفون؛یک بسته زاپاس لووتروکسین؛ عطر کوچیک جیبی؛بیست تومن پنهان شده توی جیب مخفی کیف؛آدامس اُکالیپتوس؛پد بهداشتی پیچیده شده با کاغذ کادو؛هندزفری؛ام پی تری پلیر؛رژ لب؛پلاستیک فریزر تا شده؛چوب تاک کوچیکی که حکم چشم زخم را اجرا می کرد..
-شک نکن که کسی به کیفت دستبُرد نزده.همه چیز سرجاشه!
خورشید از توی آینه ی رو میزی نگاهش کرد.شُل و ول به چارچوب در تکیه داده بود.کاری که اساسا درخور شان یک خانم متشخص نبود.موهایش هم بی نظم توی صورتش پخش شده بود.تابی به چتری های روی پیشانیش داد و آدامسش را ترکاند.خورشید اخم کرد که خندید.ابروهاش را با ریتم خاصی بالا پائین کرد و باز هم مشغول جویدنِ روی اعصابش شد.خورشید زیپ کیفِ چرمش را بست و پرستو کیف لی اش را روی شانه اش جا به جا کرد.پرستو تکیه اش را از در جدا کرد و بیرون رفت.خورشید مانتوی اتوشده اش را پوشید و مقنعه اش را مرتب کرد.پرستو دکمه های مانتوی نیمه چروکش را بست.مقنعه گشادی که تا زیر سینه اش می رسید را سرش کرد و در همان حال گفت:مــــــــانی!
صدایش به گوش خورشید رسید.خورشید عقش گرفت؛به روشی که پرستو مادر را صدا می زد عقش گرفت.جلوی آینه به خودش اخم کرد تا ادای حال به هم زنِ پرستو را در نیاورد.ادکلن محبوبش را استفاده کرد و نگاه آخر را به خودش در آینه انداخت.
مادر در جواب پرستو گفت:پری من دیرم شده باید برم.میز رو چیدم صبحونه ات رو کامل بخوری ها.
پرستو با نوک انگشتش آدامسی را که تا سی سانتی متر جلوی صورتش کش داده بود را،دوباره به داخل دهانش فرستاد که صدای اعتراض آمیز مادر بلند شد:اَه!حالمو بهم زدی دختر!
پرستو لبخند گشادی زد و در جواب مادر حساسش گفت:اینجوری مزه اش بر می گرده.
مادر سری به نشانه ی تاسف تکان داد.دستی به پیشانی اش کشید و باز تکرار کرد:دیرم شد.صبحانه ات رو بخوری پرستو.
پرستو به سمت آشپزخانه رفت و در جواب مادرش گفت:مراسم جوک گفتنهای زری خانم که دیر شدن نداره.
مادر لبش را گزید و زیپ بوتش را بست.جوابی به پرستو نداد.می دانست اگر بخواهد بحث کند باید تا نصفه شب بنشیند و جواب پس دهد؛آخر هم خودش خسته می شد و به قولی کم می آورد!با خداحافظی از خانه بیرون رفت.خورشید از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخانه رفت.پرستو بیسکویت را در دهانش گذاشت و چای را همان طور داغ داغ سر کشید.هل و سریع یک لقمه پنیر هم گرفت و درحالیکه آن را با دندان های نیشش سفت گرفته بود از آشپزخانه خارج شد.لقمه را قورت نداده،با دهان پر گفت: خوری من رفتم.خداحافظ!
خورشید صورتش را از انزجار جمع کرد و با صدایی بالارفته گفت:اَه!دهنت رو ببند!
پرستو با شیطنت دهانش را بیشتر باز کرد تا خورشید نظری به روده ی بزرگش هم داشته باشد. خورشید سریع رویش را برگرداند.پرستو با خنده به سمت وسیله تمیز نقلیه اش رفت.سریع به سمتش جهش برداشت و کپ مشکی رنگش را روی سرش گذاشت و رو به همراه همیشگی اش گفت:آماده ای؟بزن بریم پسر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد و محکم بست.می دانست این حرکت کفر خورشید را در می آورد؛در کل هر چیزی که سرو صدا کند و خلسه ی سکوت خورشید را بر هم می ریخت،کفرش را در می آورد.درست عکس پرستو!پرستویی که شیفته ی شلوغ بازی و سر و صدا بود!پرستو نگاهی به کوچه ی خلوت انداخت و نفسی از هوای سرد گرفت و حرکت کرد.اگر دیر می جنبید اساسی دیرش می شد!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید آرام چای ریخت و روی یکی از صندلی های میز ناهارخوری نشست.خدا را شکر کرد که پرستو رفت.تکه ای از نان نسبتا سرد شده ی سنگک جدا کرد و با آرامش پنیر را روی آن مالید. گردوی پوست گرفته شده را روی آن گذاشت و لقمه را در دهانش گذاشت و چای را سر کشید؛ چایی که با عسل شیرین شده بود،خورشید بی نهایت به سلامتی اش اهمیت می داد و به خوبی هم می دانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه شکر مضر است و تهدیدی برای بدن سالم او!.یک لیوان شیر نوشید و سفره را جمع کرد.لیوانهای شسته نشده را در سینک گذاشت و لیوان خودش را شست و لیوان پرستو در سینک به جا ماند؛لیوانی که روی آن شخصیت کارتونی باب اسفنجی نقش زده شده بود.لامپ آشپزخانه را خاموش کرد و به سمت جاکفشی رفت.بوتهای قهوه ای ست شده با کیفش را پوشید و در را بست و قفل کرد. به سمت در حیاط رفت.در را باز کرد و ماشینش را از حیاط بیرون کشید؛حیاطی که جای دو ماشین را داشت و باغچه ی مادر را.پژوپارس سفید رنگی که تنها پنج کیلومتر کار کرده بود گوشه ی حیاط پارک شده بود که با چادر ماشین،پوشانده شده بود.ماشینی که از نظر پرستو نقش برگ چغندر را به خوبی بازی می کرد. در را دوباره بست و سوار ماشینش شد.کمربندش را بست و کیفش را روی صندلی شاگرد گذاشت.ماشین را به حرکت درآورد و با سرعت مطمئنه ی چهل کیلومتر مشغول رانندگی در خیابانهای شلوغ تهران کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو دستی به طرفش کشید و با بی پروایی فریاد کشید:هوی روانی مگه خر می رونی؟بکش کنار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک جوانی که موهایش را طبق مُد بالا داده بود در حالیکه موبایل مدل جدیدی کنار گوشش بود با تمسخر گفت:پورشه ام رو بکشم کنار تا یابوی تو رد بشه؟اصلا این مدل وسیله نقلیه اجازه ی تردد توی خیابون رو داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو تابی به چتری های جلوی صورتش داد و با دندون قروچه ای گفت:نه پ!جاده رو زدن به نام بابات تا جاده اختصاصی برای پورشه ی تو باشه!جمعت کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر گوشی را از گوشش فاصله داد و با تک خنده ای گفت:کورس می بندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو حرصش گرفته بود.پسرک زیادی گستاخ بود.ابروهایش را در هم فرو برد و با عصبانیت دهانش را باز کرد و هر چه لایق پسرک می دید بارش کرد.ابروهای شاهین بالا رفته بود.این بشر چقدر بی پروا بود.فکر می کرد با این دوچرخه ی بیست و شش در خیابان زیادی ابهت دارد؟آن هم با برچسب خرسی روی کلاهش؟با دوچرخه اش توی جاده ادعا می کرد؛آن هم در برابر پورشه!شاهین لامصبی گفت با خودش اندیشید در هیچ چیز شانس نمی آورد.امروزی که می توانست بهترین روز زندگی اش بشود،داشت خراب می شد.ژست بچه های بالای تهران را گرفت و با پرستیژ بی شخصیتی نثار پرستو کرد و سریع وارد فرعی شد که شاخ به شاخ یک کامیون شد و اگر فرمان را زود نچرخانده بود خودش را به کشتن داده بود.بوق عصبی زد و مشتی به فرمان کوبید و با خودش گفت:مادرزادی خر شانسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید دویست و شش سفیدش را در پارکینگ دانشگاه پارک کرد.ماشین را خاموش کرد و کمربندش را باز کرد.کیفش را برداشت و از ماشینش خارج شد و به سمت ورودی دانشگاه شد. محیطی جدید که برای خورشید کمی هیجان آور بود.به سمت ورودی رفت و با طمانینه داخل شد.کلاسی که طبق برنامه سمت چپ سالن قرار داشت را پیدا کرد و در را باز کرد.حدود پانزده نفری پراکنده نشسته بودند.در ردیف دوم جای خالی کنار پنجره بود که آن را تصاحب کرد.با دیدن دوستهای جلف پرستو که ردیف آخر را در بر گرفته بودند اخمی روی پیشانی اش نشست.تا آنجایی که یادش بود کلاسهایی که با پرستو مشترک داشتند تعدادشان به دو تا هم نمی رسید!.پرستو در همین دانشگاه درس می خواند اما خورشید انتقالی گرفته بود از دانشگاه دیگری به اینجا.کیفش را که جنسش چرم محکمی بود را روی زمین گذاشت.در باز شد و استاد نسبتاً جوانی وارد شد.کت و شلوار خاکستری تنش و موهایی که ساده شانه شده بود نشان از سادگی بیش از حد استاد می دهد.از همان لحظه ی ورود هم لبخندی به لب داشت که نشان از نبود جدیتش بود.استاد کیف چرم مشکی رنگ را روی میز گذاشت و رو به دانشجویان گفت:سلام.استاد یادگاری هستم؛بخش زبان رو درس می دم و بیست سالی هست که توی همین دانشگاه تدریس می کنم.فوق لیسانس زبان هم دارم.این معرفی رو برای ورودی های جدید می گم که فکر کنم تعدادشون سه تا باشه.خب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیست جلوی دستش را ورق زد و گفت:ماهان صادقی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک به تک بلند شدند و حضوری زدند و بعد از شش نفر استاد روی اسمی مکث کرد و پرسید:خورشید خوشبختی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدند؛نه بلند!حتی خود استاد هم کمی خنده اش گرفته بود.این اسم زیادی عجیب غریب بود. خورشید کلافه از فامیلی اش بلند شد و گفت:حاضر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد با دیدنش یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:خورشید خوشبختی؟ولی من فکر کردم اسم تو پرستوئه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دوستان صمیمی پرستو جواب داد:خواهرشه استاد.دو قلوئن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد سری تکان داد.تا خواست اسم بعدی را بگوید پسر نسبتا جوانی بلند شد و گفت:به نام خدا. رنگین کمان بدبختی و فلاکت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ها کمی قوت گرفتند.استاد پقی زد زیر خنده که خورشید با خودش گفت:چه استاد سبکی! اصلا جذبه ی استادی ندارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رو به پسرک گفت:سعید بشین کم نمک بریز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر که سعید معرفی شده بود با ناراحتی تصنعی گفت:استاد بخدا انقدر گفتین نمک نریز بچه ها بهم می گن سعید نمکدون.یه کم مراعات منو بکنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد خندید و رو به داشنجویان گفت:سعید شاگرد بامزه ی من رو اذیت نکنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید از جو زیادی صمیمی کلاس بدش آمد.ناگهان در باز شد و خورشید با دیدن پرستو که نفس نفس می زد اخمی روی پیشانی اش نشاند.پرستو با دیدن استاد و دانشجویان حاضر در کلاس در را بست و در زد.استاد خندید و بفرمائیدی گفت که پرستو وارد شد و همانطور نفس نفس زنان گفت:استاد بــ...بخدا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد که فهمید پرستو نفس کم آورده گفت:باز چی شده؟نکنه چرخ دوچرخه ات پنچر شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو که نفسش برگشته بود گفت:نه بابا استاد..دوچرخه ی من و پنچری؟دو ساله پنچر نشده.امروز یه آدم بی شخصیت جلوم ظاهر شد و خلاصه اون هم جنبه ی دوچرخه ی من رو نداشت و دعوامون شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد گفت:حالا بیا تو!.دو ساله داری هر سری دیر میای رو با پنچری دوچرخه ات توجیه می کنی حالا می گی دو ساله سالم و سر پاست؟بیا تو خوشبختی که کم از دست تو نکشیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو وارد شد و رو به بچه ها سلامی داد که جواب هم گرفت.بدون توجه به خورشید سمت ردیف آخر رفت و با همه دستانش دست داد و نشست.اکیپشان طبق معمول کامل و پر انرژی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد رو به پرستو گفت:نگفته بودی خواهر دو قلو داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو با خنده رو به استاد گفت:آره.ولی خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بلند خندیدند.خورشید که مانند همیشه برای حفظ آرامشش عمل ریلکسیشن را انجام داد و سعی کرد به مسخره بازی های دائمی پرستو توجه نکند.فقط کمی حرصش می گرفت که خواهرش ادای دخترهای بی شخصیت و لات را در می آورد.استاد شانه اش را بالا انداخت و با خنده گفت:خدا نکشتت دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوررشید با خود اندیشید استاد درس را کی میخواهد شروع کند و پرستو فکر کرد چگونه می تواند وقت کلاس را بگیرد؟!.هانیه سقلمه ای به پرستو زد و صدایش را تا جا داشت کم کرد و گفت:خره چرا جواب پی ام هامو نمی دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو که پهلوهایش از سقلمه های هانیه فولاد آب دیده شده بود،گفت:بسته ی اینترنتم تموم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملیکا از آن طرف با تعجب و حیرت گفت:جداً ده گیگ اینترنت رو چطور توی دو روز تموم کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو بی خیال آدامس خرسی را از دهانش خارج کرد و ته صندلی چسباند و در همان حال گفت: به سادگی،می خوای یادت بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملیکا خسته و کلافه گفت:عجب آدم نفهمی هستی!من تا دو هفته از اینترنت محرومم.قرار بود خطت رو دو روز بدی دست من!بی معرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو سرش را در کتاب کرد که مثلا دارد می نویسد و گفت:نگران نباش.سهند بهم پی ام داد که چرا ملی جون آنلاین نمیشه؟من هم توضیح دادم و اون گفت براش شارژ می فرستم.چک کن ببین فرستاده یا نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملیکا که نمی دانست حرص بخورد یا بخندد طبق عادتش،وقتی که گیج می شد،دستی به رانش کوبید و زیر لب کثافتی نثار روح مهربان و بخشنده و عاشق پیشه ی سهند کرد.گوشی خاموش شده اش را از کیف بیرون کشید و خط در آورده شده را دوباره سرجایش گذاشت و از هیجان به جان پوست لبش افتاد.تا گوشی روشن شد اعتبار مانده را چک کرد و با دیدن عدد دویست ریال لبخند پررنگی زد و از طرف دلش ب*و*س*ه ها برای سهند فرستاد.سریع بسته ای گرفت و با آنلاین شدن مشغول چت با هر که آنلاین بود،شد!.از آن طرف هانیه مشغول آهنگ گوش دادن با هندزفری بود اما جوری روی تخته فوکوس کرده بود که هر کس بود می گفت بی شک شاگرد ممتاز کلاس است!.هر از گاهی قلم را در دست می گرفت و خط خطی می کرد یعنی من دارم جزوه می نویسم.پرستو و یاسمن هم در حال طراحی روی میز بودند.پرستو با اتود کاریکاتور استاد را می کشید و از آن طرف یاسمن سایه روشن می زد.یاسمن هم با آن عینک جدیدی که خریده بود شبیه خرخون های احمق شده بود و از این رو کمتر کسی به فوق احمق بودن او پی می برد.پرستو هم که کافی بود کسی بگوید چه می کنی تا دمار از روزگارش در آورد.آروانا هم در حال اتمام دویست و چهلمین رمان عاشقانه بود؛هر از گاهی سرش را بلند می کرد و به استاد نگاه می کرد تا شک برانگیز نشود.روی استاد زوم کرده بود و در ذهن خلاقش چهره ی شخصیت مذکر داستان را طراحی می کرد و مدام قربان صدقه اش می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اما خورشید...با دقت تمام روی تخته ی هوشمند زوم کرده بود؛برای آنکه چشمش آسیب نبیند از عینک آنتی رفلکس استفاده می کرد تا تشعشعات تخته روی او تاثیر نگذارد.هر از گاهی چند نکته را می نوشت.پرستو از دور او را می پائید و با خودش می گفت:خوری که هست،من دیگه چرا جزوه بنویسم؟پرستو در حال کشیدن خال گوشه ی بینی گوشتی استاد بود و خورشید در حال نوشتن جزوه ای بی نقص و شاهین در حال کل کل سر قیمت سه ساعت علافیِ شیرین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید مشغول سی و دوبار جویدن لقمه ی برنج آغشته به قرمه سبزی با سویا بود.پرستو نجویده لقمه ی بزرگ برنج و قرمه سبزی با گوشت قرمز را قورت داد.لیوان دوغ را سر کشید و برای در آوردن حرص خورشید آروغی مشتی زد؛خورشید عقش گرفت.نمی دانست چرا به اخلاق های گند پرستو عادت نمی کند؟!.مادر رو به روی خورشید نشست و گفت:پرستو امروز که رفته بودم مهمونی زری خانم.بگو خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو به تیکه کلامی که گاهی سر زبان مادر می افتاد و کفر پدر را در می آورد خندید و گفت:خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر لقمه اش را قورت داد و گفت:منیر خانم،همسایه بغلی زری خانم اینا می دونی چی بهم گفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو می دانست که باید این سوال های مادر را جواب دهد تا به او بفهماند می شنود چه می گوید: نه،چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر لیوان دوغ را روی میز گذاشت و آرام روی صورتش زد و گفت:می گفت پرستو امسال میره کلاس چندم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو بلند زد زیر خنده.کفر خورشید در آمده بود.متنفر بود از اینکه آرامشش هنگام خوردن و جویدن سی و دوباره ی لقمه اش بر هم بخورد.مادر با اخم گفت:حالا هی مسخره بازی در بیار.ریز ریز آمار خورشید رو ازم گرفت و آخر گفت برای امر خیر مزاحم میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید همیشه گزینه ی اول برای خواستگاری ها بود.متانتش و وقارش در نگاه اول هر مادرشوهری را به خودش جذب می کرد اما برای پسران زیــــادی خسته کننده بود.پرستو هم که همیشه نقش دخترهای پانزده ساله را داشت و وقتی مادر می گفت که پرستو بیست و سه ساله است دهان همه باز می ماند.پرستو هم با رفتارهای نسبتا شیطون و بچگانه اش برای پسران مسخره به نظر می آمد. آنها همچین دختری که در بیست و سه سالگی عاشق باربی بازی است را برای ازدواج و تشکیل خانواده اصلا مناسب نمی دیدند.این دو دختر اصلا برای ازدواج کیس مناسبی به نظر نمی آمدند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین تا در را باز کرد صدای جیغ آرین و رایان در خانه پیچید و او بر پیشانی اش کوبید و گفت: لعنت به این شانس گند من!.اینا هر روز اینجا باید پلاس باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز در را کاملا باز نکرده بود که از بالکن خانه مینا خم شد و جیغ کشید:دایی کبوتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون خونِ شاهین را می خورد.از حرص دوست داشت برادرزاده ی عزیزززش را در مشت بگیرد و آنقدر فشارش دهد تا بمیرد!.با داد گفت:پدرسوخته اسم من دایی شاهینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا از همان بالا با عشوه هایی که جدیداً از توی ماهواره یاد گرفته بود،تابی به گردنش داد و چشمهایش را چپ کرد و با صدایی که جیغ شده بود گفت:اولا بابای خودت سوخته دوماً بابا میگه کبوتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین زیر لب با خودش گفت:بابات غلط کرد با تو!.اما بلند گفت:اونجوری پشت چشم نازک نمی کنن. الان بیشتر شبیه عقب مانده ها شدی تا دختر خوشگل!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا جیغی کشید که الهام،مادر مینا و زن برادر شاهین از پشت سر مینا جلو آمد و با اخم گفت: شاهین به قرآن مجید یه بار دیگه سر به سر بچه ام بزاری به ناصر میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بروبابایی نثار زن سومین برادرش کرد و وارد شد.تا خواست جلو برود صدای گریه ی کسی بلند شد.زیر پایش را نگاه کرد که دید گل زیادی به آن چسبیده است.با دیدن کفشهای اسپرتش که از فواد کش رفته بود و الان شبیه مجسمه ی خشک نشده ی سفال شده بود خواست فحشی بدهد که فاطیما با گریه مشتی به رانش زد و گفت:بی شعور،قلعه ام رو خراب کردی..کثافت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین مانده بود که چرا همه انقدر زیـــادی احترامش را نگه می دارند!!.خیلی حرص درار بود که یک نیم وجبی شعورت را زیر سوال ببرد.انتقام شاهین هم از تمام این بی احترامی ها و حرص ها فحش های زیر لبی اش بود.!ته تغاری بودن هم همین بدی را داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که کفرش از صدای گریه ی روی مخ فاطیما و خواهر چهار ساله اش سوگل در آمده بود با حرص گفت:قلعه ی شاهنشاهی ات رو باید دم خونه رو به روی مستراح احداث کنی؟برو کنار بچه جون می زنم تو دهنت تا صدای سگ بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطیما چونه اش بیشتر لرزید و دهانش را دو متر باز کرد و به سمت خانه دوید و مادرش را صدا زد. شاهین بر پیشانی اش کوفت و با خودش گفت:گاوت زایید شاهین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز قدم از قدم برنداشته بود که معصومه،خواهر دومش،با توپ پر و کفگیر به دست به حیاط آمد و همانطور با اخم و حرص می گفت:پدرت رو در میارم شاهین.گریه ی بچه ی منو در میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با حرص گفت:به جای اینکه ژونالهای لباسهای مجلسی رو هی ورق بزنی به بچه ات ادب یاد بده تا به دایی اش نگه کثافتِ بی شعور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه سریع به سمت فاطیما برگشت تا دعوایش کند که فاطیما لرزان گفت:بخدا من نگفتم! دروغ میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین ابروهایش را بالا فرستاد و گفت:تو نگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه گفت:بگو جون بابا هاشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطیما لب ورچید و با هق هق گفت:به جون بابا هاشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه که خیالش تخت بود فاطیما جان بابایش را به دورغ قسم نمی خورد دمپایی اش را در آورد و سمت شاهین شوت کرد که جا خالی داد.با دندان قروچه ای گفت:دروغ هم که میگی!تف به ذات پلیدت بیاد شاهین.قد ارزن درک و شعور نداری که هی راه به راه سر به این طفلهای معصوم میزاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد معصومه با شنیدن صدای اقدس که می گفت:معصومه کدوم گوری رفتی؟! از حیاط بیرون رفت. شاهین با خودش فکر کرد طفلهای معصوم همین توله سگ ها هستند دیگر،مگر نه؟با اخم و صورت کبود شده به فاطیما نگاه کرد که فاطیما سریع گفت:من بهت نگفتم کثافت بی شعور.کثافت رو جدا گفتم بی شعور رو هم جدا گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد هولکنان زبانی در آورد و رفت داخل.شاهین نمی دانست چرا نمی تواند به این عوضی بازی های خواهرزاده ها و برادرزاده هایش عادت کند!تازه هر بار بیشتر از قبل هم حرص می خورد!.آخر زمان که می گذشت آنها بزرگ تر می شدند و کار های جدید تری یاد می گرفتند اما شاهین تنها می توانست بیشتر حرص بخورد؛چون قبلا اگر فحشی چیزی می داد می گفتند شاهین هم بچه است اما حالا اگر بگوید بالای چشمت ابروست می گویند این خر نفهم نمی خواهد بزرگ شود؟!.انقدر بچه است که سر به سر بچه ها می گذارد!و فقط مادر عزیزش بود که درد شاهین را می فهمید و می دانست چه زجری را تحمل می کند.کسی از پشت روی شانه اش زد و با خنده گفت:احوال شاهی چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلش مانده بود کسی او را دایی شاهین یا عمو شاهین صدا کند.حتی مینا هم که برادرزاده ی احمقش بود او را دایی کبوتر صدا می زد!و این سوژه ی دست خواهرزاده ها و برادرزاده هایش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت حسام برگشت.حسام بیست و هشت سالش بود و برادرزاده اش بود.خودش از برادرزاده اش کوچک تر بود!.حسام هم جوری رفتار می کرد که انگار او عموی شاهین است!.حسام نیشخندی به چهره ی حرصی شاهین زد و ابرویش را بالا داد.کیف می کرد که بچه ها می توانند شاهین را روانی کنند!.رفت و سلام بلند بالایی به اهل خانه کرد که جواب هم گرفت.از حرص پایش را بلند کرد و روی زمین کوبید که گل پخش شد به لبه ی شلوار لی دیزلش؛شلوار دیزلی که از دست فروش سر خیابان با دو ساعت چانه زدن بیست تومن آن را خریده بود!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفحشی به حسام و زمین و زمان داد و خم شد تا گل را از روی شلوارش پاک کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو در اتاق را باز کرد.نگاهی به اتاق بزرگ انداخت.سمت راست اتاق از تمیزی برق می زد و سمت چپ آن شبیه جنگ زده ها بود.رو تختی مرتب تازده شده در سمت راست و روتختی ولو شده کف اتاق در سمت چپ به نظاره ی یک دیگر نشسته بودند و روتختی سمت چپ با خودش فکر می کرد عجب بخت سیاهی دارد که صاحبش یک وحشی تمام عیار است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق به دو قسمت تقسیم شده بود.مرز مشخصی هم نداشتند.درست تا جایی که روتختی کش آمده بود و مانتو چروک روی زمین افتاده بود متعلق به پرستو بود و جایی که حتی یک انگل هم یافت نمی شد متعلق به خورشید بود.وسایل پرستو شبیه انسان های بدبختی بودند که در یک قدمی موقعیت بهتر می ایستند و چنگ می زنند اما نمی توانند چیزی را تصاحب کنند.پرستو به افکار در ذهنش خندید و لباسش را بیرون کشید.رمز دوم کارت خورشید را که دیشب تصاحب کرده بود را با خنده نگاهی کرد و از حساب پس اندازی خورشید،برای خودش شارژ نامحدود اینترنت خرید.از تصور خشم خورشید هنگام فهمیدن حقیقت خنده اش گرفت.روی تخت ولو شد و مانتویش را روی میز کامپیوترش شوت کرد.چیزی سفت و محکم به کمرش خورد.نیم خیز شد و با دیدن لپ تاپش فحشی داد.لپ تاپ را زیر تخت فرو کرد اما داخل نمی رفت.چون زیر تخت پر بود از خرت و پرت!آن را سمت کمدش هل داد و نگاهی به اپ تاپ خورشید کرد که توی کیف مخصوصش بود و کیف هم کنار میز لپ تاپ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن هر کس سلیقه ای دارد خودش را قانع کرد و با وصل شدن به اینترنت مشغول گشت و گذار در کانالهای تلگرام و پیج های نا محدود اینستاگرام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید کمک مادر ظرف ها را شست.توی هال نشست و کتاب عالیجناب درد را که به تازگی خریده بود و شامل غزل های زیبایی بود را در دست گرفت و در دنیای شعر و شاعری غرق شد.لیوان آب کرفس را که از نظر پرستو گند ترین نوشیدنی و از نظر خودش مفید ترین نوشیدنی دنیا بود را سر کشید.به تلخی آن عادت کرده بود.لیوان را سر جایش گذاشت.مادر به اتاق خواب خودش و همسرش رفته بود تا ساعتی بخوابد.قبل از خواب هم به خورشید سفارش کرده بود تا اگر پدرش آمد برای او غذا را گرم کند.خورشید با خواندن غزل نهم کتاب را بست.به این فکر کرد که شش سال است وجترین (گیاهخوار) است.از نظر دکتر ماجدی،دکتر تغذیه اش،بدنش سالم بود و رژیم غذایی اش درست و بدون نقص بود.با اینکه کم کاری تیروئید داشت اما به سادگی توانسته بود آن را تحت کنترل خودش درآورد.به این فکر کرد که چقدر با اطرافیانش تفاوت دارد.با شنیدن صدای در از فکر بیرون آمد و سریع غذا را روی اجاق گاز گذاشت و گرم کرد.حتی مادر هم غذاها را در ماکروفر می گذاشت و گرم می کرد.خورشید هم بارها به مادر گوشزد کرده بود که اشعه های آن باعث سرطان می شود اما کسی گوشش بدهکار نبود.پدر تا در را باز کرد خورشید را دید.خورشید جلو رفت و کیف پدر را گرفت.به پدر سلام و خسته نباشیدی گفت.پدر هم با محبت جوابش را داد.حال اگر پرستو بود تا دو ساعت از گردن پدر آویزان می شد و بوسش می کرد.اما خورشید محبت می کرد اما اهل ماچ و ب*و*س*ه و این رمانتیک بازی ها نبود.محبتهای این دو خواهر عجیب فرق می کرد.خورشید برای سلامتی پدر غذا را با اجاق گاز گرم می کرد اما خودش را آویزان گردن پدر نمی کرد.پرستو برایش مهم نبود که غذا با گاز گرم شود یا ماکروفر و اکثراً هم برای راحتی خودش غذا را با ماکروفر گرم می کرد اما پدر را آن چنان می ب*و*س*ی*د که تا چند ساعت گرمای آن روی گونه ی پدر می ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا را برای پدر سر میز گذاشت و به سمت اتاق رفت.پرستو دمر خوابش گرفته بود.خورشید لباسهایش را پوشید و شیک و مرتب آرایش ملیحی را روی صورتش نشاند.از پدر خداحافظی کرد و راس ساعت چهار از خانه خارج شد.سمت دندانسازی کویر رفت؛چهار ماهی می شد که برای کسب تجربه به آنجا می رفت و گاهی کارهای کوچکی را انجام می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irران مرغ را به دندان کشید که لیندا سریع چهره اش را جمع کرد و گفت:بی کلاس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دلش می خواست توانایی کندن کله ی خودش را داشت.آخر غذا خوردنش چه ربطی به خواهر زاده ی ارشدش می توانست داشته باشد.با اخم رو به او گفت:به تو چه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد ادامه ی ران مرغ را خورد و استخوانش را در ظرفش انداخت.لیندا اخمی کرد و بی لیاقتی زیر لبی نثارش کرد که چون کنار هم نشسته بودند فقط خود شاهین شنید و شاهین هم جوابش را با ترشیده داد که چنگال در رانش فرو رفت.فحشی مثبت هجده به او داد که لیندا صورتش سریع سرخ شد و نگاهش را به غذای جلوی دستش انداخت.لیندا تنها کسی بود که شاهین تا جان داشت با او کل کل می کرد. یک جورایی انتقام دیگران را از لیندا می گرفت؛چون لیندا از شاهین کوچک تر بود و همچنین آنقدری بچه نبود که به مادرش اعتراض کند.کیمیا خواهر کوچک شاهین که یک سالی از شاهین بزرگ تر بود گفت: بهتون گفتم که جدیداً منشی یه دکتر شدم؟یه بیمار داره،میگه شش ساله لب به گوشت نزده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین سریع گفت:وجتینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیندا و کیمیا و حسام و حمید زدند زیر خنده.شاهین متعجب مانده بود.با خودش گفت حتما نمی دانند وجتین یعنی گیاهخوار.کم کم حرصش درآمد و گفت:چتونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیمیا با خنده و شمرده گفت:وِ جِتِریَن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید زد پشت کمرش و گفت:عمو لازم نیست پز بدی که خارجکی بلدی..ما خودمون در اطلاع هستیم که شما بیست سال درخشان در ونکوور کانادا زندگی کردین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با حرص بال مرغ را گاز زد و با خودش گفت:می مردی پز نمی دادی؟تف بهت فواد.کثافت خاک بر سر گفت وجتین!.لیندا مشتاق گفت:جدی؟منم یه دوست داشتم اینجوری بود.می گفت به جای گوشت سویا می خورم.مثلا توی فسنجون جای مرغ سویا می ریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین عقی در دلش زد و به این فکر کرد کدام احمق بی شعوری می تواند فسنجون را با سویا بخورد؟ عجب آدم مزخرفی از آب در می آمد.خودش که اگر دو روز گوشت نمی خورد تا آخر آن ماه لاجون می ماند.تازه گوشت مرغ هم سیرش نمی کرد.فقط گوشت قرمز!.این بود که گاهی خرج خودش و مادرش به تنهایی بالا می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید گفت:باید آدم جالبی باشه.دختره دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیمیا خندید و گفت:آره،خوشت میاد از این تیریپ آدما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید خواست جوابش را بدهد که شاهین بی توجه گفت:عجب آدم چرتی میشه.از این دخترهای لوس که دوست دارن عین چوب کبریت باشن.اَه اَه.حالم از این لوس بازی ها به هم می خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام لقمه ی آخرش را جوید و گفت:حالا همچین میگه حالم به هم می خوره انگار دیشب اومدن تو رو خواستگاری کردن.ول کنین بابا..شما هم بیکارین در مورد مردم نظر می دین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین لبش را گزید تا چیزی به حسام نگوید.مردک بی شعور فقط دلش می خواست شاهین را ضایع کند.شاهین بدبخت نمی دانست چه هیزم تری به این نفهم فروخته است؟!..یکهو یک پارازیت از اعماق وجودش گفت:فکر کن شش سال گوشت نخوری؛اصلا مگه میشه؟داره چرت میگه!.فقط یه گاو یا گوسفند می تونه شش سال گوشت نخوره!مردم امروزه چه دروغ ها که نمی گن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقدس،خواهر ارشد شاهین که وقتی می گفت بمیر باید بی بروبرگرد می مردی،از توی هال به سمت اتاق اومد.لیندا زیر لب انا لله و انا الیه راجعونی گفت و سرش را تا جایی که جا داشت در بشقاب فرو برد.چون در هال زیاد جا نبود،تعدادی از جوانها اعم از لیندا و کیمیا و شاهین و حسام و حمید به یکی از اتاقها آمده بودند.اقدس وارد اتاق شد و نگاهش را روی تک تکشان چرخاند.حتی حسام هم حس می کرد قلبش الان از دهنش بیرون می زند.اقدس تا وارد شد همه بلند شدند و با اشاره ی دستش نشستند.اقدس با اخم،عضو لاینفک چهره اش،که جدیداً به لطف تأتو خیلی خشن تر به نظر می آمد نگاهی به لیندا انداخت که لیندا سریع قالب تهی کرد.لیندا هزار فحش ردیف کرد و نثار روح پر فتوح خاله ی عزیزش کرد.خاله ای که نه بچه ای داشت نه شوهری.شوهرش بعد از دو سال زندگی مشترک،سکته زد و مرد.حمید همیشه می گفت که عمه خانم به مرادعلی(شوهر عمه خانم)گفته است سکته بزن و مرادعلی بدبخت هم مجبور بوده است بی بروبرگرد سکته بزند. شاهین که همیشه در گندترین اوضاع یاد خنده دارترین مسائل می افتاد،لبخند گشادی روی لبش نشست که هر چه کرد نتوانست نیشش را ببندد.ترجیحاً سرش را به زیر انداخت و خود را مشغول خوردن نشان داد تا خواهر جانش نبیند.که از قضا خواهرجان لبخند گشادش را دید و سریع گفت: شاهین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین فاتحه ای برای خودش خواند و یا خدایی گفت.عجب غلطی کرد که خنده اش گرفت!. سرش را آرام بلند کرد و با تته پته گفت:جـ...جونم آ...آبجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقدس با جدیت تمام گفت:برو دندون مصنوعی مامان رو بیار.دندانسازی کویر،بلدی دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که دست و پایش را گم کرده بود بدون اینکه بفهمد خواسته ی اقدس چه بوده است بله چشمی تحویلش داد.اقدس که رفت همه پوف عمیقی کشیدند.حمید گفت:به خیر گذشتا...برادرزاده قربون خنده ی عمو کوچولو بره ایشالله!عجب به موقع بودا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیمیا با تای ابرویش که جدیداً زیادی بالا می رفت گفت:لطفی که تو در حقمون کردی ادیسون در حقمون نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام هم در تائید حرفش گفت:آره.کی حوصله داره ساعت سه ونیم بزنه بیرون بخاطر یه دست دندون مصنوعی.قربون عمووووو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین کم کم داشت ریکاوری می شد.تا حرف اقدس را هضم کرد توی سر خودش زد و گفت:وای نه من بیرون کار دارم امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدند که لیندا گفت:تازه داره لود میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با حرص گفت:من نمی تونم برم.یکی از شماها بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام از سفره کناره گیری کرد و سیگاری آتش زد.هر کس خودش را مشغول کاری کرد که یعنی ما نمی شنویم تو چه می گویی!!.شاهین که در حال انفجار بود گفت:نمی شنوین چی می گم؟کر شدین الحمدلله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید شانه ای بالا انداحت و گفت:عمه خانم به من گفت؟به تو گفت!خودت باید مشکل خودت رو حل کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین قاشق را در ظرف استیل انداخت و گفت:شما احمقها به چه دردی می خورین پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام سریع سیگار را از لبش فاصله داد و گفت:هوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به حالت عجز درآمد و گفت:تو رو خدا...یکی اتون برام انجامش بده.جبران می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید:یک ماه خرج اینترنتم رو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام:برام کراک پیدا کن و بیار؛البته جوری که دیگران نفهمن.نه که جلو چشم بابام برام کراک بیاری و بگی بکش عمو،گوشت بشه به تنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیمیا:دو هفته جای من برو منشی دکتره شو.من و محمود قرار بود این هفته بریم اهواز مسافرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیندا:تحقیق های دانشگاه رو برام انجام بده.همش دو تا تحقیقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین سری تکان داد.این قوم فقط به دنبال سود خودشان بودند و بدون چشم داشت هیچ کاری انجام نمی دادند.شاهین هم که عمراً به این قوم یأجوج و مأجوج باج نمی داد!مگر مال مفت بود که هرچه در می آورد را خرج هیچ و پوچِ این احمقها کند؟کفرش درآمد که نه حرفش خریدار دارد نه می تواند به قراری که با چند تا از دوستانش گذاشته است برسد؛این بار قرار بود فواد را تیغ بزنند!.با خودش گفت مگس های دور شیرینی همینها هستند؛نه؟.از خودش و خانواده اش متنفر شد و فحشی به تک تکشان و زمین و زمان داد.بلند شد و بدون نگاه به یک نفرشان از اتاق خارج شد.حالش اساسی گرفته شده بود.به سمت اتاقش رفت. خانه قدیمی بود و پر از راهرو.خواست در را باز کند که صدای خنده ی چند نفر را شنید.متعجب گوشش را به در چسباند چون اساسی کنجکاوی اش تحریک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو گوش کنین.خیلی دلم می خواست دماغم رو عمل کنم.دوست داشتم پهناش رو کم کنم.یه قوز خیلی کوچیک هم داره اون رو هم درست کنم..اگه قوزش رو بر می داشتم و کوچیکش می کردم خیلی خوب می شد.هفته ی پیش نوید گفت که محمدرضا گلزار که دماغش خیلی خفنه،قوز دماغش رو قبلا برداشته.امروز خودم رو انداختم توی دعوا که شاید مشتی بخوره به دماغم و برم به این بهونه عملش کنم.اما از شانس گندم وسط دعوا سلیمان اومد و یه مشت زد توی دماغم که دو ساعت بیهوش شدم.وقتی هم که به هوش اومدم دماغم در حال آتیش گرفتن بود.بعدش هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکهو با خودش گفت این جوک چقدر شبیه خاطره ی منه!لبخند روی لبش خشک شد و در را محکم باز کرد.پنج نفری نشسته بودند و داشتند می خندیدند.نگار که دفترش را در دستش گرفته بود سریع نگاهش کرد.بقیه سریع جیم شدند بیرون.نگار هم خواست برود که شاهین عصبانی گرفتش و یک سیلی اساسی مهمانش کرد.در واقع حرص از صبح ساعت یازده تا الان را سر نگار خالی کرد.با اخم و صورت قرمز شده گفت:یه بار دیگه بیای توی اتاقم جنازه ات رو می فرستم بیرون.گم شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولش کرد که با گریه بیرون رفت.برایش مهم نبود دو دقیقه ی دیگر زلیخا،زن برادرش محسن،خواهد آمد و غر زمین و زمان را به او خواهد زد.زیر لب گفت:یعنی این خرهای نفهم چقدر از دفتر خاطره ی من رو خوندن؟اصلا یه پسر رو چه به دفتر خاطره داشتن؟!.سریع دفتر کاهی را از وسط دو نصف کرد و گوشه ی اتاق شوتش کرد.روی تخت نشست و سرش را در دستهایش گرفت.به ادامه ماجرا اندیشید.بعدش دماغش شکست و آن قوز خیلی کوچک که اصلا پیدا نبود بزرگ شد و مشخص شد.پهنی دماغش هم مربوط به سن بلوغش بود که برطرف شد.شاید اگر خودش را در دعوا شریک نمی کرد،دماغ بسیار زیبایی نصیبش می شد..بارها خواسته بود قوزش را بردارد اما مادر تاکید کرده بود که اگر زیر تیغ جراحی برود دیگر اسمش را نخواهد آورد.و شاهین هم جز مادر کسی برایش مهم نبود.لباسهایش را عوض کرد و با شنیدن صدای قدمهای زلیخا و هق هق های نگار از توی پنجره ی اتاقش بیرون پرید و از خانه خارج شد.از خانه شان تا دندانسازی کویر راه کمی نبود.ترجیح داد پولهایش را برای این چیزها خرج نکند و به بهانه ی پیاده روی خودش را گول زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانسازی کویر.دکتر محمدی نسب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد شد.رو به منشی جوانی که مشغول گپ زدن با دوستش با تلفن مطب بود نگاهی انداخت.پس بگو برای چه تلفنهای مطب اکثراً اشغال است!.اسم و فامیلی مادرش را برای منشی گفت و منشی هم در حالی که با تلفن صحبت می کرد نام را ازتوی دفتر پیدا کرد و به سمت اتاق دیگری رفت.شاهین نشست و مشغول ور رفتن با سوئیچ نداشته اش شد.نگاهش به کفشهای گلی اش افتاد.شلوارش هم شلوار مردانه ای بود که پارچه اش را ناصر از کربلا آورده بود و معصومه دوخته بودش.تی شرت اسپرت تنش هیچ تناسبی با شلوار پارچه ای تنش نداشت.لعنتی به زلیخا فرستاد که نگذاشت به لباسهایش دقت کند.سرش را بلند کرد که دختری را دید.دختری که با روپوش سفید در تنش ظرفی را در دست داشت.شاهین به نیم رخش دقت کرد.شبیه دختری بود که آن روز با دوچرخه اش زر مفت می زد.سریع سرش را دزدید.کافی بود او را ببیند.آنوقت دندان سازی را روی سرش خواهد گذاشت و حتما خواهد گفت:پورشه سوار رو چه به کفش های گلی و تی شرت راحتی رنگ و رو رفته؟شاهین سرش را بیشتر پائین برد.دلش می خواست می رفت و کله ی دخترک را بخاطر فحشهایی که به او داده بود می کند.صدای تق تق کفشی آمد.فکر کرد منشی است.سرش را سریع بلند کرد که با دیدن چهره ی دخترک خون در رگ هایش منجمد شد.آماده نبود برای یک دعوای حسابی؛آن هم زمانی که نه شلوار هر چند تقلبی اما دیزل پایش نبود و گوشی کش رفته ی فواد در دستش نبود و به جایش یک نوکیای مدل هشتاد در دست داشت!دوست داشت خودش را بکشد.اما بر خلاف تصوراتش،دخترک نگاه کوتاهی به او انداخت و بدون عکس العملی با پرستیژی با کلاس خودکاری از روی میز برداشت و رفت. دهان شاهین باز مانده بود.این همان بود؟!.مطمئن بود که چهره اش همان بود ولی چرا گستاخی نکرد؟ اصلا لباسهای مرتب و رسمی که زیر روپوش پوشیده بود کجا و آن مانتوی سفید نازک چروک با کپ خرس کوچولو کجا؟دهاتی بازی های آن لحظه اش کجا و با پرستیژ خودکار برداشتنش کجا؟محکم و صاف راه رفتنش کجا و آن قوز هنگام دوچرخه سواری کجا؟این دختر شبیه آن دختر بود و نبود!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر دخترک منشی وارد شد و دندان ها را که در جعبه ای قرار داده شده بودند را به دست شاهین متحیر داد و گفت:قبلا پرداخت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بی توجه به حرف منشی که خودش هم آن را می دانست گفت:شما این خانمی که الان رفتن از اینجا رو می شناسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی با اخم گفت:چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین خواست بگوید از اقوام هستند اما تیپ او کجا و آن دختر کجا؟!.برای همین گفت:توی یه دانشگاه با هم درس خوندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی شکاک آهانی گفت که شاهین دوباره گفت:اینجا کار می کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی بله ای گفت و نشست.شاهین کنجکاو شدیداً دلش می خواست بداند اسم دخترک چیست ولی می دانست که منشی جواب نمی دهد.در افکارش غرق شد؛حتما چون اینجا محل کارشه ادا و اصول در میاره.واسه همین جوری رفتار کرد که انگار من رو نمی شناسه!.آره همینه.این همون بی تربیت کثافته فقط الان داره ادای خانم دکترها رو درمیاره.باشه خانم. حیف الان نمی تونم جواب گستاخی های اون روزت رو بدم ولی بالاخره میرسه اون روزخانم بی شخصیتِ متشخص نما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی با گفتن امر دیگه ای هم هست؟ شاهین را از فکر بیرون کشید.شاهین خدانگهداری گفت و از دندان سازی کویر بیرون رفت.با خودش مدام این را می گفت:مردم چقدر متظاهر و دوروئن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدایی از درون فریاد می کشید:عین خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واحد بزرگی نیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مدرک تحصیلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دکترای زبان عمومی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سریع از جای خودش بلند شد و با هول گفت:آ..آقای بزرگی نیا؟!.تو رو خدا ببخشید فکر کردم این دانشجوهان.بخدا حواس برای آدم نمی زارن.تو رو خدا ببخشید،شرمنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد بی تفاوت گفت:مهم نیست.من قرار بود مهرماه بیام ولی آمریکا بودم نتونستم.نُ پرابلِم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(No Problem?)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با دهان باز و گیجی گفت:ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد دستی به پیشانی اش کشید و گفت:اُه.ببخشید.یه لحظه فراموش کردم اینجا آمریکا نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با همان گیجی گفت:آها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد مثل کسی که تازه به خودش آمده باشد گفت:ببخشید.خب بفرمائید یه چای با هم بخوریم بعد هم برنامه ی کلاسی رو تقدیم می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد که شدیداً خسته ی راه بود گفت:نه.لطفا برنامه ی کلاسی رو بدید.من سرم به شدت شلوغه وقت ندارم.فقط یه چیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سرش را از لای انبوه پوشه ها بالا آورد که واحد ادامه داد:من سه شنبه ها وقتم پره.باید برم آمریکا.اون روز رو برام خالی کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد که تازه برنامه را یافته بود با ناراحتی گفت:آخه سه شنبه ها رو برای شما پر کردن.فقط روز سه شنبه ها خالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد کلافه از خستگی گفت:دوشنبه ها وقتم رو می تونم خالی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد هم کلافه تر از واحد گفت:دانشجوها قبول نمی کنن برای یه روز بیان.مخصوصا الان که چند هفته از تحصیل گذشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد بی حوصله بلند شد و گفت:اینش دیگه به من مربوط نیست.من می تونم قرارداد رو به راحتی کنسل کنم که اونوقت خودتون باید جوابگوی آقای رفیعی باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با شنیدن اسم رئیس دانشگاه به تته پته افتاد و گفت:نه نه!.باشه من خودم درستش می...می کنم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد سری تکان داد و با گفتن خوبه از اتاق خارج شد.نگاهی به فضای دانشکده انداخت.زیاد نوساز نبود.خیلی هم شلوغ به نظر می آمد.ولی فضای سبز زیبایی داشت که در برابر محیط هایی که او دیده بود هیچ بود.به سمت ماشین سبز رنگی که آرم فرودگاه روی آن حک شده بود رفت و بی معطلی نشست.رو به راننده آدرس داد و چشمهایش را بست؛خسته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز تمام کلاس او را جلو فرستاده بودند برای اعتراض!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را روی سرش گذاشت و گفت:مگه ما علاف شمائیم؟هر چی می گین باید بگیم چشممم؟ پنج ماه از سال گذشته اونوقت شما تازه یادتون افتاده برنامه رو عوض کنین؟ما نمیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بندش دانشجویان هو کشیدند و این گونه حمایتش کردند.پرستو هم به جرأتش اضافه شد و کاغذ لوله شده ی پوستر برنامه ی هفتگی را در هوا تکان داد و اینبار رو به دانشجویان گفت: اینا با هر سازی که زدن ما رقصیدیم اما دیگه بسه.ما باید از حقمون دفاع کنیم.اینا که براشون مهم نیست دانشجوی بدبخت برای یه کلاس مجبوره یه روز رو کامل تعطیل کنه و بیاد دانشگاه.اینا ما رو بازیچه کردن،هر کاری هم دلشون بخواد می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید در دوردستها روی نیمکت نشسته بود و با تأسف به این اغتشاش دانشجویی نگاه می کرد.خیلی مسخره بود.پرستو،خواهرش،رهبر این اغتشاش بود؟احمقانه بود!کتاب زبان پیش نیاز که تازه آن را خریده بود،را باز کرد و نگاهی به سر تا سر آن انداخت.از توی کیفش شکلاتی بیرون کشید و همراه جویدن آن به اغتشاش دانشجویان جوگیر نگاه کرد.فقط یک جعبه پاپ کورن را کم داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد ماشین تازه خریداری شده اش را در پارکینگ پارک کرد و به جمع انبوه دانشجویان نگاه کرد. ابروهای بلندش بالا رفتند.این جمع به ظاهر معترض برای چه جمع شده بودند؟!.به یاد گذشته های خودش افتاد که همیشه رهبر این اعتراضات بود اما هیچ وقت هم به نتیجه ای نمی رسیدند.کیف چرمش را برداشت و در ماشین را بست.دستی به موهایش کشید و به سمت ورودی دانشگاه رفت. در نگاه اول دختری را دید که بر روی سکوی ورودی ایستاده بود و با کاغذ لوله شده ای در دستش بلند بلند حرف می زند و چند دختر پائین دستش با او هم خوانی می کنند و دانشجویان دست می زنند و شلوغ می کنند.با خودش گفت دانشجویان هر تقی به توقی بخورد اعتراض می کنند و الکی الکی شلوغش می کنند.شانه ای بالا انداخت.به او چه مربوط بود؟به سمت ورودی رفت که همان دخترک با صدای بلندش که بیشتر شبیه بلندگو قورت داده ها بود گفت:هی شما آقا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد متعجب برگشت و گفت:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو با نفس نفسی که از عصبانیت و هیجان می زد و گفت:کجا می رین؟به خاطر یه احمق فرنگ رفته کل برنامه امون رو خراب کردن.نرین داخل.بیاین اینجا.تا برنامه رو درست نکنن نمی ریم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد اندیشید احمق فرنگ رفته دیگر کیست؟مگر جز او شخص دیگری هم استاد فرنگ رفته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد اولین برخوردش با دانشجویان کمی منطقی باشد.برای همین با آرامش گفت:خانم محترم..من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو نگذاشت حرفش را تمام کند و ادامه ی حرفش را داد:چیه؟شما نمی خواین خودتون رو درگیر این حواشی کنین؟اینا حاشیه نیست.اصل ماجراست!.تا کلاس های ما رو درست نکنن و استاد یادگاری رو بر نگردونن ما هیچ جا نمی ریم.!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد برگشت سمت دانشجویان و ادامه داد:استاد یادگاری بیست سال با موفقیت درس داده بودند و صد هزار بهتر از فرنگ رفته های مدعی بودن.استاد یادگاری بهترین استاد زبان بودند و خواهند بود!ما هیــــچ احتیاجی به جوونک های فرنگ رفته نداریم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم های واحد در هم فرو رفت.احمق فرنگ رفته خودش بود!.چشمهایش سرخ شدند و مانند ببری در انتظار شکارش پرستو را نشانه گرفت.جوونک فرنگ رفته؟!.پدر دختر را در می آورد!.تا خواست قدم از قدم بردارد،آقای جهانی آمد.حراست بود.پرستو در میان دانشجویان فرو رفت.حراست که نمی توانست همه را توبیخ کند!.آقای جهانی جو را آرام می کرد.واحد وارد بخش آموزش شد.به احترامش برخاستند و واحد هم هر چند سرد و رسمی اما جواب احترامشان را داد.ذهنش پیش آن دختر بی شعور بود! دلش می خواست می توانست برود و تا دلش خنک می شود دخترک گستاخ را بزند.نقشه ی قتلش را بارها کشیده بود.به او می گفت احمقِ فرنگ رفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که این همه مسیر را پیاده آماده بود زبانش کشیده بود بیرون.خس خس می کرد.آمده بود سراغ پژمان.نگاهی به سردر دانشگاه انداخت؛دانشگاه شهید بهشتی.وارد شد که با انبوهی از دانشجویان رو به رو شد.صف گرفته بودند؟از فکر خودش خندید.به جلو رفت و با خودش اندیشید میان این همه دانشجو چگونه می تواند پژمان را پیدا کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو که از حرفهای خر کننده ی جهانی خسته شده بود سرش را به پشت برگرداند تا خورشید را پیدا کند که چشمش به پسری کنار پارکینگ افتاد.با دیدنش خون خونش را مکید.دلش می خواست می رفت و پسرک را تا می خورد سیر بزند.اما با خودش گفت:یا خدا..من که هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم حتما اون بیشتر از من شکاره..وای نکنه تعقیبم کرده؟؟نیاد ابروریزی کنه؟راستی پورشه اش کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به پارکینگ کرد که ماشین جدید و بدون پلاکی را دید..یک اُپتیمای مدل جدید بود که در پارکینگ خودنمایی می کرد.حتما خیلی پولدار بودند که روزی با یک ماشین بیرون می رفتند. و شاید هم صاحب یک نمایشگاه اتومبیل بودند.از فکر بیرون آمد که دید پسر روی او زوم کرده است و اخم هایش را در هم فرو کرده.نکند او جلو بیاید و همه چیز را به هم بریزد؟او را دیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین اخم هایش را در هم فرو کرده بود تا مثلا تمرکز کند اما خیال محض بود دیدن پژمان میان این همه دانشجو.نگاهی به اُپتیمای پارک شده در پارکینگ کرد.پلاک نداشت و از تمیزی برق می زد.در خیالاتش غرق شد و با خود اندیشید کاش آن ماشین مال خودش بود؛آنوقت حتما زندگی رنگ دیگری به خود می گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید نگاهی به پسر ایستاده در ورودی دانشگاه انداخت.کمی آشنا می زد اما نمی توانست او را به یاد بیاورد.برایش هم شناختن او مهم نبود.نگاهی به شلوار کتان کرم و پلیوری در همان حیطه ی رنگی کرد.کمربند با مارک دی اند جی نشان از پولدار بودن او می داد.عینک آفتابی هم که روی موهای قهوه ای رنگش خودنمایی می کرد و مارک پلیس نوشته شده روی دسته ی آن جلب توجه می کرد.خورشید نمی دانست چرا وقتی به آن پسر نگاه می کند طرح یک جفت کفش گلی در چشمش نقش می بندد! دستی به پیشانی اش کشید و با خود اندیشید این پسر با پرستیژ ایستاده اصلا شبیه آن پسر با تی شرت راحتی رنگ رو رفته و اسپرتهای گلی نیست!.اما...خودش هم گیج شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای بزرگی نیا...خواهشاً قبول کنید.اینطور هم در حق دانشگاه لطف کردین هم دانشجوها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد خودش هم می دانست که بی خودی لج می کند.اصلا امروز آمده بود که بگوید می تواند سه شنبه هایش را خالی کند و به جایش دو شنبه ها به آمریکا برود.اما وقتی دلش تنها اینجوری خنک می شد چه می توانست بکند؟آقای مصطفوی که از خواهش های بی نتیجه و خودسری های استاد بزرگی نیا خسته شده بود سری تکان داد و اشاره ای به آقای جهانی داد.به او چه ربطی داشت که دانشجوها می توانند بیایند یا نه؟اصلا اینجا حرف اول و آخر را ریاست دانشگاه می زد نه یک مشت جوجه دانشجو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد لبخندی روی لبش از کوتاه آمدن مرد رو به رویش نشست.اصلش هم همین بود.آنها برای آمدنش دعوت نامه فرستاده بودند!پس خودشان هم باید همه چیز را درست می کردند. چهره ی دختر عصبانی با آن احمقِ فرنگ رفته گفتنش از جلوی چشمش کنار نمی رفت.در یک دنده بازی لنگه نداشت.می دانست که همیشه دانشجویان کوتاه می آیند نه استادان و ریاست دانشگاه!.مگر چه اشکالی داشت آن روز را فقط و فقط بخاطر زبان پیش بیایند؟!.اصلا بروند به درک!.برایش مهم نبود؛می رفت یک داشنگاه دیگر درس می داد،قحطی که نیامده بود!.اتفاقا از خدایش بود برود آمریکا بماند تا اینکه بیاید و به یک مشت دانشجوی رشته ی پروتز دندان درس دهد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(پروتز دندان منظورم رشته ی تخصصی دندونپزشکی نیست.یکی از رشته ها به صورت مخصوص برای همین مبحثه.یعنی که خورشید و پرستو دندون پزشکی نخوندن.)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همان جوانی از هر چه دکتر و پرستار و خلاصه اینها بود بدش می آمد.اول که پدر اصرار کرد و به اجبار رشته ی انسانی را انتخاب کرد.بعدش هم که زبان در آمد.هر چقدر هم کنکور تجربی شرکت کرد هیچ رتبه ای نیاورد.زیادی سرتق بود؛واحد هیچ وقت زیست را نمی فهمید!دلش می خواست از لج با پدرش برود پزشکی بخواند.نه زیست را می فهمید نه شیمی را؛آنوقت اصرار داشت تا برود پزشک شود!.اما حالا راضی بود.درست بود که در آزمون اختصاصی زبان شرکت کرده بود اما حالا در جایگاهی بود که برای داشتنش دعوت نامه می فرستادند!.اما هیچ وقت نتوانست فراموش کند که چرا در مبحث زیست و شیمی آنقدر احمق بود!.صدایی نهیب زد:احمقِ فرنگ رفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست.نشستند.آمده بود تا دختر را به غلط کردن بیندازد!.کیفش را روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irHello. I am your new master and I will teach you English! My name is Vahed Bozorginia
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سلام.من استاد جدید شما هستم و قراره زبان درس بدم.اسمم واحد بزرگی نیاست)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن دانشجویان باز مانده بود.آنقدر سریع و سیلیس حرف زد که کسی نفهمید چه گفت.واحد برای لج آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان برخاست و گفت:ببخشید استاد ولی اینجا که آمریکا نیست که ما بفهمیم چی می گین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد همین را می خواست تا عقده هایش را بیرون بریزد.خیلی خیلی لجباز و عقده ای بود:مگه شما ادعای عقل کلی ندارین و بعداً نمی خواین دندون بسازین و درد مردم رو دوا کنین.چطور دانشجوهای رشته ی کارشناسی نمی تونن یه معارفه ی ساده به زبان انگلیسی رو بفهمن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن همانطور نشسته گفت:اگه عقل کل زبان بودیم که دیگه شما رو برای چی می خواستیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد ابرو در هم کشید و یک کلام قاطع گفت:بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوری که حرفی باقی نمی ماند.یاسمن مات مانده بود.مگر چه گفته بود که سزایش اخراج از کلاس آن هم در روز اول بود؟غرورش اجازه نداد و بلند شد و از آنجایی که عضوی از اکیپِ بی خیال ها بود به سادگی بیرون رفت و در را محکم بر هم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تیکه پرونی موقوف!.دو ساعت رو کامل درس می دم و در صورتی که خودم صلاح بدونم استراحت می دم.خسته ام و نمی تونم و نمی کشم و این چرت و پرت ها رو نداریم.برام هم مهم نیست که تا دیروز داشتین اغتشاش می کردین و می گفتین ما نمی آیم.حالا که سر کلاس منین،حرف حرف منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خشمگین آخر را به دختر انداخت و برخاست و بی وقفه مشغول درس دادن شد.در آمریکا یک ربع میان کلاس را استراحت می داد و با دانشجویان کمی صمیمی تر و محترمانه تر رفتار می کرد. اما کینه ای که از این دانشجوها به دل گرفته بود،حالا حالا ها از دلش بیرون نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعتش کرد.ساعتی بود که باید قرصش را می خورد.چون می خواست پس از کلاس برود نسکافه بخورد و باید نیم ساعت قبل از خوردن به قولی صبحانه قرص لووتروکسینش را می خورد. مخفیانه بطری آب را از کیفش بیرون کشید.قرص را از روکش بیرون کشید و تا استاد به سمت تخته برگشت در بطری را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد که بطری آب معدنی را روی هوا زده بود سریع با اخم برگشت که دختر چشمهایش گشاد شدند و آب در گلویش پرید و به سرفه افتاد.همه ی حواسها سمت او جمع شد.پسری که کنارش بود دستی به کمرش زد که دختر دستش را کنار زد.اشک ریخته شده از چشمش را گرفت و سرفه ی دیگری کرد تا صدایش را صاف کند.فاتحه ی خودش را خوانده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد دستش را روی صندلی اش گذاشته بود و توبیخگرانه او را نگاه می کرد.اما در دلش خوش حال بود که آتویی از دخترک گرفته است.با اخم غلیظش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irWho lets you to drink water?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر از جمله ی گفته شده فقط واترش را فهمید.از چهره اش مشخص بود!.واحد با حرص جمله ی گفته شده اش را ترجمه کرد؛عصبانی تر:کی به شما اجازه داد آب بخورید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بطری را بست و آرام گفت:من واقعا متاسفم.کار من اشتباه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد از تعجب چند ثانیه مات ماند.باورش نمی شد که دخترک آرام و متین اکنونی همان دخترک گستاخ زبان درازی باشد که او را احمق فرنگ رفته خطاب کرده است!.چقدر این بشر دو رو بود! ولی نه!واحد فریب نمی خورد.هر چه باشد او همان دخترک بی شخصیت چند روز پیش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما می تونستین اجازه بگیرید. وسایلتون رو جمع کنین و برید بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید ابروهایش را به دیدار موهایش فرستاد.فقط آب خورده بود!.سریع گفت:من که گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد کوتاه و قاطع گفت:بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشجویان برای خودشان که همچین استادی نصیبشان شده بود فاتحه می خواندند.خورشید که دید التماس این مردک مغرور فایده ندارد بلند شد و کلاس را ترک کرد؛در را هم آرام بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحد به سمت تخته برگشت و ادامه ی مطلب را نوشت.این دختر با آنکه شبیه آن دختر بود ولی انگار او نبود.خیلی متین تر و آرام تر بود و مودب تر!شبیه آن دختر زبان دراز بی تربیت نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هر چه که بود مهم این بود کمی دلش آرام گرفته بود.درس را خاتمه داد و نشست و لیست را باز کرد و اعضا را خواند.به اسم پرستو خوشبختی که رسید ضربدری جلوی اسمش زد و با خواندن خورشید خوشبختی دریافت که آن دختر گستاخ و آرام نامش خورشید است.با خودش فکر کرد که چه اسم جالبی را روی او گذاشته اند!.اصلا به دخترک نمی آمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیست که خاتمه یافت نگاهش روی پسر مو قهوه ای ماند که نامش را نخوانده بود.پسر مشغول حرف زدن با پسر بغل دستش بود.نام پسر اگر اشتباه نکرده بود،پژمان بود.سری تکان داد و خیره به آن پسر ماند.دانشجویان به آرامی از کلاس خارج می شدند و پسر مو قهوه ای هم برخاست و نگاهش را به سمت استاد چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین مانده بود این استاد چرا اینگونه نگاه می کند؟دلیلی نداشت که همچین موشکافانه او را نگاه کند..تمام کلاس در گوشه ای پنهان،نشسته بود و همراه گوش دادن آهنگ با هندزفری مشغول بازی کردن با گوشی مدل بالای پژمان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد با همان چشمهای ریز شده گفت:اسمت توی لیست نبود.پروتز می خونی تو هم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله ی آخرش را با حقارت بیان کرد که این را شاهین هم فهمید. شاهین باز پرستیژ بچه های بالای شهر را گرفت و گفت:نه.خوشم از این رشته های پیش و پا افتاده نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان از خنده در مرز ترکیدن بود.این پرستیژها و ژستهای باکلاس شاهین برای او که تماماً شاهین را می شناخت خیلی مضحک بود.دستش را روی دهانش مشت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد که از لحن و تای بالا رفته ی ابروی پسرک دریافته بود از آن از دماغ فیل افتاده های شمال تهران است،سری تکان داد و با ابروان در هم فرو رفته گفت:اونوقت شمایی که این رشته ها برات کسرشأن داره توی کلاس من چی کار می کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین پوزخندی زد و گفت:عشقم کشید میزان سطح سواد بعضی ها رو بسنجم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد خارج شدنشان را تماشا کرد.دلش می خواست پسر را بگیرد و بکوبد به دیوار.خنکای نشسته در دلش سریعاً به شعله های حرص تبدیل شدند.با خودش گفت:دعا کن دفعه ی دیگه نبینمت وگرنه خونت رو می ریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید که حالش شدیداً بد بود و امروز هم به زور و زحمت دانشگاه آمده بود با اخراج شدنش سریع به سمت خانه رفت.پرستو هم که طبق معمول دو شنبه ها در کلاس نقاشی پلاس بود.مادر مجبورش کرده بود که دیگر این کلاسهای به قول خودش خط خطی را کنسل کند و به درسش برسد.پرستو در حالی که روی کاغذ طرح می زد به این فکر می کرد که استاد چقدر نفهم و بی شعور است که یاسمن بدبخت را از کلاس بیرون فرستاده است!.یاسمنی که زنگ زده بود و ضمن خبررسانی ، قرار سینما را از ساعت شش به چهار تغییر داد.خورشید در حالی که فشارش هم افتاده بود و شکلات هم درمان کارش نبود به این فکر کرد که چرا آنقدر زبانش ضعیف است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اما...شاهین و پژمان در حالیکه دلشان را گرفته بودند می خندیدند و زمین را گاز می زدند.شاهین کف خودش از آن همه ادا و اصول بریده بود!باورش نمی شد به این خوبی می تواند نقش بازی کند و با خود گفت که چرا بازیگر نشد؟چه خوب شد که امروز هم به دانشگاه آمده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان خنده اش را کمی قورت داد و گفت:شاهین به جون قزی تو بهترین شاگردمیا..هیچ کس تا حالا چیزی ازم یاد نگرفته اونم به این خوبـی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به تیکه کلام ترک نشدنی پژمان خندید و گفت:واقعا ممنونم استاد.من بدون شما هیچی نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شاهین قلباً هم از پژمان ممنون بود.زیرا این ادا و اصولها و ژست گرفتنها را پژمان یادش داده بود. پژمانی که بهترین دوستش بود؛با اینکه موقعیت خوبی داشت اما رفتارش شبیه انسانهای ساده بود! شاهین در میان خنده ها با خودش فکر کرد آیا اگر او هم مانند پژمان بود اینقدر متواضع رفتار می کند یا نه؟!.می ستود پژمان با مرام را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد در ماشین را باز کرد و نگاهی به ساعتش که عدد دو را نشان می داد کرد.به سمت فرودگاه راند و با خودش برنامه ی کلاسی آمریکا را مرور کرد.فکرش جایی برای دخترک گستاخ و آرام و پسرک بی شخصیت باکلاس را نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مانده بود نم اشک در چشمانش بنشیند.بغض گلویش را آن چنان چنگ انداخته بود که صدایش خراش داشت.نفسش مقطع بود.دلش می خواست سرش را به دیوار بکوبد و خودش را خلاص کند. سامان در کنارش از خنده پوکیده بود و او به ازای زلف های بر باد رفته اش روی تخت سفت و خشک نشسته بود.دستی به سرش کشید که از زبری آن چندشش شد.این دیگر چه مصیبتی بود که دامن گیرش شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان خندید و گفت:چته دیوونه؟حالا گیسوکمند که نبودی!تهش یه مشت ریش بز روی سرت بود که دیگه از شرش خلاص شدی!.تازه یه عالمه مزایا داره به جان تو!.لازم نیست میری حموم دو ساعت موهاتو چنگ بزنی و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر نشنید.دستش هنوز از زبری سر کچلش می سوخت.با حرص گفت:این دیگه چه قانون کوفتیه؟ سرباز بودن مگه به کچل بودنه؟ای خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان دوباره زد زیر خنده!.خبری برای پسر تازه وارد داشت که تا نگاهش به او می افتاد خنده اش می گرفت؛از تصور قیافه اش پس از شنیدن خبر!شاهین که نمی دانست چه زهرماری انقدر خنده دارد با دندان قروچه گفت:چته تو؟انقدر خنده داره و خودم نمی دونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان شاهی یه چی می دونما...اگه بفهمی خودت خنده ات می گیره!.اگه می دونستن انقدر موهات و تیپت و اینا برات مهمه عمراً این سِمَت رو بهت نمی دادن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین سریع به سمت سامان برگشت که سه ماه از خدمتش گذشته بود.هول و شتابزده گفت:چی شده؟یا خدا...کجا انداختنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان باز به خنده افتاد که شاهین با حرص بالش روی تخت را که بیشتر شبیه سنگ آهن بود را به سمتش پرتاب کرد.بالش محکم پس کله ی کاوه خورد که قایمکی با نامزدش در حال صحبت بود. آخی گفت و با حرص بالش را سمت سامان پرتاب کرد که از خنده اشک می ریخت!.سنگ آهن محکم توی صورتش خورد که ویبره ی خنده اش خفه شد.شاهین نفس راحتی کشید.این پسر آنقدر می خندید که انسان به سالم بودنش شک می کرد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با ناراحتی در فکر پژمان بود،در فکر مادر بود!.با خودش می اندیشید که مادر چه می کند؟ مادر تنهایش چه می کند و حال در خانه ی کدام خواهر یا برادر سر به بالین می گذارد؟!.پژمان با مرام چه می کند؟با بی خیالی در پارتی های شبانه پلاس است و می نوشد و می نوشد و می نوشد؟ویسکی ها را؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان دستی تکان داد و گفت:کجا سیر می کنی بچه تهرونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سواحل آنتالیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان غش غش خندید و گفت:دخترها در چارچوب شعونات اسلامی شنا می کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین خودش هم خنده اش گرفت اما دستی به چانه اش کشید تا لب های کش آمده اش را به هم بچسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه که تلفنش تمام شده بود با جدیت پرسید:حالا منصبت چیه اونجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین پتوی سفت و کلفت سربازی خاکستری رنگ را با پایش هل داد و گفت:غریق نجاتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان ولو شد و گفت:عجب شغل شریفیه ها...خوشان خوشانت باشه آق شاهی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاو نشست و گفت:محکم بگیریشون ها...ممکنه ول بشن غرق بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به این فکر کرد که چقدر دلش می خواست شنا بلد بود و هفته ای یک بار با پژمان استخر خانه اشان را تجربه می کرد.هرگز فراموش نمی کرد روزی را که برای اولین بار با پژمان به استخر رفته بودند.او که تا حالا استخر ندیده بود وقتی گفتند آن سمت استخر خیلی عمیق است خنده اش گرفت. با خودش فکر کرد مگر چقدر می خواهد عمیق باشد؟حتما تا نوک دماغم می رسد!قبل از اینکه پژمان شیرجه بزند با شیرجه ای که مدلش را بارها در تلویزیون دیده بود خودش را در آب انداخت.شیرجه ای که هنگام ورود به آب کج شدن شاهین در آب را عاقبت شد!.خودش را پایین کشید اما هر چه پایش را پائین کشید کف استخر را لمس نکرد.با خودش گفت مگر کف کاذب نصب کرده اند؟پس چرا لمسش نمی کند!؟.اشهدش را کامل خوانده بود.مانند شوک الکتریکی گرفته ها دست و پا می زد؛انگار که کوکش کرده باشند.داشت سکته می زد و هر چقدر پژمان را صدا می زد امدادی نمی رسید.پژمان فراسوی او در حال گاز زدن استخر بود.سرش که تماماً فرو رفته بود و نفس کم آورده بود و دیگر نمی کشید تکان بخورد خداحافظی با زندگی اش کرد و چشمهایش را بست که هنوز خفه نشده بود که با غریق نجات به دادش رسیدند که آن هم از صدقه سری پژمان بود. وگرنه غریق نجاتهای خاک بر سر مگر حواسشان به شناگران بخت برگشته بود؟و پس از آن بود که شاهین فهمید آن سمت استخر سه متر و نیم عمق دارد و با آن لنگ دراز باز هم کوتاه است.و بعد از آن شاهین آب را ندیده فرار می کرد.از هر چه استخر و شنا بود بدش آمد.البته اینها همه ادا بودند!وگرنه پول آموزش شنا را نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان هولی به شانه اش داد و گفت:خره کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینجا.شما چتونه راه به راه به من گیر می دین؟کار و زندگی ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان خمیازه ای کشید و گفت:من که شیفت شبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست بخوابد که شاهین به سمتش رفت و گفت:نه ..نه!نخواب.بگو ببینم من کجا افتادم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان با خنده ای محو گفت:همون سواحل آنتالیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین پس کله اش زد و گفت:بگو دیگه سامان.لوس نشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو را روی خودش کشید و گفت:لوس نشدم.می خوای بری به همون شناگرهای عزیز امداد برسونی! البته از نوع معنویش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با فکری که از ذهنش گذشت فاتحه ای خواند.قدرت نداشت آنچه را که فهمیده است به زبان بیاورد.درست حدس زده بود؟مات به سامان خنده رو نگاه کرد.دلش می خواست سامان باز هم سرکارش گذاشته باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرین پسر جون!درست حدس زدی!شما حوزه ی گشت ارشاد کار می کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفت:آرایشی بکنم که چشماش درآد!.فکر کرده فقط خودش جیگره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش را یک وری ریخت.با بابلیس به جانشان افتاد.خط چشم پررنگی کشید و با رژ قرمز و ریمل و مژه های مصنوعی و خط لب و لنز و کرم پودر و رژگونه از لولو هلو ساخت(!)البته این میک آپ لولو به هلو نظریه ی خورشید بود که آنطرف تر در حال اتمام کتاب رویای نیمه شب بود..سایه ی آبی رنگ و سرمه ای رنگی را پشت پلکش کشید.بلوز تنگش را پوشید و شلوار لوله تفنگی لی اش را بیرون کشید. شلواری که به قدری تنگ بود که به زور پایش را در آن فرو می کرد.پالتوی سفید رنگش را بر تن انداخت و با گردنبند و دست بند و شال و شالگردن خودش را تکمیل کرد.مادر خانه نبود وگرنه کله اش را می کند.خورشید هم که به شیوه ی زندگی اش کار نداشت.چکمه های پاشنه بلند امانت گرفته شده از ملیکا را پوشید.گوشواره ای یک کیلویی بر گوش انداخت و به قیافه ی مستهجن و سانسوری خودش در آینه نگاه کرد.قرار بود مسیر مشخصی را با این تیپ بگردد تا در جرات حقیقت کم نیاورده باشد.اگر در جرات حقیقت جانش را هم می خواستند می داد!.قری در آینه داد و بوسی برای خودش فرستاد.آدامسی در دهان شوت کرد و با برداشتن کیف لی آبی آسمانی آهنگ رفتن کرد.خورشید سری به نشانه ی تاسف تکان داد. بی شک خواهرش دیوانه شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی واقعا انقدر این بازی مسخره مهمه که تو به خاطرش خودت رو شبیه عروسک خیمه شب بازی کردی؟اصلا امنیت داری که اینجوری می ری بیرون؟پری دیوانه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو خوشش می آمد که خواهرش از کلمات زشت استفاده نمی کند.می دانست که حتما خیلی به خودش فشار آورده است تا بگوید بازی مسخره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما مهمه دیگه.همش یه خیابونه.بی خی خره!من رفتم.اووووف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسپری را فراموش کرد.اسپری خورشید را بدون اجازه برداشت و بدون اینکه مجال اعتراض را به او دهد اسپری را روی خودش خالی کرد و از خانه بیرون رفت.خورشید با خودش فکر کرد احمق تر از این خواهر هم مگر وجود خارجی دارد؟پرستو تابی به گردنش داد و با همان مدل راه رفتن که مثالش را هانی یادش داده بود مشغول حرکت در خیابان شد.اگر شرط نگذاشته بودند حتما با ماشین بیرون می آمد و صدای ضبط را بلند می کرد و ویراژ می داد.اینطوری باحال تر به نظر می رسید.با آن پاشنه بلند ها شبیه آسمان خراش شده بود تا یک انسان بلندقد!او که همیشه با اسپرتهایش می دوید راه رفتن با کفش پاشنه دار برایش سخت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته ریش داشت و با سر کچلی که با کلاه سبز رنگ پوشانده شده بود در خیابانها می راند و هر جا دختر بی پوششی را می دیدند سریع کنار می زد و دو نره غول یا همان خانم ها پائین می رفتند و دختر را کت بسته در ون می انداختند.کارش شده بود راندن وَن و نگاه کردن به دخترهای دستگیر شده و گاهی هم چشم چرانی دور از چشمهای تیز نره غولها!.خانم ها چاق نبودند ولی شاهین بس که از آنها متنفر بود این لقب را بهشان داده بود.پژمان را ده هزار بار لعنت کرد برای کادویی که در تولد 19سالگی اش به او تقدیم کرد و او را در آموزشگاه رانندگی ثبت نام کرد.اگر می دانست عاقبتش این می شود پایش می شکست آنجا نمی رفت.نه که اینجا بد بگذرد فقط کفرش بالا می آمد که به دستور بانوانهای محترم بایــد عمل کند.این ته ریش های زبر هم روی مخش بودند.دست که به صورتش می کشید انگار دست روی سیم خاردارها کشیده است.خوش به حال پژمان بود که پدرش با هزار دوز و کلک و رشوه معافی برایش گرفته بود.با خودش گفت:بگذار یک بار به دستور این نره غولها عمل نکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد فرمان را پیچاند و مسیر نا مشخصی را در پی گرفت.هنوز یک متر نرفته بودند که یکی از آن غولها که چشمانش مانند تلسکوپ ده هزار کیلومتر آن طرف تر را هم می دید گفت:نگه دار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین فحشی به خودش و بختش داد و ماشین را کنار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو که می دانست دو متر آن طرف تر بچه ها نگاهش می کنند قری به کمرش داد و دهانش را جنباند تا مثلا آدامس را بجود.تیکه ی پسر را با لبخند جواب داد ولی هنوز قدم از قدم برنداشته بود که ونی در چاله ای فرو رفت و تمام آب و گل آن به شلوار و پالتویش پاشید.سرش را بلند کرد و دهان باز کرد تا فحش بدهد که با پیاده شدن یک توده ی سیاه رنگ فاتحه ی خودش را خواند.توده ی سیاه رنگ خانم بلند قد و نسبتا پری بود که با چادر از ون پیاده شد و به سمتش می آمد.آب دهانش را قورت داد و گفت:مُردی پرستو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جلو آمد و با اخم گفت:این چه وضع بیرون اومدنه؟خوبه هوا سرده و همچین خودت رو انداختی بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو سریع گفت:خب گرمم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه به این هوا می گی گرم آتش جهنم رو چطور تحمل می خوای بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو قری به موهای افشان شده اش داد و گفت:حالا تا اون موقع با خدا توافق می کنیم.تو رو سننه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم لا اله الا الله ای گفت و بازوی پرستو را کشید و به سمت ون برد.پرستو تقلا کرد و گفت:ولم کن...ولم کن اَه اصلا به توچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم با کمک خانمی دیگر او را در ون انداختند.و بعد هم به سراغ دختر دیگری در آن طرف خیابان رفتند.پرستو اَهی گفت که شاهین سرش را بلند کرد.از آینه ی ون نگاهی به دختر تازه وارد انداخت. غول نامبر سه که فکر کرد شاهین به او نگاه می کند رنگ به رنگ شد و با اینکه عاشق شاهین بود نگاهش را به سمت دیگری چرخاند و در انتها از ون بیرون رفت.شاهین ابرویی بالا فرستاد و ایولی به خودش گفت که نقطه ضعف دختر را پیدا کرده بود!.نگاهی به تازه وارد کرد که چقدر خوشگل بود و چقدر هم مستهجن بود استغفرا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو به سرباز در ریش غرق شده ی راننده کرد.گفت:بیا منو بخور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که حس کرد صدای دختر چقدر آشناس به فکر فرو رفت اما سریع جواب دختر را داد:تهاجم های فرهنگی مگه خوردن دارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو خندید و گفت:تهاجم فرهنگی!!عجب اسم خفنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش می خواست سرباز برگردد تا اسمش را که روی جیبش نوشته شده است را بخواند.سه دختر مستهجن سانسوری دیگر را هم آوردند.در جمع کردن دخترهای بی حجاب قهار بودند اما در اصلاح سازی این وضع نه!شاهین نگاه گذرایی به آنها انداخت اما رنگ رژ لبشان را هم در ذهنش ثبت کرد. پرستو لات شد و گفت:هوی...چشا درویش...نگاه کیو گذاشتن اینجا!این بنده خدا هم به زور اینجاس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترها نگاهی به شاهین انداختند و هویی کشیدند.دستی برایش زدند و یکی از آنها کلی کشید که نره غول نامبر وان آمد و گفت:خفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به شاهین گفت:حساب شما جداس آقا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که برگشته بود پرستو زیرکی کرد و اسمش را روی هوا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان خمارش را در چشمان حرصی شاهین انداخت و لب هایش را غنچه کرد:لاو یو مستر شاهین امین الرُعایا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دستهایش را در هم مشت کرد و گفت:بمیر!فقط بمیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو مستانه خندید و چشمانش را بست و باز کرد و با خود فکرکرد چگونه فرار کند تا پایش به کلانتری باز نشود.حرصی بودن شاهین و حواس پرت بانوان محترمه را روی هوا زد و سریع پیاده شد و با کفشهایی که حالا با پاشنه ی کنده شده تند تر می رفتند شروع به فرار کرد.شاهین سریع در را باز کرد و با نهایت سرعت به سمت دختر شتافت.پرستو جیغی کشید و بیشتر دوید و از میان مردم لایی کشید.شاهین قسم خورده بود تا او را بگیرد.پرستو سریع در کوچه دوید ولی با بن بست بودن آن آهی از نهادش بلند شد.به اول کوچه نگاه کرد که شاهین ایستاده بود.شاهین سانِ ببری آماده ی شکار به سمتش دوید که پرستو سریع خودش را در خانه ای انداخت و در را بست.شاهین پشت سرش به در زد و دکمه ی آیفون را فشرد.حیف که مامور دولت بود و نمی توانست از دیوار بالا بکشد.به این دست بسته بودنش لعنت فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد کلافه رو به آنابلا گفت:من نمی تونم برگردم.واقعا بریدم.خسته شدم.اون بود که عقب کشید!حالا برگشتش چه معنی می تونه داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنابلا در جواب با فارسی دست و پاشکسته گفت:واحد چرا لج می کنی؟اون از تو بدتره!خودش می دونه بد کرده و حالا پشیمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد لیوان را بر عسلی کوبید و گفت:خودش پا نداره بیاد همینا رو بگه بهم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه..ایران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد وسط حرفش پرید و عصبانی گفت:من نصف هفته آمریکام!.انقدر سخته بیاد و حرفش رو بزنه؟ انقدر سخته بیاد و بگه مقصره؟سخته بگه ببخشید و تموم؟سخته آنابّلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنابلا پوفی کشید و گفت:چه میدونم!حتما هست دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگاه کن خودت هم نمی دونیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و دختری سریع داخل شد.واحد به سمت در برگشت که با دیدن دختری با ظاهر آشفته و آرایشی غلیظ ابروانش بالا پریدند.شربت لیموناد در گلوی آنابلا پرید و پرستو مات چهره ی استاد بزرگی نیا،همانی که او را احمق فرنگ رفته خطاب کرده بود ماند!فحشی به بخت و اقبالش داد که باید در چنین موقعیتی قرار بگیرد.آنابلا سریع کیفش را برداشت و با اخم و حرص گفت:تو یه عوضی هستی واحد!نیکول بیچاره که می خواست غرورش رو بشکنه و برگرده!همون بهتر که برنگرده!تو یه موجود عوضی بالهوس تنوع طلبی!لعنت به تو!لعنت به تو واحد!لعنت به من که بخاطر تو از آمریکا خودم رو رسوندم ایران تا با تو حرف بزنم.عوضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون رفت و در را محکم بر هم کوفت.پرستو فاتحه و اشهدش را خوانده بود.واحد برخاست و لیوان را بر عسلی کوباند که این بار عسلی هزار تکه شد.با صورت سرخ شده و گوش هایی که از آن دود بلند می شد به سمت پرستو یورش برد که پرستو فرار را بر قرار ترجیح داد و سریع از هال بیرون رفت و به دنبالش واحد در مرز انفجار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که فهمیده بود آیفون خراب است، بار دیگر دستش را بلند کرد تا بر در بکوبد که در باز شد و مشتش بر سر خانم نسبتا بلندی فرود آمد.آب دهانش را قورت داد و خواست عذر بخواهد که خانم بلند قد کیفش را بر سینه اش کوباند و رفت.شاهین تا در را باز دید خواست داخل برود که یادش آمد او مامور است و حق ورود به خانه ی دیگران را ندارد.عربده ای حرصی کشید که در خانه باز شد و دخترک در حال دویدن از آن خارج شد و پشت بندش مردی عصبانی که شاهین در یک نگاه او را شناخت.خودش هم خواست فرار کند که دید ضایع است!.دم در ماند که پرستو با دیدنش جیغی کشید و به سمت دیگر دوید.واحد دوید و شاهین به خودش اجازه داد و وارد خانه شد تا دخترک را بگیرد و به این موش و گربه بازی ادامه دهد!.پرستو که با آن کفش پاشنه شکسته به زور می دوید پایش گیر کرد و لغزید و به سمت استخر سقوط کرد که در آخرین ثانیه شاهین دستش را گرفت و کشید.به جای دختر خودش در آب افتاد.تا در آب فرو رفت دادی کشید که آب در دهانش فرو رفت.دست و پا می زد که نمیرد.واحد مانده بود دختر را بکشد یا سرباز فرو رفته در آب را!ترجیح داد حساب دخترک را برسد.می ترسید فرار کند.برای همین دختر را هم در آب انداخت و با شیرجه ای در آب سربازی که از ترس از هوش رفته بود را نجات داد.آب یخ یخ بود و روی آن تکه های یخ لغزان بود.واحد هم که سرمایی بود و داشت می مُرد.دختر با شنای دوچرخه ای که ده سال پیش در کلاس شنا یاد گرفته بود سعی داشت خودش را نجات دهد اما دوچرخه را اشتباه می زد و داشت غرق می شد.واحد پسر را بیرون آورد و با گرفتن دست دختر او را هم بیرون کشید.یک مسخره بازی شده بود که باید می دیدی!آدم نگاهشان که می کرد یاد سه کله پوک می افتاد.پرستو لرزان خودش را به گوشه ی دیوار رساند و واحد مشغول خارج کردن آب از دهان سرباز وظیفه شناس بود.شاهین با چند سرفه به هوش آمد که در بالای سرش استاد جوان را دید که با آب چکیده شده روی صورتش جذاب شده بود.استاد از رویش بلند شد که شاهین نیم خیز شد و با چند سرفه خلت خلت سینه اش را آرام کرد.واحد که لرز برش داشته بود طلبکارانه بالای سر پرستو ایستاده بود.دلش می خواست دختر را بکشد که آنابلا را تحت تاثیر قرار داده است.حالا که بعد از سه ماه توانسته بود چنین ملاقاتی را رقم بزند جوری که آنابلا پیش قدم بشود،برایش بهم خوردن این ملاقات خیلی سنگین تمام شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به زحمت برخاست و بازوی پرستو را از روی پالتو گرفت و گفت:پاشو..پاشو که گند زدی به من و خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو بازویش را خارج کرد.واحد دست به سینه منتظر توضیح مانده بود.شاهین دستی به جیب خیسش برد تا بی سیم بزند که با خالی بودن جیبش آهی کشید و به سمت استخر برگشت که با دیدن بی سیم شناور روی آب فحش ها ردیف کرد و نثار خودش و بختش کرد.از کل هیکلشان آب می چکید و واحد خدا را شکر کرد که از لج آنابلا استخر را پر کرده بود.آنابلا می دانست که واحد از استخر پر شده بدش می آید.می خواست به آنابلا تغییرش را ثابت کند که به لطف سرباز و دختر آرایش پخش شده کاملاً این را اثبات کرده بود!.پرستو حس می کرد شبیه دلقک ها شده است.با آن پالتوی خیس و شال گره خورده دور گردنش و موهای پخش شده و صورتی که آرایشش پخش شده است!.چقدر مضحک می توانست باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که داشت زیر نگاه قاطع و برنده ی واحد ذوب می شد لب زد:ببخشید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد شناخته بودش.همان پسر از دماغ فیل افتاده آن روز در دانشگاه بود که امروز با این سر کچل و ته ریش شبیه احمقها شده بود.پس آن همه پرستیژ کجا رفته بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من امین الرعایا هستم.بابت این اتفاق واقعا متاسفم.این خانم رو بخاطر پوشش نامناسب گرفته بودیم که فرار کرد و متاسفانه وارد خونه ی شما شد.من واقعا متاسفم که وارد خونه اتون شدم و...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر ادامه نداد.واحد رو به پسر گفت:فکر کردم اینبار اومدی واکنش من رو نسبت به بلا های یهویی بسنجی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین لب گزید.فهمید که استاد جوان او را شناخته است!..قلبش در دهانش بود.از عاقبت این مشکل می ترسید!و واحد دلش می خواست او را باری دیگر در استخر پرت کند و شالاپ شولوپ هایش را نظاره کند و تا جان در بدن دارد بخندد!.اما تصمیم گرفت کمی آنها را بترساند!بچه را چه بزنی چه بترسانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد نگاهی عمیق به دختر انداخت و گفت:من باید زنگ بزنم پلیس.شکایت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو سریع سرش را بلند کرد و گفت:عقده داری مگه؟ول کن بزار بریم.من یه غلطی کردم اومدم تو خونه ات و این(شاهین)هم گوه خورد اومد دنبال من.ول کن جون خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد دندان قروچه ای کرد.این دختر می دانست که با این قیافه اش وقتی چرت و پرت می گوید چقدر مضحک است؟جوابش را داد:من زنگ می زنم.شما غلط کردین که پریدین توی خونه ی من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که دید اوضاع خیط است و با التماس چیزی درست نمی شود دست دخترک را کشید و دوید. واحد فحشی داد و به دنبالشان دوید که آنها به درون کوچه رفتند و واحد با این لباس مضحک خیس خود را از رفتن به کوچه ای که اکثراً او را آقای دکتر صدا می کردند و احترام می گذاشتند منع کرد. همین مانده بود سوژه ی عام و خاص شود.در را محکم بر هم کوفت و بر خودش لعنت فرستاد که چرا خانه اش دوربین ندارد و حضور آن دو احمق بی خاصیت را ثبت نکرده است؟حالش از اثبات به هم می خورد.امروز زیادی اثبات کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با هس هس نگاهی به پشت سر کرد و وقتی دید کسی به دنبالشان نیست ایستاد و نفسی کشید. پرستو بر سینه اش کوبید.شاهین وقتی یاد موقعیتشان افتاد یا خدایی گفت.خودش با لباس خیس و چسبیده ی نظامی و دختر کنارش که باید از بیخ سانسورش می کردند.شال را بر سرش کشید و گفت: بدو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را گرفت و بی خیال موقعیت و ظاهر و نگاه های مردم خودشان را به سمت ون کشاند.هنگام رسیدن به ون دست دختر رو به مرگ را ول کرد.نره غول به سمتشان برگشت و گفت:اونجان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان مقتدر جلو آمد که شاهین با دیدنش مرد و زنده شد.این دیگر اینجا چه می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنره غول جلو تر آمد و دست دختر را کشید و با حرص به سمت ون برد.سروان جلو آمد و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارون می اومد اون حوالی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین آب دهانش را قورت داد و گفت:نَ...نَ...ما...ما..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماند چه دروغی سر هم کند!بگوید رفتیم در استخر خانه ی مردم افتادیم و خیس شدیم.؟زیر نگاه سروان مقتدر داشت جان می داد.سریع با یادآوری افتادن چرخ ون در چاله ی آب گل گفت: داشتم دنبالش می کردم که افتاد توی یکی از چالهای خیابون.من هم حواسم پرت شد و افتادم.خودتون که بهتر می دونین شهرداری همش در حال چاله کندنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان مقتدر آهانی گفت که بیشتر معنی خر خودتی را می داد.شاهین با عجز نگاهش کرد که سروان مقتدر اخم کرد و فریاد کشید:تو غلط کردی که رفتی سراغ دختره!مگه این مسئولیت توئه؟امین الرعایا دعا کن که خدمتت رو تا ابد نکنم.فقط دعا کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید کتاب تمام شده را بست و آب کرفس را سر کشید و شاهین در حال عربده کشیدن برای توبیخی و شش ماه اضافه خدمت بود و پرستو در حالی که جای سیلیِ پدرش می سوخت در حال تعهد دادن و انگشت زدن بود و واحد در حالی که شماره ی ادوارد را می گرفت تا باز با آنابلا حرف بزند و او را قانع کند،شیشه خرده ها را با جارو برقی پاک می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگس می پراند.پا روی پا انداخته بود و روی صندلی نشسته بود.بیکار بود.صدای بی سیم می آمد و صدای حرکت ماشین ها.بی سیم مال او نبود؛متعلق به ستوان رضایی بود که اکنون رفته بود دوری بزند برای خودش!شاهین هم مانند ول معطل ها از گوشه ی اتاق به آن گوشه اش نگاه می کرد.دلش برای آن نره غول ها تنگ شده بود،ترجیح می داد کنار آن ها می بود تا اینجا در این کیوسک پلیس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته جمعی هورایی کشیدند.پرستو چشمکی زد و موج مکزیکی رفت.آروانا خندید و گفت:وای خیلی اکشن بودا..یادم باشه توی این رمانی که دارم می نویسم،حتما همچین اتفاقی رو بنویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن دهن کجی کر د وگفت:واقعا امثال تو گند زدن به نویسندگی و کتابخوانی!.تو قلم داری اصلا؟ نمی دونم کدوم اسکولی قراره رمان تو رو بخونه؟اسمش چی بود؟آها..عشق در اوج نیاز!.این می خواد مثلا رمان شه؟واااای!خدایا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی به شانه اش زد و گفت:بابا ول کن.حالا انگار خودش نویسنده اس و وجهه اش خراب شده!ول کن باو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروانا ایشی گفت و در ادامه گفت:دلت هم بخواد!والا...پس فردا بخاطر امضا گرفتن از من سر و دست می شکونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو و ملی دهانشان را کج کردند.یعنی آره ارواح عمه ات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یاسمن جیغی کشید و با هیجان گفت:اونو ول کن!.بچه ها کارمون خیلی باحال بود.وای که اگه خوری بفهمه ما بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه یک صدا گفتند:می کشتمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگس هزار و نهصد و چهلم را که پراند،دختری هراسان به سمتش آمد.در یک نگاه او را شناخت. همان دختری بود که با او بحثش شده بود و در دندانسازی هم او را دیده بود.اتفاقا دندانسازی چند متری با کیوسک فاصله داشت برای همین چند باری او را دیده بود.وقتی فهمید او به سمت خودش می آید برخاست.دخترک نفس نفس زنان گفت:آقا..ما..ماشینم رو دز...دزدیدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین هول گفت:کِی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید جواب داد:همین ...اَ.الان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین سریع مشخصات ماشین را پرسید.خورشید با گفتن یک پژو دویست و شش سفید رنگ سوال را جواب داد.شاهین با خودش فکر کرد اگر ماشین را پیدا کند حتما ترفیع می گیرد و از این مخمصه خلاص خواهد شد!.خیلی خوب می شد اگر ماشین را پیدا می کرد و تحویل دخترک گستاخ و آرام می داد!ذهنش جایی برای حلاجی این تفاوت نداشت.خورشید با گفتن ممتد آقا آقا او را از فکر بیرون کشید.خورشید با اخم و حرص او را نگاه می کرد.شاهین سریع کلاهش را روی موهای تازه در آمده اش گذاشت و دوید به سمتی که خورشید دیده بود ماشین را به آن سمت می بردند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهس هس نفس می زد و با خودش فکر کرد که ماشین را چگونه می تواند پیدا کند.خوب بود اگر مشخصات ماشین را با بی سیم به سیستم اداره انتقال می داد اما آن گونه مزه اش می رفت!خودش باید ماشین را پیدا می کرد.گوشی نوکیایی که قایمکی در جیبش نهاده بود زنگ خورد.از لرزش آن فهمید. گوشی را بیرون کشید و با دیدن اسم پژمان سریع رد تماس زد.باید حواسش را جمع می کرد تا ماشین را پیدا کند؛هر چند خودش هم یافتن آن را محال می دانست!دوباره گوشی به لرزه در آمد که این بار کلافه جواب داد:بله پژمان؟بابا سرم شلوغه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان در حالی که می خندید گفت:پشت سرت رو نگاه کن خله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به عقب برگشت که با دیدن یک دویست و شش سفیدرنگ با پلاک ایران چهل و چهار دهانش باز ماند!.این همان ماشین گم شده بود؟بیدار بود یا خواب؟اصلا...اصلا پژمان چطور می دانست؟ از رانش نیشگون گرفت که دریافت بیدار است و این ها همه حقیقت محض است!.ماشین پشت سرش است.چطور تا چند لحظه قبل نبود؟اصلا...قضیه چه است؟چطور پژمان می دانست ماشینی گم شده است که حال آن را یافته بود؟به سمت ماشین رفت و با ذوق نشست و از خوشحالی ب*و*س*ه ای روی فرمانش زد. صدای خنده که از گوشی آمد،فهمید تماس را هنوز قطع نکرده است.سریع گوشی را روی گوشش گذاشت و گفت:پژمان تو رو خدا بگو تو چطوری پیداش کردی؟اصلا چطور فهمیدی ماشین گم شده؟ وای خداااا...این مثل یه رویاس.تو واقعا چطوری پیداش کردی؟من نتونستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان وسط حرفش پرید و با خنده گفت:خره آقا دزده خودش نمی دونه ماشین کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین مات مانده بود.نفهمید پژمان چه گفته است؟!..حس کرد گوش هایش کر شده اند و شاید هم اشتباه می شنوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان که فهمید رفیق عقب مانده اش باز هنگ کرده است گفت:بابا...من ماشین رو دزدیدم بخاطر تو! گفتم به جای اینکه مگس بپرونی یه کار مفید هم کرده باشی!فهمیدی یا باز ویندوزت هنگ کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین با همان حیرت گفت:وای پژمان تو دیوونه ای!..خیلی با مرامی پژمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان خندید و گفت:حالا نمی خواد هندونه بزاری زیر بغلم.خودم می دونم خیلی با مرامم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلـــــــــــــی کرتیم رفیق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما بیشتر جون قزی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس خاتمه یافت و شاهین با خنده در دلش هم از پژمان با مرام تشکر کرد و ماشین را روشن کرد و به سمت کیوسک پلیس راند.سریع ماجرا یادش رفت و ذهنش درگیر فرمان نرم دویست و شش و بوی عطر گل سرخ پخش شده در ماشین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید عصبی پایش را روی زمین می کوبید.عجب سرباز احمق و بی شعوری!کاش به پلیس زنگ می زد.یک الف بچه می خواست ماشینش را پیدا کند؟این چه شانسی بود!؟امروز دیگر چه روز نحسی بود واقعا؟این همه بدشانسی را باید پای چه چیزی می گذاشت؟ نفسی عمیق کشید و به دنبال یک تلفن عمومی گشت.از شانس خوبش یک تلفن عمومی یافت نمی شد تا بتواند زنگ بزند به صد و ده!پایش را روی زمین کوباند که همزمان یه دویست و شش سفید جلوی کیوسک پلیس پارک شد.ماشین خودش بود.چشمهایش باز شدند و با لبخند زیر لب گفت:ماشینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به سمت ماشین رفت که شاهین از آن پیاده شد.ژست فتح کنندگان قله ی اورست را گرفته بود! ابروانش را بالا داده بود و با یک لبخند یک وری خورشید را نگاه می کرد.موفق شده بود و این ژست پیروزی حقش بود!هر چند که با این لباس آن ژست خیلی مضحکش کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید بی توجه به ژست شاهین گفت:خیلی ممنونم.واقعا فکر نمی کردم انقدر سریع پیداش کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین لبخند فاخری زد و گفت:توی توانایی های افسران پلیس شک نکنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید نگاهی به درجه های نداشته ی شاهین کرد و گفت:افسر پلیس؟فکر کنم شما فقط یه سرباز ساده باشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین در را محکم بست و گفت:به جای تشکره؟دوما به همین زودیا استخدام هم میشم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید لبهایش را فشرد تا نخندد.لحن سرباز کودکانه شده بود!.انگار که به یک کودک شش ساله گفته باشند تو سواد نداری!فوری دلیل آورده بود.آن هم با آن لحن تخس و کودکانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر بیرون آمد و گفت:اینجا تلفن نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که رویش را برگردانده بود گفت:نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید گفت:من که چیزی نگفتم.ببخشید.حالا تلفن نداره؟لازم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به داخل کیوسک رفت که خورشید هم به دنبالش وارد شد.شاهین می دانست که اگر گوشی خودش را می داد گند کار در می آمد.اصلا این دختر چرا مثل آن روز گستاخ نبود؟چطور توی سرش سرباز بودنش را نکوفت؟تازه با آن سوتی که داده بود؛گفته بود تازه استخدام هم می خوام بشم!.وای خدا بدون شک این دختر آن دختر نبود!.چرا همه چیز با هم قاطی شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین به تلفن اشاره کرد و خورشید رفت تا زنگ بزند.شاهین او را زیر نظر گرفت که به چه کسی زنگ خواهد زد؟تا خورشید به سمت تلفن رفت ستوان رضایی وارد کیوسک شد.با دیدن دختر و سرباز تازه وارد اخمی کرد و گفت:اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین مانند برق گرفته ها احترام نظامی گذاشت.خورشید سریع موقعیت را در دست گرفت و گفت:ماشین من دزدیده شده بود و بعد هم پیدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان دست به سینه پرسید:اونوقت کی پیداش کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید با انگشت به شاهین اشاره کرد.ستوان با دیدن سمت اشاره ی دست دختر ابروانش بالا پریدند و با تمسخر گفت:این؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایش مسخره بود یافتن خودرویی گمشده توسط سرباز احمقی که یک چای را هم نمی تواند درست دم کند!.سربازی که فکر می کند هیچ کس نمی فهمد که گوشی نوکیای مدل قدیمی ای در جیب سمت راست شلوارش است!.آن وقت این سرباز فوق احمق و دست و پا چلفتی چگونه یک ماشین را پیدا کرده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ادامه گفت:بالفرض که این پیداش کرده.اونوقت شما پشت میز چیکار می کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید نگاهی به وضعیت خودش کرد.شاهین با خودش گفت:مثلا می خوای مچ بگیری؟فکر کن من داشتم پشت میز می ب*و*س*ی*د*م*ش!آی آی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید به سرباز صامت که سرپا ایستاده بود کرد و گفت:خواستم زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان خواست بپرسد به چه کسی که با خودش گفت خیلی ضایع است!!.خورشید که فکر کرد بهتر است ستوان را هم در جریان بگذارد گفت:راستش می خواستم با صدو ده تماس بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بی پروا پوقی زد زیر خنده که ستوان هم خنده اش گرفت.خورشید اخمی کرد و گفت:می خواستم گزارش بدم که ماشینم گم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین که از خنده کمی خم شده بود گفت:فکر کنم اینجا کیوسک نیرو انتظامی باشه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان اخمی به شاهین کرد که یعنی مزه پرانی موقوف و بعد رو به دخترک گفت:میخواین پرونده درست کنین؟اگه شکایتی چیزی دارین کلانتری چند متر جلوتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به شاهین گفت:امین الرعایا آدرس رو نشونتون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با ابرو اشاره کرد.شاهین بلند شد و رو به خورشید گفت:بفرمائین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید از ستوان تشکری کرد و از کیوسک خارج شد.امروز هیچ کاری نکرده بود و مدام در موش و گربه بازی ای بازی کرده بود!.از این طرف به آن طرف کشیده شده بود و گیج و گیج تر شده بود! یعنی کسی از عمد و غرض خاصی ماشینش را دزدیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین پوفی کشید و خواست چیزی بگوید که ستوان بیرون آمد و رو به امین الرعایا گفت:می خوای خودت هم برو.شیفتت تموم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین نگاهی به ستوان کرد و لبخند گشادی زد و گفت:جدی برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان هم لبخندی زد و گفت:برو.بالاخره بعد از دو ماه یه کار درست انجام دادی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین احترامی گذاشت و رو به خورشید گفت:آدرس کلانتری دو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید میان کلامش پرید و گفت:می خواین بیاین شما رو هم برسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین از خدا خواسته قبول کرد و سوار ماشین شد و دوتایی به سمت کلانتری به راه افتادند.شاهین گوشی اش را خواست بیرون بکشد و باز از پژمان تشکر کند که یادش آمد جلوی این دخترک زشت است!.سوالی که در ذهنش مدام جولان می داد را پرسید:این چند وقته کلاس تربیتی چیزی رفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید متعجب به سمت سرباز برگشت و گفت:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد اخم کرد و گفت:سوال من رو جواب بدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو با حرص گفت:می گم بلد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد با پوزخندی به صندلی اش تکیه داد و گفت:جالبه.بعضی از شماها فقط اومدن دانشگاه تا اغتشاش گرای دانشگاه بشن و تقی به توقی خورد یه گله آدم رو جمع کنن و اعتراض کنن!نه درس می خونن نه موفقیتی کسب می کنن.همین امثال هستن که علم آموزی رو به فنا دادن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستو که از حرص صورتش سرخ شده بود و نفس نفس می زد دستانش را مشت کرد.یاسمن دستی به بازویش کشید تا آرامش کند.پرستو که از گوشهایش دود بلند می شد و دلش می خواست کلاس را روی سر استاد خراب کند گفت:شما اینجایی درس بدی یا من رو تشریح کنی؟بهتره در حیطه ای کار کنین که بهتون مربوطه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد ابروانش را بهم پیوست و گفت:اونوقت این تویی که حیطه ی کاری من رو مشخص می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین گفت:میگم این چند وقته کلاس آموزش روابط اجتماعی یا اخلاق و ادبی رفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید متعجب پرسید:چی؟منظورتون رو متوجه نمی شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دستهایش را در یک دیگر گره زد و گفت:والا تا چند وقت پیش باید دیکشنری فحاشی در خیابون رو می دادی بیرون حالا واسه ما کلاس می زاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید وارد کلانتری شد و گفت:من که نمی فهمم منظورتون چیه ولی در هر صورت اشتباه گرفتین. به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین کفری شد.دخترک داشت او را دست می انداخت.در را باز کرد و محکم به هم کوفت.دخترک بی شعور فکر کرده است شاهین او را به یاد نمی آورد؟آن فحش ها و ادا ها را؟احمق بی لیاقت!! کاش ماشینش را پیدا نمی کرد.اَه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید شکایتی را تنظیم کرد که سروان حامدی امین الرعایا را احضار کرد.شاهین هم به این فکر که می خواهند از او قدردانی کنند تمام مسیر را از استراحتگاه تا کلانتری را دویده بود.در را باز کرد و احترام گذاشت.خورشید رویش را برگرداند و سروان گفت:امروز ماشین این خانم رو تو پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین سریع گفت:بله قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین گفت:رو به روی پاساژ ....!چند متر جلوتر از کیوسک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماشین در چه وضعیتی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وضعیت خاصی نبود.در سمت راننده باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir